اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
سلام دوستان امیدوارم که روزخوبی روپشت سرگذاشته باشین
احساس خوب=اتفاقات خوب
همه چی دراین جمله خلاصه میشه
دقیقایادمه سال اول دانشگام یکی ازهم دانشگاهیای من بامن بدبرخوردکردومن یک تصمیم بدی گرفتم که باهاش دعواکنم ودرگیری لفظی پیش اومدوغیره وباعث شداین واکنش من به شکایت ومشکلات روحی روانی من کشیده بشه وچندسال این مشکلات روحی همراه من بودوشبیه این ادم هادرزندگی من میومدندچون بهش توجه میکردم واون اتفاق روبه یادمیاوردم واین باعت مشکلات زیادی درزندگیم شدوبعدچندسال تصمیم گرفتم اروم ترباشم وسریع واکنش نشون ندم که بعدباسایت استاداشناشدم وشبوروزم شدگوش دادن به فایل های استادواولین نتیجه اون ارامش درونی من بودکه چندسال ارزوی اون روداشتم وهرشب سپاس گذاری میکردم ودفترهاپرکردم ازنوشتن نعمت هام ودیدن وفکرکردن وصحبت کردن درموردانها
دقیقاهمین امروزماشین من خراب شدوروشن نمیشدومن به جای این که عصبانی بشم وگله وشکایت کنم وحالموبدکنم چندتانفس عمیق کشیدم وحالموبهترکردم و به درختان زیبای توی کوچمون رونگاه کردم وخداروشکرکردم به خاطراین همه زیبایی وازشنیدن صدای پرنده هاارامشم بیشترشدوبعدماشین من درست شد
این اگه معجزه نیست پس چیه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
چندروزپیش رفتم یک کاراداری داشتم که بایدیک مبلغی روپرداخت میکردم مبلغشم میگم که به من گفته بودن حدود70هزارتومن بایدپرداخت کنی
من قبل ازاین که برم داخل این شرکت یک دفه موبایلم افتادروی زمین ویک گوشه ازصفحه موبایلم شکست اولش یکم ناراحت شدم ولی سریع تصمیم نگرفتم وشکایت وقضاوت نکردم وگفتم حتماخیریتی دراین هست که اینطوری شدوحالموخوب نگه داشتم بعدرفتم داخل این شرکت که قبضموپرداخت کنم که مسعول مربوطه گفت شماباید6هزارتومان پرداخت کنی منم باکمال تعجب گفتم اشتباه میکنی خانم من مبلغی خیلی بیشتری روبایدبدم گفت نه 6هزارتومنه بعددیدم راست میگه ومن بعدپرداختش کردم واومدم بیرون ومشکلم حل شدبااین که مبلغ اون حدود70هزارتومن بود
بعدمیدونین چی شد؟؟
به خداگفتم ممنونم ازت که وقتی میگی تقواداشته باش(ذهنتوکنترل کن)یعنی چی
استادمیگه خداوندبه شجاعان پاسخ میده
وقتی حالتوخوب نگه داری وشکایت نکنی این معجزات توزندگیت هرروزبیشتروبیشترمیزنی
چندین ساله استادداره فریادمیزنه
بابااحساس خوب داشته باشین
به نعمت هاتون توجه کنین
ازوقتی سعی میکنم حالموخوب نگه دارم این معجزاتوتوزندگیم دارم میبینم
همین موبایلم که فکرکردم هزینه داره که درست بشه متوجه شدم قاب روی صفحه شکسته شده
سلام بر استاد خوشتیپ، خوش ارتعاش، خوشحال، خوشپوش، خوش استایل،خوشاخلاق، خوشروزی و خوشسخن و همچنین سلام بر همراه مهربان، کاربلد، کاردرست، مستقل،قوی و نمونه بانویی موفق، مریمجان عزیز ،
یک مقدار ذهنم گاهی برای کامنت نوشتن مقاومت میکنه و میگه کاری رو اگر برای دیده شدن انجام بدی و چیزی رو جز نگاه خدا بخواهی باختی، اما به نظرم اینهاوسوسههای ذهن منفی است که باید باهاش مبارزه کرد، وقتی استاد گفتن نوشتههای شما به دیگران کمک میکند و من دیدم چه سخاوتمندانه آگاهیهای نابی که هیچ کدام کم از یک دورهٔ آموزشی خودسازی ندارد رو در اختیار ما قرار میدهید، به خودم گفتم کمترین قدردانی اینه که در این سفرهٔ گستردهٔ سخاوتمندانه آگاهی شرکت کنم. اما قبل از اون دوست دارم یک چیزی رو بگم:
مریم جان، واقعا ازت سپاسگزارم، به مدت نیم ساعت گوشی به دست همراه استاد راه رفتی و من در حین صحبتهای استاد حواسم بهت بود که چه ماهرانه فیلمبرداری میکنی. لحظاتی که استاد رو از روبهرو میگرفتی و من حس میکردم که داری عقب عقب میری، واقعا تحسینت کردم.
حضورت پارادایس رو بهشتتر میکنه و برای ما بسیار ارزشمنده.
استاد عزیز، حرفهای شما که واقعا حکم طلای ناب رو داره؛ اما همخوانی رنگ لباستون با طبیعت بیرون هم هوش از سر ما میبره، دمتون گرم با این سلیقهٔ قشنگ.
و اما جواب تمرین:
حقیقتا من هم چون تمرکزم روی نکات مثبته، خیلی یادم نمیاد کجا از روی احساسات تصمیم گرفتم و عواقب بدی رو برداشت کردم، اگه یادم هم باشه یک جوری عامدانه دلم میخواد از ذهنم ببرمش؛ اما نکتهای که در تمام صحبتهای استاد دائم به ذهنم تُک میزد، این بود که چقدر خوبه هر بار قبل از اینکه بریم بازار یا حتی همینطوری برای کارهای معمول از خونه بیرون میآییم، این فایل رو گوش بدهیم. بسیاری از خریدهایی که من کردهام، چیزهایی بوده که فقط احساساتی شدهام و نیازی به آنها نداشتم، مثلا دلم برای طرف سوخته، گفتم بیام ازش خرید کنم، یا فقط به خاطر اینکه حراج زده بودند، خرید کردم و بعد دیدم چه هزینهای پرداخت کردم در حالی که هیچ کدوم رو نیاز نداشتم.
به نظرم تصمیمات احساسی هنگام خرید خیلی میتونه در شرایطی که هنوز باید حساب دخل و خرجت رو درست داشته باشی، میتونه ضرر رسان باشه.
اما الان دلم میخواد به این فکر کنم که کجا از روی احساسات تصمیم نگرفتم و نتیجهٔ خیلی عالی گرفتم:
چند شب پیش، حس کردم دخترم داره من رو میپیچونه و چیزی رو از من مخفی میکنه، ناراحت شدم؛ چون رابطهٔ من و دخترم اینقدر عالیه که قابل توصیف نیست. اصلا چیزی در حد روابط عاشقانه که برای هیچ پدر و مادری این رفتار قابل تصور نیست که یک جوان بیست ساله بتونه این قدر قشنگ رفتار کنه که هم حریم خودش حفظ بشه و استقلالش و هم محبتش رو این قدر قشنگ نثار مادرش کنه و هزار نکتهٔ مثبت دیگر که باعث شکرگزاری روزانه من میشود، با همه این توصیفات چند شب پیش حس کردم داره من رو میپیچونه، از پنهان کاریش ناراحت نشدم؛ اما نگران این بودم که پای دروغ به میان بیاید که از دروغ متنفرم و حتی اگه بچم دروغ بگه، ناخودآگاه از چشمم میفته، اما تو اون لحظه چیزی نگفتم، با خودم خیلی کلنجار رفتم که بگم: «دختررررر، من احمق نیستم که این جواب رو بهم میدی» اما صبوری کردم، حرفش رو به ظاهر پذیرفتم اما در عوض بهش گفتم:«به نظرم استادتون خیلی احمقه که ….» و رفتم خوابیدم. حتی اینقدر نگران بودم که قران رو باز کردم و این آیه اومد: «و اعیذها و ذریتها بک من الشیطان الرجیم» دلم آروم شد و قضیه رو رها کردم، فردای اون روز خودش اومد جسته گریخته ماجرا رو تعریف کرد، باز هم چون جوونه، نمیشه خیلی بهش گیر داد؛ اما صداقتش باعث میشه، دلم گرم بشه.
یکی از مواردی که واقعا باید احساستم رو کنترل کنم، در ارتباط با دخترمه، وگرنه مثل بسیاری از خانوادهها که نمیتونند با جوانشان ارتباط بگیرند و بچهها کم کم از پدر و مادر دور میشوند، این اتفاق برای ما هم خواهد افتاد.
ممنونتم استاد عزیزم، اول برای این نوشتم که من هم به این آگاهی کمکی کرده باشم؛ اما الان متوجه شدم که چقدر به خودم کمک کرد؛ یعنی از این به بعد هنگام برخورد با دخترم، این فایل و آموزههای ارزشمندش میشه اصول اولیهٔ ارتباط.
دمت گرم استاد، شیر مادر و نان پدر حلال وجودت که چنین سخاوتمندانه ما را به حریم زیبای پارادایس و گنج بیپایان آموزههای زندگی مینشانی.
سلام خدمت استاد عزیزم ودوستان خوب دراین سایت گران بها…من یک مورد رو که همین یکی دو روز قبل واسم اتفاق افتاد رو به طور خلاصه میگم: این مورد مربوط میشه به تصمیم گیری احساسی ولی از نوع مثبت هیجانی…داستان از این قراره که من ماشین همسرم که ام وی ام 110 بود وبه خاطر داشتن دوتا فرزند کوچیک دیگه سوارنمیشد رو واسش فروختم.قبلش بگم چون این ماشین رو پدر همسرم بهش هدیه داده کاری درخصوص تعویض پلاک و انتقال سند و ….انجام نگرفته و ماشین به نام یک نفر دیگه بود.من وقتی کارهای فروش ماشین رو انجام دادم وپول رو هم گرفتم ، قرارشد که صاحب اصلی ماشین وخریدار جدید بیان برای انتقال سند وکارهای اداری.ازاونجایی که صاحب ماشین تهران زندگی میکنه هی امروز وفردا میکرد واسه اومدن به محضر وانجام کارهای اداری.وچون من طرف حساب خریدار جدید بودم همش به من زنگ میزد که پیگیر باشم.خلاصه من همش باخودم فکر میکردم که چرا من که پرونده رو تموم شده میبینم و همش واسه فروش و بسته شدن این موضوع ازخداوند سپاسگزاری میکنم هنوز پام گیره.اونجا بود که یک ترمز وباور مخرب رو پیدا کردم واون هم این بود که من یک سری مدارک ازماشین رو نگه داشتم واسه روز مبادا با این دید که نکنه یک روزی لازمم بشه.و واسه همین باور پای من هنوز گیر بود.
من هم به خاطر خوشحالی برای پیدا کردن این باور و اینکه به جهان ثابت کنم که این باور رو تغییر دادم دریک حرکت احساسی از نوع مثبتش اومدم وتمام پوشه اون مدارک رو بدون اینکه دقیق چک کنم انداختم داخل سطل آشغال شهرداری تو کوچه!!!ونتیجه این شد که سند ماشین هم داخل اون پوشه بود وبعداز چند روز بامن تماس گرفتند ودنبال سند میگشتن.هرچند که این قضیه بخیر گذشت البته برای من ،ولی درس اساسی که گرفتم این بود که حتی تصمیم احساسی از نوع مثبتش هم میتونه انسان رو توی چالش بندازه.با تشکر از استاد عزیز وخانم شایسته واطلاعات نابی که دراختیار ما میذارن…
درسته شوهرم خیلی آدم متشخص وخداشناس ودرکل یه انسانیه که ضعف های شخصیتی خیلی خیلی کمی داره ولی وقتی اومدخواستگاری فکرمیکردم این تنهاپسرِ خوب درکل کیهانه وخواستگاری بهترازاین دیگه نیس(باورکمبودشدیدی داشتم وبعدهامتوجه شدم اشتباه فکرمیکردم وشریک زندگیم میتونس خیلی بهترازاینم باشه…)
درجلسه خواستگاری دوسه تا شرط وشروط براساس عقایدمذهبیش برام تعیین کرد ومن بااینکه پذیرش اون عقایدوشروط برام سخت واذیت کننده بود،قبول کردم چون احساسی تصمیم گرفتم وفک میکردم دیگه روی زمین مردِ خوبی وجودنداره ونزدیکای عقدم ازلحاظ عاطفی وابسته شده بودم
بااینکه اززندگیم وشوهرم راضی ام ولی بخاطرتصمیمات احساسی منفی ومثبتی که گرفتم واون شرط وشروط رو قبول کردم بعدهایجوری ضربه خوردم که دردش تامغزواستخونم رومیسوزوند صب تاشب لعنت میکردم خودمو،،،،دعاهام آرزوی مرگ برای خودم بود،همین قبول چندتاشرط کوچیک وجزئیِ احساسی(بگم خنده دارمیادبنظرتون) بقدری زندگیو برای منوشوهرم جهنم کردکه چندبارتصمیم به خودکشی گرفتم چندبارکیفموبرداشتم برم گم وگورشم که کسی دستش بهم نرسه وتاچندوقتِ پیش گاها اختلاف مینداخت توزندگیمون(البته بخاطرضعف شخصیتیم وباورهای اشتباهمم بود)سرم پیشِ خودم وشوهرم پایین بود چون میگفت اگه نمیتونستی انجامش بدی چرا الکی بهم دروغ گفتی چراقبول کردی؟چراوعده دادی؟اومدی وزندگی منوخراب کردی؟وهمش سرزنش سرزنش سرزنش شب وروزم گریه شده بود…
ولی به لطف الله باسایت آشناشدم ومتوجه اشتباهم شدم وخیلی خصوصیات وباورهارو درخودم تغییردادم وجلوی خیلی ازاتفاقات بدی که میتونس بیوفته روگرفتم (اونجابودکه باعمق وجودم متوجه شدم من خالق زندگی خودمم) خداروشکرالان خیلی خیلی اوضاع زندگیمون بهتره وارتباطمون خیلی عاشقانه ترشده
جدیدترین اتفاقی که ضربه دیدم هفته پیش بودتواینستا ازاین دوره هایی که میذارن مثلامیگن ساعت12 فلان تاریخ ظرفیت فقط وفقط برای 50نفربازکردیم وبااین دوره زندگیت متحول میشه ومستقل میشی ودیگه تکرارنمیشه بااین قیمت ودیگه تاچندماه ثبتنام نداریم و….منم میخواستم دوره رو تهیه کنم ولی همون لحظه موجودی حسابم کم بودنشدثبتنام کنم (انگارقسمت نبودولی به هرزورواصراری بود خواستم ثبتنام کنم)هرچقدخواهش کردم دلیلو گفتم که به این خاطر جاموندم ازثبتنام اجازه بدین منم ثبتنام کنم قبول نکرد….منم باخشم وعصبانیت وبااحساس ترس ودلهره رفتم سراغِ پیجای دیگه، باحالِ بدوانگاراجباری تهیه کردم تقریبا دوسه روزبعددیدم عه همون پیج اولی باقیمت خیلی مناسب اونم اقساطی مجددا ثبتنام گذاشته(همونی که باخواهش واصرارثبتنامم نکرد)وتقریبا دوهفته ای یبارثبتنام میذاره باکلی هدیه وآپدیت ورفع اشکال وپشتیبانی وجوایزو….درحالیکه گفته بودتااخرتابستون ثبتنام نداریم
پیج دومی هم که دوره اش روتهیه کردم چند روزبعدهمون دوره رو فقط 100هزارتومن گذاشته بود،، برگام ریختتتتتت
بدیش اینجابود نحوه تدریسش خیلی افتضاح بودومن هیچ استفاده ای ازاون دوره نکردم والان پشیمونم
عرض سلام و ادب و احترام خدمت استاد عباس منش بزرگ، بانو شایسته شایسته و همه عزیزانی که این کامنت من رو مطالعه می کنن.
در راستای مطالعه کامنت های ارزشمند دوستان هم مدار خودم، به این فایل فوق العاده هدایت شدم که استاد به طرز عجیبی دست روی موضوعی میذارن که دقیقا عامل موفقیت یا شکست انسان هاست. میشه ردپای هر شکستی رو در اتخاذ تصمیم های اشتباه در زمان عصبانیت، خشم، ناراحتی، نگرانی، اضطراب یا … دید. و همینطور میشه ردپای هر موفقیتی رو در اتخاذ تصمیمات درست کوچک ولی متوالی جستجو کرد. همین که آدم بتونه در زمان عصبانیت و ناراحتی تصمیم نگیره، خودش یه تصمیم خیلی مهمه!
به هر زمینه ای که نگاه می کنم، نقش تصمیمات اشتباه در زمان بودن در اوج احساسات رو می بینم. یک انسان معتاد به مواد مخدر، هیچوقت به میل خودش و با اشتیاق معتاد نشده! اون بخاطر ناراحتی و احساس بدی که ناشی از یه اتفاق ناگوار براش بوده، تصمیم میگیره خودشو با یه چیزی آروم کنه. و در اون ماده مخدر چیزی بوده که اون به سراغش رفته. اگه اون فرد معتاد می تونست در همون بارهای ابتدایی جلوی خودشو بگیره و بگه من در زمان احساساتی بودنم نباید تصمیم بگیرم، شاید هیچوقت به سراغ ماده مخدر نمی رفت! یا فردی که مال باخته میشه. حالا فرقی نمی کنه این مال باختگی بخاطر سرمایه گذاری در بورسه، یا در سایت های شرط بندی، یا در ارزهای دیجیتال و یا حتی در معاملات مختلف مثل مسکن و … ، ردپای اون مال باختگی رو باید در عدم توانایی کنترل ذهن در لحظات احساسی جستجو کنه. اونجا که بخاطر ترس، حرص و طمع و یا عجله تصمیمی گرفته به امید اینکه شرایط زندگیش رو بهتر کنه اما اون تصمیم باعث شده که همه چی بدتر و بدتر بشه.
در زمینه روابط، خود من خیلی این موضوع رو تجربه کردم. چه بسیار جاهایی بوده که در مقابل عزیزانم از کوره در رفتم. حرفهایی زدم که نباید میزدم. بعدشم که آروم شدم هرچقدر عذرخواهی کردم، مثل میخی که از دیوار درش میاری، جاش خوب نشده. پس چقدر خوب بود که می تونستم در همون زمان اوج عصبانیت، احساسی تصمیم نگیرم. خود من از این مورد خیلی ضربه خوردم.
انسان های موفق مثل ربات میمونن. گاهی آدم فکر می کنه اینا اصلا احساسات ندارن. اما واقعیتش اینه که اونا می تونن احساساتشونو کنترل کنن و در زمان اوج احساس تصمیمی نگیرن که بعدا باعث شرمندگی یا ناراحتیشون بشه.
خیلی ممنونم از استاد عباس منش که این موضوع فوق العاده رو برای ما بیان کردن.
در پناه الله یکتا، تنها، و تنها، و تنها قدرت حاکم بر جهان هستی، شاد و سالم و پیروز و سربلند و ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید.
استاد منم برام خیلی اتفاق افتاده که وقتایی که خیلی عصبی بودم و ی موضوعی بشدت ناراحتم کرده یه حرفایی ب طرف مقابلم زدم که بعد حسابی پشیمون شدم و حال خودم بد شده بخاطر اون رفتارام و حرفام و یکی از کارایی ک من همیشه انجام میدم اینه یا دوش میگیرم ولی هیچ وقت دوس اب سرد نگرفته بودم تو این شرایط ولی به گفته ی شما انجامش میدم حتما ولی کلن دوش گرفتن بیرون زدن از خونه خیلی بهم کمک میکنه و حالمو بهتر میکنه یا حتی اهنگ گوش دادن
ی تایمایی هم پیش میاد که با غذا خوردن میخام خودمو اروم کنم و اصلا درست نیست این ک خیلی وقته این عادت رو ترک کرد ب لطف خدا خدایا شکرت
و استاد وقتایی هم که خسته ایم و انرژی نداریم هم نباید تصمیم بگیریم مثلا ی کاری بوده من خیلی بهتر میتونستم انجامش بدما ولی چون خسته بودم و انرژی نداشتم همینطوری الکی انجامش دادم و نتیجه ی خوبی نگرفتم و بازم پشیمون شدم
استاد جونم الان فهمیدم که همیشه با حال خوب باید تصمیم گرفت همیشه باید ذهن اروم باشه ک بتونیم تصمیمی بگیریم که بعد پشیمون نشیم بعد حالمون بد نشه بعد نجواهای ذهنی سراغمون نیاد
من خودم وقتی استرس دارم خیلی ذهنم منفی میشه و نجواهای ذهنی دائم تو ذهنمه سعی میکنم با خودم صحبت کنم و از روشی که داخل قدم اول یادمون دادین با منطق ذهنمو اروم کنم و جواب هم میده خیلی ازتون سپاسگزارم برای این فایل عالیتون
از مهمترین اقدامات در زمینه موفقیت، توانایی کنترل ذهن هست ،
وقتی که کسی مثل زین الدین زیدان ،نفر اول فوتبال نتونه بر احساس و ذهن خودش کنترل کنه و کارت قرمز بگیره نشان میده که این کار چقدر اهمیت داره .
الان که فکر می کنم، می بینیم در اکثر موارد خودم در لحظه عصبانیت ، موفق نبودم خودم را کنترل کنم ، اصلا چیزی به نام کنترل ذهن و احساس به مغزم نمی رسید که انجامش بدم
با توجه به توضیحات استاد عباسمنش و راهکارهای مناسب برای کنترل احساس، بستگی به روحیه ما داره که کدام راهکار جواب میده باید امتحان کنیم و ببینیم با کدام روش بهتر میشه کنترل کرد و همون روش را تا آخر اجرایی کنیم .
دوستانی که این کامنت را می خونند ، انشاالله ثروتمند و سالم خواهید شد .
به نام خدای سمیع و بصیرم به نام خدای روزی دهنده ام خدایا تنها تو را میپرستم و تنها از تو یاری میجویم رزق و روزی مرا امروز بده
سلام به اساتید عزیزم استاد عباس منش و مریم بانو شایسته مهربان
اگر افکار منفی در ذهنت باشه مسلما احساسه خوبی نداری چون افکار منفی غم و اندوه با خود دارد
غر زدن و ناله زدن داره عصبانیت به همراه داره نگرانی و استرس و اضطراب داره و اینها همه از عدم کنترل ذهن میاد که باعث شده افکار منفی بوجود بیاد ورودی خوبی نداشتیم دیده ها و شنیده ها و گفتارها رو کنترل نکردیم پس باید خیلی هواسمون به ذهن باشه هر ثانیه داره باور برامون میسازه حالا چه آگاهانه یا نا آگاهانه باشه
و الان که در این مسیر زیبا و در کنار این استاد عزیز هستیم بهتر است در مواقع مشکلات یا تضاد خیلی خودمون و ذهنمون رو آگاهانه کنترل کنیم و با شکر گزاری و دیدن زیباییها و تحسین اونها میتونیم اوضاع رو بهتر کنیم و با اومدن تو سایت و خوندن کامنت یا گذاشتن کامنت آرامش به خودمون بدهیم و کم کم میبینیم همه چیز درست شده
اگر واقعا دانشجوی این استاد هستیم باید بعداز این همه گوش دادن به فایلها و صحبتهای با ارزش استاد دراینطور مواقع باید عمل کنیم به شنیده هامون و به این عمل کردن میگویند دیدن نتایج
و شیرین است که ببینیم چقدر رشد و پیشرفت کردیم
استادم ممنونتم من خیلی الان بهتر میتونم ذهنمو کنترل کنم خیلی کم عصبانی میشم آرامشم بیشتر شده چون نگرشمو عوض کردم شکرگزاری زیاد انجام میدم و حالمو سریع خوب میکنم شایدهم نذارم بد بشه این خیلی مهمه که نذاری بد بشه که باز بیای کاری کنی و انرژی بذاری حالتو خوب کنی
خدایا شکرت سپاسگزارتم که ما رو هدایت کردی به سمته این استاد عزیزو آگاه استادم ممنونتم اجرتون با رب العالمین
یکی از فایل های بی نهایت ارزشمند استاد که با عمل بهش نه یه پله که صد پله جلو میوفتیم . واقعا نمیشه روش ارزش گذاشت. خداروشکر و ممنونم از استاد عزیزم
مهمترین نکته قبل از ورد به بحث اینکه که من باید خودم را بشناسم و اون نقاظ ضعف که ازش ضربه خوردم را در بیارم و براش تصمیم گیری کنم . من باید خودمو بشناسم که چه رفتارهایی دارم و از کجا نشات گرفته.
خیلی از افراد با سوء استفاده و تحریک احساس افراد ذهن طرف را به دست میگیرن و در نهایت شخص بسیار ضرر میکنه و چند نمونه مثال دارم
مثال یک همین شرکت های هرمی که با ترفند اینه که پدرت و مادرت میتونن خوشبخت بشن و از فقر و فلاکت دربیان و پیش کشیدن ارزوها خصوصا خانواده شخص .طرف رو تحت تاثیر قرار میدن و شخص وارد میشه و شکست میخوره
یا معمولا اخر سال که برخی معاملاتی ها از یه طرف به خریدار میگن که این خونه چندتا مشتری داره و میخواد معامله بشه و از یه طرف به فروشنده میگن بفروش که خریدار نیست و افراد رو تحت تاثییر قرار میدن
یا دانش اموزان یا افراد رو تحت تاثیر باورهای مذهبی و دلسوزانه قرار میدن و ازشون کار میکشن و کلا ذهن شخص رو در اختیار میگیرن
یا طرف تحت تاثیر رفقاش سیگار میکشه و کم کم به خاطر جوی که توش هست و کم نیاوردن هرکاری بقیه بگن انجام میده
یا اینکه فروشگاهایی که تخفیف اجناس میزنن و یا برای رد کردن اجناس یا هر ترفندی تخفیف و تبلیغ میزارن و افراد حس کمبودشون تحریک میشه و میرن کلی خرید میکنن. مثلا من چندماه پیش سرشار از احساس رفتم 6 میلیون در شرایط مالی ناجالب وسایل خریدم اونم چون از بقیه جاها ارزون تر بود و اصلا به کارم نیومد
دو تا پسر عمه هام با تحریک پدرم و تو گوشش خوندن خونه ای که هیچ مدارکی نداشت رو بهش فروختن
و صدها نمونه که هرکدومش رو تجربه کردم و میخوام بگم از اگر خودمون رو نشناسیم و احساسات رو کنترل نکنیم از احساسات من و شما خیلی ها میتونن استفاده میکنن که شخص عکس العمل دلخواه اونا رو انجام بده و ترفندها هیچ گاه قدیمی نمیشه و جواب خواهد پس باید خودمون رو بشناسیم
من توی اوضاع احساسی برای خودم خوابیدن و راه رفتن و تنفس عمیق توی فضای باز و پیاده روی خوب جواب میده . همینطور شستن صورت و دست با اب سرد یا شستن پاها خیلی کمک کرده .
این فایل دقیقا هدایتی بسمتم اومد امروز نشانه امرو زدم ولی حسم گفت ی فایل دیگه رو باید اینجا باز کنی رفتمپایینصفحه دیدم
نوشته عواقبتصمیات احساسی گفتم خودشه این نشانه منه و بازش کردم و الان3 باره که دارم گوشش میدم
و ربطش ب من این بود که پری روز ذهنم اشفته بود و هی نویز وارد میکرد و نمیشد که ارومش کنم تا شب ادامه داشت
دیگه دیدم نه با نوشتنو حرفزدن با خودم و نکات مثبت و مرور کردن همحواب نمیده و داره میبافه برای خودش حتی نگاشم میکردم باز میگفت هی نجوا هارو
ولی دیدم با کلامخوش ب راه نمیاد گفتم باشه اینجوری که نمیشه من ادم توی احساس بد بمون نیستمدقیقا اینارو داشتم میگفتمب ذهنم
من ادمتوی احساس بد بمون نیستم راه نمیایی باشه گفتم چارش آب یخه اونمساعت 11 12 شب هوا هم یخ دیگه تا بخاد بگه نه و اینا من توی حموم بودم حمومم سرد آب سرد یخ توی یک ظرفی مونده بود از یخ سرد تر شده بود
وارد حموم شدم دیدم ذهنم میگه نکنیا با ی لحن مظلومانه بعد میخاست نزاره اب بریزم رو بدنم تق آب یخ رو چند بار خالی کردم رو بدنم
همون لحضه ذهنم کلا ساکت شد کلا خاموش شد تازه من تونستم ببینم کی مدیره ارامش چیه واقعا صحنه عجیبی بود بعدش اومدم
دیدم دارم میلرزمتو رختخواب بودم بعد انقدر مسلط شده بودم ب ذهنم گفتم ببین ادا در نیار لرز و اینا رو بزار کنار
اخه بعد ریختن آب سرد رفتم همونجوری با ی شرط تو حیاط سرویس و اصلا احساس نمیکردم سرمارو گفتم ببین هیسسس ساکت نباید بلرزی باورتون میشه اجازه ندادم بلرزم و نلرزیدم اینم ی حس مثبت و اعتماد بنفس شد از این آب یخه و انجامش
بعدش شروع ب نوشتن کهکردم خیلی چیزای خوبی نوشتم اگاهیی های خوبی نوشتم حتی همون موضوعتی که باهاشون احساسم بد کرده بود رو جوری رفتم تو دلشون نوشتمشون و براشون منطق اوردم اصلا بی نظیر
و بیشتر اوقات با نوشتن و برگشتن ب لحضه من ب ارامش میرسم نوشتن زیبای ها تجربهای زیبا گل پرنده درخت همچی هر چیزیی که بچشمم زیبا بیاد صفت ی ادم باشه لباسش باشه
و زیاد احساسی عمل نمیکنم سعی میکنم که خوب رفتار کنم ولی خب ادمیم دیگه ولی نسبت ب گذشته خیلیییی بهتر شدم خیلییییی
قبلا یکی میگفت بالا چشت ابروعه من ناراحت میشدم و سریع حالم بد میشد و بخودم میگرفتم حالا طرف سوال میپرسید من میگفتم این منظور داره ربطش میدادم ب خودم
ولی عکس العملی نشون نمیدادم چون میترسیدم از عواقبش بخاطر همین هیچ موقع وارد بحث و دعوا رو کم کنی نمیشدم بقولی رد میکردم چون باور هام اشتباه بودن اعتماد بنفسم و اعمالم و نتایجم باعث اون مدار شده بود
ولی یبار ی یکی س سوال پرسید از من خب من دوست نداشتم راجبش حرفی زده بشه بعد چن نفر هم پیشم بودن برگشتم ب طرف گفتم شما گوه خوری و طرف دیگه هیچ حرفی نزد ولی به خودم افتخار کردم که تونستم اینکارو بکنم چون دیگه شده بود پترن الگو تکرار میشد خورد ب این بنده خدا خشم اژدها
استاد جهان و ادمها خیلیی با من راه اومدن نمیدونم واقعا حتما لطف خداست ولی من باید روی خودم خیلی کار کنم تا بخشنده بشم درککنم جایگاه انسان رو ارزشش رو صبر رو سکوت رو
تفاوت من مسبت به گذشنه اینه که قبلا من اصلا نمیدونستم میشه ذهنو کنترلش کرد بدون مثلا سیگار مشروب یا رفیق بازی ولی همه اینا هم من توش افراطی عمل میکردم و از همشم زربه خوردم و بجای اینکه اونا بشن مرهم میشدن درد
ولی شکر خدا من 3 ساله که اگر ناراحت شدم خودم فهمیدم و خودم خودمم برگردوندم خودمو ب حالت مثبت و خوب
سه و نیم ساله لب ب سیگار که تفریحی میکشیدم نزدم یعنی مهمون بیاد خونمون من نیستم دیگه خونه اگه سیگاری باشه میگم برای احترام ب خودم باید پاشم برم میرم طبیعت بیرون تا اون شخص بره من بر میگردم خونه
یا مشروب که من اصلا ازش لذت نمبردم گاهی اوقات پیشد میخوردیم اونم کلا 4 یا پنج ساله ندیدمش از نزدیک
الان هیچ احساس تنهایی نمیکنم هر جا برم سعی میکنم یچزی یاد بگیرم زیبایی هارو ببینم
و خداوند هم با ادماش اتفاقات خوب با منه و همجا بهم چیزی یاد میده برای رشد
شما استاد عزیزم رو بهم معرفی کرد دوستون دارم استاد ان شاالله با نتایج مالیم بیام و بنوییسم و براتون فایل بفرستم و بیام فلوریدا دیدن شما و خانمشایسته عزیز با خدایی که بهم معرفی کردین خدایی که خودش از تاریکی وقتی صداش زدم بیرونم اورده
به نام الله هدایتگر
به نام خالق زیبایی ها
سلام دوستان امیدوارم که روزخوبی روپشت سرگذاشته باشین
احساس خوب=اتفاقات خوب
همه چی دراین جمله خلاصه میشه
دقیقایادمه سال اول دانشگام یکی ازهم دانشگاهیای من بامن بدبرخوردکردومن یک تصمیم بدی گرفتم که باهاش دعواکنم ودرگیری لفظی پیش اومدوغیره وباعث شداین واکنش من به شکایت ومشکلات روحی روانی من کشیده بشه وچندسال این مشکلات روحی همراه من بودوشبیه این ادم هادرزندگی من میومدندچون بهش توجه میکردم واون اتفاق روبه یادمیاوردم واین باعت مشکلات زیادی درزندگیم شدوبعدچندسال تصمیم گرفتم اروم ترباشم وسریع واکنش نشون ندم که بعدباسایت استاداشناشدم وشبوروزم شدگوش دادن به فایل های استادواولین نتیجه اون ارامش درونی من بودکه چندسال ارزوی اون روداشتم وهرشب سپاس گذاری میکردم ودفترهاپرکردم ازنوشتن نعمت هام ودیدن وفکرکردن وصحبت کردن درموردانها
دقیقاهمین امروزماشین من خراب شدوروشن نمیشدومن به جای این که عصبانی بشم وگله وشکایت کنم وحالموبدکنم چندتانفس عمیق کشیدم وحالموبهترکردم و به درختان زیبای توی کوچمون رونگاه کردم وخداروشکرکردم به خاطراین همه زیبایی وازشنیدن صدای پرنده هاارامشم بیشترشدوبعدماشین من درست شد
این اگه معجزه نیست پس چیه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
چندروزپیش رفتم یک کاراداری داشتم که بایدیک مبلغی روپرداخت میکردم مبلغشم میگم که به من گفته بودن حدود70هزارتومن بایدپرداخت کنی
من قبل ازاین که برم داخل این شرکت یک دفه موبایلم افتادروی زمین ویک گوشه ازصفحه موبایلم شکست اولش یکم ناراحت شدم ولی سریع تصمیم نگرفتم وشکایت وقضاوت نکردم وگفتم حتماخیریتی دراین هست که اینطوری شدوحالموخوب نگه داشتم بعدرفتم داخل این شرکت که قبضموپرداخت کنم که مسعول مربوطه گفت شماباید6هزارتومان پرداخت کنی منم باکمال تعجب گفتم اشتباه میکنی خانم من مبلغی خیلی بیشتری روبایدبدم گفت نه 6هزارتومنه بعددیدم راست میگه ومن بعدپرداختش کردم واومدم بیرون ومشکلم حل شدبااین که مبلغ اون حدود70هزارتومن بود
بعدمیدونین چی شد؟؟
به خداگفتم ممنونم ازت که وقتی میگی تقواداشته باش(ذهنتوکنترل کن)یعنی چی
استادمیگه خداوندبه شجاعان پاسخ میده
وقتی حالتوخوب نگه داری وشکایت نکنی این معجزات توزندگیت هرروزبیشتروبیشترمیزنی
چندین ساله استادداره فریادمیزنه
بابااحساس خوب داشته باشین
به نعمت هاتون توجه کنین
ازوقتی سعی میکنم حالموخوب نگه دارم این معجزاتوتوزندگیم دارم میبینم
همین موبایلم که فکرکردم هزینه داره که درست بشه متوجه شدم قاب روی صفحه شکسته شده
وهمین امشب باهزینه خیلی کم درستش کردم
وخداروهزاران بارشکرکردم ودارم ازموبایلم لذت میبرم ازدیدنش ازتایپ کردن تواین سایت بااین موبایل
بعضی وقت هاازاین مسیرناامیدمیشدم ولی بازم ادامه میدادم ودارم میدم وبایدمتعهدترباشم به این مسیرالهی وقوانینش
ب نظرمن این مسیرتنهامسیریه که ماروبه همه چی میرسونه وبه قول استادعزیزم بهشتوتوهمین دنیاتجربه میکنیم به لطف الله مهربان
حرف زیاده ولی
کم گوی گزیده گوی چون دُر
تا ز اندک توجهان شودپر
شادوموفق باشید
احمدفردوسی ازمشهد
سلام بر استاد خوشتیپ، خوش ارتعاش، خوشحال، خوشپوش، خوش استایل،خوشاخلاق، خوشروزی و خوشسخن و همچنین سلام بر همراه مهربان، کاربلد، کاردرست، مستقل،قوی و نمونه بانویی موفق، مریمجان عزیز ،
یک مقدار ذهنم گاهی برای کامنت نوشتن مقاومت میکنه و میگه کاری رو اگر برای دیده شدن انجام بدی و چیزی رو جز نگاه خدا بخواهی باختی، اما به نظرم اینهاوسوسههای ذهن منفی است که باید باهاش مبارزه کرد، وقتی استاد گفتن نوشتههای شما به دیگران کمک میکند و من دیدم چه سخاوتمندانه آگاهیهای نابی که هیچ کدام کم از یک دورهٔ آموزشی خودسازی ندارد رو در اختیار ما قرار میدهید، به خودم گفتم کمترین قدردانی اینه که در این سفرهٔ گستردهٔ سخاوتمندانه آگاهی شرکت کنم. اما قبل از اون دوست دارم یک چیزی رو بگم:
مریم جان، واقعا ازت سپاسگزارم، به مدت نیم ساعت گوشی به دست همراه استاد راه رفتی و من در حین صحبتهای استاد حواسم بهت بود که چه ماهرانه فیلمبرداری میکنی. لحظاتی که استاد رو از روبهرو میگرفتی و من حس میکردم که داری عقب عقب میری، واقعا تحسینت کردم.
حضورت پارادایس رو بهشتتر میکنه و برای ما بسیار ارزشمنده.
استاد عزیز، حرفهای شما که واقعا حکم طلای ناب رو داره؛ اما همخوانی رنگ لباستون با طبیعت بیرون هم هوش از سر ما میبره، دمتون گرم با این سلیقهٔ قشنگ.
و اما جواب تمرین:
حقیقتا من هم چون تمرکزم روی نکات مثبته، خیلی یادم نمیاد کجا از روی احساسات تصمیم گرفتم و عواقب بدی رو برداشت کردم، اگه یادم هم باشه یک جوری عامدانه دلم میخواد از ذهنم ببرمش؛ اما نکتهای که در تمام صحبتهای استاد دائم به ذهنم تُک میزد، این بود که چقدر خوبه هر بار قبل از اینکه بریم بازار یا حتی همینطوری برای کارهای معمول از خونه بیرون میآییم، این فایل رو گوش بدهیم. بسیاری از خریدهایی که من کردهام، چیزهایی بوده که فقط احساساتی شدهام و نیازی به آنها نداشتم، مثلا دلم برای طرف سوخته، گفتم بیام ازش خرید کنم، یا فقط به خاطر اینکه حراج زده بودند، خرید کردم و بعد دیدم چه هزینهای پرداخت کردم در حالی که هیچ کدوم رو نیاز نداشتم.
به نظرم تصمیمات احساسی هنگام خرید خیلی میتونه در شرایطی که هنوز باید حساب دخل و خرجت رو درست داشته باشی، میتونه ضرر رسان باشه.
اما الان دلم میخواد به این فکر کنم که کجا از روی احساسات تصمیم نگرفتم و نتیجهٔ خیلی عالی گرفتم:
چند شب پیش، حس کردم دخترم داره من رو میپیچونه و چیزی رو از من مخفی میکنه، ناراحت شدم؛ چون رابطهٔ من و دخترم اینقدر عالیه که قابل توصیف نیست. اصلا چیزی در حد روابط عاشقانه که برای هیچ پدر و مادری این رفتار قابل تصور نیست که یک جوان بیست ساله بتونه این قدر قشنگ رفتار کنه که هم حریم خودش حفظ بشه و استقلالش و هم محبتش رو این قدر قشنگ نثار مادرش کنه و هزار نکتهٔ مثبت دیگر که باعث شکرگزاری روزانه من میشود، با همه این توصیفات چند شب پیش حس کردم داره من رو میپیچونه، از پنهان کاریش ناراحت نشدم؛ اما نگران این بودم که پای دروغ به میان بیاید که از دروغ متنفرم و حتی اگه بچم دروغ بگه، ناخودآگاه از چشمم میفته، اما تو اون لحظه چیزی نگفتم، با خودم خیلی کلنجار رفتم که بگم: «دختررررر، من احمق نیستم که این جواب رو بهم میدی» اما صبوری کردم، حرفش رو به ظاهر پذیرفتم اما در عوض بهش گفتم:«به نظرم استادتون خیلی احمقه که ….» و رفتم خوابیدم. حتی اینقدر نگران بودم که قران رو باز کردم و این آیه اومد: «و اعیذها و ذریتها بک من الشیطان الرجیم» دلم آروم شد و قضیه رو رها کردم، فردای اون روز خودش اومد جسته گریخته ماجرا رو تعریف کرد، باز هم چون جوونه، نمیشه خیلی بهش گیر داد؛ اما صداقتش باعث میشه، دلم گرم بشه.
یکی از مواردی که واقعا باید احساستم رو کنترل کنم، در ارتباط با دخترمه، وگرنه مثل بسیاری از خانوادهها که نمیتونند با جوانشان ارتباط بگیرند و بچهها کم کم از پدر و مادر دور میشوند، این اتفاق برای ما هم خواهد افتاد.
ممنونتم استاد عزیزم، اول برای این نوشتم که من هم به این آگاهی کمکی کرده باشم؛ اما الان متوجه شدم که چقدر به خودم کمک کرد؛ یعنی از این به بعد هنگام برخورد با دخترم، این فایل و آموزههای ارزشمندش میشه اصول اولیهٔ ارتباط.
دمت گرم استاد، شیر مادر و نان پدر حلال وجودت که چنین سخاوتمندانه ما را به حریم زیبای پارادایس و گنج بیپایان آموزههای زندگی مینشانی.
روز و روزگارتان خوش!
سلام خدمت استاد عزیزم ودوستان خوب دراین سایت گران بها…من یک مورد رو که همین یکی دو روز قبل واسم اتفاق افتاد رو به طور خلاصه میگم: این مورد مربوط میشه به تصمیم گیری احساسی ولی از نوع مثبت هیجانی…داستان از این قراره که من ماشین همسرم که ام وی ام 110 بود وبه خاطر داشتن دوتا فرزند کوچیک دیگه سوارنمیشد رو واسش فروختم.قبلش بگم چون این ماشین رو پدر همسرم بهش هدیه داده کاری درخصوص تعویض پلاک و انتقال سند و ….انجام نگرفته و ماشین به نام یک نفر دیگه بود.من وقتی کارهای فروش ماشین رو انجام دادم وپول رو هم گرفتم ، قرارشد که صاحب اصلی ماشین وخریدار جدید بیان برای انتقال سند وکارهای اداری.ازاونجایی که صاحب ماشین تهران زندگی میکنه هی امروز وفردا میکرد واسه اومدن به محضر وانجام کارهای اداری.وچون من طرف حساب خریدار جدید بودم همش به من زنگ میزد که پیگیر باشم.خلاصه من همش باخودم فکر میکردم که چرا من که پرونده رو تموم شده میبینم و همش واسه فروش و بسته شدن این موضوع ازخداوند سپاسگزاری میکنم هنوز پام گیره.اونجا بود که یک ترمز وباور مخرب رو پیدا کردم واون هم این بود که من یک سری مدارک ازماشین رو نگه داشتم واسه روز مبادا با این دید که نکنه یک روزی لازمم بشه.و واسه همین باور پای من هنوز گیر بود.
من هم به خاطر خوشحالی برای پیدا کردن این باور و اینکه به جهان ثابت کنم که این باور رو تغییر دادم دریک حرکت احساسی از نوع مثبتش اومدم وتمام پوشه اون مدارک رو بدون اینکه دقیق چک کنم انداختم داخل سطل آشغال شهرداری تو کوچه!!!ونتیجه این شد که سند ماشین هم داخل اون پوشه بود وبعداز چند روز بامن تماس گرفتند ودنبال سند میگشتن.هرچند که این قضیه بخیر گذشت البته برای من ،ولی درس اساسی که گرفتم این بود که حتی تصمیم احساسی از نوع مثبتش هم میتونه انسان رو توی چالش بندازه.با تشکر از استاد عزیز وخانم شایسته واطلاعات نابی که دراختیار ما میذارن…
بنام الله یکتاوهادی که منو به این فایل زیباهدایت کرد
ارزش این فایل میلیاردی بودبرام وپاشنه آشیل منه
عدم کنترل احساسات برمیگرده به کمبودعزت نفس، کسی که عزت نفس بالایی داره مسلطه به عواطفش به احساساتش حتی به خندش…
بادیدن این فایل دلیل خیلی ازاشتباهات گذشته خودمو پیداکردم،
یادمه وقتی شوهرم اومدخواستگاری (اون موقع هیچی ازقانون نمیدونستم وباسایت شماهم آشنانبودم )
درسته شوهرم خیلی آدم متشخص وخداشناس ودرکل یه انسانیه که ضعف های شخصیتی خیلی خیلی کمی داره ولی وقتی اومدخواستگاری فکرمیکردم این تنهاپسرِ خوب درکل کیهانه وخواستگاری بهترازاین دیگه نیس(باورکمبودشدیدی داشتم وبعدهامتوجه شدم اشتباه فکرمیکردم وشریک زندگیم میتونس خیلی بهترازاینم باشه…)
درجلسه خواستگاری دوسه تا شرط وشروط براساس عقایدمذهبیش برام تعیین کرد ومن بااینکه پذیرش اون عقایدوشروط برام سخت واذیت کننده بود،قبول کردم چون احساسی تصمیم گرفتم وفک میکردم دیگه روی زمین مردِ خوبی وجودنداره ونزدیکای عقدم ازلحاظ عاطفی وابسته شده بودم
بااینکه اززندگیم وشوهرم راضی ام ولی بخاطرتصمیمات احساسی منفی ومثبتی که گرفتم واون شرط وشروط رو قبول کردم بعدهایجوری ضربه خوردم که دردش تامغزواستخونم رومیسوزوند صب تاشب لعنت میکردم خودمو،،،،دعاهام آرزوی مرگ برای خودم بود،همین قبول چندتاشرط کوچیک وجزئیِ احساسی(بگم خنده دارمیادبنظرتون) بقدری زندگیو برای منوشوهرم جهنم کردکه چندبارتصمیم به خودکشی گرفتم چندبارکیفموبرداشتم برم گم وگورشم که کسی دستش بهم نرسه وتاچندوقتِ پیش گاها اختلاف مینداخت توزندگیمون(البته بخاطرضعف شخصیتیم وباورهای اشتباهمم بود)سرم پیشِ خودم وشوهرم پایین بود چون میگفت اگه نمیتونستی انجامش بدی چرا الکی بهم دروغ گفتی چراقبول کردی؟چراوعده دادی؟اومدی وزندگی منوخراب کردی؟وهمش سرزنش سرزنش سرزنش شب وروزم گریه شده بود…
ولی به لطف الله باسایت آشناشدم ومتوجه اشتباهم شدم وخیلی خصوصیات وباورهارو درخودم تغییردادم وجلوی خیلی ازاتفاقات بدی که میتونس بیوفته روگرفتم (اونجابودکه باعمق وجودم متوجه شدم من خالق زندگی خودمم) خداروشکرالان خیلی خیلی اوضاع زندگیمون بهتره وارتباطمون خیلی عاشقانه ترشده
جدیدترین اتفاقی که ضربه دیدم هفته پیش بودتواینستا ازاین دوره هایی که میذارن مثلامیگن ساعت12 فلان تاریخ ظرفیت فقط وفقط برای 50نفربازکردیم وبااین دوره زندگیت متحول میشه ومستقل میشی ودیگه تکرارنمیشه بااین قیمت ودیگه تاچندماه ثبتنام نداریم و….منم میخواستم دوره رو تهیه کنم ولی همون لحظه موجودی حسابم کم بودنشدثبتنام کنم (انگارقسمت نبودولی به هرزورواصراری بود خواستم ثبتنام کنم)هرچقدخواهش کردم دلیلو گفتم که به این خاطر جاموندم ازثبتنام اجازه بدین منم ثبتنام کنم قبول نکرد….منم باخشم وعصبانیت وبااحساس ترس ودلهره رفتم سراغِ پیجای دیگه، باحالِ بدوانگاراجباری تهیه کردم تقریبا دوسه روزبعددیدم عه همون پیج اولی باقیمت خیلی مناسب اونم اقساطی مجددا ثبتنام گذاشته(همونی که باخواهش واصرارثبتنامم نکرد)وتقریبا دوهفته ای یبارثبتنام میذاره باکلی هدیه وآپدیت ورفع اشکال وپشتیبانی وجوایزو….درحالیکه گفته بودتااخرتابستون ثبتنام نداریم
پیج دومی هم که دوره اش روتهیه کردم چند روزبعدهمون دوره رو فقط 100هزارتومن گذاشته بود،، برگام ریختتتتتت
بدیش اینجابود نحوه تدریسش خیلی افتضاح بودومن هیچ استفاده ای ازاون دوره نکردم والان پشیمونم
و خدایی که در این نزدیکی است…
عرض سلام و ادب و احترام خدمت استاد عباس منش بزرگ، بانو شایسته شایسته و همه عزیزانی که این کامنت من رو مطالعه می کنن.
در راستای مطالعه کامنت های ارزشمند دوستان هم مدار خودم، به این فایل فوق العاده هدایت شدم که استاد به طرز عجیبی دست روی موضوعی میذارن که دقیقا عامل موفقیت یا شکست انسان هاست. میشه ردپای هر شکستی رو در اتخاذ تصمیم های اشتباه در زمان عصبانیت، خشم، ناراحتی، نگرانی، اضطراب یا … دید. و همینطور میشه ردپای هر موفقیتی رو در اتخاذ تصمیمات درست کوچک ولی متوالی جستجو کرد. همین که آدم بتونه در زمان عصبانیت و ناراحتی تصمیم نگیره، خودش یه تصمیم خیلی مهمه!
به هر زمینه ای که نگاه می کنم، نقش تصمیمات اشتباه در زمان بودن در اوج احساسات رو می بینم. یک انسان معتاد به مواد مخدر، هیچوقت به میل خودش و با اشتیاق معتاد نشده! اون بخاطر ناراحتی و احساس بدی که ناشی از یه اتفاق ناگوار براش بوده، تصمیم میگیره خودشو با یه چیزی آروم کنه. و در اون ماده مخدر چیزی بوده که اون به سراغش رفته. اگه اون فرد معتاد می تونست در همون بارهای ابتدایی جلوی خودشو بگیره و بگه من در زمان احساساتی بودنم نباید تصمیم بگیرم، شاید هیچوقت به سراغ ماده مخدر نمی رفت! یا فردی که مال باخته میشه. حالا فرقی نمی کنه این مال باختگی بخاطر سرمایه گذاری در بورسه، یا در سایت های شرط بندی، یا در ارزهای دیجیتال و یا حتی در معاملات مختلف مثل مسکن و … ، ردپای اون مال باختگی رو باید در عدم توانایی کنترل ذهن در لحظات احساسی جستجو کنه. اونجا که بخاطر ترس، حرص و طمع و یا عجله تصمیمی گرفته به امید اینکه شرایط زندگیش رو بهتر کنه اما اون تصمیم باعث شده که همه چی بدتر و بدتر بشه.
در زمینه روابط، خود من خیلی این موضوع رو تجربه کردم. چه بسیار جاهایی بوده که در مقابل عزیزانم از کوره در رفتم. حرفهایی زدم که نباید میزدم. بعدشم که آروم شدم هرچقدر عذرخواهی کردم، مثل میخی که از دیوار درش میاری، جاش خوب نشده. پس چقدر خوب بود که می تونستم در همون زمان اوج عصبانیت، احساسی تصمیم نگیرم. خود من از این مورد خیلی ضربه خوردم.
انسان های موفق مثل ربات میمونن. گاهی آدم فکر می کنه اینا اصلا احساسات ندارن. اما واقعیتش اینه که اونا می تونن احساساتشونو کنترل کنن و در زمان اوج احساس تصمیمی نگیرن که بعدا باعث شرمندگی یا ناراحتیشون بشه.
خیلی ممنونم از استاد عباس منش که این موضوع فوق العاده رو برای ما بیان کردن.
در پناه الله یکتا، تنها، و تنها، و تنها قدرت حاکم بر جهان هستی، شاد و سالم و پیروز و سربلند و ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید.
خدانگهدار
1402/08/02
18:58
سلام به استاد خوش هیکل و خوش استایلم
سلام به همه ی دوستان
استاد منم برام خیلی اتفاق افتاده که وقتایی که خیلی عصبی بودم و ی موضوعی بشدت ناراحتم کرده یه حرفایی ب طرف مقابلم زدم که بعد حسابی پشیمون شدم و حال خودم بد شده بخاطر اون رفتارام و حرفام و یکی از کارایی ک من همیشه انجام میدم اینه یا دوش میگیرم ولی هیچ وقت دوس اب سرد نگرفته بودم تو این شرایط ولی به گفته ی شما انجامش میدم حتما ولی کلن دوش گرفتن بیرون زدن از خونه خیلی بهم کمک میکنه و حالمو بهتر میکنه یا حتی اهنگ گوش دادن
ی تایمایی هم پیش میاد که با غذا خوردن میخام خودمو اروم کنم و اصلا درست نیست این ک خیلی وقته این عادت رو ترک کرد ب لطف خدا خدایا شکرت
و استاد وقتایی هم که خسته ایم و انرژی نداریم هم نباید تصمیم بگیریم مثلا ی کاری بوده من خیلی بهتر میتونستم انجامش بدما ولی چون خسته بودم و انرژی نداشتم همینطوری الکی انجامش دادم و نتیجه ی خوبی نگرفتم و بازم پشیمون شدم
استاد جونم الان فهمیدم که همیشه با حال خوب باید تصمیم گرفت همیشه باید ذهن اروم باشه ک بتونیم تصمیمی بگیریم که بعد پشیمون نشیم بعد حالمون بد نشه بعد نجواهای ذهنی سراغمون نیاد
من خودم وقتی استرس دارم خیلی ذهنم منفی میشه و نجواهای ذهنی دائم تو ذهنمه سعی میکنم با خودم صحبت کنم و از روشی که داخل قدم اول یادمون دادین با منطق ذهنمو اروم کنم و جواب هم میده خیلی ازتون سپاسگزارم برای این فایل عالیتون
خدایاشکرت:))))
به نام خداوند مهربان وهدایتگر
سلام
وقت همگی بخیر وشادی
توانایی کنترل احساسات
از مهمترین اقدامات در زمینه موفقیت، توانایی کنترل ذهن هست ،
وقتی که کسی مثل زین الدین زیدان ،نفر اول فوتبال نتونه بر احساس و ذهن خودش کنترل کنه و کارت قرمز بگیره نشان میده که این کار چقدر اهمیت داره .
الان که فکر می کنم، می بینیم در اکثر موارد خودم در لحظه عصبانیت ، موفق نبودم خودم را کنترل کنم ، اصلا چیزی به نام کنترل ذهن و احساس به مغزم نمی رسید که انجامش بدم
با توجه به توضیحات استاد عباسمنش و راهکارهای مناسب برای کنترل احساس، بستگی به روحیه ما داره که کدام راهکار جواب میده باید امتحان کنیم و ببینیم با کدام روش بهتر میشه کنترل کرد و همون روش را تا آخر اجرایی کنیم .
دوستانی که این کامنت را می خونند ، انشاالله ثروتمند و سالم خواهید شد .
علیرضا یکتای مقدم
مشهد مقدس
به نام خدای سمیع و بصیرم به نام خدای روزی دهنده ام خدایا تنها تو را میپرستم و تنها از تو یاری میجویم رزق و روزی مرا امروز بده
سلام به اساتید عزیزم استاد عباس منش و مریم بانو شایسته مهربان
اگر افکار منفی در ذهنت باشه مسلما احساسه خوبی نداری چون افکار منفی غم و اندوه با خود دارد
غر زدن و ناله زدن داره عصبانیت به همراه داره نگرانی و استرس و اضطراب داره و اینها همه از عدم کنترل ذهن میاد که باعث شده افکار منفی بوجود بیاد ورودی خوبی نداشتیم دیده ها و شنیده ها و گفتارها رو کنترل نکردیم پس باید خیلی هواسمون به ذهن باشه هر ثانیه داره باور برامون میسازه حالا چه آگاهانه یا نا آگاهانه باشه
و الان که در این مسیر زیبا و در کنار این استاد عزیز هستیم بهتر است در مواقع مشکلات یا تضاد خیلی خودمون و ذهنمون رو آگاهانه کنترل کنیم و با شکر گزاری و دیدن زیباییها و تحسین اونها میتونیم اوضاع رو بهتر کنیم و با اومدن تو سایت و خوندن کامنت یا گذاشتن کامنت آرامش به خودمون بدهیم و کم کم میبینیم همه چیز درست شده
اگر واقعا دانشجوی این استاد هستیم باید بعداز این همه گوش دادن به فایلها و صحبتهای با ارزش استاد دراینطور مواقع باید عمل کنیم به شنیده هامون و به این عمل کردن میگویند دیدن نتایج
و شیرین است که ببینیم چقدر رشد و پیشرفت کردیم
استادم ممنونتم من خیلی الان بهتر میتونم ذهنمو کنترل کنم خیلی کم عصبانی میشم آرامشم بیشتر شده چون نگرشمو عوض کردم شکرگزاری زیاد انجام میدم و حالمو سریع خوب میکنم شایدهم نذارم بد بشه این خیلی مهمه که نذاری بد بشه که باز بیای کاری کنی و انرژی بذاری حالتو خوب کنی
خدایا شکرت سپاسگزارتم که ما رو هدایت کردی به سمته این استاد عزیزو آگاه استادم ممنونتم اجرتون با رب العالمین
به نام خداوند جان آفرین
سلام به همه عزیزان
یکی از فایل های بی نهایت ارزشمند استاد که با عمل بهش نه یه پله که صد پله جلو میوفتیم . واقعا نمیشه روش ارزش گذاشت. خداروشکر و ممنونم از استاد عزیزم
مهمترین نکته قبل از ورد به بحث اینکه که من باید خودم را بشناسم و اون نقاظ ضعف که ازش ضربه خوردم را در بیارم و براش تصمیم گیری کنم . من باید خودمو بشناسم که چه رفتارهایی دارم و از کجا نشات گرفته.
خیلی از افراد با سوء استفاده و تحریک احساس افراد ذهن طرف را به دست میگیرن و در نهایت شخص بسیار ضرر میکنه و چند نمونه مثال دارم
مثال یک همین شرکت های هرمی که با ترفند اینه که پدرت و مادرت میتونن خوشبخت بشن و از فقر و فلاکت دربیان و پیش کشیدن ارزوها خصوصا خانواده شخص .طرف رو تحت تاثیر قرار میدن و شخص وارد میشه و شکست میخوره
یا معمولا اخر سال که برخی معاملاتی ها از یه طرف به خریدار میگن که این خونه چندتا مشتری داره و میخواد معامله بشه و از یه طرف به فروشنده میگن بفروش که خریدار نیست و افراد رو تحت تاثییر قرار میدن
یا دانش اموزان یا افراد رو تحت تاثیر باورهای مذهبی و دلسوزانه قرار میدن و ازشون کار میکشن و کلا ذهن شخص رو در اختیار میگیرن
یا طرف تحت تاثیر رفقاش سیگار میکشه و کم کم به خاطر جوی که توش هست و کم نیاوردن هرکاری بقیه بگن انجام میده
یا اینکه فروشگاهایی که تخفیف اجناس میزنن و یا برای رد کردن اجناس یا هر ترفندی تخفیف و تبلیغ میزارن و افراد حس کمبودشون تحریک میشه و میرن کلی خرید میکنن. مثلا من چندماه پیش سرشار از احساس رفتم 6 میلیون در شرایط مالی ناجالب وسایل خریدم اونم چون از بقیه جاها ارزون تر بود و اصلا به کارم نیومد
دو تا پسر عمه هام با تحریک پدرم و تو گوشش خوندن خونه ای که هیچ مدارکی نداشت رو بهش فروختن
و صدها نمونه که هرکدومش رو تجربه کردم و میخوام بگم از اگر خودمون رو نشناسیم و احساسات رو کنترل نکنیم از احساسات من و شما خیلی ها میتونن استفاده میکنن که شخص عکس العمل دلخواه اونا رو انجام بده و ترفندها هیچ گاه قدیمی نمیشه و جواب خواهد پس باید خودمون رو بشناسیم
من توی اوضاع احساسی برای خودم خوابیدن و راه رفتن و تنفس عمیق توی فضای باز و پیاده روی خوب جواب میده . همینطور شستن صورت و دست با اب سرد یا شستن پاها خیلی کمک کرده .
سلام استاد جان
این فایل دقیقا هدایتی بسمتم اومد امروز نشانه امرو زدم ولی حسم گفت ی فایل دیگه رو باید اینجا باز کنی رفتمپایینصفحه دیدم
نوشته عواقبتصمیات احساسی گفتم خودشه این نشانه منه و بازش کردم و الان3 باره که دارم گوشش میدم
و ربطش ب من این بود که پری روز ذهنم اشفته بود و هی نویز وارد میکرد و نمیشد که ارومش کنم تا شب ادامه داشت
دیگه دیدم نه با نوشتنو حرفزدن با خودم و نکات مثبت و مرور کردن همحواب نمیده و داره میبافه برای خودش حتی نگاشم میکردم باز میگفت هی نجوا هارو
ولی دیدم با کلامخوش ب راه نمیاد گفتم باشه اینجوری که نمیشه من ادم توی احساس بد بمون نیستمدقیقا اینارو داشتم میگفتمب ذهنم
من ادمتوی احساس بد بمون نیستم راه نمیایی باشه گفتم چارش آب یخه اونمساعت 11 12 شب هوا هم یخ دیگه تا بخاد بگه نه و اینا من توی حموم بودم حمومم سرد آب سرد یخ توی یک ظرفی مونده بود از یخ سرد تر شده بود
وارد حموم شدم دیدم ذهنم میگه نکنیا با ی لحن مظلومانه بعد میخاست نزاره اب بریزم رو بدنم تق آب یخ رو چند بار خالی کردم رو بدنم
همون لحضه ذهنم کلا ساکت شد کلا خاموش شد تازه من تونستم ببینم کی مدیره ارامش چیه واقعا صحنه عجیبی بود بعدش اومدم
دیدم دارم میلرزمتو رختخواب بودم بعد انقدر مسلط شده بودم ب ذهنم گفتم ببین ادا در نیار لرز و اینا رو بزار کنار
اخه بعد ریختن آب سرد رفتم همونجوری با ی شرط تو حیاط سرویس و اصلا احساس نمیکردم سرمارو گفتم ببین هیسسس ساکت نباید بلرزی باورتون میشه اجازه ندادم بلرزم و نلرزیدم اینم ی حس مثبت و اعتماد بنفس شد از این آب یخه و انجامش
بعدش شروع ب نوشتن کهکردم خیلی چیزای خوبی نوشتم اگاهیی های خوبی نوشتم حتی همون موضوعتی که باهاشون احساسم بد کرده بود رو جوری رفتم تو دلشون نوشتمشون و براشون منطق اوردم اصلا بی نظیر
و بیشتر اوقات با نوشتن و برگشتن ب لحضه من ب ارامش میرسم نوشتن زیبای ها تجربهای زیبا گل پرنده درخت همچی هر چیزیی که بچشمم زیبا بیاد صفت ی ادم باشه لباسش باشه
و زیاد احساسی عمل نمیکنم سعی میکنم که خوب رفتار کنم ولی خب ادمیم دیگه ولی نسبت ب گذشته خیلیییی بهتر شدم خیلییییی
قبلا یکی میگفت بالا چشت ابروعه من ناراحت میشدم و سریع حالم بد میشد و بخودم میگرفتم حالا طرف سوال میپرسید من میگفتم این منظور داره ربطش میدادم ب خودم
ولی عکس العملی نشون نمیدادم چون میترسیدم از عواقبش بخاطر همین هیچ موقع وارد بحث و دعوا رو کم کنی نمیشدم بقولی رد میکردم چون باور هام اشتباه بودن اعتماد بنفسم و اعمالم و نتایجم باعث اون مدار شده بود
ولی یبار ی یکی س سوال پرسید از من خب من دوست نداشتم راجبش حرفی زده بشه بعد چن نفر هم پیشم بودن برگشتم ب طرف گفتم شما گوه خوری و طرف دیگه هیچ حرفی نزد ولی به خودم افتخار کردم که تونستم اینکارو بکنم چون دیگه شده بود پترن الگو تکرار میشد خورد ب این بنده خدا خشم اژدها
استاد جهان و ادمها خیلیی با من راه اومدن نمیدونم واقعا حتما لطف خداست ولی من باید روی خودم خیلی کار کنم تا بخشنده بشم درککنم جایگاه انسان رو ارزشش رو صبر رو سکوت رو
تفاوت من مسبت به گذشنه اینه که قبلا من اصلا نمیدونستم میشه ذهنو کنترلش کرد بدون مثلا سیگار مشروب یا رفیق بازی ولی همه اینا هم من توش افراطی عمل میکردم و از همشم زربه خوردم و بجای اینکه اونا بشن مرهم میشدن درد
ولی شکر خدا من 3 ساله که اگر ناراحت شدم خودم فهمیدم و خودم خودمم برگردوندم خودمو ب حالت مثبت و خوب
سه و نیم ساله لب ب سیگار که تفریحی میکشیدم نزدم یعنی مهمون بیاد خونمون من نیستم دیگه خونه اگه سیگاری باشه میگم برای احترام ب خودم باید پاشم برم میرم طبیعت بیرون تا اون شخص بره من بر میگردم خونه
یا مشروب که من اصلا ازش لذت نمبردم گاهی اوقات پیشد میخوردیم اونم کلا 4 یا پنج ساله ندیدمش از نزدیک
و خودمم و خدای خودم و این سایت
تنهایی میرم همجا دنبال پایه نیستم قبلا تو کوچه بودم زنگ میزدم دوستم بیاد پیشم
الان هیچ احساس تنهایی نمیکنم هر جا برم سعی میکنم یچزی یاد بگیرم زیبایی هارو ببینم
و خداوند هم با ادماش اتفاقات خوب با منه و همجا بهم چیزی یاد میده برای رشد
شما استاد عزیزم رو بهم معرفی کرد دوستون دارم استاد ان شاالله با نتایج مالیم بیام و بنوییسم و براتون فایل بفرستم و بیام فلوریدا دیدن شما و خانمشایسته عزیز با خدایی که بهم معرفی کردین خدایی که خودش از تاریکی وقتی صداش زدم بیرونم اورده