عواقب تصمیمات احساسی - صفحه 16 (به ترتیب امتیاز)


توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

724 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    نفیسه محمدی گفته:
    مدت عضویت: 1706 روز

    سلام به استاد عزیزم و مریم جان مهربان

    با نام و یاد خداوند مهربان شروع به نوشتن میکنم و برایم مث این است که شروع به قدم زدن در دشت زیبایی میکنم که هر قسمتش با گلهای رنگی پر شده . استاد عزیزم قبلا گفتم الان هم میگم وقتی به قصد نوشتن کامنت و اشتراک گذاشتن تجربیاتم و خوندن تجربیات دوستای قشنگم میام تو سایت انگار بهترین روزها و لحظه های زندگیمه ، انگار که وارد این دشت زیبا شدم و هر لحظه برام زیبا تر میشه … صبح به عشق اینکه برم جاهای جدید برای بازاریابی محصولاتم از خواب بیدار شدم و دیدم که چند تا محصول جدید معرفی شده و دوباره به عشق بارگذاری این محصولات تو سایتم موندم خونه و داشتم لذت میبردم از این هدایت الهی که وسط کارهای سایتم دیدم شما فایل گذاشتین … استاد ناخودآگاه کاری که براش هیجان داشتم رو دوباره رها کردم و به دنبال زیبایی و لذت بیشتر فایلو نشستم نگاه کردم و الان کلا بیخیال محصولات شدم و دارم برات مینویسم . اینقدر اینجا قشنگه که هیچ کاری برام لذت بخش تر از این نیست در همین حین ذهن داره کار خودشو میکنه …‌‌میگه بلند شو برو پی کارت ، چیه اینجا نشستی اینا رو مینویسی ….‌‌حتی استاد جدیداً از سمت شما هم حرف میزنه میگه استاد گفته باید بری و تمرکزی کار کنی .. نباید انرژی ذهنت رو بذاری برای کار دیگه … منم بهش میگم بچه جون بشین سرجات من دیگه خوب تو رو میشناسم جنس حرفاتو میفهمم داری بهم حس بد میدی داری مضطربم میکنی … ولی اینجا این کار گشتن تو سایت خوندن کامنت ،نوشتن کامنت حالمو خوب میکنه … اگر میگی استاد باشه منم میگم استاد…. ولی استاد من برای تمام قانون هاش و حرفاش میگه احساس خوب =اتفاقات خوب . احساس بد =اتفاقات بد . الان احساس من خوبه با توی سایت بودن با نوشتن پس دیگه ساکت باش بذار بنویسم با عشق با لذت برای دوستان قشنگم برای استاد بزرگوارم ،برای مریم مهربانم بنویسم براشون از تجربیاتم .

    اول از همه استاد تحسینتون کنم برای اندام زیباتون و لباس زیبایی که پوشیدین . تحسینتون کنم برای اینکه با بهبودگرایی های که توی سایت انجام دادید و این چندتا فایل آخر بسیار عالی تر شده از نظر محتوا و داره به من خیلی کمک میکنه که باگ هایی که دارم رو دربیارم ، شرایط زندگیم بهتر شده ، هدایت خداوند رو میفهمم و بهش عمل میکنم ، تجربیات دوستان عزیزم رو که میخونم بسیار لذت میبرم و میخونم و درس میگیرم و قانون برام اثبات میشه …. خیلی محتوا های سایت کاربردی شده خیلی عالی شده . برای همین یه انرژی منو هی میکشونه تو سایت که بفهمم و درکم رو بیشتر کنم .

    توی فایل قبلی که عنوانش عادتی که برای همیشه زندگی شما را تغییر میدهد بود نوشتم از تجربه ام که دقیقاً برای این فایل شما بود ولی چون ممکنه دوستانم نخونده باشن براتون مینویسم دوباره از چندتا تجربه ام که سندی باشه هم برای خودم هم دوستانم بخونن و ازش درس و ایده بگیرن .

    استاد اول تجربه هفته قبلمو میگم که بسیار بسیار تجربه عالی بود و منو بسیار درس داد که توی شرایط احساسی بد فرکانس چطوری داره کار میکنه .

    من توی شرایطی بودم که یکی از نزدیکانم با یک تهمت بسیار بد میخواست منو توی جمع دوستانم خراب کنه چون من فردی هستم که روابط اجتماعی بالایی دارم و همیشه بگو بخند و تعامل بالایی دارم ولی چون این دوست ما ادم گوشه گیر و غیر اجتماعی هست میخواست با متهم کردن ویا کوچک کردن منو از اون جمع خارج کنه . خب وقتی دیدم که من متهم شدم به کاری که داشت آبروی منو میبرد و هیچ حرفی نداشتم برای رفع اتهام خشکم زد ،توی اون لحظه عصبی شدم و یکمی صدامو بردم بالا ولی هرچی میگفتم طرف مقابلم حرفایی میزد که منو محدود تر میکرد و دیدم اصلاً هیچ حرفی ندارم که دفاع کنم چون ماجرا جوری پیش میرفت که هیچ چیزی دیگه برای دفاع نداشتم در صورتی که من هیچکاری نکرده بودم و همش سوتفاهم بود . استاد اینقدر بار روانی روی من بود که داشتم خفه میشدم . توی یه جمع دوستانه جوری داشت آبروی من میرفت در مورد موضوعی که اصلا اتفاق نیفتاده و از هیچی یه کوهی درست شده بود وداشت منو له میکرد . اون لحظه رفتم توی اتاق و از شدت عصبانیت ناخوداگاه احساس کردم اگر گریه کنم این حجم فشار توی قلبم کم میشه و شروع کردم به گریه کردن . این درصورتی هست که من آدم سنگی هستم و به اصطلاح اصلا هیچی اشک منو درنمیاره . ولی اون لحظه آگاهانه گریه کردم که این حجم فشار توی قلبم و ذهنم کم بشه و همینطور هم شد . البته اینو بگم توی مدتی که گریه میکردم به این فکر نمیکردم که چیکار کنم ، آبروم رفت وغیره .. داشتم فکر میکردم و با خدا صحبت میکردم و میگفتم عزت از آن توست و تنها تو هستی که میتونی این سوتفاهم ها رو برطرف کنی و من عاجزم به درگاه تو . بعداز اینکه آروم تر شدم سریع بلندشدم لباسامو پوشیدم و رفتم پیاده روی ، توی مسیر که میرفتم داشتم فکر میکردم چی شد که این اتفاق افتاد و مطمئن بودم من یه جایی اشتباه کردم و باید بفهمم موضوع ریشه اش از کجاست تا اونو حل کنم . یک ساعتی راه رفتم و فکر کردم و فهمیدم به خاطر خیلی ترسها و فرار از مسئله یک سری کم کاری هایی کرده بودم که نتیجه اش به اینجا ختم شد البته اگر به ته قضیه نگاه میکردی میگفتی چه ربطی داره اولش به آخرش ولی من میفهمیدم ربطش چیه چون مث یه سلسله و زنجیره وار همه این اتفاقات به هم وصل شده بود و همش از باور کمالگرایی ،وترس میومد که اینا رو رقم زد . ولی خب دیگه اتفاق افتاده بود و من باید درسش رو میگرفتم .و بعدش گفتم خدایا من اشتباه کردم و تصمیم کرفتم که برم و صادقانه همه موضوع رو توضیح بدم و بقشو بسپارم به خدا و مسئولیت این اتفاق رو به عهده بگیرم . به محض برگشتم به خونه … دوستم منو برد توی آشپزخونه و بهم گفت من اشتباه کردم و قضاوت اشتباه در موردت کردم و ازم کلی عذرخواهی کرد. استاد من هاج و واج مونده بودم که چی شد ؟این آدمی که داشت منو متهم میکرد سرم داد میزد و آبروی منو میبرد حالا اومده عذرخواهی و درکنارش داره منو تحسین میکنه و داره بهم اعتبار میده که اتفاقا تو خیلی درست کاری ،من قضاوت اشتباه کردم ،من مقصرم که بدون تحقیق تو رو متهم کردم .و من همونجا دوباره ازشدت هیجان اشکم سرازیر شد که وقتی سپردم به مالک آسمان ها و زمین و گفتم که من محتاجم به هر خیری که از تو به من برسه و عزت از ان توست خداوند عزتی بهم داد که همه اطرافیانم راغب شدن که با من بیشتر وقت بگذرونن . تمجیدم میکردن ،میخواستن بیشتر باهاشون باشم . استاد نازنینم من کاری به اون تحسین ها نداشتم و اون تمجیدها احساس خاصی ایجاد نمیکرد ،من فقط متحیر و سپاسگذار الله بودم که چطوری ورق ماجرا رو برگردوند و چقدر من کوتاهی کردم درمورد این قدرت مطلق و جاهایی که خواستم خودم مشکل رو حل کنم در صورتی که قدرت مطلق رب العامین بهترین حل کننده مشکلاته در صورتی که بهش بها بدیم . نخوایم خودمون حلش کنیم … ما فقط باید به هدایت هاش عمل کنیم هدایت خداوند برای من این بود که حالتو بهتر کن به احساس بهتر برس گریه کن ،پیاده روی کن … ،درسش رو بگیر ، عزت نفست رو ترمیم کن ، احساس لیاقتت رو افزایش بده و یاد آوری کن در جهان تو هیچ کس نیست که بتونه عزتت رو ازت بگیره و یا عزت بهت بده اِلا الله . توی این ماجرا من این آیه قرآن رو درک کردم که عزت به تمامی از آن خداوند است و اوست پیروزمند فرزانه

    استاد خیلی حالم خوبه … خیلی ازتون ممنونم که شما دارید اینقدر ماها رو به درستی اموزش وپروش میدید که استاد خودمون شدیم . قوانین رو طوری بیان میکنین که بتونیم توی لحظه به لحظه خودمون به صورت شخصی تمرین بسازیم و با شخصیت خودمون اونا رو اجرایی کنیم و رشد کنیم . من که به راحتی میتونم ریشه مسائلم رو پیدا کنم ولی توی عملکرد ضعیف ترم که دارم به لطف الله و تکاملی و به صورت بهبود گرایی نه کمالگرایی این ضعف رو حل میکنم . استاد من دوره حل مسائل رو ندارم ولی وقتی تک به تک مقاله های توی تلگرام و سایت رو در حوزه این محصول میخونم و تجربیات دوستانمو میخونم میفهمم این دوره چیه و چی میخواد بگه … من دارم با همین آگاهی های توی مقاله مشکلاتمو رفع میکنم چه برسه به اینکه محصول رو بخرم . استاد من لذت میبرم از مقاله ها ،،، از متن هایی که توی سایت تلگرام میگذارید و احتمالا زحمتشو خانوم شایسته جان دل میکشه و ازش بسیار بسیار تشکر میکنم . استاد نمی‌دونید چقدر آگاهی این مقاله ها به من کمک کرده . دفترها و سررسیدها پر کردم از نوشتنشون از آگاهی هاش … این مقاله ها دوره هست . این توضیحات محصولات خودش یه دوره هست … من که کلی از این اطلاعات استفاده میکنم و لذت میبرم و ازشون درس میگیرم .

    استاد یه تجربه جذاب دیگه در حوزه روابط دارم که دوست دارم اونم بگم … البته فکر میکنم قبلا کامنت کرده بودم اما دلم میخواد دوباره بنویسم تا زیر این صفحه مربوطه ثبت بشه و دوستانم درسش رو بگیرن

    توی رابطه عاطفی که داشتم اولش چون طرفمو نمیشناختم و خیلی احساس خاصی بهش نداشتم و فقط برای شناخت بیشتر راضی شدم که مدتی با هم رفت و آمد داشته باشیم تا بیشتر با خصوصیات هم آشنا بشیم و ببینم آیا میتونم احساسی بهش پیدا کنم یا نه . خب پیش رفتیم تا جایی که بسیار به هم علاقه مند شدیم و رابطه مون جدی شد . و این دوستم نسبت به من احساس مسئولیت پیدا کرد و اینو بازگو میکرد. خب این همه احساسات که به جریان افتاده بود داشت منو وابسته میکرد و میخواستم بیشتر باهاش باشم . و توی این حین برای دوستم مشکلاتی پیش اومد که نمیتونست پیش من باشه و گاهی حتی زنگ هم نمیزد و قضیه جوری پیش رفت که دو سه روز بهم زنگ نمیزد و هروقت من تماس میگرفتم میگفت عزیزم کار دارم و بهت زنگ میزنم .ولی یادش میرفت وکلا زنگ نمیزد . من دیگه ذاشتم خیلی اذیت میشدم والبته بگم که این فرکانس من بود که این ماجراها اتفاق می افتاد . چون احساس وابستگی پیدا کرده بودم جهان هم طوری بهم واکنش نشون میداد که من از این آدم دورتر بشم . خب اون موقع آگاهی های الانمو نداشتم و فقط ناراحت بودم و هر چی به سمتش میرفتم اون از من دور تر میشد و یه جورایی داشت عزت نفسمو می بلعید . توی این جور شرایط معمولاً اطرافیان هم میگفتن اگر دوست داشت بهت زنگ میزد ، حتما با کس دیگه ایی هست ، خلاصه هزار جور نقل قول که دل منو خالی تر میکرد . تا جایی که دیدم دیگه داره بهم برمیخوره و یه شب از عصبانیت گوشیمو خاموش کردم و پرت کردم به سمت دیوار و شروع کردم به اشک ریختن که من عزت نفسم داره تخریب میشه و خدایا تو کمکم کن و شروع کردم صحبت با خداوند اولش کلی غر زدم ولی هر چی پیش میرفت آروم تر میشدم و ایرادات خودمو میفهمیدم و میدونستم داره از کجا آب میخوره خلاصه اینقدر اشک میریختم که چرا نمیتونم ذهنمپ کنترل کنم و دیگه از یاد اون بابا خارج شدم و رفتم سراغ خودشناسی و همه حرفم با خدا این بود که میخوام آدم قوی بشم چیکار کنم چرا نمیتونم و …. اینقدر صحبت کردم که دیگه بیحال شدم و خوابم برد . صبح که بلند شدم دیدم طفلی گوشیم یه گوشه افتاده و خاموشه برداشتم و زدم به شارژ ولی یه حسی بهم گفت روشنش نکن .و فقط دفترمو برداشتم و شروع کردم به نوشتن مشکلاتم و حرف زدم و بهم گفت و نوشتم ، راه حل پیدا کردم … همه اینا در حوزه خود شناسی بود ها …. نه اینکه برم با طرفم صحبت کنم اینچ بگم اونو بگم … نه فقط خودم ،ایرادات شخصیتی خودم . و اینقدر نوشتم و نوشتم و احساسم خوب شد و قدرت پیدا کردم و عاشق خودم شدم و خدا و چنان احساس صلحی در وجودم شکل گرفت که حد نداشت . توی همین حین و حال بودم که اون احساس با ذوق خنده بهم گفت دختر خوشگل چرا گوشیت خاموشه بلند شو برو روشن کن همه چیزو روشن کن مث خودت که روشنی … و با ذوق رفتم سمت گوشیم و روشنش کردم وهنوز صفحه گوشی در حال لود شدن بود دیدم دوستم داره زنگ میزنه … اول نمی‌خواستم جواب بدم چون دلم نمیخواست حالم بد بشه ولی اون احساس گفت جواب بده بذار زندگی جریان داشته باشه . منم گفتم چشم . جواب دادم و دیدم دوستم با حالت مستاصل میگه سلام خوبی عزیزم تو کجایی دلم هزار تا راه رفت و از این جور حرفا…. من متعجب از رفتارش گفتم مگه چی شده … گفت هیچی و نگرانت شدم وکلی ابراز علاقه که من عاشقتم و فقط تو رو میخوام و این حرفا که من متعجب چشام گرد شده بود چون این ادم چندین وقت بود از من خبر نمیگرفت حالا اینطوری زنگ زده و اینا رو میگه و میگفت اگر امشب نبینمت دق میکنم … همه کارا کنسل فقط برای تو من اینجوری بودم …..

    چی شد خدایا دورت بگردم چقدر تفاوت .. اینا همش مال این بود که به تو وصل شدم و عالم و آدم رو رها مردم . … بماند که اون شب اومد و کلی بهمون خوش گذشت و حسابی جبران نبودن هاش رو کرد با توجهش ، خرج کردن ها و ابراز علاقه ، نویدی که میداد برای اینده وکلی احساس خوب و حرفایی میزد که تا حالا اصلا ازش نشنیده بودم .

    استاد این تجربه جزو ماندگار ترین اتفاقات زندگیم شد که چطور این شرایط می‌تونه از زمین تا آسمون نتایجش عوض بشه فقط با کنترل ذهن .. کنترل ذهنی که توی شرایط احساسی بد بتونی نهیب به خودت بزنی من دارم چه فرکانسی میفرستم . من دارم چیکار میکنم . گاهی اشتباهی تو خودشناسی میگیم عههههه اشتباه از من بوده و میخواین بریم با کلام رفع اثر کنیم … ولی نه اینا همش گول خوردنه … فقط باید روی خودمون کار کنیم … درونمون … ذهنمون رو شخم بزنیم و عملکردمون و احساسمون رو تغییر بدیم . عملکردی که بر پایه احساسات خوب باشه . اگر عملکرد داره بهمون احساس کمبود ، ترس ، نگرانی ، خود کم بینی ، ضعف میده اینا میشه همون نقطه هایی که باید افسار ذهن رو بکشیم و مراقبش باشیم .

    مورد بعدی هم در مورد کارم هست که کنترل ذهن واحساس لیاقت منو به سمتی کشوند که داشتم برای دعوا و اعتراض به سمت شرکتی که باهاشون کار میکردم میرفتم . این شرکت حق و حقوقات منو نداده بود و به اصولشون و قرارهامون عمل نکرده بود . توی خین پیاده روی که میکردم تا به محل مورد نظرم برسم داشتم میگفتم میرم اینو میگم و فلان خرفو میزنم که چرا به تعهداتتون پایبند نبودیم و دیگه باهاتون همکاری نمیکنم که قلبم داشت منو باز میداشت از این کار و بهم کفت تو اینقدر ارزشمندی که باید فقط احساس خودباوریت رو تقویت کنی و توی این پیاده روی طولانی که از قصد داشتم انجامش میدادم تا ذهنمو کنترل کنم به اینجا رسیدم که تو ارزشمندی و مدام خودمو عزت دادم و تعریف کردم و احساس لیاقت رو درخودم پرورش دادم . وقتی رسیدم و شروع کردیم به صحبت با صاحبان اون شرکت تولیدی .. یکدفعه صاحب اصلی بهم گفت خانم محمدی من ازت میخوام بیای اینجا و بشی مدیر کل مجموعه

    من اینجوری شدم جاااااآآن ……. آره گفت شما اینقدر آدم پیکیر و حاذقی هستی که ما تو رو میخوایم به عنوان مدیر استخدام کنین با حقوقی که تقریبا 2/5برابر درآمدم بود . و من شوکه شدم ولی خودمو جمع کردم و قبول کردم . به همین راحتی به همین خوشمزگی …. داری میری دعوا.. داری میری قضیه رو فیصله بدی و تمومش کنی…بعد به خاطر ایجاد احساس لیاقت میشه مدیر…. بابا بیا برو همش دست تو … تو بیا برو بشین پشت میز ریاست ️ فوقع ما وقع و نفیسه خانم شد مدیر مجموعه ایی که 25 تا پرسنل داشت .. البته اینم بگم اولش کم بودن شاید 10تا12نفر اما من زیادشون کردم و گسترش دادم و بهبود دادم . و عالی بودم و لذت بردم چقدر اون تجربه به من درس های بزرگی داد . چقدر عالی بود چقدر الان که کسب و کار خودمو دارم داره بهم کمک میکنه . چقدر عالی هست چیدمان خداوند . چیدمان هایی که هیچ وقت تو نمیتونی بچینی سالها هم زمان بذاری نمیتونی حتی یک درصدش رو سرو سامون بدی . اما اون نیرو میاد میچینه … کی ؟؟؟؟ وقتی احساساتت رو کنترل کردی … کی؟؟؟؟؟ وقتی تونستی توی بدترین شرایط بهش ایمان بیاری و بهش وصل بشی ….. کی؟؟؟؟؟ وقتی همه چیز برات کوچیک شد و تسلیم درگاهش شدی ….

    خدایا سپاسگذارم برای این فرصت که گشت و گذار کردم و لذت بردم از این دشت زیبا و چرخیدم و عاشقی کردم و ممنونم از استاد عزیزم که این سایتو برای ما پرادایس کرده. استاد پرادایس من اینجاست . اون پرادایسی که توش زندگی میکنی جایزه خداونده بهت که این پرادایس رو برای ما فراهم کردی .

    براتون آرزو میکنم بهترین ها در این دنیا و آخرت نصیبتون بشه

    دوست دار همتون نفیسه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
    • -
      نگین فلامرزی گفته:
      مدت عضویت: 1771 روز

      سلام نفیسه جان دوست عزیزم آفرین واقعاتحسینت میکنم بخاطر این کنترل فوق العاده ذهنت چقدر خوب و عالی بود ممنونم که این آگاهی را با ما شر کردی امیدوارم من هم عملگرا باشم و همیشه مثل شما و دوستان بینظیر سایت خودم و هر روز یکم بهتر از روز قبلم کنم به امید موفقیت های بیشتر

      سلامت، شاد و ثروتمند و سعادتمند باشی عزیزم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  2. -
    ندابشارتی گفته:
    مدت عضویت: 1454 روز

    با سلام خدمت استاد عزیز و خانم شایسته

    خداروشکر میکنم برای دیدن این فایل که دوباره منو به خود شناسی و درک اتفاقات بیرونی ک از درون من نشات میگیره،سوق داد

    یکی از اتفاقهایی ک همین اواخر برای من افتاد که منو توی شرایط بسیار احساسی قرار داد و خداروشکر تونستم با استفاده از اگاهی هایی که از زمانی ک با شما اشنا شدم و یاد گرفتم،ارامش رو بسازم و در نهایت منجر به نتیجه ی خوب و به نفع من باشه

    با من تماس گرفته شد ؛ که برای خواسته ای که مدت ها تقریبا 6 سال،منتظر تحققش بودم باید کلی پول بدم ،پولی که فکر میکردم حقه منه و دادنش،حس قربانی شدن بمن میداد

    در واقع از یک نگاه،حس عصبانیت و قربانی شدن داشتم و خیلی برام پذیرفتنه این راه،برای تحقق اون خواستم،سخت بود

    و از طرفی بمن گفته شد که اگه الان اینکارو نکنم،هیج وقت اون خواسته اتفاق نمیافته

    در واقع بازهم یه حس ترس،که نکنه شرایط سختتر بشه،نکنه بازهم انتظار بکشم،نکنه طرفم بخواد بیشتر اذیتم کنه..

    در واقع چندتا احساس منفی و قوی که از هرطرف به موضوع نگاه میکردم،حس بدی داشت

    حتی تحقق خواستم،هم بهم حس بد میداد چون به قیمت دادن کل پولم بود

    اون لحظه به شدت نگرانو عصبی بودم

    به شدت نجواها میومد

    به شدت درمونده بودم

    نمیدونستم چیکار کنم چون هیچ راهی برام نمونده بود

    حتی خشمم اجازه نمیداد از چشمام اشک بیاد

    چون خیلی وقتا،با گریه اروم میشم خالی میشم

    هی میخواستم به طرف زنگ بزنم و خشممو خالی کنم که این راهی ک جلوی پای من گزاشتی،عینه نامردیه و خلاصه این چیزها … ولی همون موقع میگفتم ک خب اون اصن درکی ازین انسانیت ها نداره پس چرا زنگ بزنی ک بحث و جدل بشه که حالت بدتر بشه (اینو طبق تجربه ی قبلم که قبلا در اوج احساس بد ،زنگ زده بودم و در نهایت به بحث کشیده بود و حال من برای چندروز بدتر شده بود ،گفتم به خودم)

    چندروز قبل تر ازین اتفاق،من با کمک شیوه حل مسایل متوجه یه کویری توی وجودم شده بودم،که توی همه مسایل هم به صورت اختصاصی برای هر مساله ای وارد میشد

    اون کویر،احساس وابستگی بود

    به همه چیز رسوخ کرده بود

    مثلا برای شروع کاری،وابسته به راهی بودم ک خودم تعیین میکردم و با این کویر،اجازه ی ورود راه های دیگ نمیدادم و در نهایت ،چون کار با راهی ک خودم به اندازه ی باورهام در نظر داشتم ،اتفاق نمی افتاد ،حس نا امیدی و خلاصه حال بد داشتم

    یا همین مساله ،چون خودمو وابسته ی همون پولو سرمایم کرده بودم،به راههای هدایت میشدم ک دقیقا مربوط به سرمایم بود،چون فرکانسم اینجوری تنظیم بود

    یا خودم توی باورهام که نشات گرفته از الگویی بود ک قبلا برام اتفاق افتاده بود،فکر میکردم تنها راه تحقق این خواسته ی چندساله،دادنه پوله و از طرفی نمیخواستم این کارم انجام بدم

    درواقع وابسته ی الگویی بودم که قبلا تجربش کرده بودم

    چندتا چیز به هم گره خورده بود

    تا اینک رسیدم به ساختن باور رهایی و تسلیم بودن در برابر خداوند

    مثل حضرت ابراهیم که رها بود در برابر قربانی شدن فرزندش،چون حس رها بود در مقابل خداوند،فقط از ایمانه قوی نشات میگیره ،از اینک خدای قادر بد نمیخواد

    این الگو های قرانی برای باور رهایی هم در این موضوع خاص،خیلی کمکم کرد در واقع باورپذیرتر کرد

    ———————

    همون روز که منو خشم گرفته بود ،اولین کار این بود که با هیچکس حرف نزدم،هی گوشیم زنگ میخورد تا ببینن من چه حسی دارم و این جویای احوال شدن،و به گمانه خودشون دارن بمن ارامش میدن با دلداری دادن،حال منو هی بدو بدتر میکرد

    توی اتاق فقط تند تند راه میرفتم و ارتباطمو با همه قطع کردم و سکوت

    و این روزها باکمک فایل رایگان در قسمت دانلودی،تحول روز شمار ،فصل اول ،روز یازدهم،فهمیدم من چه کار خوبی کردم اون روز

    همونطور ک خدا به حضرت مریم که نگران بود بخاطر قضاوت مردم از دیدن حاملگیش،گفت سکوت کن!

    این سکوت،چقدر باعث میشه فرکانس بد نفرستیم و اتفاقات بدتری جذب نکنیم

    چقدر هی با توضیح دادن به بقیه،مرور نکنیم مساله ی پیش امدرو

    در واقع طبق فرامین استاد،همین ک میگن احساسات را رد کنیم بعد تصمیم بگیریم،بابت ایجاد فرکانس هاست که توی قران خدا بارها اشاره کرده(همون فایل ک گفتم ،کلی مثال قرانی داره)

    همون موقع ک ارتباطمو با مامان بابام ک نگران حال من بودن قطع و راجب این موضوع دیگ با کسی حرف نزدم ،چندساعت بعد،یکی از شاگردای خوب استاد ک من دارم نتایجشو هرروز میبنیم لیلا بشارتی،که خواهر ماهه منه،اومد خونمون

    با جملاتش،(که همون باور رهاییی بود که خودم چندروز قبل داشتم میساختمش با اهرم رنج و لذت،)هی برام تکرار کرد ،همون رهایی حضرت ابرهیم ک رها بود برای بچش و تصمیم خدا،تا اینک به خواب رفتم

    همون روز با همین روش ،ی نشونه ای هم بمن گوشزد میشد،که فردا خودت برو دنبال کارت و انقدر نگران نباش !نتیجه هرچی که هست،خیره خدا برای تو بد نمیخواد(جملاتی که در اوج احساس بد،به قلبم حس ارامش میداد و نمیذاشت نگران تر و در نهایت تصمیمات اشتباه بگیرم)

    روز بعدش من رفتم دیوان عالی کشور،جایی ک همیشه فکر میکردم منو راه نمیدن !سخته ،یا هزارتا چیزه دیگ ک منو باز میداشت ازینک قدم بردارم

    خیلی راحت رفتم و از همه عالی تر این بود ک بمن گفته شد رای دیوان به نفع توعه!!!!

    وقتی اومدم بیرون،به ابجی لیلا زنگ زدم چون اون خیلی خوب درک میکرد ک این نتیجه ی کدوم رفتارو باوره منه!

    من برای کنترل احساسم در این موضوع،از چند روش استفاده کردم

    1)تنها بودن و روزه ی سکوت

    2)گریه کردن و خالی کردن خودم

    3)راه رفتن توی همون اتاقی ک بودم

    4)تکرار جملاتی ک بمن قوت قلب میداد(مثله خدا هرچی بگه انجام میدم حتی اگع الان فکر میکنم به ضررمه)

    5)تکرار باور رهایی،ک ندا رها باش و خودتو به هیچی وابسته ندون،وقتی وابسته ای ،نمیذاری نعمت ها،راه ها،انسانها و … وارد زندگیت بشه

    ( که همین باور و تمرین،باعث شد از جایی ک فکرشم نمیکردم نتیجه به نفع من باشه)

    6)خوابیدن که باعث شد اصلا دیگ به این موضوع فکر نکنم و تمام ارتباطه فرکانسیم با دنیا قطع بشه

    7)مرور این اگاهی ک اگه احساست خوب نباشه،اتفاق خوبی نمی افته

    »»»»»»

    مثال دیگه ای هم ک بیاد دارم،راجب محل کارمه

    قبلا مربی مجموعه ای بودم که مدیریت به شدت درگیر حواشی بود،اقا بود ولی به مسائل خانوم ها و کادر بانوان و حتی خصوصی ترین مسایل مربی ها هم به خودش اجازه ی دخالت میداد

    به شدت ،بی اراده در کنترل احساسات در مواقع خشم بود

    من بابت اون ویژگی های اخلاقی مدیریت، ک قبلتر گفتم، در تضادو کشمکش بودم و البته اون موقع با استاد و اگاهی ها اشنا نبودم

    مشغول کار و فعالیت بودم توی اون مجموعه و البته گاهی هم به زورو تحمل

    تا اینک یکروز ،ایشون به دلیل کنترل نداشتن روی احساسشون، به همه اعلام کردن ندا،دیگ با ما همکاری نداره!!!

    من از همه جا بیخبر…

    توی اون شرایط ،که البته اون موقع اشنا و اگاه به این اموزه ها نبودم،نا اگاهانه ،سکوت کردم و هیچ عکس العملی به اون برخوردو عمله اشتباه و تحقیر امیز اون فرد نسبت به خودم ،نکردم

    به یکماه نکشید،که اون ادم از نظر بقیه یک انسان بسیاااار قدرتمندو خیلی کاردرست بود(چیزهایی ک ادمای هم فرکانس با ایشون تصور میکردن و بیخودو بی دلیل قدرت رو به این شخص داده بودن ) باهزارو یک ترفند برای دلجویی از من و برگشتنه من برای اون باشگاه ، تلاش کرد با دادن وعده وعید های عجیب ک مثلا درامد کل سال برای خودت یا مثلا فلان گوشیو برات میخرم …والبته ک من بر نگشتم و توی همون شرایط بود ک من با استاد اشنا شدم

    نتیجه ی کنترل احساس خشمو ناراحیتیه من در اون لحظه

    با سکوت کردن،

    عکسالعمله هیجانی نشون ندادن،

    راجب دلیل اون اتفاق با شاگردام صحبت نکردن که هروز تماس میگرفتن ندا بیا،چرا رفتی(ناگفته نماند که گاهی حرف میزدم و حالم بد میشد،و با همین حس وحال بد داشتن،خودم تصمیم میگرفتم حرف نزنم راجبش و کنترله این موضوع ک جلوی خودمو بگیرم خیلی سخت بود)

    و این مدت یکسالو خورده ای ک دارم کار میکنم روی خودم، در شرف قدم های اول برای باشگاه زدنه خودم هستم و کلاسای اون باشگاه با کلی شاگرد که براشون گذاشتمو اومدم،کل کلاسهاشون کنسل شده و اصلا اون رشته دیگ متقاضی نداره

    اون روزها که توی اون تضاد و بالا پایین شدن احساساتم بودم ( با استاد و اگاهی ها اشنا نبودم)

    به کوه و دشت و رود میزدم

    تمرینات ورزشیمو سنگینتر میکردم

    با همه ی ادما و شاگردایی ک همش حرف از اون مجموعه میزدن ،قطع رابطه کردم( که البته اون تعداد که اصلا دنبال حاشیه نبودن،دوباره اومدن پیش من و شروع کردن به تمرین در یک جای دورتر به محل زندگی خودشون و نزدیک به محل زندگیه من ،به صورت خصوصی که درامد بیشتری برای من و همین طور زحمت کمتری داشت)

    و این روزها

    راه های راحت تر و نتیجه بخش تر یاد گرفتم

    که کارامدترینش،در رابطه ی با خودم

    سکوتو دور شدن از اون مکانو جمعو فرده

    تکرار جملاتی که باعث احساس ارامش در قلبم میشه(خدایا من تسلیم توام،تو بهم بگو چیکار کنم،تو قدم بعدیو بگو)

    جایی که اب جریان داره (حمام ،استخر،رودخانه ،دریا…)

    و قشنگترینشون:

    داراباد

    اصلا یه حسی اونجا بهم دست میده که انگار توی خواب دارم راه میرم،هیچ چیز مادی وجود نداره …

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  3. -
    آرینا سعیدی گفته:
    مدت عضویت: 1038 روز

    سلااااااام سلامی به طراوت و زیباییِ طبیعتِ اردیبهشت

    سلام به استاد عباسمنش عزیز، مریم بانوی دوست داشتنی و دوستای ارزشمندِ این سایت پر برکت

    اومدم تو سایت تصویر فایل جدید رو دیدم، ناخودآگاه قلبم خندید با لبخند استاد!

    خدایا هزار مرتبه شکرت چه طبیعت شگفت انگیزی چه هوای خوبی چه ترکیب رنگ های زیبایی چه تیشرت خوشرنگی!

    همه چی فوق العاده ست..

    و اما…

    باز کردن ویدیو همانا و گوش سپردن به صحبت های استاد و دیدن لوکیشن رویایی همانا

    خدایاااااااا

    خدا جانم…

    تو داری هر لحظه باهامون حرف میزنی، هر لحظه و به هر طریقی،

    خوشا به حال کسایی که همیشه تلاششون اینه که ذهنشون رو آروم کنن فضای درون شون رو باز کنن تا تو جاری بشی و صحبت ها و هدایت هاتو دریافت کنن.

    دقیقا همین دیشب بود که یه رفیقی بهم پیام داد و در اوج ناراحتی و عصبانیت بود از اتفاقی که همون لحظه براش پیش اومده بود و داشت از کارهایی که میخواست در همون لحظه و همچنین در آینده انجام بده بخاطر این قضیه صحبت میکرد،

    و جواب من چی بود…

    آدم تو مواقع عصبانیت و ناراحتی هر تصمیمی بگیره اشتباهه، و واکنش الانت ممکنه کار رو بدتر کنه به جای اینکه بهبود بده. با توجه به شناختی که از خودت داری ببین چی میتونه یکم آرومت کنه اون کار رو انجام بده، قدم بزن، بنویس و….. و دیگه بهش فکر نکن امشب، بذار چند روز بگذره تا زمانی که آروم بشی بعد تصمیم درست رو میگیری …

    همین صحبت های استاد بود… صحبت های خدا ! … که خودش، رو ذهن و زبون من جاری کرد دیشب.

    بعد از اینکه این حرفو زدم با خودم فکر کردم که شاید اگه قبلا بود مینشستم با صحبتهای احساسی دلداریش میدادم یا منم ناراحت میشدم و جبهه میگرفتم علیه اون اتفاق، اما الان چی… بدون هیچ صحبت اضافی بدون واکنش لحظه ای با آرامش حرفایی که به قلبم اومد رو بهش گفتم… به خودم گفتم، آرینا… مهم نیست صحبت هات روی اون شخص تاثیر گذاشته یا نه حرفتو گوش میده یا نه، الان این برام مهمه که تو حتی اگه نیم پله هم شده باشه، رشد کردی! خدایا شکرت.

    و امروز وارد سایت میشم و این فایل رو میبینم و این صحبت هارو میشنوم….

    خدایاااااااا چقدر دل چسبه حس حضورت!

    چقدر خوبه که هستی هر لحظه

    چقدر امنه آغوشت…

    عاشقتم خدا… هزاران هزار مرتبه شکرت بابت بودنت در هر لحظه.

    .

    استاد عباسمنش عزیزم از شما سپاسگزارم که بارها و بارها دست خدا برای بنده هاش میشی، کالبدی برای عشق بازی خودِ خدا روی زمین میشی.

    الان میفهمم که چرا وقتی وارد سایت شدم قلبم با دیدن این تصویر و این لبخند، خندید :)))

    .

    از خدا بابت حضور شما استاد نازنین، مریم بانوی قشنگم و این سایت و این فضا و این دوستان فوق العاده بینهایت سپاسگزارم.

    .

    امیدوارم هر لحظه از زندگیتون سرشار از حس حضور خدا باشه

    خدایا شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  4. -
    اسماعیل حلمی گفته:
    مدت عضویت: 1809 روز

    سلام و درود بر استاد عزیز

    تقریباً دو سال هست با شما استاد گرامی هستم و دارم سعی میکنم قانون بیشتر بشناسم و بیشتر درک و عمل کنم در همه زمینه ها .

    اما این موضوع عواقب تصمیم احساسی دقیقا

    الان دارم تاوان این گونه تصمیم می‌پردازم

    هفته قبل یه نشست خانوادگی داشتیم در مورد تقسیم ارثیه. اتفاقاً خودم هم استارت این قضیه رو زده بودم . و با هوشیاری و تسلط بر ذهن این پلن داشتم که هیچ حرفی در اون نشست نزنم و هر تصمیم جمعی گرفته شد تسلیم باشم و بپذیرم .

    خب نشست اولی بسلامتی گذشت و موفق شدم آرام باشم و حرفی نزنم

    جلسه دوم هم گذشت و باز بدون حاشیه گذشت

    اما در جلسه سوم خانوادگی اتفاقی که افتاد حرفایی زده شد که بنظر من حرف زور هست و اتفاقا من با سند حرف میزدم اما اونا از هوا و متاسفانه کنترل از دست دادم و حرفای زدم که روابط مکدر شد

    بعداً فهمیدم که برخوردی انجام دادم که نباید انجامش میدادم .

    اما موارد خیلی زیادی بوده که تسلط بر خود داشتم و نگذاشتم که عصبانی و خشمگین شم که بیام خودم رو آروم کنم . و اتفاقا بسیار از خودم رازی بودم و خدا رو بر این رفتار سپاسگزار بودم .

    بله دقیقاً عصبانی و خشم از شیطان هست و هر رفتاری انجام دهم چیزی جز پشیمانی همراه ندارد و بر عکس آرامش و طمنینه از خداست . ولعاقبه للمتقین.

    نتیجه و درسی که من از این قضیه گرفتم و به خودم گفتم که آقا جان هیچ ایرادی نداره ادم اشتباه کنه . تنها خدا هست اشتباه نمیکنه و فهمیدم که باید تکامل طی کنم باید این باورها نهادینه تا اشتباهات به حداقل برسه زیرا این اخلاق و رفتاری که دارمم حاصل باورهای سی ساله است و به خودم گفتم که من تازه دو سال تو مسیر هستم و مجدداً با انرژی بالا در حال ادامه دادن هستم …مرسی مرسی مرسی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  5. -
    فرزاد امان اله زاده گفته:
    مدت عضویت: 1667 روز

    بنام خدای مهربان

    سلام خدمت همگی دوستان

    استاد جان هر چقدر در مورد احساساتی تصمیم گرفتم بگم کم گفتم یکی از پاشنه های اشیل من هستش حتی در دوره شیوه حل مسائل یکی از موارد اصلی من هستش که در اولویت مسایلم قرار دادم و چه نشانه ی بهتر از این که خدا برام از زبان استاد فرستاد

    مورد 1:

    درباره تجربیاتی بنویس که در شرایط احساسی شدید مثل خشم، عصبانیت، ترس، ترحم و … تصمیماتی گرفتی که عواقب ناخوشایند و سنگینی برای شما داشت؟

    این ماجرا چه درسهایی به شما داد؟

    راهکار شما برای پیشگیری از تکرار آن نتیجه ناخوشایند، چه بود؟

    بدترین تجربه من در مورد احساس دلسوزی برای یکی از همکارام بود که در یک لحظه تصمیم گرفتم و برام خیلی گرون تموم شد

    این همکار من با یه بنده خدای تو خیابون تصادف میکنه و طرف فرار میکنه و بعد از یه مدتی این همکار من پیداش میکنه و به من زنگ میزنه که بیا پیداش کردم و من هم برای اینکه نذارم اتفاقی بیوفته میرم به اون جایی که ایشون گفتن رفتم همین رفتن من باعث شد من پام به دادگاه و بازداشت باز شد و برام خیلی خاطره تلخی شد

    درس این ماجرا این بود برام که هیچ موقع تصمیم احساسی نگیرم که برام یه عالمه دردسر درست کنه .درسته که در مسائل شبیه این دیگه خودمو سپر دیگران نمیکنم ولی خیلی موارد دیگه هستن که احساساتی عمل میکنم و نیازه داره خودمو اصلاح کنم و اگه تغییر ندم خودمو جهان با چک و لگد تغییرم خواهد داد

    ولی حالا با آموزش های استاد عزیزم در این جور موارد به خوبی اعراض میکنم و میگم من مسول تغییر دادن زندگی کسی دیگه نیستم و اون موقع هم با یه نه گفتن کل ماجرا برای من ختم به خیر میشد

    مورد 2:

    درباره تجربیاتی بنویسید که در چنین شرایطی توانستید ذهن خود را کنترل کنید. یعنی تحت تأثیر آن احساسات لحظه ای، هیچ تصمیمی نگرفتید یا حرفی نزدید و بعدا چقدر شرایط به نفع شما پیش رفت. اما با چشم خود دیدید فرد دیگری در همان شرایط یکسان، نتوانست ذهن خود را کنترل کند و بر اساس آن احساسات تصمیماتی گرفت که بسیار از آنها ضربه خورد.

    بنویسید در آن شرایط، چه راهکاری را برای کنترل ذهن در آن لحظه به کار بردید؟

    یک مورد که من به خوبی رو خودم تمرکز دارم و احساساتی تصمیم نمیگیرم موقع رانندگی هستش هر کسی بهم بوق بزنه بد و بیراه بگه فوش بده خیلی راحت خودمو کنترل میکنم و نمیزارم اعصابم خراب بشه

    ولی خیلیا در این مورد خیلی ضعیف عمل میکنن باور نمی‌کنید به یکی از پشت بوق ممتد بزنید ببینید چه واکنشی نشون میدن و همین موضوع باعث چه اختلافاتی میشه

    من برای این مسله که به دعوا منجر نشه با یه دست تکون دادن و معذرت خواهی میبینم طرف رنگ پوستش عوض شده میخواد باهام دعوا کنه همین دست تکون دادن و با یه لبخند و گفتن معذرت میخوام مثل آب رو آتیش میمونه و خیلی حس خوبی هم به آدم میده حتما امتحان کنید

    مورد 3:

    با توجه به راهکارهای فوق، وقتی احساسات بر شما غلبه می کند، چه روشی می تواند ذهن شما را آرام کند؟

    روش های که میتونم اجرا کنم تا ذهنمو آروم کنم ولی خودم باید هر روز تمرین کنم ولی خیلی خوب جواب میده برای من که از خانم شایسته عزیز. یاد گرفتم

    موقع عصبانی شدن برای چند لحظه یه نفس عمیق بکشم و بعد به نکات مثبت شخص یا اون موضوع که منو به اون احساس عصبانی بودن رسونده توجه کنم و بعد بیام برای اون شخص اون مثبت بودنش یادآوری کنم واقعا معجزه میکنه

    ساکت موندن و هیچ حرفی نزدن در روابط هر چقدر میخواد حرف بزنه من ساکت میمونم خودش خسته میشه و به خودم یادآوری میکنم ک احساس من برام مهمتره احساس خوب اتفاقات خوب

    همه ما این تجربه رو داشتیم که می خواهیم با عجله به سر قرار یا جای برسیم زمین و زمان دست به دست هم میدن که در اون تایم مشخص نرسیم تو ترافیک گیر میکنیم پشت چراغ قرمز میمونیم تو خیابون تصادف میشه و خیلی اتفاقات عجیب و غریب که همه ما مثال داریم براش. و حالا من یاد گرفتم که عجله کردن منو در مدار اتفاقات بد قرار میده و آگاهانه با اینکه منطق میگه کسی منتظرته یا دیر کردی باید با سرعت برسم به اون مکان میام برعکس عمل میکنم گاز ماشینو میگیرم حتی اگه بتونم پیاده میشم یه نوشیدنی چیزی میل میکنم و با خودم میگم من با این کارم از مدار اتفاقات بد فاصله گرفتم و هر بار آگاهانه این کارو انجام دادم صدرصد جواب داده و همه چی به نفع من شده

    در مورد خرید کردن وقتی بشنوم که فروشنده میگه همین یه فرصته یا مخواد گرون بشه زود بخر ،آخرین روز تخفیف هستش ،..به خودم یادآوری میکنم که این جهان پر از فراوانی هستش لزومی نداره من عجله کنم و یا احساسی عمل کنم به وقت مناسب من خرید انجام میدم

    البته اینارو من تمرین میکنم و همیشه هم جواب میده ولی بعضی وقتا شیطون دست به کار میشه و از مسیر دورم میکنه بقول استاد این پاشنه آشیل همیشه کار کردن میخواد تا بهتر بشیم

    عاشقتون هستم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  6. -
    کتیبا گفته:
    مدت عضویت: 2404 روز

    19/2/1402

    خدایا شکرت برای سلامتی کامل پدر عزیزم که سحر قبل از اذان صبح پامیشه و میره در مسجد رو برای نمازگزار ها باز میکنه وقتیم میاد خونه چای تازه دم میکنه و من هروقت از خواب بیدار بشم میتونم چای که بابای توانمند و مهربونم دم کرده و گاهی وقتا هم چای زعفرانی که مامان عزیزم دم کرده رو بنوشم خدایا شکرت

    کبرای قشنگم ببین خوب ببین حتی با همین موی رنگ نکرده شونه نکرده و حالت نداده و سشوار نکرده بدون هیچ کرم آرایش و حتی رژی چقدر زیبا و جذاب و خواستنی و جوان و کامل هستی. کبرای قشنگم تو بینظیری تو شاهکار خالق خودمی دوستت دارمممم فراوووووون. بوسسسسسسسسس تا آخرین نفس بازم بوس دوست دارم بوس

    خدایا شکرت برای هوای خوب و فضای سبز و چمن و سایه پهن و گستره و خنک درختان باشکوه و زیبای محله و شهرم که این گربه ملوس و خروس کاکل به سر توی سایه اش در کنار هم دوستانه لم دادند خدایا شکرت

    خدایا شکرت برای این جوجه های زیبای دوست داشتنی (یاسیمین زهرا 5ساله ،محمد طاها 2 ساله) که در کنار هم لم دادند و کارتون نگاه می کنند. خدایا شکرت

    دریافت پیغام و هدایت الله

    دور زدن و برگشتن به صراط مستقیم مسیر توحید

    الله اکبر

    I love God

    I am nobody

    GOD

    Is my designer

    And

    I was His

    Masterpiece

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
    • -
      کتیبا گفته:
      مدت عضویت: 2404 روز

      I love God

      I am nobody

      GOD

      Is my designer

      And

      I was His

      Masterpiece

      1. «پادکست شما کاملا مجهزید( شما به صورت کامل و هدفمند خلق شده اید) نوشته جول اوستین»

      2.(کتاب صوتی بهترینزمانبرای سرمایه گذاری نوشته رابرت کیوساکی)

      3. «پادکست کامل_شدن(خداوند برای زندگی شما طرح و برنامه دارد)

      از جول اوستین»

      4.«پادکست ایجاد_آرامش

      (قدرت صلح و آرامش طلبی)

      از ویکتوریا اوستین»

      5.فصل 7 کتاب تعادل در زندگی، نوشته وین دایر

      ……………….

      انتشار کتاب بازی خدا(صلح، آزادی، عشق ) در انتشارات هی هاوس آمریکا19/2/1402

      انشالله

      آمین یا رب العالمین

      خدایا من نمی دونم پلن تو برای من چیه

      من آزادی زمانی و مکانی و آرامش و ثروت و عشق کامل و بی قید و شرط در نهایت آرامش و لذت و شادی بی انتها میخام

      من فقط احساس خوب میخام

      من رها هستم و محتاج و وابسته رسیدن به هیچ کدام از اهداف یا رویا هایم نیستم….

      من را هم اکنون در بهشت زیبایم ساکن کن ….

      من سلامتی کامل جسم و روح و ذهن، عشق درونی و بیرونی ، ثروت واقعی بیشمار درونی و بیرونی ، ارامش درون و بیرون و شادی حقیقی و حال خوب درونی و بیرونی میخام

      خدایا من دارم سعی میکنم برای هدایت به مسیرهای زیباتر و پلن های جدید تو آماده باشم من میخواهم با قدرت و ایمان و شجاعت تسلیم خواست برتر و زیباتر تو باشم اما هیچی از مسیر تو نمی دونم

      خداااااااا من هنوزم میترسم

      خدااااااااا من خسته ام

      خدایا من بریده ام

      خدایا من به هر خیری از جانب تو محتاجم

      تماااااام

      …………..

      روضه ی من ذهنی : بابام علی غریبه

      …………. ….. ……..

      یه شبی یه گل یاس تنها بود توی اتاق

      رفتم و نوشتمش دادمش دست خدا

      وقتی که با خودش و دل تنهاش مونده بود

      دلم من سر اومد و رفت و اونارو نوشت

      تا بگم آخه چرا یاس های خونه ما تنها موندن تو گل ها

      شاید این رسم گلاست، حرفاشون که بی صداست

      عشق و احساس گل ها همیشه توی دلهاست

      عشقشون پشت نگاه بدی شون توی چشاست

      شاید این رسم گل هاست, حرفاشون که بی صداست……

      ……….

      ……………………… ….

      و شاید خطبه ی خدا این باشه:

      تو خود شهریاری، فاطمه تباری، مانند حیدر همتا نداری

      این دفه پلنت چیه خداجون؟؟؟؟؟

      ووووااااات ددد فازززز؟؟؟

      سری های قبل که فکر می کردم دارم به حرفاهای تو گوش میدهم

      2 تا 2 ماه تو بیمارستان روانی بستری شدم ولی بار سوم تونستم زودتر خودمو جمع کنم و کار به بیمارستان نکشه (-:

      درسته عالم دیوانگی عالم بی خیالی بو و خیلی هم به من خوش گذشت درسته زیباترین تجربه زندگی ام تجربه جنون و دیوانگی بود واقعا زیبا بود خدایا شکرت

      اما پدر و مادر و داداشی بخاطر تجربه زیبا و لذت بخش من خیلی رنج کشیدند خیلی اشک ریختند خیلی غصه خوردند من دلم میخاد با خانواده ام شادی و عشق و ثروت و آزادی زمانی و مکانی رو تجربه کنم

      لطفا این دفه یه پلنی بریز که همه باهم شاد بشیم بخندیم برقصیم و لذت شادی و عشق و رهایی و آزادی و ایمان و شجاعت رو تجربه کنیم

      خدا جون می دونی هنوز ته دلم منتظر دریافت عشق و ثروت بینهایت و بی دلیل و بی دریغ و سرشار و لبریز و کامل کامل تو هستم

      خدایا این دفعه کمک کن ظرف وجودم آماده دریافت الهامات و مسیرسرسبز زیبای جنگلی و سر پاینی باشه و من با سرسره بازی به همه نعمتهای زیبایت در باغ بهشتی ات برسم

      من دلم آهنگ تشمال و رقص لری با خانواده ام میخاد (-:

      اره من هم خدا رو میخام هم خرما رو

      لطفا این دفه من رو آماده یه رقص زیبای ساده ی شاد و مفرح با سلاح(توحید و عشق ) در سطح جهانی کن…

      من مست و تو دیوووانه

      مااااااا را که برد خانه؟؟؟؟

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
    • -
      کتیبا گفته:
      مدت عضویت: 2404 روز

      من در تاریخ 19/2/1402 این درخواست را می نویسم و تسلیم قانون های ثابت خداوند احساس خوب= اتفاقات خود تمرکز بر نکات مثبت و احساس عمیق سپاسگزاری برای تمام نعمت های ارزشمند کنونی و قانون نچسبیدن به هدف و نگرفتن تصمیمات احساسی و ریسک های خرکی و احساس رهایی و آزادی و شادی و لذت بردن از نعمتهای کوچک و سرسره بازی در مسیر زندگی هستم تا اینکه امروز مدیران برترین برندهای ایران و جهان با عزت و احترام به من پیشنهاد همکاری داده اند و ثروتمندترین و قدرتمندترین و سرشناس ترین زنان جهان مشتریان ثابت خانه مد ایرانی هستند

      من با ایمان و اعتماد به هدایت و یاری خداوند بهترین گزینه را با شرایط دلخواه و مطلوب خودم در کمال آرامش انتخاب میکنم و قرارداد های بدون ریسک و پرسود و عالی میبندم…

      من محتاج رسیدن به این خواسته نیستم فقط با احساس خوب و ایمان به قدرت و یاری و هدایت خداوند ان را اعلان میکنم و میدانم مانند پلن خداوند برای لیونل مسی، پلن خداوند برای من خیلی عالی تر از خواسته های من است

      من با وجود پیشنهادات زیاد از طرف برترین برندهای ایران و جهان در آزادی زمانی و مکانی و مالی کامل نهایت آرامش و شادی و لذت را در کنار عزیزانم تجربه میکنم و از نوشیدن چای با پدرم و خوردن غذای مادرم و لذت بازی با برادر زاده هایم یاسی و طاها و همراهی و همصحبتی با آجی و داداش و دوستان و عزیزان و ملاقات عمو و خاله هایم لذت می برم ……. خدایا برای چشیدن لذت لحظه لحظه های زندگیم سپاسگزارم آمین یا رب العالمین

      دستاوردهایی که امروز برایم یک رویا هستند 19/2/1402…

      امروز وقتی به رویای آغاز شروع یک سفر فکر می کنم تمام سرمایه ام 74 میلیون تومان است من میخواهم درپایان سفر کوتاه مدتم 740 میلیون تومان داشته باشم تا با آن بتوانم یک ماشین صفر کیلومتر و با کیفیت و زیبا بخرم و خیال آسوده در شهر تردد کنم و همچنین آن قدر به راننده ای آرام و ماهر تبدیل شدم که خودم بتوانم پدر و مادرم را برای مراسمات به روستاها ببرم راستی در خانه قدیمی مان را هم عوض کنم و آن را کنترلی کنم که داخل و خارج کردن ماشین خیلی راحت باشد

      در ضمن در سفر کلی تجربه های لذت بخش داشته باشم و کلی غذاهای خوشمزه و جدید در جاهای عالی را تجربه کنم خریدهای زیادی برای خانه آجی زیبا و توانمند م انجام بدهم وبرای خودم کلی کفش و شال و روسری های و لباس های متنوع و باکیفیت و خارجی و رژه لبای باکیفیت و ضد افتاب و کلاهها و عینک های متنوع بخرم

      موقع برگشت کلی هدیه های زیبا و درجه 1 و باکیفیت برای محمد طاها، یاسی ، پرنیان، آجی سایه، داداش و زن داداش و پدر و مادر و حتی بهترین هدیه ها رو برای دوستان ارزشمندم خدیجه و مریم و فرناز و زهرا بخرم.

      در ضمن کلی از پول در حساب سرمایه‌گذاری کوتاه مدت بانک سپه ام باقی بماند

      من دیگه بدون ترس پول خرج کنم و بجای رفع گرسنگی ام را با ساندویچ فلافل با نون اضافه، چیزبرگر مخصوص و کباب صدراعلا سفارش پدم تازه میخام با بهترین دوستام بهترین رستورانها و کافی شاپ ها قرار بذارم و برای بابا مامانم از بهترین رستورانها غذا سفارش بدهم بهترین آجیل و مواد غذایی و گوشت و میوه رو برای خونه تهیه کنم وقتی یاسی رو پارک شقایق بردم هرچندتا بازی وهر چقدر دلش بخواد بذارم بازی کنهً…

      وقتی طاها پیشمه تمام توجه وقت و احساسم رو بهش اختصاص بدم و براش آبمیوهای طبیعی درجه 1 بخرم

      راستی من یه دست میز ناهار خوری و مبل راحتی درجه 1 با کیفیت و زیبا مطابق سلیقه مامانم برای خونه هم میخام

      برای هر اتاق یه اسپیلت و

      برای اتاق خودم یه تخت زیبا هم میخام

      ووووووو……

      ….. .

      میخواهم یکی از همکاران سابق ثروتمندم پیشنهاد همکاری و فروش لباس های طراحی و دوختم رادر لوکس ترین مزون اهواز بدهد

      دختر دایی ثروتمندم هم پیشنهاد همکاری و راه اندازی بوتیکش

      و اجی های زیبا موحد و ثروت سازم هم پیشنهاد ماندن در خانه شان و راه اندازی یک شعبه جدید خانه مد ایرانی در شهر اهواز و بابلسر سرسبز و زیبا را بدهند..

      ومن با کسب احساس لیاقت و باور به اینکه من می توانم پیشنهاد ات عالی مطابق با سلیقه و علایق و استعداد م را بپذیرم

      من در سال 1402 با هدایت الله و ایمان و توکل بدون دانش و اطلاعات و پلنی فقط با همان چرخ سیاه و ساده قدیمی به شهر بابلسر سفر میکنم با الگو گرفتن از استاد عباسمنش، سید علی خوشدل و رضا عطار روشن باورهایی در درونم میسازم که در سفر هم می شود و باید بتوانم پول بسازم و با توکل و ایمان حرکت توحیدی ام را آغاز کنم وزمانی که به خانه مان برمی گردم بدون هیچ ریسک خرکی یا تبلیغات یا اطلاع رسانی برای جذب مشتریان در سفر مشتریانم 10 برابر شهر رامهرمز می شوند ولی درامدم 100 برابر کار کردن برای مشتری های رامهرمز می شود فقط با تغییر باورهای احساس فقر و کمبود به باور فروانی و ثروت و احساس ارزشمندی و لیاقت درونی و بیرونی

      من باور می کنم مردم پول دارند و با عشق لباس های طراحی و دوخت من را با هر قیمتی که من با آن راحت باشم سفارش می دهند و اینکه هر مشتری با احساس خوب خودش مرا به مشتری های جدید معرفی می کند.

      سفر دوم:

      رئیس بزرگترین دانشکده فنی و حرفه‌ای کشور بدون اطلاع از بازگشت من به تهران و بدون درخواست من خود خانم رئیس شماره ام را از طریق یکی از دوستان قدیمی ام پیدا می کند و برای آموزش طراحی لباس در برترین دانشکده فنی و حرفه‌ای کشور را با من مطرح کند و من با قدرت و آعتماد و باورکردن توانمندی هایم آن را می پذیرم

      معاون شرکت هواپیمایی کشور همراه خواهرش که از مشتریان ثابت ام هست شخصا به من مراجعه می کند و پیشنهاد همکاری برای طراحی لباس فرم مهمانداران هواپیمایی ایرلاین‌های درجه1 کشور را به من می دهد و می گوید همه امکانات کارگاه برش و دوخت را خودشان در اختیارم می گذارند و من طبق استاندارد های خودم یک قرارداد عالی بدون ریسک و پرسود میلیاردی می بندم..

      سفر سوم

      وقتی من در همان خانه قدیمی و پر از گلدان های زیبا لباسهای طراحی خودم را دوخت میکنم و با گوشی یا دوربین عالی ام و با یک پایه دوربین عالی از لباسهایم عکس های زیبای با کیفیت می گیریم و فقط در پیجم قرار میدهم

      نماینده فروش یک برند مطرح جهانی از طریق اینستا با من تماس می گیرد وخودش برای عکاسی مشترک محصولات خودشان با لباسهایم با عکاسان حرفه ای به کارگاهم می آیند و دختران زیبایی هم با اشتیاق داوطلبانه مدل لباسهایم می شوند

      و خداوند خودش بااحترام و عشق رایگان مدل لباس های طراحی و دوختم را به صورت حرفه‌ای عکاسی و ادیت و پوستر سازی و در مجله ووگ ایتالیا و فرانسه چاپ می کند

      لباسهای طراحی و دوخت من در سراسر جهان مشتریانی پیدا می کنند به راحتی به فروش می رسند خدایاشکرت

      بدون هیچ ارتباطی و اشنا و دوستی افرادی از سراسر جهان حتی از لوکس ترین بوتیک ببل هیلز آمریکا و سرشناس ترین و مشهورترین و ثروتمندترین و موفق ترین زنان جهان هم برای خرید لباسهایم پیام میدهند و تماس می گیرند و من میتوانم برای هر مشتری با هر موقعیتی را در هر جای دنیا لباس اختصاصی متناسب با موقعیت و استایل آن فرد لباسهای زیبا خلاقانه و متفاوتی طراحی و دوخت و ارسال کنم

      خدایا شکرت

      راستی استاد عزیز م همیشه میگه تویه گنجینه هستی حیفه با ناتوانی در کنترل ذهن و احساسات آینده زیبایت را از دست بدهی

      خدای خوبم ،تو را شکر میکنم، که امروز چشم من فقط به توست و تنها هدایت تورا میطلبم. در قانون تو، از دست دادن وجود ندارد، موضوع از یاد رفته و شیء گمشده به صورت بهتر به زندگی من باز میگردانی… خدایا رویایم را بر آورده کن، نیکی و برکت بیکرانت را به زندگی من وارد کن، تو بی حساب میبخشی

      من امروز بر روی خواسته‌هایم تمرکز میکنم و میدانم که خداوند، و کائنات تمام خواسته‌هایم را برآورده می‌کنند. خدایاسپاسگزارم.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  7. -
    ولی الله زیلایی پوری گفته:
    مدت عضویت: 1183 روز

    سلام خدمت استاد خوبیها وخانم شایسته که خداوند اونهارو سر راه ومسیر خوشبختی زندگی من قرار داده وسلام به تمام دوستان سایت عباسمنش من یکی از لحظات آرامشم خودا ای سایته دیروز داشتم در مورد خسارتها و رنجهایی که از عجله کردن توی کاری با دوستم صحبت میکردم ولی خودم متوجه بزررگترین نقطه ضعفم نشده بودم چهار ساعت بعد اومدم تو سایت دیدم فایل جدید استاد دقیقا درباره همین ضعف منه وهمون موقع خدارو شکر کردم وایمانم قویتر شد که خداوند مارو فراموش نمیکنه از استاد عباسمنش خیلی تشکر میکنم که زحمت وتلاش میکنن برای اینکه مسیررو برای ما راحتر کنن من تا سه سال پیش قبل از اینکه با بحث قانون جذب و آشنایی با سایت استاد عباسمنش بزرگوار آشنا بشم خوب خیلی تو رابطه ها خشمگین میشدم وباعث پشیمونی و ناراحت کردن خودم ودیگران میشدم و تو کسب وکار انجام دادن کارها عجله داشتم که خسارت مالی و روحی شدم ورنج میبردم ولی خدا رو شکر الان خصوصا تو ی رابطه ها خیلی کمتر شده یا اگر هم پیش بیاد سعی میکنم سریع آرامشم رو حفظ کنم ولی تو کسب وکار انجام کارها هنوز کار دارم .من با نفس کشدن عمیق خوب جواب گرفتم و اگه اون لحظه خو نه بودم با حیوانات زیاد سر وکار دارم و اجازه میدم یکم زمان بگذره و آیه 62سوره یونس خیلی بهم کمک کرده و وقتی این کارها رو میکردم وآرامشم رو حفظ میکردم و توی بحث روابط میدیدم تمام اون اطرافیان تبدیل به دوست های خیلی صمیمی شدن یا توی خرید کردن میترسیدم عجله میکردم که دیگه ای موقعیت بوجودنمیاد گرون میخریدم راه سختر رو انتخاب میکردم رنج میبردم ولی وقتی آرامشم رو حفظ میکردم میدیم موقعیتهای فراوان وبهتری وجود داشته قیمتهای کمتر و راهای لذت بخشتر سراغم میومد وخیلی رضایت بخشتر بود برام یعنی چندین مورد همین چند روز پیش مسئله پیش اومده وتا آرامشمو حفظ کردم به ربع ساعت طول نکشیده شرایط کلا عوض شد و تو رابطه طرف برخوردش با من خیلی محترمانه و صمیمی شد یا ایده بهم الهام شد که تصمیم درستی گرفتم وچه احساس خوبی بهم دست داد مثل آب رو آتیش .آرزوی خوشبختی رو برای استاد عباسمنش خانم شایسته سایت عباسمنش و تمام دوستان رو دارم .خدا حافظ

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  8. -
    مهشید و شیرین گفته:
    مدت عضویت: 1313 روز

    به نام خداوند مهربان

    سلام استاد و خانم شایسته عزیز

    برای رسیدن به این هدف، در بخش نظرات جلسه به این 3 مورد جواب دهید:

    مورد 1:

    درباره تجربیاتی بنویس که در شرایط احساسی شدید مثل خشم، عصبانیت، ترس، ترحم و … تصمیماتی گرفتی که عواقب ناخوشایند و سنگینی برای شما داشت؟

    _برخی اوقات در زمان عصبانیت با دیگران صحبت هایی کرده ام یا رفتارهایی انجام داده ام که بعداً پشیمان شدم و تصمیماتی گرفتم که نادرست بوده است . برخی اوقات هم از روی طمع و کمبود

    و این باور که شانس یکبار در خانه ی آدم را می زند تصمیماتی گرفته ام که نادرست در آمده است و پول و موقعیتم را از دست داده ام.

    این ماجرا چه درسهایی به شما داد؟

    _این که نباید واکنش گرا عمل کرده و اجازه دهیم دیگران بتوانند در ما تاثیر بگذارند و احساسات ما را کنترل کنند که البته هنوز هم تا حدودی اینگونه رفتار می کنم اما بسیار بهتر از گذشته شده ام .

    در مورد باورهای کمبود و طمع هم باید بر روی باور فراوانی کار کرده و بدانیم که فرصت ها هر روز بهتر و بیشتر خواهد شد، لازم نیست با تصمیمات عجله ای ضررهای جبران ناپذیری به خود بزنیم. در این مورد بسیار بهتر از قبل عمل کرده و هیچ گاه به سراغ مسائلی این چنینی که دیگران وعده ی ثروت و موفقیت یک شبه را می دهند نخواهم رفت.

    راهکار شما برای پیشگیری از تکرار آن نتیجه ناخوشایند، چه بود؟

    _ برای کنترل خشم و عصبانیت اهرم رنج و لذت نوشته و قدم عملی کوچکی برای آن برمی دارم و در مورد هر دو به فایل های استاد بارها و با ها گوش داده و درباره ی آن می نویسم و زمانی که عصبانی شدم با خودم صحبت کرده و سعی می کنم عصبانی نشوم یا حداقل مدت زمان کوتاه‌تری در احساس عصبانیت باقی بمانم.

    مورد 2: درباره تجربیاتی بنویسید که در چنین شرایطی توانستید ذهن خود را کنترل کنید. یعنی تحت تأثیر آن احساسات لحظه ای، هیچ تصمیمی نگرفتید یا حرفی نزدید و بعدا چقدر شرایط به نفع شما پیش رفت. اما با چشم خود دیدید فرد دیگری در همان شرایط یکسان، نتوانست ذهن خود را کنترل کند و بر اساس آن احساسات تصمیماتی گرفت که بسیار از آنها ضربه خورد.

    بنویسید در آن شرایط، چه راهکاری را برای کنترل ذهن در آن لحظه به کار بردید؟

    _ زمانی که دیدم فردی موسسه ای را بدون طی کردن تکامل و با پول وام و قرض تاسیس کرده و نه تنها که به هیچ موفقیت و ثروتی نرسید بلکه بدهکار شده و تمام موقعیت خود را از دست داد. اما من چنین کاری نکردم و با همان امکانات در دسترس شروع به کار کردم. راهکاری که به کار بردم این بود که من عجله ای برای موفقیت و پیشرفت ندارم و بالاخره در زمان مناسب موفق خواهم شد.

    الان که در شرایط آرامش ذهنی هستیم، باید لیستی از راهکارهای خوب را تهیه کنم تا در چنین شرایطی بتوانم به آرامش ذهنی برسم. لیست می تواند شامل چنین مواردی باشد:

    _برای من گوش دادن به فایل های استاد و نوشتن درباره ی آن، دیدن سریال های زندگی در بهشت و سفر به دور آمریکا و نوشتن درباره ی زیبایی های آن بسیار کمک کننده است

    مورد 3:

    با توجه به راهکارهای فوق، وقتی احساسات بر شما غلبه می کند، چه روشی می تواند ذهن شما را آرام کند؟

    _صحبت کردن با خودم درباره ی احساسات ناجالب و دلیل آوردن منطقی برای آن ، گوش دادن به فایل های استاد و نوشتن درباره ی آن ، تمرکز کردن بر روی موضوعی دیگر.

    قبلا در این وضعیت، چه ایده هایی را اجرای می کردی؟

    _تمام روش های ذکر شده در بالا را اجرا کردم و البته زمان مأندن در احساس بد برای من بسیار کمتر شده اما همچنان عصبانی میشوم.

    خدایا شکرت

    عاشقتونیم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  9. -
    فاطمه فضائلی گفته:
    مدت عضویت: 1307 روز

    به نام خدای مهربانم

    سلام به روی ماه همه

    چه سایتی, چه فایلی, چه استادی و از همه مهمتر چه تجربیات قشنگی از بچهها داشتیم و خوندیم و لذت بردیم

    چقدر این تغییرات ارزشمنده, چقدر این ارامشه قشنگه, دوست داشتم بنویسم راجبش حالا که بچهها نوشتن منم دوباره دست به قلم بشم, قبلنا انقدر واکنش گرا بودم که اگر کسی جواب تلفنمم نمیداد هزارتا فکر میکردم بعدم دعوا, اگه کوچکترین تیکه ای یا حرفی زده میشد اصلا ظرفیتشو نداشتم ولی خیلییییی تغییر کردم, انقدر که ارامشم باعث ارامش اطرافیانمم شده

    یادمه وقتی شروع کردم به ارامش داشتن و مدیتیشن و حس خوب تا الان هیچ دعوایی دیگه نداشتم تو اطرافیانم با اینکه پدر من ادم با ظرفیت بالایی نیست و کوچیکترین چیزی باعث میشه قاطی کنه ولی از بس من یاد گرفتم ارامش داشته باشه بارها و بارها وبااارها دیدم بابام خواسته عصبانی بشه اروم کرده خودشو, نمیدونم این تجربه را چقدر داشتید یا بهش توجه کردید که چه تاثیری داشتید روی اطرافیانتان و من این یکی از مثالهای بزرگ زندگیمه چون خانواده ی ارامی نداشتم و کوچیکترین حرفی تبدیل به دعوا میشد ولی حالابه لطف الله و اموزشهای استاد و استمرار خودم دارم

    دو شب پیش من تو دیوار میگشتم یه اگهی تبلیغ دیدم که طرفی که براشون کار کرده بودم قبل عید عکس کار منو گذاشته بود به عنوان نمونه کار که سفارش بگیره این درحالی بود که به من گفته بود کارگاه تعطیله کلا, یه حدود ده بیست دقیقه ای ناراحت بودم که این چه مدلشه اون که گفت کارگاهم هنوز حتی باز نیست بعد خودما اروم کردم که بابا انقدر کارت دیگ حرفه ای شده که ملت برا نمونه کار ازش استفاده میکنند و ازینجور صحبتا با خودم کردم و قضیه تمام شد نسبتا برام, فرداش به مامانم گفتم گفت بهش بگو بعد حس کردم هنوز یکم ناراحتم بزار نگم و برنامم هم بود که نگم ولی بعد با یه لحن اروم و ملیییح براش نوشتم که این چه مدلشه و بعد گفت من کارگاهم تعطیل شده و بچها رفتن و نیستن و من میخوام نیروی تازه بگیرم و چون کار شما جذابه و مشتری جذب کن این اگهی رو گذاشتم و توضیحات دیگه , که بنده خدا راست میگفت ,یعنی اگه من واکنش گرا بودم ممکن بود یا میرفتم و به اشتباه می کوبوندم طرفمو بعدهم شرمندگیش برا خودم میموند و تا مدتها عذاب وجدان که با بزرگترم بد صحبت کردم یا در حالت خوبش هزار جور خودخوری میکردم که مردم بد شدند و دزد و دروغگوان و منو پیچوند, یعنی واقعا اگه دوسال پیش بود این برا من فاجعه میشد همین سوتفاهم ساده ,وقتی از صبح به این کارم فکر کردم که چقدر راحت بودم و از همه مهمتر حرفمم زدم بدون ناراحتی و خیلی معمولی طبق قانون توجه به این فایل هدایت شدم و انگار خدا بهم احسنت گفت که خوب تغییر کردی و نتیجش این ارامش اطرافته. اصلا در حضور من اطرافیانم خیلیییی ارومند (واقعا باید با تاکید بگم که خونه ی ما یک شب درمیون دعوا بودا), خدای من ممنونم ازت, درسته من از لحاظ مالی به دلیل کم کاری خودم تغییر چشمگیری نداشتم ولی ازین لحاظها عالی شدم, این نوشتن واقعا معجزه میکنه بیشتر ادم میفهمه چقدر نعمت داره

    خدایا شکرت که یه روزی منو با استاد اشنا کردی, خدایا شکررت که نمیزاری گمراه بشیم و اوردی تو بهترین مسیرها

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  10. -
    محمد غلامزاده گفته:
    مدت عضویت: 973 روز

    سلام خدمت همه عزیزان این خانواده دوس داشتنی

    خب در مورد تصمیم اشتباه بخوام بگم در زمان احساسات زیاد ، موقعی بود که من رابطمو با یه دوستی تموم کردم. و فوق العاده ایشون دوست خوبی بود برای من ، ولی من احساساتی که از یه موضوع دیگه برام اتفاق افتاده بود یجورایی سر اون دوستی خالی کردم و به هیچ عنوان تصمیم منطقی ای نمیومد خداروشکر برای هدایتم به این فایل زیبا

    و در مورد مخالف قضیه

    تو بازار های مالی این مورد خیلی مشهوده معامله کردنی که با صبره و تو حالت ترس نیست 99 درصد نتایج بهتری داره نسبت به معاملاتی که از روی ترسه ، من خیلی حرفه ای تو این زمینه کار نمیکنم ولی خب میدونم حتی برای کنترل ترس وسط معامله قبل یا بعد معامله یه سری مشاور و تراپی هایی هم هست .

    و دیدم تصمیماتی که تو این بازار از روی صبر بوده چقدر نتایج شیرین تری داشته

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای: