سریال زندگی در بهشت | قسمت ١42 - صفحه 7 (به ترتیب امتیاز)

بنام آفریدگاربی همتا..

سلام به استادان عزیزم🌹

سلام به هم خانواده های عزیزم🌹

چقدراین ایده فیلمبرداری به این شیوه عالی وتاثیرگزارتربرای ذهن ماست،حس میکنه آدم خودش داره ازاون مسیرردمیشه مرسی استادعزیزم🌹🙏

زیبایی هاونکات مثبت این فایل روقطعادوستان عزیزم ریزبینانه مینویسن وممنونم که کامنت های زیباشون، درک این فایل هاروراحتترمیکنن برای من🙏

من امروزاومدم که ازنتیجه هایی که توی این مدت ازتمرکزبرزیبایی هاودیدن این فایل هاوکنترل ذهنم گرفتم بنویسم..

این ساحل زیباروکه من میدیدم وتماشای غروب زیبای خورشید، باخودم فکرمیکردم که منم چطورمیتونم اینجوری مثل شمالذت بردن رویادبگیرم، برنامه گذاشتم که هرروزبرم ساحل زیبای شهرم وغروب خورشیدروتماشاکنم وسعی میکردم که تحسین کنم زیبایی هاروومثل مریم جون عکس میگرفتم فیلم میگرفتم متوجه شدم که وقتی عکس وفیلم میگیرم خیلی بیشترتمرکزم میره روزیبایی هاوذوق بیشتری پیدامیکنم وهرروززیبایی های بیشتری روپیدامیکردم واحساسم بهترمیشد،🥰 توی بالکن خونه ام نون خشک واسه گنجشکامیریختم وقتی که جمع میشدن ونون خشکارومیخوردن ازتماشاشون لذت میبردمخیلی زیبان خدایی بااون صدای آوازهای زیباشون اینکه سرنون خشکاباهم دعوامیکردن تناشای این صحنه خیلی لذت داشت برام وهرروزهم احساس لذت وذوق بیشتری دروجودم شکل میگرفت، ذهنم میگفت بااین کاراچطورآخه هدایت میشی به زیبایی های بیشترمیخوای همیشه لدت بردنت دیدن تکراری همین چیزاباشه!؟ امامن میگفتم نه قانون اینه که لذت بردن وتوجه به زیبایی هاباعث میشه به زیبایی های بیشترهدایت بشم چطوریشووقتی اتفاق افتادمیفهمم، وقتی شماآتیش روشن میکردین من خودموتصورمیکردم که دارم چوب جمع میکنم وآتیش درست میکنم آخه اینکاروخیلی دوست دارم😊 واتفاقی که افتاد این بودکه.. یکی ازدوستای عزیزم که مدت هابودمن ازش بیخبربودم تواینستامنوپیداکرده بودوبهم پیام دادهمدیگه رودیدیم بهم گفت که میخوام برم یه سفرشمال اماتنهام اگه دوست داری بامن بیاشماهم(خداونددستاشومیفرسته اینجوری) ، ومن سفری روجذب کردم بدون یک ریال هزینه، توی این سفرتمام خواسته هاموتجربه کردم توی جنگل آتیش روشن کردم وچای آتیشی درست کردم، الان که دیدم شمااستادعزیزدارین به مرغای دریایی غذامیدین یادتجربه ی خودم افتادم که توشهرزیبای انزلی یه جایی بودکه همه اونجامیومدن وبه مرغای دریایی غذامیدادن منم رفتم و۴تانون بربری روتکه تکه کردیم مینداختیم توهوااین هیولا هاتوهوامیزدن وسیرمونی هم نداشتن چیزی نمونده بوددستای خودمم بخورن😄خیلی موجودات بامزه ای بودن وخیلی لذت بردم ازاین تجربه، غذاهای محلی لذیذ شمالی خوردم یه سفر۵روزه که همش زیبایی بودبرام وزیبایی.. اینوواسه این تصمیم گرفتم بنویسم که واسه دوستانی که هنوزتجسمی که میکنن رودرواقعیت تجربه نکردن بدونن که میشه اگه آدم بتونه به چطوریش فکرنکنه خداخیلی آسان شرایط روفراهم میکنه واسه آدم، والان من خیلی ایمانم قویترشده که میشه هرآنچه که بخوام، حتمابهش میرسم وراهش همین کنتزل ذهن ولذت بردنه، والبته دیدن این زیبایی هاتاتصویرش درذهنم ساخته بشه، خودم متوجه شدم که تصویرهای ذهنی من خیل تغییرکرده قبلا بحث ودعوا ودیدن صحنه های نازیبابودگفتگوهاوتصویرهای ذهنی من الان ذهنم پرشده ازتصاویرزندگی دربهشت وجاهای زیبایی که خودم رفتم😄🥰 قدرت این فایل هارودست کم نگیریددوستان👌

ممنونم خانم شایسته ی نازنینم که به من یاددادین وقتی باخودم درصلح باشم خودبخودمحبوب قلب هامیشم نیازی نیست که بعنوان یه زن عشوه ودلبری روپیشه کنم واسه اینکه دیده بشم وخواستنی باشم نیازی نیست هزارنوع آرایش روصورتم باشه، چقدرخوشحالم که شماالگوی من هستیدبعنوان یک زن موفق ونمونه 👌👍

ممنونم استادعزیزکه لذت میبریدوبه ماهم لذت بردن به روش ساده رویادمیدین👍👌

درپناه خداوندشادباشیدوپایدار🙏❤️