گفتگو با دوستان 18 | حُزن در قرآن - صفحه 14 (به ترتیب امتیاز)


توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

198 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    فواد بنیادی گفته:
    مدت عضویت: 939 روز

    به نام تنها فرمانروایی کیهان

    روز 160

    سلام به استاد عزیزم مریم جان عزیز و دوستان خوبم

    خداوند را هزاران مرتبه شکر بابت یک روز دیگر الهی شکرت

    قانون ساده ولی خییلی کار بردی حال خوب اتفاقات خوب خداوند را هزاران مرتبه شکر

    دیروز بنا به تضادی که با آن مواجه شده بودم خییلی روحیه من ضعیف شد خییلی حالم بد شد من خییلی روی بقیه حساب کرده بودم قدرت اصلی خداوند مهربان را فراموش کرده بودم

    فراموش کرده بودم یک خدای دارم که همه کار ها را به چشم به هم زدن برای من انجام میدهد فراموش کرده بودم که خداوند تنها یار من در این دنیا است جز او کسی نیست

    و چقدر دلم آرام شد و حالا همه چی را به خداوند مسپارم که بدون اذن او یک برگ از درخت نمی افتاد می فهمم خداوند مهربانم هدایتم میکند به مسیر درست به راه درست خداوندم همه کار ها به من برنامه ریزی می کند خداوندم همه نعمت ها را برایم می دهد خداوندم همه کار ها را برایم ردیف می کند خداوندم راه های را برایم نشان می دهد که تا هنوز در ذهنم خطور نکرده خداوند کمکم می کند به سمت درست به راه درست بروم

    من به خداوندم ایمان دارم و همه کار ها را به او می سپارم بدون شک خداوند همه کار را بدون نقص انجام می هد

    رد پای من

    یا رب از هر خیری از تو به من می رسد فقیرم محتاجم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  2. -
    ناهید گفته:
    مدت عضویت: 1307 روز

    سلام به استاد عزیزم و تمام دوستان توحیدی ام.

    عجب حالی دارم الان.

    اولش از خودش خواستم قلم و فکرم رو در اختیار بگیره تا سپاسگزاری امروزم رو بنویسم.

    دیوانه ام کرد،دیگه تحمل اون همه اشک آمیخته با شمردن نعمتهام رو نداشتم.

    بعدش اومدم سراغ نشانه ی امروزم ،

    و این فایل.

    ای بابااااااااا دوباره اشک،دوباره دیوانگی.

    هق هق دوستانم ،علی عزیز و حمید عزیزم ، و بعدش کامنت پر محتوای امین عزیز،سیل اشک مرا هم روانه ی صورتم کرد.

    آره استاد عزیزم ،

    داستان همه ی ما در این سایت توحیدی ،یکیه.

    همه آمدیم تا راز موفقیت رو در زندگیمون یاد بگیریم اما رسیدیم به یک نقطه‌ی خاص.

    خداااااااااااااااا

    و همین.

    همین ما را بس.

    همین دنیای ما را بس.

    دیوانگی هم عالمی دارد.

    و دیگران بیگانه اند با این دیوانگی.

    و ما انتخاب شدیم.

    خدایاااااااا متششششششکرم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  3. -
    زهرا گفته:
    مدت عضویت: 463 روز

    به نام خداوند بخشنده مهربان

    سلام به استاد عزیزم و عزیزدل من مریم جانم و دوستان عزیزم

    امروز بعد ازشنیدن این فایل زیبا وتجربه حمید عزیزم بی اختیار اشکهای منم جاری شد و فهمیدم که من هم خدارو تو این سایت پیداکردم تو صحبت‌های استاد عزیزم تو وجودمریم نازنینم تو کامنتهای دوستان بی نظیرم، و داستان حمید عزیز منو برد به داستان آشنایی خودم و اینکه الان مدت کمی میگذره از ورودم به این سایت ولی خیلی بااون کسی که وارد سایت شد فاصله دارم وخدارا شکر می کنم که هدایت شدم من همیشه تو بچگی خدارو یه انسان میدونستم یه انسانی که ازش بشدت میترسیدم طبق گفته های بقیه یادمه بچه بودم کلاس قرآن میرفتم و همیشه میگفتن اگر موهاتون دیده بشه حتی اگر یک تارمو ازهمون اویزونتون میکنن و من توهمین بچگی باخدا لج میکردم وبیشتر بیرون میزاشتم موهامو میگفتم بیشتر باشه راحت‌تر آویزون میشم واینکه تو سن کودکی برای ما یه کتاب بشدت وحشتناک وبی درو پیکر رو میخوندن به اسم سفرنامه برزخ که درمورد نحوه مرگ یه انسان گناه کار بود و بعد یک سی دی بود که من هنوزم روحیه ام بابت دیدن اون سی دی داغونه وشدیدا تو روح وروانم ترس رو گنجاند به اسم سیاحت غرب که تصویری بود درمورد مرگ واینا و من دیگ از خدا میترسیدم فکر میکردم خیلی گناهکارم وهرچی سرم میومد میگفتم خب حقمه من خیلی گناه کردم دیگ روابطم با مادرم بشدت افتضاح بود و بشدت حس گناه ازمادرمم میگرفتم مادرم عامل تمام بدبختیاش پدرمو خانوادشو میدونست واقعابه خانواده پدرم سرویس میداد و از همه چیزش می‌گذشت یه کوزت به تمام معنا بود هنوزم همینجوریه وچون تو نقش قربانی بود ومیخواست از بقیه تایید بگیره که آره عروس نمونه است آدم نمونه است بشدت وضع روحیش خرابه ویادم نمیاد مادرم حتی یبار مارو با خوبی صدا کرده باشه یاحتی یک کلمه قشنگ مثل عزیزم من تاحالا ازش نشنیدم و ماهرروز بامادرم درگیر بودیم وهمیشه گریه میکرد ومیگفت کاش من بمیرم شماراحت بشین من بمیرم اونوقت بمونین با پدرتون بره براتون نامادری بیاره بزنه دهنتون رو سرویس کنه وازین حرفها این فقط یه چشمه از رفتار مادرمه شما فکر کنین من تو چه شرایطی بزرگ شدم و برای اینکه ازین مادر تایید بگیرم رفتم سراغ مذهب بشدت مذهبی شدم ولی حالم خوب نبود فقط باج می‌دادم به خدا به مادرم به همه و بعد خداشاهده برای فرار از دست مادرم ازدواج کردم ولی دقیقا عین مادرم بودم عین مادرم به تمام خانواده شوهرم بدبین بودم وفکر میکردم دشمن منن شبانه روز فکرهای منفی ومادرم هم که ازروز اول باهمسرم درگیر بود نه تنها مشکلم حل نشد بلکه الان باافراد بیشتری در گیر بودم مادرم شبانه روز بهم می گفت خاک توسرت تو که زندگیت خرابه تو یه برده ای اونجا تو فقط آب وغذا میخواستی که اینجا بود دیگ تو آبرومون رو بردی مارو کوچیک کردی و اینکه اگه همسرتو جلوی ما کوچیک نکنی اگه همیشه به ما خدمت نکنه و توهم پشتشو بگیری ماولت میکنیم تو برو باهمون خوش باش اونوقت دهنتو سرویس میکنه برو به همون زندگی برده ایت برس نمیدونم شوهرت چرا باین سلام نکرد چرا تو خونمون اومد کمک نکرد چرا خونه خالت نمیبره تورو چرا خونه فامیلات نمیای تو پشتیبان نمی خوای تو خودت اونو پررو کردی برای ما شاخ وشونه میکشه وازین حرفا که حتی یاد اوریشونم عذابم میده و من دربین این همه حال بد درگیری بامادرم باهمسرم باخانواده اش و باهمه از همه کس وهمه چیز خسته بودم دقیقا عین مادرم شده بودم چیزی که ازش متنفر بودم و همیشه ازش میترسیدم دقیقا همون شده بودم وفکر میکردم اگه تایید مادرمو نداشته باشم واقعا همسرم منو بدبخت میکنه من تنها میشم دقیقا همون ترسی که بچگی بهم میداد تاهنوز تو وجودم هست که آره اگه من خانواده مو حمایت اقواممو نداشته باشم بدبختم و زندگی دونفره وقتی قشنگه که اون به خانوادت سرویس بده و باورکنین ازتمام دنیا مخصوصا مادرم متنفر بودم و این که ازمادرم متنفر باشمو به حرفاش گوش نکنم طبق اون باور مزخرفی که تو وجودم بود که اگه اون نفرینم کنه بدبخت میشم و مادره و نمیدونم مقدسه واینا یه احساس گناه عجیبی داشتم به خدا به حدی از تنفر ازمادرم رسیده بودم که آرزو میکردم بمیره و گاهی ارزو میکردم همسرم بمیره تا من ازدست فشارای مادرم راحت بشم و باز با حس گناه این افکار تامرز نابودی میرفتم و میگفتم نه خودمو بکشم و هزار جور افکار ناجور وفقط دنبال یچیزی بودم که نجاتم بده که تو گوگل راه های رسیدن به حال خوب رو زدم و اول هدایت شدم به پادکست های مجتبی شکوری و خودمو بستم به اونا و دوسه ماه اونارو گوش میکردم ولی انگار حالم خوب نمیشد ولی یکم از مقاومتای ذهنم کمتر شده بود که باز به تضادهای افتضاح تری خوردم وباز دنبال راه حل گشتم و زدم چگونه روابطم باهمسرم رو خوب کنم تو بدترین شرایط و اولین سایتی که اومد سایت استاد بود و من رفتم تو عقل کل وخوندمو و خوندمو خوندم و حال دلم بهتر بود انگار باور کردم اینجاست جوابم و شروع کردم و الان خیلی حالم بهتره،خیلی حالم بهتره اوایل چون تو فاز قربانی بودم بازهم میخواستم تایید مادرمو بگیرم چون منکه وارد این سایت شدمو حالم کمی بهترشد به خدا روابطم باهمسرم خیلی بهتر ازقبل شد و مادرم به جای اینکه خوشحال باشه باز همیشه بهم میگفت که اره توفقط میخواستی مارو کوچیک کنی تو هرچقدر شوهرت هرکاری کنه تو باز میری منت کشیشو تو بی رگی بی غیرتی تو عرضه نداری بیای خونه بابات تو رو نمیاره حتی بعد تو میگی زندگیم خوبه و من واقعا نمی تونم بگم اخه من اصلا دلم برای مادرم تنگ نمیشه که بخوام برم وگرنه همسرمن نمی تونه جلومو بگیره و این توهماته که کسی جلوی کسیو بگیره و اینکه الان من دلم هنوز پراز نفرت ازمادرمه ولی میخوام قلبمو پاک کنم من خودم قدرت رو دادم به مادرم واینکه من نمیتونم حال مادرمو خوب کنم واینکه اون هیچ مسئولیتی برای زندگی من نداره و منم مسئولیتی دربرابر خوشی و زندگی هیچ کس ندارم چه مادرم چه پدرم چه همسرم چه هرکس دیگه من فقط مسئول حال خودمم ،و مادامی که این باور رو دارم و حالمو خوب نگه میدارم نتایج خوب هرروز تو زندگیم میبینم واینکه الان نسبت به باورهایی که ساختم نسبت به وقتایی که توحال خوبم نتایج بزودی میان و از خدا میخوام که بمونم تو راه از خدامیخوام که هدایتم کنه به بهترینها خدایا من از هر خیری که از تو بمن برسه محتاجم

    عاشقتونم

    خدایا شکرت شکرت که هدایتم کردی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  4. -
    ارزو دوستدار گفته:
    مدت عضویت: 2108 روز

    به نام الله روزی رسان

    سلام به استاد عزززیزم و مریم عزززززیززم و تمام خانواده عزززیززم

    چقدر از صحبت های اقا حمید اشک من سرازیر شد از اینکه من هم مثل ایشون از بچگی دنبال خدا بودم و غافل از اینکه خدا از رگ گردن به ما نزدیکتره البته خب کسی هم به ما نمیگفت یعنی خودم با رفتن به کلاس های قران و خواندن ایه های قران فقط همینو فهمیده بودم که خدا از رگ گردن به ما نزدیک تره و یه جوری ما رو از خدا ترسونده بودن انگا رکه به دنیا اومدیم برا ی بدبختی و ترس نه برای شادی و لذت بردن

    واقعا چقدر یاد اون لحظه ای افتادم که چجوری اشنا شدم با استاد عباس منش عزیز و من بی نهایت خداروشاکرم از این همه

    اگاهی و برکاتی که به زندگیم هر روز وارد میشه

    همین که بزرگترین نعمت سلامتی هست و سلامتی سلامتی سلامتی اه خدای من بی نظیره

    نعمت اینکه خدا بهمون دهان و زبان داده برای صحبت کردن و گفتن حرف های زیبا

    چشمانی داده برای دیدن زیبایی ها

    گوش هایی برای شنیدن نت های موسیقی های زیبا و ارام بخش

    دست هایی برای نوشتن کامنت های زیبا

    پاهایی برای قدم زدن در طبیعت

    و احساس و قلبی که همش منشا خیر و لذت و خوشی هست چون خدای ما خدای زیبایی ها و خوبی ها عشق دادن و عشق گرفتن پاداش ها و منشا همه خیر هاست

    خدایا شکرت برای اینکه امروز هم به من فرصت زندگی کردن داده ای تا بتوانم بیشتر اگاه تر و در مسیرت حرکت کردن و از زندگی کردن لذت ببرم

    یا حق

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  5. -
    عسل گفته:
    مدت عضویت: 807 روز

    1403/9/20روز157

    به نام خداوند بخشنده مهربان

    سلام به استاد عزیز و مریم عزیز و دوستان گل

    خدایاشکرت بخاطر یک روز عالی ویک فایل بی نظیر دیگه خدایا شکرت امروز حالم عالیه

    احساس خوب=اتفاقات خوب

    این اصل واقعا خیلی کمک میکنه توی همه زمینه های زندگی بتونم ذهنمو کنترل کنم

    اوایل اصلا درک نمیکردم یعنی چی اما رفته رفته طبق تکامل درکم داره بیشتر میشه خداروشکر

    اینکه خدای مهربونم میگه (مومنین که به آخرت ایمان دارند و عمل صالح انجام می‌دهند ونه ترسی سراغتون میاد نه غمگین می‌شوند اینکه میگه شیطان نجوا میکنه که غمگین ات کنه ) هی به خودم یادآوری می‌کنم که اگر غمگین باشم اگر احساسم بد باشه دارم از خدا دورمیشم دارم از منبع نور دور میشم و غرق درتاریکی میشوم این باور خیلی داره کمکم میکنه خدایاشکرت

    قبلا‌ شاید ساعت‌ها و روزها شیطان نجوا می‌کرد و نمیدونستم چطوری باید خفه اش کنم اما الان با این ابزار و باور مناسب احساس خوب بلافاصله خفه میشه خداروشکر

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  6. -
    لیلا توسلی گفته:
    مدت عضویت: 841 روز

    160مین گام روزشمارزندگی راباقدمهای طلایی تکاملی طی وتجربه کردم بارهبریت الهی خدایاشکرت.

    به نام خدا وسلام به خدا.

    سلام به استادومریم جون وهمکلاسیهای عزیزم.

    سال 1404روبه همگی تبریک میگم.

    درآخرین و12مین بزرگراه سال 1403که ازخروجی اسفندردمیشدم بااین زمزمها ی شیرین مدار رو طی کردم.

    خدایاهردعایی میکنم به بزرگی خودت آمین بگو.

    الهی ازجدم حضرت آقای آدم ومادرم حواخانم تا اولادخاتمشون شیرینی وحلاوت زندگی توی لحظه حال رو. به همه ی ما داده ای، حالا توفیق تجربه اش راقسمت همه کن آمین.

    الهی سپاسگذارم بابت سلامتی خانواده ی استادعباسمنشی وخانواده خونی خودم ونی نی جیگرم و هرچی که توی سال گذشته داشتم خدایامتشششششششککککککرررررررررررممممممممممم.

    ولی درسال آینده دیگه روحم روبرام بزرگترکن وخواسته هام روتبدیل به داشته هام کن.

    آفرین خداجون چون فقط خودت ازپس انجام کارهای من برمی آیی.مرسی.

    و منم بااعتماد به خدا،به سادگی دستامُ دادم دست پدرم باباخداازمرزبزرگراه قبلی عبورکردیم به حول قوه ی الهی توی مسیرخوشبختی ازگذرگاه اسفند1404واردمرزجدیدشدیم الهی شکرت.

    توی این سال جدید برنامه های جدیدتربرای تغییرباورهام به سمت بهترین باورهای قدرتمندوثروتمندسلامتی سازوپولساز انشاالله.

    استادیک خاطره دارم راستش منم توی کتابهاخونده بودم.

    باران/////بازباران/////باترانه باگوهرهای فراوان والی آخر وازشمال وجنگل های گیلان گفته بود.

    وای ننه چقدراین شعروتصویرهای کتاب جذاب بود!!!!!!

    وقبل ازدرس دادن معلم من این شعر رو حفظ کرده بودم وهر روزمیخوندم وخانم یک نمره ی 20تودفترنمره میذاشت.سلام وسلامتی برای کلیه ی معلمهاکه به منواجدادمنواولادمن تاخاتم من علم آموختن.

    آخه من که شمال روندیده بودم!!!!حتی ماتلویزیون نداشتیم که شمال رودیده باشم!!!!

    بودتاسال1385که یک ماشین پیکان خریدیم وازشرکت عزیزدلم 3روزدعوت شدیم بابلسرکناردریا.

    خداشاهده وقتی واردجنگل گلستان شدیم فقط اززیبایی وعظمت الهی گریه میکردم!!!!!!!!!

    خوب تاحالاندیده بودم وازدواج هم کردیم تلویزیون داشتیم دیده بودم.

    ولی خیلی الان فرق داره زنده میبینم!!!!!!

    ورسیدیم سمت دریاکه ازجاده دیده می‌شد وای چقدرزیبابودتارسیدیم به پارکینگا ازسرهرخیابون ردمیشدیم هی دریابااون موجهای زیباش ماروقلقلک میداد!!!!به عزیزدلم میگفتم چرانمیرسیم!!!!؟؟؟؟ندیده بودم خخخخخخخخخخخ

    تارسیدیم به مقصدلوازمهاروگذاشتیم سریع برنامه ی ناهار رو چیدم وخودموانداختم بدون هیچ معطلی تودریا!!!!!

    خوب دریاتموم می‌شد خخخخخخخخخخخ!!!

    باعزیزدلم و4تابچه هامون کیف کردیم!!!!!!

    فقط خدااحساسم رومیدونه چه لذتی داشت فکرکنم پسرکوچیکم 5سال ش بودازدریامیومدپشت درب میگفت :غذاموبده بیرون بخورم بازبرم دریا!!!!!!

    ننه دورش بگردم خدامیدونه وقتی برگشتیم فقط یک لایه ی پوست ازسرتاپای این بچه افتاد!!!!!ازبس که توی آب وآفتاب بودخیلی سفرعالی بود.

    سلام بهاری دارم به خطه ی شمال کشورعیدتون مبارک.

    استاداین لایوی که با علی آقا و حمیدآقاداشتیدخیلی عالی بود.

    منم توکامنهای قبلی ازخدای خودم براتون توضیح دادم وخداروشکرحمیدآقاعقلش کشیده بگه خدایابرام استاددرجه ی یک بفرست.

    من که پاچه خداروگرفتم گفتم این زندگی رو،

    واین دنیاروزیر روکن¡!!!!!

    واقعاهم برام دنیاروزیرو ، رو کرد. دمت گرم خداجون.

    خب ماازاول بی خداهم که نبودیم وماهم میدونستیم خداازرگ گردن به مانزدیکتره!!!!!

    خب یعنی چی اصلا براچی ماروآورد!!!!!؟؟؟؟

    چرا مارو اینجا زجربده بعدم مستقیم به جهنم.

    الان بازیادم آمد اشکهام جاری شد.

    باخودم میگم: چه مفتکی!!!!!البته خودمومیگم قربانی شدم.

    خدایامیدونم بایدبه خودت بگم برام جبران کن الان آمدم اون خدای اصل وجودم روشناسایی کنم اندازی که من بایدزندگیموخلق کنم خداجون خودت رو، ومنو. وهر آنچه نیازاست بشناسم وهرعلمی که نیازاست بیاموزم به سادگی عمل کردنم خودت بهترین جورچینی از ثروتمندی سلامتی ،جسمی ،روحی، مغزی، ذهنی ،دیگه خودت بقیه ش رو برام بسازپولسازی آسان که اینهاآرزوی مشترک بین تمام بنده هات است به همه عنایت کن.

    وازورزشهای وبازیهای هیجانی توی تلویزیون میبینم اونقدخوشم میادکیف میکنم.

    وپاراگلایدرهم دوست دارم.نمیدونم اسمشودرست نوشتم یانه خب حالااگه اشتباهِ بخندین!!!!!

    عاشق همتونم بابت حضورخداوحضورخودم وحضوراستادومریم جون وسایت وکلیه ی خانواده ی عباسمنشی خداراسپاسگذارم .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  7. -
    محمدعلی خاوری گفته:
    مدت عضویت: 1565 روز

    سلام خدمت استاد عزیز

    خدارو شاکرم که دیشب طبق هدایتی که از فایل 18 دریافت کردم، موفق شدم وارد سایت بشم وطبق خواسته استاد تمامی فایلهای که تابحال بدستم رسیده بود رو حذف کردم ، وفعلا میخوام از فایلهای رایگان استفاده کنم وبه امید خدا بهره ببرم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  8. -
    ارشیا گفته:
    مدت عضویت: 2212 روز

    سلام استاد عزیزم امیدوارم که خال بسیار بسیار خوبی داشته باشی و حس پرواز همراهت باشه.✌

    واقعیت اینه که امروز یک خطایی کردم که بهتر بود نکنم و واقعا حالم رو بد کرده بود.

    اما این کامنت رو به عشق خودم بذارم و البته برای اینکه هرآنچه فهمیدم و تجربه کردم در امشب رو اینجا جمع بندی کنم که هم‌سندی برای خودم باشه و هم شاید کمک کنه به بقیه.

    خطایی که کردم چیزی بود که بسیار روش حساسیت داشتم و وقتی که انجام میگرفت در زمان حال ناخوش بودم و اتومات باتوجه به باورهای کهنم برای فرار انجام میشد.

    وقتی انجام گرفت به شدت احساس گناه و خودسرزنشی بهم دست داد.

    اابته اولش سعیمو کردم که خودمو ببشخم و ظاهرش این بود که بخشیدم.اما رفته رفته که به شب کشید حالم بد و بدتر شد تا جتیی که دیگه پذیرفتم که خودمو نبخشیدم و از خدا کمک خواستم.

    حالا اینجای داستان برام جالبه که اول هدایت شدم به سایت؛ به فایل زندگی در بهشت قسمت ۱۷۸

    دراونجا شما از الهامات توضیحاتی دادی و من واقعا لذت بردم و از اون فایل و اولین کامنتب که چشمم بعد بایل بهش افتاد یادگرفتم‌که هرآنچه که با امکانات الان ممکنه و حس بدی نمیده و یک صدای درونی آرام بخشه رو انجام بدم.

    ناگهان یه حسی گفت که بیا کاری که چند روزه بهت میگم رو انجام بده که برات بهتر از هرآهنگ و فایل دیگه ایه.

    به نوعی انگار این صدا دستمو گرفت و هدایتم کرد به فایل شماره۱۹گفتگو با دوستان و گفت لطفا گوش کن.

    گوش کردم‌و اولین نفری که اومد بالا اون خانم با ذات و روح پاکی بود که اسمشونو فراموش کردم‌که شدیدا درمورد خرید ناآگاهانه دوره ها از راه نادرست احساس بدی داشتن که طبق توضیحات خوب شما(استاد)قرار شد بدون هیچ سرزنشی و بدون‌ نگه داشتن حس بدی که در ادامه قسمت۱۸بود از اشتباهش برگرده و هرکار کرده رو بذاره کنار و سعی کته شروع دوباره ای داشته باشه و حالشو اجازه نده که بد بمونه.

    بعد این توضیحات و رفتن شما به نفر بعدی در کلاب هوس این صدای درونی خیلی با سرعت اما آروم‌گفت خب خوبه حالا فایلو متوقف کن و برو فایل ۱۸.گفتم عجله نکن بذار گوش کنگ‌شاید خوب باشه.گفت باشه خودت میدونی ولی باز یکم بعد با اصرار زیاد و خوشرویی گفت عزیز من بیا بریم ۱۸.لطفاگوش کن به حرفم و خلاصه از اون اصرار از من انکار و آخر گفتم باشه باشه بریم۱۸.

    گفت ۱۸رو گوش کن و بعد برو عقل کل درمورو احساس گناه و خودسرزنشی سرچ کن جواب رو بخون و بعد بیا کامنو بذار و بلد بدای امشب تمام.

    اومدن این فایل و گفت کامت منتخب که قبل قسمت پخش فایل هست رو بخون.معمولا حوصله خوندن‌کامنت نداشتم کلی این بار گفتم‌خب باشه.اولش نجواها میگفتن‌که ولش کن‌ببین چیز خاصی نداره.برو سرخود فایل و کامنتو بیخیال.اما یکم‌ که خوندم ‌رسیدم به اونجایی که ندا خانم ‌عزیز درمورد حزن درکامنتشون نوشته بودن.همون‌لحظه در ذهنم جرقه خورد ویاد چند روز پیش افتادم‌که فایل حزن در قرآن رو گوش میدادم.

    در این کامت زیبا از ندا خانم‌ گرامی مثال هایی رو دیدم‌که درقرآن از کلمه حزن استفاده شده و البته که با لای نفی.

    مثال هایی که میگفت ایمان داشته باش،غمگین نباش

    و بهم‌ یادآوری شد که حال بد=اتفاق بد

    حال خوب=اتفاق خوب

    و اما بعد این کامت فوق العاده طبق پیشنها این صدا من فایل رو پخش کردم و به صورت تصویری شروع کردم دیدن.

    دوباره فایل شروع نشده صدا اصرار و اصرار که لطفا بزن جلو فایل رو و جلوتر رو گوش کن.بازهم اول گفتم که اگر هدایت شدم‌به این فایل بهتر نیست از اول گوش کنم‌ اما این صدا بازهم اصرار کرد که بزن جلو و من هم‌از فایل ۱۷۸زندگی در بهشت که امشب دیدم‌یادگرفتم که وقتی این کار الان ممکنه و یه الهامیه بهتره بهش عمل کنم و بهتره نگم( بعدش چی؟).

    وقتی زدم جلوتر باز صدا گفت که خب یکم عقب تر و بعد یکم‌ جلوتر و بعد گفت خوبه.

    وقتی به توضیحات شما(استاد)برای حرف های نفر دوم رسید و حرف از این اومد که اگر اشتباه کردیم خودمون رو سرکوب و سرزنش نکنیم و حالمون رو خوب کنیم که در قرآن نفی شده که ما غمگین باشیم؛در زملنی که رشید به بخشی که حرف از این شد که مومنان ایمان دادن و اگر کسی در مورد چیزی در آینده نگرانی داره شامل ترسه و اگر درمورد گذشتست غمه من متحول شدم.

    به جرعت میگم که صدا به من گفت فایل رو استوپ کن چون خود استاد عباسمنش هم گفته که فایل ها رو پاز کنید با خودتون درنورد حرف بزنین و….یکهو گفت اصلا ایمان یعنی چی؟گفتم‌نمیدونم من فقط شنیدم‌ایمان و ایمان و تاحالا معنی دقیقی براش کسی بهم‌نگفته.

    گفت که ریششو در بیار گفتم ایمان،آمنو(این‌کلمه رو در دعاهای فکر میکنم مسیحیت که در قالب آهنگ بود به گوشم خورده بود)امن و بعد گفت حالا سرچ کن.

    سرچ کردم‌دیدن ایمان از امن میاد گفتم که چه جالب و صدا باز گفت ببین امن یعنی چی؟گفتم یعنی امنیت .گفت نه یه معنی دقیق تر.

    سرچ کردم‌و از کلمات مترادفش کلمه اطمینان کلمه ای بود که اون صدای درونی نظرم رو بهش جلب کرد.

    گفتم چه جالب پس ایمان یعنی اطمینان‌به خدا که قوانینش کار میکنه و زندگیم رو دست خودم داده تا خلقش کنم.یاد یکی از توضیحات تکمیلی یکی از افراد سایت برای توضیحات بی نظیری از توضیحات گروه تحقیقاتی عباسمنش که فکرمیکنم‌مریم‌خانم‌اون‌ماسخ ها رو داده افنادم‌که اون دوستمون علاوه برتایید حرف هوی فوق العاده مریم‌خانم گفت که گذشته هرمی بوده رفته و نمیخوایم‌ خودمون ناراحت کنیم بابتش،آینده هم‌که هنوز نمیده و زندگی مثل یک بوم‌نقاشیه که‌من در این لحظه میتونم‌خلقش کنم و بکشمش.پس نگرانی نیست.

    باز ذهنم‌ غوغا شد که پس یعنی آینده مطمئنه و خداهم‌ مطمئنه و یعنی قوانینش و قرآنی که نازل کرده مطمئنه و من خوبه که اطمینان‌کنم‌به خدا که اون‌تمام مسائل رو خل میکنه.

    به مخض تموم شدن‌ این قسمت از گفتگو با دوستان این‌صدا دوباره گفت قسمت سرچ بزن احساس گناه.یکهو عنوانی اورد از احساس گناه بعد توبه.یکی از پاسخ های خوب دوستان لین بود که دلیل این حس و ادامه داربودنش عدم ایمان(اطمینان)ما به بخشندگی خداست با اینکا اون درقران گفته میبخشم.

    دوباره صدا گفت خوبه در قسمت سرچ جمله بزن که خود سرزنشی.

    من‌گفتم‌ همین قسمت سرج‌کلمه خیلی جواب خوبی اورد.عنوان جدیدو اونجا میزنم‌ولی زدم و دیدم‌بهتره به حرف صدا گوش کنم چون بخش سرچ کلمه چیزی پیدا نکرد برام.

    در بخش سرچ‌جمله توسط صدا هدایت شدم به یکی از سوال ها و منو برد یا یک جوابی که در اون دوستی گفته بود که خدا گفته میبشخه اما ما نمیبخشیم.این‌سختگیری ناشی از بی ایمانیه و اگر ایمان داشته باشیم‌ماهم میتونیم خودمونو‌ دوست داشته باشیم.

    بعد تمام‌این‌ماجرا ها انقلابی در ذهن و روان‌من شکل گرفت امشب.من غمیگن پر از خشم از خودم‌و حس گناه بودم.

    اما با هدایت خدای مهربان که بسیار ازش متشکر و سپاسگذارم تونستم حال خوبی رو تجربه کنم و از اون‌مرداب در بیام.من دچار اضطراب و استرس بودم.از یک روانشناسی یادگرفتم که اضطراب و استرس ازترسه و اگر کنار آگاهی هایی که امشب به روم باز شد بذارم‌میفهمم‌که به خدا اطمینان نداشتم هنوزم باید رو اطمینانم‌کار کنم چون یکسبه نمیشه.

    گفتنیه که طبق حرف شما استاد خوبم یادگرفتم که بهتر میبود تا قبل از اینکه کتکه رو امروز بخورم حرکت‌میکردم‌ و طبق فایل ۱۷۸زندگی در بهشت سعی در گشو دادن به الهامات میکردم میتونست بهتر بشاه اما الان هم‌دیرنبود و نیست.هنوز زیر فشار له نشدم و بازن برا تغییر مناسبه.

    الانم طبق آخرین خواسته ی این صدا از من میخوام‌ خطاب به خودم‌بگم که خوو عزیزم ارشیا.میدونم که اتشتباه کردی،میدونم‌که کارت رو نمیپسندیدم اما من هم فشار زیاد بهت اوردم.تو هم از قصد نخواستی اسن کار رو کنی و نمیدونستی و در اون لحظه حواست کامل سرجاش نبود.میخوام‌بگم‌میبخشمت و میبخشمت چون‌خدا تو رو راحت میبخشه و دوست دارم چون خیلی عجیبه که خدا دوست داشته باشه و ببخشه تو رو و من نبخشم‌و دوست نداشته باشم.

    میخوام‌طبق آگاهی هایی که از کتاب رویاها یادگرفتم‌ فاصله روح و ذهن رو کم کنم‌و ذهن رو با بخشش همانند روح کنم.روح‌ما از خداست و خاصیت هایی از خدا مثل بخشش رو به ارث برده پش من هم‌میخوام بلخشمت و‌بگم دوست دارم و دیگه میخوام اطمینان‌کنم‌به خدا و قوانینش و شجاع باشم و بدونم که خدا گارانتی کرده که وقتی بسماریم بهش و خیالمون راحت باشه و تسلیمش باشیم مسائل رو حل میکنه و یمدونم‌که این مسئله میش اومده حل میشه و اصلا درس میگیرم‌که که این بار اگر احساس کردم حال خوبی ندارم به شکل تمرکز لیزری روش کارکنم‌،حال و احساسم رو خوب کنم تا دجار همیچین تضاد ها و اشتباهاتی نشم و اشتباهاتم هم کمتر باشه و شدتش کمتر.

    لازم به ذکره که طبق اشاره دوستمون ندا خانم در کامنتش که به آیه ای در قران اشاره‌کرد و در این قسمت از گفتگو با دوستان‌هم‌اشاره شد اینهه میگه شیطان سعی میکنه مومنان رو غمیگن کنه و همین مدت یک ساعتی که مشغکل این کامنت بودم شیطان بارها و بارها سعی کرد من رو غمگین کنه.نمیگم اصلا نتونست.ولی میگم خیلی کم شده که حال خوب و حس اتصال من رو در این یک ساعتی که کامنت مینویسم بهم بزنه.

    خداروسپاسگذارم و آرزوی شادمانی برای همه دارم.😄✌

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  9. -
    مهرناز نوروزی گفته:
    مدت عضویت: 1560 روز

    سلام به همه دوستان عزیزم. خداروهزاران بار شکر بخاطر این فایل فوق‌العاده و هدایتی که باعث شد من خیلی احساساتی بشم و اشک بریزم. ممنون از استاد عزیز بخاطر توضیحاتشون در مورد اینکه احساس خوب باعث اتفاقات خوب و احساس بد باعث اتفاقات بد میشه،و این حرف استاد رو با تمام وجود تجربش کردم.هر جا که احساسم خوب بود اتفاقات همجنسش برایم رخ داده و هرجا که احساس خوب نداشتم اتفاقات ناجور رخ داده که بازهم باعث شده تجربه‌ی بیشتری در مورد خواسته‌هایم و قوانین بدست بیارم.و همیشه نیاز هست که روی خودم کار کنم و همیشه میشه بهتر شد. استاد عزیزم ازتون ممنونم که دستی شدین از جانب خداوند در زندگیم. همینطور خانم شایسته عزیزم که هر روز ازتون چیزهای بیشتری یاد میگیرم و همینطور از تمام دوستان عزیزم ممنونم که تجربیات و درکشون از قوانین رو باما به اشتراک میزارن.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  10. -
    وحید ولاشجردی گفته:
    مدت عضویت: 1399 روز

    به نام خدا

    سلام به استاد عزیز و خانوم شایسته و همه دوستان

    اولین نکته خواسته ها و شکل گیری اوناس که بادیدن نعمت های دیگران ایجاد میشه یا با رسیدن به تضاد ها

    وقتی اون همه نعمت اون سبک زندکی زیبای شما میبینم میگم پس میشه یه جور دیکه زندگی کرد منم میخوام اون ارامش اون فروانی و منم باید شیوه زندگیمو عوض کنم

    موضوع بعدی اینکه ما خیلی از شرایط رو تحمل میکنیم و فک میکنیم که عادی هست این مسائل این پیچیدگی این اره دادن تیشه گرفتن

    درصورتی که به قول دوستمون یه جای کار میلنگه این شرایط هست و باید تغییرش داد قبل از اینکه جهان مجبورمون کنه

    صحبت بعدی شما در مورد احساس گناه یا ایجاد احساس بد هست که به شدت تاکید دارین شرایط بدتر را رقم میزنه

    با ساختن باور ها و نگاه های مناسبتر میشه نقطه مقابلشون رو داشت و احساس بهتری ایجاد کرد .ایجاد احساس خودارزشمندی و اینکه کارتو مهم بدونی میتوته از این احساس گناه و بد کم کنه

    ممنون استاد بابت این فایل زیبا که یه تلنگر برای من بود که نپذیرم شرایط رو و به دنبال بهتر شدت باشم همیشه

    خداروشکر سالم سلامت باشید🫡

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای: