اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
استاد من دیروز رفتم برای مصاحبه و اون خانومی که باهاش صحبت کردم به من کفت چون پیش خودم آموزش ندیدی باید یه ماه رایگان کار کنی و بعدش اگه دستت راه افتاد من میگیرمت.(اینم بگم که من تا قبل از این هر جایی زنگ میزدم بهم میگفتن ما فقط کسایی رو میگیریم که پیش خودمون آموزش دیدن)
من اولش میخواستم بگم نه،رفتم بیرون یکم فکر کردم و بهش زنگ زدم گفتم باشه میام و اون خانوم گفت من چن روز دیگه بهت زنگ میزنم چون الان کار آموز دارم،پرسیدم چند روز?گفت یکی ،دو هفته دیگه.
اینم بگم که من ۵روز صبر کرده بودم تا این خانوم از مسافرت بیان و من باهاشون صحبت کنم.
وااای استاد وقتی خانومه کفت ،یکی دو هفته دیگه،انقدددر حال من بد شدااا
ذهنم گفت اووو حالا یه ماه اینجوری الافی ،یه ماهم که حقوق نمیده،میخواد از دوماه قبل از عید که شلوغه فقط تو براش کار کنی ،تو باید تو این دو ماه خیلی درامد داشته باشی چون بعد از عید دیگه انقد مشتری نیستااا ( یه لحظه یادم اومد شما گفتین دم عید و غیر عید نداره ،مشتری همییییشه هست)ذهنم گفت ولش کن اینجا رو اصن برو سر یه کار دیگه که فقط پول دراری و….،ذهنم داشت همینجوری تند تند حرف میزد و حال منو بد میکرد و من حریفش نبودم
وااای ذهن من داشت منو میخورد و من نمیدونستم چه کاری درسته و چه کاری غلط
بعد یهو یاد حرف رزا افتادم که وقتی بهش گفته بودن ؛نه ما تو رو نمیخوایم و رزا با خودش گفته بود خدایا شکرت بالاخره یکی جواب منو داد و گفت نمیخوایمت
تااازه استاد به من نگفته بودن نمیخوایمت ،گفته بودن یکی دو هفته دیگه بیا، یه ماهم رایگان کار کن.
وقتی یاد حرف رزا افتادم سعی کردم حالم خوب کنم و یکم حالم بهتر شد.
استاد من اون لحظه فهمیدم به این حد و درجه از ایمان و اعتمادی که رزا نسبت به خداوند پیدا کرده بود من هنووووز نرسیدم و باید رو خودم کار کنم
بازم خداروشکر فهمیدم که به این حد از ایمان نرسیدم چونکه وگرنه مثل قبل شاکی میشدم که چرا خدا برا اینهمه ادم معجزه میکنه و برا من نمیکنه و مثل قبل فکر میکردم با من لجه🤦🏼♀️ و فایلا برا بقیه جواب میده برا من نمیده
ومن به خودم گفتم ،نپرس چرا فلانی جواب گرفته ،من که بیشتر از اون فایل گوش دادم ولی جواب نگرفتم ،فک نکن که قانون پارتی بازی و بگیر نگیر داره
نخیییر این طور نیست
مهم این نیست که چقدر فایل گوش میدی ،مهم اینه که چقدررر تغییر میکنی.
اینه که مهمه.
استاد من وقتی فایلای کلاب هوس رو گوش میدم تازه میفهمم ،حرفایی که شما زدین باید چه طوری تو من تغییر ایجاد میکرده و من کجاها تغییر کردم و کجاها تغییر نکردم.
راستی اول این فایل دوستمون گفتن که من وارد یه کاری شدم که با هیچ کس قرارداد نبستن و بابتش پول نمیدن ولی با من بستن و بهم حقوق میدن.
و این برای من نشونه بود که نیاز نیست که یک ماه رایگان برای کسی کار کنم.
الهی شکر💞🧚
اینم بگم که من از هر جایی که خدا بگه شروع میکنم، حتی اگه. باید رایگان کار کنم ،ماه اول ،باشه قبوله.
خدایا هر چی تو بگی انجامش میدم ،تو که میدونی این کاری نیست که من عاشقش باشم و میدونی علاقه من چیه و چه مدل زندگی ای رو میخوام ،من از هر جایی که تو بگی شروع میکنم و من نمیدونم برای من قراره چطور اتفاق بیفته و داستان من چیه.
خیلی دلم میخواد که داستان زندگی منم خیلی قشنگ بشه و بیام برای شما استاد عزیزم و دوستای عزیزم که هر روز کامنتای منُ میخونن ،تعریف کنم.
این حرفها واقعا عالی و فوق العاده هستن حقیقتش استاد جان من هرجا به دلم یه ذره شک میافته به جایی هدایت میشم که به قول ابراهیم به تطمئن قلبی میرسم واقعا خداوند را سپاسگزارم که توان شنیدن ودرک سخنان شما رو دارم از خداوند میخواهم لطف و مرحمت کند در حقم تا در نهایت اخلاص عامل هم باشم و بالاخره به معنای واقعی خودم رو تسلیم کردم البته از سر خستگی نه ایمان و ذوق می تونم بگم زندگیم ظاهرا تغییری نکرده ولی درونی منقلب شد به معنای واقعی من به جد شروع کردم رو خودم کار کردن اولش رو جملات تاکیدی و ذهن ناخودآگاه کار کردم،بعد فهمیدم تجسم اصل ولی من گفتم تو تجسم مشکل ندارم نمی تونم دقیق تجسم سازی کنم که یه روز به محض بیدار شدن یعنی چشمم رو باز نکرده بودم بهم القا شد که همه تجسم ها،کلمات تاکیدی و….فقط برا یک چیزه رسیدن به باور و ایمان و من خودم مثالش رو برا خودم زدم گفتم ببین خانم دهقان مثلا اگه تو بگی من تا آخر این ماه 500 هزار تومان در میارم صد در صد در میاری بدون شک چون هزاران بار حتی بیشتر از این برات اتفاق افتاده ولی بیایی بگی من یک میلیارد در میارم اصلش توهم نیست میشه همانطور که برا خیلی ها شاید در کمتر از یک هفته در میاد منتهی برا من تفاوتش در باورم [باور=ایمان]که فقط زبانیه دلی نیست بعد گفتم پس اساس باور که استاد میگه من هزار بار از چند سال پیش این جمله ساده رو شنیده بودمااااا وقتی نچشیده بودم بعد چن ماه دقیقا دو روز پیش دقیقا مثل قبل بمحض بیدار شدن قبل اینکه چشمام باز بشه بهم القا شدکه هدف از ایمان رسیدن به این نقطه است که بفهمی همه چیز خداست و این حقیقت است و….برا همین من دارم رو فایل های توحیدی کار میکنم و دقیقا سوالی که داشتم جواب گرفتم
از کامنت یکی از دوستان شاید یک ماه پیش خوندم که این دوتا فایل رو معرفی کرده بود که تاثیر گذار بود تو زندگیش یکی همین فایل گفتگو با دوستان قسمت 37وبعدی مصاحبه با استاد قسمت 26که اونو ندیدم هنوز ولی اونموقع حسم گف یادداشت کن این دوتا فایل که به موقعش ببینی و من تو دفترم نوشتم بعدش دیشب هدایتی دیدم که دوتا فایل رو نوشتم و امروز که اومدم تو سایت برنامم یه چیز دیگه بود ولی خداوند به یادم آورد که اینو ببینم و اومدم رو این فایل و دیدم همین فایلیه که بار اول که گوش دادم کلی اشک شوق ریختم و اونجا که رزا گفت احساس کردم تو اون تنهایی مطلق یه وجودی هست ،با تمام وجودم حسش کردم و تمام بدنم لرزید و یه کامنتم گذاشتم زیر این فایل و این کامنت دومه
و باز گوش دادم این فایل رو و لذت بردم و باز هم اشک شوق ریختم از این صحبت ها و مثل همیشه هیچ ایده ای ندارم برای نوشتن و به خدا میگم که بهم بگو چی باید بنویسم چی الان نیازه که بهم یادآوری بشه و ودرلابه لای صحبتهای رزای عزیز حسم بهم گفت که درمورد احساس لیاقت بنویس و همین الآنم از کلمه بعدی که میخوام بنویسم خیر ندارم اما مثل همیشه اون میگه و من مینویسم و مطمعنم چیزهایی رو به یادم من خواهد آورد که هزاران هزار بار آسان بشم برای آسانی ها و توکل و ایمان و آرامش و اطمینان قلبیم بیشتر و بیشتر بشه .الهی به امید تو
استاد عزیز بارها گفتن و تاکید کردن و همیشه تاکید میکنن که دوتا از بزرگترین باورهای مخرب که سره راه موفقیت ما هست یکیش عدم احساس لیاقت در مورد اون خواسته و رویاس و بعد باور فراوانیه ،اما اینها به همین اسونی که نوشته میشه و گفته میشه نیست بلکه باید تفکر بشه و مسیرمون به سمت کار کردن روی اینها تغییر کنه .
الان میفهمم که چقدر تو قضیه احساس لیاقت مشکل دارم و چقدر کار دارم که روی خودم کار کنم ،چرا؟؟؟چون وقتی به رویاهام فکر میکنم و به اون رویای بزرگ خودم ،مسیری که میاد تو ذهنم ،یک تصویر سختیه ،یک تصویر تنها شدن و دور بودن و ادامه دادن و ناامید شدن و دوباره ادامه دادن و ……. یعنی چی ؟؟؟یعنی درخودم لیاقت نمیبینم که به راحتی به رویام برسم ، خودمو میخوام لایق کنم با زجری که میخوام بکشم ،البته این موضوع خیلی کمتر شده اما خداوند بهم میگه که کل داستان در مورد تو همین موضوعه و به اندازه ای که روی احساس ارزشمندی و لیاقتت کار کنی به همون اندازه اسان میشی برای آسانی ها ، اصلا رسیدن به خواسته ها کاملا طبیعیه ،طبیعیه که من به خواسته های کوچک و بزرگم برسم ،اصلا برنامه خداوند برای من و کل جهان همینه ،گسترش در تمام ابعاد ، ترس میتونه خیلی موقع ها نیروی محرک باشه ،و من میترسم از اینکه بترسم و دنبال رویام نرم ،من میترسم از اینکه بیخیال بشم و سالهای سال با این صدا که میگه میتونستی و ترسیدی زندگی کنم ،من میترسم از موفق نشدن ،و اینها میتونه بزرگترین نیروی محرک من باشه ،من میترسم از عادی زندگی کردن و به شیوه ی خودم زندگی نکردن ،من میترسم از بیپولی ،من متنفرم از فقر ،من احساس خوبی به هیچ یک از آدمهایی که بیخیال رویاشون شدن وترسیدن ندارم ،
جدا از همهی اینها یه صدایی همیشه میگه که تو هر چی بخوای همون میشه و موضوع فقط کار کردن روی احساس لیاقت و ارزشمندیه ،بقیه رو نمیدونم ولی در مورد من 99درصدش همینه ،چیزی که خداوند داره بهم میگه ، آقا چرا که نه ؟؟؟ چرا با لذت و عشق به رویاهام نرسم؟؟؟ چرا وقتی خدایی دارم که همه ی جوابهاروداره ، قدرتی بالاتر از اون نیست و تمام قدرتها در مقابل اون حتی پشه هم نیستن باز هم به دنبال رویام نرم ؟؟؟خدایی که هر تصویری ازش بسازم به همون شکل برام درمیاد و کار انجام میده چرا تصویری نسازم ازش که همه خواسته های منو آسان بهم برسونه ؟؟؟
وقتی من میدونم که من تعیین میکنم که از چه مسیری به خواستم برسم و انتخاب با منه چرا به جای مسیر آسان مسیر سنگ لاشه رو انتخاب کنم ؟؟؟ چرا من تصویر سخت رو تجسم میکنم برای رسیدن ؟؟؟چون حس میکنم با اون مسیر سخت لایق خواستم میشم ،چون تمام الگوهایی که دیدم اینجوری گفتن که چون من انقد زجر کشیدم لایق این خواستم ،چون من انقد زجر کشیدم لایق این ثروت و خونه و ماشین و ….. پس من با این الگوها کاری ندارم ،من میام یک کانال جدید ایجاد میکنم و به الگوهایی توجه میکنم که عین آب خوردن یه خواستشون رسیدن ، و بعد هدایت میشم به همون مسیرها ، خدایا من نمیدانم ،خدایا من نمیفهمم ،خدایا من ضعیف و ناتوانم تو هدایت کن تا آسان بشم برای آسانی ها
تو هدایت کن تا جمله «مارمیت اذ رمیت لکن الله رمی» در هر لحظه ذکر من باشه ،من نیستم تویی ،تو منو ببر تو تصمیم بگیر ،تو همواره ایمانی بده تا بر ترسام بتازم و تو هدایت کن تا هرروز بهتر و بهتر روی باورهای توحیدیم کار کنم . اینها درخواست های قلبی منه از تو رب العالمین .
استاد خوشگلم سلام. استاد همین الان یک در جدید رو بروی من باز شد. خدایا صدهزار مرتبه شکرت. استاد یه ایده برای عالی شدن روابطم از خدا به من الهام شد. تصویرش بعد از انجام دادن اون ایده به صورت تجسم، خودش اومده توی ذهنم و همین الان که دارم دربارش به شما میگم، تصویر و تجسمش خودش بدون اینکه زور بزنم داره میاد مثل فیلم توی ذهنم. به چطور و چگونگیش هم فکر نمیکنم. استاد عزیز. اون ایده رو هم مینویسم: یه دفتر و کاغذ گذاشتم و به همسرم گفتم بیا مشکلاتمون رو بنویسیم و کارهایی که من و تو باید انجام بدیم به صورت مجزا بنویسیم. امشب برای اولین بار انجامش دادیم. هم من احساس عالی داشتم هم همسرم.
استاد صدات و توحیدت و ایمان و اراده و کارهات رو دوسدارم، آموزه هاتون بی نظیر و خالصه. خدا رو صد هزار مرتبه شکر. استاد یکی از سپاسگزاریهای من و یکی از مهمترینشون شمایید استاد. سپاسگزارم ازتون
رزا عزیز هر جا هستی موفق باشی از صحبتهای شما درس گرفتم
“خدایا من نمیدونم من نمیفهمم تو فقط میدونی تو بهم بگو”
چقدر باور خوبیه که لازمه خیلی کار کنم روش ، تسلیم بودن ، ابراهیم گونه عمل کردن و فقط روی خدا حساب کردن این پاداشهارم داره وقتی تسلیم خدا باشم خدا عزت میده خدا
استاد چقدر من خوشبختم که لازم نبود در زمان حضرت ابراهیم باشم تا معنی تسلیم بودن و یکتا پرستی رو درک کنم
یکی مثل شما هست که چقدر ابراهیم گونه عمل میکند و به من هم یاد میده حساب کردن رو خدا هدایت خواستن از خدا و از همه مهمتر عمل کردن به هدایتهای خدا تو همه چی حتی تو کوچکترین چیزهای زندگی میتونه باشه
استاد من الان نسبت به مدار خودم که شمام اشاره کردید توحید هم تکامل داره
بعضی روزها که میتونم با ندونستن خودم اعتراف کنم یعنی بعضی روزا حواسمو جمع کنم یادم میمونه و اعتراف میکنم و از خدا کمک میخوام چقدر راحت خدا هدایتم میکنه
مثلا امروز صب بیدار شدم به نا به یه اتفاقی حسم عالی نبود گفتم خدایا من نمیدونم هدایتم کن روزمو عالی بسازم خدا هدایتم کرد گفت فایلهای استاد عباس منشو بزار تو گوشت تکون نخور یعنی فکر کنم 3 تا 4 ساعت بدون توقف گوش کردم چقدر حالم بهتر شد بعد چقدر ایده ها اومد برام در زمینه اون مشکلم
حس میکردم در الهامات باز شده جاری میشد واقعا خدا همیشه تو وجودمون هست منتظر اجازه ماست تا هدایتمون کنه و این اجازه رو ما با توکل، ایمان و آرامش و البته درخواست کردن میدیم به خدا
ستایش خدایی را که با نشانه هایش مسیر درست را نشانم میدهد. سلام و درود فراوان بر شما استاد عزیز و بانو مریم و خانواده بزرگو دوست داشتنی ام.
امروز برای انجام کار یک نفر که چند ماه پیش به من چک داده بود رفتم بانک وقتی منتظر بودم نوبتم بشه به خودم گفتم چطوره منم کارت بانکیم رو که خیلی ساله استفاده نکردم فعالش کنم و باهاش کار کنم وقتی نوبتم شد و کارم تموم شد به کارمند بانک گفتم من ی حساب اینجا دارم و میخوام فعالش کنم ی فرمی به من دا گفت پر کن با کارت ملیت بیار .فرم رو پر کردم و با کارتم تحویل خانم دادم منتطر بودم استعلام بگیره که چشمم به تراکتهای تبلیغ تسهیلات و وام افتاد وقتی نگاهش کردم ی چیزی تو دلم گفت تو داری حسابتو فعال میکنی وام بگیری؟پس خدا چی؟استاد قلبم لرزید و تردید وجودمو گرفت به خودم گفتم چیکار کردی تو؟گفتم بهش بگم من پشیمون شدم و کارت ملیمو بدید تو همین فکر بودم که خانم بهم گفت شما حساب بانکی داشتید گفتم بله گفت یعنی کارت بانکی داشتید گفتم بله گفت ولی تو سیستم شما تا حالا تو این بانک حساب بانکی نداشتید وقتی اینو گفت با ذوق گفتم پس میشه کارت ملی منو بدید گرفتم و با چنان ذوقی از بانک خارج شدم که انگار همه دنیا رو بهم داده بودن .خدارو شکر کردم تو مسیر و همش گفتمممنونم که بهم نشونه تو واضح نشون دادی و بگم که شبش به خاطر اینکه دیر وقت از سر کار اومده بودم و خوابم نمیبرد تا صبح فقط با خدا حرف زدم و شکر گزاری کردم.اومدم خونه و فایل دانلود کردم شروع کردم به گوش دادن.استاد من از وقتی وارد سایت شدم گاهی فایل ها رو در حضور دخترام گوش میدن تا بشنون و هدایت شوند چون هدایتشون به راه راست رو از خدا خواستم .اسم دختر من هم سحره .اولین دوستمون که حرف زد دخترم با ذوق گفت مامان هم اسم منه و وقتی خانم رزا دوست عزیزم زندگیشو به اون شیرینی و قشنگی داشت تعریف میکرد دختر من سحر همینطور که داشت کارشو انجام میداد با اشتیاق گوش میداد و وقتی گفت من کارشناس معماری ام سحر خیلی ذوق کرد و گفت مامان هم رشته منه.دختر منم دانشگاه معماری میخونه و سه روزه پاشو از خونه بیرون نداشته و داره شیت بندی اقامتگاه در شما رو برای پروژه ش میکشه تا امروز ارائه بده .خیلی این فایل و تناسبش با اسم سحر و رشته معماری برای دخترم هیجان انگیز بود با اینکه کارش حساسه با دقت به حرفهای خانم رزا گوش داد و هر جا حرفی میزد من فایل رو نگه میداشتم و با سحر حرف میزدم و انگیزه میدادم بهش و یهو گفتم سحر من قصد دارم دوره بخرم گفت مامان با هم شراکتی میخریم گفتم نه من وقتی بخرم اعضای خانواده خودم میتونن استفاده کنن و خیلی. خوشحال شدم از اینکه یک از دخترام با من داره هم مدار میشه خدایا هزاران بار شکرت.
سحر عزیز و رزای خوش صحبت من امروز خیلی لذت بردم و واقعا دوست داشتم همچنان حرف بزنید ساعتها و من گوش بدم صدای شما از هزاران موسیقی دلنوازتر بود .ممنونم که از خودتون گفتید و خدارو شکر میکنم که امروز دخترم هدایت شد تا صدای دلنشین شمارو بشنوه و داستان شما براش بشه نشونه.خدایا شکرت خدایا شکرت که چشم دلم داره باز میشه تا نشونه ها رو ببینم و حس کنم .پروردگارم هزاران بار تو را شکر مرا هیچگاه به حال خودم رها نکن همیشه کنارم باش. سپاسگزارم از شما استاد عزیز و بانو مریم.
توحید: اصل و اساس خوشبختی است هر زمان بر روی دیگران حساب کنیم: اتفاقات ناجالب برای ما رخ خواهد داد
حضرت ابراهیم به دلیل موحد بودن و مشرک نبودن اسوه تمام پیامبران بود
تفاوت حضرت ابراهیم با دیگر پیامبران :
تنها در شخصیت توحیدی او بود و قرآن: همواره به اشکال مختلف با مثال های متعدد توحید را اصل و اساس دانسته است همان گونه که خداوند می فرماید:
مومنان باید تنها بر خداوند توکل کنند و یا خداوند برای مومنان کافی است
توحید در یک کلام به معنای: قدرت ندادن به عوامل بیرونی و فقط قدرت دادن به خداوند و نه هیچ عامل دیگری است
عامل بیرونی مانند: پارتی والدین رئیس جمهور کشور خاص …. و نسبت دادن خوشبختی و موفقیت به این عوامل است
توحید یعنی: هیچ عامل بیرونی در کار نیست و توکل تنها باید به خداوند باشد که: به ما قدرت عطا کرده تا زندگی دلخواه خود را خلق کنیم
درک بحث توحید: کاملا تکاملی است به میزانی که توحیدی تر عمل کنیم: نتایج ابراهیمی تری کسب و به میزانی که مشرک باشیم و دیگران و عوامل بیرونی را در موفقیت خود دخیل ببینیم: نتایج نامناسبی خواهیم گرفت
به هر کسی تکیه کنیم: ما را رها کرده پشت ما را خالی و از پشت به ما خنجر خواهد زد
هیچ کسی نیست که: مجازات شرک را تجربه نکرده باشد
برای دستیابی به اهداف:
مسیر تکاملی خود را به درستی طی کنیم از همان شرایط و امکانات کنونی در دسترس خود آغاز کنیم و باور و ایمان داشته باشیم: خداوند ما را به مراحل بالاتر هدایت می کند اما چه زمانی؟
زمانی که قدم اول را برداشته و به خداوند اعتماد داریم ان گاه: خداوند ما را هدایت می کند
نگاه مثبت و سپاس گزارانه در هر شرایطی: باعث رخ دادن اتفاقات خوب شده و درها برای ما باز می شود
اگر مسیر درست را ادامه داده و خداوند را به عنوان تنها منبع رزق و روزی قبول و تنها به خداوند توکل کنیم و بدانیم که ما هیچ چیز نمی دانیم و تسلیم باشیم و اجازه دهیم خداوند ما را هدایت کند: پاداش های بسیار بزرگی از خداوند دریافت می کنیم
باید تسلیم باشیم و به الهامات خداوند حتی اگر به ظاهر غیر منطقی باشد: عمل کنیم
سلام به استاد عزیزم استادی که هر روز بیشتر خدا روشکر میکنم که دارمش
سلام به خانم شایسته ی نازنینم و دوستان گلم
امروز میخوام از حال و هوای عجیبم بگم
حال و هوایی که اصلا نمی دونم چه جوری توصیفش کنم.
نمی دونم ، من چطور میتونم بندگی این خدا رو کنم .
یا به قول یکی از بچه ها ، خدا با ما چی کار کردی ؟
استاد این روزا ثروت بزرگی به دست اوردم
ثروت ارامش .
ارامشی که فقط بچه های این سایت درکش میکنن
انگار دیگه هیچی برام اونقدر ارزش نداره که بخوام بی خود و بی جهت فکرمو درگیرش کنم
مثلا به یه تضادی برخورد میکنم ، با خودم میگم که چی مثلا ، اینا یه چیزای خیلی مسخره ای هستن تو این جهان اصلا ارزش نداره و خیلی بیخیالم ،
خودم باورم نمیشه انگار الان راجع به یکی دیگه دارم مینویسم نه خودم .
دیروز که داشتم پسرم و میبردم دندونپزشکی کلی مسیر ، اشتباه رفتم و خدا شاهده اگه ادم قبل بود کلی حرص میخورد و ….ولی الان خیلی اروم و بی صدا همون مسیر و برگشتم و از یکی پرسیدم و بعد پیدا کردم مطب دکتر ،
جالبه تو اون مسیر که من دنباله مطب بودم ، منشی بهم زنگ زد گفت خانم دکتر دیر میرسه عجله نکنید ، نمی دونست که اصلا من عجله ندارم ، تازه داشتم با پسرم میگفتم و میخندیدم .
امروز رفتم نجاری ، چوبی که همسرم اندازش و گفته بود و برش دادن و من گرفتم ، وقتی به همسرم تحویل دادم متوجه شد اندازه رو اشتباه گرفته ، خب من باید ناراحت میشدم ولی خیلی بیخیال بودم
همسرم گفت دیگه پس نمیگیره بریده شده ، گفتم مهم نیست حالا یه کاریش میکنم ، ته دلم میگفتم خدا رو دارم
و رفتم نجاری ، تا اقاعه منو دید گفت چه شانسی داری من هیچ وقت این موقع تو مغازه نیستم جالبه چوبی که اندازش و دوباره دادم اونجا بود و تعویض کرد .
دقیقا یک روز پیش مادر همسرم اش پخته بود ( ما تو یه ساختمون هستیم و قابل توجه بعضی خانما ١۶ ساله با همیم و من با ارامش کامل دارم زندگی میکنم )
به بچه هام که اونجا بودن داده بود و وقتی من دلم خواست ، اگه قبل بود میگفتم چرا به من نداده و این حرفا ، ولی وقتی ذهنم شروع کرد به نجوا ، گفتم مهم نیست یه کاریش میکنم ،
خدا شاهده یک روز پیش این ماجرا بود که امروز همسایه برام اش اورد .
همسایه ی دو تا کوچه بالاتر .
وقتی میرم خرید واسه خونه همه ی فروشنده ها بهم احترام میزارن همه کمکم میکنم
انگار خدا همه رو مامور کرده تا حواسشون به من باشه .
این مثالایی که زدم یه قسمت کوچیکی بود که گفتم .
فقط میخوام بگم من این ثروتی که دارم و با هیچی عوضش نمیکنم .
امروز از ته قلبم از خدا میخوام که نزاره ازش دور بشم
من زندگی رو همه چیزمو فقط در کنار خدا میخوام
بدون اون هیچی بهم نمیچسبع
من فقط خدا رو میخوام
اخه نمی دونین چقدر با وجود اون دارم لذت میبرم .
خدایا شکرت که هستی
تو برام کافی ترینی .
تو هیچ وقت دیر نمیکنی .
تویی تنها دوست و رفیق و یارو و پدر و مادر و همه کس من فقط تویی.
استاد درهر فایل و تجربه هرکدام از دوستان چقدر راحت میشه تاییدیه بگیری در مورد اینکه وقتی درمسیر درست حرکت میکنی، نعمتها، ثروتها و خوشبختی براحتی وارد زندگی انسان میشه.
و استاد چی بگم در مورد توحیدوشرک که من هرآنچه که درزندگیم دارم بخاطر موحد بودنم بوده و هر ضربه ای که خوردم و دچار هر سختی ای شدم بخاطر شرکم بوده.
معجزه توحید که وقتی انسان به ورشکستگی مالی، عاطفی، روحی، روانی و… رسیده بازم با قدرت توحید میتونه قدرتمندانه بلند بشه و زندگیشو از تو دل تمام اون ویرانی ها، باز زیباتر از قبل بسازه.
و این ساختن از دل ویرانی ها، تجربه شخصی زندگی منه که فقط و فقط باکمک خدا تونستم انجامش بدم.
لحظاتی که من نه با شما آشنا بودم نه با هیچ استاد دیگری درین زمینه، نه شناختی از باورهای توحیدی داشتم، نه باورهای فراوانی و نه باورهای لیاقتو شایستگی.
هیچ چیزی از عزت نفس نمیدونستم. هیچ هیچ
و در اون لحظات، پیوسته حرف زدنم با خدا در طول شبانه روز، در دل آشفتگی ها و ویرانی ها، و کم کم شنیدن صدای خدا و دریافت هدایتهاش شد چراغ راه من.
و اومدمو اومدم تا رسیدم به اینجایی که هستم.
که با همراهی خودش قدم به قدم حرکت کردم و از دل اون ویرانی ها، شهلای زیبایی با زندگی ای زیبا ساختم و همچنان درحال زیباتر ساختن هستم.
بله من هرجایی که هستم و هرچه که دارم از خدایی دارم که همراه و همسفر من شد درطول مسیر زندگیم.
و چه عاشقانه ها و رفاقت ها از شروع سال 91 من با خدای خودم تجربه کردم و همچنان ادامه داره.
سالهاست مثل دوتا رفیق فابریک باهم حرف میزنیم کنارهم زندگی میکنیم، باهم غذا درست میکنیم، فیلم میبینیم، پیاده روی میریم، خونمون نظافت میکنیم و… من نظر میدم اون نظر میده، من نق میزنم اون میخنده، من شکر میگم اون لذت میبره، خلاصه حالو هوایی داریم باهم و کنار هم.
استاد این فایل خیلی خاطرات از گذشته بیاد من آورد. البته هیچوقت من خاطرات شروع سفر درونیم و تحقق هدفم درکنار خداوند را فراموش نمیکنم و همیشه درحال مرور آنچه که بین خودمو خدای خودم گذشته هستم. ولی یه جنس دیگه بود این یادآوری.
استاد همین غروب، قبل از اینکه این فایل را گوش بدم و نت برداری کنم دچار یه تردید شدم و سوالی برام پیش اومد که سریع بخدا در مورد تردیدم و سوالم اقرار کردم و ازش هدایت خواستم. و این فایل را پلی کردم و حین شنیدن صحبت های رزا عزیز، ندای خداوند به وجودم جاری شد درمورد سوالم و تردیدی که اومده بود توی وجودم. حالم عالی شد. البته میدونم این هدایت درمورد سوالی که از خدا مطرح کردم ادامه داره، باید ظرفمو بزرگتر کنم تا آماده دریافت ادامه جواب سوالم بشم.
دیگه سلولی میشناسم روند کارو، ازسال 91 همین روال تو زندگی من جاری بوده و من بقدری اطمینان دارم که وقتی از خدا سوال میپرسم سریع جوابمو میده که حدنداره و همیشه هم همینو تجربه میکنم.
تسلیم بودن…ای خدای بزرگ به من ایمانی بده که عمل بیاورد،بعضی وقتها میگیم تسلیمیم اما میترسیم انجامش بدیم اون ایده ی الهی رو اما وقتی واقعا تسلیم میشیم و انجامش میدیم کاره به آسونی انجام میشه…منتظر بودم یه پولی واریز بشه به یکی از کارتهای بانکیم که اصلا ازش استفاده نمیکنم،و واریز نشد یعنی پیام واریزش نیومد،چند روزی گذشت و من متحیر از اینکه چرا واریز نمیشه،بعد توی مغازه یه حسی به من گفت یه موجودی بگیر ازش،گفتم ول کن بابا اگه اومده بود که sms واریزی میومد،حسه قویتر گفت موجودی بگیر،گفتم باشه،کارت رو از کشو آوردم بیرون موجودی گرفتم دیدم بلللله،واریز شده و همون لحظه یادم اومد که چند ماه قبل بانک به من پیام دادم بود که چون این کارت موجودی نداره تا هزینه sms سالانه کم بشه پیامکش از طرف بانک قطع میشه،به همین سادگی
امروز مشتری اومده کلی بالا و پایین میکنه و سخت پسنده و بعد حِسه میگه اون کار رو بهش پیشنهاد بده،تو ذهنم میگم ول کن محال اینو بپسنده این قیمتش خیلی بیشتر از اون چیزی هست که ایشون میخواد،اما وقتی گوش میکنم و میگم،مشتری میگه آره همینو میخوام،همچین چیزی رو میخواستم و پولش رو کامل میده
میگه الان برو بنزین بزن میزنم فرداش کل جایگاه های شهر بنزینش قطع میشه
میگه الان خونه مادرت هستی همینجا شام بخور و میگم باشه،شام میخورم و میرم خونه میبینم خانوم و دخترم اونا جایی بودن و شام خوردن و خیلی خوب شده که منم خوردم
میگه اینو بگو اینو نگو،اینجا ساکت باش تا مشتری خودش بگه چی میخوام،گوش میکنم آسون میشم برای آسونی ها
آرام باش و ساکت باش بذار جریان خودش پیش میبرتت
هزاران هزار مثال درجه یک هر روز اتفاق میافته،این به ظاهر کوچک هاش رو گفتم برای توجه به همین کوچیکهای بسیار با ارزش و مهم و قابل درک…
دارم توی دشت و بیابون خارج از شهر راه میرم میگه از این وری برو من نمیرم بعد از اون وری میرم که خودم فکر میکنم درسته و با یه گله سگ برخورد میکنم…واقعا خنده داره،از اون طرف میرم که به سگ برخورد نکنم بعد میام میبینم دور ماشین حلقه زدن و تا منو میبینن شروع میکنن به پارس کردن و من باید به طرفشون سنگ بندازم و خودم رو محکم نشون بدم تا اونا فرار کنن،انگار خدا میخواد بگه نترس و بگه همون اول که گفتم از اون وری برو اما تو ترسیدی و گوش نکردی
سلام استاد
نمیدونید من چقدددددر عاشق این فایلم.
تا الان چند باری گوشش دادم.
استاد من دیروز رفتم برای مصاحبه و اون خانومی که باهاش صحبت کردم به من کفت چون پیش خودم آموزش ندیدی باید یه ماه رایگان کار کنی و بعدش اگه دستت راه افتاد من میگیرمت.(اینم بگم که من تا قبل از این هر جایی زنگ میزدم بهم میگفتن ما فقط کسایی رو میگیریم که پیش خودمون آموزش دیدن)
من اولش میخواستم بگم نه،رفتم بیرون یکم فکر کردم و بهش زنگ زدم گفتم باشه میام و اون خانوم گفت من چن روز دیگه بهت زنگ میزنم چون الان کار آموز دارم،پرسیدم چند روز?گفت یکی ،دو هفته دیگه.
اینم بگم که من ۵روز صبر کرده بودم تا این خانوم از مسافرت بیان و من باهاشون صحبت کنم.
وااای استاد وقتی خانومه کفت ،یکی دو هفته دیگه،انقدددر حال من بد شدااا
ذهنم گفت اووو حالا یه ماه اینجوری الافی ،یه ماهم که حقوق نمیده،میخواد از دوماه قبل از عید که شلوغه فقط تو براش کار کنی ،تو باید تو این دو ماه خیلی درامد داشته باشی چون بعد از عید دیگه انقد مشتری نیستااا ( یه لحظه یادم اومد شما گفتین دم عید و غیر عید نداره ،مشتری همییییشه هست)ذهنم گفت ولش کن اینجا رو اصن برو سر یه کار دیگه که فقط پول دراری و….،ذهنم داشت همینجوری تند تند حرف میزد و حال منو بد میکرد و من حریفش نبودم
وااای ذهن من داشت منو میخورد و من نمیدونستم چه کاری درسته و چه کاری غلط
بعد یهو یاد حرف رزا افتادم که وقتی بهش گفته بودن ؛نه ما تو رو نمیخوایم و رزا با خودش گفته بود خدایا شکرت بالاخره یکی جواب منو داد و گفت نمیخوایمت
تااازه استاد به من نگفته بودن نمیخوایمت ،گفته بودن یکی دو هفته دیگه بیا، یه ماهم رایگان کار کن.
وقتی یاد حرف رزا افتادم سعی کردم حالم خوب کنم و یکم حالم بهتر شد.
استاد من اون لحظه فهمیدم به این حد و درجه از ایمان و اعتمادی که رزا نسبت به خداوند پیدا کرده بود من هنووووز نرسیدم و باید رو خودم کار کنم
بازم خداروشکر فهمیدم که به این حد از ایمان نرسیدم چونکه وگرنه مثل قبل شاکی میشدم که چرا خدا برا اینهمه ادم معجزه میکنه و برا من نمیکنه و مثل قبل فکر میکردم با من لجه🤦🏼♀️ و فایلا برا بقیه جواب میده برا من نمیده
ومن به خودم گفتم ،نپرس چرا فلانی جواب گرفته ،من که بیشتر از اون فایل گوش دادم ولی جواب نگرفتم ،فک نکن که قانون پارتی بازی و بگیر نگیر داره
نخیییر این طور نیست
مهم این نیست که چقدر فایل گوش میدی ،مهم اینه که چقدررر تغییر میکنی.
اینه که مهمه.
استاد من وقتی فایلای کلاب هوس رو گوش میدم تازه میفهمم ،حرفایی که شما زدین باید چه طوری تو من تغییر ایجاد میکرده و من کجاها تغییر کردم و کجاها تغییر نکردم.
چقدر این فایل نکته داره ،هر چقد گوشش کنم بازم کمه.
راستی اول این فایل دوستمون گفتن که من وارد یه کاری شدم که با هیچ کس قرارداد نبستن و بابتش پول نمیدن ولی با من بستن و بهم حقوق میدن.
و این برای من نشونه بود که نیاز نیست که یک ماه رایگان برای کسی کار کنم.
الهی شکر💞🧚
اینم بگم که من از هر جایی که خدا بگه شروع میکنم، حتی اگه. باید رایگان کار کنم ،ماه اول ،باشه قبوله.
خدایا هر چی تو بگی انجامش میدم ،تو که میدونی این کاری نیست که من عاشقش باشم و میدونی علاقه من چیه و چه مدل زندگی ای رو میخوام ،من از هر جایی که تو بگی شروع میکنم و من نمیدونم برای من قراره چطور اتفاق بیفته و داستان من چیه.
خیلی دلم میخواد که داستان زندگی منم خیلی قشنگ بشه و بیام برای شما استاد عزیزم و دوستای عزیزم که هر روز کامنتای منُ میخونن ،تعریف کنم.
الهی به امید تو🧚💞
سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته مهربان
این حرفها واقعا عالی و فوق العاده هستن حقیقتش استاد جان من هرجا به دلم یه ذره شک میافته به جایی هدایت میشم که به قول ابراهیم به تطمئن قلبی میرسم واقعا خداوند را سپاسگزارم که توان شنیدن ودرک سخنان شما رو دارم از خداوند میخواهم لطف و مرحمت کند در حقم تا در نهایت اخلاص عامل هم باشم و بالاخره به معنای واقعی خودم رو تسلیم کردم البته از سر خستگی نه ایمان و ذوق می تونم بگم زندگیم ظاهرا تغییری نکرده ولی درونی منقلب شد به معنای واقعی من به جد شروع کردم رو خودم کار کردن اولش رو جملات تاکیدی و ذهن ناخودآگاه کار کردم،بعد فهمیدم تجسم اصل ولی من گفتم تو تجسم مشکل ندارم نمی تونم دقیق تجسم سازی کنم که یه روز به محض بیدار شدن یعنی چشمم رو باز نکرده بودم بهم القا شد که همه تجسم ها،کلمات تاکیدی و….فقط برا یک چیزه رسیدن به باور و ایمان و من خودم مثالش رو برا خودم زدم گفتم ببین خانم دهقان مثلا اگه تو بگی من تا آخر این ماه 500 هزار تومان در میارم صد در صد در میاری بدون شک چون هزاران بار حتی بیشتر از این برات اتفاق افتاده ولی بیایی بگی من یک میلیارد در میارم اصلش توهم نیست میشه همانطور که برا خیلی ها شاید در کمتر از یک هفته در میاد منتهی برا من تفاوتش در باورم [باور=ایمان]که فقط زبانیه دلی نیست بعد گفتم پس اساس باور که استاد میگه من هزار بار از چند سال پیش این جمله ساده رو شنیده بودمااااا وقتی نچشیده بودم بعد چن ماه دقیقا دو روز پیش دقیقا مثل قبل بمحض بیدار شدن قبل اینکه چشمام باز بشه بهم القا شدکه هدف از ایمان رسیدن به این نقطه است که بفهمی همه چیز خداست و این حقیقت است و….برا همین من دارم رو فایل های توحیدی کار میکنم و دقیقا سوالی که داشتم جواب گرفتم
به نام خداوند مهربان
سلام به همگی عزیزانم
سپاس گزار خداوندم که منو هدایت کرد
سپاس گزار خداوندم بابت بودن در مدار این آگاهی ها
کاملا هدایتی اومدم روی این فایل
از کامنت یکی از دوستان شاید یک ماه پیش خوندم که این دوتا فایل رو معرفی کرده بود که تاثیر گذار بود تو زندگیش یکی همین فایل گفتگو با دوستان قسمت 37وبعدی مصاحبه با استاد قسمت 26که اونو ندیدم هنوز ولی اونموقع حسم گف یادداشت کن این دوتا فایل که به موقعش ببینی و من تو دفترم نوشتم بعدش دیشب هدایتی دیدم که دوتا فایل رو نوشتم و امروز که اومدم تو سایت برنامم یه چیز دیگه بود ولی خداوند به یادم آورد که اینو ببینم و اومدم رو این فایل و دیدم همین فایلیه که بار اول که گوش دادم کلی اشک شوق ریختم و اونجا که رزا گفت احساس کردم تو اون تنهایی مطلق یه وجودی هست ،با تمام وجودم حسش کردم و تمام بدنم لرزید و یه کامنتم گذاشتم زیر این فایل و این کامنت دومه
و باز گوش دادم این فایل رو و لذت بردم و باز هم اشک شوق ریختم از این صحبت ها و مثل همیشه هیچ ایده ای ندارم برای نوشتن و به خدا میگم که بهم بگو چی باید بنویسم چی الان نیازه که بهم یادآوری بشه و ودرلابه لای صحبتهای رزای عزیز حسم بهم گفت که درمورد احساس لیاقت بنویس و همین الآنم از کلمه بعدی که میخوام بنویسم خیر ندارم اما مثل همیشه اون میگه و من مینویسم و مطمعنم چیزهایی رو به یادم من خواهد آورد که هزاران هزار بار آسان بشم برای آسانی ها و توکل و ایمان و آرامش و اطمینان قلبیم بیشتر و بیشتر بشه .الهی به امید تو
استاد عزیز بارها گفتن و تاکید کردن و همیشه تاکید میکنن که دوتا از بزرگترین باورهای مخرب که سره راه موفقیت ما هست یکیش عدم احساس لیاقت در مورد اون خواسته و رویاس و بعد باور فراوانیه ،اما اینها به همین اسونی که نوشته میشه و گفته میشه نیست بلکه باید تفکر بشه و مسیرمون به سمت کار کردن روی اینها تغییر کنه .
الان میفهمم که چقدر تو قضیه احساس لیاقت مشکل دارم و چقدر کار دارم که روی خودم کار کنم ،چرا؟؟؟چون وقتی به رویاهام فکر میکنم و به اون رویای بزرگ خودم ،مسیری که میاد تو ذهنم ،یک تصویر سختیه ،یک تصویر تنها شدن و دور بودن و ادامه دادن و ناامید شدن و دوباره ادامه دادن و ……. یعنی چی ؟؟؟یعنی درخودم لیاقت نمیبینم که به راحتی به رویام برسم ، خودمو میخوام لایق کنم با زجری که میخوام بکشم ،البته این موضوع خیلی کمتر شده اما خداوند بهم میگه که کل داستان در مورد تو همین موضوعه و به اندازه ای که روی احساس ارزشمندی و لیاقتت کار کنی به همون اندازه اسان میشی برای آسانی ها ، اصلا رسیدن به خواسته ها کاملا طبیعیه ،طبیعیه که من به خواسته های کوچک و بزرگم برسم ،اصلا برنامه خداوند برای من و کل جهان همینه ،گسترش در تمام ابعاد ، ترس میتونه خیلی موقع ها نیروی محرک باشه ،و من میترسم از اینکه بترسم و دنبال رویام نرم ،من میترسم از اینکه بیخیال بشم و سالهای سال با این صدا که میگه میتونستی و ترسیدی زندگی کنم ،من میترسم از موفق نشدن ،و اینها میتونه بزرگترین نیروی محرک من باشه ،من میترسم از عادی زندگی کردن و به شیوه ی خودم زندگی نکردن ،من میترسم از بیپولی ،من متنفرم از فقر ،من احساس خوبی به هیچ یک از آدمهایی که بیخیال رویاشون شدن وترسیدن ندارم ،
جدا از همهی اینها یه صدایی همیشه میگه که تو هر چی بخوای همون میشه و موضوع فقط کار کردن روی احساس لیاقت و ارزشمندیه ،بقیه رو نمیدونم ولی در مورد من 99درصدش همینه ،چیزی که خداوند داره بهم میگه ، آقا چرا که نه ؟؟؟ چرا با لذت و عشق به رویاهام نرسم؟؟؟ چرا وقتی خدایی دارم که همه ی جوابهاروداره ، قدرتی بالاتر از اون نیست و تمام قدرتها در مقابل اون حتی پشه هم نیستن باز هم به دنبال رویام نرم ؟؟؟خدایی که هر تصویری ازش بسازم به همون شکل برام درمیاد و کار انجام میده چرا تصویری نسازم ازش که همه خواسته های منو آسان بهم برسونه ؟؟؟
وقتی من میدونم که من تعیین میکنم که از چه مسیری به خواستم برسم و انتخاب با منه چرا به جای مسیر آسان مسیر سنگ لاشه رو انتخاب کنم ؟؟؟ چرا من تصویر سخت رو تجسم میکنم برای رسیدن ؟؟؟چون حس میکنم با اون مسیر سخت لایق خواستم میشم ،چون تمام الگوهایی که دیدم اینجوری گفتن که چون من انقد زجر کشیدم لایق این خواستم ،چون من انقد زجر کشیدم لایق این ثروت و خونه و ماشین و ….. پس من با این الگوها کاری ندارم ،من میام یک کانال جدید ایجاد میکنم و به الگوهایی توجه میکنم که عین آب خوردن یه خواستشون رسیدن ، و بعد هدایت میشم به همون مسیرها ، خدایا من نمیدانم ،خدایا من نمیفهمم ،خدایا من ضعیف و ناتوانم تو هدایت کن تا آسان بشم برای آسانی ها
تو هدایت کن تا جمله «مارمیت اذ رمیت لکن الله رمی» در هر لحظه ذکر من باشه ،من نیستم تویی ،تو منو ببر تو تصمیم بگیر ،تو همواره ایمانی بده تا بر ترسام بتازم و تو هدایت کن تا هرروز بهتر و بهتر روی باورهای توحیدیم کار کنم . اینها درخواست های قلبی منه از تو رب العالمین .
من تنها تورا میپرستم و تنها از تو یاری میجویم .
در پناه الله یکتا .
استاد خوشگلم سلام. استاد همین الان یک در جدید رو بروی من باز شد. خدایا صدهزار مرتبه شکرت. استاد یه ایده برای عالی شدن روابطم از خدا به من الهام شد. تصویرش بعد از انجام دادن اون ایده به صورت تجسم، خودش اومده توی ذهنم و همین الان که دارم دربارش به شما میگم، تصویر و تجسمش خودش بدون اینکه زور بزنم داره میاد مثل فیلم توی ذهنم. به چطور و چگونگیش هم فکر نمیکنم. استاد عزیز. اون ایده رو هم مینویسم: یه دفتر و کاغذ گذاشتم و به همسرم گفتم بیا مشکلاتمون رو بنویسیم و کارهایی که من و تو باید انجام بدیم به صورت مجزا بنویسیم. امشب برای اولین بار انجامش دادیم. هم من احساس عالی داشتم هم همسرم.
استاد صدات و توحیدت و ایمان و اراده و کارهات رو دوسدارم، آموزه هاتون بی نظیر و خالصه. خدا رو صد هزار مرتبه شکر. استاد یکی از سپاسگزاریهای من و یکی از مهمترینشون شمایید استاد. سپاسگزارم ازتون
بنام رب بی نهایت بخشنده و بی حساب رزاق من
سلام استاد عباسمنش عزیز و مریم بانو
استاد عاشقتم
رزا عزیز هر جا هستی موفق باشی از صحبتهای شما درس گرفتم
“خدایا من نمیدونم من نمیفهمم تو فقط میدونی تو بهم بگو”
چقدر باور خوبیه که لازمه خیلی کار کنم روش ، تسلیم بودن ، ابراهیم گونه عمل کردن و فقط روی خدا حساب کردن این پاداشهارم داره وقتی تسلیم خدا باشم خدا عزت میده خدا
استاد چقدر من خوشبختم که لازم نبود در زمان حضرت ابراهیم باشم تا معنی تسلیم بودن و یکتا پرستی رو درک کنم
یکی مثل شما هست که چقدر ابراهیم گونه عمل میکند و به من هم یاد میده حساب کردن رو خدا هدایت خواستن از خدا و از همه مهمتر عمل کردن به هدایتهای خدا تو همه چی حتی تو کوچکترین چیزهای زندگی میتونه باشه
استاد من الان نسبت به مدار خودم که شمام اشاره کردید توحید هم تکامل داره
بعضی روزها که میتونم با ندونستن خودم اعتراف کنم یعنی بعضی روزا حواسمو جمع کنم یادم میمونه و اعتراف میکنم و از خدا کمک میخوام چقدر راحت خدا هدایتم میکنه
مثلا امروز صب بیدار شدم به نا به یه اتفاقی حسم عالی نبود گفتم خدایا من نمیدونم هدایتم کن روزمو عالی بسازم خدا هدایتم کرد گفت فایلهای استاد عباس منشو بزار تو گوشت تکون نخور یعنی فکر کنم 3 تا 4 ساعت بدون توقف گوش کردم چقدر حالم بهتر شد بعد چقدر ایده ها اومد برام در زمینه اون مشکلم
حس میکردم در الهامات باز شده جاری میشد واقعا خدا همیشه تو وجودمون هست منتظر اجازه ماست تا هدایتمون کنه و این اجازه رو ما با توکل، ایمان و آرامش و البته درخواست کردن میدیم به خدا
سپاسگزار شما استاد عزیز و خدای شما هستم
ستایش خدایی را که با نشانه هایش مسیر درست را نشانم میدهد. سلام و درود فراوان بر شما استاد عزیز و بانو مریم و خانواده بزرگو دوست داشتنی ام.
امروز برای انجام کار یک نفر که چند ماه پیش به من چک داده بود رفتم بانک وقتی منتظر بودم نوبتم بشه به خودم گفتم چطوره منم کارت بانکیم رو که خیلی ساله استفاده نکردم فعالش کنم و باهاش کار کنم وقتی نوبتم شد و کارم تموم شد به کارمند بانک گفتم من ی حساب اینجا دارم و میخوام فعالش کنم ی فرمی به من دا گفت پر کن با کارت ملیت بیار .فرم رو پر کردم و با کارتم تحویل خانم دادم منتطر بودم استعلام بگیره که چشمم به تراکتهای تبلیغ تسهیلات و وام افتاد وقتی نگاهش کردم ی چیزی تو دلم گفت تو داری حسابتو فعال میکنی وام بگیری؟پس خدا چی؟استاد قلبم لرزید و تردید وجودمو گرفت به خودم گفتم چیکار کردی تو؟گفتم بهش بگم من پشیمون شدم و کارت ملیمو بدید تو همین فکر بودم که خانم بهم گفت شما حساب بانکی داشتید گفتم بله گفت یعنی کارت بانکی داشتید گفتم بله گفت ولی تو سیستم شما تا حالا تو این بانک حساب بانکی نداشتید وقتی اینو گفت با ذوق گفتم پس میشه کارت ملی منو بدید گرفتم و با چنان ذوقی از بانک خارج شدم که انگار همه دنیا رو بهم داده بودن .خدارو شکر کردم تو مسیر و همش گفتمممنونم که بهم نشونه تو واضح نشون دادی و بگم که شبش به خاطر اینکه دیر وقت از سر کار اومده بودم و خوابم نمیبرد تا صبح فقط با خدا حرف زدم و شکر گزاری کردم.اومدم خونه و فایل دانلود کردم شروع کردم به گوش دادن.استاد من از وقتی وارد سایت شدم گاهی فایل ها رو در حضور دخترام گوش میدن تا بشنون و هدایت شوند چون هدایتشون به راه راست رو از خدا خواستم .اسم دختر من هم سحره .اولین دوستمون که حرف زد دخترم با ذوق گفت مامان هم اسم منه و وقتی خانم رزا دوست عزیزم زندگیشو به اون شیرینی و قشنگی داشت تعریف میکرد دختر من سحر همینطور که داشت کارشو انجام میداد با اشتیاق گوش میداد و وقتی گفت من کارشناس معماری ام سحر خیلی ذوق کرد و گفت مامان هم رشته منه.دختر منم دانشگاه معماری میخونه و سه روزه پاشو از خونه بیرون نداشته و داره شیت بندی اقامتگاه در شما رو برای پروژه ش میکشه تا امروز ارائه بده .خیلی این فایل و تناسبش با اسم سحر و رشته معماری برای دخترم هیجان انگیز بود با اینکه کارش حساسه با دقت به حرفهای خانم رزا گوش داد و هر جا حرفی میزد من فایل رو نگه میداشتم و با سحر حرف میزدم و انگیزه میدادم بهش و یهو گفتم سحر من قصد دارم دوره بخرم گفت مامان با هم شراکتی میخریم گفتم نه من وقتی بخرم اعضای خانواده خودم میتونن استفاده کنن و خیلی. خوشحال شدم از اینکه یک از دخترام با من داره هم مدار میشه خدایا هزاران بار شکرت.
سحر عزیز و رزای خوش صحبت من امروز خیلی لذت بردم و واقعا دوست داشتم همچنان حرف بزنید ساعتها و من گوش بدم صدای شما از هزاران موسیقی دلنوازتر بود .ممنونم که از خودتون گفتید و خدارو شکر میکنم که امروز دخترم هدایت شد تا صدای دلنشین شمارو بشنوه و داستان شما براش بشه نشونه.خدایا شکرت خدایا شکرت که چشم دلم داره باز میشه تا نشونه ها رو ببینم و حس کنم .پروردگارم هزاران بار تو را شکر مرا هیچگاه به حال خودم رها نکن همیشه کنارم باش. سپاسگزارم از شما استاد عزیز و بانو مریم.
شاد و تندرست در پناه خدای مهربان.
بنام هدایتگرم
سلام به آرامش عزیزوهمخانواده عباسمنشی
بسیار کامنت زیبایی نوشتید وهم اینکه بااحساس
خداروشکر که شماهم دراین مسیر زیبای الهی قرارگرفتید ونشانه های پروردگار را دریافت میکنید
وهمچنین دختر خانمتونم هدایت شده به شنیدن این فایل وامیدوارم که جرو هدایت شدگان ازجانب پروردگار قرار بگیره
ازبازشدن چشم دلتون گفتید،،دقیقا وقتی درمسیر بهشت هدایت میشیم چشم دلمان باز میشود وبه آرامش میرسیم وخداوند روشاکرم که خانواده دوست داشتنی همچون شماوبقیه دوستان عباسمنشی روخداوند بمن هدیه داده
درپناه الله شادوپیروز باآرزوی رسیدن به آزادیتون
به نام خداوند مهربان
سلام استاد و خانم شایسته عزیز
توحید: اصل و اساس خوشبختی است هر زمان بر روی دیگران حساب کنیم: اتفاقات ناجالب برای ما رخ خواهد داد
حضرت ابراهیم به دلیل موحد بودن و مشرک نبودن اسوه تمام پیامبران بود
تفاوت حضرت ابراهیم با دیگر پیامبران :
تنها در شخصیت توحیدی او بود و قرآن: همواره به اشکال مختلف با مثال های متعدد توحید را اصل و اساس دانسته است همان گونه که خداوند می فرماید:
مومنان باید تنها بر خداوند توکل کنند و یا خداوند برای مومنان کافی است
توحید در یک کلام به معنای: قدرت ندادن به عوامل بیرونی و فقط قدرت دادن به خداوند و نه هیچ عامل دیگری است
عامل بیرونی مانند: پارتی والدین رئیس جمهور کشور خاص …. و نسبت دادن خوشبختی و موفقیت به این عوامل است
توحید یعنی: هیچ عامل بیرونی در کار نیست و توکل تنها باید به خداوند باشد که: به ما قدرت عطا کرده تا زندگی دلخواه خود را خلق کنیم
درک بحث توحید: کاملا تکاملی است به میزانی که توحیدی تر عمل کنیم: نتایج ابراهیمی تری کسب و به میزانی که مشرک باشیم و دیگران و عوامل بیرونی را در موفقیت خود دخیل ببینیم: نتایج نامناسبی خواهیم گرفت
به هر کسی تکیه کنیم: ما را رها کرده پشت ما را خالی و از پشت به ما خنجر خواهد زد
هیچ کسی نیست که: مجازات شرک را تجربه نکرده باشد
برای دستیابی به اهداف:
مسیر تکاملی خود را به درستی طی کنیم از همان شرایط و امکانات کنونی در دسترس خود آغاز کنیم و باور و ایمان داشته باشیم: خداوند ما را به مراحل بالاتر هدایت می کند اما چه زمانی؟
زمانی که قدم اول را برداشته و به خداوند اعتماد داریم ان گاه: خداوند ما را هدایت می کند
نگاه مثبت و سپاس گزارانه در هر شرایطی: باعث رخ دادن اتفاقات خوب شده و درها برای ما باز می شود
اگر مسیر درست را ادامه داده و خداوند را به عنوان تنها منبع رزق و روزی قبول و تنها به خداوند توکل کنیم و بدانیم که ما هیچ چیز نمی دانیم و تسلیم باشیم و اجازه دهیم خداوند ما را هدایت کند: پاداش های بسیار بزرگی از خداوند دریافت می کنیم
باید تسلیم باشیم و به الهامات خداوند حتی اگر به ظاهر غیر منطقی باشد: عمل کنیم
خدایا شکرت
عاشقتونیم
به نام خدای مهربانم
سلام به استاد عزیزم استادی که هر روز بیشتر خدا روشکر میکنم که دارمش
سلام به خانم شایسته ی نازنینم و دوستان گلم
امروز میخوام از حال و هوای عجیبم بگم
حال و هوایی که اصلا نمی دونم چه جوری توصیفش کنم.
نمی دونم ، من چطور میتونم بندگی این خدا رو کنم .
یا به قول یکی از بچه ها ، خدا با ما چی کار کردی ؟
استاد این روزا ثروت بزرگی به دست اوردم
ثروت ارامش .
ارامشی که فقط بچه های این سایت درکش میکنن
انگار دیگه هیچی برام اونقدر ارزش نداره که بخوام بی خود و بی جهت فکرمو درگیرش کنم
مثلا به یه تضادی برخورد میکنم ، با خودم میگم که چی مثلا ، اینا یه چیزای خیلی مسخره ای هستن تو این جهان اصلا ارزش نداره و خیلی بیخیالم ،
خودم باورم نمیشه انگار الان راجع به یکی دیگه دارم مینویسم نه خودم .
دیروز که داشتم پسرم و میبردم دندونپزشکی کلی مسیر ، اشتباه رفتم و خدا شاهده اگه ادم قبل بود کلی حرص میخورد و ….ولی الان خیلی اروم و بی صدا همون مسیر و برگشتم و از یکی پرسیدم و بعد پیدا کردم مطب دکتر ،
جالبه تو اون مسیر که من دنباله مطب بودم ، منشی بهم زنگ زد گفت خانم دکتر دیر میرسه عجله نکنید ، نمی دونست که اصلا من عجله ندارم ، تازه داشتم با پسرم میگفتم و میخندیدم .
امروز رفتم نجاری ، چوبی که همسرم اندازش و گفته بود و برش دادن و من گرفتم ، وقتی به همسرم تحویل دادم متوجه شد اندازه رو اشتباه گرفته ، خب من باید ناراحت میشدم ولی خیلی بیخیال بودم
همسرم گفت دیگه پس نمیگیره بریده شده ، گفتم مهم نیست حالا یه کاریش میکنم ، ته دلم میگفتم خدا رو دارم
و رفتم نجاری ، تا اقاعه منو دید گفت چه شانسی داری من هیچ وقت این موقع تو مغازه نیستم جالبه چوبی که اندازش و دوباره دادم اونجا بود و تعویض کرد .
دقیقا یک روز پیش مادر همسرم اش پخته بود ( ما تو یه ساختمون هستیم و قابل توجه بعضی خانما ١۶ ساله با همیم و من با ارامش کامل دارم زندگی میکنم )
به بچه هام که اونجا بودن داده بود و وقتی من دلم خواست ، اگه قبل بود میگفتم چرا به من نداده و این حرفا ، ولی وقتی ذهنم شروع کرد به نجوا ، گفتم مهم نیست یه کاریش میکنم ،
خدا شاهده یک روز پیش این ماجرا بود که امروز همسایه برام اش اورد .
همسایه ی دو تا کوچه بالاتر .
وقتی میرم خرید واسه خونه همه ی فروشنده ها بهم احترام میزارن همه کمکم میکنم
انگار خدا همه رو مامور کرده تا حواسشون به من باشه .
این مثالایی که زدم یه قسمت کوچیکی بود که گفتم .
فقط میخوام بگم من این ثروتی که دارم و با هیچی عوضش نمیکنم .
امروز از ته قلبم از خدا میخوام که نزاره ازش دور بشم
من زندگی رو همه چیزمو فقط در کنار خدا میخوام
بدون اون هیچی بهم نمیچسبع
من فقط خدا رو میخوام
اخه نمی دونین چقدر با وجود اون دارم لذت میبرم .
خدایا شکرت که هستی
تو برام کافی ترینی .
تو هیچ وقت دیر نمیکنی .
تویی تنها دوست و رفیق و یارو و پدر و مادر و همه کس من فقط تویی.
سلام استاد عزیزم.
استاد درهر فایل و تجربه هرکدام از دوستان چقدر راحت میشه تاییدیه بگیری در مورد اینکه وقتی درمسیر درست حرکت میکنی، نعمتها، ثروتها و خوشبختی براحتی وارد زندگی انسان میشه.
و استاد چی بگم در مورد توحیدوشرک که من هرآنچه که درزندگیم دارم بخاطر موحد بودنم بوده و هر ضربه ای که خوردم و دچار هر سختی ای شدم بخاطر شرکم بوده.
معجزه توحید که وقتی انسان به ورشکستگی مالی، عاطفی، روحی، روانی و… رسیده بازم با قدرت توحید میتونه قدرتمندانه بلند بشه و زندگیشو از تو دل تمام اون ویرانی ها، باز زیباتر از قبل بسازه.
و این ساختن از دل ویرانی ها، تجربه شخصی زندگی منه که فقط و فقط باکمک خدا تونستم انجامش بدم.
لحظاتی که من نه با شما آشنا بودم نه با هیچ استاد دیگری درین زمینه، نه شناختی از باورهای توحیدی داشتم، نه باورهای فراوانی و نه باورهای لیاقتو شایستگی.
هیچ چیزی از عزت نفس نمیدونستم. هیچ هیچ
و در اون لحظات، پیوسته حرف زدنم با خدا در طول شبانه روز، در دل آشفتگی ها و ویرانی ها، و کم کم شنیدن صدای خدا و دریافت هدایتهاش شد چراغ راه من.
و اومدمو اومدم تا رسیدم به اینجایی که هستم.
که با همراهی خودش قدم به قدم حرکت کردم و از دل اون ویرانی ها، شهلای زیبایی با زندگی ای زیبا ساختم و همچنان درحال زیباتر ساختن هستم.
بله من هرجایی که هستم و هرچه که دارم از خدایی دارم که همراه و همسفر من شد درطول مسیر زندگیم.
و چه عاشقانه ها و رفاقت ها از شروع سال 91 من با خدای خودم تجربه کردم و همچنان ادامه داره.
سالهاست مثل دوتا رفیق فابریک باهم حرف میزنیم کنارهم زندگی میکنیم، باهم غذا درست میکنیم، فیلم میبینیم، پیاده روی میریم، خونمون نظافت میکنیم و… من نظر میدم اون نظر میده، من نق میزنم اون میخنده، من شکر میگم اون لذت میبره، خلاصه حالو هوایی داریم باهم و کنار هم.
استاد این فایل خیلی خاطرات از گذشته بیاد من آورد. البته هیچوقت من خاطرات شروع سفر درونیم و تحقق هدفم درکنار خداوند را فراموش نمیکنم و همیشه درحال مرور آنچه که بین خودمو خدای خودم گذشته هستم. ولی یه جنس دیگه بود این یادآوری.
استاد همین غروب، قبل از اینکه این فایل را گوش بدم و نت برداری کنم دچار یه تردید شدم و سوالی برام پیش اومد که سریع بخدا در مورد تردیدم و سوالم اقرار کردم و ازش هدایت خواستم. و این فایل را پلی کردم و حین شنیدن صحبت های رزا عزیز، ندای خداوند به وجودم جاری شد درمورد سوالم و تردیدی که اومده بود توی وجودم. حالم عالی شد. البته میدونم این هدایت درمورد سوالی که از خدا مطرح کردم ادامه داره، باید ظرفمو بزرگتر کنم تا آماده دریافت ادامه جواب سوالم بشم.
دیگه سلولی میشناسم روند کارو، ازسال 91 همین روال تو زندگی من جاری بوده و من بقدری اطمینان دارم که وقتی از خدا سوال میپرسم سریع جوابمو میده که حدنداره و همیشه هم همینو تجربه میکنم.
سپاسگزارم ازشما استاد عزیزم.
درپناه خداوند باشین
به نام الله یکتا
تسلیم بودن…ای خدای بزرگ به من ایمانی بده که عمل بیاورد،بعضی وقتها میگیم تسلیمیم اما میترسیم انجامش بدیم اون ایده ی الهی رو اما وقتی واقعا تسلیم میشیم و انجامش میدیم کاره به آسونی انجام میشه…منتظر بودم یه پولی واریز بشه به یکی از کارتهای بانکیم که اصلا ازش استفاده نمیکنم،و واریز نشد یعنی پیام واریزش نیومد،چند روزی گذشت و من متحیر از اینکه چرا واریز نمیشه،بعد توی مغازه یه حسی به من گفت یه موجودی بگیر ازش،گفتم ول کن بابا اگه اومده بود که sms واریزی میومد،حسه قویتر گفت موجودی بگیر،گفتم باشه،کارت رو از کشو آوردم بیرون موجودی گرفتم دیدم بلللله،واریز شده و همون لحظه یادم اومد که چند ماه قبل بانک به من پیام دادم بود که چون این کارت موجودی نداره تا هزینه sms سالانه کم بشه پیامکش از طرف بانک قطع میشه،به همین سادگی
امروز مشتری اومده کلی بالا و پایین میکنه و سخت پسنده و بعد حِسه میگه اون کار رو بهش پیشنهاد بده،تو ذهنم میگم ول کن محال اینو بپسنده این قیمتش خیلی بیشتر از اون چیزی هست که ایشون میخواد،اما وقتی گوش میکنم و میگم،مشتری میگه آره همینو میخوام،همچین چیزی رو میخواستم و پولش رو کامل میده
میگه الان برو بنزین بزن میزنم فرداش کل جایگاه های شهر بنزینش قطع میشه
میگه الان خونه مادرت هستی همینجا شام بخور و میگم باشه،شام میخورم و میرم خونه میبینم خانوم و دخترم اونا جایی بودن و شام خوردن و خیلی خوب شده که منم خوردم
میگه اینو بگو اینو نگو،اینجا ساکت باش تا مشتری خودش بگه چی میخوام،گوش میکنم آسون میشم برای آسونی ها
آرام باش و ساکت باش بذار جریان خودش پیش میبرتت
هزاران هزار مثال درجه یک هر روز اتفاق میافته،این به ظاهر کوچک هاش رو گفتم برای توجه به همین کوچیکهای بسیار با ارزش و مهم و قابل درک…
دارم توی دشت و بیابون خارج از شهر راه میرم میگه از این وری برو من نمیرم بعد از اون وری میرم که خودم فکر میکنم درسته و با یه گله سگ برخورد میکنم…واقعا خنده داره،از اون طرف میرم که به سگ برخورد نکنم بعد میام میبینم دور ماشین حلقه زدن و تا منو میبینن شروع میکنن به پارس کردن و من باید به طرفشون سنگ بندازم و خودم رو محکم نشون بدم تا اونا فرار کنن،انگار خدا میخواد بگه نترس و بگه همون اول که گفتم از اون وری برو اما تو ترسیدی و گوش نکردی
میگه داری میری خونه هنسفریت هم ببر شارژ کن چک میکنم میبینم اره شارژ نداره
داری میری خونه از این وری برو،بعد که میرم میگه حالا برو از اون مغازه ماست بخر،میرسم خونه میگن از کجا میدونستی ماست نداریم و برای امشب لازم داشتیم!!!
همیشه هم اینجوری نیستا،به اندازه ای که تسلیمم میشنوم و به اندازه اینکه میگم بلدم بلدم نمیشنوم
خدایا منو به راه راست و پاک هدایت کن و منو از تسلیم شدگان قرار بده،الهی آمین