داستان هدیه تولدم - صفحه 31 (به ترتیب امتیاز)

به نام خداوند مهربان

سلام خدمت استاد عزیز و خانم شایسته‌ی دوست‌داشتنی

خوشحالم که امروز هم خدا این توفیق رو بهم داد که سفرم رو ادامه بدم

واقعا با این سفر دارم میبینم که خداوند چطو پله پله داره منو هدایت میکنه هرروز با سفرنامه یه نکته جدیدی یاد میگیرم که قبلا نمیدونستم و من میدونم خدا داره منو سرراست به سمت خواسته‌هام هدایت میکنه.

رهایی و نچسبیدن به خواسته‌ها همیشه موضوعیه که همیشه گیر دارم و همیشه فراموشم میشه که باید رها باشم.

چندوقتیه ‌که یه مقداری نگران شده بودم راجع به رسیدن به خواسته‌هام و شک و نگرانی خیلی آروم و یواشکی رفته بود زیر پوستم و من نمیدونستم که باز قانون اصلی رو داره یادم میره: احساس خوب=اتفاقات خوب و احساس بد=اتفاقات بد.

باید یاد بگیرم که فقط از زندگیم از لحظه به لحظه ان لذت ببرم و نگرانی و غصه خوردن برای اینده‌ای که هنوز نیومده و هیچ‌چیز ازش مشخص نیست رو تموم کنم ، هماهنگ بشم با خداوند ، لذت ببرم و همه چیز رو به خودش بسپرم

من همیشه دوست داشتم که آسوده و راحت زندگیمو بکنم ، و خواسته‌هام هم خود به خود اتفاق بیفتند، راحت و خودبه‌خود به اهدافم برسم،

دقیقا مثل زمانی که کوچیکتر بودم ، اون موقع همه چیز همینقدر راحت بود مثل اب خودردن به اکثر چیزهایی که میخواستم میرسیدم، بدون هیچ تلاشی.

وقتی بزرگتر شدم و هماهنگیم با خدا و خودم کمرنگ شد ، وقتی افتادم رو دور مقاومت در برابر ناخوسته‌هام ، شرایطی که داشتم، مقاومت در برابر انچه که بودم ، و مقاومت در برابر خدای توهمی که در اثر باورهای غلطم، برای خودم ساخته بودم، همه چیز بینهایت سخت شد. هرچقدرم بیشتر تلاش میکردم کمتر نتیجه میگرفتم

و حالا میفهمم همه‌اش به خاطر همین مقاومت و ناهماهنگی‌ام با منبع و خودم بود.

بعد از سالها شنیدن اینکه واقعا میشه همه چیز رو خیلی راحت به دست اورد و این یه توهم یا چیز غیرممکنی نیست ، از زبان کسی که خودش همه‌چیز رو راحت به دست اورده ،برای من واقعا هیجان‌انگیز و امیدبخشه.

خدارو شاکرم از اینکه شما استاد عزیز رو سرراهم قرار داد و مرا به این راه زیبا هدایت کرد . حالا که این فرصت نصیبم شده تمام تلاشمو میکنم که ازش نهایت استفاده رو ببرم.

با ارزوی بهترینها❤