سریال سفر به دور آمریکا | قسمت 152 - صفحه 9 (به ترتیب امتیاز)

سلام به استاد عزیزم و خانوم شایسته عزیز دل و دوستان گل

جدا از تمام زیبایی های طبیعت و تمیزی شهر و زیبایی چهره خانوم شایسته و هیکل زیبای استاد عزیزم و این رابطه عاشقانه رفیقانه این دو عشق میخوام در مورد چیزی صحبت کنم که خیلی لذت بخشه برام و واقعا لذت میبرم از دیدن و تجربه کردنش

ارتباط با انسان ها

یک بار یادمه صبح بود ساعت ۷ اینا و یک خانومی از سمت مخالف خیابون عبور کرد اومد به این سمت و دستش یک تیکه نون بود و تو فکر و خیال خودش داشت نون میخورد و تو فکر بود منم تو ماشین بودم و داشتم نگاهش میکردم و دیدم پسر من به خاطر باور های محدود کننده از گذشته ام ، خجالت میکشم که تو چهره یک خانوم نگاه کنم ، دیدم چقدر دوست دارم نگاه کنم چهره این خانوم رو این بی ریا بودنش این خود خالص بودنش این خدایی بودنش ، خوده خودش بود تو فکر بود بعد اصلا کاری به اطرافش نداشت یک چهره ساده با صورت کشیده داشت و تیکه تیکه نون میخورد و نمی‌دونم به چی داشت فکر میکرد و هر بار من نگاه میکردم واقعا تنم مور مور میشد ، هم از اینکه چقدر من انسان هارو دوست دارم ، چقدر دوست دارم ببینم انسان هارو باهاشون ارتباط برقرار کنم و هم اینکه خدای من از چه نعمت و موهبتی محروم کرده بودم خودمو و گذشت تا دیروز تو راه برگشت از پارک جنگلی یک دختر خانوم عزیز دل تو پیاده رو از سمت مقابلم داشت میومد و مشتشو سمت من دراز کرد و منم مشتم به مشتش زدم و اونم دستشو باز کرد و یک شکلات داد بهم ، بخدا من فقط اینارو تو اینستاگرام دیده بودم و خیلی زیبا برام رخ داد ( حالا بماند کلی اتفاق قبلش افتاد که باعث شد مثلا یک جایی بیشتر از حد معمول بمونم و زمان زیادی بگذره و همون موقع تو ذهنم اومد که خدا میدونه از چه اتفاقی قراره جلوگیری بشه یا چه نعمتی قراره بهم داده بشه) و بعد این قسمت از سریال زیبای سفر به دور آمریکا که اصلا باورم نمیشه این قسمت رو ندیده بودم الان دیدم که کامنت ها داشت خونده میشد تو قسمت ۱۵۹ بعد گفتم این کدوم قسمته من ندیدم؟! انگار ، نفس کشیدنم یادم رفته باشه اینجور انگار برام واجب بود که باید ببینم چرا ندیدم آخه

و دیدم و دیدم کلی درس یادگرفتم از اینکه باید در زمان حال باشم لذت ببرم نگران ده دقیقه بعد نباشم فقط لذت ببرم و زندگی کنم و اینا ، بماند که باید برای خودم کلی بازش کنم. اون قسمتی که خونه رایان رفتین و یکم قبل ترش که جوزف رو دیدم انگار فامیل خودمو دیدم خوشحال شدم گفتم ااااااه پسر ببین چه پیشرفتی کرده تو همون مسیر مورد علاقه اش ، یعنی ورزش و بعد اونجا که خانوم شایسته فک کنم گفت که جکاب دو متر شده گفتم پسرررررررر ، لوک باز قد بلند بود ، جیکاب هم قد بلند و با صفا شد 😁

بعد وقتی دیدم کلی تفریح میکنین کنار هم و لذت میبرین از هم صحبتی از بازی دسته جمعی واقعا لذت بخش بود برام مخصوصا اونجا که موقع کیک بریدن اون خانومه با شوق و ذوق تو دوربین نگاه میکرد و بعد استاد رو دید با شوق و ذوق ها که سلام من فلانی هستم و چقدر این حس رو دوست دارم چقدر این حس رو دوست دارم،برا خودم پیش اومده که با یک فردی یک فروشنده یک ورزشکاری صحبت میکنم سوال میکنم ، چنان با شور و شوق جوابمو میده بهم توجه می‌کنه که چی میگم و من ، هم اون لحظه به شدت لذت میبرم و هم بعدش میگم خدای من انگار من داداشش بودم انگار من رفیقش بودم اینجور باهام برخورد کرده ، اولین باره منو میبینه ها و چقدر لذت میبرم و اونجا هم از دیدن این صحنه واقعا لذت بردم ، اون برق چشم های آدم ها که از دیدنت خوشحال میشن و عاشقانه رفتار میکنن که خودم خیلی جای کار دارم توی روابط و ارزش قائل بودن برای انسان ها و … که انشالله به موقعش رفعش میکنم و از این موهبت الهی استفاده میکنم

استاد جان ( به قول خودم که به دوستم میگم اونم بدنسازی کار میکنم) گنده شدین و دوست دارم هرباری که کامنت مینویسم اینو بگم و تحسینتون کنم به خاطر هیکل زیبایی که ساختین ، راستی اون تمرین های ساده ای که تو شروع سفر گفتین، دلیلشو نمیدونم ولی خیلی به رشد عضلاتم کمک کرده و خوش فرم شده دمت گرم ❤️

خانوم شایسته عزیز هم که هم چهرشون قابل تحسینه هم رفتارشون ، تیکه کلام ها ، خانوم بودنشون ، واقعا قابل تحسین هستین شما ، مخصوصا ویژگی هایی که توی اورگنایز کردن و تمیزی محیط اطرافتون دارین باعث شده منم خیلی بیشتر از قبل اهمیت بدم

همیشه شاد و سالم و ثروتمند باشید ❤️