به رویاهایت باور داشته باش | قسمت 1 - صفحه 82 (به ترتیب امتیاز)


توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

1705 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    مجتبی بورقی گفته:
    مدت عضویت: 3132 روز

    سلام خدمت استاد عزیز و تمام خانواده زیبای عباس منش

    استاد عزیز اول از خداوند و بعد از آن از شما سپاسگزارم که راه زندگی منو عوض کردید و درباره این فایل باید بگم که من در راه رسیدن به رویاهایم با مسئله های فراوانی روبه رو میشوم و در تلاش برای حل این مسئله ها میکوشم که بعضی وقت ها مغزم ترمز رو میکشه و میگه به کجا چنین شتابان که من هم توی یک برهه زمانی خیلی کم فکرم رو درگیر خودش میکنه . در این مواقع به سایت سرمیزنم که اینبار با این فایل مواجه شدم که دوباره منو به یاد رویاهایم و به فکر تلاش هایی که کردم انداخت و خیلی خیلی زیبا بود و من از شما سپاسگذارم که منو یاد این انداختید که مکانی که الآن درون آن هستم مهم نیست و همیشه به فکر چیزهای مثبت آیند هایم فکر کنم آنچه که میخواهم.

    واقعا تشکر میکنم از شما یک مسئله به این مهمی را به یاد ما انداختید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  2. -
    محمد شیخه پور گفته:
    مدت عضویت: 3905 روز

    سلام استاد عزیز

    خیلی ممنون از شما استاد بزرگوار به خاطر انرزی فوق العاده ای که به ما میبخشیدواقعا ازتون ممنونم

    من به نوبه ی خودم خیلی کیف کردم به خصوص که من الان دارم اواخر خدمت سربازی را طی میکنم و در حال سپری کردن شرایط سختی بودم

    از این فایل زیباتون انرژی مضاعفی دریافت کردم .

    راهی که شما از بندرعباس تا فلوریدا طی کردین ثابت کننده این واقعیت هست که به قول شما اگه از باور و فرکانس هایی که به جهان هستی ارسال میکنیم

    به نفع خودمان استفاده کنیم و بروی خواسته هایمان تمرکز کنیم قطعا جهان هستی جوابگوی ما خواهد بود.

    بازم خیلی ممنونم از شما استاد عزیز که انرژی را به زندگیمان وارد میکنید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  3. -
    آزی گفته:
    مدت عضویت: 3131 روز

    امروز برایم روز خوبی بود . من مهندس ناظر ساختمان هستم و امروز برای بازدید ساختمانی که نظارتش را دارم رفته بودم . یکسری مسائل ایمنی بود که به سازنده تذکر داده بودم و به شهرداری گزارش کرده بودم که ملزم کند انها را رعایت کنند . کار ناظر این است که کنترل کند و معمولا سازنده ها و مالک ها خوششان نمی آید. قبلا به سازنده گفته بودم که همه کارگران کفش و کلاه ایمنی بگذارند و مواردی مثل این . امروز که کارگاه رسیدم دیدم برای من هم کلاه ایمنی گرفته است و گفت خانم مهندس این را مخصوص برای شما گرفتم که هر بار اینجا آمدید بپوشم . خیلی خوشحال شدم و با همان کلاه از خودم و کارگاه عکس گرفتم نمی دانید چه لذتی برایم داشت . این کار را دوست دارم برای من ساخته شده است هر چند شاید مردانه باشد برای داشتنش سال ها تلاش کردم .اکثر مهندسان ناظر در حال شکایت از مالک یا سازنده هستم ولی من همان روز اول یاد گرفتم روی نکات مثبت آدم ها توجه کنم .

    رفتار و شرایط کاری برای من خوب پیش می رود شهرداری به گزارشات اهمیت می دهد سازنده بهم بسیار احترام می گذارد و به حرفم گوش می کند . سازندگانی که از ناظرها خوششان نمی اید . می دانستم باید از خدا بخواهم تا روابط و شرایط خوب کاری برایم بیاورد. هر جا نکته یا موضوعی باشد خودش کمکم می کند و ازش انتظار خوب پیش رفتن اوضاع را دارم.

    بعد از مدتی که گذشت یادم آمد یکی از اهدافی که برای خودم در این سه ماه نوشته بودم این بود که می خواستم روابط و شرایط کاری خوب داشته باشم و امروز توجه کردم واقعا این طور شده است . این اتفاق مرتب در حال اتفاق افتادن برای من است . آدم ها به من احترام می گذارند و حرفم را گوش می کنند نه این که ازم بترسند چون ناظرم یا من رعایت حالشان را کنند تا مراعاتم را کنند و بخواهم روابط خوبی باهاشان داشته باشم حتی ناظر سخت گیری هم هستم وهر مورد خلافی را سریع به شهرداری گزارش می کنم , بلکه انتظارم این است که خدا خودش همه چیز را روابط کاری را برایم درست می کند.

    یک سفارش طراحی سایت هم به یک طراح سایت داده بودم که به خوبی و رضایت من تمام شد ایده خاص یا جدیدی نیست اما من برای تبلیغ و طراحی اولیه آن هزینه کرده ام . بار اول که طراح سایت پیدا کردم مسیر اشتباه رفتم طراح سایت کار ش را بلد نبود و با من بحث می کرد فهمیدم نمی توانم باهاش کار کنم و این به خاطر باورهای اشتباه خودم است . روی باورهایم کار کردم که من می توانم روابط و شرایط کاری خوب و مناسب جذب کنم که مرا به خواسته ام برساند و به من کمک کنند . به مسیری هدایت شدم که طراح خوب و مناسبی یافتم که خودش تمام جزئیات را اول کار ازم پرسید وحتی خودش راهنماییی درستی کرد که ایده اصلی طرح را برایش ترسیم کنم و با هزینه مناسبی تری نسبت به بقیه که کار طراحی سایت می کردند و با درستی کارم را انجام داد طوری که جبران هزینه و ضرر ابتدایی ام هم شد و من تجربه کردم همیشه قبل از هر کاری باید جزئیات طرح را با طراح مطرح کنم و اصلا بسنجم آن شخص می تواند کارم را انجام دهد یا توانایی ندارد .

    فکر می کنم به خاطر باورم بود و طراح جدید بسیار خوب و با حوصله بود و تمام مراحل کار را پیش برد و به سوالتم با دقت و حوصله حتی الان هم جواب می دهد و بسیار خوب و مودبانه با من برخورد می کند .

    الان که فکر می کنم می توانم بپذیرم به این هدفم که رسیدن به روابط و شرایط کاری خوب بود رسیدم البته یک فرایند ادامه دار است که با عواطف و احساسات خودم هم رابطه مستقیم دارد.

    از تجربه و اشتباه نترسید که راهنمای ما هستند و ادم ها را ببخشید . این سازنده هم اول مرا اذیت کرد اما بعد عذرخواهی کرد و رفتارش با من خوب شد و حرفم را گوش کرد چرا که باورهای من عوض شدند.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  4. -
    شیما گفته:
    مدت عضویت: 3910 روز

    سلام استاد عزیز،روزتون پر از خبرای خوب????

    فقط خواستم بگم من این هفته شامل این جایزه شدم و خیلی هم خوشحالم از این بابت…با این تخفیف من محصول عزت نفس رو که خیلی دلم میخواست داشته باشمش خریدم.از شما بی نهایت سپاسگزارم محصولاتتون فوق العادست

    ??خدایا شکرت??

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  5. -
    سلماز اسکندرلو گفته:
    مدت عضویت: 3683 روز

    استاد عزیزم با دیدن خونه پشت سرتون واقعا بع وجه اومدم چون دقیقا عکس همچین خونه ای رو زدم به در کمدم خونه مورد علاقه من هست.از اون گذشته بیشتر با دیدن خونه بندر عباستون بیشتر به وجه اومدم کمی برام سخت بود باورش ولی خوب بر اساس آموزش های خودتون این در من نهادینه شده که بخوای دنیا هم بهت میده.اصلا تصور همچین خونه ای رو نداشتم درسته گفته بودین که خونه بندر عباستون جالب نبود ولی به هیچ وجه فکر نمیکردم در این حد باشه .هنوز یادم میاد تنم یه جوری سرد میشه. ولی در من ایمانی بود که اون ایمان 1000 برابر شد. 1000 برابر. شکر که دارم رو باور هام کار میکنم. و ایمان دارم هر روز خبرهای زیادی رو در سایتتون ثبت خواهم کرد. براتون آرزوی هزار برابر این رو دارم. بتازید و خوشتون باشه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  6. -
    کیمیا صادر گفته:
    مدت عضویت: 3615 روز

    لطف حق

    پروین اعتصامی

    مادر موسی، چو موسی را به نیل

    در فکند، از گفتهٔ رب جلیل

    خود ز ساحل کرد با حسرت نگاه

    گفت کای فرزند خرد بی‌گناه

    گر فراموشت کند لطف خدای

    چون رهی زین کشتی بی ناخدای

    گر نیارد ایزد پاکت بیاد

    آب خاکت را دهد ناگه بباد

    وحی آمد کاین چه فکر باطل است

    رهرو ما اینک اندر منزل است

    پردهٔ شک را برانداز از میان

    تا ببینی سود کردی یا زیان

    ما گرفتیم آنچه را انداختی

    دست حق را دیدی و نشناختی

    در تو، تنها عشق و مهر مادری است

    شیوهٔ ما، عدل و بنده پروری است

    نیست بازی کار حق، خود را مباز

    آنچه بردیم از تو، باز آریم باز

    سطح آب از گاهوارش خوشتر است

    دایه‌اش سیلاب و موجش مادر است

    رودها از خود نه طغیان میکنند

    آنچه میگوئیم ما، آن میکنند

    ما، بدریا حکم طوفان میدهیم

    ما، بسیل و موج فرمان می‌دهیم

    نسبت نسیان بذات حق مده

    بار کفر است این، بدوش خود منه

    به که برگردی، بما بسپاریش

    کی تو از ما دوست‌تر میداریش

    نقش هستی، نقشی از ایوان ماست

    خاک و باد و آب، سرگردان ماست

    قطره‌ای کز جویباری میرود

    از پی انجام کاری میرود

    ما بسی گم گشته، باز آورده‌ایم

    ما، بسی بی توشه را پرورده‌ایم

    میهمان ماست، هر کس بینواست

    آشنا با ماست، چون بی آشناست

    ما بخوانیم، ار چه ما را رد کنند

    عیب پوشیها کنیم، ار بد کنند

    سوزن ما دوخت، هر جا هر چه دوخت

    زاتش ما سوخت، هر شمعی که سوخت

    کشتئی زاسیب موجی هولناک

    رفت وقتی سوی غرقاب هلاک

    تند بادی، کرد سیرش را تباه

    روزگار اهل کشتی شد سیاه

    طاقتی در لنگر و سکان نماند

    قوتی در دست کشتیبان نماند

    ناخدایان را کیاست اندکی است

    ناخدای کشتی امکان یکی است

    بندها را تار و پود، از هم گسیخت

    موج، از هر جا که راهی یافت ریخت

    هر چه بود از مال و مردم، آب برد

    زان گروه رفته، طفلی ماند خرد

    طفل مسکین، چون کبوتر پر گرفت

    بحر را چون دامن مادر گرفت

    موجش اول، وهله، چون طومار کرد

    تند باد اندیشهٔ پیکار کرد

    بحر را گفتم دگر طوفان مکن

    این بنای شوق را، ویران مکن

    در میان مستمندان، فرق نیست

    این غریق خرد، بهر غرق نیست

    صخره را گفتم، مکن با او ستیز

    قطره را گفتم، بدان جانب مریز

    امر دادم باد را، کان شیرخوار

    گیرد از دریا، گذارد در کنار

    سنگ را گفتم بزیرش نرم شو

    برف را گفتم، که آب گرم شو

    صبح را گفتم، برویش خنده کن

    نور را گفتم، دلش را زنده کن

    لاله را گفتم، که نزدیکش بروی

    ژاله را گفتم، که رخسارش بشوی

    خار را گفتم، که خلخالش مکن

    مار را گفتم، که طفلک را مزن

    رنج را گفتم، که صبرش اندک است

    اشک را گفتم، مکاهش کودک است

    گرگ را گفتم، تن خردش مدر

    دزد را گفتم، گلوبندش مبر

    بخت را گفتم، جهانداریش ده

    هوش را گفتم، که هشیاریش ده

    تیرگیها را نمودم روشنی

    ترسها را جمله کردم ایمنی

    ایمنی دیدند و ناایمن شدند

    دوستی کردم، مرا دشمن شدند

    کارها کردند، اما پست و زشت

    ساختند آئینه‌ها، اما ز خشت

    تا که خود بشناختند از راه، چاه

    چاهها کندند مردم را براه

    روشنیها خواستند، اما ز دود

    قصرها افراشتند، اما به رود

    قصه‌ها گفتند بی‌اصل و اساس

    دزدها بگماشتند از بهر پاس

    جامها لبریز کردند از فساد

    رشته‌ها رشتند در دوک عناد

    درسها خواندند، اما درس عار

    اسبها راندند، اما بی‌فسار

    دیوها کردند دربان و وکیل

    در چه محضر، محضر حی جلیل

    سجده‌ها کردند بر هر سنگ و خاک

    در چه معبد، معبد یزدان پاک

    رهنمون گشتند در تیه ضلال

    توشه‌ها بردند از وزر و وبال

    از تنور خودپسندی، شد بلند

    شعلهٔ کردارهای ناپسند

    وارهاندیم آن غریق بی‌نوا

    تا رهید از مرگ، شد صید هوی

    آخر، آن نور تجلی دود شد

    آن یتیم بی‌گنه، نمرود شد

    رزمجوئی کرد با چون من کسی

    خواست یاری، از عقاب و کرکسی

    کردمش با مهربانیها بزرگ

    شد بزرگ و تیره دلتر شد ز گرگ

    برق عجب، آتش بسی افروخته

    وز شراری، خانمان‌ها سوخته

    خواست تا لاف خداوندی زند

    برج و باروی خدا را بشکند

    رای بد زد، گشت پست و تیره رای

    سرکشی کرد و فکندیمش ز پای

    پشه‌ای را حکم فرمودم که خیز

    خاکش اندر دیدهٔ خودبین بریز

    تا نماند باد عجبش در دماغ

    تیرگی را نام نگذارد چراغ

    ما که دشمن را چنین میپروریم

    دوستان را از نظر، چون میبریم

    آنکه با نمرود، این احسان کند

    ظلم، کی با موسی عمران کند

    این سخن، پروین، نه از روی هوی ست

    هر کجا نوری است، ز انوار خداست

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  7. -
    آزی گفته:
    مدت عضویت: 3131 روز

    امروز داشتم به مستندی که درباره کشتی سازی تفریحی بود و با دو نفر از بزرگترین شرکت ها مصاحبه می کردند. مصاحبه گر خانمی بود که همش تمرکزش روی حوادث و غرق شدن کشتی ها بود که انگار چندین نفر مرده بودند بعد رئیس شرکت گفت حدودد 99 درصد از کسانی که از این نوع خدمات استفاده می کنند راضی هستند و احتمال کمی در این حوادث است مثلا 1 در 100 درصد . اما خانم مصاحبه گر گفت اینها صدر اخبار نمی روند .

    چرا این مطالب صدر اخبار نمی روند چرا اگر میلیون ها نفر از خدماتی استفاده کنند و راضی باشند کسی در موردش حرفی نمی زند اما اگر حادثه ای در هر 100 سال یک بار رخ دهد می شود صدر اخبار . ؟

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  8. -
    کاناز دستام گفته:
    مدت عضویت: 3423 روز

    باسلام به استاد عزیزم عباس منش و همه عزیزان هم فرکانسی با من

    راستش من زیاد دیدگاهی از خودم در سایت نمیزارم و منتظر یه خبر قابل نوشتن برای عزیزانم هستم که اول خودم را شاد کند و بعد با آن خبر عزیزان هماهنگ با خودم را شاد کنم و در فرکانس شادی بیشتر قرار دهم امیدوارم این قسمت از نظر و دیدگاه من به گوش عزیزان در تهیه دوره هدفگزاری برسد چون من تازه این دوره را خریده ام و دارم اجرا میکنم ولی خب

    دوره های دیگر را خریداری

    کرده ام و دارم روی آنها کار میکنم البته خداوند را صد هزار مرتبه سپاسگزارم که نتایج خوبی هم دیده ام اما باید بیشتر روی خودم و باورهام کار کنم تا به آنچه که در پی اش هستم برسم انشااله . بگذریم .

    سوال فایل جلسه دوم هدفگزاری این بود که در گذشته چه تصمیم قاطعی گرفتید و انجام شد .

    خوب در آن سالها من 14 سالم بود و از ناحیه پای چپ هم به فلج ناقص مبتلا بودم که آثارش تا الان هم هست و جثه کوچولویی داشتم که هنوز هم دارم و قبل از انقلاب بود من مدرسه راهنمایی و تا اول دبیرستان بادوچرخه میرفتم و روزی که مادرم برایم یک دوچرخه خرید از آن دوچرخه هایی که دسته هایش حالت شاخ داشت خیلی خوشحال شدم و اون موقع من بلد نبودم سوار آن شوم چون کوچکتر هم که بودم با دوچرخه کوچکتر که باز هم مادرم زحمت خرید آنرا برایم کشیده بود به مدرسه میرفتم و.خب طبیعتا” این یکی چون بزرگتر از قد من بود و پایم کمی بسختی به زمین میرسید این بود که برای بدست آوردن تعادل هم احتیاج به تمرین کمی بیشتر داشتم . این که میگم تمرین کمی بیشتر.به این خاطره که حس بلد بودن و انجام شدن در من بود ولی باز باید به خودم یادآوری میکردم که با تمرین شد ویادمه که یه شب میخواستم یاد بگیرم که سوار این دوچرخه شوم و دو تا از خواهرام این ور و اون ور دوچرخه را گرفته بودند و من در کوچه سعی میکردم که تمرین کنم که تعادلم را روی این دوجرخه حفظ کنم و شبها که کوچه خلوت تر بود با عشق سوار دوچرخه میشدم و حتی این شعر که ( من میرم به مدرسه با الفانته شوئه .ا الفانته شوئه .ا الفانته شوئه . سلام هم شاگردی ) و تکرار میکردم و خواهرام هم بامن همصدایی میکردند .

    این یه شعر در مورد کفش الفانته شوئه با مارک فیل بود که در آن موقع باشادی بچه های مدرسه در تلویزیون آنرا میخواندند و من بسرعت توانستم تعادلم را روی دوچرخه حفظ کنم ویادمه که با شادی گفتم ولم کنید یادگرفتم ، یاد گرفتم . چون توانستم بتنهایی بی اینکه کسی منو بگیره در آن شب از این ور کوچه به آن ور کوجه بروم بی آنکه در جوی وسط کوچمون که عرض تنگی هم داشت بیفتم و خیلی خیلی خودم و خواهرام از این موفقیت خوشحال شدیم.

    با تشکر از فرکانس خوبیکه در هر لحظه میدهید . کاناز

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای: