live | خروج از جامعه "معلولان باوری" و خلق زندگی دلخواه - صفحه 16 (به ترتیب امتیاز)


توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

519 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    الهام سیاوشی فرد گفته:
    مدت عضویت: 588 روز

    به نام تنها فرمانروای کل کیهان خدای مهربانم خدای وهابم خدای رزاقم سپاسگزارم

    سلام عزیزان جان

    گام هفدهم

    فایل صوتی live | خروج از جامعه “معلولان باوری” و خلق زندگی دلخواه

    سوره نساء

    وَإِنَّ مِنْکُمْ لَمَنْ لَیُبَطِّئَنَّ فَإِنْ أَصَابَتْکُمْ مُصِیبَهٌ قَالَ قَدْ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیَّ إِذْ لَمْ أَکُنْ مَعَهُمْ شَهِیدًا ﴿72﴾

    و همانا گروهی از شما (در کار جنگ) کندی و درنگ می‌کنند، اگر برای شما حادثه ناگواری پیش آید (به شماتت) گویند: خدا ما را مورد لطف خود قرار داد که با آنان حاضر نشدیم.

    وَلَئِنْ أَصَابَکُمْ فَضْلٌ مِنَ اللَّهِ لَیَقُولَنَّ کَأَنْ لَمْ تَکُنْ بَیْنَکُمْ وَبَیْنَهُ مَوَدَّهٌ یَا لَیْتَنِی کُنْتُ مَعَهُمْ فَأَفُوزَ فَوْزًا عَظِیمًا ﴿73﴾

    و اگر فضل خدا شامل حال شما گردد آن‌چنان که گویی میان شما و آنان ابداً دوستی نبوده (با تأسف) گویند: ای کاش ما نیز با آنان به جهاد رفته بودیم تا (از غنیمت) نصیب فراوان می‌بردیم.

    چگونه دلیل اصلی نتایج را از یاد نبریم؛

    چگونه از مسیر عمل به قانون، خارج نشویم؛

    درمان معلولیت باوری و خلق زندگی دلخواه؛

    انسان فراموش کار است. نتایج، خیلی زود برای ما بدیهی می شود، خیلی راحت فراموش می کنیم که دلیل نتایج، کار کردن روی باورهایمان بوده است. در نتیجه از بهبود باورها غافل می شویم و دوباره به مسیر قبلی بر می گردیم. سپس اوضاع هم به همان شرایط نادلخواه قبلی بر می گردد؛

    سپاسگزاری ابزاری است برای خلع سلاح ذهن و دوباره برگشتن به مسیر خلق زندگی دلخوه؛

    وقتی با این باور که : احساس خوب = اتفاقات خوب ذهن خود را کنترل می کنی، فارغ از اینکه شرایط چیست، ورق به نفع تو بر می گردد؛

    چقدر ما توانمند هستیم برای اینکه شرایط زندگی مان را تغییر دهیم و چقدر راحت می توانیم این توانایی را فراموش کنیم و وارد روزمرگی و حاشیه ها شویم؛

    قانون تغییر مکان زندگی؛

    خدا یا شکرررررررررت برای دریافت این آگاهی های ناب الهی

    تنها تو را می پرستم و تنها از تو یاری میجویم مرا به راه راست به راه کسانی که به آنها نعمت داده ای هدایت کن نه کسانی که بر آنها غضب کرده ای و ن گمراهان

    خدایا شکرت من تسلیمم هیچی نمیدووووونم خودت کمکم کن تکاملم را بدرستی طی کنم

    بخدا که خود خودش گفته سپاسگزاری بالاترین فرکانس به خداست

    هر وقت سپاسگزاری با تمام وجودم داشتم حس کردم قلبم چقدر باز تر و سلیمتر و آرامتر شده

    چقدر احساس خوشبختی کردم

    چقدر آسان شدم برای اسانی ها

    و من وظیفم اینه که هر بار وقتی میبینم یه کار خوب یه حرف مثبت یه عملکرد بهتر یه محبت یه نعمت که به طور طبیعی وارد زندگی ام شده

    و هر بار بیشتر و باکیفیت تر داره میشه

    پس باید بیاد بیاورم

    که قبلاً هم بوده ولی این حس خوب پشتش نبوده

    و الان وقتی با وجود نعمت‌هایی که وارد زندگی ام میشود و من احساس سپاسگزاری و آرامش دارم یعنی خداوند داره نعمت و ثروت را بصورت طبیعی وارد زندگی ام میکند

    من وظیفم بندگی کردن است و

    خداوند وظیفش خدایی کردن هست

    خدا هر لحظه داره با قوانین بدون تغییرش با سیستمی بودن جهانش کارشو درست و بی نقص انجام میدهد

    منم که باید در مدار دریافت الهامات و نعمت‌های الهی باشم

    بخدا که بار ها از وقتی که دارم روی خودم مار میکنم برام معجزه شده

    چند روز پیش تو کامنت های قبلی نوشتم که یه مهمانی دعوت شدیم که قلبا راضی به رفتن در اون جمع نبودم چون می‌دانستم چه افکار منفی و توهین و تمسخر و ورودی های منفی وارد ذهنم میشود و جهان اون اجازه رو نداد که ما در اون مهمانی باشیم و من فقط شکر گذاری کردم و توجهم را روی فایلهای زندگی در بهشت و آموزش های استاد گذاشتم و لذت بردم و من دو روز بعد یعنی دیروز که جمعه بود به یه مهمانی دعوت شدیم و جهان اجازه لذت بردن از زیبایی ها و افراد جدید و با کیفیت تر و مکانی که جز زیبایی ندیدم و انسانهایی که واقعا عالی با زبان شیرین بختیاری صحبت می کردند و همه جوره محبتشون رو به ما نشون دادند و ما فقط لذت بردیم و واقعا رهای رها بودیم

    چه بهشتی بود بخدا

    گفتم این نتیجه کنترل ذهنم بود و لطف خداوند که هر لحظه شامل حالم میشود

    و بچه ها واقعا لذت بردند از اون مکان روحانی

    رفتیم به دیدن زیبایی ها در اون منطقه کوهستانی و قشنگ شبیه به یکی از فایلهای سفر به درو آمریکا بود

    سنگهای بزرگ و صیقلی داده شده توسط جریان آب

    واقعا زیبا و لذت بخش بود اون فضای روحانی

    کلی با بچه ها از اون همه آرامش و زیبایی که هم در طبیعت و هم در وجود انسان ها براحتی میشد لمس کرد لذت بردیم و پیاده روی کردیم

    و ذهنم چنان آرام شده بود که اصلا انگار گذشته ای در کار نبوده و همش همین لحظه است که الان هستم

    بخدا با تمام وجودم حس کردم ذهنم خالی خالی شده از همه چی رها شده

    واقعا طبیعت انسان را در لحظه نگه میدارد

    نه به گذشته و نه به هیچ چیزی پشت سرت فکر نمیکنی و خودتو به جریان هدایت میسپاری و آرامش داری

    خدایا شکرت

    اینجا باز هم یاد گرفتم مسمم تر کانون توجهم را روی زیبای ها و نکات مثبت و شکر گذاری و احساس خوب و آرامش و آسایش و لذت بردن از زندگی و استعداد های درونی و خالق بودن و درستکار ی و راستگویی و پاکی بزارم اندیشه‌های نیک داشته باشم

    تا جهانم تغییرات مثبتری داشته باشد

    خدایا شکرت

    امروز که رفتم کلاس در کنار دوستان عالی هستم بلطف خداوند

    و با عشق از تواناییهای منحصر به فرد م با اتمام کارهای زیبای هنری که خلق میکنم تعریف میکردم و چقدر حس خوب دریافت کردم

    نه اینکه نیازمند تعریف دیگران باشم

    بخودم قبول کردم که من میتوانم از زیبای های خداوند را خلق کنم تا هم خودم لذت ببرم هم دیگران از دیدن زیبایی ها لذت ببرند

    من تجلی خداوند بر زمین هستم و راحت تر تعریف دیگران را می‌پذیرفتم وانچه در دوره احساس لیاقت را یاد گرفته ام و درونی باید تا همیشه روی احساس لیاقتم کار کنم

    بدون هیچ وابستگی و ارزشمند دانستن کارهایم بخودم افتخار کردم

    خدایا شکرت

    و از اینکه وقتی من از توانایی های حرف زدم و خواستم با زبان تصاویر هم کار هامو از گوشی به دوستان نشان بدهم چقدر علاقمند و با حوصله وقت گذاشتند و با لبخند رضایت نگاه می‌کردند

    خدا یا شکرررررررررت

    استاد

    دارم یاد میگیرم که وقتی به یه چیزی که جالب نیست بر بخورم ذهنم داره یاری می‌کنه که تغییر زاویه دید به اون اتفاق ناجالب داشته باشم

    مثلاً دو نفر از هم دلخور باشند و متوجه بشم

    اول سعی میکنم خیلی عمیق نشم تو حاشیه ها و ریز بشم ببینم ناراحتی سر چه چیزی بوده و تا میتوانم سعی ام بر اینکه کسی را قضاوت نکنم

    و با یه بیخیالی از قضیه خودم را میکشم کنار و تمام تمرکزم را بر نکات مثبت میبرم

    حالم را خوب نگه میدارم

    که در مدار بالاتری قرار بگیرم

    بخدا اگه ذهنم یاری کنه بارها برام پیش اومده

    تونستم تا جایی که سعی کرده ام خدارو شکر موفق شده ام و همه چی به نفع من شده

    خدایا شکرت هر آنچه دارم از آن توست

    من به هر خیری از تو برسد سخت فقیر و نیازمندم

    خدایا شکرت

    که دارم با خودم بیشتر در صلح زندگی میکنم

    برای دوست داشتن خودم

    سعی می کنم بخاطر نا آگاهی های گذشته که ظلم کرده ام

    الان مثله یه والد مهربان با خودم رفتار کنم

    در احساس خوب پایدارتر ی بمانم

    توجهم را روی بهبود شخصیتم بزارم

    تمرکزم را روی نکات مثبت و زیبایی ها و شکر گذاری نعمت‌های خداوند بزارم

    هر خیری برسد از جانب خداوند است

    و هر شری از طرف خودم است

    من خالق تمام اتفاقات زندگی ام هستم

    تمام اتفاقات زندگی ام بر اساس باورها و افکار و فرکانس های خودم بوجود می آید

    هر روز م را با تمرین ستاره قطبی و نوشتن صفحه ها صحبت کردن با خداوند آغاز میکنم

    و هر شبم را با اتفاقات خوب و نعمت ها و زیبایی ها ی اون روزم با احساس خوب می‌خوابم و هر روز داره قدرت خلق کردن زیبایی ها ی بیشتر در وجودم پر رنگ تر و پایدارتر میشود .

    احساس میکنم با تمام وجودم که دارم به ثبات فرکانسی میرسم و این لایوها تاثیر بینظییییر شون رو گذاشتند.

    خدایا شکرت که حسم به نوشتن فوق‌العاده عالی است و وقتی شروع میکند به نوشتن

    نان استاپ میاد و بخدا که دستم خستگی نمی‌شناسه چون با عشقه و از درونم می‌جوشد.

    و الان با نوشتن و مکتوب کردن حس و حالم

    درونم عالی عالیست

    خدایا شکرت فقط روی تو حساب باز کرده ام

    من ارزشمندم

    من شکر گذارم

    خدایا شکرت که بودنم در هر روز معجزه الهی است تا بیشتر بندگی خدا را بجا آورم

    خدایا شکرت برای تک تک نعمت‌های الهی که بهم ارزانی داشته ای

    باید هر لحظه شکر گذار و قدردان تمام نعمت‌هایم باشم تا بر من افزوده تر شود

    شکر نعمت ،نعمتت افزون کند

    کفر نعمت از کفت بیرون کند .

    انسان فراموش کار است

    پس باید هر بار بیاد آورم نعمتها و جایگاهم را که هر بار با کار کردن پیوسته و مداوم با کیفیت عالی تر و زیباتر و بیشتر میشوند .

    خدایا شکرت

    خدااایا شکرررررررررت

    خدااااااااایا شکرررررررررت

    در پناه الله یکتا شاد سلامت ثروتمند خوشبخت و سعادتمند باشید در دنیا و آخرت دوستون دارم الهام جون عزیز دردانه خداوند عالم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  2. -
    سعیده آیت گفته:
    مدت عضویت: 1140 روز

    بنام خدای مهربان

    سلام به استادان عزیزم وسلام به همه دوستانم در این بوستان بهشتی

    استاد چندروزه میخوام بیام کامنت بزارم یعنی دقیقا بعد اون فایلی که گذاشتید درمورد لیلای عزیز

    که چه کرد اون فایل و صحبتهاتون با من

    ولی هربار میگفتم نه

    تا اینکه امروز و این فایل که رفتین روقسمت شکرگزاری

    گفتم الان وقتشه باید بنویسم

    من اون فایل درباره لیلای عزیز رو چند روزپشت سر هم گوش میدادم و اونجا که میگفتید اگه یکی دست بزاره رو نقطه جوشت و تو مثل قبل عمل کنی یعنی تغییر نکردی و داری خودتو گول میزنی

    دلم یهو میشکست حالم یه جوری میشد و احساس میکردم من این مدت هیج پیشرفتی پس نداشتم

    چرا؟

    چون دقیقا تو همون دو روز، قبل گوش دادن به فایل یه جریاناتی پیش اومد که من زدم جاده خاکی و جواب طرف رو دادم

    البته که کوتاه بود

    ولی بود

    وهی میگفتم سعیده استاد با توئه

    جالب اینه که من همیشه این مسائلو اعراض میکردم ولی اون دوبار شده بودم سعیده قبلی

    دفعه سوم که دقیقا شنبه قبل بود همونجا پوزش کردم یه جورایی بهم برخورد اونم خیلی خیلی زیاد

    و به کارام فکر کردم و فکر کردم

    دیدم من چند وقته برا یه تضاد کوچولو داشتم دنبال ریشش تو خودم میگشتم که هرچی میگشتم نمیفهمیدم جیه

    هر روز نشانه امروزم رو میزدم تو قران از خدا میهواستم ولی انگار نه انگار جوابی نمیومد

    واین درونن منو کلافه کرده بود بدون اینکه بفهمم نشتی انرژی پیدا کرده بودم

    گفتم خدایا ایتکه نشد من باید حالمو خوب کنم باید این روندو تغییر بدم

    همون موقع خدا هدایتم کرد سعیده مگه تو لایو اصل خارپشتی ننوشتی احساس خوب داشتنه که اصله

    پس بیا همه چیو بریز دور فقط تمرکزتو لیزری بزار رو احساس خوب

    حالم کمی بهتر شد بقیه فایلو گوش دادم آخرش باز یه هدایت دیگه اومد

    گفت ببین همه دارن از شکرگزاری میگن

    گفتم خب منم صبخ وشب دارم مینویسم و سعیم بر شکرگزاری بیستره

    گفت حتما کمه دیگه ببین لیلا میگه هرجی دارم از شکر گزاریه افلاطون عزیز میگه مهمترین دستاوردهای من از شکر گزاریه

    اسداااله عزیز تو اون کامنتش نوسته بود استاد قرار بوده دوره ای بنام شکرگزاری رو ران کنه

    فلان کامنت نوشته چند ماه شکرگزاری این نتایجو برام داشت و هزاران جیز دیگه که مثل قطعات پازل اومدن جلو چشمام که تمرکزی اینکارو شروع کن

    همونروز گفتم اره واقعا من اون معحزاتی که میشه از این روش بدست اوردو هنوز ندیدم و همون موقع متعهد شدم به نوشتن داشته هام

    از اتاق خودم شروع کردم وبا عینک ذره بینی سعی کردم هر انچه که وجود داره رو بنویسم

    قرار گذاشتم هر روز 50 تا مورد از داشته هامو بنویسم و بابتشون به حس خوب و شکرگزاری برسم البته گفتم باید در طول روزم همش حواسم باشه بابت هرچیزی شکر کنم

    الان یه هفتس دارم اینکارو میکنم 400 مورد نوشتم فقط از اتاق خودم و یه سرویس بهداشتی و یکم از اتاق دخترم

    تازه خیلی مسائل رو دونه به دونه ننوشتم

    مثلا نوشتم جورابهای زمستانی حورابهای اسپرت یا بلوزهای تو خونه ای و نیومدم بابت تک تکشون یه مورد جداگانه بنویسم و الان 400 مورد رو در اوردم به لطف خدای مهربون که موندم وقتی شکر گزاریهام بابت فقط وسایلی که دارم تموم بشه به چند هزار میرسه تازه بعدش شکر تک تک اعضای سالم بدن خودم و دخترم و همسرم و توانمندیهامونو نکات مثبت اخلاقی هر کدوممون

    وای خدای من چقدر باید بنویسم و این مسیر ادامه داره و اون نتایجی که بعد نوشتن همشون بیاد فک کنم مثل بهمنی عظیم از نعمت و ثروت منو شگقت زده کنه انشالله

    واما بگم از نتایج این یه هفته

    اول از همه به خودم قول دادم همه ادمای اطرافم رو بپذیرم به همون شکلی که هستن یعنی نیام توذهنم بگم ای بابا جرا توجهش به چیزای منفیه یا چرا نمیتونه اخبار گوش نده و …..وسعیم رو گذاشتم بر اینکه مسائل رو از دید اونا ببینم یعنی بگم خب مثلا دخترم حق داره از مشق بدش بیاد آخه کدوم دختر 8 ساله ای عاشق مشقه منم بچه بودم فقط بازی دوست داشتم پس حق داره دیر بره سراغشون بعد

    روز اول همسرم که تازه از اصفهان اومد دوباره راهی اصفهان شد این یعنی نشتی انرژی کمتر صدای کمتر اخبار و…..

    روز دوم داشتم یکم استراحت میکردم صدای پیامک گوشی اومد تو دلم گفتم کاش واریزی بانک میومد

    بعد گفتم اخه از طرف کی؟

    بعد گفتم خدایااز طرف تو

    بازگفتم خدام از طریق بنده هاش کارهارو میکنه

    بیخیال شدم تا ایتکه تلفنم زنگ خورد و یکی از عزیزانم بود بعد یه کم احوالپرسی گفت شماره کارتتو بده

    واقعا در جا خشک شدم گفتم واسه چی و توضیح داد بله اولین واریزی از طرف خدا

    دلم میهواست جیغ بزنم

    میدونید این همزمانی برام خیلی حذاب بود من تا دودقیه قبلش داشتم این نجواها رو تو سرم میگذروندم خدام همون موقع گفت بفرما

    روز بعدش مامانم که مدتها بود بخاطر کسالتش پای تلفن نمیومد وقتی زنگ زدم گوشی رو برداشت وای که چقدر ذوق کردم وکلی باهاش حرف زدم و گفت خیلی حالم خوبه وکلی صحبتهای شیرین وجذاب دیگه

    دوروز بعدش دوباره یکی دیگه برام پول ریخت و منم قدم 4 رو بعد مدتها تاخییر خریدم خداروشکر

    بعد دیروز که یکی از خواهرام زنگ زد یهو یادم افتاد ا چه جالب این خواهرم که باید هر روز بهم زنگ میزد و خب یه سری صحبتهای ناخواسته هربار مطرح میکرد الان 4 روزه زنگ نزده بود و من اصلا متوجه نبودم که اینم اثر شکرگزاری و تعهد به موندن در احساس خوبه

    استاد انقدر نتایح باحال دیگه هم که از حوصله دوستان خارجه گرفتم که قشنگ حس میکنم رفتارای دنیا باهام عوض شده یاد این آهنگ افتادم

    وقتی که من عاشق میشم دنیابرام رنگ دیگس

    صبح خروس خونش برام مثله یه اهنگ دیگس

    بعداومدم از قدرت سوال استفاده کردم و

    بخداگفتم چه جوری شکر کنم که نتیجه بهتری بگیرم در جا خدا منو یاد کامنت حسین ونرگس عزیز انداخت که به این فکر کنین اگه اون نعمتو نداشتینش اوضاع چه جوری بود

    واقعا که اینم کولاک میکنه یعنی بخاطر یه ابر کوچولو که گذاشتی لای درز در که حشره نیاد تو هم کلی ذوق میکنی و شکر گزاری

    البته اینم بگم دارم رو احساس خوبم بشدت کار میکنم

    یعنی تا یه چیزی میشه سریع میگم خدایا برا اینکه حسم خوب بشه الان چی بگم؟ الان چیکار کنم؟ الان چه رفتاری نشون بدم؟

    والحق که خدام در جا هدایتم میکنه و انقدر خوب چند تا چالشی که تو این یه هفته برام پیش اومد رو عالی با کمک خدا مدیریت کردم و همه چی یه جور دیگه شد و عالی تموم شد که دقیقا حس کردم تمرکز گذاشتن فقط رو هدف نباید باشع تمرکز گذاشتن رو یکی از اصول قانون چقدر نتایجو متفاوت میکنه

    راستی اینم بگم تو تابستون امسال من بخاطر هوای عالی که بود یعنی تا یه ذره هوا خنک میشد کلی شکرمیکردم به همه میگفتم وکلی بزرگش میکردم حتی اگه طول روز بیشترگرم بود یه دوسه ساعتی که بهتر میشد کلی میگفتم و مینوشتم وحالمو خوب میکردم

    دقیقا دیدم هرچی من اینکارو اگاهانه تر میکنم هوا داره روز به روز خنک تر میشه

    شاید باورتون نشه مردادماه امسال رامسر انقدر خنک بود که کولرا خاموش و ما گاهی شبا حتی پنجره هارو میبستیم وپتو هم مینداختیم

    قشنگ حس میکردم خدا داره قدرت سپاسگزاریو نشونم میده

    کاربه جایی رسیده بود که گفتم خدایا میترسم با این فرمون پیش بره بریم تو زمستون

    وعامدانه شکر کردنهامو کمرنگ تر کردم که انقدرم سرد نشه

    دارم از مردادماه اوج گرما تو شمال حرف میزتم

    به هرکی میگفتم باورش نمیشد ولی شده بود دیگه

    استاد عزیزم انقدر حالم خوبه انقدر عالیم که با کلام نمیتونم بگم وامروز تو این فایل که میگفتین دروازه های نعمت رو براتون باز میکنه

    میگفتم اره دقیقا باز میکنه وهرجی میگفتید رو فقط تایید میکردم و لذت میبردم که اصل صحبت امروزتون درباره شکرگزاری بود

    میدونید استاد من تجسم و شکرگزاری رو مثل دسربعدغذا میدونم

    همونطور که دسر سر یه میز لذت بخش ترین و خوشمزه ترین چیدمان اون میزه

    این دوتاهم برامن همینجورن چون از همون اولش با یه حال عالی شروع میشه

    مثلا کنترل ذهن نتیجش شیرینه ولی خودش کارسختیه ولی این دوتا از اول شیرینن

    میخوام بگم اصل خارپشتیه احساس خوب رو اگه تو عمل پیاده کنیم و هر لحظه حواسمون باشه الان چه جوری حسمو باید خوب کنم واقعا همه اصول دیگه رو هم خودبخود رعایت کردیم وشکر گزاری

    که نگم از حس شیرینش ازطعم دلپذیرش

    من تو یه برهه ای ادمی شده بودم که میترسیدم حتی تو دلم بابت یه چیزی شکر کنم نکنه یه اتفاق بدی برام بیوفته!!!!!

    ببینین به چه فاجعهای تبدیل شده بودم ولی الان در عوض همش دنبال اینم که یه جیزی پیدا کنم که شکرشو بگم و گاها دوست دارم جیغ بزنم و بگم وهمه رو تواین حسم شریک کنم

    خدایا واقعاشکرت که میتونم بگم شکزت

    خدایاشکرت خدایاشکرت خدایاشکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  3. -
    لیلا توسلی گفته:
    مدت عضویت: 869 روز

    گام17به نام عشقم پدرم یارویاور م بابا خداسلام، بابایی.

    سلام به استادوهمه ی همکلاسیهام. استادمن تاحالا خیلی وام گرفتم به صورت معجزه آساکه خودرئیس بانک ویامعاون بانگ دیگربرام خادمی میکردن فقط خودخدابود که به منوبچه هام خدمت میکرد! که بچه ها انقدرسنشون کم بودپول لای دفترچه میذاشتم ودفترچه روتوی لباسشون وشلوارشونورولباسشون میکشیدم تاپولوبرسونندبانک. ببرن بدن دست آقای رئیس خودش قسطمونو پرداخت میکنه! که هنوز هم شماره ی همراه رئیس بانک رودارم! گاهی تماس میگیرم وتشکرمیکنم!وخدارحمت کندیگ معاون توی بانک دیگربه ماخیلی خدمت داشت که این ماجرایکی ازخدمات این بزرگواربرای بنده بود!ازاینجاشروع میشود!بنده 2تابرادرتنی ازخودم بزرگتردارم و3تاخواهرتنی بازهم بزرگترهستند. وبرادربزرگ خانواده ودامادبزرگ خانواده درردیف اول مورداعتمادانجام کاربرای ثبت نام مکه برای مادرم بودن!ماجرابرای حج عمره بود

    وروی عزیزدل من اصلا حساب برای انجام اینکارنه تنهامادرم بلکه هیج کس دیگه هم بازنمیکرد!عزیزدلم راننده اتوبوسرانی بود.یک رورازکارتمام شدآمدگفت:خانم بریم خانه مادرپرسیدم چرا؟گفت:خبرای خوبی دارم برای مکه جا،رزرو کردم!مادرم باخواهرقبل خودم زندگی میکردولی بعدازمن ازدواج کرده. وروی شوهراین خواهرم هیچ کاری روحساب نمیکردیم بنده خداتشنجی بود!واردخانه ی خواهرم شدیم. عزیزدلم ازاول به مادرم میگفت: حاج خانم،سلام حاج خانم خوش خبری دارم!مادرم پرسیدچه خبر؟گفت:کاروان برات پیداکردم بری مکه! مادرم خندیدگفت: من چندساله پولم آماده است، بزرگترهای تونتونستن مرابفرستن مکه به اصطلاح مادرم کسی راکه باورانجام به کارهای به ظاهربزرگ راندارد،میگفت ::تویه یقه چرکی یعنی (کارنابلد)میتونی منو بفرستی مکه؟ عزیزدلم گفت:آره خط روستاکارمیکنم، یک دوستی دارم امروزرهگذری سواراتوبوس شده پرسیدم چیکارمیکنی؟گفته:توی آژانس مسافرتی هستم،الان یک کاروان راهی سفرعمره هستند1مسافرالی 2تامسافرکم داریم. یکنفرحتمی100٪و نفردوم50٪حالااگه کسی روسراغ داری معرفی کن اینم شماره تماس بادفترآژانس،مادرم باورش نمیشدعزیزدلم میگفت: شمابالیلابیابرومکه بازهم باورمان نمیشد!چون داداشم ودامادمون که مثلایک کمی به قول روستائیهامون پیه شکم دارن وبه اینجورجاهانفوذدارن این کارو نکردن! شماره ازتلفن خانه گرفتیم آدرس دقیق رونوشتم، ماگوشی نداشتیم چون بزرگای خانواده گوشی داشتن!فردااول صبح بامادرم رفتیم دفترآژانس اولین ارباب رجوع بودیم!ازبس که برای هرکاری عجولم ومادرم میخواست بدونه این حرف راسته یادروغه!خوب سلام وخوش آمدگویی معرفی کردیم ازمااستقبال شدازطرف دوست عزیزدلم به رئیس بودنمیدونم کی بودمعرفی شدیم؟!به مابرگه دادن برین سرچهارراه پول واریزکنین به بانک.ومادرم چون چندسال پیش رفته بودکربلاسوریه میگفت ::خانمی که همشهریمون بوده منوبه یک رئیس کاروان خانم معرفی کرده کلاه سرم گذاشتن والان هم مادرم وهم من میترسیدیم بریم بانک پول واریز کنیم!ماهم به همون آقایان جریان کلاه برداری کربلاوسوریه مادر م روتعریف گردیم وآنهابه مااطمینان دادن که پولوبه ماکه نمیدین به بانک دولتی واریزمیکنین خاطرجمع باشین. استادبه سادگی خودم مادرم وعزیزدلم اشکام الان بی اختیارسرازیرشده.بامادرم مشورت کردیم که به برادبزرگترم زنگ بزنیم.برای واریزی پول به بانک کمک بگیریم.مادرم که شماره گرفتن بلدنبودتاآخرعمرش یادنگرفت!ومن ازهمون دفترگفتم :میخوام به داداشم زنگ بزنم بااحترام گفتندبفرماید:!استاداینجاسایت الهی است همگی حرفهای یکدیگررونه تنهاتائیدمکنیم بلکه ازاعماق وجودباورمیکنیم! پس قسم خوردن حرام است!الان دوباره بغضم ترکیدنمیتونم حتی یک کلام بنویسم!الو،سلام داداش. جریان مکه،واریزی پول،وترس مادرودختربرای واریزی پول ومادرمیگه تااینجاخودتوبرسون همه چیزوگفتم:این اشکهاامانم نمیدهدخوب ببینم ولی مینویسم، که اول به خودم وبرای همیشه به خودم وخداوکسانی که ازهمین الان تابرپابودن سایت هرکلمه ام رامیخوانندباگوله های اشکم نوشته ام وازدل میلرزم ومینویسم دراین دل شب که خدایاتوکردی هرچه داریم ازلطف توست.داداش مادرمیترسه منم میترسم پول به بانک واریز کنم تااینجابیا!،شمامیگین درجوابم حاج داداش الان اونموقع چه گفت؟!خیلی بی رحمانه گفت:من بنایی دارم الان کیسه گچ توبغلمه پول ندارم بنایی کنم.ننه میخوادبره مکه!که انگاراون میخوادهزینه ی مکه ننه روبده!خدایاتوشاهدی منی که بلدنیستم مادرپیرم روآورده ام چکارکنم؟جریانروبه مادرم گفتم:ومادرم ازاوانتظارآمدنش رانداشت ولی گفت:برای اینکه نگه اول به من نگفتین پیش ازخودکاروکردین!چون اول هم گفتم مادرم فکرمیکردچون داداش وشوهرخواهرهای بزرگترم بیشترتوجامعه بودن حتمااینامنوبه مکه میفرستن باهزینه های خودمادرم!ولی از این پسرو2تادامادهیچ آبی گرم نشد!وبرادردیگرم که اهل این حرفهانبود!الهی به امیدخودت ،رفتیم بانک باامیدبخداپول مکه مادرواریزشد.الهی شکربرگشتیم، دفتربرای نفردوم50٪درصدجابوداگه نفرقبلی انصراف دادجاهست! حالااسم لیلاجان راخداتوی لیست مسافرین بیت الله نوشته است.حالاحال لیلاجان روتااینجاداشته باش!لیلاجان داره ازشادی پروازمیکنه وپشتک میزنه تاخونه ودرهمان سال پسرکوچکم5سال کمتر دارد.بعدی11و12و13وعزیزدلم که قراره من که رفتم خواهرقبل ازمن دوتا بچه هم 5سال و4سال خودشونگه داره وهم خانواده منوسرپرستی کنه!خوب حالاباکدام پول؟دوباره فرداصبح اول وقت توی بانگ حاضرپیش جناب معاون روحش شادراهنماییهای لازم رادریافت کرده وبه پیش رئیس برای دریافت وام حاضرشده حالابه چه دلیلی این شعبه موافقت با500هزارتومان وام برامون کرده یادم نیست!برای کارهای ضامن وآمن برگه و

    دادن که مدارک لازم 2تاضامن خوب همیشه اولین ضامن عزیزدلم بوده وماچک هم نداریم!حالابرای دومی خدایاچه کارکنم؟توی بانک یکی ازثروتمندای روستاکه همسایه روبه روی پدرشوهرم بودتوی بانک کارداشت درهمون حال جریان ضمانت روبراش گفتم:وگفتم اولین ضامن شوهرخودمه کارمنده حالاخدارحمتش کنه صداشوانداخت توبینیش به خدا خانم فلانی من الان به تفرهه رفتن…..فدای سرهمه مردکه پولدارگشنه!به محض اینکه این مردرفت بیرون!همانطورکه دریابرای موسی ویارانش شکافت!حالازمین برای لیلاجان شکافت ودامادخواهری که ازپدرم یکی هستیم پشت درب سمت رئیس بانگ حاضرشدوهنوزبه درب ورودی نرسیده بوداستادبرای چندثانیه که طول کشیداین مردشریف واردبانک بشه به جناب رئیس گفتم:اون آقای فلانی که پشت شیشه میدیدیم راقبول داری ضامنم بشه!جناب رئیس نگاه به بیرون کردخندیدگفت:اوه ه ه ه کل بانک درخدمت آقای فلانی است!نصف سرمایه بانک ازاین آقااست وپسرشون است!سریع قبل ازاینکه دامادخواهرم واردبانک بشه خودمورسوندم دم درب ورودی واردشد. گفتم:سلام حاج آقاوجریان گرفتن وام والی آخرولبخندزدپرسیدآیاآقای رئیس منوقبول داره این همه گفتگوبین رئیس ومن ودامادخواهرم به دقیقه نکشیدخداهمه ردجفت وجورکرد!ودامادخواهرم روبا آقای رئیس روبروکردم. رئیس بانک پرسیدحاج آقااین خانم رامیشناسی؟فوراگفت:بله خاله ی بنده هستند.پرسیدقبولش داری برای اینکه ضامنش بشی بنده خداگفت:بله!منم گفتم آقای رئیس همین الان برای یکبارمن درخواست کردم دیگه نه زنگ به حاجی میزنم نه حضوری پیشش میرم هرمدرکی لازم هست بگین براتون بیاره ماهم پرروشده بودیم اینگارحاج آقانوکربابامه!خخخ همین الان روبه روتون کردم تمام.معاون رحمت شده هم باحاج آقاوپسرحاجی که میشه نوه خواهرم دوست جون جونی بودن که هرنوع لوازم چوبی لازم داشت برای همسردومش نوه خواهرم براش درست میکردوبه خانه اش میبرد. حالا بعدازچندروزبرادرشوهرم باخانمش میخوادبره کربلاوحاج آقااومدن بدرقه آخه حاج آقادامادخواهربنده هستند وپسرخواهرپدری جاری بنده آره روستاییهاهمه قوم درقومیم!سلام وحال احوال من چیزی نپرسیدم وازهیچی خبرنداشتم !پرسیدخاله رفتی بانک ؟گفتم:نه چطورمگرگفت:هرمدرکی لازم بودمن بردم بانک حتماوامت آماده ست. منم خوشحال فردااولین ارباب رجوع بانک واردشدم مدارکم روی میزآقای رئیس موردبرسی قرارگرفت،واوکی500هزارتومان وام داده شدآره سال1383آخرماه شریف رجب که واردشعبان شدیم راهی مدینه منوره شدیم خدایاتمام آرزمندان رامیزبان درهرجای دنیارادارن باش منم سفرهای دوردنیاباخانواده ام رادارم میزبان ماباش آمین.حالاماکه مادرودختررفتیم ولی همین برادربزرگم یک پاواستادگفت:لیلاباپولهای ننه رفته مکه!هرچی خواهرقبل ازخودم که100٪اززندگی من خبرداشت میگفته: نه لیلاباضمانت فلانی وام گرفته رفته ولی حرف خودشو میزده لیلا برانون شبش مونده پولش کجاست بره مکه؟ماکه راضی نیستیم پولهای ننه خرج مکه لیلابشه وتوی دل خواهرهاوبرادردیگه شک وشبهه انداخت که حتی همین دامادخواهرم فهمیده بودگفته :بودمن ضامن وام مکه خاله شدم آخرهم باورشون نشدفدای سرم. الان هم نمیدونم مادرمن10ساله ساکن بهشته. وبامکه رفتن من دهان همه بازموند!یک خواهروبرادرپدری داشتم که حج واجب هم رفته بودن ولی خواهربرادرای پدرمادری خودم هنوزمکه نرفته بودن باعث تعجب ههههمممممههههههه شده بود.ومکه رفتن من جزوالهامات بود.زمانی که من خیلی بچه بودم مادرمن خیاط بودهمه مدل لباس توی دوره خودش میدوخت. ازقبا، عبا،لباس،زنانه ومردانه همه نوع خیاط ماهروخیلی فعالی بودازهرانگشتش هزارتاهنرمیبارید!وتاوقتی روستابودیم زیادکارکردوتوی شهرآمددیگه درحدچادروشلوارتوخونه برای خانواده خیاطی میکرد.روحت شادمادر.خوب من که بچه بودم همسایه بالاسرخانه ماتوروستامیخواستن برن حج واجب لباس احرامشونومادرم دوخته برای چادرحاج خانم همسایه پارچه شون کم بوده وتهیه اش برای بنده خداراحت نبوده،مادرم میگه حاج خانم اجازه میدی ازخودم برای کمبودچادرتون پارچه سفیددارم اضافه کنم؟اونم ازخداخواسته خدارحمتش کنه گفته آره خوب فکری کردی. وقتی حاج آقاباحاج خانم میرن سفرحج یادم نیست مادرم تعریف میکردحاج خانم که آمده قسم میخورده که زهراجان حالایامسجدپیغمبربوده یادورخانه خدامن نمیدانم اون حاج خانم تعریف کرده که خودم زهراجان شماروبادخترکوچکت لیلاتوی این مکان مقدس دیدم دست لیلابه دستت بوددیدمت صدات زدم نگاهم کردین ورفتین درهمون حال حاج آقامون گفته کی روصدامیزنی گفتم:آبجی زهرابالیلاداره میره زودبیابریم دنبالشون گفته زن آبجی زهراولیلاکجا؟تومیدونی فرسنگهاراهه قسم میخورده باورکن من دیدم واین الهام رامنومادرم فیزیکی لمس کردیم ولذتش روبردیم. اخ چه کیفی داشت. ومراسم حج عمره دوبارمحرم شدن باراول محرم شدیم برای باردوم بایدمیرفتیم مسجدشجره مادرم توان نداشت به خاطرمادرم دوباره محرم نشدم وهمون شب دورخانه خدابودیم گفتم ننه اینجابشین تامن دورخانه خدازیارت کنم شمااستراحت کن وقتی برگشتم مادرم نبود!چندقدم اون طرف تررفته بودآنقدردنبال مادرم گشتم ودلم شکسته بودروبه کعبه گفتم خدایامادرم روازتومیخوام خسته شدم تمام وجودم گریه بودوالان همان حال روپیداکردم یک وقت دیدم پدرشوهرم کیف کفشهاش به دستشه پیرمرددستاش به پشتش کمرخمیدش ازطرف صفامروه به طرف مهتابی سبزکه نشانه کاروان مابرای ورودوخروج بودرفت. ومن کلاتمام وجودم غیرازچشمهام قفل شده بودنتونستم برم جلولمسش کنم خدایاچرا؟نمیدانم معجزه بودپدرشوهرم که ازدیدمن پنهان شدمنم دوباره راه افتادم به سمت قراربامادرم که دیدم مادرم روی پله هامنتظرمنه خودم راتوی آغوش مادرم مثل یک کودک انداختم های های گریه کردم وهنوزدیدن پدرشوهرم رادراون لحظه مثل روزبرام روشنه روحشون شاد.ننه، ننه، ننه دوست دارم مکه برم برام دعاکن هم عمره هم واجب. سالی که ثبت نام حج شروع شد. من فقط افکارم روی عمره بوده ازگفته خواهرم همون سال واجب هم ثبت نام داشته خواهرم میگه نمیدانم چراهمون پول عمره 2نفرراعقلم نکشیدیک واجب بنویسم الان پشیمونم!ولی من کلاتوفازواجب نبودم وتمام کارهای من الهامی است. خواب دیدم رفتم سفرسوریه ازاستانبول احساس میکردم ردشدیم وبه سوریه رسیدیم یک روزجمعه هست فقط سردرب حرم حضرت زینب راواضح میبینم نوشته السلام علیک یاحضرت زینب کبری تاهمین حد!ومن هنوزسوریه رازیارت نکردم دقیقایادم نیست یک آقایی سیدازروستامون بودیاحضرت زینب بودبرام 6تانامه امضاکرده داخل پاکت مستطیل شکل کردداد منم رفتم! وتوی همین روزهای ثبت نام6میلیون قرعه کشی خانگی داشتم به نام من دراومد.استادازاین الهامات بگم دقیقااون روزکه توخواب 6تانامه برام امضاکردن یکجای خلوت روزتعطیلی جمعه یاهرچی نوبت ثبت نام عمره ماخانواده6نفره خودم عزیزدلم 4تاپسرم روزجمعه توی بانک که خلوت بودفقط برای ماخدمت میکردن انجام شد!این الهامات ثبت نام بود ولی هنوزالهام رفتن برام نیومده امسال هم که گفتن آماده سفرباشین خواهرم با2تادخترش وسهم همسررحمت شدش رودادبه دخترخواهردیگرم آماده رفتن بودن پسرم گفت :دوست داری توهم برو؟گفتم: نه! گفت: غصه پولشونخورتوگردنی که به من فروختی برای عروسی داداش میرم زرگری میفروشم توهم بااینابرو دوست داشتم برم.دلم ازاین پول بچم راضی نبود. کیف احرام روبستیم چادراحرام خریدیم اتوکشیدیم ولی دلم راضی نبود،گفتم: خدایامیشه درروببندی وبه من پول بدی راحت برم! الهی شکرگفتم: شدحالامیگم خدایابه من پول سفردوردنیاروبده باخانواده ام تجربه کنم .وباخودم میگم دوست دارم برم آمریکاازاونجاعازم حج عمره ،واجب بشم که ازمن نپرسنداز کی تقلیدمیکنی ؟که منم مجبوربه دروغ بشم،یابگم ازاساتیدم وازخودم خخخخ خدایامراآن ده که آن به.وبعدازچندسال دوباره داداشم باخواهرسومی ششدانگ بودن که همیشه توحلق همدیگرهستندونهضت همچنان ادامه دارد!ومادرم رفتندمکه عمره وبعدازچندسال،سال89 داداشم باخانمش ومادرم واجب رفتن وچندمیلیون پول توجیب شلوارداداشم بوده تومکه دزدیدن که کل خسارت وارده، شوبه گردن خودشون باشه!مادرم جوابگوبود. اونجاناراضی بودن لیلای گشنه پولش کجابودبره مکه خداجواب دادحاج محمد به خودت منازکه همه ی شماگشنه هستید.سیرشدن همه شمادست منه خداست اینم پاداش قضاوت! ولی کی فهمید؟هیچکس غیرازخدا!وناگفته نماندمن ازبچه گی که جریان منومادرم رومکه دیدن توذهنم تجسم میکردم باخنده باگریه ودوست داشتم مثل برنامه کودک مجیددلبندم آنققققققققددددددرررررررردستام بلندباشه دورخانه خدابرسه حالامن که یادم نیست آخردهه ی 50بوده که دست من تودست مادرم بوده توخانه خدادیدن حالاسال82برعکس دست مادرتودست لیلا دورخانه خداهست!الهی سپاسگذارم که خوابهامونم حقیقت دارد!شادوپیروزباشین خیلی معجزه توزندگیم داشتم ودارم بعدابراتون میگم انشالله.خدانگهدار.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  4. -
    افسانه زارع گفته:
    مدت عضویت: 936 روز

    گام هفدهم خانه تکانی ذهن.

    چیکار کنم وقتی روی باورهام کار میکنم از کار دست نکشم؟! بر میگرده ب اینکه چقدر باور داری ک کار کردن روی ذهنمون ، توجه ب نکات مثبت ، نوشتن ، احساس سپاسگزاری ، صبح ک بلند میشیم سپاسگذارباشیم بابت چیزایی ک داریم و در کل این نوع نگاه و این نوع نگرش داره نتایج خوب رو برامون رقم میزنه.

    شما با افکارت میتونی زندگیت رو خلق کنی ، با احساس خوب ک اینها هم منتهی میشه ب احساس خوب ( توجه ب نکات مثبت ، سپاسگذاری ، ب خدا فکر کردن ، ایمان داشتن.

    وقتی این کارارو انجام میدی یه سری هم زمانی ها اتفاق میوفته یعنی اتفاقات کوچیک کوچیک خوب برات میوفته ک تو باور میکنی ک این احساس خوب داشتن این سپاسگذاری داره جواب میده،اما گاهی اوقات وقتی یه نتیجه ای ب دست میاریم، دیگه این کارارو یادمون میره ک انجام بدیم، غرق نتیجه میشیم و یادمون میره ک این‌نتیجه رو از کجا آوردیم، پس نباید احساس خوب ، شکرگذاری رو هیچوقت فراموش کنیم و یا از زندگیمون حذف کنیم.

    شکر گذاری تو هر حالتی معجزه میکنه، شکرگذاری بهترین ابزاری هست ک میتونه کمک کنه ک اوضاعتون بهتر بشه تو هر حالتی ک هستی، شکر گذاری ک دلی باشه وقتی بیانش میکنی حالت خوب میشه،حست خوب میشه قلبت باز میشه و بهت میگه ک تو مسیر درستی هستی ، تمرکزت میره رو زیبایی رو سلامتی رو صدای چه چه پرنده، روی نعمت ها.

    شکر گذاری بخاطر چیزایی ک داری، بخاطر شرایطی ک داری ( تو هر شرایطی ک هستی بالاخره یه چیزایی هست ک زیبا هست دیگه ) اگر شروع کنی ب سپاسگذاری ک واقعی باشه و بهت حس خوب بده، دروازه ای از ثروت و نعمت رو برات باز میکنه.

    اگر سپاسگذار باشید شما رو می افزایم ( شَکَرتُم لِ اَزی دَنَکم) سپاسگذاری بزرگترین دروازه رسیدن ب خواسته هاست.

    سپاسگذاری روی نعمت هایی ک داریم ، روی استعدادهایی ک داریم، کارایی ک میتونیم انجام بدیم، بخاطر ویژگی خوبی ک داریم ، بخاطر شکل ظاهری ک داریم ، ب صورت نوشتنی ، تجسم کردنی ، صحبت با خدا و این نوع شکرگذاری این نیست ک شما مدتها بعد جوابشو بگیریدا، همون موقع تک تک سلول‌های بدنتون واکنش نشون میده، گلبول‌های سفید بدنتون تازه میشن، این امکانم وجود داره ک شما وقتی شروع میکنی ب سپاسگذاری یک روز بعد یک هفته بعد جوابشو میگیری یا گاها همون موقع و بالاخره جواب میده.

    خودتو با بقیه مقایسه نکن، اصلا بقیه ای وجود نداره و همه معلول هستند، فقط تمرکز کن روی زیبایی ، روی نعمت، و دنیات خیلی زود تغییر میکنه.

    من تا قبل از گوش دادن ب این فایل،روزای اولی ک اومدم توی این دانشگاه بزرگ خواسته هامو نوشتم.

    باورتون اگر خواستمو بگم،اما میگم ک باوری بشه واسه بقیه و ردپایی برای خودم.

    خواسته من داشتن ساعت بود،دوستامو ک میدیدم میگفتم تو دلم ک ی ساعت اینطوری میخوام،کاش منم ساعت داشتم.

    ی دستبند طلای ظریف میخوام ک بندازم پشت ساعتم.

    دلم میخواد مثل فلانی موهامو رنگ کنم، کراتینش کنم ک صاف و قشنگ بشه.

    ابرو هام خیلی تنک هست دلم میخواد فیبروزش کنم.

    بعد از اینکه این فایل رو گوش دادم ک استاد گفتن نعمت هاتونو شکر کنید،استعدادهاتونو، هر چی ک تو خودتون دارید رو شکر کنید.

    زیبایی تونو …. انگار ب خودم اومدم گفتم واااااااای من اینا رو میخواستم و بهش رسیدممممممممممم.

    ی ذوقی تو دلم اومد ک خیلیییی قشنگ بود،حالا هم هر وقت بهشون نگاه میکنم یا خودمو داخل آینه میبینم خیلی با لذت و از ته دل میگم خدایا شکرت ک اینا رو بهم دادی.

    استاد میگن خواستتو ک بیان میکنی یا مینویسی خدا دستاشو می‌فرسته تا تو ب خواستت برسی.

    ساعتمو عزیزدلم واسه تولدم بهم هدیه دادن.

    دستبندمو طی ی اتفاق جالب ب دست آوردم.

    و باورم قوی تر شد،بهتر درک کردم ک شکر گذاری، نوشتن خیلی جواب میده و واقعا دروازه رسیدن ب خواسته ها هست.

    خدایا شکرت بخاطر این آگاهی ها بخاطر هدایت من ب این دانشگاه ، بخاطر کمک تو، تو مسیر توحیدی من.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  5. -
    الهه جعفری گفته:
    مدت عضویت: 380 روز

    سلام به همه عزیزان واساتید

    وای استاد چرا هر فایل که می شنوم انگار عالی ترین فایل را شنیدم وباز فایل جدید هم حس عالی بودن را می دهد

    برای منم پیش آمده که وقتی خدا بهم نعمت داده درگیر اون نعمت می شوم ویادم میره که برم واسه نعمت بعدی ودرجا زدم تا یه جایی برام رخ داده تا بالاخره دو زاریم افتاده که کجا ایراد داره

    وقتی دنبال گرفتم جواز کارگاه بودم باید مسافتی زیادی می رفتم تا از شهر دیگه مجوز بگیرم چون روستا زیر نظر شهرستان ها هستن واسه جواز باید بریم شهرستان وچون وسیله نقلیه نداشتم با یه بنده خدایی که اونم اون شهر کار داشت آمدیم شهرستان و قتی کلی مهر وامضا برو این جا واون جا مدرک جور شده بود وفقط باید چاپ می شد برق رفت ومن بهم ریختم

    واون مسول چاپ هم یه حرفی زد که مزید برعلت شد برای از کوره در رفتن من . اون بنده خدایی که منو آورده بود باید تا نیم ساعت دیگه برمی گشت و زمان اداری هم درحال تمام شدن بود اما چند روز قبل این اتفاق من این فایل شما را شنیده بودم از اداره امدم بیرون روی صندلی ایستگاه اتوبوس روبه روی اون اداره نشستم چشمام را بستم وبه این فکر کردم که برای همین جواز من امروز به چند تا اداره رفتم با چند نفر که همه برای من کار کردم برخورد کردم وبابت اونا از خدا تشکر کردم ازاینکه این اداره هاهمه تو همین شهرند از اینکه یه نفر دیگه امد منو آورد شهرستان و000 با صدای مسول چاپ به خودم امدم گفت شما هنوز اینجاید نرفتید گفتم نه وقت اداری تموم شده بود واون مسول آمده بود تو ایستگاه که با اتوبوس بره خانه به من گفت برق این منطقه رفته من یه کافی نتی سراع دارم فایل شما را می فرستم برید اونجا براتون چاپ کند خودش زنگ زد کافی نت وسفارش منو کردوگفت من همین جا صبر می کنم بیارید براتون مهر کنم .

    بله وبه همین سادگی مسئله که تو بن بست بود حل شد من بارهادیدم که چه طوری بن بست راه شده برای من وقتی تمرکز کردم روی سپاس گذاری خدایا ممنون ازت که منو با این آگاهی ها آشنا کردی وقدرت دادی تا استفاده کنم در زندگیم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  6. -
    ریحانه گفته:
    مدت عضویت: 1843 روز

    چقد من عاشق این جهان و قانونشم چقد دقیقِ

    من سپاسگزار خدا هستم اخه چه به موقع به این فایل هدایت شدم

    من نتونستم همون شب تو لایو باشم و حتی بااینکه بیصیرانه منتظر بودم بذارین رو سایت بیام ببینم اما بازم نمیدونم چیشد

    و دقیقا در بهترین زمان ممکن که دیشب بود به این فایل هدایت شدم

    با کلمه کلمه حرف های شما اشک ریختم‌ موقع ای که خوابتونو تعریف کردین چه به موقعععع و قشنگگگگ خدا باهام حرف زد

    -اصلا مسابقه ای در کار نیست

    -اصلا بحث بحث زود رسیدن نیست

    یاد گفتگویی که اون شب با خدا داشتم افتادم چه باارامش باهام صحبت میکرد میگفت ریحانه تو اصلا به رقیبا فکر نکن “اصلا رقیبی وجود نداره “چقد بهم انگیزه و اطمینان می داد

    درست وقتی ناامید شده بودم و به خدا پناه بردم دستمو گرفت ارومم‌کرد باهام حرف زد چه حرفای ارامشبخشی به من میگفت و من میگفتم خدایا تو چقد دوسم داری من تو چه سن کمی با این قانون با این گنجینه آشنا شدم

    و دوباره وقتی که شیطان و نجواهای درونم شروع به بد و زشت جلوه دادن قسمتی از زندگیم کردن دوباره خدای عزیزم گفت” به آنها توجه نکن فقط آرام باش و گوش بده”

    و خدا میدونه وقتی شنیدم درونم چه غوغایی به پا شد قلبم از شدت عشق خدا به من و ابن قانون زیبا داشت منفجر میشد اشک میریختم اشک شوق اشک عشق اشک ایمان درست مثل همین الان

    و اروم شدم و اروم شدم..

    چه اروم و با آرامش صحبت می کنین استاد 👇🏻

    (تمرکز کنین روی زیبایی ها تمرکز کنین رو فراوانی تمرکز کنین روی سپاسگزاری اصلا باورتون نمیشه که چقد زود میتونه دنیا (با تاکید) “دنیای شما” تغییر کنه!).

    و چه خوب درک کردم چون تجربه کردم و میدونم واقعا همون لحظه یه اتفاقایی میفته که فشنگ واضحهههه واضحححههه که قانون داره جواب میده

    قرار نیست همون موقع یه کیسه پراز پول و طلا بیفته اما حالت خوبه اما آرومی دقیقا یهو میبینی دوستت بعد از مدت ها بهت زنگ میزنه و اتفاقا حال اونم خوبه

    ناهار امروزت همون غذاییه که عاشقشی

    آدما اون روز همه مهربونن و انگار همه صبح بیدار شدن گفتن دیگه خدا جون امروز باید فقط به ریحانه برسیم و حواسمون به اون باشه امروز روز اونه دیگه و..

    و همه این اتفاقات خوب تا زمانی هستن که تو باشی تو مسیر .

    سپاسگزارم سپاسگزارم سپاسگزارم

    ——————————————————————

    فک میکنم خیلی از ماها وقتی بااین قانون آشنا میشیم دنبال یه تکنیک خاص یه قرصی دکمه ای چیزی هستیم و بعدش به قولا ادا درمیاریم که دیگه من مثبت اندیشم و حالم خوبه و دیگه استاد شدم تو اینکار اصلا احساس می کنیم یه چیز جدایی هست

    یاد خودم افتادم قبل ازاینکه با استاد و این سایت آشنا بشم همش درگیر تکنیکای مختلف بودم و خیلی وقتا ادا در میاوردم

    که آقا من دارم رو خودم کار میکنم ولی من همون بودم با همون ترسا با همون نگرانی ها..

    بااستاد که آشنا شدم گفتم یعنی چی؟ (به قول شما همه چیز خیلی سادس وقتی بتونیم ذهنمونو کنترل کنیم میتونیم دنیامونو کنترل کنیم ).

    بازی انقد سادس که نمیتونستم باور کنم گیج شده بودم میگفتم یعنی من الان باید چیکار کنم ؟و توقع داشتم چیزی جدا و عجیب تر از این حرفا باشه،اما خداروشکر که خیلی زود هدایت شدم و بیشتر ازاین درگیر فرعیات نبودم.

    ————————————————————————

    استاد چقد تحسینتون کردم از ته قلبم برای داشتن آزادی مالی و زمانی و مکانیتون ❤️👏🏻👏🏻👏🏻👏🏻❤️❤️

    سپاسگزارم برای این لایو این فایل واااقعا بینظیر هرچی بیشتر گوش میدم هربار جمله های طلایی بیشتری میشنوم که قبلا نشنیده بودم.

    عاشقتونمم💗

    ————————————————————————

    به خودم قول دادم که حتما حتما ردپایی از خودم به جا بذارم

    خوشحالم که تونستم بالاخره بعد از مدت ها.💗

    شادو سلامت و خوشبخت و غرق درارامش باشید❤️

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  7. -
    حسین رحیمی گفته:
    مدت عضویت: 2882 روز

    سلام استاد عزیز و دوستان گل

    بابا قانون جواب میده

    من همین فایل دیشب گوش دادم

    یک لحظه به خودم گفتم ,

    آگه قانون اینکه جایی مغازه ای اداره ای باهات خوب رفتار نکردن و با توجه به نکات مثبت همانجا

    نگاه و نظرشون عوض میشه

    من همان لحظه گفتم من با یک مغازه داری سر پس دادن یک ادکلن دو هفته هست با هم درگیریم

    پس نگاهم مثل استاد که در این فایل تعریف

    کردن انجام میدم

    دوستان شاید باور نکنین

    با کنترل تمرکز و انجام قوانین

    من رفتم تو مغازش همان لحظه

    مغازه دار درجا بدون معطلی با خوشرویی و احترام کارم انجام داد

    منم فقط خداشکر خداشکر

    که قانون همینه و بس

    به خودم واجب دونستم این متن تایپ کنم

    إلهی شکرت خدا که دنیای داریم که با قوانین ثابت و بدون تغییر کار میکنه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
    • -
      روح الله حسینی گفته:
      مدت عضویت: 1644 روز

      سلام ودرود خداوند برپیامبررسالت واقعی الهی استاد عباس منش عزیز…..من کلا یک روز هست عضو سایت شدم ولی هفت ماه به صورت اتفاقی بااستاد عباس منش درتلگرام اشنا شدم ویه کشش عجیبی به سمت این قضیه پیذا کردم وواقعیت بگم که ازدوران تحصیل ومدرسه ومسجد وهزاران جای دیگه کسی نتونست باور یقین من به جهان هستی وخداوند برسونه ولی بافایل های استاد عباس منش درتلگرام دگرگوگونی عجیبی درمن بوجود اومد ازفردی که به افسردگی مطلق رسیده بودم ظرف شش ماه گذشته تغییرات زیادی درمن بوجود اومدکه خودم میگم اون شخص شش ماه قبل من نیستم والان شخص دیگه هستم ازهمه لحاظ دگرگون شدم مخصوصا اعتقادی وروحی به این جهت استاد عباس منش ازدیدگاه من پیامبر عصر حاضر هست دردیدگاه من ویه سری صحبت هایی هست که صحیح نیست اینجا گفته بشه ازمدیران سایت یاشخص خود استاد عباس منش یه مورد خاصی هست که هم منو داره عذاب میده ازدرون وعذاب وجدان وهم برای سایت واستاد عباس منش خیلی مهم هست وواقعیتش اول متن نوشتم کلا یک روز نمیشه عضو سایت شدم وهرچه فایل دیذم وگوش دادم تلگرام بوده بنا به همون دلیل مهمی هست که گفتم وارد سایت شدم وازاستاد عزیز ومدیران سایت خواهشمندم یه موردخاصی هست که بیشتر مربوط به سایت هم هست باید گفته بشه نحوه ارتباط وتماس بامدیران سایت یاشخص استاد عباس منش کسی میتونه بگه ممنون میشم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  8. -
    افروز گفته:
    مدت عضویت: 1996 روز

    سلام به استاد عشق

    سلام به خانم شایسته و دوستای عزیزم

    با اینکه هر روز فایل های استاد را مرور میکنم و استفاده میکنم ولی بیشتر اوقات تو بکار بردن اون آموزه ها تو زندگیم دچار فراموشی میشم.

    امروز غروب افکار پریشان اومده بودن سراغم و داشتن منو آزرده میکردن و اومدم تو سایت تا آروم بشم و خدا منو هدایت کردن به دیدن این لایو زیبا و اونجا که استاد گفتید تو بانک بودید و بخاطر شرایط بوجود اومده ناراحت شدید و شروع کردید به کنترل ذهن و دیدن زیبایی ها و شرایطی براتون مهیا شد که کارهای بانکی شما به راحتی انجام شد اون لحظه فایل را متوقف کردم و با خودم گفتم آره خودشه چرا خودم این موضوع را فراموش کردم که تو شرایط نادلخواه باید زیبایی ها رو ببینم و ذهنم را کنترل کنم و شروع کردم به کنترل ذهن و سعی کردم زیبایی را را تصور کنم با اینکه خیلی برام سخت بود و ذهن چموش من

    میخواست در بره ولی هر طور بود کنترلش کردم نمیگم خیلی عالی تونستم کنترل کنم ،به ۲۰دقیقه طول نکشید که در رابطه با اون موضوع که ناراحت بودم و داشت اعصابم به هم می ریخت همسرم اومد خونه وبا گفتن یه حرفه هایی در رابطه اون موضوع کاملا آرامش گرفتم جوری که اصلا فکر نمیکردم به این راحتی موضوع حل بشه و من هر بار که این معجزه های کوچک را میبینم و تجربه میکنم ایمانم و باورهام قوی تر میشن و مطمئن تر میشم به این حرف که زندگیمون را خودمون با افکارمون رقم میزنیم.

    خدایا شکرت بخاطر قوانین بدون تغییرت و شکرت بخاطر اینکه عضو این سایت هستم و شاگرد استاد عباسمنش هستم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  9. -
    سعید صادق زاده گفته:
    مدت عضویت: 1264 روز

    سلام بر استاد عزیز

    درود بر دوستان خوب خودم

    خوشحالم که این فایل لایو را می بینم

    دوستان سوالات خوبی را می پرسند و استاد هم با جواب دادن به این سوالات واقعا نکته هایی عالی برای آموزش دادن و یاد گرفتن در لا به لای صحبت های استاد را می شود درک کرد و یاد گرفت

    یاد بگیرم که خودم می توانم با افکار خودم زندگی خودم را رقم بزنم

    یاد بگیرم که وقتی در حال کار کردن روی افکار و باورهای خودم هستم زمانیکه به اهداف خودم می رسم باز هم به همان مسیر یادگرفتن و آموزش دیدن ادامه بدهم

    در واقع باید عامل اصلی رسیدن خودم به خوشبختی را همیشه و همیشه ادامه بدهم و مدام خودم به خودم این را گوشزد کنم که از کجا شروع کرده ام و به کجا رسیده ام

    نکته عالی دیگر این که باید همیشه و همیشه و تا آخر عمر خودم روی باورهای خودم کار کنم و دست از این فعالیت و تلاش نکشم

    درس تازه ای که یاد گرفتم این بود که سپاسگذار باشم

    سپاسگذاری واقعی

    سپاسگذاری که به من حس آرامش بدهد و حال من را خوب کند

    روی نکات مثبت زندگی خودم تمرکز کنم

    زیبایی های زندگی خودم را ببینم

    به حال خوبی های خودم توجه کنم

    درس عالی دیگر

    توانایی کنترل ذهن خودم را داشته باشم

    در همه شرایط و اتفاقات بد بتوانم ذهن خودم را کنترل کنم و به نکات مثبت اطراف خودم توجه کنم

    تمرکز بر روی زیبایی ها

    یادم باشد

    ظاهر قضیه ممکن است بدترین حالت باشد

    اما با کنترل کردن ذهن خودم بر روی توانایی ها و حال خوبی ها و زیبایی ها

    در نهایت

    شیرینی این کنترل کردن ذهن

    چیزی نیست جز حال خوب و به قدرت رسیدن

    درس خوبی امروز من یاد گرفتم

    نکته اینجا است که من باید روی باورهای خودم کار کنم و کاری به کسی نداشته باشم

    تمرکز و فرکانس خودم را روی خواسته های خودم بگذارم و دنبال حال خوبی های خودم باشم

    هرگز نگران رقابت دیگران نباشم

    یاد بگیرم که تمرکز کنم

    روی فراوانی

    روی زیبایی ها

    روی حال خوبی ها

    روی نکات مثبت زندگی خودم

    آنچه که برای من اتفاق می افتد همسو و هماهنگ است با فرکانس های من پس اگر من تغییر کنم جهان هم اتفاقاتی را همسو و هم مدار با آن تغییر را سر راه من قرار می دهد

    تمام صحبت های استاد در این فایل لایو فقط و فقط بر حول این موضوع بود که توانایی کنترل ذهن خودم را در دست داشته باشم

    با کنترل کردن ذهن خودم همیشه و همیشه من موفق خواهم بود و می توانم به بهترین شکل ممکن زندگی خودم رار قم بزنم

    قوانین خداوند بسیار ساده است و چون اینقدر ساده است به چشم نمی آید و همه اینها برای ذهن شاید باور کردنی نباشد

    پس به راحتی و آسانی من می توانم موفق بشوم و به خواسته های خودم دست پیدا کنم

    ممنونم استاد عزیز از این فایل عالی

    ممنونم از خدای خوب خودم

    سپاس از خدای فراوانی ها

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  10. -
    معصومه گفته:
    مدت عضویت: 1054 روز

    به نام خدای هدایت‌گر

    سلام به استاد عباس‌منش عزیز و مریم جان دوست‌داشتنی و این خانواده بزرگ

    این توجه به نکات مثبت و توانایی کنترل ذهن چقدررررررر خوبن.در رابطه با بانک گفتید دوست داشتم یکی از تجربه‌های خودمو از توانایی کنترل ذهن بگم.

    چند وقت پیش برای یه کاری به خاطر مامانم رفته بودم بانک. صبح اول وقت رفتم اما بازم شلوغ بود، نفر چهل و خورده‌ای بودم. اگه مثل قبل بودم شاید کمی پیش خودم غر می‌زدم، اما به خودم گفتم ببین به هر حال باید بشینی تا نوبتت بشه پس آروم باش.به خودم گفتم اگه الان خونه هم بودی می‌خواستی فایل‌های استاد رو گوش کنی پس الانم همین کارو انجام بده. رفتم تو سایت و فایل‌های شما رو گوش کردم و منتظر موندم. یک ساعت و نیم گذشته بود و نوبت به نفر شانزدهم رسید. شمارشو صدا زد کسی نبود، نفر بعدی و بعدی هم همین طور، تا نفر بیستم رو صدا زد اما اون افراد اونجا حضور نداشتن. خوش‌بحال نفر بیست و یکم شده بود و صد البته هم من.داشتم فکر می‌کردم ببین ما آدما اعتماد نداریم، صبر نداریم، عجله داریم و تکامل رو قبول نمی‌کنیم. بعضی از ما وسط راه جا می‌زنیم و کم میاریم. اگه اون افراد توی بانک مونده بودن الان نوبتشون رسیده بود. به خودم گفتم تو بمون بالاخره نوبت بهت میرسه، در زمان مناسب.

    توی افکارم بودم که یکی از بانکدارها با صدای بلند گفت افرادی که فلان کار رو دارن می‌تونن به کافی‌نت هم برن و اونجا کارشون انجام میشه. خوشحال شدم به خودم گفتم ببین اگه جا نزنی و ذهنتو کنترل کنی خدا راه میون‌بر هم بهت نشون میده. رفتم کافی نت (دقیقا طبقه زیر بانک یه کافی نت بود)و نفر اول بودم و زود کارم انجام شد و لازم نشد توی بانک بمونم و بیست و چند نفر دیگه جلوم باشن، با کنترل ذهنم اون بیست و چند نفری که زودتر از من اومده بودن و پشت سر گذاشتم.بعد از اینکه از کافی‌نت بیرون اومدم دیدم تازه افراد متوجه قضیه شدن و دارن با سرعت به سمت کافی‌نت میان. حس خیلی خوبی داشتم. وقتی این نتیجه‌ها رو آگاهانه به دست میارم متوجه میشم که راهم درسته و باید ادامه بدم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
    • -
      مهسا سالاروند گفته:
      مدت عضویت: 1134 روز

      سلام دوست خوبم این جملت چقدر به دلم نشست و پاشنه اشیل منو بهم یادآور شد……

      داشتم فکر می‌کردم ببین ما آدما اعتماد نداریم، صبر نداریم، عجله داریم و تکامل رو قبول نمی‌کنیم.

      واقعاااا همینه ما آدماااا باید بارهاا به این باور برسیم که این تضاد اومده تا حالتو بهتر کنه اومده تا تورو به خواستت برسونه ،پس نترس ،واکنشون نشون نده و بجاش شکرگزار باش،،،،،

      بیا و نتیجه قصه رو به نفع خودت برگردن:)

      خدایاشکررررررت برای دیدن هدایت هات از طریق دستات:)

      مرسی دوست خوبم ،موفق باشید.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
      • -
        معصومه گفته:
        مدت عضویت: 1054 روز

        سلام دوست عزیز مهسا جان

        دارم تمرین می‌کنم که بتونم ذهنم رو کنترل کنم. و اعتراف می‌کنم بعضی وقتا یادم میره. اما خدا رو شکر خیلی از قبل بهتر شدم و زود متوجه میشم و درستش می‌کنم. چند روز پیش یه مشکل برای سلامتی پدرم به‌وجود اومد که خیلی به هم ریختم. باز به خودم یادآوری کردم و ذهنم رو کنترل کردم و همه چیزو به خدا سپردم و خودمو رها کردم. اگه من تسلیم اونم پس چرا باید ذهنم به هم بریزه؟!

        و این دیگه برام کاملاً روشن شده که احساس خوب=اتفاقات خوب

        امیدوارم شما هم شاد و سلامت و ثروتمند و سعادتمند باشید دوست خوبم.

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای: