ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 3 - صفحه 39 (به ترتیب امتیاز)
- نمایش با مدیاپلیر پیشرفته
- فایل تصویری ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 3306MB32 دقیقه
- فایل صوتی ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 331MB32 دقیقه
بنام انرزی بی پایان قانون آفرینش جهان
سلام وادب بی پایان خدمت همه عزیزان دلم/// دوستون دارم ///شماعالی هستید
استاد عزیزم بخدا دارم لذت میبرم ازکلمه به کلمه صحبتهاتون عالی بودعالی سپاسگزارم
بله استاداشتباه همه ماانجام میدیم نبایدضعیف باشیم وبااولین اشتباه درکاری خودمون روبکشیم کناروناامیدکنیم …بقول عشق بنده انیشتین پیام آور:کسی که اشتباه نکنه تجربه کسب نمیکنه وکسی که تجربه نکندهرگزبه موفقیت دست پیدانمیکند…
بزاریجای حرفی که تواین فایل زدیدروبااجازتون برای شادی دوستانم شده دوباره یاداوری کنم{عزیزمن آدم که ازشکم مادرش به دنیا میادهمه چی تمام نیست که…خخخخ}
اشتباه میکنه “یادمیگیره “تجربه کسب میکنه “وتمرین وتمرین وتمرین وبه موفقیت میرسه توتموم مراحل زندگیش
استادببخشیددیگه داغ کردم خخخخ
عزیزدلم{ استاد”من”شما”وهرانسانی درجهان ازاول که همه چی بلدنبودن /// اشتباه کردیم آموزش صحیح دیدیم “تجربه کردیم وتمرین کردیم وموفق شدیم بخداهمینه وبس تمام/// خخخخ
دوستون دارم بی نهایت “امیدوارم همیشه سلامت/شاد/ثروتمند/وبی نظیرباشیددرتمام مراحل زندگیتون
یاحق////..
با سلام وقتی این فایل امروز گوش میدادم دقیقا یه ربع قبلش داشتم به اتفاق دیروزم فکر می کردم که در مورد یه صحبت در جمع اعضای اداره بود و داشتم تاسف می خوردم. قضیه این بود که من موقعی که وقت صحبت در مورد عملکرد کاری امسالمونو به من داده بودند خیلی با کلمات عامیانه و ساده و بدون فکر و آگاهانه مقدمه ای گفتم مبنی بر تشکر و سر اصل مطلب رفتم در صورتی که یک ماه پیش یه ناراحتی از بابت بچه های مدرسه من برای اونها پیش اومده بود که می تونستم با یه مقدمه خوب هم نظراتمو بیان کنم و هم تشکر کنم و هم از دلشون دربیارم که بهترین فرصت برای این کاربود و همه اعضای درگیر اون یکماه پیش هم حضورداشتند
اون لحظه که صحبت کردم یادم نیفتاد ولی حس می کردم جو مشتاق صحبت من نیست و حتی موقع صحبت من دو نفر هم رفتند و در کل انگار کسی به صحبتهایم گوش نداد. اما امروز قبل گوش دادن این فایل دقیقا یادم افتاد که من می تونستم چه صحبت های مستدلی داشته باشم و چطور یه موضوع و به نفع مدرسه خاتمه بدم. اگه سالهای قبل بود ساعتها و روزها بهش فکر می کردم و هی خودمو سرزنش می کردم. اما امروز به لطف شما یه بار دیگه به صحبتهام فکر کردم و تجسم کردم که انگار الان سرجلسه ام و از نو اون چیزی که لازم بود بگم و گفتم و احساس کردم واقعا اینها رو گفتم و یه کم ناراحتیم کم شد بعد به خودم دلداری دادم که با تمرین و تمرکز بیشتر دفعه بعدی از عهده این مشکل برمیام.
راستش من توی حرف زدن گاف زیاد میدم مخصوصا که زبان ما ترک هستش و خیلی جمله های سوتفاهم ایجاد کننده داریم که موقع ادای کلمات باید مدام آگاهی کامل به حرفا رو باید داشته باشیم .
امروز فکر کردم که ابتدا باید به خودم حق بدم که هیچ تمرینی جهت حل این مشکلم نکرده ام و باید زمان برای سخنرانی بزارم و مدام تجسم کنم که در حال صحبت در جمعی هستم و سعی کنم این اشتباهات و رفع کنم دوم اینکه سعی کنم بدون تمرکز و توجه نکردن به همه جوانب صحبت نکنم قبل از هر جلسه ای از تشتت فکری جلوگیری کنم و به صحبتهایی که ممکنه پیش بیاد و من باید جواب بدم پیشاپیش فکر کنم. یکی از مشکلات دیگه من عجله شدید در همه کارهاست که می خوام با سرعت به میزان بیشتری از عملکرد دست پیدا کنم و همین باعث از دست رفتن بعضی فرصتها یا به هم ریختن کارها و یا فراموش کردن چیزهایی که در موقع عجله برداشتم و جایی گذاشتم میشه که حتی چند باری من و به گریه انداخته و بدترین موردش هم، گذاشتن گوشیم روی کاپوت ماشینم بوده که موقع رانندگی گوشی سرخورده و گم شده که با دیدن دوربینها متوجه این مساله شدم.
استاد عزیز این فایل سوم شما باعث شد من برای اولین بار به این موضوع ساعتی فکر کنم و این حرف شما رو آویزه گوش کنم که با تمرین می تونم به این مشکل غلبه کنم تا دقیقا موقعی که می خوام صحبت کنم با کمک تمرینهایی که کردم و راههای سیناپسی که ایجاد کردم با تسلط و آگاهی خوب صحبت کنم.
امروز برای اولین بار یه بار دیگه موضوع و به خودم بازگو کردم و سپس سعی کردم دقیق و شمرده با صدای یه کم بلندتر صحبت کنم و فکر کنم که به من دوباره فرصت داده شده که بتونم اون روزو از اول اجرا کنم.
از بابت این فایل زیبا با این موضوعی که خیلی به دردم خورد بسیار سپاسگزارم.
سلام و عرض ادب به دوستان ارزشمندم
میخواستم راجع به یکی از اشتباهاتم در روابط عاطفی صحبت کنم
که این اشتباه از یه باور محدود کننده ام نشات گرفته بود
تا اون لحظه ای که رابطه ی عاطفیمو خودم با دستای خودم خرابش کردم و بهم زدمش
اون باور محدود کننده هم این بود که من میتونم به دیگران از لحاظ احساسی آسیب برسونم و اگر نتونم در کنارش باشم و باهاش بمونم اون دختر خیلی از لحاظ عاطفی آسیب میبینه و رنج میکشه و منم خودم رو باعث و بانی اون اسیب میدیدم و فکر میکردم که من باعث میشم اون صدمه ببینه
با این باورم یه رابطه عاطفی فوق العاده قشنگ رو بهم زدم
جوری بود که بهش میگفتم درسته تو خیلی منو دوست داری و به دلیل دوست داشتن زیادت ، اگر من نتونم باهات بمونم تو خیلی زجر میکشی پس بهتره که هنوز که رابطه مون طولانی نشده از هم جدا بشیم
اون همیشه سعی داشت که این رابطه رو نگه داره و من بخاطر این باور که من با نبودنم باعث رنج و اذیت اون میتونم باشم سعی میکردم رابطه رو تموم کنم بعد از اینکه پس از چند بار تلاش اون برای نگه داشتن رابطه بالاخره با جنگ و دعوا و بی احترامی از هم جدا شدیم
نمیدونم چی شد که من متوجه شدم که این باورم محدود کننده بوده و باعث شده که همچین رابطه ی قشنگی رو خودم تموم کنم
جالبیه ماجرا اینجا بود که فکر میکردم من چه کار انسان دوستانه ای کردم و چقدر ادم خوبیم و بهش میگفتم اگر ما از هم جدا بشیم دیگه من عذاب وجدانی ندارم
با اینکه هم من اون دختر رو خیلی دوست داشتم و اون هم منو خیلی دوست داشت
واقعا چه باور مزخرفی داشتم
بعدش فهمیدم که من باید رابطه مو با هر کسی ادامه بدم و از باهم بودن لذت ببریم و اگر هم به هر دلیلی از هم جدا شدیم خودش مقصر عذاب کشیدن احساسیشه اگر بخواد وابسته بشه
شخصیت منم جوریه که کلا ادمی نیستم که ادم وابسته ای باشم از لحاظ احساسی
ولی اون دختری که ما باهم توی رابطه بودیم خیلی ادم وابسته ای بود بیش اندازه یعنی خیلی انتظارات نامعقولی داشت
خلاصه من با این اشتباهم ، باور محدود کننده ام رو پیدا کردم و طرز فکر اشتباهم رو شناختم
و. رابطه ی بعدیم رو خیلی قشنگتر از قبلی ساختم و ادم بهتری هم سر راهم قرار گرفت که اصلا اون وابستگی های شخص قبلی نداشت
دوست دار همه عزیزان هستم
ممنون از استاد عباسمنش بخاطر این سایت پر برکت و بینظیر
سلام
من همواره نسبت به اشتباهاتم اغماض داشتم از اول ینی طوری بود که بعد از انجام دادن اشتباه یه جوری توجیه میکردم اشتباهمو که انگار از اول نبوده گاهی اوقات هم که نمیتونستم توجیه کنم و خودمو راضی کنم به مادرم میگفتم و مادرم باحرفاش طوری قانع ام میکرد که انگار همواره بایس اون اشتباه رو انجام میدادی وهمواره مسولیت کارامو قبول میکردم با جون و دل ولی درحد تواناییم سعی میکنم که درستش کنم اون اشتباهمو نه خودمو به اب و اتیش بزنم
هر چیزی که تو دوسش داری قابل یادگیری هسش
حتی اگر دوستش نداشته باشی مطمعنا راهی وجود داره که همون مسئله رو طور دیگه یاد بگیری جوری که نتیجه همونی باشه که تو میخوای
چندین سال پیش رفته بودم عروسی ((دوستم بهمن)) توی مراسم خیلی سعی میکردم که اشتباه نکنم و حساسیت زیادی داشتم که درست رفتار کنم ((بخاطرمردم)) الان از اون مراسم عروسی نزدیک به 7 سال میگذره که یکی از دوستان رو ((رضا دوست مشترکمون پسرعمه بهمن)) دیدم که تقریبا باهم صمیمی هم بودیم و هستیم درمورد عروسی حرف میزدم نکته ی جالب این بود که بهم گفت : فلانی چرا من اصلا تورو یادم نیست تو مراسم عروسی؟؟
باخودم گفتم ای خدا؟چقدر به خودم سخت گرفتم بخاطر مردم درحالی که هیشکی اصلا به من توجه نمیکرده
یکی از ایرادات من دقیقا همینه سعی میکنم همه چی رو اولین بار بی نظیر انجام بدم
که الان بعد از اینکه نزدیک به 2 سال هست که روش کار میکنم (یه سال نااگاه) و یه (سال بعد از اشنایی با عباسمنش اگاهانه) خیلی بهتر شدم
و هرگاه که برای خودم اشتباهمو توجیه کردم و روش کار کردم تو اون موضوع خیلی خوب پیشرفت کردم
با نام خداوند مهربا نی ها.با سلام خدمت استاد عزیز و خانم شایسته و دوستان آگاه. در خصوص صحبت های استاد من تجربه ای دارم که خواستم با شما به اشتراک بذارم.من از اول زندگی منظورم دوران کودکی تا چند سال پیش چاق بودم و به وزن صد و چهار کیلو هم رسیدم.بعد تونستم با توکل بخدا رژیم غذایی مناسب و ورزش بیشتر دویدن به وزن مناسب هفتاد و دو کیلو رسیدم.وقتی می دویدم با خودم فکر کردم من که وقت میذارم پس بهتره همون وقت رو علمی کار کنم و البته بیشتر بحث هدایت الهی بود و من چون قبلش با استاد آشنا نبودم از این بحث هدایت اطلاع نداشتم.تمرین و تمرین کردم و علاوه بر تثبیت وزن تمرین رو زیر نظر مربی دومیدانی انجام دادم و سه سال پشت سر هم توی کشور و در اداره ی خودم دوم سوم و سوم شدم.شما ببینید یه نفر چاق صد و چهار کیلویی بعد از مدتی میرم رشته ی دقیقا مقابل مثل دومیدانی و تونستم حتی مقام بیارم که چیزی جز کمک خداوند و هدایت الهی نبود و البته دست های بیشمار خداوند که کمکم کردن.همین امروز هم هشت کیلومتر دویدم.با آرزوی سلامتی سعادتمندی و موفقیت برای شما
سلام بر استاد عزیز
اشتباهی که اخیرا انجام دادم در مورد رفتارم با شوهرم بودش که وقتی بهم گفت این موضوع رو نخواستم قبول کنم و هی به خودم میگفتم من که این جوری رفتار نکردم که به فکر کردن به رفتار هام فهمیدم که خیلی از جاها باعث ناراحتیش شدم و دلش رو شکستم و به خودم گفتم که دیگه سعی کنم بهتر رفتار کنم و یا این که زیاد صحبت نکنم
و این رو بگم که استاد جان خودم رو خیلی سرزنش کردم که اگه وارد زندگی شوهرم نمیشدم زندگی بهتر داشت
و نشستم فکر کردم به درست کردن اشتباهاتم در ذهنم و گفتم من هر روز صبح سعی میکنم نهار رو زودتر آماده کنم و سرزنش نشم
و درباره سرزنش کردن هام درباره شوهرم هم مشکل از خودمه که هیچ دوست و ارتباط دیگه آیی ندارم که وابستگی ایجاد کردن من به شوهرم و داشتن بیش از حد انتظارات از شوهرم هستش که فهمیدم باید ارتباطاتم رو گسترش بدم و وابستگی به همسرم رو کم کنم و خودم یه کار مستقل داشتم باشم تا انتظاراتم از همسرم کم تر بشه
و این که استاد جان تمرین کنم که دیگه دیگران را سرزنش نکنم و با همه ی وجودشون اون هارو بپذیرم و بیشتر سعی کنم درس بگیرم تا دیگه این الگو واسم تکرار نشه
این اشتباه فرصتی برام به وجود آورد تا بفهمم که بیشتر روی خوبی های دیگران تمرکز کنم تا بدی هاشون
از این زاویه باید به این قضیه نگاه میکنم که من آدم قضاوت گریم و این اشتباهه منه و باید درستش کنم و در راه درست کردم این اشتباهم باشم
مرحله چهارم :
ایده این رو دارم تا یه دفتر باز کنم و هر روز که شکر گذاری میکنم و تموم کردم شروع کنم به نوشتن در آن دفترم درباره خوبی های دیگران و به چشم بیان و این جوری بیشتر روی خوبی ها تمرکز داشته باشم و ذهنیت خودم رو تغییر بدم .
بنام خداوند بخشنده مهربانم
سلام به استاد عزیزم و مریم جانم
استاد میخوام از تضادی بهتون بگم که بی ربط به بحث شما نیست
ماجرا از این قرار بود که من برای مادرم اسنپ گرفتم تا سوار شدن همراهیش کردم
راننده اسنپی به مادرم پبشنهاد داده بود که منو به کسی معرفی کنه نمیخوام وارد جزییات بشم
خلاصه اینکه وقتی مادرم اومد این موضوع گفت
کلی بهم ریختم حالم واقعا ناجالب شد چرا چون تا الان چنین موضوعی نشنیده بودم
این حس به مادرم القا کردم
از اونجا که برادر کوچکم آقا رو میشناخت بهش گفتم برادرم ناراحت شد
اما بعدش آرام شدم سرنمازم خدا بهم گفت این ی تضاد بود تو که داری میگی روی خودت کار میکنی
چرا واکنش نشون دادی مگه استادجان نمیگه اعراض کن احساس بد =اتفاق بد
چرا نیومدی از ی زاویه دیگه نگاه کنی که شخصیت اون آقا تا این حد بوده تو چرا خودتو ناراحت کردی
تو چرا اجازه دادی که بهم بریزی
تو بی قید شرط ارزشمندی
بدون هیچ دلیل ن مدرک ن زیبایی ن شغل ن پول
ن سن
تازه الان دارم درک میکنم این حرفو
خداجونم سرنمازم گفت بنوبس چه درسی گرفتی
درسهایی که گرفتم
اولا من ارزشمندم توانا هستم من خالق زندگیم هست ن دیگران زندگی که دلم میخاد خودم میسازم
دوما.. اعراض کنم و سکوت
سوما. به هیچ عنوان واکنش نشون ندم چرا چون همش اون حس ناجالب میاد بالا
چهارم. بیشتر مراقب ورودی هام باشم شکرگزار
پنجم. از زاویه ای ببینم که حال خوبمو حفظ کنم
وای نمیدونید استاد الان دارم تو آسمون سیر میکنم انقدر که آرامش گرفتم
با سلام خدمت استاد عزیز و خانم شایسته مهربون و خانواده بزرگ عباسمنش
تا قبل از آشنایی با شما باید بگم در برخورد با مشکل همیشه احساس سرخوردگی میکردم و همیشه خودم رو مقصر میدونستم اما الان که دوره های شمارو ( چه رایگان و چه محصولات ) گوش میدم و تمرین میکنم به جرات میتونم بگم که در برخورد با هر اشتباه و مشکلی، اون رو هدیه ای از طرف خداوند میدونم برای اینکه ظرف وجودیم رو بزرگتر کنه.
مثلا همین چند روز پیش مشکلی که برام به وجود اومده بود و من بدون توجه به قوانین و صحبت های استاد عزیزم و بدون اینکه ذهنم رو کنترل کنم عصبانی شدم بابت اینکه چرا طرف مقابلم به ناحق داره منو قضاوت میکنه و از اینکه می دیدم کسی که خیلی دوستش دارم، داره مورد سوءاستفاده قرار میگیره به شدت به هم ریختم و خیلی سعی کردم که روشنش کنم و بهش بفهمونم که مسیرش اشتباه هست ولی ایشون با مقاومت کردن و توجیه کردن اصلا متوجه نمیشد و خیلی راحت من افسار ذهنم رو دادم دست ایشون و به راحتی تخلیه انرژی شدم. و از حس بدم تازه فهمیدم که دارم از مسیر خارج میشم . استاد، تنها صدایی که تو اون شرایط تونست منو آروم کنه صدای شما بود گفته های شما که من مطمئن هستم از طرف خداوند هست. و تا چند ساعت تو سکوت مطلق فقط داشتم به گفته های شما فکر میکردم و درسی که گرفتم این بود:
اولین چیزی که به ذهنم رسید کلمه اعراض بود. با خودم فکر کردم که اگر از قران فقط و فقط کلمه اعراض رو تو زندگیمون پیاده کنیم چه معجزاتی که برامون اتفاق نمیوفته. با استفاده از کلمه اعراض میتونیم جلوی نشتی انرژیمون رو بگیریم و تمام انرژِ خودمون رو بذاریم برای رسیدن به اهدافمون و دیگه درگیر حاشیه نمیشیم و یاد گرفتم که به زور نمیتونیم کسی رو بیاریم تو مسیر درست. کسی که خودش رو زده به خواب بیدار کردنش خیلی سختر تا کسی که خوابیده.
این شعار استاد همیشه تو ذهنم هست که :
هم خوب زندگی کنیم و هم جهان رو جای بهتری برای زندگی کردن کنیم
امیدوارم تو این دوره همی توحیدی با کمک استاد عزیزمون و خانم شایسته مهربون درسهای زیادی از هم یاد بگیریم و اهرمی بشیم برای حرکت همدیگه به سوی موفقیت
الهی آمین
به امید روزهای بهتر و روشنتر همه رو به خدای بزرگ میسپارم
روزتون پر از لبخند خداوند
به نام خدا
سلام استاد عزیزم
من حدودا تا چند ماه پیش این مدلی بودم که
بعضی وقت حتی به عمد اشتباهات کوچیکی انجام میدادم مثلا مثل سوتی در صحبت کردن یا رفتاری کلاچیزای کوچیکی که خیلی هم مهم نیستن
برای چی حالا ؟!
برای اینکه جدیدا مد شده بین دوستانی که هستیم این سوتیا یا خنگولی بازیا ،کیوت نام گذاری شده یا بامزه
چند ماه که متوجه شدم همین اشتباهات کوچیک گاها واقعی و بعضی وقت عمدی
باعث کاهش عزت نفس من میشه
و عمقش به مرور تاریکی در وجودم میاره
و باعث میشه جاهای که باید کاملا درست کارمو انجام بدم ناخوداگا اشتبا میکنم
ولی دیگ برام خنده داره نیست یا بامزه
چون دوست دارم اون تواناییه واقعی که دارمو نشون بدم
نه فقط برای خندیه لحظه ای و شنیدن چقدر کیوت و بامزه ای ،بخوام خودمو ناتوان نشون بدم
و در اخر این مدل ادمها کیوت نشون داده میشن
مثال: همیشه نیاز دارن یکی مراقبشون باشه موقعه راه رفتن , حتی این چیز ساده
وشاید همین رفتارها هم از نبود عزت نفسم بوده و کم کم این شکلی شده که یه کار اشتباه کنم بقیه بخندن و توجه کنن به من
خداروشکر متوجه این رفتارم شدم
و چند وقتیه دارم روش کار میکنم
و از این لحاظ که بعد اشتباه چه رفتاری با خودم دارم ..
ممکن لحظه ای کوتاه پشیمونشم بگم چرا
ولی بعدش میدونم که لازمه کارمه و باعث پیشرفتم میشه
و قبلا وقتی بازخورد منفی از بقیه بابت کارم میگرفتم حالا هر کاری مخصوصا اگر اون شخص ،شخصی مهمی بود برای ذهن من
دیگ دس میکشیدمو ادامه نمیدادم یا حین ادامه دادنش کلی سوال میپرسیدم که مبادا بازم اشتباه کنم و ضایع بشم جلو بقیه
هم چنان دارم روی این باورم کار میکنم که خب چه اشکال داره اشتباهی بشه ،مگه بقیه هم مثل من انسان نیستن! اونام اشتباه میکنن ،ولی من چون عزت نفس نداشتم جوری نشون میدادم که بی عرضه ام اما اونا نه ،اشتباهشونو با حرف زدن طوری جلوه میدادن که، خیلی هم حالیشونه و کار بسیار خوبی کردن و عالین همیشه اما میدیدم که از درون و با توجه به رفتارهای بعدیشون ،از درون خورد شدن انگار،اما بازم خداروشکر من از درون میدونستم هم چی کار بدیم نکردم که ..
و خلاصه اینکه خداروشکر که هستم در این مدار که این فایلهای عالی رو بشنوم
شاد و ثروتمند باشید
دوستون دارم
به امید دیدار
اشتباهات
سوال:
به اشتباهی که اخیرا مرتکب شدی فکر کن و چه برخوردی با خودت داشتی؟
1)یه موضوع خیلی کوچیک پیش اومد، من اینقد درموردش بحث کردم که هم خودم خسته شدم هم طرف مقابل. (بعدش به خودم گفتم کار اشتباهی کردم و ناراحت بودم گفتم چرا اینقد کشش دادم و خودمو سرزنش کردم)، از این درس گرفتم که تا یه مشکلی پیش میاد حواسم باشه چقدر داره انرژیمو میگیره و موجب میشه به خودم و طرف مقابل آسیب بزنم مفید مختصر دربارش صحبت کنم حتی اگه طرف متوجه نمیشه دیگه اینقدر خودمو آزار ندم و ببندمش تمام.
2)فلاکس رو بد جایی گذاشته بودم افتاد و درش شکست، (گفتم وای چه کار اشتباهی کردم و خودمو سرزنش کردم ولی مثل قبلا خودمو ناراحت نکردم چون نسبت به گذشته خیلی بهتر شدم قبلا اگه یه چیزی میشکست میزدم تو سرم یا خیلی ناراحت میشدم و هی افسوسشو داشتم الان اونجوری نیستم زود میگذرم) درس میگیرم وسایلو جای درست بذارم کارمو تمیز انجام بدم اما اگرم باز اتفاقی اشتباهی پیش اومد اشکال نداره فداسرم.
3)یه سوال داشتم تو موضوعی که یاد میگیرم از چند نفر پرسیدم دیدم جواب درستی دادن که خیلی راحت بود (هی به خودم گفتم چرا اونو میدونن من متوجه نشدم و خودمو سرزنش کردم چرا خوب توجه نکردم چرا زود پرسیدم چرا به ذهن من نرسید) درس میگیرم عب نداره عزیزه من اونام هزار بار پرسیدن تا الان ملکه ذهنشون شده و زود جواب پیدا میکنن، منم اگه اندازه اونا کار کنم تکرار کنم، حتما عالی میشم.
4)تو رانندگی تو ترافیک برای بار اول میومدم 2بار خاموش کردم (گفتم وای خدایا چرا اینکارو کردم، چند بار عذرخواهی کردم، هی نگران پشت سریا بودم مزاحمشون نباشم هی خودمو سرزنش کردم) خب درس گرفتم من خیلی خیلی عالی هستم طرف خودش بعد از گواهینامه میشینه بسختی میتونه مسیر ترافیک رو بره من فقط خاموش کردم هیچ اشکالی نداره من لایق تشویق بودم، نیازی نیست اینقد نگران پشت سریا باشم اگه خاموش کردم خودمو بیشتر هول نکنم ، صبور و خونسرد باشم برا همه خیلی بیشتر از من این مورد پیش اومده خدا کناره منه و منو هدایت میکنه و مراقبمه و من از پس هرکاری برمیام.
5)یه حرکت سخت ورزشی رو نتونستم انجام بدم وارونه شدن (هی گفتم چرا بقیه میتونن من نمیتونم حالا اونا چی فکر میکنن و..) درس گرفتم من اندازه اونا تمرین نداشتم. تمرکزم فقط رو خودم نبود ب نظر اونام بود در حالی که نظر و توجه اونا اصلا مهم نیست، و چند وقت بعد براحتی انجامش دادم من رو خودم فوکوس میکنم، هرکاری هرکسی تونسته انجام بده منم میتونم انجام بدم.
6)خیلی از خودم گذشتم و سعی کردم دیگرانو خوشحال کنم، خیلی غصه ها خوردم، خیلی فداکاری ها کردم (خیلی از موقعیتها رو از دست دادم، مجبور شدم رو کاری بمونم ک بهش علاقه نداشتم و خودمو سرزنش کردم) درس گرفتم من نمیتونم زندگی هیچ کسی رو تغییر بدم، من اشتباهمو پذیرفتم، منم باید رو خودم متمرکز باش نه روی دیگران. خدای من خدای اونام هست پس خودش بهتر میدونه باید چکار کنه. من به دیگران کمک میکنم تا جایی که موجب آزار خودم نشم. من از گذشته درس میگیرم نه اینکه خاطراتشو مرور کنم.
من یاد گرفتم :
اگه اشتباهی کردم، نگرش غلطیه که فک کنم به درد اینکار نمیخورم یا من برای اینکار ساخته نشدم.
اشتباهاتمو با کارهای درست دیگران مقایسه نکنم.
اشتباه کردم خودنو سرزنش نمیکنم.
من فلان جا اشتباه کردم و فرصتی بود برای پیشرفت که از اشتباهم درس بگیرم و تکرارش نکنم.
من مسئولیت اشتباهمو میپذیرم و درسشو میگیرم.
اشتباه پیش میاد اما درسی که از اشتباه میگیرم مهمه.
هیچ کاری در دنیا نیست که نشه انجامش داد.
هرچیزی رو اگه بخوام ، میتونم یادش بگیرم.ممکنه اول اشتباه کنم بعد بهبودش میدم و ادامه میدم و بهتر میشم در نهایت عالی میشم.
خودم خودمو محدود نمیکنم، من بدرد فلان چیز نمیخورم، نه خانم این اشتباهه مغزته.
اشتباهات قسمتی از مسیره برای یادگیری.
همه اشتباه میکنن.
اگه اشتباه کردم به توانایی هام شک نکنم.
بهترین بازیکنان جهان هم دروازه خالی رو گاهی نتونستن گل بزنن.
مردم اصلا نظرشون مهم نیست من برای مردم زندگی نمیکنم، اینکه مردم برام مهم باشن زندگی برام سخت میشه، ممکنه من اشتباه کنم و مردم هم ببینن اصلا مهم نیست.
ممکنه سر کلاس زبان چیزی رو اشتباه تلفظ کنم بقیه بخندن، این نباید باعث بشه من دیگه مشارکت نکنم.حتی دفعه دومم اشتباه کنم اشکال نداره باز کار میکنم بهترش میکنم.
ممکنه یه پروژه بهم بدن، و روشم اشتباه باشه، نه اینکه من بلد نیستم. من نمیگم من برای اینکار نیستم بلکه ایراد کارو پیدا میکنم و حلش میکنم.
هرچه قدر تو یه موضوعی کار کنی و مدام با احساس خوب تکرار کنی، مغز تو اون، قوی و قویتر میشه و اوتومات خودش انجام میده.