داستان هدیه تولدم - صفحه 65 (به ترتیب امتیاز)

سلام به همه دوستان و استاد عزیز

تولدتون مبارک استاد.

منم تولدم یه هفته قبل شماست. جالبه نمی دونستم شمام اسفندی هستین. من خودم اسفند رو خیلی دوست داشتم و همیشه برام بهترین روزها بود. روزهای قشنگیه که نزدیک سال نو و رسیدن بهاره.

ولی نمی دونم استاد برام یه اتفاقی افتاده که نه تنها اسفند دیگه برام زیبا نباشه بلکه روز تولدم برای یه روز خیلی بدی بشه. سه سال پیش من دقیقن صبح روز تولدم پدرم رو از دست دادم.من به شکل عجیبی به پدرم علاقه داشتم و این باعث شده که این روزها احساس بدی داشته باشم.

استاد من خیلی راجع بهش فک کردم و می کنم که چرا این اتفاق تو همچین روزی اتفاق افتاد. نمی دونم و هرچی فک می کنم به نتیجه ای نمی رسم گرچه می دونم این مساله رو با فک کردن نمی تونم بهش برسم.

یه نکته مهمی رو هم بگم که بخاطر این روزها و مسایل دیگه ای که برام رخ داد حس و حالم خیلی بد بود و برای همین تو چن روز گذشته هم گوشیم رو دزدیدن و هم کیف پولم رو گم کردم. یاد حرفای خودتون افتادم که می گفتین هر وقت از مدار و احساس خوب خارج شدین چوبش رو خوردین. برای منم همین طور بود.