این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.
https://www.elmeservat.com/fa/wp-content/uploads/2023/09/abasmanesh-5.jpg8001020گروه تحقیقاتی عباسمنش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباسمنش2023-09-10 23:50:092023-09-13 02:33:40سریال سفر به دور آمریکا | قسمت 209
369نظر
توجه
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
سلام و درود خداوند بر استاد عباسمنش گرانقدر، شایسته خانم و همسفران عزیزم
سفر به دور آمریکا _ قسمت 17
باز هم سفر و باز هم جاده! سفر و جاده دو یار و دو همراه همیشگی هم هستند که نمیتوان هر کدام را بدون دیگری تداعی کرد.
الان که دارم این کامنت رو مینویسم تازه از بیرون برگشته ایم و اولین کار من پس از ولو شدن رو تخت، نوشتن کامنت این جلسه است!
خدا رو شاکر و سپاسگزارم که در مسیر دیدن و تجربه این زیبائی ها هستم. هر چقد چشم و ذهن ما به دیدن این زیبائی ها عادت کنه، طبق قانون بدون تغییر خداوند زیبائی های بیشتری را دریافت خواهیم کرد.پس هر چقدر چشم و دل بسپاریم به دیدن این زیبائی ها و تحسین این زیبائیها کم است!
چشمانم را میبندم و با خیالم در زمان سیر میکنم و خودم را در پشت این فورد آلبالویی خوشرنگ و تراکمپر پشتش تصور میکنم و پا روی گاز به جاده میتازم و این منظره های زیبا و درختان سرو دلبر و آسمان نیلی که خودش را با ابرهای سفید تزئین کرده است و ترکیب فوق العاده ای ساخته که فقط میتوان شکرش را بجا آورد و غرق لذت و احساس خوب شد. خدایااا شکرررت بابت اینهمه نعمت.
سفر یه شعره، سفر یه قصه ست!
سفر رهایی ازفصل غصه ست
بامن سفر کن دریا به دریا
ساحل به ساحل تا اوج رویا
سفر عبور ازمرز تکراره
هرجای تازه دنیایی داره!
پرنده ای باش با بال پرواز
پر کن فضارو باشعر و آواز
کاشکی تو باشی هم سفر من
تا بی نهایت بال و پر من..
اینم آگهی بازرگانی ذهن من که وسط کامنت بصورت خودجوش پلی شد (ایموجی خنده پیشانی عرق کرده، آقا نخندین ناظر ایموجی داریم امتیاز میده الکی گواهینامه تحت لیسانس نامیده باز اینوجی دندونها قروچ کرده رو هم)
حرفای مریم جان رو باید با طلا نوشت! واقعا طبیعت ما رو میکنه از هر چیزی که بهش وابستگی داشتیم و آرامشی میده که نمیشه با هیچ چیزی عوضش کرد. امروز برنامم این بود که برم امیر دشت در محدوده مال قو و کلار آباد تا باورهای ثروتمو قویتر کنم و دخترمم با دیدن این ویلاهای لاکچری باورهای مثبت تری پیدا کنه. کسانی که به این شهرک رفتن یا تصاویرشو دیدن می دونند ویلاهای این شهرک فوق لوکس هستند و هر کسی رو آنجا راه نمیدن و من یکبار موفق به دیدن این شهرک شدم و کلی فیلم تو گوشی دارم ازش که همواره نگاه میکنم و یه قسمت کوچکی از فیلم رو در پروفایل تلگرامم گذاشتم که همواره داشته باشمش. خلاصه تو مسیر این فکرها می اومد ذهنم که اگه راهت ندادن چی؟ و هممون میدونیم وقتی یه فرکانس نامناسب رو با قاطعیت و ایمان قطع نکنی نتیجه چی می شود!
نتیجه این شد که دنیا طبق قانون موارد بیشتری از همان فکر و فرکانس رو به من نشان داد بگونه ای که توجهم به تابلوهایی که در ورودی شهرک نصب کرده بودند افتاد که نوشته شده بود ورود فقط برای ساکنین و شرکت پیمانکاری مجاز است. که این باور را در من تقویت کرد که امروز راهی به این شهرک نداری! با چنین عدم اطمینان و فرکانسی وقتی به ورودی و قسمت نگهبانی نزدیک شدم بلافاصله گیت ورود برای من باز شد ولی چون خودم باور ثروتم مشکل داشت توقف کردم! و خودمو لایق ورود ندیدم در حالی که نگهبان گیت بر خلاف خودم این تصور را نداشت! خلاصه با شک و تردید من، نگهبان هم به شک و تردید افتاد و خواسته من انجام نشد. با خودم گفتم الخیر فی ماوقع شاید این اتفاق داره به من گوشزد میکنه که باید سراغ اصلاح باورهای ثروت سازم برم و شروع این دوره ها رو در اولویت قرار بدم. از طرف دیگه گفتم من که هر سال حداقل یبار میام شمال، سال دیگه دخترم یسال بزرگتر شده و درک بیشتر و بهتری از محیط اطرافش داره و اگه امسال میرفتیم داخل شهرک ممکنه دیگه به این زودی ها تو برناممون نباشه و نذاشتم احساسم بد بشه و گفتم حالا که نزدیک متل قو ام بذار برم جنگل تیلاکنار و نهار رو آنجا صرف کنیم . به سمت تیلا کنار راه افتادیم و پس از طی مسافتی متوجه شدم نسبت به چند سال پیش که اومده بودم شرایط تغییر کرده و بارندگی های اخیر امکان رفتن به بالای مسیر رو نمیده . زمین هم بعلت بارندگی های زیاد دیشب کاملا خیس شده بود، باز میخواست احساسم بد بشه و نجواها میگفت که چرا برنمیگردی مجتمع محل اسکان؟ باز دیدم این ذهن چموش میاد شرایط و سیاه جلوه بده، گفتم من از این جنگل بزرگ یه گله جا میخوام که کبابمو برقرار کنم و کباب پز ذغالیم رو همراهم دارم و خیس بودن زمین مانع درست کردن کباب من نمیشه و این یه گله جا هم خداوند برای من پیدا میکنه که بچه ها سفرشونو بندازن. نتیجه این گفتگوی ذهنی این شد که به یک مسیر فرعی هدایت شدم که هیچ کسی نمیرفت چون یذره از مسیرش خراب بود ولی دیدم من میتونم این تیکه رو رد کنم و وقتی از آن گذشتم دیدم بقیه مسیر عالی بود و وقتی ادامه دادم مسیر رو به جای خلوت و دنج و بکر هدایت شدم که براحتی میشد سفره انداخت و ویو عالی ای هم داشت. از این انتخاب خیلی خوشحال شدم و تا تدارک و مقدمات اولیه نهار آماده بشه از فرصت استفاده کردم و مسیر رو پیاده ادامه دادم. صدای چهچهه پرندگان و درختهای زیبای سر به فلک کشیده و نور آفتاب و مسیر دنج و خلوت منو یاد تریل های پیاده روی انداخت، آنقدر غرق شکرگزاری و لذت بودم متوجه نشدم خیلی دور شدم از بچه ها و وقتی خانمم زنگ زد بهم که کجایی دیگه از ادامه مسیر منصرف شدم و بیشتر فاصله رفته رو که 2 کیلومتر میشد دویدم تا زودتر برگردم و نگرانشون نکنم. بعد نهار و خوردن چایی رفتیم نمک آبرود که شینا هم شهر بازی رو تجربه کنه کودک درون خودمم دلم میخواست سوار سورتمه بشم و این تجربه رو دو نفری داشته باشیم (ایموجی چشمک) در حین ورود از هر گیت که عبور میکردیم نوشته بود تله کابین بسته است و بلیط نمی فروشند. به آخرین گیت که رسیدیم نوشته بودن سورتمه هم بلیط نمی فروشند. ولی اینبار قضیه فرق میکرد، تجربه قبلی و حال خوبم سبب شد این جمله حال منو بد نکنه، به مسئول پرداخت ورودی با شوخی گفتم من دارم میرم سورتمه سوار بشم اگه راهم نمیدین برگردم زحمتتون ندم؟! اونم گفت والا گفتن بلیط نمی فروشند! بلافاصله یه آقایی کنار دستش بود و داشت با گوشی صحبت میکرد اومد جواب و گفت نه آقا حله الان گفتن بلیط فروشی رو از سر گرفتن مگه اینکه بارون بیاد متوقف کنن و ما گیت رو رد کردیم و دخترم که همواره باورهاش از من بهتره بهمون گفت من میدونم بارون نمیاد و ما بعد حدود یساعت بودن در صف که اونجا هم پشت سر چند آقا و خانم باحال که پارتنر هم بودن افتادیم و کلی برامون خوندن و حرکات موزون انجام دادند ما هم همراهیشون کردیم و کلی براشون کف زدیم و بقیه کل می کشیدن و کف میزدن و همخوانی می کردن و تا مامور میومد تذکر بده آهنگ های حماسی و مذهبی پخش می کردن طوری که خود ماموره هم روده بر شده بود و کلی خندیدیم و نفهمیدیم زمان چطوری گذشت.
چند خانمم پشت سر ما با لباس محلی اومده بودن و حرف میزدن من خیال کردم بلوچ اند تا از یکیشون سوال کردم از کجا تشریف آوردین و بر خلاف انتظارم گفتن از بندرعباس! بی درنگ یاد استاد عباسمنش افتادم و با خودم گفتم این سفر فرقش با سفرهای قبلی برایم این بود که دارم قانون رو در اتفاقات و لحظه لحظه های سفرم میبینم و تفاوت فرکانسی ای که با قبل دارم اینه که &کاملا ردپای فرکانس هایم رو میتونم ببینم!_ و اینگونه هی داره برام قانون تداعی و تداعی میشه.
تو مسیر برگشت یکی از فایلهای استاد و باز کرده بودم و گوش می دادم که یاد کامنت خودم برای سعیده شهریاری (نورانی) افتادم که قبل از سفر نوشته بودم چقدر دلم تجربه باران در تابستان رو می خواهد و دیدم در این چند روزه اینقدر باران باریده که برای مردم خود شمال هم غیر منتظره بود ( دوستان شمالی میتونند این حرف منو تائید کنند) و گفتم خداوند دارد چگونه به فرکانس ها و درخواست های ما پاسخ می دهد. و این مرا به ادامه مسیر بیشتر تشویق می کند و به کنترل ورودی ها و فرکانس هایم بیشتر هشدار می دهد.زیرا در این مسائل به وضوح رسیده ام.
نمیدانم از کجا شروع شد و به کجا ختم شد ولی دوست داشتم حرفا و اتفاقات امروزم که برای خودم درسهای زیادی داشت رو با عزیزانم به اشتراک بگذارم و حسن ختامی باشه بر پایان بخش اول سفرم و فردا به امید خداوند این مکان زیبا را به مقصد رشت ترک خواهم کرد.
زیبایی ها و درس های ادامه این قسمت از سفرنامه را از کامنت های دوستان خواهم خواند و صحبت خودم را کوتاه میکنم. در پناه خداوند عزیزان.یا حق
الان که ای کامنته ارات نیسنم یکی دو ساعته رسی مه سه رشت.
رشت هم شهر قشنگیه وله اطرافه جوره انزلی و فومن و رود خان و ماسال و السبلنگاه خیلی زیباسن . مه رشت اره یه انتخاب کردم که هم نصفه ره یه طی بکم و هم نزیکه انزلیه عره خرید بچمه منطقه آزاد انزلی عره خوم و منالیل خرید بکم.
جات خالی کواوه ده جنگل فره چسبی کاش بتنسام عکسیله نشانت بدام هه لذت بیه و هه تام خخخ
کلا خوشم نیای آیم دم گرم و باحاله گیت، یه نعمته کمه نیه! عره یه دوست دیرم، باور کیت دو صفه دریژ سورتمه چند نفر باحال کلمان و سره کیف هواردن و کله دس کتایم و قر دایمن و روز لذت داره ارامان رقم خوارد و کله خنسیم یه خوی بین ورد آیم باحاله.
ان شااله خوتیش وه تجربه هر چه دلت خوازه برسیه و کله لذت بوی. دی مردی نیسانم احساس بهتره پیدا کم وردت ایشم. ایوت وه خنه و دلت همیشه شاد و خوشال بو عزیز .یا حق
من که با ریتم و آهنگ خوندمش و کلی کیف کردم برادر، دستمریزاد.
سید جان ما هر چه داریم یاد میگیریم از حضور پر نور و برکت و ارزشمند عزیزان دلی مثل شماست و من ازین بابت قدردانتان هستم و سپاسگزار خداوند برای این سایت بهشتی و فرشته های نازنینش.
راجع به جزوه یه چیزی از قول شینام خدمتتون بگم صورت ماهتون به لبخند باز بشه. تو این مسافرت من دفتر شکر گزاری و دفتر دوره کشف قوانین رو همراه داشتم و هر صبح زود میرفتم ساحل و شکرگزاریمو می نوشتم. و یا گاهی وقتا دفتر نت برداریمو می خوندم، یروز بهم گفت بابا این دفتر و واسه کسی مینویسی؟ گفتم نه بابا اینا رو برای خودم مینویسم تا راحتتر درس هامو مرور کنم.
بعدش بهم گفت یروز اینها رو مثل کتاب بذار کتابخونه ها تا بقیه هم استفاده کنند و افکارشون مثبت بشه! تو دلم خندم گرفت و بهش گفتم چرا که نه! شاید این اتفاق افتاد.
یا یه شب که شینا رو برده بودم شهربازی مجتمع گفتم از فرصت استفاده کنم و مرور کنم نوشته ها و نت هامو که یکی از والدین بچه ها تا منو دید گفت آفرین پسر خوب درس هاتم آوردی اینجا؟! منم در کمال خونسردی بهش لبخندی زدم و گفتم آره حاج آقا ما دائم الدرسیم. یا صبح ها که شکرگزاریمو مینوشتم میپرسیدند کتاب مینویسی یا نویسنده ای یا خاطرات اینجا رو مینویسی؟ و من چون میدانستم در فرکانس این حرفها نیستند سر بسته جوابی میدادم که کنجکاو نشن و صحبتشونو ادامه بدن و اون لحظات زیبا رو از دست بدم. در پناه خدا باشی حبیب خدا، بهترینها روزی زندگیت،یا حق
کامنتتون برای لحظاتی منو میخکوب خودش کرد و در حالی که با تعجب اسمتونو دنبال دنبال می کردم 608 روزی که عضو سایت شدم برای لحظه ای در ذهنم مرور شد. و چقدر سپاسگزارتون هستم بابت این یادآوری!
تعجب من از این بود که چه طور اسم و فامیل شما رو به یاد ندارم؟! زیرا من عزیزانی که لطف می کنند و لایک یا کامنت میذارن رو معمولا نگاه میکنم و سعی میکنم نظراتشونو در کامنت ها بخونم .
مورد بعدی که برایم جالب بود اشاره ای که به تفاوت و ارتقای مدارم داشتید نسبت به یکسال پیش که چجور شما این نکته و مطلبو بیاد آوردین! احسنت به این حافظه و ذهن قویتان( ایموجی کف مرتب)
من خودم احساس می کردم در یکی دو ماه گذشته مدارم ارتقا یافته ولی نسبت به یکسال گذشته رو تا بحال بهش فکر نکرده بودم.
ممنونم بابت کامنت زیباتون و اینکه کامنت هامو دنبال میکنی، اگه لایک میکردین کامنت ها رو قطعا کامنت های شما رو تا بحال خونده بودم و بیشتر باهاتون آشنا شده بودم.
این کامنتو از شهر زیبای رشت خدمتتون ارسال میکنم امیدوارم همیشه بهروز و کامروا باشید دوست عزیز.یا حق
ممنونم از همراهی همیشگیتون حمید جان و پیشنهادی که دادین. خدمتتون عرض کنم بیشتر شهرهای استان گیلانو رفتم بعضی هاشونم چند بار رفتم مثل همین قلعه رودخان یا ماسال و السبلنگاه ولی هر چند سال یکبار که باز هم میرم کلی لذت میبرم و خاطرات برام تداعی میشه. مثلا همین قلعه رود خان رو نه تنها تا قلعه بلکه تا اب انبارها و دیواره بالایی قلعه هم رفتم و واقعا اثر بی نظیر و محیط شادی رو آدم آنجا تجربه میکنه و خوشحالم که شما هم آنجا رو همراه گل دخترتون دریای زیبا تجربه کردین، آرزو میکنم دائما غرق زیبایی و نعمت و ثروت باشید دوست عزیز.یا حق
زهرای عزیز امروز وارد استان زیباتون و شهر رشت شدم و چقدر کامنت شما برایم لذت بخش و بموقع بود و از دیدن کامنتتون خوشحال شدم . خدا رو شکر که با یه فرشته نازنین دیگه در این مکان بهشتی آشنا شدم و احساس خوبی که به اینجا داشتم رو چند برابر کرد.
خدا رو شکر سفر امسالم متفاوت تر از سفر سالهای قبلم بود و کاملا احساس کردم که رشد کردم و مدارم ارتقا یافته. امروزم که هوای رشت دلبر بود و شما میتونید تائید کنید که هوای خنک و ابری لذت سفر ما رو چند برابر کرد و دائما منو همسرم حرکت ابرها رو کوههای سرسبز مسیر را دنبال می کردیم و خدا رو بابت اینهمه زیبایی شکر می کردیم.
یه چیزیم بگم خدمتتون که برام باز ردی از فرکانس هایی که میفرستم رو نشون میده و آن این بود که دیروز که داشتم مهیای ادامه سفر به سمت رشت میشدم با خودم گفتم چرا هیچکسی تو سایت ندیدم از رشت باشه یا کسی نمیگه از کدوم شهره در کامنت هاش و امروز کامنت شما عزیز دل خداوند رو دیدم و جواب فرکانسم رو گرفتم.
آرزو میکنم در شهر باران، شهر زیبائی های خداوند غرق نعمت و ثروت و شادی باشید دوست عزیز.یا حق
باور کنید روزی نیست که من خشکرگزار خداوند بابت وجودش در زندگیم نباشم و درسی ازش نیاموزم!
هر جا که من یا مادرش داریم خلاف قوانین عمل میکنیم بهمون قانونو یادآوری میکنه و شخصیت شوخ و پر شور و نشاطی داره بگونه ای که هر کسی میبینتش عاشقش میشه و اینو خودش هم بهمون میگه خخخ
توی مجتمع نوشهر که بودیم همه بچه ها برای شب بعدش باهاش قرار میذاشتن که فلان ساعت بیا شهر بازی با همدیگه بازی کنیم و جالبه خودش به هیچکسی وابسته نیست یا مثل بچه های دیگه رو چیزی اصرار و قفل نمیکنه. خلاصه من احساس نمیکنم دخترمه و همیشه مثل یه همراه یه فرشته از بودنش کنارم لذت میبرم.
من این گفته استاد رو که بچه ها بیشتر از ما در مسیر درستند و بیشتر از ما به خداوند نزدیکند رو با پوست و گوشت و استخوانم درک و لمس کرده ام و در زندگی دخترم مشاهده کرده ام.
ممنون پوریاجان بابت کامنت قشنگت، براتون برآورده شدن هر آنچه در دل دارید را آرزو میکنم دوست عزیز.در پناه حق
والا تصور مه هم یه بی که شمال جای تفریحه وله یبار که چیمه منطقه آزاد انزلی، و جنس خریم دیم چنه جنسیله اصل و با کیفیته وه ای خاطره تصمیم گردم امسال توقفه ده رشت باشتوم و هم رشت بینم و هم یسر بچمه خرید ده منطقه آزاد انزلی که نزیکه رشته، ان شاالله دفعه تر چیته شمال بنه برنامت، یهم بیشم منطقه آزاد کله سرگرمی دیره و راحت یه روز تنی ده بگردیه و لذت بوی آکواریوم گورای سرپوشیده هم دیره که خیلیه جالبه، راجع وه او خواستت هم تنی کامنت رضوان ده جواو کامنت یکه ده دوستان ده وسط مرداد توجه بکیه و ده او طریقه پیدا بکی.
راجع وه کواو هم بیشم کواو فقط کواو خومان کردیل وه قول سریاله نون خ کواوه ها کواااو خخخ
ممنونم از لطف و محبت و توجه و تجربه ای که در کامنتتون به اشتراک گذاشتین دوست عزیز.
تجربه و مثالتون این قانون رو برای من بولد میکنه که جهان بیرون ما بازتاب جهان درون ماست
من یکبار تنهایی و به راحتی وارد اون شهرک لاکچری شده بودم و اینبار میخواستم برای تقویت باورهای خودم و دختر و خانمم بار دیگه این شهرک رو ببینم و تفاوتی که این دفعه با قبل داشت این بود که بار قبل من رها بودم و اصلا برایم اهمیتی نداشت که راهم بدن یا نه و اطمینان بیشتری داشتم برای ورود زیرا شهرک های دیگه هم رفته بودم بدون اینکه سوال کنند آقا کجا؟ ولی اینبار یه لحظه این احتمال اومد تو ذهنم که نکنه راهمون ندن و این فکر در چند ثانیه فرکانس بدی رو از من منتقل کرد و جهان فرکانسمو بخودم برگشت داد. در حالی که گیت برای من باز شده بود و نگهبان با صورت و چشم و حرفاش داد میزد که دوست داره منو راه بده با اینکه مسئولیت داشت براش و واقعا هر کسی رو نمیشه اونجا راه داد. و وقتی خودت باور نداشته باشی ، جهان هم باورت نمی کند. و مطمئنم با همه محدودیتهایی که وجود داره من تین توانایی رو دارم که مثل استاد نگهبان رو یجورایی مسخ کنم که گیر نده به من برای ورود و اینم درسی بود که ازین اتفاق گرفتم.
شما هم مطمئنم فرکانستو تنظیم خواهی کرد و این اتفاق به راحتی و احترام و عزت برایت انفاق خواهد افتاد. بهترینها روزیت باشه دوست عزیز.یا حق
خدا قوت ده خانه تکانی، یه هم جز رسم و رسوم ایمه کردیله که ساله دو بار باید خانه تکانی بکیم خخخ. ده مورد او چیشته که وتی فایل گربه چکمه پوش بی که رضوان اره حل کردن مشکل پاکیزه بارکزی یه ریه خه سه وره تو هم ده او طریقه اقدام بکه تا مشکل حلو بو. کواو خومان هر کنجگه اندازه یه سیخه بقیه سه،خخ والا وه خدا. وه بختم قصه خوه وه کردیه، جای ایوه دو گله عوضی بیه خخخخ
به نام یگانه فرمانروای هستی
سلام و درود خداوند بر استاد عباسمنش گرانقدر، شایسته خانم و همسفران عزیزم
سفر به دور آمریکا _ قسمت 17
باز هم سفر و باز هم جاده! سفر و جاده دو یار و دو همراه همیشگی هم هستند که نمیتوان هر کدام را بدون دیگری تداعی کرد.
الان که دارم این کامنت رو مینویسم تازه از بیرون برگشته ایم و اولین کار من پس از ولو شدن رو تخت، نوشتن کامنت این جلسه است!
خدا رو شاکر و سپاسگزارم که در مسیر دیدن و تجربه این زیبائی ها هستم. هر چقد چشم و ذهن ما به دیدن این زیبائی ها عادت کنه، طبق قانون بدون تغییر خداوند زیبائی های بیشتری را دریافت خواهیم کرد.پس هر چقدر چشم و دل بسپاریم به دیدن این زیبائی ها و تحسین این زیبائیها کم است!
چشمانم را میبندم و با خیالم در زمان سیر میکنم و خودم را در پشت این فورد آلبالویی خوشرنگ و تراکمپر پشتش تصور میکنم و پا روی گاز به جاده میتازم و این منظره های زیبا و درختان سرو دلبر و آسمان نیلی که خودش را با ابرهای سفید تزئین کرده است و ترکیب فوق العاده ای ساخته که فقط میتوان شکرش را بجا آورد و غرق لذت و احساس خوب شد. خدایااا شکرررت بابت اینهمه نعمت.
سفر یه شعره، سفر یه قصه ست!
سفر رهایی ازفصل غصه ست
بامن سفر کن دریا به دریا
ساحل به ساحل تا اوج رویا
سفر عبور ازمرز تکراره
هرجای تازه دنیایی داره!
پرنده ای باش با بال پرواز
پر کن فضارو باشعر و آواز
کاشکی تو باشی هم سفر من
تا بی نهایت بال و پر من..
اینم آگهی بازرگانی ذهن من که وسط کامنت بصورت خودجوش پلی شد (ایموجی خنده پیشانی عرق کرده، آقا نخندین ناظر ایموجی داریم امتیاز میده الکی گواهینامه تحت لیسانس نامیده باز اینوجی دندونها قروچ کرده رو هم)
حرفای مریم جان رو باید با طلا نوشت! واقعا طبیعت ما رو میکنه از هر چیزی که بهش وابستگی داشتیم و آرامشی میده که نمیشه با هیچ چیزی عوضش کرد. امروز برنامم این بود که برم امیر دشت در محدوده مال قو و کلار آباد تا باورهای ثروتمو قویتر کنم و دخترمم با دیدن این ویلاهای لاکچری باورهای مثبت تری پیدا کنه. کسانی که به این شهرک رفتن یا تصاویرشو دیدن می دونند ویلاهای این شهرک فوق لوکس هستند و هر کسی رو آنجا راه نمیدن و من یکبار موفق به دیدن این شهرک شدم و کلی فیلم تو گوشی دارم ازش که همواره نگاه میکنم و یه قسمت کوچکی از فیلم رو در پروفایل تلگرامم گذاشتم که همواره داشته باشمش. خلاصه تو مسیر این فکرها می اومد ذهنم که اگه راهت ندادن چی؟ و هممون میدونیم وقتی یه فرکانس نامناسب رو با قاطعیت و ایمان قطع نکنی نتیجه چی می شود!
نتیجه این شد که دنیا طبق قانون موارد بیشتری از همان فکر و فرکانس رو به من نشان داد بگونه ای که توجهم به تابلوهایی که در ورودی شهرک نصب کرده بودند افتاد که نوشته شده بود ورود فقط برای ساکنین و شرکت پیمانکاری مجاز است. که این باور را در من تقویت کرد که امروز راهی به این شهرک نداری! با چنین عدم اطمینان و فرکانسی وقتی به ورودی و قسمت نگهبانی نزدیک شدم بلافاصله گیت ورود برای من باز شد ولی چون خودم باور ثروتم مشکل داشت توقف کردم! و خودمو لایق ورود ندیدم در حالی که نگهبان گیت بر خلاف خودم این تصور را نداشت! خلاصه با شک و تردید من، نگهبان هم به شک و تردید افتاد و خواسته من انجام نشد. با خودم گفتم الخیر فی ماوقع شاید این اتفاق داره به من گوشزد میکنه که باید سراغ اصلاح باورهای ثروت سازم برم و شروع این دوره ها رو در اولویت قرار بدم. از طرف دیگه گفتم من که هر سال حداقل یبار میام شمال، سال دیگه دخترم یسال بزرگتر شده و درک بیشتر و بهتری از محیط اطرافش داره و اگه امسال میرفتیم داخل شهرک ممکنه دیگه به این زودی ها تو برناممون نباشه و نذاشتم احساسم بد بشه و گفتم حالا که نزدیک متل قو ام بذار برم جنگل تیلاکنار و نهار رو آنجا صرف کنیم . به سمت تیلا کنار راه افتادیم و پس از طی مسافتی متوجه شدم نسبت به چند سال پیش که اومده بودم شرایط تغییر کرده و بارندگی های اخیر امکان رفتن به بالای مسیر رو نمیده . زمین هم بعلت بارندگی های زیاد دیشب کاملا خیس شده بود، باز میخواست احساسم بد بشه و نجواها میگفت که چرا برنمیگردی مجتمع محل اسکان؟ باز دیدم این ذهن چموش میاد شرایط و سیاه جلوه بده، گفتم من از این جنگل بزرگ یه گله جا میخوام که کبابمو برقرار کنم و کباب پز ذغالیم رو همراهم دارم و خیس بودن زمین مانع درست کردن کباب من نمیشه و این یه گله جا هم خداوند برای من پیدا میکنه که بچه ها سفرشونو بندازن. نتیجه این گفتگوی ذهنی این شد که به یک مسیر فرعی هدایت شدم که هیچ کسی نمیرفت چون یذره از مسیرش خراب بود ولی دیدم من میتونم این تیکه رو رد کنم و وقتی از آن گذشتم دیدم بقیه مسیر عالی بود و وقتی ادامه دادم مسیر رو به جای خلوت و دنج و بکر هدایت شدم که براحتی میشد سفره انداخت و ویو عالی ای هم داشت. از این انتخاب خیلی خوشحال شدم و تا تدارک و مقدمات اولیه نهار آماده بشه از فرصت استفاده کردم و مسیر رو پیاده ادامه دادم. صدای چهچهه پرندگان و درختهای زیبای سر به فلک کشیده و نور آفتاب و مسیر دنج و خلوت منو یاد تریل های پیاده روی انداخت، آنقدر غرق شکرگزاری و لذت بودم متوجه نشدم خیلی دور شدم از بچه ها و وقتی خانمم زنگ زد بهم که کجایی دیگه از ادامه مسیر منصرف شدم و بیشتر فاصله رفته رو که 2 کیلومتر میشد دویدم تا زودتر برگردم و نگرانشون نکنم. بعد نهار و خوردن چایی رفتیم نمک آبرود که شینا هم شهر بازی رو تجربه کنه کودک درون خودمم دلم میخواست سوار سورتمه بشم و این تجربه رو دو نفری داشته باشیم (ایموجی چشمک) در حین ورود از هر گیت که عبور میکردیم نوشته بود تله کابین بسته است و بلیط نمی فروشند. به آخرین گیت که رسیدیم نوشته بودن سورتمه هم بلیط نمی فروشند. ولی اینبار قضیه فرق میکرد، تجربه قبلی و حال خوبم سبب شد این جمله حال منو بد نکنه، به مسئول پرداخت ورودی با شوخی گفتم من دارم میرم سورتمه سوار بشم اگه راهم نمیدین برگردم زحمتتون ندم؟! اونم گفت والا گفتن بلیط نمی فروشند! بلافاصله یه آقایی کنار دستش بود و داشت با گوشی صحبت میکرد اومد جواب و گفت نه آقا حله الان گفتن بلیط فروشی رو از سر گرفتن مگه اینکه بارون بیاد متوقف کنن و ما گیت رو رد کردیم و دخترم که همواره باورهاش از من بهتره بهمون گفت من میدونم بارون نمیاد و ما بعد حدود یساعت بودن در صف که اونجا هم پشت سر چند آقا و خانم باحال که پارتنر هم بودن افتادیم و کلی برامون خوندن و حرکات موزون انجام دادند ما هم همراهیشون کردیم و کلی براشون کف زدیم و بقیه کل می کشیدن و کف میزدن و همخوانی می کردن و تا مامور میومد تذکر بده آهنگ های حماسی و مذهبی پخش می کردن طوری که خود ماموره هم روده بر شده بود و کلی خندیدیم و نفهمیدیم زمان چطوری گذشت.
چند خانمم پشت سر ما با لباس محلی اومده بودن و حرف میزدن من خیال کردم بلوچ اند تا از یکیشون سوال کردم از کجا تشریف آوردین و بر خلاف انتظارم گفتن از بندرعباس! بی درنگ یاد استاد عباسمنش افتادم و با خودم گفتم این سفر فرقش با سفرهای قبلی برایم این بود که دارم قانون رو در اتفاقات و لحظه لحظه های سفرم میبینم و تفاوت فرکانسی ای که با قبل دارم اینه که &کاملا ردپای فرکانس هایم رو میتونم ببینم!_ و اینگونه هی داره برام قانون تداعی و تداعی میشه.
تو مسیر برگشت یکی از فایلهای استاد و باز کرده بودم و گوش می دادم که یاد کامنت خودم برای سعیده شهریاری (نورانی) افتادم که قبل از سفر نوشته بودم چقدر دلم تجربه باران در تابستان رو می خواهد و دیدم در این چند روزه اینقدر باران باریده که برای مردم خود شمال هم غیر منتظره بود ( دوستان شمالی میتونند این حرف منو تائید کنند) و گفتم خداوند دارد چگونه به فرکانس ها و درخواست های ما پاسخ می دهد. و این مرا به ادامه مسیر بیشتر تشویق می کند و به کنترل ورودی ها و فرکانس هایم بیشتر هشدار می دهد.زیرا در این مسائل به وضوح رسیده ام.
نمیدانم از کجا شروع شد و به کجا ختم شد ولی دوست داشتم حرفا و اتفاقات امروزم که برای خودم درسهای زیادی داشت رو با عزیزانم به اشتراک بگذارم و حسن ختامی باشه بر پایان بخش اول سفرم و فردا به امید خداوند این مکان زیبا را به مقصد رشت ترک خواهم کرد.
زیبایی ها و درس های ادامه این قسمت از سفرنامه را از کامنت های دوستان خواهم خواند و صحبت خودم را کوتاه میکنم. در پناه خداوند عزیزان.یا حق
سلام و درود خداوند بر خوشکه نازارم
الان که ای کامنته ارات نیسنم یکی دو ساعته رسی مه سه رشت.
رشت هم شهر قشنگیه وله اطرافه جوره انزلی و فومن و رود خان و ماسال و السبلنگاه خیلی زیباسن . مه رشت اره یه انتخاب کردم که هم نصفه ره یه طی بکم و هم نزیکه انزلیه عره خرید بچمه منطقه آزاد انزلی عره خوم و منالیل خرید بکم.
جات خالی کواوه ده جنگل فره چسبی کاش بتنسام عکسیله نشانت بدام هه لذت بیه و هه تام خخخ
کلا خوشم نیای آیم دم گرم و باحاله گیت، یه نعمته کمه نیه! عره یه دوست دیرم، باور کیت دو صفه دریژ سورتمه چند نفر باحال کلمان و سره کیف هواردن و کله دس کتایم و قر دایمن و روز لذت داره ارامان رقم خوارد و کله خنسیم یه خوی بین ورد آیم باحاله.
ان شااله خوتیش وه تجربه هر چه دلت خوازه برسیه و کله لذت بوی. دی مردی نیسانم احساس بهتره پیدا کم وردت ایشم. ایوت وه خنه و دلت همیشه شاد و خوشال بو عزیز .یا حق
سلام و درود خداوند بر عالیجناب عشق
حبیب خدا این متن بود نوشتی یا شعر!
من که با ریتم و آهنگ خوندمش و کلی کیف کردم برادر، دستمریزاد.
سید جان ما هر چه داریم یاد میگیریم از حضور پر نور و برکت و ارزشمند عزیزان دلی مثل شماست و من ازین بابت قدردانتان هستم و سپاسگزار خداوند برای این سایت بهشتی و فرشته های نازنینش.
راجع به جزوه یه چیزی از قول شینام خدمتتون بگم صورت ماهتون به لبخند باز بشه. تو این مسافرت من دفتر شکر گزاری و دفتر دوره کشف قوانین رو همراه داشتم و هر صبح زود میرفتم ساحل و شکرگزاریمو می نوشتم. و یا گاهی وقتا دفتر نت برداریمو می خوندم، یروز بهم گفت بابا این دفتر و واسه کسی مینویسی؟ گفتم نه بابا اینا رو برای خودم مینویسم تا راحتتر درس هامو مرور کنم.
بعدش بهم گفت یروز اینها رو مثل کتاب بذار کتابخونه ها تا بقیه هم استفاده کنند و افکارشون مثبت بشه! تو دلم خندم گرفت و بهش گفتم چرا که نه! شاید این اتفاق افتاد.
یا یه شب که شینا رو برده بودم شهربازی مجتمع گفتم از فرصت استفاده کنم و مرور کنم نوشته ها و نت هامو که یکی از والدین بچه ها تا منو دید گفت آفرین پسر خوب درس هاتم آوردی اینجا؟! منم در کمال خونسردی بهش لبخندی زدم و گفتم آره حاج آقا ما دائم الدرسیم. یا صبح ها که شکرگزاریمو مینوشتم میپرسیدند کتاب مینویسی یا نویسنده ای یا خاطرات اینجا رو مینویسی؟ و من چون میدانستم در فرکانس این حرفها نیستند سر بسته جوابی میدادم که کنجکاو نشن و صحبتشونو ادامه بدن و اون لحظات زیبا رو از دست بدم. در پناه خدا باشی حبیب خدا، بهترینها روزی زندگیت،یا حق
سلام و درود خداوند بر بانو نادعلی پور عزیز
کامنتتون برای لحظاتی منو میخکوب خودش کرد و در حالی که با تعجب اسمتونو دنبال دنبال می کردم 608 روزی که عضو سایت شدم برای لحظه ای در ذهنم مرور شد. و چقدر سپاسگزارتون هستم بابت این یادآوری!
تعجب من از این بود که چه طور اسم و فامیل شما رو به یاد ندارم؟! زیرا من عزیزانی که لطف می کنند و لایک یا کامنت میذارن رو معمولا نگاه میکنم و سعی میکنم نظراتشونو در کامنت ها بخونم .
مورد بعدی که برایم جالب بود اشاره ای که به تفاوت و ارتقای مدارم داشتید نسبت به یکسال پیش که چجور شما این نکته و مطلبو بیاد آوردین! احسنت به این حافظه و ذهن قویتان( ایموجی کف مرتب)
من خودم احساس می کردم در یکی دو ماه گذشته مدارم ارتقا یافته ولی نسبت به یکسال گذشته رو تا بحال بهش فکر نکرده بودم.
ممنونم بابت کامنت زیباتون و اینکه کامنت هامو دنبال میکنی، اگه لایک میکردین کامنت ها رو قطعا کامنت های شما رو تا بحال خونده بودم و بیشتر باهاتون آشنا شده بودم.
این کامنتو از شهر زیبای رشت خدمتتون ارسال میکنم امیدوارم همیشه بهروز و کامروا باشید دوست عزیز.یا حق
سلام و درود خداوند بر حمید جان عزیز
ممنونم از همراهی همیشگیتون حمید جان و پیشنهادی که دادین. خدمتتون عرض کنم بیشتر شهرهای استان گیلانو رفتم بعضی هاشونم چند بار رفتم مثل همین قلعه رودخان یا ماسال و السبلنگاه ولی هر چند سال یکبار که باز هم میرم کلی لذت میبرم و خاطرات برام تداعی میشه. مثلا همین قلعه رود خان رو نه تنها تا قلعه بلکه تا اب انبارها و دیواره بالایی قلعه هم رفتم و واقعا اثر بی نظیر و محیط شادی رو آدم آنجا تجربه میکنه و خوشحالم که شما هم آنجا رو همراه گل دخترتون دریای زیبا تجربه کردین، آرزو میکنم دائما غرق زیبایی و نعمت و ثروت باشید دوست عزیز.یا حق
سلام و درود خداوند بر بانو صادقی عزیز
زهرای عزیز امروز وارد استان زیباتون و شهر رشت شدم و چقدر کامنت شما برایم لذت بخش و بموقع بود و از دیدن کامنتتون خوشحال شدم . خدا رو شکر که با یه فرشته نازنین دیگه در این مکان بهشتی آشنا شدم و احساس خوبی که به اینجا داشتم رو چند برابر کرد.
خدا رو شکر سفر امسالم متفاوت تر از سفر سالهای قبلم بود و کاملا احساس کردم که رشد کردم و مدارم ارتقا یافته. امروزم که هوای رشت دلبر بود و شما میتونید تائید کنید که هوای خنک و ابری لذت سفر ما رو چند برابر کرد و دائما منو همسرم حرکت ابرها رو کوههای سرسبز مسیر را دنبال می کردیم و خدا رو بابت اینهمه زیبایی شکر می کردیم.
یه چیزیم بگم خدمتتون که برام باز ردی از فرکانس هایی که میفرستم رو نشون میده و آن این بود که دیروز که داشتم مهیای ادامه سفر به سمت رشت میشدم با خودم گفتم چرا هیچکسی تو سایت ندیدم از رشت باشه یا کسی نمیگه از کدوم شهره در کامنت هاش و امروز کامنت شما عزیز دل خداوند رو دیدم و جواب فرکانسم رو گرفتم.
آرزو میکنم در شهر باران، شهر زیبائی های خداوند غرق نعمت و ثروت و شادی باشید دوست عزیز.یا حق
سلام و درود خداوند به روی ماه پوریای عزیز
ممنونم از لطف و محبتتون داداش عزیز.
باور کنید روزی نیست که من خشکرگزار خداوند بابت وجودش در زندگیم نباشم و درسی ازش نیاموزم!
هر جا که من یا مادرش داریم خلاف قوانین عمل میکنیم بهمون قانونو یادآوری میکنه و شخصیت شوخ و پر شور و نشاطی داره بگونه ای که هر کسی میبینتش عاشقش میشه و اینو خودش هم بهمون میگه خخخ
توی مجتمع نوشهر که بودیم همه بچه ها برای شب بعدش باهاش قرار میذاشتن که فلان ساعت بیا شهر بازی با همدیگه بازی کنیم و جالبه خودش به هیچکسی وابسته نیست یا مثل بچه های دیگه رو چیزی اصرار و قفل نمیکنه. خلاصه من احساس نمیکنم دخترمه و همیشه مثل یه همراه یه فرشته از بودنش کنارم لذت میبرم.
من این گفته استاد رو که بچه ها بیشتر از ما در مسیر درستند و بیشتر از ما به خداوند نزدیکند رو با پوست و گوشت و استخوانم درک و لمس کرده ام و در زندگی دخترم مشاهده کرده ام.
ممنون پوریاجان بابت کامنت قشنگت، براتون برآورده شدن هر آنچه در دل دارید را آرزو میکنم دوست عزیز.در پناه حق
سلام و درود خدا بر خوشکه نازارم
والا تصور مه هم یه بی که شمال جای تفریحه وله یبار که چیمه منطقه آزاد انزلی، و جنس خریم دیم چنه جنسیله اصل و با کیفیته وه ای خاطره تصمیم گردم امسال توقفه ده رشت باشتوم و هم رشت بینم و هم یسر بچمه خرید ده منطقه آزاد انزلی که نزیکه رشته، ان شاالله دفعه تر چیته شمال بنه برنامت، یهم بیشم منطقه آزاد کله سرگرمی دیره و راحت یه روز تنی ده بگردیه و لذت بوی آکواریوم گورای سرپوشیده هم دیره که خیلیه جالبه، راجع وه او خواستت هم تنی کامنت رضوان ده جواو کامنت یکه ده دوستان ده وسط مرداد توجه بکیه و ده او طریقه پیدا بکی.
راجع وه کواو هم بیشم کواو فقط کواو خومان کردیل وه قول سریاله نون خ کواوه ها کواااو خخخ
همیشه دلت شاد بو و لیوت وه خنه.یا حق
سلام و درود خداوند بر بانو گازرانی عزیز
ممنونم از لطف و محبت و توجه و تجربه ای که در کامنتتون به اشتراک گذاشتین دوست عزیز.
تجربه و مثالتون این قانون رو برای من بولد میکنه که جهان بیرون ما بازتاب جهان درون ماست
من یکبار تنهایی و به راحتی وارد اون شهرک لاکچری شده بودم و اینبار میخواستم برای تقویت باورهای خودم و دختر و خانمم بار دیگه این شهرک رو ببینم و تفاوتی که این دفعه با قبل داشت این بود که بار قبل من رها بودم و اصلا برایم اهمیتی نداشت که راهم بدن یا نه و اطمینان بیشتری داشتم برای ورود زیرا شهرک های دیگه هم رفته بودم بدون اینکه سوال کنند آقا کجا؟ ولی اینبار یه لحظه این احتمال اومد تو ذهنم که نکنه راهمون ندن و این فکر در چند ثانیه فرکانس بدی رو از من منتقل کرد و جهان فرکانسمو بخودم برگشت داد. در حالی که گیت برای من باز شده بود و نگهبان با صورت و چشم و حرفاش داد میزد که دوست داره منو راه بده با اینکه مسئولیت داشت براش و واقعا هر کسی رو نمیشه اونجا راه داد. و وقتی خودت باور نداشته باشی ، جهان هم باورت نمی کند. و مطمئنم با همه محدودیتهایی که وجود داره من تین توانایی رو دارم که مثل استاد نگهبان رو یجورایی مسخ کنم که گیر نده به من برای ورود و اینم درسی بود که ازین اتفاق گرفتم.
شما هم مطمئنم فرکانستو تنظیم خواهی کرد و این اتفاق به راحتی و احترام و عزت برایت انفاق خواهد افتاد. بهترینها روزیت باشه دوست عزیز.یا حق
سلام و درود وه روی ماه خوشکه نازارم
خدا قوت ده خانه تکانی، یه هم جز رسم و رسوم ایمه کردیله که ساله دو بار باید خانه تکانی بکیم خخخ. ده مورد او چیشته که وتی فایل گربه چکمه پوش بی که رضوان اره حل کردن مشکل پاکیزه بارکزی یه ریه خه سه وره تو هم ده او طریقه اقدام بکه تا مشکل حلو بو. کواو خومان هر کنجگه اندازه یه سیخه بقیه سه،خخ والا وه خدا. وه بختم قصه خوه وه کردیه، جای ایوه دو گله عوضی بیه خخخخ
امیدوارم همیشه گیانت سالم بو و دلت شاد،یا حق