live | استفاده آگاهانه از قدرت تجسم خلّاق - صفحه 20 (به ترتیب امتیاز)

توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

734 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    نسرین سیفی گفته:
    مدت عضویت: 1144 روز

    به نام خدا

    سلام به استاد عزیزم و مریم جان مهربون

    امروز تو کامنت یکی از بچه ها خوندم که اومده بود دستاوردهاشو چه کوچیک و چه بزرگ نوشته بود تا اصطلاحا بکوبه تو دهن نجوا

    من هم تصمیم گرفتم بنویسم تا برام یادآوری بشه

    برام ردپا بشه

    بدونم که منم میتونم تغییر کنم‌ و فقط بنویسم و تک به تکش رو ارزشمند بدونم

    خدایا با توکل به خودت مینویسم

    من از وقتی که با قانون آشنا شدم تغییراتی داشتم به لطف خدا در حقیقت به قول استاد به اندازه تغییراتم‌ نتیجه گرفتم

    من هم تغییرات درونی و شخصیتی داشتم و هم تغییرات بیرونی و مالی

    از تغییرات شخصیتیم‌ شروع میکنم

    توحید: من قبل از آشنایی با استاد اصلا تعریفم از خدا خیلی خیلی با الان فرق داشت اصلا معنی توحید رو نمیدونستم ، گرچه چندباری تو جاهای مهم زندگیم فقط به خدا توکل کرده بودم و خداروشکر به عالی‌ترین شکل کمکم‌ کرده بود ولی نمیدونستم میشه تا این حد رو خدا حساب کرد خدا تا این اندازه هدایت میکنه و هدایتش واضحه ، اصلا راجع‌به سیستمی بودن قوانین خدا خبر نداشتم ،فکر میکردم هر چی عجز و ناله کنی و اشک بریزی پیش خدا براش عزیزتری ، نمیدونستم خدا از اندوهگین بودن خوشش نمیاد و بارها تو قرآن تاکید کرده که نباید محزون بود من اصلا نمیدونستم که خود ائمه هم فقط به خدا توکل و توسل میکردن‌ و هیچ واسطه‌های بین خودشون و رب قرار نمیدادن چون خیلی حدیث‌های جعلی شنیده بودم من نمیدونستم که قوانین خدا برای همه یکسانه و هر کس به اندازه فهم و درکش این قوانین رو درک میکنه و ظرفش هم به همون اندازست‌ من تا قبل از آشنایی با قوانین و مخصوصا آشنایی با استاد نمیدونستم که خدا برای هیچکس شانسی قائل نشده و اصلا شانس وجود نداره، من نزدیک بودن خدا به بنده‌هاش رو باور نداشتم من هیچ درکی از قرآن نداشتم و همیشه فکر میکردم آیات قرآن برای یه سری از بنده‌های خاص خداست و مثل اونا شدن سخته و خدا بیشتر تو آیاتش از مجازات گفته و انقدر باورهای‌ مخرب تو ذهنم وارد شده بود که من همیشه خودمو تو دسته‌ی اون آدمای بدی که خدا تو قرآن خطاب قرار داده می‌دیدم من اما الان یه ذره خدارو شناختم شاید اندازه سر سوزن تا حدی با قانون فرکانس آشنا شدم و فهمیدم از همون لحظه که فرکانست خوب بشه به همون اندازه نتایجت‌ خوب میشه و اتفاقات خوب برات رقم میخوره

    دروغ: به جرات میتونم بگم که دروغ نمیگم یا اگرم بوده واقعا خیلی خیلی کم بوده (این خیلی کم رو هم برای اینکه دروغ نگفته باشم میگم)

    غیبت :من به نسبت قبل هر روز که میگذره کمتر غیبت میکنم و واقعا به این پی بردم که جزای غیبت کردن همون لحظه بهت داده میشه و اون هم حال بد و فرکانس پایین انشالا با استمرار و عمل به قانون روزی برسه که من غیبت نکنم

    تمسخر:من مدت خیلی طولانی هست که کسی رو مسخره نکردم در کل تو عمرم شاید چند بار هم کسی رو مسخره نکرده باشم که اون هم دقیقا سر خودم اومده و بهم گوشزد داده شده که حواسمو جمع کنم

    مال حلال:خداروشکر تو زندگی ما همیشه مال حلال بوده و سپاسگذارخدواندیم‌ به خاطر روزی حلال

    دور بودن از حاشیه ها: الان مدتیه‌ که آگاهانه سعی میکنم خودم رو از هرگونه حاشیه‌ای دورکنم و به لطف خدا هر وقت از خدا کمک خواستم کمکم کرده موفق باشم

    مهربونی بیجا:من قبلا شاید تا همین مدت چند وقت پیش خیلی خیلی مهربونی بیجا میکردم و جالبیش اینجا بود که حالم خوب نبود با این مهربونی‌ها طول کشید تا اینو تو خودم کشف کنم که اصلا نیازی به این حد از مهربونی نیست و هیچ توجیه‌ و بهونه‌ای هم پذیرفتنی نیست چون فرکانسمه که به من راستشو میگه

    از خودگذشتگی: آخ نگم از این باگ بزرگ که تو وجود منه و من فکر میکردم هرکس از خودگذشتگی داره خیلی انسان شریفیه ولی الان میفهمم که در واقع اون آدمایی که تا حد بالایی از خودگذشتگی دارن در واقع احساس لیاقتشون‌ پایینه چون باید خودتو له کنی تا یکی دیگه بالا بره یکی دیگه به خواسته‌هاش برسه

    روابط فامیلی: در این رابطه تا حد زیادی پیشرفت داشتم خوب من قبلا تا حدود سه سال پیش خیلی خیلی فامیل و ارتباط داشتن برام مهم بود به همه تلفن میزدم و ساعت‌ها تلفنی حرف میزدم و چقدر ذهنم رو پر از اخبار منفی میکردم و این موضوعات تو لایه‌های زیرین‌ ذهنم نفوذ می‌کرد اصرار داشتم وقتی میرم ساوه حتما برم خونه اقوام و جالبیش اینجاست الان که‌ به اون موقع‌ها فکر میکنم میبینم چقدر تیکه هم میشنیدم‌ و زخم زبون و انتقاد حالا به هر طریقی قصد داشتن کرم خودشونو بریزن خلاصه برای من ارتباط فامیلی همیشه چیزی جز ضرر نداشته الان من فقط با مامانم تلفنی حرف میزنم خداروشکر و ارتباطم با فامیل خیلی خیلی کم و رسمی شده

    اعتماد به نفس: مدتیه دارم سعی میکنم خوبی‌های خودم رو ببینم البته که خیلی جای کار داره

    عزت نفس: تو این زمینه هم دارم سعی میکنم خودم رو سرزنش نکنم و ارزش‌های خودم رو یادآوری کنم به خودم و خودمو به خاطر خودم دوست داشته باشم البته که خیلی خیلی جای کار داره دارم سعی میکنم تو آینه که نگاه‌ میکنم زیبایی‌های خودمو ببینم، مدتیه دارم آگاهانه کمتر خودمو سرزنش میکنم ، و زود خودمو جمع‌وجور میکنم و اجازه نمیدم تو فرکانس بد باقی بمونم برای من حتی فهمیدن این موضوع هم گام بزرگیه و عمل کردن بهش خیلی واسم نتایج خوبی داشته میدونم که با موندن تو حال بد و ماتم قرار نیست هیچ معجزه‌ای رخ بده ،تو زمینه مقصر ندونستن کسی برای اتفاقات زندگیم تا حد زیادی موفق بودم و به قول استاد همونطور که توی فایل هم اشاره کرده بودن آدم از یه جایی بد میفهمه همه اتفاقات خیر بودن و وقتی که به رویدادهای‌ زندگی به چشم خیر نگاه میکنی اصلا دیدت عوض میشه و هر چیزی رو ،هر کسی رو ،هر اتفاقی رو پله‌ی رشدت میبینی و دیگه حسرت و آه و افسوسی برات باقی نمیمونه

    تغییرات مالی که تو این چند سال تو زندگیمون محسوس بوده ما طی یه سری تضاد و گوش دادن به فایل‌های استاد تصمیم گرفتیم قرض‌هامون رو بدیم و واممون رو تسویه کنیم و دیگه هم به وام و قرض فکر نکنیم و آرامشمون فوق‌العاده بیشتر شده و استاد توی فایل اشاره کردن رئیس بانک توی میامی بهشون گفته تو آمریکا همه با وام کارشون پیش میره تو ایران هم 99 درصد آدما با وام و قرض و قسط و قرعه‌کشی کاراشون پیش میره ولی ما خداروشکر اصلا حتی به اینا فکر هم نمیکنیم

    ما الان دوتا خونه دوطبقه نقلی تو دو تا محله خوب داریم، ماشینمون رو عوض کردیم و یه کوئیک در حد صفر داریم توی یه محله خوب زندگی می‌کنیم که دسترسی به همه امکانات داریم وسایل خونمون رو عوض کردیم لباسای خوب میپوشیم و تنوع لباسامون بالاست چند تا پس‌انداز کوچولو داریم کلی سفرای خوب و با کیفیت رفتیم تفریحات آخر هفتمون به راهه

    برای بچه هام جشن تولد فوق‌العاده قشنگ گرفتم ،از فروشگاه‌های خوب شهر خرید می‌کنیم

    راجع به تجسم کردن زمانی که من و همسرم به هم علاقمند شدیم و باهم صحبت میکردیم ما تجسم میکردیم که یه روزی تو خونه خودمون کنار هم نشستیم و دوتا بچه( دختر و پسر)داریم که از سر و کولمون بالا میرن و الان دقیقا همونطوره

    خداروشکر به خاطر همه نعمت‌هاش به خاطر استاد عباسمنش و مریم جان و سایت و اعضای سایت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای:
  2. -
    یاسی گفته:
    مدت عضویت: 943 روز

    سلام

    استاد عزیزم واقعا چقدر خوب شد این فایل بی نظیرو روی سایت گذاشتین

    از روزی که گذاشتین فقط دارم همین فایلو گوش میدم

    آگاهی های این فایل واقعا بی انتهاست

    چقدر به تضاد های این روزای من نزدیک بود

    چقدر هدایت کننده بود برای من

    چقدر باعث شد قدر دوره 12 قدم رو بیشتر بدونم

    با جدیت بیشتری کار کنم

    متعهد تر باشم

    خدایا شکرت

    استاد واقعا سپاسگذارم از شما برای این حجم از اگاهی که هرچقدر گوش میدم فایلو

    بازم چیزای جدید میشنوم

    سپاسگذارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 18 رای:
  3. -
    سونا شریف نژاد گفته:
    مدت عضویت: 1605 روز

    بنام خداوند خالق هستی، خداوندی که انسان را قدرت خلق داد

    سلام به مریم بانوی عشق و استاد قشنگم

    سلام به دوستان جان

    خدایا شکرت که روزم با یک آگاهی ناب آغاز شد و اون اینه که من از پنج سال پیش در دوره ی قانون آفرینش با قدرت تصور و تجسم آگاهانه آشنا شدم و همون دوران انجام دادم و یادم رفت یک سال پیش دوباره در دوره ی دوازده قدم یاد آوری شد برام اما باز الان قدرت تجسم و توجه به خواسته ها یادم رفته بود و امروز برام یادآوری شد و فهمیدم که با دور شدن از این تمرین فوق العاده چه فرصتهایی و زمانهایی را هدر دادم .

    امروز من سونا شریف نژاد متعهد میشوم که هر روز صبح که بیدار میشم و قبل از شروع کارهای روزمره تمرین ستاره قطبی را با جدیت بنویسم و آگاهانه با تجسم و تصور اتفاقات روزانه ام بنابر خواسته های خودم باشد.

    و شب قبل از خواب با شکرگذاری و تصور کردن چیزهایی که در زندگی میخواهم به خواب بروم.

    همین لحظه شروع کردم به تجسم خواسته ها ، خودمو در حالی دیدم که هر روز دارم تصور و تجسم رویاهامو انجام میدم و به خیلی از آرزوهام رسیدم . رویای خانه یی بزرگ در بهترین منطقه ی شهرمون کنار خیابون با نمای بسیار زیبا و متحیر کننده از نور و بزرگی

    ماشینی که تو حیاط خونمون هست و مطعلق به منه سانتافه ی مدل بروز و رنگ نوک مدادی

    من با اندامی زیبا و متناسب با انرژی و بسیار خوشتیپ که در رفت و آمد برای کار و بیزینس شخصی خودم هستم.

    با تجسم چقدر حالم خوبه الان و واقعا می‌دونم چی میخام از زندگی و لذت بردم از لحظه ی حال.

    البته که تصور و تجسم بسیار فوق العاده هست اما نیاز داره به اینکه من حرکت کنم ، حواسم به کانون توجهم باشه حواسم به لیست کارهام در راستای هدفهام باشه حواسم به قانون تکامل باشه حواسم باشه که تمرکز کنم به موارد مثبت زندگیم و لذت بردن از چیزهایی که اکنون دارم و قدم های کوچک هر روزم .

    استاد عزیزم من از سال 99 که با شما آشنا شدم و در سایت هستم خیلی عوض شدم از لحاظ آرامشی که در زندگیم دارم ، از لحاظ سلامتی که هیچ بیماری ندارم و حتی دو تا بچه هام همیشه سالم و سرحال هستند و خدارو شکر مراجعه به دکتر اصلا نداریم .

    قدرت ندادن به دیگران و شرک نورزیدن ، عالیترین نعمتی بود که خداوند از زبان شما بمن گفت و چه نتایجی که از این باور توحیدی در زندگیم دریافت کردم که اگر در موردش بنویسم شاید کتابی هزار صفحه ای بشه .

    برگردیم به قدرت تجسم که با همین جسته گریخته انجام دادن این تمرین باعث شد محیط شغلیم عوض بشه ، محیط زندگیم عوض شد ، تناسب اندام جزو رویاهام بودو تصورش میکردم که خیلی راحت در دوره ی قانون سلامتی بهش رسیدم .

    همیشه تصور میکردم که ماشین شاسی بلند دنده اتومات دارم که الان دو ساله باهاش رانندگی میکنم.

    و باز مثالهای زیادی از خلق آرزوهام دارم که با قدرت تجسم بدست آوردم که تا همین جا بسنده میکنم.

    استاد عزیزم و مریم جون دلم براتون تنگ شده و تشکر فراوان بابت اینکه هستید و ما را در مسیر درست هدایت میکنید . دوستتون دارم متشکرم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 15 رای:
  4. -
    یاسمن اسدنژاد گفته:
    مدت عضویت: 1986 روز

    سلام بر عزیزانم

    سلام بر استاد عزیزم

    خانم شایسته عزیز خیلی از شما سپاسگذارم برای این فایل عالی تک تک فایلهای این سایت نعمت هستن

    استاد جان من حدود دو ماهه که کامل از مسیر خارج شدم چون اصلا نتونستم ذهنمو کنترل کنم رسیدم به جایی که در بدترین حال ممکن و با کلی شرک و بدون در نظر گرفتن توضیحات شما درمورد قانون سلامتی که فرموده بودین این دوره مناسب افرادی که یک بیماری خاص دارن نیست ولی با تمام اینا وارد دوره سلامتی شدم و بعد متوجه شدم که اصلا اشتباه کردم و واقعا این دوره مناسب من نیست و من اصلا فعلا در مدار اون آگاهی ها نیستم به خاطر همین کلا تا جلسه 4 رفتم و دیگه ادامه ندادم و نشستم با خودم حرف زدم و به این نتیجه رسیدم که من برای درمان بیماری عجیب و غریبم دست به هرکاری زدم جز اینکه با خودم در صلح قرار بگیرم و مطمئن شدم و مطمئن شدم که بیماریم همه ش برمیگرده به ذهنم به روحم به فکرم به یاد آوردم که چند روز قبل از شروع بیماریم چقدر افکار منفی شده بودم چه قدر نسبت به دو تا آدم کینه و نفرت شدید پیدا کرده بودم و درموردشون چیزهای بدی رو در ذهنم ساختم که اصلا وجود نداشت به یاد آوردم که برای یه بنده خدایی از خدا طلب عذاب کردم مثل ظلمی که یونس به خودش کرد و برای قومش عذاب خواست به یاد آوردم که چقدر الکی چندتفر از نزدیکانم رو مورد قضاوت قرار دادم و کلی خودخوری کردم به یاد آوردم که موقع عصبانیت صدای ضعیفی داشت منو به آرامش دعوت میکرد اما من ساکتش کردم و گفتم حق با منه که الان عصبانی باشم به یاد آوردم که خداوند چه طور یه نعمت بزرگی بهم داده بود که از کودکی آرزوشو داشتم و من به جای شکر اون نعمت دائما به بدترین چیزها فکر میکردم و همه اینها باهم جمع شد و شد یک بیماریی که دقیقا احساسش برام مثل بودنه در جهنم بود و همین جا اقرار میکنم که من به خودم ظلم کردم و فقط و فقط خودم باعث اون بیماری شدم

    از اینکه دوره سلامتی رو خریدم پشیمون نیستم و میذارم وقتی که کاملا آمادگیشو داشتم و با حال خوب دوباره شروعش کنم با عشق شروعش کنم با ایمان نه با حالت بیماری و یه جورایی از سر اجبار

    و یه خبر خوب اینه که امروز بعد از دوماه رنج کشیدن صبح که از خواب بیدار شدم دیدم حالم خیلی خوبه و انگار اون بیماری اصلا در من وجود نداشته حالا چرا صبح حالم خوب بود چون دیشب نسشتم کلی با خودم خلوت کردم و خودمو بخشیدم و از خداوند هم طلب بخشش کردم و دلمو نسبت به همه صاف کردم و به خودم یادآوری کردم که این دنیا گذراست و باید تا میتونم از زندیگم لذت ببرم ولی واقعا از همین تضاد درسهای خیلی خیلی زیادی گرفتم و احساس میکنم بزرگتر شدم و مطمئن شدم که مهمترین قانون زندگی احساس خوب برابره با اتفاقات خوب و احساس بد برابره با اتفاقات بد

    استاد عزیزم و خانم شایسته عزیزم دوستون دارم خدانگهدارتون

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 17 رای:
  5. -
    شیما محسنی گفته:
    مدت عضویت: 3657 روز

    سلام بر استاد عزیز، مریم نازنین و تمام دوستان هم فرکانسی …..

    ابتدا کامنت مربوط به این فایل را نوشتم و در حال ویرایشش بودم که دیدم فرصت ویرایشم تموم شده و کامنتم با کلی ایراد نوشتاری و مفهومی فرستاده شده ….. یه لحظه جا خوردم و کمی ناراحت شدم … اما به خودم گفتم شیما بانو، هیچ اشکال نداره …. حالا از ابتدا به صورت ویرایش شده بفرست …الخیر فی ما وقع … هر چه از او به ما رسد خیر است و بس

    به به …. استاد جانم، عجب فایلی …. خیلی خیلی لذت بردم و چندین بار گوش دادم و کیف کردم و کامنت ها خوندم و درس ها گرفتم و تحسین ها کردم ……

    استاد جان من هم به تازگی به دوره 12 قدم هدایت شده ام و الحق که عاااالی است. البته که من عاشق دوره های دیگرتون مثل عزت نفس، ارزش تضاد و … هم هستم و کلی نتایج از ان ها گرفته ام، اما انصافا با توجه به تعریف دوستان هم همیشه دوست داشتم دوره 12 قدم رو استارت بزنم … و الان که اخر قدم 3 هستم چه نتایج عااالی گرفته ام و حال عااالی تر دارم و اخیرا هم، قدم 4 و 5 روزیم شده. تا همین جا هم پی برده ام که حتما نیاز به دوره احساس لیاقت دارم که در سبد خریدم گذاشته ام که به زودی زود به امید خدا، اون رو هم خریداری میکنم و کنار این دوره کار خواهم کرد.

    خدا قوت استاد عزیز

    استاد جانم، از قدرت تجسم فرمودین….چه منفی و چه مثبت …. اعتراف میکنم که قدرت تجسم منفی ام به نسبت بالاتر است…. مثلا اگر دارم رو روابط کار میکنم، بیشتر نقطه طلاق تو ذهنم میاد تا بهبود روابط همین الانم…… و با این فایل یه تلنگر بهم خورد که خودم رو در این موضوع قوی و اصلاح کنم …. البته که با انجام تمرین ستاره قطبی ام، خیلی بهتر شده ام و به قول شما تصورسازی چیز عجیب غریب نیست … همین که ورودی منفی رو قطع کنی و به اون چیزی که دوست داری بهش برسی، با حال خوب فکر کنی، همین بس است و عاااالی …. تاکید استاد اینه که به خواسته نچسبیم که همون چسبیدن، حالمون رو بد میکنه…. با حال خوب خواستمون رو تجسم کنیم … راستی استاد یادم اومد که در زمان خرید خانه، من تو یه برگه از خدا جون سپاسگذاری کرده بودم از خانه ای که خرید کرده بودم و مشخصاتش رو نوشته بودم … با اینکه اصلا هنوز در مدار خریدخانه نبودیم و هر روز اون برگه رو میخواندم …‌‌وقتی هدایت شدیم به خرید خانه، اصلا باورم نمیشد که دقیقا همون خانه را خریده بودیم …. با همون ویژگی ها ….پس شیما بانو هم بلد هست که تصورسازی مثبت انجام بده، فقط کافیه که با تمرین بیشتر، قوی تر بشه در این مورد ….

    وقتی کامنت دوستان مثل فاطمه بانو یا اقا رسول و یا دیگر دوستان را خوندم، دیدم به به … کیف کردم …. این دوستان هنوز با قانون اشنا نبودند، در چه مدار بالایی بودند و حالا کجا هستند و لذت بردم و تحسین کردم و از خدا همون مدار آرامش رو خواستم …..

    استاد شیما بانو با آموزه های شما در این سالهای بسیار طولانی، تغییرات اساسی کرده ها …. اساسی …. خیلی تکاملی دارم میرم جلو …. به قول شما اصلا خودمو با کسی مقایسه نکنم … فقط به خودم و رشد خودم فکر کنم ….

    استاد در خانه ما سال ها است که شبکه تلویزیون ایران و نه هیچ کشور دیگری را نداریم… اصلا اینستا ندارم …. استاد ما تفریحاتم شامل : ورزش کردن ها در محل کارم (گروهی یا تکی ) یا در منزل با همسرم و فرزندم و یا تنهایی، دور دریاچه چیتگر که عجیب فاز مثبتی داره به صورت گروهی یا تنهایی یا همراه پسرم که خیلی علاقه مند است…. در سایت بودن (کامنت خوندن، کامنت نوشتن، فایل گوش کردن، نت برداری و ……)، فرزند داری، همسرداری و خانه داری با لذت، قلاب بافی کردن، تفیرحات خانوادگی مثل پیک نیک رفتن در آخر هفته ها، قرآن خواندن و تفکر کردن، بازی های خانوادگی مثل پانتومیم، منچ، نقطه بازی، اسم فامیل و …… دیدار خانواده خودم در نزدیکی خونمون، رسیدگی به پدر و مادرم با لذت، سفرهای فراوان، سفرهامون به رودبار که عاشقش هستم و هزاران کار دیگر که لذت بخش هستن و کیف می کنیم و …..

    استاد من همیشه از بچگی معروف بودم به دختر گریه او … یعنی تقی به توقی می خورد من گریه ام می گرفت … حتی بعد از ازدواج با کوچکترین حرف از همسرم گریه میکردم ، اون هم چقدر گریه … الان از زمان آشنایی با شما، به ندرت به یاد دارم که با حرف های شاید ناخوشایند از طرف همسرم، به گریه بیافتم …. استاد من به راحتی از گروه هایی که حس کرده ام در فاز مثبتی نیستند و بهم حال خوب نمی دهند، بیرون میام …. استاد قدرت نه گفتن من خیلی خیلی بالا رفته …. چه بله هایی که از نداشتن عزت نفس به همسرم میگفتم و خودم عذاب میکشیدم و تلاش کردم بر ترسم غلبهکنم و نه بگم …. کلی برای خودم هدیه می خرم و خودم رو گاهی به کافی شاپ رفتن تنهایی دعوت می کنم. چه قسط هایی که پرداخت کرده ام و تا آخر امسال دو تا دیگه اش هم به لطف خدا جون تمام می شه …. چقدر با قدرت هدایت آشناتر شده ام ….. چقدر قدرت کنترل ذهنم بالا رفته …. چقدر با آیه های قران انس بیشتر گرفته ام …..خلاصه استاد با خدا قوت به شما و خودم و افتخار به خودم که در این سایت الهی حضور دارم البته به لطف پروردگار ، چقدر رشد کرده ام و باز هم دوست دارم رشد کنم و بزرگ بشم و بیشتر از این ها از زندگی ام لذت ببرم ……

    ممنون استاد جانم

    در پناه خود خود خودش باشین

    شیما بانو

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای:
  6. -
    حبیب الله ایزدی گفته:
    مدت عضویت: 1221 روز

    سلام به دوستان خوب و عزیزم

    سلام به استاد عزیز و خانم شایسته

    حرف از تجسم و خلق زندگی به شکل دلخواه شد ولی من دوست دارم جوری دیگه ای برای خلق خواسته هایم اقدام کنم و ریموت ذهنم رو بزنم و خاموشش کنم و تازگیا به این نتیجه رسیدم که ما خلق شدیم تا از زندگیمان لذت ببریم و این خواسته در لوح وجودی ما حک شده و اصلا نیازی نداره که ما کار خواصی انجام بدیم فقط باید اسلام بیاریم

    اسلام بیاری بله اسلام به معنی تسلیم

    تسلیم جریان هدایت

    و اعتماد به مسیر رب که هرچه پیش بیاد خیر مطلق هست و دیگه زور نزنم عوضش کنم نخوام اونی که فکر میکنم درسته رو تجسم کنم

    نمیدونم این مسیر چیه چند وقتی هست هر اتفاقی برام پیش میاد نگران نمیشم و زور نمی زنم که شرایط رو عوض کنم که اونی که فکر میکنم درسته رو قرار بدم جاش میگم بزار ببینم خدا چه پلنی برام چیده

    خیلی آرامش داره مسیری که بسپاری به خداوند و اعتماد کنی و نخواهی که کار سنگین فکری انجام بدی و آزاد و رها باشی

    الان توی شرایطی هستم که کاملا آرامش دارم به مسیری که برام رقم میخوره زندگیش میکنم و تمام سعی ام رو میکنم که از زندگی لذت ببرم

    نه دفتری دارم که بنویسم ونه نگران آینده هستم ذات وجودی من که خداونده از اون بالا از بالای ابر ها داره تمام مسیر قبل و بعد منو می بینه و میگه اسلام بیار تا از غم آینده برهانمت واز ترس نجاتت بدم

    میگه به مسیر من اعتماد کن و آزاد و رها ادامه بده و نگران نباش

    این کامنت رو هم من ننوشتم

    عاشقانه دوستتان دارم

    در پناه جان جانان باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 15 رای:
  7. -
    عاطفه معین گفته:
    مدت عضویت: 895 روز

    بنام خداوند بخشنده مهربانی که وقتی اجازه هدایت بدی به بهترین شکل ممکن هدایتت می‌کنه مثل همین فایل ارزشمند و پر مغز که دارم برای بار دوم می بینمش ،گوشش میدم و کلمه به کلمه اش رو یادداشت میکنم .

    چند ماه که دارم شدیدا روی کنترل ذهن کار میکنم همین طور تسلیم بودن در برابر خداوند و سپردن کارهام به خدای دانا و توانا و البته یادم هست که از تو حرکت از من برکت رو فراموش نکنم و قدم بردارم، کنترل ذهن کار سخت اما شدنی هست و وقتی واقعا قلبن از خدا می‌خوایم که بهمون توی این مورد کمک کنه و تلاش می‌کنیم نتیجه ها نمایان میشن،و کم کم کنترل ذهن پله به پله راحت تر میشه و البته که همیشه باید روی کنترل ذهن کار کرد و آگاهانه ذهن رو کنترل کرد.

    توی این چند ماه نمودار رو به رشدی داشتم و به قول استاد افسار این اسب چموش رو تا حدودی بدست گرفتم. راستش قبلا خیلی دنبال این بودم که بفهمم چطور راحت تر و عالی تر میتونم قدرت تجسمم رو بالاتر ببرم و تجسم کنم و خدا بهم گفت کار سختی نیست ذهنت رو کنترل کن و آگاهانه روی چیزهایی که میخوای و بهت حس خوبی میده تمرکز کن به همین راحتی اما با اراده قوی .

    وقتی به گذشته ام نگاه میکنم می بینم خیلی چیزها بوده یعنی خواسته ها بوده که با تجسم شون راحت وارد زندگیم شدند ، دلم میخواست به یه شهر دیگه مهاجرت کنم و اون شهر همیشه جلوی چشمم بود و فکر میکردم اونجا زندگی میکنم و بعد از ازدواج اولین روز زندگی مشترکم در همون شهر آغاز شد ، یا همسری خاص و عالی و خوش اخلاق و شوخ طبع میخواستم و الان دارمش حتی بهتر و عالی تر از حد تصورم.

    داشتن خونه ای که پنجره هاش توی خیابان اصلی باز بشن و بتونم مغازه ها و همه جا رو ببینم و الان دارمش ،شغلی که توی خونه کنار بچه هام انجامش بدم و درامد داشته باشم و دارمش ،

    آگاهی هایی که کیفیت زندگیم رو هر روز از همه جهت بالاتر ببرند و الان هر روز دارم تجربه اش میکنم .

    تجسم بقول استاد منفی هم می‌تونه باشه و من مثال میزنم تا برای خودم واضح تر بشه و مسیر حرکتم رو بهتر بشناسم :

    هر بار در مورد منفی ها صحبت کردم و شنیدم ..خواسته یا نخواسته بارها تجسم کردم و از جنس همون اتفاق برام رخ داد .

    از بی پول شدن گرفته تا بهم خوردن روابط و دعوا…

    از مریض شدن گرفته تا بستن درهای نعمت به روی خودم .

    پس من با آگاهانه کنترل کردن ذهنم و تجسم خواسته هام میتونم زندگی رو برای خودم لذت بخش کنم و عالی قدم بردارم.

    باید بتونیم در شرایط سخت ذهن رو کنترل کنیم و توجه مون رو بذاریم روی خواسته ها ،مثبت ها حالا هر چیزی می‌تونه باشه خوندن دفتر خواسته هامون ، بازی با یه کودک یا قدم زدن در یک پارک سر سبز و توجه با زیبایی ها ..

    وقت داد کشیدن و عصبانیت خودمون رو کنترل کنیم و یادمون بیاد که جهان مثل آینه عمل میکنه و حال بد اتفاقات بد رو برامون میاره ، پس آگاهانه رفتارمون رو کنترل کنیم و ذهن رو ببریم سمت چیزی که به آرامش برسیم .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 16 رای:
  8. -
    الهام سیاوشی فرد گفته:
    مدت عضویت: 590 روز

    به نام تنها فرمانروای کل کیهان خدای مهربانم خدای وهابم خدای رزاقم سپاسگزارم

    سلام عزیزان جان

    27الَّذینَ یَنْقُضُونَ عَهْدَ اللّهِ مِنْ بَعْدِ میثاقِهِ وَ یَقْطَعُونَ ما أَمَرَ اللّهُ بِهِ أَنْ یُوصَلَ وَ یُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ أُولئِکَ هُمُ الْخاسِرُونَ

    27 بقره ـ فاسقان کسانى هستند که پیمان خدا را، پس از محکم ساختن آن، مى شکنند; و پیوندهائى را که خدا دستور داده بر قرار سازند، قطع نموده، و در روى زمین فساد مى کنند; اینها زیانکارانند.

    این باور این اصل را باید با تک تک سلولهام بپذیرم

    من من خالق تمام اتفاقات زندگی خودم هستم

    یعنی باید روزی هزار بار بخودم بگم تا بره بشینه تو وجودم

    تا با این اصل بتونم ذهنم را کنترل کنم

    اصل و اساس جهان بر همین مبنا استوار است

    اگر من هر روز درکم از این اصل بیشتر شود بخدا که کن فیکون میشود

    چه خوب چه بد اتفاقات زندگی را خودپ دارم خلق میکنم

    الان که در دهه سوم زندگی ام هستم دیگت اون نوزاد ناآگاه که خودشو زخم زخمی میکرد نیستم

    ولی بازهم چون تازه کارم و اول راه هستم

    بازم دارم آزمون و خطا میکنم

    این فایل بینظییییر دیروز که روی بنر سایت قرار داده شد

    همون موقع شروع به شنیدنش کردم

    ولی شب مهمون داشتم و کارهای روزمره بودند وقت کامنت نداشتم

    و کلی با انرژی بالا که همزمان فایل گوش میدادم کارهای زیادی هم انجام دادم یعنی از صبح تا آخر شب من کار فیزیکی انجام دادم دریغ از یک ثانیه خستگی

    جز سر ظهر نیم ساعت خواب مفید داشتم خدارو شکر

    بخدا که این کنترل ذهن اگه افسار از دستت در بره چنان خسته و کوفته ات می‌کنه که اصلا کار فیزیکی هیچ جای معلوم نیست

    استاد شما تو دوره قانون آفرینش میگفتین

    99درصد کار ذهنی لازمه

    و یک درصد کار فیزیکی

    من اونموقع درکش برام به اندازه الآنم آسون نبود

    ولی الان با تمام وجودم درک میکنم که همت چی ذهنه

    دیروز که تضادی بین همسرم و پدرش اتفاق افتاده بود

    ماهم شب مهمون داشتیم و خانواده همسرم هم میخواستم بیان کنار مهمونها باشن

    سر ظهر

    مادر شوهرم اومد طبقه بالا و گفت که شوهرت با پدرش بحث داشتند و ما شام نمیایم بالا

    منم فقط یه لبخند زدم و هیچی نگفتم

    مادرشورم با لحن تمسخر آمیز گفت از بس فایل گوش میدین خودت و شوهرت تغییر کردین اصلا رفتارتون عوض شده

    منم مقاومتی نداشتم و خوشحال شدم که دیگران هم متوجه تغییرات در من شدند و این نشانه خوب و عالیه برای رشدم

    و از آنجایی که مادر شوهر م کاملا احساسی رفتار می‌کنه

    و هر بار دوست داره خودشو قربانی نشون بده و دیگران رو مقصر اتفاقات زندگیش بدونه

    منم فقط با یه لبخند همراهیش کردم و گفتم من به دیدگاه شما احترام میزارم .

    چون با آموزشهای دوره مقدس 12قدم

    و کار کردن روی خودم و بهبود شخصیتم که استاد ماهرانه برامون قدم‌های تکاملی گذاشتین

    نخواستم خودمو درگیر حاشیه ها کنم

    و دنبال تغییر دیگران هم دیگه خیلی نیستم

    حالا مونده بودم غذا براشون درست کنم یا فقط اندازه مهمونها آماده کنم

    منم گفتم هیچ اشکالی ندارد بزار کمی زمان بگذره و اتیششون سرد بشه دوباره همه چی تغییر می‌کنه

    و گفتم هر اتفاقی بیوفته الخیر و فی ما وقع است

    ولی واقعاً در بین شرایط که همه چی یهو بهم ریخت کنترل ذهن کار سختیه

    یعنی میگم کارهای فیزیکی اصلا خستم نکردند

    ولی کنترل ذهن واقعا خستم کرده بود

    غروب که شد گفتن ماهم میایم

    منم غذا رو گذاشته بودم

    و مهمانها هم نمیدونستم چند نفر هستن

    ما لرها تقریبا عادت ندارن دقیق اطلاع بدن چند نفر هستند

    وقتی اومدن بر خلاف انتظار تعدادشون بیشتر بود

    مادر شوهرم نگاهی به پلو انداخت گفت من الان میرم پایین یه کم دیگه آماده میکنم

    رفت و آمادش کرد

    خواهر شوهرم با دختر برادر شوهرم اومدن تو آشپز خونه کمکم کردند

    پسر برادر شوهرم اومد کمکم جوجه ها رو درست کرد

    خلاصه همه جهان دست بن دست هم دادن تا من راحتر و آسانتر و لذت بخش تر پیش برم

    .

    و من باید بخودم قبول کنم که این اتفاقات حاصل افکار و باورها و فرکانس های خودم است

    باید در خودم بگردم ببینم من چه باور اشتباهی دارم

    و اصلا هم خودم را سرزنش نمیکنم

    چون این باورهای غلط اینقدر ریشه ای و اون زیر هستند که باید محکم‌تر روی خودم کار کنم و تکاملی پیش برم تا پیدا شون کنم بلطف خداوند

    استاد یاد گرفتم که افکار منفی ام را هم بنویسم

    تا متوجه بشم که این افکار داره از کجا شروع میشه و نزارم ادامه پیدا کند

    خداوند به اندازه ی ایمان من پاداش میدهد

    هر چقدر ایمانم قوی تر شود پاداش هایش هم بیشتر میشوند

    من در هر لحظه میتونم با افکارم با فرکانس هایم شرایط را به نفع خودم کنم

    جهان در هر لحظه داره پاسخ میده به فرکانس های من

    به احساسی که پشت اون فرکانس و باوره من است پاسخ می‌دهد

    خودم دیشب متوجه اون احساسی که از درون داشتم که احساسی شبیه به ترس و استرس بود رو داشتم

    ولی طبق قانون احساس خوب اتفاقات خوب

    و احساس بد اتفاقات بد

    سعی میکردم با گفتگوهای مثبت ذهنی هر لحظه کنترل کنم تا به آرامشی برسم

    چون واقعا در اون شرایط هیچ کسی اصلا حال منو درک نمی‌کرد

    کسی نمی‌توانست بهم احساس خوب رو منقل کنه جز خودم که میدونستم درونم چه آشوبی هست

    هر بار میگفتم خداوند. در وجود من و در وجودهمگی این افراد هست

    پس هر کسی داره نتایج افکار و باورهای خودشو میبینه

    من دیشب تو جمع بودم ولی واقعا نبودم

    اصلا حرفهاشون رو انگار نمیشنیدم

    از آنجایی که کنترل ورودی هامو اولویت گذاشتم

    بلطف خداوند برای حرفهای جمع کر شده بودم و خودمو سرگرم پذیرایی کرده بودم و مدتی هم که کنار مهمانها بودم اصلا در بحث هایی که واقعا بدرد من نمی‌خورد نشدم .

    و از درون بین قلب و ذهن همچنان درگیری بود و در نهایت حق بر باطل پیروز شد بلطف الله

    ایمان دارم که هر اتفاقی بیوفته الخیر و فی ما وقع است

    خدایا من تسلیمم هیچی نمیدووووونم خودت کمکم کن تکاملم را بدرستی طی کنم

    و هر لحظه دستم در دستان قدرتمند تو گره محکم بخورد و هر لحظه تنها پناهم‌تو هستی

    تنها تو را می پرستم و تنها از تو یاری میجویم مرا به راه راست به راه کسانی که به آنها نعمت داده ای هدایت کن نه کسانی که بر آنها غضب کرده ای و ن گمراهان

    خدایا شکرت کمکم کن تا با درک بهتری بر افکار مثبتم آگاه تر باشم و هر لحظه کنترل ذهن کنم در هر شرایطی فقط با کنترل ذهن است که میتوانیم اتفاقات را به نفع خودمان کنیم

    من آخر شب برای کنترل ذهنم خودم رو تحسین کردم که چقدر دختر تو توانایی چقدر عالی کارهاتو انجام میدی

    چقدر دستپخت عالی داری

    کلی خودم را تحسین کردم و کلی هم از بقیه بازخورد مثبت گرفتم

    خدایا شکرت که هر آنچه دارم از آن توست مالک اصلی تویی عاشقتم جان جانانم که عاشقانه مراقبم هستی و هرگز مرا فراموش نکرده ای .

    خدایا شکرت من تسلیمم فراموش کار م و ناسپاس مرا ببخش و هر لحظه در پناه خودت مراقبم باش تا اصل را از فرع تشخیص بدم و لذت ببرم از این همه زیبایی و نعمت و ثروت و فراوانی جهانت.خدایا شکرت که همه کاره ام تویی و همه جوره هوامو داری بوووووس خداجونم قربونت برم

    در پناه الله یکتا شاد سلامت ثروتمند خوشبخت و سعادتمند باشید در دنیا و آخرت دوستون دارم الهام جون عزیز دردانه خداوند عالم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای:
  9. -
    هدی قائمی گفته:
    مدت عضویت: 984 روز

    سلام به استاد نازنین و مریم جان و همه دوستانم درسایت الهی

    استاد اول اینکه دلمون خیلی براتون تنگ شده یه زندگی در بهشت برامون بزارین ببینیم شما رو رفع دلتنگی کنیم

    در مورد این فایل بینظیر باید بگم که خدایا سپاسگزارم برای وقتی ازت هدایت میخوام به این روشنی هدایت میکنی و من با تجسم کردن خیلی چیزا به دست اوردم در آمدم به لطف پروردگارم چند برابر شده همونطور که گفتین من لحظه پایانی رو تجسم میکنم و نتجیه ها دارن خودشون رو نشون میدن یعنی برام ثابت شدس که با تجسم میشه به آنچه که میخواهیم برسیم و اینکه این فایل خودش چقدر درس داشت چقدر میشه آگاهانه فکر کرد همه و همه بستگی به خودمون داره که بتونیم زندگی زیباتری داشته باشم…. سپاسگزار شما استاد عزیزم هستم در پناه پروردگار شاد و ثروتمند باشین

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 15 رای:
  10. -
    مریم درویشی گفته:
    مدت عضویت: 2943 روز

    به نام خداوند بخشنده مهربان

    سلام به استاد عباسمنش عزیزم و خانم شایسته عزیز

    و همگی دوستانم در پروژه خانه تکانی به صورت گام به گام

    امروز بیستو شیشومین گام من در پروژه خانه تکانی است

    خداروشکر بخاطر این فایل فوق العاده

    استاد جانم از شما ممنونم بخاطر این سخاوتی که در گسترش و انتقال آگاهی هاتون دارید اگاهیی هایی که باهاش به آرزو ها و رویاهاتون رسیدید

    استاد جانم وسط فایل بود که داشتید از پرادایس میگفتید که خریدینش همونجا بود که یادم افتاد توی دوره راهنمای عملی پروژه هدایتی شدن ملکتون گفتید بخاطر همین پاز کردم رفتم سراغ دوره راهنمای عملی از روی حدس جلسه 11 رو دانلود کردم و شروع کردم گوش دادم البته قبلش توی کامنتها و متن سعی کردم نشونه و ردی پیدا کنم که از این موضوع صحبت کرده باشید ولی پیدا نکردم اما شروع کردم به گوش دادن استاد بالاخره من گوشم دوباره به راهنمای عملی خورد از اول پروژه من چندبار از دوره راهنمای عملی صحبت میکردم وایی چقدر دلم برای این تن صدای شما توی این دوره تنگ شده بود

    جلسه یازده موقعی که داشتید ضبط میکردین بارون داشت می‌بارید و صدای رعد و برق میومد و صداش کنار صحبت‌های شما میومد استاد اشک ریختم با این فایل 70 دقیقه بود دقیقا 70 دقیقه رو وسط این فایل گوش دادم

    چقدر موضوعش ربط داشت به کامنتم توی گام قبلی، ممنونم ازت استاد بخاطر راهنمای عملی

    خداروشکر ،چند روز پیش میخواستم جلسه 1 رو دانلود کنم اما سرعت اینترنتم کم بود گفتم فردا صبح دانلود میکنم که نکردم و گوشم ندادم

    استاد چقدر فایل 11 خوب بود خیلی برام جالب که متضاد دقیقا مسیری بود که من اومده بودم و باور داشتم، هرچند برای درک هر جمله ش واقعا باید وقت بذارم، خیلی با خودم صحبت کردم سعی کردم خودم اروم کنم

    اما همین که رفتم دانلودش کردم و گوشش دادم یه نشونس که به زودی تمام تمرکزم میذارم روی دوره ارزشمند راهنمای عملی دستیابی به رویاها، دوره راهنمای عملی منو خیلی احساساتی میکنه استاد دقیقا مثل جلسه 11 که از قرآن صحبت کردید و تک به تک باورهای توحیدی گفتید که من با تکیه با اونها تصمیم گرفتم کنکور و دانشگاه رو بیخیال بشم

    و برم فوتسالم شروع کنم

    استاد از اونجایی که صدای شما شنیدم گفتین که 100 درصد تمرکز نه 99 درصد من تمام تمرکزم گذاشتم میدونی تنها انرژی بیهوده ای که صرف کردم این بود که رفتم سر جلسه کنکور و سفید بلند شدم (اونم بخاطر اینکه فشار خانوادم کمتر شه یکم) کنم گفتم باشه میرم ولی فقط سفید میام بیرون چون نمیخواستم به حرفهای اونا عمل کنم خودم درگیر مسیری کنم که از ریشه هیچ اشتیاقی ندارم

    اونا اصرار که چندتا بزن هرچی بلد بودی من

    سفید میدم تمام.

    استاد جانم خیلی دوستت دارم

    برگه معایب و مزایای این تصمیم روبروم

    توی مزایا نوشته بودم مستقل میشم و میتونم به تنهایی به هرجای که میخوام سفر کنم و به آرزوهام میرسم

    استاد همین الان فهمیدم که اون سفر چندساعته ای که چند هفته پیش داشتم به اهواز اونم تنهایی، دقیقا همون چیزی بود فوتسال بهم داد، استاد من اینو نوشته بودم سفر تنهایی برم و مستقل بشم الان بعد از چندسال که میگذره از این کاغذ ولی اون شب که تصمیم گرفتم منتظر نمونم و تصمیم بگیرم و برم بازی ملی حفاری و پالایش نفت آبادان ببینم و همینطور برای تست دادنم رفته بودم

    میبینم همون چیزی که من نوشته بودم همین چند هفته پیش در راست‌اش حرکت کردم و اتفاق افتاد، یعنی اونقدر برام فوتسال مهم بود که بخاطرش خطر کردم

    با این که من سفر خارج از استان داشتم ولی اصلا به اون ورژنی نبود که باعث رشد بشه

    میدونی استاد جانم من یه بار سفر خارج از استان داشتم اما همش با چنگ زدن به عوامل بیرونی و نگرانی بود

    اما این چند ساعت سفر من به اهواز باعث شد من برای اولین با تک تک ترسام روبرو بشم

    از اینکه صبح زود اسنپ گیرم میاد گرفته

    و…..

    یعنی استاد خداشاهده البته خودتون استادیم میدونید من هر قدم که میخواستم برم جلو نبود که یه نجوا نیاد واسههههه همه چیز وارد هر مرحله میشدم این نجوا هم میومد

    استاد جان جمعه صبح رسیدم ایستگاه راه کارون و اسنپ گرفتم اولش اسنپی درخواستم نمی‌پذیرفت بعدش هی ذهنم میگفت برو برو با همین ماشین های که دم راه آهن منتظر مسافرن سوار شو

    (استاد توی پرانتز بگم خیلی عجیبببب بود الان یادم افتاد وقتی از قطار اومدم پایین این راننده تاکسی ها یه جوری حمله ور شدن که فلان جا میری؟ فلان خیابون میری؟ اصلا هجومشون عجیب بود چرا واقعا اینجوری؟)

    بعدش گفتم نه من نمیرم با اینکه ذهنم میگفت مریم نمیرسی مسابقه شروع میشه تا بخوای برسی حداقل به 20 دقه طول میکشه

    گفتم نه منتظر میمونم با اسنپ من انتخاب اولم اسنپ، اینجوری نمیرم جلو که توی فکر اسنپ باشم بعد همزمان سوار این تاکسی ها بشم

    اگر میخوای بری اول باید اسنپ کامل ایگنور کنی توی ذهنت و بری به سمت این ماشین ها

    گفتم نه با اسنپ چند دقیقه گذشت یه اسنپ پیدا شد

    همزمان استاد جان دختری چند متر اونور تر دیدم و صداش اومد که گفت این اسنپی داره هی دور دور تر میشه

    طولی نکشید اسنپ من رسید سوار شدم و رفتم به سمت سالن ورزشی مسابقه دو تیم لیگ برتری که هر دو هم خوزستانی هستند

    رسیدم به سالن و دیدم عه هنوز مسابقه شروع نشده دقیقا دقایق آخر به اینکه مسابقه شروع بشه رسیدم دقیقا و به موقع بود

    بعد از اونم استاد رفتم صحبت هام کردم که با در بسته روبرو شدم واسه تست اما فعلا نمیخوام اینو بازش کنم تا برسم به مراحل بالاتر میگم درموردش

    برگشتن هم میخواستم اسنپ بگیرم

    دو دفعه استاد این اسنپ ها دور میشدن و هی میدیدم هر لحظه خیابون عوض میشه از مبدا دورتر میشن بعدش من هیچ کاری نکردم گذاشتم خودشون لغو کنن دیگه اونجا عجله نداشتم چون تا ساعت حرکت 1 ساعت نیم یا 2 ساعت زمان داشتم

    تا اینکه یه اسنپ پیدا شد رفتم راه اهن

    توی راه آهن گریه کردم و تا جایی که می‌شد خودم خالی کردم آخر اون لحظه بخاطر حرفها و نه که شنیدم احساس ناامیدی کردم به خودم میگفتم مریم دیدی چیشد شکست خوردن نشد که نشد اشکام پاک کردم

    بعدش سوار قطار شدم

    یه نکته از قطار اهواز فهمیدم از 30 دقیقه قبل از حرکت مسافر ها سوار کردن که سر ساعت حرکت کنن و این برام خیلی جالب بود حتی این باعث شد که از اطلاعات بپرسم واقعا این قطار اهواز به.. هست بعدش گفت آره

    میدونید من موقع رفت تعللی در حرکت ندیدم فقط در حد نهایتا 3 یا 4 دقه بعد از زمانی که توی برنامه حرکت اعلام شده بود حرکت کرد ولی از اونجا که روی این تایم و وقت حساسم همیشه سعی میکنم به موقع و حاضر باشم برام خیلی مهم هست و بود و البته استرس نرسیدن به مسابقه ام داشتم

    خداروشکر سوار شدم و رسیدم بابام اومده بود دنبالم

    صبح که میخواستم برم استاد هیچ کس بیدار نکردم حتی بابام بلند نکردم منو ببره من رسیدم اهواز توی سالن بودم بابام زنگ زد پیام داد کجایی چرا نگفتی ببرمت راه آهن

    گفتم بابا الان نمیتونم تلفنی صحبت کنم شلوغه

    دیگه اومدم

    بابام گفت باشه خوش باشی

    استاد بابام اصرار داشت که خودم میبرمت برگشتن میام گیانپارس ناهار میخوریم برمیگردیم و…

    ولی من قبول نکردم بهش گفتم اول آخر این اتفاق میوفته و تو ممکن نباشی

    و مامانم اصلا راضی نبود

    احساس میکنم بخاطر باورها و ترسها شون اصلا حس نکردن که صبح باید بلند شن که میخوام برم با خودم گفتم اگر قلبا دوست می‌داشتن و هم مسیر بودن همشون صبح زود بلند میشدن که منو راهی کنن مثل مدرسه که هر اتفاقی میوفتاد حواسشون به این بود منو بیدار کنن

    و هم یه جورایی انگار باید ایمان و جسارت خودم نشون میدادم و وابسته بودن رها میکردم

    هیچ اتفاق خاصی نیوفتاد اون ترسهای که منو می‌ترسوند حتی من برای بلیط گرفتن هم ترس داشتم وقتی اومدم بلیط بگیرم از دستگاه بلد نبودم و برای اولین بار اینکار انجام دادم یه دختره اومد کنارم گفت من نمیدونم تو میدونی چطور میشه بلیط خرید؟

    اونجا فهمیدم عه بعضیا مثل من اولین بارشون

    استاد با مبلغ 11،700 بلیط گرفتم و رفتم

    مامانم باورش نمیشد که اینقدر باشه

    قبل تر ها وقتی بهشون میگفتم قیمت بلیط این اندازه هاس اصلا باورشون نمیشد یادم دقیقا.

    استاد برای اولین بار از روی پل سفید اهواز رد شدم چقدر این پل زیباست

    اصلا این کارون و پل هاش خودش یه زیبایی برگشتن از یه پل دیگه رد شدم

    چقدر محله امانیه قشنگ بود دوتا خیابون خوشگل توی مسیرم دیدم که توی ذهنم موند

    همه اینا رو گفتم که به خودم بگم من توی مسیرم توی مسیر رویام، توی مسیر لژیونر شدن، بهترین بازیکن فوتسال جهان شدن

    توی مسیر لیگ برتر تیم ملی و جام ملت‌های آسیا، جام جهانی فوتسال

    من الان درمسیر حرفه ای شدن توی فوتسالم

    اره منم در مسیر رسیدن و تجربه علاقه م هستم رویا، رسالت، آرزو هرچیزی که اسمش هست

    خداروشکر بخاطر وجودت استاد

    میدونی دارم به این فکر میکنم شما چه باوری ساختی چه مسیری رو که امروز احساس کردم شما دلیلی هستین که من به آرزوهام برسم

    به تیم ملی به قهرمانی جام ملت‌ها آسیا

    به حرفه ای شدن توی فوتسال

    دیده شدن توی رشته خودم

    چه باورهای خوبی ساختید استاد در مورد الگو بودن شهرت، اینا همون باورهایی که توی دوره راهنمای عملی ازش صحبت کردید

    اینکه این توی ذهنتون منطقی شده که من با رسیدن به این خواسته ها و نتایج و دیدن شدن ها باعث گسترش جهان میشم باعث ایجاد زنجیره ای میشم که آدمهای بسیار زیادی دیگه ای هم به آرزوهاشون به زندگی خوب برسن یا حداقل به سمتش حرکت کنن

    استاد دیروز یه نیم نگاهی به خلا های درونیم که دوست دارم دیده بشم و تایید بشم کردم یه لحظه به خودم گفتم چرا نمیای اینجوری بهشون نگاه کنی که با رسیدن و مطرح شدنت باعث گسترش فوتسال زنان میشی

    اعتباری به این ورزش میدی که خیلیا میان و توش سرمایه گذاری میکنن و باعث بالا رفتن بی چون و چرا کیفیت و امکانات تیم ها میشی

    ارزش احساس لیاقت توی این رشته میبری بالا

    چون خیلی می‌شنویم که ما فوتسالیست های خوبی داریم تاپ لول ولی میزان توجه و اهمیت یا بهتره بگیم اولویت پایینی براشون قائلیم

    خوب این اولویت نداشتن باعث میشه پسرفت کنیم

    مثل شکست تیم ملی ایران جلوی مراکش برخلاف انتظارها همه توقع داشتن حداقل جز 4 تا بشیم و نرسیدیم

    یا نزول رتبه بندی تیم ملی فوتسال زنان در آسیا ، آخرین چیزی که دیدم از اول اومدیم دوم

    و..

    خلاصه استاد یه صحفه و نیم نوشتم که با مطرح شدن و موفق شدن و دیده شدنم با رشد و پیشرفت چی و کیا و چیا میشم

    چقدر افکار تغییر میکنه

    نمیخوام بیشتر وارد جزئیاتش بشم در زمان لازمش یه جایی توی سایت مینویسم

    خیلی دوست دارم استاد

    قول میدم که مثل روزی که با شما و خدایی که بهم شناسوندی خدایی که هر قدم همراهته برسم به آرزوهام

    اسناد اینم بگم من روزی که تصمیم گرفتم برم سراغ فوتسال توی کاغذ نوشتم و امضا کردم که میرم میرسم به فلان جا اینم درحالی که هیچی نمیدونستم هیچ کس موافق نبود هیچ پولی نداشتم هیچ کسی ام فرش قرمز پهن نکرده بود هیچ آشنای ورزشی مربی و.. نمیشناختم

    و از تمام چیزام این برگها که نشونه راهن نگه داشتم قبلا تمام نکات و اگاهی ها و.. که از قائلا و دوره هاتون داشتم ریختم دور سبک سبک

    فقط الان 3 دفتر دارم که پر کردم

    که الان سومیش دارم استفاده میکنم

    اگر به نوشته های این سه تا نگاه کنی میشه روند از ناامیدی و حال بد شروع کردن و حرکت به سمت رشد و تغییر دید

    چون قبلا از حال بد و.. مینوشتم ولی الان دیگه نمینویسم

    استاد سنم کمتر بود مثلا زیر 15 بودم مینوشتم ولی از حال بد مینوشتم از غم مینوشتم.

    الان استاد هرچی هست سعی میکنم نکات فایلها رو بنویسم یا باور ها و شفاف سازی های ذهنم بنویسم

    استاد جانم خیلی دوستت دارم

    تمام تلاشم میکنم که اول از همه به قدم اول این فایل عمل کنم برای اینکه به آرزو هام برسم

    و بعد متعهد متعهد متعهد به ادامه دادن به ساختن و قدرت دادن به باورهایی که لازمه و توشه راهمه

    از خانم شایسته عزیزم بسیار سپاس گزارم

    خوشحالم که اینجا توی این پروژه هستم

    با ایمان

    مریم درویشی

    1403/8/9

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای: