داستان هدیه تولدم - صفحه 47 (به ترتیب امتیاز)


  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • دانلود با کیفیت HD
    240MB
    20 دقیقه
  • فایل صوتی داستان هدیه تولدم
    18MB
    20 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

1503 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    المیرا شاه محمدیان گفته:
    مدت عضویت: 2255 روز

    سلام استاد بزرگ

    امروز 10 بهمن 1401 است و من وارد 39 سالگی شدم . دوره سلامتی رو دارم جلو میام و عالیه . هم چنین سفر به دور آمریکا که هر قسمتش رو من و فرزندانم 10 بار میبینیم . حس میکنیم و لذت می بریم .

    چند روز پیش دوباره شروع کردم فایلهای روز شمار رو دوره کنم و امروز این فایل رو گوش کردم . هیچ چیز تصادفی نیست استاد نازنینم . که دقیقا روز تولدم این فایل شما که روز تولدتون ضبط کردید رو گوش کنم .

    به خاطر تمام فایلهاتون ممنونم

    به خاطر وجودتون و حضورتون ممنونم

    همینکه شما هستید چراغ راه برای ما روشنه .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  2. -
    زهره مرتضایی گفته:
    مدت عضویت: 1500 روز

    به اسم الله، رحمن و رحیم

    سلام ودرود به استاد عزیزو خانم شایسته مهربون و همه هم فرکانسی های عزیز

    الان دقیقا تو همین لحظه

    مدتی هست که خیلی آرومتر شدم و دست برداشتم از خود آزاری، دست برداشتم از بزور به دست آوردن

    اما نمیدونم هنوز ایمانی که باید داشته باشم رو ندارم به مسیر جدیدم به آدم جدیدی که شدم

    بازهم یه سری مسائل میاد سراغم که نباید عقب نشینی میکردی باید لجبازی میکردی میجنگیدی

    اما به بهای از دست دادن حال خوبم تموم میشد این جنگیدنها

    و ما یادگرفتیم که اصل و اساس داشتن حال خوبه

    حداقل بدتر نکردن اوضاع هست

    دست و پا نزدن هست

    حرص نخوردن هست

    اینروزها که دارم رد پا میزارم از خودم توو این سفرنامه خیلی سردرگمم

    نمیدونم حالم چیه

    شدیدا دلم مهاجرت و رفتن رو میخواد

    چونکه میدونم درها با حرکت باز میشه

    اما از طرفی میگم نکنه این اصرار کردن برای مهاجرت خودش ندای شیطان باشه نه الهام

    چرا که هرکاری رو با عجله و چسبیدن بهش انجام دادم و براش با ذهنم برنامه چیدم خراب شده

    فرصت های تازه در مهاجرت هست درسته

    اما آیا استاد همیشه نگفته که باید الان همینجایی که هستی موفقیت کسب کنی بعد بخوای که بری مرحله ی بعدی، مکان بعدی

    نه به قصد فرار کردن

    اما تنها چیزی که احساس میکنم میتونه حالمو بهتر کنه و در هارو برام باز کنه رفتنه

    دقیقا اینی که استاد میگه وقتی رها میکنی بدست میاری دقیقا لمسش کردم و میدونم که یعنی چی

    وقتی منتظر هدیه نیستی هدیه ها میرسه

    الان رها کردم دست شستم از همه چیز

    همه کس

    و تنها ایده ای که به ذهنم رسید رو شروع کردم

    به انجام

    خدایا خودمو به تو میسپارم

    کمکم کن

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  3. -
    متین گفته:
    مدت عضویت: 1724 روز

    چله روز 9

    من دیروز به تضاد برخوردم و دوباره یکی از سیکلهای معیوبم که توش گیر میکردم هرچندوقت یبار بهش برخوردم و اینبار مثل دفعه پیش نوشتم . هرچند که این موضوع خیلی برام سخت بود ، نجواها صداشون بلند بود ، استرس زیاد داشتم و کلا چندروز بود حسم خوب نبود مثلا همش میگفتم خدایا چرا با من حرف نمیزنی چرا نشانه نمیفرستی و احساس دور شدن میکردم و استرس و نگرانی داشتم بابت موضوعات و دیروز هم برای اون موضوع تکراری احساسم خیلی بد بود و مثل فلج شده ها بودم و نمیتونستم درست کامنت بخونم و تمرکز نداشتم . تا اینکه خودمو مجبور کردم نوشتم و فهمیدم اینم یه چرخه معیوب هست که باید از توش بیام بیرون خداروشکر این دومین چرخه هست که پیدا کردم و دارم خودمو نجات میدم .

    فایل گوش دادم ، کلیپهای قشنگ دیدم و شب هم کامنتهارو خوندم و فایل روز 8 رو چندبار گوش دادم و فایل 9 هم گوش دادم و احساسم بهتر کردم و هرچند نگرانی سراغم میومد ولی دوباره برمیگشتم به خوب کردن احساسم ‌ .

    صبح که بیدار شدم دوباره یاد مشکلم افتادم ولی شروع کردم به خوندن کامنتها و دیدن چندتا کلیپ که از اینستاگرام دانلود کرده بودم و تکرار میکردم .

    و از دیروز 2بار کامنتم که درباره ایمان گذاشته بودم رو چون لایک میکردن و برام تکرار میشد رو میخوندم

    ایمان از روی آتش میپره و ایمان داشته باش .

    آره ایمانم به خدا کم شده بود و فقط حرف میزدم ولی تو این موضوع قدرت رو از خدا داده بودم به بنده ش

    و خیلییی سخت بود که حسمو خوب کنم .

    ولی انجامش دادم و صبح یک ساعت بعد از خوندن کامنتها ، مشکلم حل شد بعد از یه هفته .

    بله وقتی رها کردم و سپردم به خدا و خودم هم از سرراه خودم کنار رفتم و قدرت رو دادم بهش . خدا برام حلش کرد .

    صلح درونی باید داشته باشم بیشتر روی آرامش خودم کار کنم .

    چقدر عالی یکی از بچه ها نوشته بود که هرروز متولد میشه و هرروز از خدا کادوی تولد میگیره و نیازی به توجه و هدایای دیگران نداره و فقط خدا بهش همه چی میده .

    باید از خدا خودمونو پر کنیم تا بیرونمون پر از رسیدن به خواسته های کوچیک و بزرگمون بشه .

    خدایا شکرت بابت صبحی که برام عالی شروعش کردی من ایمانمو هرچند نصفه نشون دادم ولی تو کامل خواسته مو انجام دادی بینهایت ممنونتم .

    استاد از شما ممنونم که انقدر عالی و درست قانونو توضیح میدید . خانم شایسته عزیز بینهایت ممنونم که نوشته هاتون آدمو از خواب بیدار میکنه و با خوندنش به نور نزدیکمون میکنه و عمل کردن به همه قوانین مارو سرشار از نور میکنه .

    من خیلی خوشبختم تو جمعتون وارد شدم .

    اینجا پر از دوستانی هست که کنار همیم و بهمدیگه انگیزه میدیم تا ادامه بدیم و موفق بشیم ‌. ما داریم اون مثالی که میگه برای اینکه بالاتر بری نفر جلویی رو رو له نکن بلکه هلش بده بره بالاتر و جا باز بشه و تو هم بری بالاتر .

    بله اینجوری بالا و بالاتر میریم .

    امروز روز رحمت الهی است .

    خدایا من رو به راه راست هدایت کن به راه آنان که نعمت داده ای و نه گراهان .

    خدایا شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  4. -
    محمد اردشیری گفته:
    مدت عضویت: 1564 روز

    به نام خداوندبخشنده ومهربان

    سلام خدمت استادعزیزم وخانم شایسته ی مهربان.

    سلام خدمت دوستان عزیزهم فرکانسیم.

    روزنهم سفرنامه.

    تولدتون مبارک استادنازنینم

    خداروهزارمرتبه سپاسگذارم که یک روزه دیگه به من فرصت دادتاازهمه ی داشته هام بهترین استفاده هاروببرم ودرکنارخانواده عباسمنش این حال واحساس خوب روتجربه کنم.

    سپاسگذاراستادعزیزم وخانم شایسته ی عزیزکه دستی ازدستان خداوندشدن ودراین مسیرزیبابه ماکمک میکنن.

    خداروهزارمرتبه شکرکه امروزبه مرحله ای رسیدم ک باوجودتضادی ک برام پیش اومدتونستم ذهنموکنترل کنم واحساس خوب روبه خودم برگردونم وبااحساس خوب اتفاقای خوب دیگه روتجربه کنم.

    واقعااستادشاهکارگفتیدازرهاکردن اینکه رهاکنیم ونترسیم اینکه گاهی اوقات تویه موضوع نبایدپافشاری کنیم ک من بارهااینوتجربه کردم وهروقت رهاکردم اتفاقای بهتربرام افتادن(الخیرفی ماوقع).

    یکی ازموضوعات اصلی این فایل درصلح بودن باخودکه واقعاهمه مون بهش نیازداریم اول خودمونودوس داشته باشیم وقتی که خودمونودوس داشته باشیم نه ترس ازقضاوت دیگران داریم ونه خودمونوبادیگران مقایسه میکنیم ازینی ک هستیم لذت میبریم وروزبروزمیتونیم اتفاقای بهتری روتجربه کنیم.

    وقتی به منبع وصل میشیم وقتی به خدای درونمون وصل میشیم وهرچه ارتباطمون بیشترمیشه قدرتی رواحساس میکنیم ک هیچی حریفمون نمیشه ازچیزی نگران نیستیم ازچیزی نمیترسیم تجربه امروزمن این بوده ک بابت کاری ک مربوط به گذشته بوده وبایدامروزتمومش میکردم به یه اداره رجوع کردم واگه آدم قبل بودم حتمابادوسه تاآشناتماس میگرفتم ک سفارشموکنن ولی به خودم گفتم توخداروداری اگه قبلااین کارومیکردی آگاهی الانونداشتی ولی الان آگاهی داری وبروجلوخداکمکت میکنه ومن رفتم پیش رئیس ومشکلموگفتم وجالب این بودیه برگه رومیزش بودکه اسم من ودونفردیگه توش بودوباهم صحبت کردیم وتواون مسأله خودش به بقیه جاهارفت ونامه منوکاراشوکردوتاجایی ک ازدستش برومدکمکم کردکه مشکل من حل بشه وخداروهزاربارشاکرم ک همیشه همراه منه عاشق منه وبه هزاران طریق به من کمک میکنه واین ماییم ک بایداینودرک کنیم وآگاه باشیم ک خداتوهرمشکلی ازهرکسی بالاتره وحلال مشکلات ماست فقط بایدارتباطمون روقوی کنیم وروی باورهامون کارکنیم به خدایی خودش قسم بارهامعجزاتشوتوزندگیم دیدم بارهااشک شوق من بابت این همه لطفش درومده خدایاهزاااااربارشکرت شکرررر.

    استادعزیزم ازشماسپاسگذارم ک دستی شدیدازبینهایت دستان خداوندکه ماربه این مسیرزیباهدایت کردید.

    من همیشه دنبال حال خوب بودم تاقبل آشنایی باشماچیزی این حال خوب روبه من نمیدادهیچ چیزی دراین دنیاجززمانی ک سپاسگذاری میکردم ک اونم بخاطریکه استمرارنداشت ازدست میدادم ولی بعدازآشنایی باشماواستمراردرتمرین ومتعهدبودن به کارکردن روی باورهام هرروزتوی اوج خوشحالی وسپاسگذاری وحال خوبم.

    خدایاشکرت بابت این سایت بااین همه آگاهی.

    خدایاشکرت بابت همه ی کسانی ک درتهیه وتدوین این فایلهابه ماکمک میکنن.

    خدایاشکرت بابت همه ی دوستان همفرکانسیم ک تجربیاتشون دریایی ازآگاهی هستن.

    همه ی شماروبه خدای بزرگ میسپارم

    شادوثروتمندباشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  5. -
    اعظم بابازاده گفته:
    مدت عضویت: 1099 روز

    سلام استاد عزیزم و مریم مهربانم

    روز نهم

    خدارو سپاس که به تعهدم متعهد هستم و در نهمین روز از سفر گذر از سرزمین آگاهی به مقصد خدا هستم

    خدارو شکر

    من باید روی خودم کار کنم

    یعنی :

    روی خلاء های درونیم کار کنم

    اعتماد به نفسم رو ببرم بالا

    خودم و توانمندی هامو باور کنم

    خود به خود همه چیز درست میشه

    یاد گرفتم تضاد ها در زندگی ما هستند تا وقتی بفهمیم که باید روی خودمون کار کنیم

    خدارو توی زندگیمون اصل ببینیم

    و رابطه با خدارو مهم ترین رابطه زندگی مون ببینیم

    و رابطه من با بقیه نتیجه رابطه من با خدا باشه

    یاد گرفتم وقتی نگران چیزی هستم یعنی اون چیز خیلی بیش از حد برام مهم شده

    و اگر نگران بدست آوردن چیزی هستم معلومه که هنوز باور نکردم که بدستش میارم

    یاد گرفتم احساس بد وقتی بوجود میاد که من خیلی زندگی رو جدی می گیرم

    پس چیزی جدی نگیرم خونسردتر باشم خیلی آروم تر باشم

    به هیچ چیزی نچسبم، وابسته نشم

    نگران نباشم

    از زاویه خدا ببینم همه چیز رو و بفهمم که همه چیز سر جاشه و درسته و هیچ اشکالی در کار نیست و لذت ببرم از خودم و همه چیز خود به خود درست میشه

    و مهمتر از همه به این درک و باور رسیدم که اتفاقات تلخ گذشته روزهایی بودن که برای تکاملم برای پیشرفتم نیاز بودن

    آره استاد دقیقا همینه اون روزا گذشته و تموم شده و بخدا قسم که عالی گفتید که قسمتی از وجودت تو اون روزها تکامل پیدا کرد دقیقا همینطوره

    دقیقا اون تضاد ها به من کمک کرد تا خواسته های جدیدی داشته باشم

    مثل آزادی مثل استقلال مالی مثل شناخت خدا مثل به دنبال رویاهام رفتن مثل یاد گیری مهارت های جدید و و و و و و

    استاد عزیزم تو این فایل یه حس عجیبی رو تو حرفاتون حس میکردم

    لبخندهای آخر فایل با جملاتی که میگفتید چقدر عجین و زیبا بود

    اونجا بود که مطمئن شدم حسم درست میگه

    شمابه دلیل ایمان قوی به خدا و قانونمندی خدا براحتی به خواسته هاتون رسییدید و با خلوص نیت همون احساس تون همون چیزی رو که از خدا درک میکنید تو تک تک فایل هاتون میگید

    9 روزه که دارم ای فایل های هر روز رو چندین بار گوش میدم و مینویسم

    امروز وقتی داشتم میخوندم این کتابی رو که شما میگفتید و من مینوشتم متوجه شدم اصل رو به شکل های مختلف تکرار میکنید

    با مثال های مختلف میگید

    و برام مثل خواندن یه کتاب بسیار مفید بود وقتی روی کاغذ آوردم صحبت های شما رو

    و واقعا چه زیبا گفت خداوند که قسم به قلم و آنچه می نویسند

    این آگاهی این مکرر گوش کردنِ این آگاهی ها و این نوشتن جادو میکنه

    نوشتن و مرور آموزشهام برام بسیار لذت بخش و کار سازه

    خدایا شکرت که یافتمت

    خدایا شکرت که دارمت

    خدایا شکرت که عاشقانه میخواهمت نه عاجزانه

    خدایا شکرت که اگر ترانه ای گوش میکنم مخاطبش تو هستی

    خدایا شکرت و هزاران بار شکرت

    استاد گلم خیلی دوستتون دارم و مشتاق دیدارتون از نزدیک هستم

    به امید دیدار

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  6. -
    امیر نصیری گفته:
    مدت عضویت: 974 روز

    سلام به استاد عباس منش عزیز ودوستان هم فرکانسی در خانواده صمیمی عباس منش

    قدم نهم روز شمار زندگی

    من قبلا برای کامنت نوشتن درسایت مقاومت داشتم

    چون فکر میکردم باید نتایج عالی بگیرم بعد بیام از نتایج بگم

    اما الان که نگاه میکنم میبینم کلی نتایج گرفتم که مهم ترینش احساس خوبمه که داره تبدیل میشه به اتفاقای خوب

    و این احساس خوب همه چیزه .

    خداروشکر میکنم که در این مسیر زیبا قدم بر میدارم

    و هر روز در تمام جنبه ها رو به پیشرفتم فقط با تغییر نگاهم به اطراف و عملکرد به قانون .

    خب این هم خودش یه نتیجه بزرگ هست که میتونم با شما دوستان و استاد عزیزم در میون بذارم و مطمئن هستم که سریع این نتایج به صورت لوگاریتمی بزرگ میشه به شرطی که من در مسیر باشم به تعهدی که به خودم و خدای خودم دادم عمل کنم.

    خدایا شکرت که در این مسیر زیبا قدم برمیدارم

    خدایاشکرت که من رو با قوانین زیبای دنیای زیبات آشنا میکنی ️

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  7. -
    انیس گفته:
    مدت عضویت: 958 روز

    با نام و یاد خدای مهربانم که 34روز پیش مورد لطف و عنایتش قرار گرفتم و من رو به این سایت بی نظیر هدایت کرد…

    سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته دوست داشتنی و همه هم فرکانسی های عزیز

    این اولین کامنتی هستش که بعد از این چند روز میخوام بزارم

    روز نهم روز شمار تحول زندگی من

    تا قبل از این فکر میکردم حتما باید نتیجه چشم گیر باشه که کامنت نویسی رو شروع کنم! اما دیدم چه نتیجه ای بزرگتر از اینکه توی این مدت کوتاه،( که شاید فقط ده یا پانزده روزش رو متعهدانه و با تمرکز بالا، فایل های رایگانی که واقعاااا ارزششون به اندازه ی مرگ و زندگیِ گوش کردم ) انقدررر دیدَم به جهان واز همه مهم تر به خداوند عوض شده…اصلا انگار این خدای بی نظیر این خدای فوق العاده مهربون و بخشنده زمین تا آسمون با اون چیزی که توی این نوزده سال در واقع میشد گفت بهم شناسوندن فرق داره …اصلا انگار اونه که عوض شده در صورتی که این منم که فرق کردم! این منم که چیزی جز زیبایی نمیبینم…این منم که خدا رو حس میکنم اون هر لحظه توی قلبم وتوی تمام زیبایی هایی که دور و اطرافم میبینم حضور داره…توی شکل های فوق العاده زیبای ابرهای آسمون ، توی گل های شاداب و لطیف کنار پنجرمون که هر روز بهشون آب میدم… با دیدن پرنده های آزاد و زیبایی که توی آسمون پرواز می کنن و با دیدنشون حس آزاد بودن برام تعریف میشه..اون همه جا هست…

    دختری که تا یک ماه پیش همه خانوادش فهمیده بودن حالتی از افسردگی داره ،دختری که فقط آرزوی مرگ می کرد…انگار که دیگه هیچی خوش حالش نمیکرد …اوضاعش داشت روز به روز بدتر میشد..ده روزی یک بار هم از خونه بیرون نمی رفت چون براش همه چیز تکراری شده بود… امروز با ذوق آسمونو از پنجره اتاقش نگاه میکنه، آشپزی میکنه ،برای بیرون رفتن و دیدن این همه فراوانی ذوق داره ، دوباره به هنرو استعداد ذاتیش اهمیت میده و نقاشی کشیدن رو از سَر گرفته… نقاشی هایی که تا قبل از این همه رو برداشته بودم ولی الان باز روی دیوار اتاقم چسبوندم…هرچی که بنویسم بازم کم گفتم ..با خودم گفتم انیس جانم اگه اینا تغییر نیست پس چیه؟ اتفاقا مهم ترین بخشش همینجاست…تو وقتی خدای واقعی رو بشناسی وقتی یه جور دیگه به دنیا و اتفاقاتش نگاه کنی اونجاست که تغییرات رخ میدن… توی همین چند روز کوتاه فقط و فقط با توجه کردن به چیز های مثبت و زیبایی های اطرافم وزیبایی ساختن از شرایطی که شاید بد به نظر می رسید درس های خیلی زیادی یاد گرفتم و چیز های خیلی زیادی به دست اوردم …با توجه به زندگی سختی که من داشتم به جرعت میتونم بگم فراوانی به زندگیم قدم گذاشته… شاید برای خیلی ها چیزایی که الان به دست اوردم اصلا به چشم نیاد یا شاید بعدا برای خودم هم خیلی کوچیک به نظر برسن

    اما الان در این موقعیت و این شرایط نتایج بزرگی برام محسوب میشن…از اون موقعی که یادم میاد همیشه توی ذهنم حس می کردم که نمیتونم مثل بقیه فکرکنم ! رویاهای خیلی بزرگی داشتم و دارم،همیشه میدونستم که دلیل به دنیا اومدن ما نباید این مدلی زندگی کردن باشه سَبکی که مردم در پیش گرفتن! و خدا هدایتم کرد…فهمیدم که رویاهام درسته…استعدادم درسته.. توی این چند روز نشد چیزی از خدا بخوام و جوابی نشنوَم…چقدر از درو دیوار داره فراوانی و برکت و نعمت میریزه برام…منی که ده روزی یک بار تا حیاط خونمون هم نمیرفتم چندین بار مسافرت به شهرای نزدیک خودمون داشتم و چقدررر خوش گذشت…چقدرر با آدم های خوبی همسفر بودم…چقدر با خودم در صلح بودم و احساس فوق العاده ایی داشتم و متنی که خانم شایسته ی عزیز برای این فایل توی قسمت روز نهم در نظر گرفتن چقدر با حال الان من جورِ…

    از اونجایی که نزدیک عید هستش و برای خرید رفته بودیم چقدرر من هدیه دریافت کردم و هر لحظه این صدا توی ذهنم اکو میشد که انیس ببین خدا داره بهت هدیه میده…مسیرت درسته درسته..ببین مشکل از خدا نبود تو مشکل داشتی تو هر لحظه که بخوای اون هست اگه قبلا نبوده چون تو نخواستی چون تو اونو درست نشناخته بودی…وهزاران هزاران بار خدای مهربونم رو شکر میکنم هر چقدر از حسو حال فوق العادم بگم کم گفتم به عنوان اولین کامنت و گذاشتن یک ردپا برای روز های بی نظیری که در راهه گفتم این حال خوب رو با دوستان عزیزم به اشتراک بگذارم

    پیشاپیش عیدتون هم مبارک باشه

    با کمک و یاری الله بی همتا انشاالله که سال جدید پرر از موفقیت های چشم گیر باشه برای همگی مون

    پر از انرژی مثبت باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  8. -
    ناهید رحیمی تبار گفته:
    مدت عضویت: 1230 روز

    سلام به بهترین استادزندگیم.

    داستان هدیه تولدم.

    استادجونم استادقشنگم استادمهربونم تولدتون مبارک .

    انشالله سالیان سال زنده باشیدوهمین طوربدرخشید.

    بهترینها نصیب قلب مهربونتون .

    این فایل روقبلن هم گوش کرده بودم .انگارهردفه که گوش میدی، تویه مداری هستی با،یه افکاری .

    بنابراین هر باری که گوش میدی برات لذت بخش و الهام بخشه.

    بله ازگوش کردنش خیلی لذت بردم.

    بندبندحرفهای استاد بینظیروعمل کردنش کمی دشوار.

    میدونی استادامسال تصمیم گرفتم تودیدگهایی که می‌نویسم ،یه کم صداقت بیشتری داشته باشم .

    تاحالاشم دروغ ننوشتم امابه خاطرترس ازقضاوت شمایادوستان ،ممکنه خیلی جاهااحساس واقعیموپنهون کرده باشم یاازنقطه ضعفهام واضح صحبت نکرده باشم.

    تواین مدتی که بااستادبودم فکرکردم ،صلح بودن باخودم رایادگرفتم وتونستم خوب پیاده کنم .اماالان متوجه شدم هنوز خیلی کاردارم تاخوب یادبگیرم وبطورعملی توزندگیم پیاده کنم.

    باتوجه به صحبتهای استادمتوجه شدم هنوز باورهای ضعیف وافکارخراب واشتباه زیادی دارم .

    وخیلی با،درون خودم فاصله دارم .

    هنوز خدای خودمونشناختم .هنوزدرگیراینم که من کیم و چه خواسته هایی دارم .

    هنوز حساسیت‌های خاص خودم رودارم .

    هنوز قفلی به یه چیزهایی میزنم که اگه برای کسی بازگوکنم ،شایدخندش بگیره ولی چکارکنم برای من مهمن.

    هنوز نتونستم درک درستی ازاین جهان داشته باشم .

    هنوز درگیر این زندگی واین دنیاهستم .طوری که یادم میره اینجاموقتی هستم .

    هنوزکم خودم میزارم.

    ازلحاظ مالی نه ولی ازلحاظ احساسی خیلی این دنیاروجدی گرفتم .

    خیلی ازباورهام مخربن وفکرکردن بهش منوازاهدافم دورمیکنن.

    دریک کلام هنوز،رهانیستم وخودآزاری زیادی میکنم .

    هنوز نتونستم هماهنگی بین خودم وروح وذهنم راپیداکنم.

    ورودیهام گاهی آزاردهنده هستن .

    کنترل ذهنم گاهی خیلی سخته .چون فکرمیکنم دارم درست فکرمیکنم.

    هنوز استدلالهای خودمودارم درحالیکه قانون یه چیزدیگه میگه.

    هنوز یه جاهایی نظردیگران یاتاییددیگران برام مهمه.

    خیلی جاهاخودمونپذیرفتم.

    باورنسبت به خداوقوانینش سست وخیلی

    ضعیفه.

    حرفهای استادرومیشنوم ،خوب گوش میدم ،ب نظرم حقیقی میان چون خیلی حس خوبی میگیرم امانمیدونم چراتوعمل فراموش میکنم .

    بی خیال نیستم .

    یه. وقتایی زندگی روراحت میگیرم اماخیلی وقتها هم سخت.

    ب نظرم تعادل ندارم .اصلن تکلیفم باخودم مشخص نیست.

    نمی‌دونم چی میخام .مثل آدمایی که بلاتکلیف هستن ،منم همون طوریم .

    هردفه یه سازی میزنم .یه حرفی میزنم.

    فکرمیکنم از جهان خیلی طلب دارم .درحالیکه باوردارم که هرآنچه داره توزندگیم رخ میده ،خالقش خودمم.

    خیلی چیزابرام مهمه که به هرکسی بگم شایدمسخرم کنه.میام سرکوبشون کنم امابازیه جایی میزنه بیرون وحالموبدمیکنه.

    خیلی ازاحساساتم روبایدخفه کنم چون ندارمشون وب نظرم داشتنش هم مهم نیست.البته اینواززبون آدماشنیدم .

    مثلن با همسرم سعی میکنم روابطم خوب باشه وخوب هم میشه ولی اگه یه وقت جایی باشم یااون کمبودی که خودم دارم روجایی ببینم ،بهم میریزم .کلن یه شخصیت دیگه ای پیدامیکنم.

    ازخودم راضی نیستم .

    چرابعدازاین همه تلاش این همه کلاس این همه فایل با این احساس همراه منه .

    وقتی استادروانقدریلکس میبینم ونگاهش روانقدمتفاوت میبینم ازخودم‌میرنجم که نمیتونم منم مثل ایشون عمل کنم.

    نمی‌دونم این آگاهی هاتومغزم جانمیفتن.

    چرابعضی ازکمبودهاانقدبه آدم فشارمیارن ودست ازسرت برنمیدارن.؟!منم دلم یه زندگی باآرامش رومیخادمنم دوست دارم مثل خانومایی که باعشق باهمسرشون رفتارمیکنن ،بکنم .امانمیتونم فقط ادا،درمیارم .اماقلب ودلم بارفتارهام یکی نیستن.

    منم حسرت خیلی چیزارودارم .میدونم باعمل کردن به قوانین همه چی درست میشه ولی کنترل احساس نسبت به روابط عاطفی خیلی سخته.

    نمیتونم تصمیم قاطعانه بگیرم .مصمم هستم که بایدبتونم درست رفتارکنم اماموانع هااجازه ی هرحرکت مثبتی روبهم نمیدن.

    همه چیزروکنترل میکنم .حال نمیکنم که همش بایدحواسم باشه که درست عمل کنم .چراخودبه خود نمیتونم درست عمل کنم .

    اگه استادنمیگفت همه ی مابه یک اندازه ازهوش وعقلی برخوردارهستیم ،صددرصدمیگفتم پس من خنگم که انقدگوش میدم ولی بازتوعمل فراموش میکنم که چکاری درست تره.

    تنهادل خوشیم مقایسه ی خودم باسال قبلمه .

    فقط این دلگرمی رودارم که به نسبت قبل بهتری.

    وقتی پیش هرکسی هستم ،اوکیم ،خوبم مهربونم ،بخشندم ،خوب همه رودرک میکنم ،بامحبتم ،هدیه ی خوب میخرم .ازاون لحظاتم لذت میبرم به دیگران هم عشق میدم .سعی میکنم طوری باشم که دیگران هم ازکنارمن بودن ،لذت ببرن.

    ازدوزوکلک از زرنگ بازی توجمع بیزارم .همیشه سعیم براین بوده که هرچیزی روکه باید،رعایت کنم تا،کسی ازمن رنجیده خاطر نشه.البته اینم بگم ازخودمم خوب مراقبت میکنم .دلسوزی وترحم بی جاهم نسبت به کسی ندارم .خلاصه توهرجمعی همه چی خوب وعالیه .

    امانمیدونم چراگاهی نه همیشه ،وقتی میام خونه ذهنم درگیررفتارهاوکارهای آدمهای سواستفاده گر،میره واذیتم‌ می‌کنه.

    سعی میکنم ذهنموکنترل کنم ولی ممکنه یکی دوروزذهنم درگیرش باشه وهی بره وبیاد.تامیادکنترلش میکنم .بازمیره دوباره میادوهمین جور…..

    مدام به خودم قانون فراوانی واینکه هیچ حقی ازمن گرفته نمیشه راتکرارمیکنم .

    عاشق عبارتهای تاکیدی قدم 10فکرکنم تودوره ی 12قدم هستم .خیلی بهم انرژی میده .

    به جایی رسیدم که به هیچ چیز دیگه ازلحاظ مالی فکرنمیکنم .فقط درگیریم رسیدن به آرامش ولذت بردن اززندگیم شده.

    حکایت زندگی من اینه که خداتوزندگیم نیست.هنوزدلم میخاددنبال راست و ریس کردن زندگیم ،خودم باشم .واین بزرگترین خطرزندگیمه.

    خدایاازتودرخاست میکنم کمکم کنی تاتومسیری که توبرای هدایتم درنظرگرفتی سکوت کنم وهم چیزروبپذیرم .

    ازاولین شب عیدسال جدید،باخانواده ی همسروخانواده ی خودم بودم .هنوزشبی روتنهانبودیم

    همیشه اینجورموقع هاکم میارم .انگار،باکم خالی میشه.

    واتفاقادلم میخاداینجوروقتا،خوب عمل کنم .البته پیش هردو خانواده خوب عمل کردم .ازاینکه بعدش باخودم‌توذهنم درگیرمیشم ،خوشم نمیاد.

    بیشترهم باخانواده ی همسرم.

    منم تعادل میخام .

    دوست دارم ترس ازقضاوتهام ازبین برن.

    دلم میخاددنبال تاییداطرافیانم نباشم وحرف کسی منوبالاپایین نکنه.

    دوست دارم خودواقعیم باشم اما درست عمل کنم.

    منم دوست دارم یه کم بیخیال ترباشم وبعضی مسائل روجدی نگیرم.

    اگه تولحظه بهم خوش میگذره بعدش همه چیوفراموش کنم ونیام دوباره توخلوت تجزیه تحلیلش کنم .

    نگاهم به دنیا،همون گذرابودنش باشه.

    اینوباورکنم که (خدابیشترازمن میخادکه بهترینها مال من باشه).

    یه کم بیشترصبپری کنم .

    دنبال نتایجی که خودم میخام نباشم‌.همه چیوبسپارم به خدا.

    اجازه بدم جهان مسیرخودش روطی کنه انقدبادخالتهام ،موانع سرراه جهان نیارم.

    فعلن 11روزازآغازسال جدیدگذشته .

    ازخدامیخام همراه من وبامن باشه تابتونم امسال تغییرات بزرگتری توزندگیم بوجودبیارم.

    استادجونم ازشماهم ممنون وسپاسگزارم که اگه شمانباشید که من داغون داغونم .

    بازم ازوجودشماست که میتونم بهت زندگی کنم.

    ازخداوندکمک ویاری مطلبم .می‌دونم اون که هست .ومن بایدخودموبهش نزدیکتربکنم.

    به امید رسیدن به آرامش وتحقق یافتن خواسته ها.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  9. -
    آرامش آبی گفته:
    مدت عضویت: 974 روز

    سلام عزیزانم،من همیشه منتطر بودم همسرم برام تولد بگیره حتی در حد یک کیک و وقتی بی توجهی اونو میدیم خیلی بهم می ریختم و سالها گذشت و وقتی شروع به کار روی خودم کردم دیدم همش به خاطر احساس عدم لیاقت وعدم عزت نفس من هست که میخام کسی منو دوست داشته باشه و به من توجه کنه احترام بذاره،اما چندساله خودم برای خودم کیک میگیرم و به دنیا اومدنمو جشن میگیرم بدون اینکه ذره ایی از کسی ناراحت بشم حتی همسرم،و این کار خیلی حس ارزشمندی و لیاقت به من میده که خودم رو دوست دارم و از بودنم خوشحالم و سپاسگزارخداوند هستم،درباره چسبیدن به موضوعات دقیقا طبق گفته استاد نه تنها حل نمیشد بلکه مثل کلافی سردرگم بیشتر بهم گره میخورد اما به محض رها کردن گرهها از هم باز میشد،این سخن ارزشمند استاد رو برلی حسادتم به کار بردم و درک کردم که حسادت مثل صافی همه چیزو از خودش رد میکنه،اگه به هرچیزی در دیگران حسادت کنم دقیقا اون موضوع از من عبور میکنه و از من دورتر میشه و این درک خیلی به کمک کرد حسادتم کمرنگ بشه،وقتی چشم امیدم به خداست خدا فرشته هاشو در قالب انشانها برام میفرست،امروز در یک پیجی اتفاقی با یه فرشته آشنا شدم که با عشق تمام حاضر شده برلی حل مسائلم منو همراهی کنه اگه این نعمت خدا و معجزه نیست پس چیه؟خدایا مچکرم که یه قدم میام سمتت سریع آغوشتو به روم باز میکنی،خدایا شکرت بابت انشانهای شریفی که سر راهم قرار میدی،خدایا شکرت بابت تمام این احساسهای خوب،امشب بعد از سالها به توصیه اون دوست روزه گرفتم،ترس دارم از گرسنگی از درد معده از بی حالی اما اون باورهای پوسیده گذشته من بود ایمان دارم که خدا خودش همراهمه و توانایی اینو به من میده با یک درک و باور جدید روزه بگیرم بدون شک مصلحتی هست که باعث رشد معنوی من میشه.خدا جونم عاشقتم،استاد عزیزم عاشقتم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  10. -
    نگار گفته:
    مدت عضویت: 2233 روز

    نهمین روز سفرنامه

    ای خدا این فایلها جواب و چراغ هدایت من شدن

    هر روز ک یک‌فایل رو‌گوش میدم ی نکته رو‌ب یادم میاره

    ولی اصلی که هر جلسه برام تکرار میشه «تغییر»

    سالهاس که انتظار دارم همسرم تغییر کنه ( اگه سیگارش ترک کنه من ارامش پیدا میکنم، اگه با با من اونطور رفتار کنه روزه بگیره و‌نماز بخونه من خوشحال میشم …)

    اگه پسرم‌درس بخونه من ارامش دارم و اینقدررر این رفتارهای اشتباه رو تکرار کردم و بد توگوشی هایی از جهان خوردم

    الان فهمیدم اون شرایط بخاطر انتظار بیجای من از دیگران بوده که طوری رفتار کنن که من دوست دارم

    همش ب جنبه ی منفی رفتارها توجه میکردم

    فکر میکردم دانل و عقل کلم

    و از نتایج اون رفتارهای اشتباهم

    اعتیاد همسرم شد

    ( در دوران مجردیم دائم‌برنامه ها و داستانهای مجله روزهای زندگی که مربوط ب اعتیاد و … بود رو‌دنبال میکردم دربارشون خیلی حرف میزدم توی ذهنم نوشخوار میکردم و بالاخره خودم با فرکانسهام توی زندگی سخخخت انداختم )

    توی شهر غریب ، 1500 کیلومتر دور از خانواده

    جرات برگشتن پیش خانواده ام‌نداشتم

    موندم که درستش کنم

    اون موقع ب خودم و خدا میگفتم

    و همش گلایه همسرم‌میکردم که چرا فلان طور

    چرا نماز نمیخونه

    چرا دروغ میگه

    چرا ولخرج

    چرا

    چرا

    چراا

    و شب و روزم‌دوخته بودم کار میکردم تا خرج زندکیمون و قسطها دربیاد

    این وسط اعتیاد همسرم شد قوز بالا قوز

    بریده بودم

    ب کمک خاله همسرم ، همسرم غافلگیرانه ب کمپ بردن و شکر خدا همسرم ب سلامت برگشت

    ولی بازم من دست از رفتارهای اشتباهم‌برنداشتم

    غر میزدم

    گیر میدادم

    ناراضی بودم

    و همین باعث شد رابطه ی عاشقانهی من و همسرم که زبانزد بود ب ی رابطه ای تبدیل بسه که اکر چندساعت کنار هم باشیم ی جمله برای گفتن باهم‌نداریم

    رفتار یا چیزی که از همسرم‌میخواستم و تو ذهن و‌دلم‌مرور میکردم ولی ب زبون‌ نمی اوردم

    و عصبانی میش‌دم که چرا خودش نمیدونه

    در مورد پسرمم هم همینطور شد

    و اینقدر ادامه دادم که پسرم بیشتر در مقابلم‌مقاومت میکرد و باعث‌میش‌د ب من توهین‌کنه

    و چندین بار اینقدر دلم شکست و‌گریه کردم

    و ب همسرم‌گفتم انگار که من هیچ‌کاری برای این بچه انجام‌ندادم

    بی احترامی ب من میکنه

    نمیفهمی‌دم که خودم دارم باعثش میشم

    ب زور میخوام‌ کاری که من دوست دارم انجام بده

    باید میذاشتم تا خودش تجربه کنه

    خلاصه که 14 سال با رنج گذروندم

    بخاطر رفتار اشتباه خودم که فکر میکردم من صلاح‌میدونم

    کار من درسته و بقبه باید از من تبعیت کنند

    الان دارم‌اگاه میشم در ماه های پایان 37 سالگی

    ی چیز دیگه ک‌ با این فایل متوجه شدم

    من پیج اینستاگرامی دارم که رشد خیلی چشمگیری داشت و‌ از طریق تبلیغات درامد نسبتا خوبی داشتم

    ولی بعد از ی مدت ( اونم چون‌تغییر نکردم) درامد پیجم شاید صفر و‌گاهی ماهانه 50 هزار تومن یا 100 تومن میشد

    خودم و ب درو دیوار میزدم

    چسبیده بودم و غرق در نیاز دریافت کسی که بخواد براش تبلیغ کنم

    پیجهای همکارام‌چک‌میکردم و حسادت میکردم‌که چرا فلانی که از من اینقدر پایین تر بهش تبلیغ میدن و …

    وابستگی ب ادمها پیدا کرده بودم

    با عشق برای مخاطبهام‌پست اماده میکردم

    ولی تعداد لایکها عصبانیم‌میکرد و‌گاهی از شدت عصبانیت میرفتم‌و پست رو پاک‌میکردم‌که ازش استفاده نکنن

    وقتی تو‌محل کارم، روز معلم که میشد

    من غمگین‌بودم

    چون با اینکه توی زبانسرا زبانزد بودم از تدریس و اخلاق، ولی 95 درصد شاکردام ب روی خودشونم نمی اوردن

    و

    وقتی همکارام هدیه هاشون استو‌ری میکردن من از خسادت میترکیدم

    شاگردای خودم که قبلا شاکرد همکارم بودن، ب من تبریک خشک و‌خالیم‌نمیکردن

    ولی برای همکارم هدیه و‌گل میبردن و براش شعر میگفتن

    و من حررص میخوردم ک چقدرر اینا نمک نشناسن

    من وابسته بودم

    چسبیده بودم

    و از درون التماس میکردم که مورد توجه باشم

    خداروشکر این فایل امروز من اکاه کرد و تمام‌این‌نکته ها امروز برام‌ روسن شد

    خدارو هزار بار شکر برای اگاه شدنم

    خدایا من رو‌در مسیر هدایتت حفظ کن

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای: