این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.
https://www.elmeservat.com/fa/wp-content/uploads/2024/10/abasmanesh-2.jpg8001020گروه تحقیقاتی عباسمنش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباسمنش2024-10-15 06:19:162024-11-08 04:57:00آیا خداوند مانند یک مادر مهربان عمل می کند؟
409نظر
توجه
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
هنوز کامنتها رو نخوندم و برنامم این بود اول خودم با درک خودم به سوال ها جواب بدم بعدش برم کامنت بچه ها رو بخونم اگه چیزی به ذهنم رسید باز اضافه کنم ولی ابتدای امر خواستم تقلب نرسه به ذهنم ببینم چند چندم با خودم :)
1) با توجه به درکی که از “شناخت صحیح خداوند و اجرای توحید در عمل” از آگاهی های این فایل داشتید و “الگوهای رفتاری” که در خود یافتید، فکر می کنید دلیل یک سری موفقیت های شما چه بوده و دلیل یک سری تقلاها اما به نتیجه نرسیدن ها، چه بوده است؟
قطعا دلیلش ایمان و توکل بوده وقتایی که دیگه گفتم بسه دیگه من این خواسته رو دارم و میرم تو دلش اگه خدای استاد و قوانینش یکسانه پس خدای منم همونه و قوانینش ثابت اگه همین مسیر و برم میرسم بهش یچیزی میشه دیگه و رسیدن به خواسته لذت بردن و اعتماد به نفس و باور به موفقیت و انجامش برام معجززه کرده به اینکه الهاامات خدا رو گوش دادم و جلو رفتم و نتیجه ش هم دیدم و برعکسش:
چرا تقلا کردم؟؟ دلیلش نجواها، ترسها، و ترمزها و اما اگرها بوده هی دو قدم میرفتم جلو یه قدم عقب دوباره یه قدم جلو اما اگر؟؟ که توی دوره روانشناسی ثروت 1 استاد خیلی ماهرانه این باگ ها رو از من و امثال من کشید بیرون البته تو تمامی دوره ها و حتی فایل های هدیه اگه گوش شنوا باشه پیغام ها رو درک میکنه که من هنوزم دارم روی یسری موردها که نجواها ترسها و اما اگرهای بیشتر دارم کار میکنم و همیشه هم سعی میکنم از نتایجی که با ایمان به انجامش جلو رفتم و نتیجه دیدم براش میگم
2) جزئیات تجربیاتی را بنویسید که: به جای بهبود دادن ضعف های ایمانی و شخصیتی خود، سپس هدایت خواستن از خداوند و حرکت کردن، خداوند را مثل مادر مهربانی تصور کردید که هوای فرزند ضعیف تر را بیشتر دارد و با این توهم که خداوند مثل مادر مهربان، بی ایمانی، ضعیفی و شرک شما را با مهربانی اش جبران می کند، زحمت ایجاد هیچ بهبودی را در باورها و عملکرد خود ندادید. سپس این نگرش شرک آلود چه عواقبی برای شما داشت و این شناخت نادرست از خداوند، چه بلایی به سرتان آورد؟
بیشتر ترس داشتم تا اینکه بخوام این دیدگاه و داشته باشم که مادری مهربون ببینم خدا رو مثلا احساس میکردم با یه قدرت عظیمی روبروم که اگه بهش بگم بالای چشمت ابروئه میزنه نصفم میکنه :)) یوقتا که با ذهن اون موقعم میفهمیدم و درک میکردم که چه جاهایی حواسش بهم بود اون لحظه ها تا 1 هفته حالم خوب بود و میگفتم دمت گرم خدا ازین به بعد بیشتر کار خوب میکنم سعی میکنم نمازمو هم بخونم ولی قول نمیدم :)) اما ادم خوبی میشم بعد 1هفته باز ترس ها و بی ایمانی ها و ……
مثلا جایی که تضادها اینقدر اومد رفت تا من بفهمم قضیه چیه فوت نزدیکانم بود اولش با پدرم شروع شد و خب اون خیلی من و تو غم نبرد بیشتر تو شک بودم و تو سنی که هنوز اونقدر عقلم رشد نکرده بود شاید سنم رشد کرده بود ولی عقل اجتماعی م نه و خب انگار میخواستم لج کنم با خدا و بگم اصلنم درد نداشت فکر کردی الان میشینم گریه میکنم؟؟ اوج بلوغمم بود قشنگ خشمی که در درونم بود و هنوزم احساسش میکنم انگار با یه فیلم رفتم اون دوره و برگشتم بعد که گذشت با مادربزرگم شروع شد کم کم خشم درونم بیشتر بعد بواسطه یکی دوسال اون یکی مادربزرگم که اینبار تحملم دیگه سر رسید و عین بچه ای که تو گوشش زده باشن تا از خواب بیدار بشه تمام غصه های قبل اومد سراغم و حتی گریه ها که خیلی نمیرم تو اون دوران بعد ازون تضادها پشت هم خواهر بزرگترم، عموم، پدربزرگم و…. دیگه اخری که عموم بود خدا رو شکر با سایت اشنا شده بودم و تازه خانم از خواب پاشدن فهمیدن اگه این روند و ادامه بدن کسی دیگه دور و اطرافش باقی نمیمونه کل زندگانی رو در سوگواری به سر میبرم ازون به بعد سعی کردم دیدگاهم روش زندگیم سبکش و کلن تغییر بدم اصلا حذف بشه مزار رفتن ها به درک که از نظر بقیه چجوری ام سنگدلم بیرحمم سسسسسنتتتتت رو اجرا نمیکنم با هر منطقی دست تو اتیش بردن سوختنه
تو مورد بعدیش هم مثلا شرایط کاریم و نشانه ها میومد که تغییر کن این روش درست نیست گفتم بارها من کلی شغل عوض کردم و همشونم شغل های بظاهر پولساز هر شغلی که ایکس و ایگرک میرفت ازش پول میساخت میگفتم ا منم اومدم و از همون شرایط با همون ساعت کاری همون مکان همون کارها همون ها دقیقا شرایط من فرق میکرد اگه هم پولی ساخته میشد اصلا موندگار نبود که من لمس کنم درامدزایی زیاد و پول تو کارت داشتن و پس انداز و اینا که بماند ولی میگم چون نگاهم به خدا بیشتر نگاه ترس بود جرات نمیکردم ناله کنم هیچ وقت نمیگفتم تو ظالمی یا صدای منو نمیشنوی این ترسه قاطی لجمم شده بود به هر حال دیدگاهم انسانی بود انگار میخواستم با خدا لج کنم هنوز باهاش قهر بودم و وقتایی اشتی میکردم که خطر از بیخ گوشم میگذشت اون موقع ها انگار که مثلا منت میزاشتم یه نگاه به بالا دم شما گرم حال دادی و چون این نگاه که اینجا اگه سخت زندگی کنم اونور اوضاع بهتره هم نداشتم اصلا یوضعی بود میگفتم اینجا هرجور شده پیش میرم اونورم قرار نیست نماز و روزه ای بخونم که پس شرایط همینه چون همیشه دنبال راه فرار بودم برای اینکه نماز و روزه رو بپیچونم :))
3) درباره تجربیاتی بنویسید که برعکس، سعی کردید به جای نگاه احساسی به خداوند، قوانین این نیرو را درک کنید، روی بهبود شخصیت خود کار کنید، ایمان و توکل خود را تقویت کنید، هدایت بخواهید و با توکل حرکت کنید. بنویسید به خاطر استمرار در این مسیر تفکری، چه پاداش هایی دریافت کردید؟
خب قبل اشنایی با بهشت عباسمنشی ها و پیامبری چون سید حسین عباسمنش میگم نگاه سیستمی اصلا چیه؟ اینو درک نمیکردم ک هنوزم دارم ساعتها روش کار میکنم تا قشنگ بره تو پوست و استخوانم ..
نگاه سیستمی رو درک نمیکردم اما وقتایی مثل ماه رمضان یا محرم یا مکان های زیارتی مثل مشهد چون به ذهنم خورده شده بود که خدا فقط اینجاها هست اینجاها و این وقتا حضور داره اون موقع ها احساس نزدیکی بیشتری داشتم یکبار تو کل زندگیم اون روزها این ایه رو نه درک کردم نه اگه شنیدم روش فکر کردم اگر بندگانم از من درباره تو سوال کردن بهشون بگو که من نزدیکم* مگه اشکها اجازه میدن ادامه بدم؟ با وجود اونهمه نگاه هایی که داشتم همیشه ته دلم احساس دلتنگی با خدا رو داشتم همش دنبال راهی بودم بتونم باهاش آشتی کنم چون خیلی دلم میخواست با اون خدایی واقعی ارتباط بگیرم ته دلم میدونستم نمیشناسمش نمیشناسمش که باهاش لج کردم و قهر کردم اصلا چرا؟؟ و وقتی مقاومتهای ذهنی م کمتر شد خودم اینو قلبا پذیرفتم که خدایا تو کجایی اصلا تو کی هستی؟ گفت من نزدیکم …… و به قشنگترین شکل ممکنن وارد زندگی من شد اون تصویری که یه مرد ریش سفید اخمو اما ته دلش مهربون تو ذهنم داشتم شکست فهمیدم که اب در کوزه و من تشنه لب بودم فهمیدم هیچ جایی بیرون از من نیست من تو تک تک نفسهام حسش کردم تو تک تک ضربان قلبم
تو ثانیه به ثانیه نبض خونم تو تپش قلبم تو اکسیژن هایی که تو هواست
تو جاری شدن رود
تو صدای پرندگان
تو هوای عالی
تو لبخند ادمها
تو بوی نوزاد
تو ارامشم
تو خواب راحتم
تو احساس عمیق سپاسگزاری هام
تو نفس های عمیقم
تو هدیه ها، دوستی ها، عشق ها، ثروتها، نعمتها، تو انگشتهام وقتی دارم توصیفش میکنم تو اشکهام همه جا و همه جا هست من خودمو زده بودم به کوری زده بودم به نشنیدن خودم و زده بودم به درک نکردن حس نکردن
چند ماه پیش داشتیم خاطرات جوونی و شیطنت ها و دوره هایی که باهم داشتیم و تعریف میکردیم یه جاهاییش نزدیک بود اشکم بیاد دیدم تو تک تک تعریفهایی که کردم خدا همیشه حضور داشته حتی اون موقع که من فکر میکردم نیست همون موقع که من باهاش قهر بودم و لج کرده بودم وقتی اینو برای دوستم ناخوداگاه به زبون اوردم
خدا خیلی دوستم داشت فلان جا …
خدا باهام یار بود…..
خدایی بود که …
بعد با خودم گفتم خدا همه جا بوده همه جا من خواستم ازش که منو یاری کنه منو ببره تو موج فرکانسیش منو ببره تو مسیر اونایی که بهش نعمت داده سلامتی و ارامش داده ثروت داده روابط عالی داده …. بعد اینکه خدا در زندگی من پدیدار شد شاید در ظاهر قبلا عزیزانی بودن که از دستشون دادم اما عزیزی رو بدست اوردم که اینهمه سال از همه عزیزام برام عزیزتر و نزدیکتر بود اون که خودش برام پدر شد،مادر شد خواهر شد عشق شد … همه چیز اونه من همه جا تو همه چیز فقط اونو میبینم چقدر فرق دارم با ادم گذشته ام …
یه استراحت …
ادامه مورد این بخش :
اینم توضیح دادم تو کامنتهای قبلم که بعد اینکه فهمیدم تضادها رو و درکشون کردم بقول استاد کمتر کتک خوردم نمیگم با همون اولین ضربه ای که خدا میزنه رو شونم بیدار میشم شاید یکم صداش و بلندتر کنه و یکم سفت تر بزنه به شونم اما خدا رو شکر دیگه با لگد و اب یخ از خواب بیدارم نمیکنه توی تضادهایی که از روابطم با اطرافیانم اتفاق میفته سریع گوشی دستم میاد تو بحث روابط عاطفی که نشونه گذاشتم قشنگ تو بحث هایی که قبلا با مادرم میکردم یا وقتایی که مریض میشدم یا میشم سریع با خواهرم جلسه گفت و گو میزاریم :)) که کجا و چه فکری بوده که باعث شده مثلا گلو درد بگیرم یا حالت تهوع یا اصلا ترشی معده اینها قبلا تو استیل خیلی بزرگتر بود ولی الان با کوچیکترین پدیدار شدنش سریع بک میزنم به افکارم
4) اکنون که قوانین خداوند را فهمیدید – این مقدار از درک اجرای توحید در عمل – شما را به چه نتیجه ای رسانده و چه تصمیمی گرفته اید؟
من وقتی دوره عزت نفس رو بارها اون قسمتش و گوش دادم
خداوند کلام الله رو بالا میاره
ازون به بعد تو هر فایلی یا هر موضوعی همیشه اینو به خودم میگم جوری زندگی کن که فقط صدای خدا رو بشنوی چیجوری اخه؟ از طریق احساست و این روند و دارم دست و پا شکسته یوقتا خوب یوقتا بد دارم سعی میکنم جز روند همیشگم باشه سپاسگزاری سپاسگزاریییییی اینو اصلا سرلوحه کردم خصوصا این چند وقت اخیر بعد گوش دادن گام ها
نتیجه اش ارامش خیلی خیلی بیشتر تضاد کمتر نجواهای کمتر احساس عمیق خوشحالی بیشتر حال دلم عالی تر همین و میریم جلو
استاد عزیز من شما هدیه ای بودین از طرف خدا برای من و همه بچه های سایت خدا رو شکر که قبل اینکه تو نااگاهی و جهل خودم دست و پا بزنم با شما و قوانینی خداوند اشنا شدم خدایا کمکم کن دیگه گمت نکنم و همیشه بمونم تو مسیر مسیر کسانی که به انها نعمت و ثروت داده ای مسیر توحید مسیر یکتا پرستی ….
خدایا شکرت ممنونم ازتون استاد که باعث شدین کلی موشکافانه تر خودمو بررسی کنم و خدا رو بیشتر یاد خودم بندازم
با سلام خدمت استاد عزیز وگرانقدر وخانم شایسته،یار وهمراه استاد وسایت ومادر خانواده عباسمنش.وهمچنین درود به همه دوستان همراه وهمفرکانس.
استاد عزیزم من دقیقا چوب شرک ورزیدن در مسایل مالی را محکم خوردم وچندین بار این الگو درزندگیم تکرار شد ومن نفهمیدم واز خواب بیدار نشدم ونفهمیدم که مسیر اشتباه شرک همان مسیر قبلیست.فقط مترسکها عوض شدند ومن تا خرخره عذاب کشیدم وکتک خوردم ودقیقا مثل ادمی بودم که سیم برق را دردست گرفته وداره جریان برق اون رامیلرزونه وبند بند وجودشو از هم جدا میکنه ،اما نمیدونه که باید این سیم برق را رها کنه.ومتاسفانه در مورد مسایل مالی با این که زحمتکش بودم وکارهای بسیار بزرگ وارزشمندی راانجام دادم ولی نتیجه مالی که نداشتم هیچ،ضرر هم کردم.ام یک جایی به لطف اگاهیهایی که خداوند از طریق دستان قدرتمندش به من رساند وشما را برای اگاه کردن من واقعا مثل پیامبری در زندگی من فرستاد.ومن هزاران بار اعتراف میکنم واز این بابت خداوند را هر روز شاکرم که وجود شما وسایت عباسمنش چقدر در زندگی من تاثیر مثبت وهدایتی گذاشت ولی من چون انسان دقیقی وتحلیلگری نبودم وریشه مشکلاتم وشکستهام رابررسی نمیکردم.وکورکورانه به دل مشکلات میزدم وپترنهای زندگیم را بررسی نمیکردم.نمیفهمیدم ریشه مشکلات کجاست وبقول شما در اینمورد کتک خور ملسی داشتم.ولی به هر حال بدلیل درخواستهایم از خداوند برای اگاه شدن،با شما اشنا شدم واین اگاهیها رابه تمام زمینه های زندگیم تعمیم دادم وخوشبختانه توانستم از تکرار سیکلهای معیوب در زمینه های دیگر جلوگیری کنم.وبه لطف اموزشهای شما دیگر قبل از افتادن در چاله،راه را از چاه تشخیص میدادم.بنظر من همین یک فایل ،همین فایلی که شما بصورت هدیه روی سایت گذاشتید،قدرت حل تمام مشکلات جهان فعلی رادرکل کره زمین دارد.اگر از اول تا اخر همه مردم جهان به بند بند این فایل عمل کنند.الان تمام جهان ومخصوصا رهبران ما درگیر دفاع از ضعیفترها و گرفتن حق انها از قدرتمندترها هستند واز نقش خداوند در جهان غافل هستند.پاینده وسلامت وبرقرار باشید.
حس لیاقت لیاقت لیاقت، خود ارزشمندی و ارزش و احترام قائل شدن برای خود، خود دوستی و رابطه مهربانانه و محترمانه با خودم، برآورده کردن و اهمیت دادن به نیازها و خواسته های طبیعی و انسانی خودم،
با خودم خوب و محترمانه صحبت کردن، و خوب رفتار کردن، و قوی و محکم عمل کردن، قوی راه رفتن، محکم صحبت کردن، محکم دست دادن، جدی عمل کردن و مصمم بودن بخصوص در شرایط و روابط و موقعیت هایی، که یکم دشوارتر یا نگران کننده تر و پراسترس هست.
همه اینها یعنی عزت نفس، یعنی حرمت نفس و بقول قرآن کرامت نفس و توحید و توکل.
تمام شرایطی که لحظه به لحظش استرس و نگرانی در بدن و قلبم و وجودم پر شد بهمین دلیل بوده.
در زمان مدرسه ابتدایی چه دانش آموز بودم و میخواستم اول مهر برم مدرسه. و حتی در سنین بالاتر چه در برخورد با موقعیت تحصیلی در صف و در کلاس و در ارتباط با دانش آموزان یا معلمان گاها.
چه در مسیر شغلی و هدف تعیین کردن.
وقتی کم میخوای یا هدفی کوچیک تعیین میکنی یا اصلا تعیین نمیکنی و میترسی یادتصلا نمیدونی چی میتونی بخوای همش همین دلیل رو داره.
در جامعه ما بسیاری از قوانین و حقوق فردی و اجتماعی یا بدرستی و واضح تعریف نشده یا آموزش کاربردی و دقیقی از همون کودکی و نوجوانی در هیچ کجا داده نشده که کجاها و تا چه اندازه هر شخصی میتونه چیو و چطوری بخواد.
برای همین تنش و اضطراب اتفاق میفته
اعتماد بنفس رشد نمیکنه و بجاش عقده ی نیازها و عدم خود ارزشی اتفاق میفته
مثلا حقوق آپارتمان نشینی و همسایگی
حقوق دانشجو در دانشگاه و دانش آموز در مدرسه
حقوق فرزند در خونه
حقوق والدین
حقوق عابر پیاده
حقوق در رانندگی
و از این قبیل تا موارد دیگه در رابطه زناشویی و بزرگسالی این ها میان و بصورت عدم اعتماد بنفس و عزت نفس خودشونو نشون میدن و بجاش ترس ها و عقده ها و نیازها و خلاها جاشو پر می کنه
حالا اینو گفتم تا بگم در مقابل خدا هم از اونجا که مثل انسان اونو دیدم فکر کردم که از خدا هم نمیتونم چیز خاص و زیادی بخوام
همواره خجالتی بار اومدم و سختم بوده موذب میشدم خیلی جاها.
می ترسیدم از قضاوت بد دیگران
اینقدر که درخواست نکردنه درست رو یاد نگرفتم (چون ندانستم که بابا حقوقی دارم که باید احترام گذاشته بشه و درخواست من نه تنها بد و زیادی نیست بلکه کاملا طبیعیه.
من تازه یکساله (قبل از دوره 12 قدم با فایل های توحیدی و فایل نامه 21 نهج البلاغه حضرت علی ) فهمیدم میتونم درخواست های جدید و متنوع و بزرگتر از خداوند داشته باشم.
انگار مسیر عصبی مغز من عادت نکرده بوده (از نظر علم عصب شناسی) به درخواست کردن درست از خدا
چرا چیزهای زیادی از خدا نخواستم؟ به همین دلیل که درخواست کردن رو یاد نگرفتم.
خجالت میکشیدم
فکر میکردم بقیه ناراحت میشن، سختشون میشه، می ترسیدم. البته نه همیشه ولی بطور کلی دارم میگم.
آخ که چقدر تربیت درست کودک اهمیت داره
چقدر خوبه آدم حقوق خودشو (خودشناسی) بشناسه تا فکر (باور نکنه به اشتباه) که داره در حق بقیه اجحاف میکنه و بدونه چه چیزهایی رو میتونه بخواد.
دارم میفهمم و یاد میگیرم اگر آماده نکنم خودمو روز به روز کمی قوی تر نشم(مثل ریشه ی درخت تنومند که در دل خاک ریشه دوونده) و محکم شده خودمو محکم نبندم به خاک حتما با هر بادی با هر موقعیتی به ترس و تنش و اضطراب در وجودم منو از پا درمیاره
یکی از اون اساسی ترین ریشه های محکم که منو میتونه پایدارتر و قوی تر بکنه داشتن پول و ثروتی هست که دائم در حال رشد و افزایش باشه
هر کی فقیرتر باشه طبیعت زودتر و راحت تر از پا درش میاره
هر کسی سیستم ایمنی بدنش قلب و ماهیچه ها و مغزش ضعیفتر باشه زودتر و راحت تر از پا درمیاد
هر کی عزت نفس و ترس و وابستگی های بیشتری داشته باشه زودتر و راحت تر از پا درمیاد
در تیم های ورزشی در المپیک یا تورنمنت های جام های جهانی هم همینطوره
یا کشورهای ضعیفتر به لحاظ مالی یا فرهنگی بیشتر بهشون فشار میاد
ریشه همه اینها ایمان و ارزشمندی ست
بنیه ی شخصیتی قوی میخواد.
هر کس، هر خانواده، هر تیم ورزشی، هر شرکت، هر مملکتی ایمان و عزت و خودباوری قوی تری داشته باشه همون ستون های استوار ی رو بنا کرده که دوام و عمر و پایداری بیشتری در مقابل زلزله و باد و طوفان ها داره.
من شخصیت رو به ریشه ی درخت تشبیه میکنم.
یک گل زیباست مثل اون مهر مادرانه (صرفا در این مثال) ولی بسادگی با یک باد و طوفان و سیل از خاک کنده و نابود میشه
هر چی داره میگذره بخصوص طی یکماه گذشته تضادی خانوادگی برخورد کردم که بنظرم جواب درخواست های قبلی منه،(علی رغم ظاهر دردناک و رنج آور که حس قربانی و خشم بهم دست داد) که کمی بهم شجاعت داده تا یکسری تصمیمات جدیدتری بگیرم و کمی عجله کنم و زیاد این دست اون دست نکنم.
و اون مهمتر شدن موضوع استقلال شخصی هست
از خدا پیشرفت و خونه زندگی و عزت و احترام خواسته بودم و توان مالی
یه جورایی انگار این شهامت و انگیزه برای پیدا کردن خونه و جابجایی در من فعال و بیدار شده.
و نشانه ای آمد برام که خیلی ذهنم رو مشغول کرده و خداوند هدایتم کرد بهم فرمود آیه 5 در سوره پنجم یعنی آیه پنجم سوره مائده
دوباره پرسیدم گفت: آیات ما روشنگرن!
بار سوم پرسیدم، فکر میکنید چه پاسخی خدا بهم داد؟؟
فرمود: ابراهیم تسلیم امر خدا شد و صورت اسماعیل رو بر خاک نهاد!
الله و اکبر.
و باز یک تضاد ناراحت کننده دیگه همون شب برام پیش اومد (بدلیل عدم کنترل ذهن که بسیار سخت بود) دوباره هدایت و پیام راهنما خواستم و گفتم خدا من ناراحتم مورد اذیت قرار گرفتم آرامش و احترام میخوام ای خدای عزیز و شکست ناپذیر و فرمود:
ابراهیم را بیاد بیار که دعا میکرد نام مرا نیک و پرآوازه کن در بین مردمان آینده (و آیندگان با زبان نیکو و زیبا در مورد من صحبت کنند) خدایا شکرا میکنم
استاد شما گفتین من این باور رو ساختم که برای خرید چیزی، از روی کمبود نمیرم یک چیزی رو بفروشم مگر اینکه آزادیمو بگیره.
حالا من بعد از سالیان سال فکر کنم باید ملکی رو بفروشم تا ملک دیگری رو بگیرم ولی به دلیل ایجاد همون استقلال شخصی و اعتماد بنفس و قدرتم در عمل و احساس راحتی خودم و برم دنبال برنامه های خودم.
بقول استاد که انگیزه ها و اشتیاق ها به خودی خودی غالبا از دل همین تجربه ها و تضادها بیدار میشن.
این روزها شروع کردم تمرکزی روی حس خودباوری و لیاقت و خود ارزشی (بخصوص با جلسه سوم قدم دهم) سعی میکنم بهترین لباسی که دارم رو بپوشم.
تمیز و آراسته برم بیرون حتی اگر جای خاصی نخوام برم
عطر خوشبو میزنم (البته قبلا انجام میدادم ولی بیشتر دارم انجام میدم و حسش میکنم)
یا مثلا استخر میرم برای خودم بلیط گرفتم
رستوران میرم
به امید الله چند وقت دیگه هشتم آبان که تولدمه مثل دو، سه سال گذشته که برای خودم تو اتاقم آهنگ گذاشتم و رقصیدم و به کافه رستوران خودمو بردم امسال هم این کار رو انجام میدم حتی با دقت و احساس قوی تر و حتی برای خودم کادو باید بخرم.
آگهی بازرگانی رو بارها انجام دادم ولی بازم فرصتی ببینم استفاده میکنم ازش.
با لبخند و محکم راه میرم و محکم صحبت میکنم.
روی فایل ها و کامنت های مربوط به توحید و عزت نفس و خودباوری (اغلب خودمو دست کم گرفتم) از صبح تا شب فعلا تا پایان پاییز کار کنم بعد یه ارزیابی میکنم
هدفی کوتاه مدت دو ماهه یا تا شب یلدا گذاشتم تا هم انگیزه باشه هم تمرکز کنم.
من فهمیدم چه در این دنیا چه بعدش، فقط خداست که باهاش روبرو میشم و واسم میمونه، هیچ کس برای من تا ابد نمی مونه حتی نزدیکترین افراد و اعضای خانواده رو هم (قطعا فهمیدم و درک کردم) که نمیتونم از نظر عاطفی حسابی بکنم بهم ثابت شده.
به سلیمان نبی (ع) کدوم قدرت و نیرو میتونست زور بگه یا از پا درش بیاره؟
حتی شیطان به خدمتش درمیاد. نه تنها آسیبی نمیخوره از هیچ باد و طوفانی، بلکه باد رو هم به تسخیر خودش درمیاره به اذن الله.
این خداست که برام می مونه پس به اون باید وابسته تر بشم و قدرت و علم و حمایت و هدایتش رو به زندگیم دعوت میکنم.
سست نشوید، غمگین نشوید شما پیروزید اگر ایمان داشته باشید
ایمان داشتن به خداوند در طوفان های زندگی مثل یه ستون محکم مثل یه شناژ ساختمون میمونه که اگه باشه هیچ طوفان و زلزله ای نمیتونه خرابی به بار بیاره ولی اگه یه ساختمون از پایه محکم نباشه گرچه ظاهر زیبایی داشته باشه ولی با هر طوفانی خراب میشه انسانی که باورهای توحیدی داشته باشه چه از لحاظ احساسی و چه از لحاظ اقتصادی همیشه موفق هست از لحاظ احساسی اون ایمان که به خدا داره میدونه که اگه آرامشش رو به غیر خدا گره بزنه با هر بی توجهی و دوست نداشته شدنی از طرف مقابل نابود میشه و از اونجایی که این وابستگی فرکانسی مخالف خواسته هامون رو به جهان ارسال میکنه و پاسخی مخالف خواستمون رو از جهان دریافت میکنیم و در این مسیر هر چقدر شخص وابسته ناله و زاری کنه خداوند دلش بحال اون شخص نمیسوزه چون خدا انسان نیس که دلش به حال ما بسوزه خداوند یه سیستم از پیش تعیین شدس یعنی قوانینی رو تعیین کرده که اگه طبق اونا عمل کنیم پاسخی از جنس همون رو به ما میده در روابط عاطفی شخص وابسته همیشه بزرگترین ضربه ها رو از همه و از جهان میخوره به دلیل نداشتن اعتماد به نفس و عزت نفس شکست میخوره چون ضعیفه و خداوند از ضعیف بودن خوشش نمیاد خداوند خودش خالق قدرتمندی هستش و واضحه که دوس نداره بنده اش ضعف داشته باشه و شخص وابسته در زندگی بارها شکست میخوره تا اون درس رو نگیره که باید به کسی جز خدا وابسته نباشه مسائل واسش تکرار میشه تا تغییر کنه و درسشو بگیره و اعتماد به نفس و عزت نفس از دست دادش رو به دست بیاره و اون ایمانش رو به خدا به دست بیاره و بفهمه که احساس آرامشش برمیگرده به خداوند نه به بنده خدا
و در مسائل اقتصادی در مسئله کسب کار اون دسته از افراد موفق ترند که ایمانشون قوی تر از بقیه هستش و با توکل به خدا همیشه در حال پیشرفت در حوزه کاریشون هستن و خداوند رو عامل موفقیت هاشون میدونند و با هر تضادی در حوزه کاریشون جا نمیزنن و از اون تضاد برای پیشرفت های آیندشون استفاده میکنن ولی افرادی که باورهای توحیدی ضعیفی دارن در مشکلات اقتصادی چند پله عقب تر میرن و شکست های پی در پی اونا رو از پا درمیاره و همیشه از وضعیت بد اقتصادی گله و شکایت دارن و فکر میکنن اگه بیشتر ناله کنن خدا بهشون کمک میکنه و در آخر هم چون انتظار دلسوزی از خدا دارن و خدا هم دلسوز کسی نیس این اشخاص ایمان نداشتشون به خدا رو از دست میدن خداوند اگه دلسوز بود که دیگه خالق نبود خداوند از این احساس های نگرانی و ناراحتی و ترس و ترحم کردن به دیگران مبرا و پاک هستش اگه خداوند دلسوز بود که این همه بدبخت بیچاره رو کره زمین وجود نداشت چون عادت بدبخت بیچاره ها اینه که مدام ناله میکنن و از خداوند میخان که بهشون ترحم کنه و در صورتی که خدا دلسوز بود با دلسوزی واسه این اشخاص بدون تغییر باورهای مخرب و محدود کننده بهشون ثروت و روابط خوب و هر چیزی که میخاستن میداد که هیچ وقت این اتفاق نمی افته چون خلاف قوانین جهان هستش خداوند در برابر فرکانسی که به جهان منتقل میکنیم بهمون جواب میده حتی انسانهایی که به عنوان پیامبر انتخاب شدن بخاطر ایمان و توکل و فرکانس های خوبشون به این درجه رسیدن و اگه جایی فرکانسی مخالف ارسال میکردن جوابشو دریافت میکردن خداوند با پیامبران هم مطابق فرکانسی که میدادن جواب میداد یعنی نمیگفت اینا پیامبر هستن اشکال نداره یه جور دیگه بهشون جواب بدم مثلا حضرت ابراهیم وقتی که انداختنش تو آتیش فقط بخاطر باوری که به خدا داشت و اون احساسش خوبش خداوند آتیش رو واسش گلستان کرد نه چیز دیگه
خدایا مارو به راه راست هدایت کن راهی که درس هامون رو تو زندگی با توکل به خودت و یاری خودت پاس کرده باشیم راهی که تهش به سعادت و خوشبختی و خوشنودی و رضایت تو ختم بشه الهی آمییین
یادم میادخانوادم دردوران کودکیم همش از این صحبت میکردن که خداوند این سختی ها رو آورده (بی پولی وفقرمالی) که ماسختی بکشیم واینها همش امتحانه ومابایددرستکارباشیم یعنی بااین نداری هابسوزیم وبسازیم ولی دزدی ایناوراه خلاف نریم
که الان میفهمم که همش دراشتباه بودیم و به جای اینکه مسیررشد رو پیداکنیم بااین حرفاخودمونو قول میزدیم وبااین کارا هم خودمونو ازنعمت هامحروم میکردیم چون که میگفتیم نداری وفقریه امتحانه الهیه وهم خدا رو یه موجود بی رحم میدیدیم که چرابه بقیه داده به مانداده
درکل بااین آگاهی ها که جلومیرم دقیقا مثل اینه که شبیه حضرت ابراهیم افتادم به جون بت ها
بت ها یعنی همون باورهای شیطانی که منو ازنعمت های الهی دور کرده
باعث شده که چیزهای بد ونداری درذهنم اسم امتحان الهی اسم ببنده
برای رشدخودم گام برمیدارم ومیدونم که من قوی بشم دیگه این مسائل که بقیه ازش فراری هستن منو رشدم میده وباعث موفقیتم میشه
حمله میکنم به بت های افکارم وازخداوند کمک میخوام
سپاسگذارخداوندم من رو هدایت کرد به این آگاهی ها تا ازخواب غفلت ونادانی بیرون بیام
استادعزیز ممنون که این آگاهی ها رو برامون اشتراک گذاشتی
سلام به استاد عباس منش عزیز ، خانوم شایسته مهربان و تمامی دوستان در این فضای فوق العاده ؛
بلا های طبیعی : ((بارها این موضوع رو کامنت کردم برای اینکه یادم بمونه برای یادآوری به خودم ))
خیر برکت هایی که در یک اتفاق به ظاهر بد وجود داره »» مثال از خودم
لطف خدا شامل حالم شد از سن پایین مبتلا شدم به بیماری ویتیلایگو ( خودایمنی) تا سن 25 سالگی فکر میکردم این بیماری بدترین اتفاق زندگی منِ ،
همون سال ها بود که با استاد آشنا شدم و بعد، این جمله رو سعی کردم قبول کنم با اینکه خیلی باهاش مقاومت داشتم»»» ((ما خالق زندگی خودمون هستیم و اینکه هرچی اتفاق بیوفته خیره ))، همین دوتا جمله باعث شد که من آروم آروم سعی کنم به این تضادم از زاویه بهتری نگاه کنم و کمی با خودم در صلح قرار بگیرم کمی خودمُ بیشتر دوست داشته باشم ، و اولین نشانه ی خیر بودن این بیماری ، معاف شدنم از خدمت سربازی بود اونم در دو روز ، روز اول رفتم دکتر تشخیص داد که واجب شرایط برای معاف شدن هستم و روز بعدش هم تایید قطعی اینکه باید معاف بشم .
ولی داستان اینجا تموم نشد ، برای اینکه بتونم از این تضادی که سال ها همراه من بود قوی تر بشم خداوند هدایتم کرد به باشگاه بدنسازی ،و چه هدایتی بود عالی بود ، آخه هر چقدر بدنم ورزیده تر میشد خجالتم از دو رنگ بودن پوستم کمتر میشد و باشگاه رو با جدیّت ادامه دادم که واقعا تاثیر گذاشت روی اعتماد بنفسی که در من از بین رفته بود ، و باعث شد کمی بهتر از قبل خودم بشم ،
اما همیشه گوشه ئ ذهنم امیدی به بهبود پوستم داشتم، تا اینکه اولین فایل بعد از تاثیرات زندگی به شیوه دوره سلامتی روی اندام استاد دیدم( فایل شماره 678 «سریال زندگی در بهشت 248») که در کنار تراک کمپر ضبط شده بود،
ی چیزی در تمام وجودم میگفت این می تونه تاثیر بذار روی بهبود پوستم ، که از ابتدای 1401 شروع کردم به زندگی به این سبک زندگی و تا به امروز به لطف خدا تونستم بمونم در مسیر درست ، و بعد از 6ماه که شروع کرده بودم متوجه شروع بهبود پوستم شدم و تا به الان هر بار رنگ اصلی پوستم داره بیشتر بر می گرده ،
و اگر من به چنین تضادی بر نمی خوردم اصلا نمیومدم سمت دوره سلامتی چون به لطف خدا هم اندام خوبی داشتم هم از سلامتی خوبی برخوردار بودم و از همه مهمتر زمانی که این دوره خریدم پولِ توی حسابم کلا به اندازه خرید دوره بود ، ولی انقدر توکل توی این مورد زیاد بود که اصلا به هیچ چیزی جز خرید دوره فکر نمی کردم ،
باز هم داستان اینجا تموم نمیشه و چون خداوند از درون ما آگاه است ، و خبر داشت که من اعتمادبنفسمُ بخاطر این تضاد از دست دادم هدایت شدم به دوره عزت نفس ، و به صورت موازی هم بهبود پوستم داشت انجام میشد هم اعتماد بنفس داشت برمی گشت هم اندامم داشت خوشگل تر میشد و هم بی نهایت مشکلاتی که بخاطر قطع کردن قند در حال رفع شدن بودن داشتن در من اتفاق میوفتادن
و بصورت کلی یک آرمان جدید، قوی تر از قبل، هم از لحاظ شخصیتی و هم سلامتی داشت ساخته میشد ، همه به لطف یک تضاد بود که من فکر می کردم بدترین اتفاق زندگی بوده ؛ اما الان با اختلاف ازش بعنوان بهترین موهبت خداوند به خودم نام میبرم و میگم این هدیه خداوند به من .
طوفان زندگی من ، اون آرمان رو از بین برد تا یک آرمان قوی بوجود بیاد ،
اتفاقا چند روزه که هدایت شدم به جلسه 11 روانشناسی ثروت 1 که استاد در مورد موهبت تضاد در زندگی مون توضیح میدن و کسایی که این دوره دارن می تونن این جلسه رو برای درک بهتر گوش کنن ، توی دوره جهانبینی توحیدی جلسه 2 و3 هم موضوع تکامل آموزش داده میشه که اونم می تونه خیلی بهتون کمک کنه .
در مورد قسمت دوم صحبت های استاد در مورد توحید باید بگم که در قدم اول برای پیشرفت پایدار و برای اینکه فقط به سمت بالا بریم ««توحید »» اصلی ترین و مهمترین قدمِ؛
2 ماه پیش نشستم ی سوال پرسیدم که چرا اتفاقات خوب مالی من با فاصله زمانی از هم اتفاق میوفته چرا نزدیک به هم رخ نمیده ؟؟؟؟
جواب ش »»» قبل از یک اتفاق خوب مالی خیلی به خدا نزدیک میشم در واقع توحیدُ در عمل اجرا میکنم و بعد از اینکه اون اتفاق خوب رخ میده شرک رو در عمل اجرا میکنم ،
یکی از شرک ورزیدن هایی که در خودم پیدا کردم این بود که ، وقتی پول میومد توی حسابم خدارو فراموش میکردم به قول معروف خدارو بندگی نمی کردم یا مثال قرآنی ش مثل قوم موسی گوساله پرست میشدم و به خودم ستم می کردم و باعث میشدم درهای ورود نعمت ها بسته بشه تا اینکه دوباره به واسطه اعمال خودم به بی پولی دچار میشدم دوباره برمی گشتم به پروردگارم و بعد ورود نعمت دوباره شرک … یعنی هی بالا هی پایین .
وقتی این اشتباه فاحشُ در خودم فهمیدم یاد این افتادم که هر بار به این وضع دچار میشدم برای رفع این بلا ، سفت و سخت می رفتم سراغ سایت استاد عباسمنش قسمت فایل های دانلودی ( اجرای توحید در عمل ) ، در دفعات قبلی تقریبا تمام 33 فایل این دسته بندی رو بارها گوش داده بودم و حتی فایل صوتی ش ادیت کرده بودم یعنی خلاصه شون کرده بودم تا هر فایلی رو در زمان کوتاه تر بیشتر گوش کنم و این دفعه کار برام آسون تر هم بود ، خیلی طول نکشید شاید چند روز ، نشانه ها خوب امدن، هر بار از دفعه قبلی بزرگتر و الان بعد حدود دوماه واقعا همه چیز عالی شده ، و این روز ها تمام هدفم اجرای توحید در زندگی م است و از خدا کمک می خوام که بمونم در این مسیر و خیلی باید حساس باشم به افکار رفتار م . حساسیتی بالاتر از تغزیه ام که در دوره سلامتی دارم. واقعا همه چیز توحید ، و باید انقدر این موضوع رو کار کنم که اجرای توحید در زندگیم به صورت ناخودآگاه اجرا بشه منظورم اینکه کار آسون تر بشه چون الان ی ذره هواسم نباشه ذهنم میره به سمت شرک و هر بار که این اتفاق میوفته متوجه میشم که خیلی خیلی کار دارم خیلی باید بیشتر وقت بذارم و این موضوع شوخی بردار نیست .
استاد سپاس گزارم ازتون که مسیر رسیدن به خدارو با آموزه های فوق العاده تون برای من هموار تر سریع تر و آسون تر میکنید .
در جواب به سوال 3 باید بگم، خب من از وقتی با این آگاهی ها آشنا شدم متوجه برداشت اشتباهم در مورد خداوند شدم، هر چند که اولش خب خیلی برام سخت بود و ذهنم مقاومت داشت نسبت به این آگاهی ها..چرا که بارها شنیده بودم از پدرو مادر، گذشتگان و جامعه و مدرسه که خدا یاور مظلومانه، و اینو ذهن من نه تنها پذیرفته بود بلکه باور کرده که هر چقدر بدبخت تر باشم خدا بیشتر هوامو داره…
خب وقتی وارد این سایت شدم برعکس اینو شنیدم، هر چه بیشتر جلو اومدم بیشتر متوجه اشتباهات و باورهای اشتباه گذشته شدم..و اینقدر این فایلها رو تکرار کردم و نوشتم که ذره ای تکون خورد این باورهای اشتباه…و الان آروم آروم دارم سعی میکنم حقیقت قوانین و اصل اونها رو درک کنم، چرا که تجربیاتمم درستی قوانین رو نشون میده….
جلوتر که اومدم یواش یواش درکم نسبت به خداوند طبق آموزه ها پیش رفت، دارم به این درک میرسم که خدا یه سیستمه، یه سیستم قانونمند و اینو تو رفتارهام هم دارم وارد میکنم، چرا که قبلا احساس بدبختی میکردم.
حتی اگر به کسی کمک میکردم کمکم از سر ترحم، یا کار معنوی، یا خدا ببینه یا مردم ببینن و…بود
اما الان رفتارهامم تغییر کرده..
اگر به کسی کمکی میکنم از سر علاقست…
عشق میکنم بهم حس خوب میده…
و نمیخام چیزی رو به کسی ثابت کنم.
دیگه مثل قبل اشکم در مشکم نیست..
احساس ضعیف و ناتوان بودن ندارم..
بجاش وقتی به تضادی بر میخورم قوی میمونم که حلش کنم..
تضاد منو به گریه نمیندازه…
خیلی وقته از سر ضعف گریه نکردم…
گریه هام همه از جنس لذته…
عشق میکنم…
سپاسگزاری میکنم گریه میکنم….
8 ماه پیش که هنوز کسب و کار خودمو نداشتم، خیلی این در و اون در زدم که یه کاری داشته باشم…اما هر دفعه نمیشد چرا؟ چون مشرک بودم…چون رو بقیه حساب میکردم غیر خدا….
اما باز واکنشم نسبت به این طوفان اقتصادی در مواجهه با طوفان عاطفی گذشته زمین تا آسمون فرق کرده بود….اون موقع قوانین رو نمیدونستم، الان قوانین رو متوجه شدم..
.اون موقع رو خودم کار نمیکردم، الان دارم کار میکنم….به همین نسبت بهتر از قبل تونستم ذهنم رو در برابر این تضاد ( نداشتن کسب و کار و عمل نکردن) کنترل کنم، نمیگم بهم نمیریختم، میریختم اما آگاهانه سعی میکردم کنترل کنم.به همون اندازه که کنترل کردم هدایت شدم به ایده کسب و کاری که الان دارم…
.از آشپزخانه خونه شروع کردم الان باشگاهم….و میدونم این روند ادامه دار خواهد بود اگر من کار کردن رو باورهامو ادامه بدم….طی کردن درست این تکامل نتیجه حرکت کردن، ایمان، حساب کردن روی هدایت خداونده بجای اینکه بیام نگاه احساسی بهش داشته باشم مثل طوفان عاطفی قبلا….
میخام بگم این روند کاملا تکاملیه، کافیه فقط نگاهمون رو تغییر بدیم….
سلام به استاد عباسمنش عزیز ومریم جان شایسته نازنین وهمه خانواده صمیمی والهی عباسمنش
الرحمن صفت رحمت وبخشایشگری خداوند است
رحمت آغازگر خلقت است آفرینش باعشق آغاز شده خداباعشق کارزمین وآسمان راساخته وپرداخته کرد
کلام خدا براساس محبت است،راهش محبت است وبارحمت واسعه خداوند خلق وافرینش صورت گرفته
“رحمتی وَسَعت کلِ شیُ” (رحمت من همه چیز رافراگرفته است)
خداراچگونه میشناسی؟ اودرظن وگمان ما بسر میبرد
چه گمانی به اوداریم؟
اُنا عِندَ ظنَّ عَبدی بِی (من نزدگمان بنده ام بسر میبرم)
چه گمانی به اوداریم پس باهمان روبرو میشویم، همان ازآن ماست ،خدای من رحمان است سرچشمه عشق ومحبت است
هرگاه بشر پروردگار رحمان را همان مطلق عشق ورحمت رافراموش نمود به سختی وتنگدستی دچارشد
سرمنشأ سختی ها وبدبختی ها بنده نبودن وتسلیم نبودن است
رحمان صفت خداوند است وباید باخداهماهنگ شویم چون او مملواز عشق ومحبت شویم ،شبیه خداوند شویم،بااوهماهنگ شویم تا هدایت شویم ودرمسیر صراط مستقیم قرار گیریم
مادرزندگی انتخاب میکنیم که یا تسلیم امر پروردگار شویم یا خودمان بخواهیم باعقل ناقص خودمان همه کارها راپیش ببریم
کتابی دیدم برای بچه ها نوشته شده به نام
(خدای ما چه جوریه؟)
به زبان ساده وقابل فهم خداراتوصیف میکنه
وازایات قران هم مثال آورده
میگه خدا فراموشکار نیست وهمه رامیبیند وهمه صدایش میزنند وبه همه کمک میکنه وبرهمه کار تواناست خدا با بادبزن بزرگش همه دنیا راخنک میکنه
خدا همه درختان ونهال وبوته ها وگلها را آب میدهد فقط خدا میتواند دنیای ما راخرم وسرسبز نگه دارد
خدا ازهمه چیز خبر دارد وهدیه هایش تمام نمی شوند
خدا همیشه بوده وهست
هرجا باشیم خدا پیش ماست
زیبایی رادوست دارد
خدا تمام انسانها وحیوانات وگیاهان رابزرگ میکنه
دنیای جورواجور آفریده تا ما ازتماشای آن لذت ببریم وبه یاد توباشیم
هر نعمتی داریم ازخداست : آب وهوا ،چشم وگوش،هوش وحافظه،قلب مهربان،زبان خوش ،باد وباران وهمه نعمت های دیگه
خدا راهنمای همه است
خدا کارهایش دقیق است
هرجاباشیم خدا با ماهست
خدا حرف همه را میشنود
خدا سفره بزرگی داره وبه همه روزی میدهد
خدایی که کنترل همه امور رابه دقت وبانظم برعهده دارد خودش رابا خواست ما هماهنگ نمیکنه وما باید درمسیر درست قراربگیریم تا با قوانین هستی هماهنگ شویم وبه خواسته خودبرسیم
آب همیشه جریان دارد ومسیر خودش را پیدا میکنه وحرکت میکنه وقتی سیل میآد وخرابی به بار میاد نباید شاکی شویم چون حجم زیاد آب بالاخره راهش راپیدا کرده وعبور میکنه وبعضی از ما انسانها درمسیر رودخانه ومسیر گذر آب خانه ساختیم ووقتی خراب بشه ازخدا شاکی میشیم
باد وطوفان وسیل برای طبیعت لازمه ولی ماانسانها با کارهای نادرست خودمان آسیب میبینیم واینها هشداری است تا خودمان رابازسازی کنیم وقوی تر شویم
استاد عزیز بسیار عالی درمورد طوفان توضیح دادید واینکه همیشه قوی ترها باقی می مانند
چقدر استاد زیبا گفتن در این فایل که نیاز نیست چک و لگدخوردن که سهله حتی ضربه دوم رو آروم بزنن رو شونت خدارو شکر من از اون دسته ای بودم که با ضربه دوم که نه ولی سومی بیدار شدم و خودمو به خواب نزدم
در روابط که یادم میاد چندین بار تو سن 16سالگی با دوستای که من بهشون میگفتم دوست مسافرت رفته بودم که وقتی میخواستن برن بیرون دوست نداشتن من برم و من این رفتار اونا رو توی مسافرت متوجه شدم و همین رفتار اونا باعث شد که باهاشون بیرون و من تا سه چهار روز تقلا میکردم که منم باهاشون باشم هرجا میرن تا اینکه دیگه بریدم و خسته شدم از این تقلا کردنم و قسمتی از مسافرتم رو با یه انسان بسیار بزرگ از خودم همراه شدم و چقدر از بودن با اون آقا در این مسافرت بیشتر لذت بردم
اون آقا وقتی باهاش بودم و هرکجا اسکان میکردیم میرفتم بیرون به من گفت سبحان جان
ببین اینایی که اینقدر تقلا میکنی باهاشون بری بیرون اصلا بهت احترام نمیزارن و تازه اصلا شخصیتشون مثل تو نیست
انگار خداوند اون لحظه داشت با من صحبت میکرد
و من این گفته ها رو مثل وحی منزل گوش دادم و از اون به بعد اصلا نرفتم بیرون و جواب تماسشون هم نمیدادم
و اتفاق جالبی افتاد بعد از مدتی رفتار همون آدم ها با من بطور باورنکردنی تغییر کرد و اینقدر عالی شد ولی من همون کاری رو کردم که اون آقا بهم گفت و دیگه حذفشون کردم از زندگیم
18سالگی وارد دانشگاه شدم و خداوند اینقدر دوستان عالی برای من فرستاد و اینقدر لذت بردم از اون دوران و اینقدر اساتید با من خوش رفتار بودن که خودم تعجب کرده بودم
و الان تازه متوجه شدم که استاد میگفتن اگه در مسیر درست باشی لاجرم کاری رو انجام میدی که درسته و نتایج هم عالی میشن
من ناخودآگاه اون موقع در مسیر درست بودم دقیقا مثل الآنم که در مسیر درست هستم و اینو از رفتارم و افکارم متوجه میشم چون اینقدر تو این یکی دو ماهی که بصورت جدی در سایت استاد عزیزم روی خودم کار میکنم حالم خوبه و رفتارم با خانواده ام بهتر شده و اطرافیانم که حس میکنم تو این یکی دوماه به معنای واقعی دارم
زندگی رو،زندگی میکنم
وقتی سعی کنیم در مسیر درست قرار بگیریم و ثابت قدم باشیم تو این مسیر
مثل استاد این حس رو تجربه میکنیم و میرسیم به این حد که میگیم خدایا اگه همین الان بمیرم راضیم چون اینقدر حس و حال خوب در این مدت تجربه کردم
به حول قوه پروردگار که در مسیر شناخت قوانینش و درک و عمل به اونها ثابت قدم بمونیم و لذت ها رو یکی پس از دیگری تجربه کنیم.آمین
من خیلی لذت بردم از این فایل و همچنین از کامنت های دوستان.
من تجربه خودم را میگم از این اتفاق آخری که برای من افتاد وچوبش را خوردم این بود که پسر دایی همسرم میخواست زن بگیره و دنبال یه دختر خوب بود.
من هم یه خیاط دارم که سر پرست خانواده وکار میکنه شوهرش زندانه
ومن همیشه دلسوزی های بیجابرای این خانم میکردم دست مزدش را از همه بیشتر میدادم میگفتم گناه داره .
او یه دختر خوب داره خیلی از خواستگار هایش به خاطر شرایط پدرش که زندان هست تا میفهمند برای بار اول میان دیدنش دیگه پشیمون میشن .
من دلم برایش میسوخت برای همین شرایطش را برای پسر دایی همسرم تعریف کردم واو را راضی کردم رفتیم خواستگاری وهم را پسندیدند
و قرار بود به کار های اولیه انجام بشه وعقد بشن .که آقای داماد خیلی صادقانه همه چیز را گفته بود به غیر یه مسأله کوچک که به من گفت قبل از عقد بهتره عروس بفهمه .
نه اینکه بعد از عقد وهمچی بهم بخوره.من هم میگفتم خودت بگو او اصرار داشت که تا حالا من رابط بودم باید این حرف ها را هم من به اونا بگم خلاصه من به مادر عروس گفتم واو از حرف های من بد برداشت کرد و همه را اشتباه به دخترش گفت.ودخترش هم فکر نکرده جواب منفی داد.وهمه چیز بهم خورد مادر دختره گوشیش را خاموش کرد رفتم در خونشون هم در را باز نکرد
به دختره هم زنگ میزدم جواب نداد.من باید میفهمیدم که چرا جواب منفی داده چون اینجا چون من رابط بودم خانواده پسره میگفتن ببین تو چه چیزای اضافه گفتی که پشیمون شدن
بعد از ساعت ها من آنقدر حرص خوردم نتونستم ثابت کنم که فقط حرف های پسره را گفتم اعصابم بهم ریخت وسردرد شدید گرفته بودم خودم را سرزنش میکردم کاش اینکار را نمیکردم ودلسوزی بیجا نمیکردم.
فرداش فهمیدم که مادر دختره این موضوع کوچک را شاخ و برگ داده وبزرگش کرده و به دخترش گفته دخترش سریع جواب رد داده بعد فکر کرده به پسره گفته من راضیم اما رابط نمیخواد ما بهم برسیم ومقصر اصلی من شدم اعصاب من و همسرم بهم ریخت به خاطر دروغ های مادر دختره
خودمان را کنار کشیدیم وگفتیم هر کاری میکنین ما نیستیم دیگه حتی برای عقدتان هم نمیایم.
برام درسی شد که کاری برای کسی نکنم ودلم برای هیچ کس نسوزه.
سلامی دوباره
هنوز کامنتها رو نخوندم و برنامم این بود اول خودم با درک خودم به سوال ها جواب بدم بعدش برم کامنت بچه ها رو بخونم اگه چیزی به ذهنم رسید باز اضافه کنم ولی ابتدای امر خواستم تقلب نرسه به ذهنم ببینم چند چندم با خودم :)
1) با توجه به درکی که از “شناخت صحیح خداوند و اجرای توحید در عمل” از آگاهی های این فایل داشتید و “الگوهای رفتاری” که در خود یافتید، فکر می کنید دلیل یک سری موفقیت های شما چه بوده و دلیل یک سری تقلاها اما به نتیجه نرسیدن ها، چه بوده است؟
قطعا دلیلش ایمان و توکل بوده وقتایی که دیگه گفتم بسه دیگه من این خواسته رو دارم و میرم تو دلش اگه خدای استاد و قوانینش یکسانه پس خدای منم همونه و قوانینش ثابت اگه همین مسیر و برم میرسم بهش یچیزی میشه دیگه و رسیدن به خواسته لذت بردن و اعتماد به نفس و باور به موفقیت و انجامش برام معجززه کرده به اینکه الهاامات خدا رو گوش دادم و جلو رفتم و نتیجه ش هم دیدم و برعکسش:
چرا تقلا کردم؟؟ دلیلش نجواها، ترسها، و ترمزها و اما اگرها بوده هی دو قدم میرفتم جلو یه قدم عقب دوباره یه قدم جلو اما اگر؟؟ که توی دوره روانشناسی ثروت 1 استاد خیلی ماهرانه این باگ ها رو از من و امثال من کشید بیرون البته تو تمامی دوره ها و حتی فایل های هدیه اگه گوش شنوا باشه پیغام ها رو درک میکنه که من هنوزم دارم روی یسری موردها که نجواها ترسها و اما اگرهای بیشتر دارم کار میکنم و همیشه هم سعی میکنم از نتایجی که با ایمان به انجامش جلو رفتم و نتیجه دیدم براش میگم
2) جزئیات تجربیاتی را بنویسید که: به جای بهبود دادن ضعف های ایمانی و شخصیتی خود، سپس هدایت خواستن از خداوند و حرکت کردن، خداوند را مثل مادر مهربانی تصور کردید که هوای فرزند ضعیف تر را بیشتر دارد و با این توهم که خداوند مثل مادر مهربان، بی ایمانی، ضعیفی و شرک شما را با مهربانی اش جبران می کند، زحمت ایجاد هیچ بهبودی را در باورها و عملکرد خود ندادید. سپس این نگرش شرک آلود چه عواقبی برای شما داشت و این شناخت نادرست از خداوند، چه بلایی به سرتان آورد؟
بیشتر ترس داشتم تا اینکه بخوام این دیدگاه و داشته باشم که مادری مهربون ببینم خدا رو مثلا احساس میکردم با یه قدرت عظیمی روبروم که اگه بهش بگم بالای چشمت ابروئه میزنه نصفم میکنه :)) یوقتا که با ذهن اون موقعم میفهمیدم و درک میکردم که چه جاهایی حواسش بهم بود اون لحظه ها تا 1 هفته حالم خوب بود و میگفتم دمت گرم خدا ازین به بعد بیشتر کار خوب میکنم سعی میکنم نمازمو هم بخونم ولی قول نمیدم :)) اما ادم خوبی میشم بعد 1هفته باز ترس ها و بی ایمانی ها و ……
مثلا جایی که تضادها اینقدر اومد رفت تا من بفهمم قضیه چیه فوت نزدیکانم بود اولش با پدرم شروع شد و خب اون خیلی من و تو غم نبرد بیشتر تو شک بودم و تو سنی که هنوز اونقدر عقلم رشد نکرده بود شاید سنم رشد کرده بود ولی عقل اجتماعی م نه و خب انگار میخواستم لج کنم با خدا و بگم اصلنم درد نداشت فکر کردی الان میشینم گریه میکنم؟؟ اوج بلوغمم بود قشنگ خشمی که در درونم بود و هنوزم احساسش میکنم انگار با یه فیلم رفتم اون دوره و برگشتم بعد که گذشت با مادربزرگم شروع شد کم کم خشم درونم بیشتر بعد بواسطه یکی دوسال اون یکی مادربزرگم که اینبار تحملم دیگه سر رسید و عین بچه ای که تو گوشش زده باشن تا از خواب بیدار بشه تمام غصه های قبل اومد سراغم و حتی گریه ها که خیلی نمیرم تو اون دوران بعد ازون تضادها پشت هم خواهر بزرگترم، عموم، پدربزرگم و…. دیگه اخری که عموم بود خدا رو شکر با سایت اشنا شده بودم و تازه خانم از خواب پاشدن فهمیدن اگه این روند و ادامه بدن کسی دیگه دور و اطرافش باقی نمیمونه کل زندگانی رو در سوگواری به سر میبرم ازون به بعد سعی کردم دیدگاهم روش زندگیم سبکش و کلن تغییر بدم اصلا حذف بشه مزار رفتن ها به درک که از نظر بقیه چجوری ام سنگدلم بیرحمم سسسسسنتتتتت رو اجرا نمیکنم با هر منطقی دست تو اتیش بردن سوختنه
تو مورد بعدیش هم مثلا شرایط کاریم و نشانه ها میومد که تغییر کن این روش درست نیست گفتم بارها من کلی شغل عوض کردم و همشونم شغل های بظاهر پولساز هر شغلی که ایکس و ایگرک میرفت ازش پول میساخت میگفتم ا منم اومدم و از همون شرایط با همون ساعت کاری همون مکان همون کارها همون ها دقیقا شرایط من فرق میکرد اگه هم پولی ساخته میشد اصلا موندگار نبود که من لمس کنم درامدزایی زیاد و پول تو کارت داشتن و پس انداز و اینا که بماند ولی میگم چون نگاهم به خدا بیشتر نگاه ترس بود جرات نمیکردم ناله کنم هیچ وقت نمیگفتم تو ظالمی یا صدای منو نمیشنوی این ترسه قاطی لجمم شده بود به هر حال دیدگاهم انسانی بود انگار میخواستم با خدا لج کنم هنوز باهاش قهر بودم و وقتایی اشتی میکردم که خطر از بیخ گوشم میگذشت اون موقع ها انگار که مثلا منت میزاشتم یه نگاه به بالا دم شما گرم حال دادی و چون این نگاه که اینجا اگه سخت زندگی کنم اونور اوضاع بهتره هم نداشتم اصلا یوضعی بود میگفتم اینجا هرجور شده پیش میرم اونورم قرار نیست نماز و روزه ای بخونم که پس شرایط همینه چون همیشه دنبال راه فرار بودم برای اینکه نماز و روزه رو بپیچونم :))
3) درباره تجربیاتی بنویسید که برعکس، سعی کردید به جای نگاه احساسی به خداوند، قوانین این نیرو را درک کنید، روی بهبود شخصیت خود کار کنید، ایمان و توکل خود را تقویت کنید، هدایت بخواهید و با توکل حرکت کنید. بنویسید به خاطر استمرار در این مسیر تفکری، چه پاداش هایی دریافت کردید؟
خب قبل اشنایی با بهشت عباسمنشی ها و پیامبری چون سید حسین عباسمنش میگم نگاه سیستمی اصلا چیه؟ اینو درک نمیکردم ک هنوزم دارم ساعتها روش کار میکنم تا قشنگ بره تو پوست و استخوانم ..
نگاه سیستمی رو درک نمیکردم اما وقتایی مثل ماه رمضان یا محرم یا مکان های زیارتی مثل مشهد چون به ذهنم خورده شده بود که خدا فقط اینجاها هست اینجاها و این وقتا حضور داره اون موقع ها احساس نزدیکی بیشتری داشتم یکبار تو کل زندگیم اون روزها این ایه رو نه درک کردم نه اگه شنیدم روش فکر کردم اگر بندگانم از من درباره تو سوال کردن بهشون بگو که من نزدیکم* مگه اشکها اجازه میدن ادامه بدم؟ با وجود اونهمه نگاه هایی که داشتم همیشه ته دلم احساس دلتنگی با خدا رو داشتم همش دنبال راهی بودم بتونم باهاش آشتی کنم چون خیلی دلم میخواست با اون خدایی واقعی ارتباط بگیرم ته دلم میدونستم نمیشناسمش نمیشناسمش که باهاش لج کردم و قهر کردم اصلا چرا؟؟ و وقتی مقاومتهای ذهنی م کمتر شد خودم اینو قلبا پذیرفتم که خدایا تو کجایی اصلا تو کی هستی؟ گفت من نزدیکم …… و به قشنگترین شکل ممکنن وارد زندگی من شد اون تصویری که یه مرد ریش سفید اخمو اما ته دلش مهربون تو ذهنم داشتم شکست فهمیدم که اب در کوزه و من تشنه لب بودم فهمیدم هیچ جایی بیرون از من نیست من تو تک تک نفسهام حسش کردم تو تک تک ضربان قلبم
تو ثانیه به ثانیه نبض خونم تو تپش قلبم تو اکسیژن هایی که تو هواست
تو جاری شدن رود
تو صدای پرندگان
تو هوای عالی
تو لبخند ادمها
تو بوی نوزاد
تو ارامشم
تو خواب راحتم
تو احساس عمیق سپاسگزاری هام
تو نفس های عمیقم
تو هدیه ها، دوستی ها، عشق ها، ثروتها، نعمتها، تو انگشتهام وقتی دارم توصیفش میکنم تو اشکهام همه جا و همه جا هست من خودمو زده بودم به کوری زده بودم به نشنیدن خودم و زده بودم به درک نکردن حس نکردن
چند ماه پیش داشتیم خاطرات جوونی و شیطنت ها و دوره هایی که باهم داشتیم و تعریف میکردیم یه جاهاییش نزدیک بود اشکم بیاد دیدم تو تک تک تعریفهایی که کردم خدا همیشه حضور داشته حتی اون موقع که من فکر میکردم نیست همون موقع که من باهاش قهر بودم و لج کرده بودم وقتی اینو برای دوستم ناخوداگاه به زبون اوردم
خدا خیلی دوستم داشت فلان جا …
خدا باهام یار بود…..
خدایی بود که …
بعد با خودم گفتم خدا همه جا بوده همه جا من خواستم ازش که منو یاری کنه منو ببره تو موج فرکانسیش منو ببره تو مسیر اونایی که بهش نعمت داده سلامتی و ارامش داده ثروت داده روابط عالی داده …. بعد اینکه خدا در زندگی من پدیدار شد شاید در ظاهر قبلا عزیزانی بودن که از دستشون دادم اما عزیزی رو بدست اوردم که اینهمه سال از همه عزیزام برام عزیزتر و نزدیکتر بود اون که خودش برام پدر شد،مادر شد خواهر شد عشق شد … همه چیز اونه من همه جا تو همه چیز فقط اونو میبینم چقدر فرق دارم با ادم گذشته ام …
یه استراحت …
ادامه مورد این بخش :
اینم توضیح دادم تو کامنتهای قبلم که بعد اینکه فهمیدم تضادها رو و درکشون کردم بقول استاد کمتر کتک خوردم نمیگم با همون اولین ضربه ای که خدا میزنه رو شونم بیدار میشم شاید یکم صداش و بلندتر کنه و یکم سفت تر بزنه به شونم اما خدا رو شکر دیگه با لگد و اب یخ از خواب بیدارم نمیکنه توی تضادهایی که از روابطم با اطرافیانم اتفاق میفته سریع گوشی دستم میاد تو بحث روابط عاطفی که نشونه گذاشتم قشنگ تو بحث هایی که قبلا با مادرم میکردم یا وقتایی که مریض میشدم یا میشم سریع با خواهرم جلسه گفت و گو میزاریم :)) که کجا و چه فکری بوده که باعث شده مثلا گلو درد بگیرم یا حالت تهوع یا اصلا ترشی معده اینها قبلا تو استیل خیلی بزرگتر بود ولی الان با کوچیکترین پدیدار شدنش سریع بک میزنم به افکارم
4) اکنون که قوانین خداوند را فهمیدید – این مقدار از درک اجرای توحید در عمل – شما را به چه نتیجه ای رسانده و چه تصمیمی گرفته اید؟
من وقتی دوره عزت نفس رو بارها اون قسمتش و گوش دادم
خداوند کلام الله رو بالا میاره
ازون به بعد تو هر فایلی یا هر موضوعی همیشه اینو به خودم میگم جوری زندگی کن که فقط صدای خدا رو بشنوی چیجوری اخه؟ از طریق احساست و این روند و دارم دست و پا شکسته یوقتا خوب یوقتا بد دارم سعی میکنم جز روند همیشگم باشه سپاسگزاری سپاسگزاریییییی اینو اصلا سرلوحه کردم خصوصا این چند وقت اخیر بعد گوش دادن گام ها
نتیجه اش ارامش خیلی خیلی بیشتر تضاد کمتر نجواهای کمتر احساس عمیق خوشحالی بیشتر حال دلم عالی تر همین و میریم جلو
استاد عزیز من شما هدیه ای بودین از طرف خدا برای من و همه بچه های سایت خدا رو شکر که قبل اینکه تو نااگاهی و جهل خودم دست و پا بزنم با شما و قوانینی خداوند اشنا شدم خدایا کمکم کن دیگه گمت نکنم و همیشه بمونم تو مسیر مسیر کسانی که به انها نعمت و ثروت داده ای مسیر توحید مسیر یکتا پرستی ….
خدایا شکرت ممنونم ازتون استاد که باعث شدین کلی موشکافانه تر خودمو بررسی کنم و خدا رو بیشتر یاد خودم بندازم
خیلی خیلی دوستتون دارم
با سلام خدمت استاد عزیز وگرانقدر وخانم شایسته،یار وهمراه استاد وسایت ومادر خانواده عباسمنش.وهمچنین درود به همه دوستان همراه وهمفرکانس.
استاد عزیزم من دقیقا چوب شرک ورزیدن در مسایل مالی را محکم خوردم وچندین بار این الگو درزندگیم تکرار شد ومن نفهمیدم واز خواب بیدار نشدم ونفهمیدم که مسیر اشتباه شرک همان مسیر قبلیست.فقط مترسکها عوض شدند ومن تا خرخره عذاب کشیدم وکتک خوردم ودقیقا مثل ادمی بودم که سیم برق را دردست گرفته وداره جریان برق اون رامیلرزونه وبند بند وجودشو از هم جدا میکنه ،اما نمیدونه که باید این سیم برق را رها کنه.ومتاسفانه در مورد مسایل مالی با این که زحمتکش بودم وکارهای بسیار بزرگ وارزشمندی راانجام دادم ولی نتیجه مالی که نداشتم هیچ،ضرر هم کردم.ام یک جایی به لطف اگاهیهایی که خداوند از طریق دستان قدرتمندش به من رساند وشما را برای اگاه کردن من واقعا مثل پیامبری در زندگی من فرستاد.ومن هزاران بار اعتراف میکنم واز این بابت خداوند را هر روز شاکرم که وجود شما وسایت عباسمنش چقدر در زندگی من تاثیر مثبت وهدایتی گذاشت ولی من چون انسان دقیقی وتحلیلگری نبودم وریشه مشکلاتم وشکستهام رابررسی نمیکردم.وکورکورانه به دل مشکلات میزدم وپترنهای زندگیم را بررسی نمیکردم.نمیفهمیدم ریشه مشکلات کجاست وبقول شما در اینمورد کتک خور ملسی داشتم.ولی به هر حال بدلیل درخواستهایم از خداوند برای اگاه شدن،با شما اشنا شدم واین اگاهیها رابه تمام زمینه های زندگیم تعمیم دادم وخوشبختانه توانستم از تکرار سیکلهای معیوب در زمینه های دیگر جلوگیری کنم.وبه لطف اموزشهای شما دیگر قبل از افتادن در چاله،راه را از چاه تشخیص میدادم.بنظر من همین یک فایل ،همین فایلی که شما بصورت هدیه روی سایت گذاشتید،قدرت حل تمام مشکلات جهان فعلی رادرکل کره زمین دارد.اگر از اول تا اخر همه مردم جهان به بند بند این فایل عمل کنند.الان تمام جهان ومخصوصا رهبران ما درگیر دفاع از ضعیفترها و گرفتن حق انها از قدرتمندترها هستند واز نقش خداوند در جهان غافل هستند.پاینده وسلامت وبرقرار باشید.
به نام خدا
سلام و عرض ادب.
حس لیاقت لیاقت لیاقت، خود ارزشمندی و ارزش و احترام قائل شدن برای خود، خود دوستی و رابطه مهربانانه و محترمانه با خودم، برآورده کردن و اهمیت دادن به نیازها و خواسته های طبیعی و انسانی خودم،
با خودم خوب و محترمانه صحبت کردن، و خوب رفتار کردن، و قوی و محکم عمل کردن، قوی راه رفتن، محکم صحبت کردن، محکم دست دادن، جدی عمل کردن و مصمم بودن بخصوص در شرایط و روابط و موقعیت هایی، که یکم دشوارتر یا نگران کننده تر و پراسترس هست.
همه اینها یعنی عزت نفس، یعنی حرمت نفس و بقول قرآن کرامت نفس و توحید و توکل.
تمام شرایطی که لحظه به لحظش استرس و نگرانی در بدن و قلبم و وجودم پر شد بهمین دلیل بوده.
در زمان مدرسه ابتدایی چه دانش آموز بودم و میخواستم اول مهر برم مدرسه. و حتی در سنین بالاتر چه در برخورد با موقعیت تحصیلی در صف و در کلاس و در ارتباط با دانش آموزان یا معلمان گاها.
چه در مسیر شغلی و هدف تعیین کردن.
وقتی کم میخوای یا هدفی کوچیک تعیین میکنی یا اصلا تعیین نمیکنی و میترسی یادتصلا نمیدونی چی میتونی بخوای همش همین دلیل رو داره.
در جامعه ما بسیاری از قوانین و حقوق فردی و اجتماعی یا بدرستی و واضح تعریف نشده یا آموزش کاربردی و دقیقی از همون کودکی و نوجوانی در هیچ کجا داده نشده که کجاها و تا چه اندازه هر شخصی میتونه چیو و چطوری بخواد.
برای همین تنش و اضطراب اتفاق میفته
اعتماد بنفس رشد نمیکنه و بجاش عقده ی نیازها و عدم خود ارزشی اتفاق میفته
مثلا حقوق آپارتمان نشینی و همسایگی
حقوق دانشجو در دانشگاه و دانش آموز در مدرسه
حقوق فرزند در خونه
حقوق والدین
حقوق عابر پیاده
حقوق در رانندگی
و از این قبیل تا موارد دیگه در رابطه زناشویی و بزرگسالی این ها میان و بصورت عدم اعتماد بنفس و عزت نفس خودشونو نشون میدن و بجاش ترس ها و عقده ها و نیازها و خلاها جاشو پر می کنه
حالا اینو گفتم تا بگم در مقابل خدا هم از اونجا که مثل انسان اونو دیدم فکر کردم که از خدا هم نمیتونم چیز خاص و زیادی بخوام
همواره خجالتی بار اومدم و سختم بوده موذب میشدم خیلی جاها.
می ترسیدم از قضاوت بد دیگران
اینقدر که درخواست نکردنه درست رو یاد نگرفتم (چون ندانستم که بابا حقوقی دارم که باید احترام گذاشته بشه و درخواست من نه تنها بد و زیادی نیست بلکه کاملا طبیعیه.
من تازه یکساله (قبل از دوره 12 قدم با فایل های توحیدی و فایل نامه 21 نهج البلاغه حضرت علی ) فهمیدم میتونم درخواست های جدید و متنوع و بزرگتر از خداوند داشته باشم.
انگار مسیر عصبی مغز من عادت نکرده بوده (از نظر علم عصب شناسی) به درخواست کردن درست از خدا
چرا چیزهای زیادی از خدا نخواستم؟ به همین دلیل که درخواست کردن رو یاد نگرفتم.
خجالت میکشیدم
فکر میکردم بقیه ناراحت میشن، سختشون میشه، می ترسیدم. البته نه همیشه ولی بطور کلی دارم میگم.
آخ که چقدر تربیت درست کودک اهمیت داره
چقدر خوبه آدم حقوق خودشو (خودشناسی) بشناسه تا فکر (باور نکنه به اشتباه) که داره در حق بقیه اجحاف میکنه و بدونه چه چیزهایی رو میتونه بخواد.
دارم میفهمم و یاد میگیرم اگر آماده نکنم خودمو روز به روز کمی قوی تر نشم(مثل ریشه ی درخت تنومند که در دل خاک ریشه دوونده) و محکم شده خودمو محکم نبندم به خاک حتما با هر بادی با هر موقعیتی به ترس و تنش و اضطراب در وجودم منو از پا درمیاره
یکی از اون اساسی ترین ریشه های محکم که منو میتونه پایدارتر و قوی تر بکنه داشتن پول و ثروتی هست که دائم در حال رشد و افزایش باشه
هر کی فقیرتر باشه طبیعت زودتر و راحت تر از پا درش میاره
هر کسی سیستم ایمنی بدنش قلب و ماهیچه ها و مغزش ضعیفتر باشه زودتر و راحت تر از پا درمیاد
هر کی عزت نفس و ترس و وابستگی های بیشتری داشته باشه زودتر و راحت تر از پا درمیاد
در تیم های ورزشی در المپیک یا تورنمنت های جام های جهانی هم همینطوره
یا کشورهای ضعیفتر به لحاظ مالی یا فرهنگی بیشتر بهشون فشار میاد
ریشه همه اینها ایمان و ارزشمندی ست
بنیه ی شخصیتی قوی میخواد.
هر کس، هر خانواده، هر تیم ورزشی، هر شرکت، هر مملکتی ایمان و عزت و خودباوری قوی تری داشته باشه همون ستون های استوار ی رو بنا کرده که دوام و عمر و پایداری بیشتری در مقابل زلزله و باد و طوفان ها داره.
من شخصیت رو به ریشه ی درخت تشبیه میکنم.
یک گل زیباست مثل اون مهر مادرانه (صرفا در این مثال) ولی بسادگی با یک باد و طوفان و سیل از خاک کنده و نابود میشه
هر چی داره میگذره بخصوص طی یکماه گذشته تضادی خانوادگی برخورد کردم که بنظرم جواب درخواست های قبلی منه،(علی رغم ظاهر دردناک و رنج آور که حس قربانی و خشم بهم دست داد) که کمی بهم شجاعت داده تا یکسری تصمیمات جدیدتری بگیرم و کمی عجله کنم و زیاد این دست اون دست نکنم.
و اون مهمتر شدن موضوع استقلال شخصی هست
از خدا پیشرفت و خونه زندگی و عزت و احترام خواسته بودم و توان مالی
یه جورایی انگار این شهامت و انگیزه برای پیدا کردن خونه و جابجایی در من فعال و بیدار شده.
و نشانه ای آمد برام که خیلی ذهنم رو مشغول کرده و خداوند هدایتم کرد بهم فرمود آیه 5 در سوره پنجم یعنی آیه پنجم سوره مائده
دوباره پرسیدم گفت: آیات ما روشنگرن!
بار سوم پرسیدم، فکر میکنید چه پاسخی خدا بهم داد؟؟
فرمود: ابراهیم تسلیم امر خدا شد و صورت اسماعیل رو بر خاک نهاد!
الله و اکبر.
و باز یک تضاد ناراحت کننده دیگه همون شب برام پیش اومد (بدلیل عدم کنترل ذهن که بسیار سخت بود) دوباره هدایت و پیام راهنما خواستم و گفتم خدا من ناراحتم مورد اذیت قرار گرفتم آرامش و احترام میخوام ای خدای عزیز و شکست ناپذیر و فرمود:
ابراهیم را بیاد بیار که دعا میکرد نام مرا نیک و پرآوازه کن در بین مردمان آینده (و آیندگان با زبان نیکو و زیبا در مورد من صحبت کنند) خدایا شکرا میکنم
استاد شما گفتین من این باور رو ساختم که برای خرید چیزی، از روی کمبود نمیرم یک چیزی رو بفروشم مگر اینکه آزادیمو بگیره.
حالا من بعد از سالیان سال فکر کنم باید ملکی رو بفروشم تا ملک دیگری رو بگیرم ولی به دلیل ایجاد همون استقلال شخصی و اعتماد بنفس و قدرتم در عمل و احساس راحتی خودم و برم دنبال برنامه های خودم.
بقول استاد که انگیزه ها و اشتیاق ها به خودی خودی غالبا از دل همین تجربه ها و تضادها بیدار میشن.
این روزها شروع کردم تمرکزی روی حس خودباوری و لیاقت و خود ارزشی (بخصوص با جلسه سوم قدم دهم) سعی میکنم بهترین لباسی که دارم رو بپوشم.
تمیز و آراسته برم بیرون حتی اگر جای خاصی نخوام برم
عطر خوشبو میزنم (البته قبلا انجام میدادم ولی بیشتر دارم انجام میدم و حسش میکنم)
یا مثلا استخر میرم برای خودم بلیط گرفتم
رستوران میرم
به امید الله چند وقت دیگه هشتم آبان که تولدمه مثل دو، سه سال گذشته که برای خودم تو اتاقم آهنگ گذاشتم و رقصیدم و به کافه رستوران خودمو بردم امسال هم این کار رو انجام میدم حتی با دقت و احساس قوی تر و حتی برای خودم کادو باید بخرم.
آگهی بازرگانی رو بارها انجام دادم ولی بازم فرصتی ببینم استفاده میکنم ازش.
با لبخند و محکم راه میرم و محکم صحبت میکنم.
روی فایل ها و کامنت های مربوط به توحید و عزت نفس و خودباوری (اغلب خودمو دست کم گرفتم) از صبح تا شب فعلا تا پایان پاییز کار کنم بعد یه ارزیابی میکنم
هدفی کوتاه مدت دو ماهه یا تا شب یلدا گذاشتم تا هم انگیزه باشه هم تمرکز کنم.
من فهمیدم چه در این دنیا چه بعدش، فقط خداست که باهاش روبرو میشم و واسم میمونه، هیچ کس برای من تا ابد نمی مونه حتی نزدیکترین افراد و اعضای خانواده رو هم (قطعا فهمیدم و درک کردم) که نمیتونم از نظر عاطفی حسابی بکنم بهم ثابت شده.
به سلیمان نبی (ع) کدوم قدرت و نیرو میتونست زور بگه یا از پا درش بیاره؟
حتی شیطان به خدمتش درمیاد. نه تنها آسیبی نمیخوره از هیچ باد و طوفانی، بلکه باد رو هم به تسخیر خودش درمیاره به اذن الله.
این خداست که برام می مونه پس به اون باید وابسته تر بشم و قدرت و علم و حمایت و هدایتش رو به زندگیم دعوت میکنم.
یا حیّ و یا قیّوم
سپاسگزارم استاد
ارادتمند مهدی رجبی
به نام خدا
سلام خدمت استاد و اعضای سایت
تشکر میکنم از استاد بخاطر این فایل تاثیر گذار و زیبا
پایه و اساس تمام موفقیت ها و قدرت ها تو دنیا برمیگرده به داشتن ایمان و توکل به خداوند
وَلَا تَهِنُوا وَلَا تَحْزَنُوا وَأَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ (139-آل عمران)
سست نشوید، غمگین نشوید شما پیروزید اگر ایمان داشته باشید
ایمان داشتن به خداوند در طوفان های زندگی مثل یه ستون محکم مثل یه شناژ ساختمون میمونه که اگه باشه هیچ طوفان و زلزله ای نمیتونه خرابی به بار بیاره ولی اگه یه ساختمون از پایه محکم نباشه گرچه ظاهر زیبایی داشته باشه ولی با هر طوفانی خراب میشه انسانی که باورهای توحیدی داشته باشه چه از لحاظ احساسی و چه از لحاظ اقتصادی همیشه موفق هست از لحاظ احساسی اون ایمان که به خدا داره میدونه که اگه آرامشش رو به غیر خدا گره بزنه با هر بی توجهی و دوست نداشته شدنی از طرف مقابل نابود میشه و از اونجایی که این وابستگی فرکانسی مخالف خواسته هامون رو به جهان ارسال میکنه و پاسخی مخالف خواستمون رو از جهان دریافت میکنیم و در این مسیر هر چقدر شخص وابسته ناله و زاری کنه خداوند دلش بحال اون شخص نمیسوزه چون خدا انسان نیس که دلش به حال ما بسوزه خداوند یه سیستم از پیش تعیین شدس یعنی قوانینی رو تعیین کرده که اگه طبق اونا عمل کنیم پاسخی از جنس همون رو به ما میده در روابط عاطفی شخص وابسته همیشه بزرگترین ضربه ها رو از همه و از جهان میخوره به دلیل نداشتن اعتماد به نفس و عزت نفس شکست میخوره چون ضعیفه و خداوند از ضعیف بودن خوشش نمیاد خداوند خودش خالق قدرتمندی هستش و واضحه که دوس نداره بنده اش ضعف داشته باشه و شخص وابسته در زندگی بارها شکست میخوره تا اون درس رو نگیره که باید به کسی جز خدا وابسته نباشه مسائل واسش تکرار میشه تا تغییر کنه و درسشو بگیره و اعتماد به نفس و عزت نفس از دست دادش رو به دست بیاره و اون ایمانش رو به خدا به دست بیاره و بفهمه که احساس آرامشش برمیگرده به خداوند نه به بنده خدا
مصداق آیه اَلا بذِکرِالله تَطمَئِنُ القلوب “ دلها جز با یاد خدا آرامش نمیگیرند
و در مسائل اقتصادی در مسئله کسب کار اون دسته از افراد موفق ترند که ایمانشون قوی تر از بقیه هستش و با توکل به خدا همیشه در حال پیشرفت در حوزه کاریشون هستن و خداوند رو عامل موفقیت هاشون میدونند و با هر تضادی در حوزه کاریشون جا نمیزنن و از اون تضاد برای پیشرفت های آیندشون استفاده میکنن ولی افرادی که باورهای توحیدی ضعیفی دارن در مشکلات اقتصادی چند پله عقب تر میرن و شکست های پی در پی اونا رو از پا درمیاره و همیشه از وضعیت بد اقتصادی گله و شکایت دارن و فکر میکنن اگه بیشتر ناله کنن خدا بهشون کمک میکنه و در آخر هم چون انتظار دلسوزی از خدا دارن و خدا هم دلسوز کسی نیس این اشخاص ایمان نداشتشون به خدا رو از دست میدن خداوند اگه دلسوز بود که دیگه خالق نبود خداوند از این احساس های نگرانی و ناراحتی و ترس و ترحم کردن به دیگران مبرا و پاک هستش اگه خداوند دلسوز بود که این همه بدبخت بیچاره رو کره زمین وجود نداشت چون عادت بدبخت بیچاره ها اینه که مدام ناله میکنن و از خداوند میخان که بهشون ترحم کنه و در صورتی که خدا دلسوز بود با دلسوزی واسه این اشخاص بدون تغییر باورهای مخرب و محدود کننده بهشون ثروت و روابط خوب و هر چیزی که میخاستن میداد که هیچ وقت این اتفاق نمی افته چون خلاف قوانین جهان هستش خداوند در برابر فرکانسی که به جهان منتقل میکنیم بهمون جواب میده حتی انسانهایی که به عنوان پیامبر انتخاب شدن بخاطر ایمان و توکل و فرکانس های خوبشون به این درجه رسیدن و اگه جایی فرکانسی مخالف ارسال میکردن جوابشو دریافت میکردن خداوند با پیامبران هم مطابق فرکانسی که میدادن جواب میداد یعنی نمیگفت اینا پیامبر هستن اشکال نداره یه جور دیگه بهشون جواب بدم مثلا حضرت ابراهیم وقتی که انداختنش تو آتیش فقط بخاطر باوری که به خدا داشت و اون احساسش خوبش خداوند آتیش رو واسش گلستان کرد نه چیز دیگه
خدایا مارو به راه راست هدایت کن راهی که درس هامون رو تو زندگی با توکل به خودت و یاری خودت پاس کرده باشیم راهی که تهش به سعادت و خوشبختی و خوشنودی و رضایت تو ختم بشه الهی آمییین
سلام استادعزیزم
یادم میادخانوادم دردوران کودکیم همش از این صحبت میکردن که خداوند این سختی ها رو آورده (بی پولی وفقرمالی) که ماسختی بکشیم واینها همش امتحانه ومابایددرستکارباشیم یعنی بااین نداری هابسوزیم وبسازیم ولی دزدی ایناوراه خلاف نریم
که الان میفهمم که همش دراشتباه بودیم و به جای اینکه مسیررشد رو پیداکنیم بااین حرفاخودمونو قول میزدیم وبااین کارا هم خودمونو ازنعمت هامحروم میکردیم چون که میگفتیم نداری وفقریه امتحانه الهیه وهم خدا رو یه موجود بی رحم میدیدیم که چرابه بقیه داده به مانداده
درکل بااین آگاهی ها که جلومیرم دقیقا مثل اینه که شبیه حضرت ابراهیم افتادم به جون بت ها
بت ها یعنی همون باورهای شیطانی که منو ازنعمت های الهی دور کرده
باعث شده که چیزهای بد ونداری درذهنم اسم امتحان الهی اسم ببنده
برای رشدخودم گام برمیدارم ومیدونم که من قوی بشم دیگه این مسائل که بقیه ازش فراری هستن منو رشدم میده وباعث موفقیتم میشه
حمله میکنم به بت های افکارم وازخداوند کمک میخوام
سپاسگذارخداوندم من رو هدایت کرد به این آگاهی ها تا ازخواب غفلت ونادانی بیرون بیام
استادعزیز ممنون که این آگاهی ها رو برامون اشتراک گذاشتی
﷽
سلام به استاد عباس منش عزیز ، خانوم شایسته مهربان و تمامی دوستان در این فضای فوق العاده ؛
بلا های طبیعی : ((بارها این موضوع رو کامنت کردم برای اینکه یادم بمونه برای یادآوری به خودم ))
خیر برکت هایی که در یک اتفاق به ظاهر بد وجود داره »» مثال از خودم
لطف خدا شامل حالم شد از سن پایین مبتلا شدم به بیماری ویتیلایگو ( خودایمنی) تا سن 25 سالگی فکر میکردم این بیماری بدترین اتفاق زندگی منِ ،
همون سال ها بود که با استاد آشنا شدم و بعد، این جمله رو سعی کردم قبول کنم با اینکه خیلی باهاش مقاومت داشتم»»» ((ما خالق زندگی خودمون هستیم و اینکه هرچی اتفاق بیوفته خیره ))، همین دوتا جمله باعث شد که من آروم آروم سعی کنم به این تضادم از زاویه بهتری نگاه کنم و کمی با خودم در صلح قرار بگیرم کمی خودمُ بیشتر دوست داشته باشم ، و اولین نشانه ی خیر بودن این بیماری ، معاف شدنم از خدمت سربازی بود اونم در دو روز ، روز اول رفتم دکتر تشخیص داد که واجب شرایط برای معاف شدن هستم و روز بعدش هم تایید قطعی اینکه باید معاف بشم .
ولی داستان اینجا تموم نشد ، برای اینکه بتونم از این تضادی که سال ها همراه من بود قوی تر بشم خداوند هدایتم کرد به باشگاه بدنسازی ،و چه هدایتی بود عالی بود ، آخه هر چقدر بدنم ورزیده تر میشد خجالتم از دو رنگ بودن پوستم کمتر میشد و باشگاه رو با جدیّت ادامه دادم که واقعا تاثیر گذاشت روی اعتماد بنفسی که در من از بین رفته بود ، و باعث شد کمی بهتر از قبل خودم بشم ،
اما همیشه گوشه ئ ذهنم امیدی به بهبود پوستم داشتم، تا اینکه اولین فایل بعد از تاثیرات زندگی به شیوه دوره سلامتی روی اندام استاد دیدم( فایل شماره 678 «سریال زندگی در بهشت 248») که در کنار تراک کمپر ضبط شده بود،
ی چیزی در تمام وجودم میگفت این می تونه تاثیر بذار روی بهبود پوستم ، که از ابتدای 1401 شروع کردم به زندگی به این سبک زندگی و تا به امروز به لطف خدا تونستم بمونم در مسیر درست ، و بعد از 6ماه که شروع کرده بودم متوجه شروع بهبود پوستم شدم و تا به الان هر بار رنگ اصلی پوستم داره بیشتر بر می گرده ،
و اگر من به چنین تضادی بر نمی خوردم اصلا نمیومدم سمت دوره سلامتی چون به لطف خدا هم اندام خوبی داشتم هم از سلامتی خوبی برخوردار بودم و از همه مهمتر زمانی که این دوره خریدم پولِ توی حسابم کلا به اندازه خرید دوره بود ، ولی انقدر توکل توی این مورد زیاد بود که اصلا به هیچ چیزی جز خرید دوره فکر نمی کردم ،
باز هم داستان اینجا تموم نمیشه و چون خداوند از درون ما آگاه است ، و خبر داشت که من اعتمادبنفسمُ بخاطر این تضاد از دست دادم هدایت شدم به دوره عزت نفس ، و به صورت موازی هم بهبود پوستم داشت انجام میشد هم اعتماد بنفس داشت برمی گشت هم اندامم داشت خوشگل تر میشد و هم بی نهایت مشکلاتی که بخاطر قطع کردن قند در حال رفع شدن بودن داشتن در من اتفاق میوفتادن
و بصورت کلی یک آرمان جدید، قوی تر از قبل، هم از لحاظ شخصیتی و هم سلامتی داشت ساخته میشد ، همه به لطف یک تضاد بود که من فکر می کردم بدترین اتفاق زندگی بوده ؛ اما الان با اختلاف ازش بعنوان بهترین موهبت خداوند به خودم نام میبرم و میگم این هدیه خداوند به من .
طوفان زندگی من ، اون آرمان رو از بین برد تا یک آرمان قوی بوجود بیاد ،
اتفاقا چند روزه که هدایت شدم به جلسه 11 روانشناسی ثروت 1 که استاد در مورد موهبت تضاد در زندگی مون توضیح میدن و کسایی که این دوره دارن می تونن این جلسه رو برای درک بهتر گوش کنن ، توی دوره جهانبینی توحیدی جلسه 2 و3 هم موضوع تکامل آموزش داده میشه که اونم می تونه خیلی بهتون کمک کنه .
در مورد قسمت دوم صحبت های استاد در مورد توحید باید بگم که در قدم اول برای پیشرفت پایدار و برای اینکه فقط به سمت بالا بریم ««توحید »» اصلی ترین و مهمترین قدمِ؛
2 ماه پیش نشستم ی سوال پرسیدم که چرا اتفاقات خوب مالی من با فاصله زمانی از هم اتفاق میوفته چرا نزدیک به هم رخ نمیده ؟؟؟؟
جواب ش »»» قبل از یک اتفاق خوب مالی خیلی به خدا نزدیک میشم در واقع توحیدُ در عمل اجرا میکنم و بعد از اینکه اون اتفاق خوب رخ میده شرک رو در عمل اجرا میکنم ،
یکی از شرک ورزیدن هایی که در خودم پیدا کردم این بود که ، وقتی پول میومد توی حسابم خدارو فراموش میکردم به قول معروف خدارو بندگی نمی کردم یا مثال قرآنی ش مثل قوم موسی گوساله پرست میشدم و به خودم ستم می کردم و باعث میشدم درهای ورود نعمت ها بسته بشه تا اینکه دوباره به واسطه اعمال خودم به بی پولی دچار میشدم دوباره برمی گشتم به پروردگارم و بعد ورود نعمت دوباره شرک … یعنی هی بالا هی پایین .
وقتی این اشتباه فاحشُ در خودم فهمیدم یاد این افتادم که هر بار به این وضع دچار میشدم برای رفع این بلا ، سفت و سخت می رفتم سراغ سایت استاد عباسمنش قسمت فایل های دانلودی ( اجرای توحید در عمل ) ، در دفعات قبلی تقریبا تمام 33 فایل این دسته بندی رو بارها گوش داده بودم و حتی فایل صوتی ش ادیت کرده بودم یعنی خلاصه شون کرده بودم تا هر فایلی رو در زمان کوتاه تر بیشتر گوش کنم و این دفعه کار برام آسون تر هم بود ، خیلی طول نکشید شاید چند روز ، نشانه ها خوب امدن، هر بار از دفعه قبلی بزرگتر و الان بعد حدود دوماه واقعا همه چیز عالی شده ، و این روز ها تمام هدفم اجرای توحید در زندگی م است و از خدا کمک می خوام که بمونم در این مسیر و خیلی باید حساس باشم به افکار رفتار م . حساسیتی بالاتر از تغزیه ام که در دوره سلامتی دارم. واقعا همه چیز توحید ، و باید انقدر این موضوع رو کار کنم که اجرای توحید در زندگیم به صورت ناخودآگاه اجرا بشه منظورم اینکه کار آسون تر بشه چون الان ی ذره هواسم نباشه ذهنم میره به سمت شرک و هر بار که این اتفاق میوفته متوجه میشم که خیلی خیلی کار دارم خیلی باید بیشتر وقت بذارم و این موضوع شوخی بردار نیست .
استاد سپاس گزارم ازتون که مسیر رسیدن به خدارو با آموزه های فوق العاده تون برای من هموار تر سریع تر و آسون تر میکنید .
به نام خداوند بخشنده و مهربان…
خداوند وهاب که بی حد و حصر میبخشه
در جواب به سوال 3 باید بگم، خب من از وقتی با این آگاهی ها آشنا شدم متوجه برداشت اشتباهم در مورد خداوند شدم، هر چند که اولش خب خیلی برام سخت بود و ذهنم مقاومت داشت نسبت به این آگاهی ها..چرا که بارها شنیده بودم از پدرو مادر، گذشتگان و جامعه و مدرسه که خدا یاور مظلومانه، و اینو ذهن من نه تنها پذیرفته بود بلکه باور کرده که هر چقدر بدبخت تر باشم خدا بیشتر هوامو داره…
خب وقتی وارد این سایت شدم برعکس اینو شنیدم، هر چه بیشتر جلو اومدم بیشتر متوجه اشتباهات و باورهای اشتباه گذشته شدم..و اینقدر این فایلها رو تکرار کردم و نوشتم که ذره ای تکون خورد این باورهای اشتباه…و الان آروم آروم دارم سعی میکنم حقیقت قوانین و اصل اونها رو درک کنم، چرا که تجربیاتمم درستی قوانین رو نشون میده….
جلوتر که اومدم یواش یواش درکم نسبت به خداوند طبق آموزه ها پیش رفت، دارم به این درک میرسم که خدا یه سیستمه، یه سیستم قانونمند و اینو تو رفتارهام هم دارم وارد میکنم، چرا که قبلا احساس بدبختی میکردم.
حتی اگر به کسی کمک میکردم کمکم از سر ترحم، یا کار معنوی، یا خدا ببینه یا مردم ببینن و…بود
اما الان رفتارهامم تغییر کرده..
اگر به کسی کمکی میکنم از سر علاقست…
عشق میکنم بهم حس خوب میده…
و نمیخام چیزی رو به کسی ثابت کنم.
دیگه مثل قبل اشکم در مشکم نیست..
احساس ضعیف و ناتوان بودن ندارم..
بجاش وقتی به تضادی بر میخورم قوی میمونم که حلش کنم..
تضاد منو به گریه نمیندازه…
خیلی وقته از سر ضعف گریه نکردم…
گریه هام همه از جنس لذته…
عشق میکنم…
سپاسگزاری میکنم گریه میکنم….
8 ماه پیش که هنوز کسب و کار خودمو نداشتم، خیلی این در و اون در زدم که یه کاری داشته باشم…اما هر دفعه نمیشد چرا؟ چون مشرک بودم…چون رو بقیه حساب میکردم غیر خدا….
اما باز واکنشم نسبت به این طوفان اقتصادی در مواجهه با طوفان عاطفی گذشته زمین تا آسمون فرق کرده بود….اون موقع قوانین رو نمیدونستم، الان قوانین رو متوجه شدم..
.اون موقع رو خودم کار نمیکردم، الان دارم کار میکنم….به همین نسبت بهتر از قبل تونستم ذهنم رو در برابر این تضاد ( نداشتن کسب و کار و عمل نکردن) کنترل کنم، نمیگم بهم نمیریختم، میریختم اما آگاهانه سعی میکردم کنترل کنم.به همون اندازه که کنترل کردم هدایت شدم به ایده کسب و کاری که الان دارم…
.از آشپزخانه خونه شروع کردم الان باشگاهم….و میدونم این روند ادامه دار خواهد بود اگر من کار کردن رو باورهامو ادامه بدم….طی کردن درست این تکامل نتیجه حرکت کردن، ایمان، حساب کردن روی هدایت خداونده بجای اینکه بیام نگاه احساسی بهش داشته باشم مثل طوفان عاطفی قبلا….
میخام بگم این روند کاملا تکاملیه، کافیه فقط نگاهمون رو تغییر بدیم….
خداوند همه ما رو هدایت میکنه….
عاشقتووووونم بینهایت…..
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام به استاد عباسمنش عزیز ومریم جان شایسته نازنین وهمه خانواده صمیمی والهی عباسمنش
الرحمن صفت رحمت وبخشایشگری خداوند است
رحمت آغازگر خلقت است آفرینش باعشق آغاز شده خداباعشق کارزمین وآسمان راساخته وپرداخته کرد
کلام خدا براساس محبت است،راهش محبت است وبارحمت واسعه خداوند خلق وافرینش صورت گرفته
“رحمتی وَسَعت کلِ شیُ” (رحمت من همه چیز رافراگرفته است)
خداراچگونه میشناسی؟ اودرظن وگمان ما بسر میبرد
چه گمانی به اوداریم؟
اُنا عِندَ ظنَّ عَبدی بِی (من نزدگمان بنده ام بسر میبرم)
چه گمانی به اوداریم پس باهمان روبرو میشویم، همان ازآن ماست ،خدای من رحمان است سرچشمه عشق ومحبت است
هرگاه بشر پروردگار رحمان را همان مطلق عشق ورحمت رافراموش نمود به سختی وتنگدستی دچارشد
سرمنشأ سختی ها وبدبختی ها بنده نبودن وتسلیم نبودن است
رحمان صفت خداوند است وباید باخداهماهنگ شویم چون او مملواز عشق ومحبت شویم ،شبیه خداوند شویم،بااوهماهنگ شویم تا هدایت شویم ودرمسیر صراط مستقیم قرار گیریم
مادرزندگی انتخاب میکنیم که یا تسلیم امر پروردگار شویم یا خودمان بخواهیم باعقل ناقص خودمان همه کارها راپیش ببریم
کتابی دیدم برای بچه ها نوشته شده به نام
(خدای ما چه جوریه؟)
به زبان ساده وقابل فهم خداراتوصیف میکنه
وازایات قران هم مثال آورده
میگه خدا فراموشکار نیست وهمه رامیبیند وهمه صدایش میزنند وبه همه کمک میکنه وبرهمه کار تواناست خدا با بادبزن بزرگش همه دنیا راخنک میکنه
خدا همه درختان ونهال وبوته ها وگلها را آب میدهد فقط خدا میتواند دنیای ما راخرم وسرسبز نگه دارد
خدا ازهمه چیز خبر دارد وهدیه هایش تمام نمی شوند
خدا همیشه بوده وهست
هرجا باشیم خدا پیش ماست
زیبایی رادوست دارد
خدا تمام انسانها وحیوانات وگیاهان رابزرگ میکنه
دنیای جورواجور آفریده تا ما ازتماشای آن لذت ببریم وبه یاد توباشیم
هر نعمتی داریم ازخداست : آب وهوا ،چشم وگوش،هوش وحافظه،قلب مهربان،زبان خوش ،باد وباران وهمه نعمت های دیگه
خدا راهنمای همه است
خدا کارهایش دقیق است
هرجاباشیم خدا با ماهست
خدا حرف همه را میشنود
خدا سفره بزرگی داره وبه همه روزی میدهد
خدایی که کنترل همه امور رابه دقت وبانظم برعهده دارد خودش رابا خواست ما هماهنگ نمیکنه وما باید درمسیر درست قراربگیریم تا با قوانین هستی هماهنگ شویم وبه خواسته خودبرسیم
آب همیشه جریان دارد ومسیر خودش را پیدا میکنه وحرکت میکنه وقتی سیل میآد وخرابی به بار میاد نباید شاکی شویم چون حجم زیاد آب بالاخره راهش راپیدا کرده وعبور میکنه وبعضی از ما انسانها درمسیر رودخانه ومسیر گذر آب خانه ساختیم ووقتی خراب بشه ازخدا شاکی میشیم
باد وطوفان وسیل برای طبیعت لازمه ولی ماانسانها با کارهای نادرست خودمان آسیب میبینیم واینها هشداری است تا خودمان رابازسازی کنیم وقوی تر شویم
استاد عزیز بسیار عالی درمورد طوفان توضیح دادید واینکه همیشه قوی ترها باقی می مانند
خیلی استدلال های شما رادوست دارم وخیلی قشنگ برای ذهن منطقی میکنید
خداراشکر سلامت هستید
استاد عزیز برای ارائه این فایل که درسهای بزرگی داره سپاسگزارم انشالا همیشه سلامت وشاد وسرفراز وموفق وپاینده باشید
سلام استاد عزیزم و خانم شایسته گل
سلام دوستان هم فرکانسی خودم
چقدر استاد زیبا گفتن در این فایل که نیاز نیست چک و لگدخوردن که سهله حتی ضربه دوم رو آروم بزنن رو شونت خدارو شکر من از اون دسته ای بودم که با ضربه دوم که نه ولی سومی بیدار شدم و خودمو به خواب نزدم
در روابط که یادم میاد چندین بار تو سن 16سالگی با دوستای که من بهشون میگفتم دوست مسافرت رفته بودم که وقتی میخواستن برن بیرون دوست نداشتن من برم و من این رفتار اونا رو توی مسافرت متوجه شدم و همین رفتار اونا باعث شد که باهاشون بیرون و من تا سه چهار روز تقلا میکردم که منم باهاشون باشم هرجا میرن تا اینکه دیگه بریدم و خسته شدم از این تقلا کردنم و قسمتی از مسافرتم رو با یه انسان بسیار بزرگ از خودم همراه شدم و چقدر از بودن با اون آقا در این مسافرت بیشتر لذت بردم
اون آقا وقتی باهاش بودم و هرکجا اسکان میکردیم میرفتم بیرون به من گفت سبحان جان
ببین اینایی که اینقدر تقلا میکنی باهاشون بری بیرون اصلا بهت احترام نمیزارن و تازه اصلا شخصیتشون مثل تو نیست
انگار خداوند اون لحظه داشت با من صحبت میکرد
و من این گفته ها رو مثل وحی منزل گوش دادم و از اون به بعد اصلا نرفتم بیرون و جواب تماسشون هم نمیدادم
و اتفاق جالبی افتاد بعد از مدتی رفتار همون آدم ها با من بطور باورنکردنی تغییر کرد و اینقدر عالی شد ولی من همون کاری رو کردم که اون آقا بهم گفت و دیگه حذفشون کردم از زندگیم
18سالگی وارد دانشگاه شدم و خداوند اینقدر دوستان عالی برای من فرستاد و اینقدر لذت بردم از اون دوران و اینقدر اساتید با من خوش رفتار بودن که خودم تعجب کرده بودم
و الان تازه متوجه شدم که استاد میگفتن اگه در مسیر درست باشی لاجرم کاری رو انجام میدی که درسته و نتایج هم عالی میشن
من ناخودآگاه اون موقع در مسیر درست بودم دقیقا مثل الآنم که در مسیر درست هستم و اینو از رفتارم و افکارم متوجه میشم چون اینقدر تو این یکی دو ماهی که بصورت جدی در سایت استاد عزیزم روی خودم کار میکنم حالم خوبه و رفتارم با خانواده ام بهتر شده و اطرافیانم که حس میکنم تو این یکی دوماه به معنای واقعی دارم
زندگی رو،زندگی میکنم
وقتی سعی کنیم در مسیر درست قرار بگیریم و ثابت قدم باشیم تو این مسیر
مثل استاد این حس رو تجربه میکنیم و میرسیم به این حد که میگیم خدایا اگه همین الان بمیرم راضیم چون اینقدر حس و حال خوب در این مدت تجربه کردم
به حول قوه پروردگار که در مسیر شناخت قوانینش و درک و عمل به اونها ثابت قدم بمونیم و لذت ها رو یکی پس از دیگری تجربه کنیم.آمین
سلام به استاد عزیز ومریم خانم
وسلام گرم به دوستان عزیزم
من خیلی لذت بردم از این فایل و همچنین از کامنت های دوستان.
من تجربه خودم را میگم از این اتفاق آخری که برای من افتاد وچوبش را خوردم این بود که پسر دایی همسرم میخواست زن بگیره و دنبال یه دختر خوب بود.
من هم یه خیاط دارم که سر پرست خانواده وکار میکنه شوهرش زندانه
ومن همیشه دلسوزی های بیجابرای این خانم میکردم دست مزدش را از همه بیشتر میدادم میگفتم گناه داره .
او یه دختر خوب داره خیلی از خواستگار هایش به خاطر شرایط پدرش که زندان هست تا میفهمند برای بار اول میان دیدنش دیگه پشیمون میشن .
من دلم برایش میسوخت برای همین شرایطش را برای پسر دایی همسرم تعریف کردم واو را راضی کردم رفتیم خواستگاری وهم را پسندیدند
و قرار بود به کار های اولیه انجام بشه وعقد بشن .که آقای داماد خیلی صادقانه همه چیز را گفته بود به غیر یه مسأله کوچک که به من گفت قبل از عقد بهتره عروس بفهمه .
نه اینکه بعد از عقد وهمچی بهم بخوره.من هم میگفتم خودت بگو او اصرار داشت که تا حالا من رابط بودم باید این حرف ها را هم من به اونا بگم خلاصه من به مادر عروس گفتم واو از حرف های من بد برداشت کرد و همه را اشتباه به دخترش گفت.ودخترش هم فکر نکرده جواب منفی داد.وهمه چیز بهم خورد مادر دختره گوشیش را خاموش کرد رفتم در خونشون هم در را باز نکرد
به دختره هم زنگ میزدم جواب نداد.من باید میفهمیدم که چرا جواب منفی داده چون اینجا چون من رابط بودم خانواده پسره میگفتن ببین تو چه چیزای اضافه گفتی که پشیمون شدن
بعد از ساعت ها من آنقدر حرص خوردم نتونستم ثابت کنم که فقط حرف های پسره را گفتم اعصابم بهم ریخت وسردرد شدید گرفته بودم خودم را سرزنش میکردم کاش اینکار را نمیکردم ودلسوزی بیجا نمیکردم.
فرداش فهمیدم که مادر دختره این موضوع کوچک را شاخ و برگ داده وبزرگش کرده و به دخترش گفته دخترش سریع جواب رد داده بعد فکر کرده به پسره گفته من راضیم اما رابط نمیخواد ما بهم برسیم ومقصر اصلی من شدم اعصاب من و همسرم بهم ریخت به خاطر دروغ های مادر دختره
خودمان را کنار کشیدیم وگفتیم هر کاری میکنین ما نیستیم دیگه حتی برای عقدتان هم نمیایم.
برام درسی شد که کاری برای کسی نکنم ودلم برای هیچ کس نسوزه.
ممنونم از دوستای عزیزم
خداروشکر به خاطر این خانواده عزیز وبزرگم