سریال زندگی در بهشت | قسمت 236 - صفحه 7

ای خدا سلام

ای عشق سلام

کی میگه که بی تو‌ می‌شود زنده گی کرد ؟

کی میگه که بی تو‌ می‌شود نفس کشید ؟

خدایااا میدانی این بنده تو چقدرررر دلتنگ تو می‌شود ؟

خدایااااا میدانی این بنده تو دیوانه وار عاشق توست ؟

هیچ میدانی تنها رفیق من تو هستی ؟

هیچ میدانی تنها هم صحبت واقعی من تو هستی ؟

خدایا تو که نباشی من با کی حرف بزنم ؟

خدایااااا تقصیر دلم نیست تماشایی تو زیباست

خدایااا من سلول به سلول وجودم وابسته عشق تو شده

خدایاااا تو آبی هستی که من با آن زنده گی‌ می‌کنم

خدایا تو عشقی هستی که من با آن زنده گی می‌کنم

خدایا تو هوایی هستی که من نفس میکشم

من بدون تو ذره هم نیستم

من بدون تو هیچی نیستم

قرار ما این بود که تو همیشه در زنده گی من باشی

قرار ما این هست که تو‌همیشه هوای من را داشته باشی

قرار ما این بود که تو فقط دلبر من باشی

خدایااا یاد تو شفا هست

خدایا نام تو دوا هست

خدایاااااا حمایت تو از سر من هم زیاد هست

خدایاااااا من چشم بسته به تو اعتماد دارم

خدایااا سرم فدایت

خدایاااااااااا همه زنده گیم را چشم بسته تقدیم ات می‌کنم میسپارم به تو

خدایااا از این سایت تنها چیزی ارزشمندی واقعی که من به دست آوردم بقیه بماند به کنار عشق تو بوده

هم صحبتی با تو بوده

خودم را میگم

با خدا حرف بزن زیاد حرف بزن

این قلب به عشق تو میتپه یا رب

واااااای عجب حال عالی دارم عجب حال ملکوتی دارم زیر آسمان پر ستاره چشم های پر از اشک قلبی عاشق و یاد خدا

و دلی که خیلییییی خدا را میخواهد

چقدررررر این هم صحبتی با خدا زیباست

شما را که نمیدانم من هر وقت دلم تنگ برای خدا می‌شود

اشک هایم ناخودآگاه جاری می‌شود

میدانم هوای خدا کردم

خدا بهترین رفیق من هست

من و خدا باهم میرقصیم شادی می‌کنیم

خدا تنها حامی من هست

خدایااااا تنها تورا میپرستم و تنها از تو یاری میخواهم

خدایاااااااااااااااااا عاشقانه دوستتتت دارم

خدایاااا به تو اعتماد دارم

خدایا ممنون ممنون ممنون برای تمام نعمت هایت

خدایااااا کروررر کرورررر شکرت برای حضورت

امروز از آموزشگاه به خانه میامدم

در مسیر بازگشت یک مادر و پسر دیدم

بچه اش دو ساله بود خیلییی ناز و قندول بود

مادرش اصرار داشت دستش را بگیرد و پا پا کند

ولی بچه اصرار داشت که خودش می‌رود بدون گرفتن دست مادرش

مادرش هر چی اصرار داشت متوجه شد بچه حرفش را گوش نمیکند و آن طرف موتر ها در حرکت بود

مادر بچه را بغل کرد و در بغل خودش انتقالش داد

تنها چیزی که با دیدن اون صحنه یادم آمد

عشق خدا بود

یاد خدا بود

خدا هم دقیقا همین کار را می‌کند

خدا هم مثل مادر و بیشتر از مادر مواظب ماست

خدا همیشه میگه دستم را بگیر که آسیب نبینی

خدا میگه صبر داشته باش با من بیا ، من مواظبت هستم

ولی ما میگیم نی ما خودمان بلد هستیم

دستم را رها کن خودم میرم

خدا که میداند آسیب میبینیم بعد میاید با عشق بغل ما می‌کند

ولی ما چی می‌کنیم ؟

بعد به صورت خدا میکوبیم که چرا نگذاشتی خودم برم

چرا از اون چیزی که دوستش داشتم دورم کردی

چرا فلان خواسته ام نمیشه

ولی خدا میگه عزیزم من چیز های میدانم که تو نمیدانی آرام باش و از آغوش من لذت ببر

من فدای این عشق و ادبت شوم خدایا

تو چقدررررر مهربانی

تو‌ چقدررررر عشقی

تو چقدررر با ادبی

من دیوانه تو نباشم ؟

من عاشق تو نباشم ؟

اون هم زمانی که بیبیینم چقدررر مهربانی یا الله

خدایااااا تو مرا کافی هستی

خدایاااااا تو مرا بس هستی

خدایاااا تو عشق مطلق قلب من هستی

خدایاااااا من بی اندازه و بیش از حد دوستتتت دارم یا رب

خدایاااا سپاسگزارم که همیشه هوایم را داری

خدایاااا سپاسگزارم که همیشه کنارم هستی

خدایاااااااااااا کروررر کروررررر شکرت

خدایاااااا به امید تو

بیبیبیبین امروز نشانم دادی که بیشتر از اون مادر که هوای بچه اش را داشت تو هوایم را داری

خدایااااا چیز های که به تو سپرده می‌شود تضمین شده هست

من تمام زنده گیم را سپردیم دست خودت یا رب