توحید عملی | قسمت 9 - صفحه 1

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری توحید عملی | قسمت 9
    574MB
    38 دقیقه
  • فایل صوتی توحید عملی | قسمت 9
    37MB
    38 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

1020 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «سمانه جان صوفی» در این صفحه: 14
  1. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1966 روز

    به نام خداوند بخشنده و مهربان

    سلام به استاد عباس منش عزیزم، مریم جانم و همه ی دوستای خوبم.

    برای همه تون لحظات سرشار از حس خوب و آرامش میخوام از خداوند مهربان.

    ستاره قطبی مو نوشتم…

    یکی از مواردش اینه که فایل جدید میاد روی سایت.

    تیک خورد همین الان، اول صبح در آغازِ روزم.

    به به، ذوق کردم، اومدم تشکر مخصوص بکنم ازتون برای فایل جدید…

    هدایت شدم این اواخر به تمرکز روی توحید…

    اینکه شما بارها گفتین اصل، توحیده.

    همه چیز توحیده.

    تو کامنت بچه ها هم خوندم که نوشتن تو دوره 12 قدم تاکید کردین همه چیز توحیده…

    دیشب نشانه ی من فایل توحید عملیِ 2 اومد…

    الان هم فایلِ جدید اومده روی سایت: توحیدِ عملیِ 9

    و جالبه برام که مسیر همینه، چرا؟

    چون دیروز تو پیاده روی یک مورد شرک ام آشکار شد برام با جزییاتش، یه موردِ خیلی خیلی بزرگ…

    اینکه قدرت رو دادم به یه آدم و ازش ترسیدم…

    و این شرک بارها با آدم های متفاوت تکرار شده…

    خوشحالم که آشکار شده برام.

    چون تازه الان فهمیدم دارمش…

    از الان به بعد تازه بهتر میتونم درک کنم که این شرک چی هست و باید چه کنم.

    به قول پیامبر اکرم (ص): شرک در دل مومن مثل یه مورچه است روی سنگ سیاه در دلِ تاریکیِ شب…

    درک همین روایت، برام دور بود…

    درکش نمیکردم، فقط میشنیدم…

    تازه الان، بعد از بارها شنیدن، وقتی اولِ فایل توحید عملی2، استاد گفتن، تازه دوزاریم افتاد کمی که یعنی چی؟

    چون تازه دیروز کمی تونستم شرک خودمو ببینم و متوجهش بشم…

    چون خیلی پنهانه.

    انگار که تو لایه های تو در تو قائم میشه، میره اون پشت مُشتا خودشو پنهان میکنه.

    چون اگه آشکار بشه، نمیتونه دیگه بگه من نیستم …

    برای همین خیلی موارد نازیبا، پنهانن، و تمام تلاششون رو میکنن پنهان بمونن، چون وقتی آشکار میشن بخش بزرگی از قدرتشون از بین میره، خلعِ سلاح میشن.

    استاد جانم مرسی که با فایلهاتون باعث شفاف سازی میشین برای من.

    من در ابتدا متوجهِ درون خودم نمیشم با سوالاتی که مطرح میکنین…

    چون مقاومت دارم.

    میگم نیست، من ندارم، من اینطوری نیستم، یادم نمیاد و …

    تمام زورش رو میزنه پنهان بمونه…

    بگه نه، من اینطوری نیستم، من مشکلی ندارم…

    کامنت بچه هارو که میخونم، تحسینشون میکنم برای نوشتن از خودشون در پاسخ به سوال استاد…

    بعدش کم کم جواب سوالات استاد، در مورد خودم، برام آشکار میشه.

    یعنی جواب ها، در فواصل زمانی، دونه دونه، نرم نرم ظاهر میشن، انگار در باز میشه و جواب میاد بیرون و مشغول گفتگو میشیم باهم.

    خوبه، این عالیه، سپاس گزارم.

    نشون میده دیوار بتنی هام، مقاومتم، گاردهام، تعصباتم دارن کم کم تَرَک میخورن…

    این برای من عالیه، چون میشناسم خودمو که چقدر گاهی چارچوب های خشک و غیر قابل انعطافی دارم و راه نمیدم به افکار از زاویه ی دیگر…

    اینکه فکری که تو سرم هست رو درست میدونم و مجال نمیدم از زاویه ی دیگه ای هم بررسی کنم…

    این یعنی این چارچوب‌های خشکِ ذهنی ام کم کم داره نرم میشه.

    خیلی خیلی سپاس گزار خدا هستم و شما استاد جانم، که انقدر هوشمندانه دارین مارو به خودشناسی و خداشناسی بیشتر، دعوت میکنین.

    صحنه گردانِ این زندگی خداست…

    خودش در بهترین زمان، برای همه مون چیدمان میکنه بهترین هارو…

    اینکه من وارد فرکانس استاد شدم، یا استاد صدای فرکانس های منو شنیده و فایلهاش متناسب با منه، هیچ تفاوتی نداره، یعنی اصل این نیست، اصل اینه بی نهایت سپاس گزار باشم که الان اینجام، تو سایت، استاد عالی دارم که داره به عالی ترین شکل ممکن در مورد نیازهای روحِ من صحبت میکنه.

    استادی که لقمه حاضر آماده، دهن من نمیداره…

    نمیگه اینکار رو بکن، اینکار رو نکن…

    صورتِ کارها یا مِنو رو میده دستم، میگه اینا اصلن، اینا فرع، اینا باعثِ بهبودت میشن، اینا باعثِ پَس رفتت میشن، اینا حالتو خوب میکنن اینا بد، اینا باعث رشدت میشن، اینا برعکسش…

    خب حالا خودت برو فکر کن، فکر کن…

    ببین تو چی میخوای

    خودت انتخاب کن

    و با انتخاب هات زندگی کن…

    هر وقت حس کردی باید تغییر بدی، تغییر بده، به همین راحتی، چون تو قدرت خلقِ زندگیتو هر لحظه داری

    فکر نکن تا آخر عمر تو همون زندگی مجبوری بمونی، نه، این زندگی قابلیت و انعطافش به شدت بالاست، میتونی هر ثانیه که درک کردی لازمه تغییر بدی، تغییر بدی

    چقدر این جمله ی فکر کن عمیقه.

    سمانه فکر کن

    سرسری نگذر…

    چند دقیقه، پیش جلوی پنجره اتاق خواب مکث کردم…

    دیدم دارم سریع رد میشم…

    یه لحظه توجهم به منظره ای که از پنجره دیدم جلب شد…

    درختها، بادی که تکونشون میده، پیاده رو ای که کنار درخت ها هست، نور آفتابی که قاطی شده با سایه و تابیده روی پیاده رو…

    همون لحظه یادِ خورشیدِ عکس این فایل افتادم، خورشیدِ صحنه ای که من دیدم از قاب پنجره، خودش نبود اما نورش و تلالو اش تو قاب آشکار بود….

    این یعنی فکر کردن سمانه…

    یعنی بایست…

    کجا میری انقدر با شتاب؟

    چی میشه چند ثانیه زودتر یا دیرتر؟

    در نهایت میخوای به کجا برسی؟

    میخواستی بیای ادامه ی این کامنت رو بنویسی؟

    خب الان که اینجایی و داری مینویسی.

    خوب شد پس چند ثانیه مکث کردی و فکر کردی و توجه کردی به جزئیات قابی که از پنجره دیدی…

    افرین، قدم خوبی برداشتی.

    سمانه عاشقتم که پاشنه اشیلت رو کشف کردی…

    که پرده کنار رفته.

    که شتاب در زندگی ات خودشو عیان کرده…

    که از وقتی فهمیدی دو تا پاشنه اشیلت رو داری تمرین میکنی دیگه بهشون باج ندی…

    که اندازه ی درکت داری تمرین میکنی.

    آفرین سمانه جان، آفرین…

    همینو بگیر برو جلو…

    من حرکت در مسیری که تبدیل میشه به دالان سبز رو برات میبینم، تو شایسته اش هستی و بهش میرسی.

    فقط سعی کن آروم باشی و با آرامش جلو بری و حواست به روند تکاملی و صبر و لذت بردن در مسیر باشه، همین.

    سکوت کن، باقی شو خدا خودش جلو میبره.

    فکر کردن، توجه کردن، سرسری نگذشتن اولش سخت به نظر میرسه اما اینم کاذبه…

    چون خدا آسان میکنه منو بر آسانی ها…

    پس نترس، حله، درست میشه، گفته میشه…

    تو فقط تو جاده و مسیر باش، دیدنِ دالان سبز با ابرهای کپلی، اومدن بارون و استشمامِ بویِ خاک و هوای مطبوع (خواسته هام، اهدافم) تو مسیر با خداست…

    خودش میده بهت.

    فقط تو جاده باش و بمون، ادامه بده…

    اینکه یه سنگ ریزه یا شن میره تو کفشت (نجواها) دلسردت نکنه از قدم زدن تو مسیر…

    اگه یه سنگ (نجوا) تو مسیر بود فکر کردی نمیتونی ازش عبور کنی، دلسرد نشو، چون خدا هست، تو میدونی هست و بهش اعتماد داری، برو جلو، فقط ادامه بده و برو جلو…

    عقب هیچ خبری نیست، ولی جلو دالان سبز مورد علاقه ات هست، بارون هست که عاشقشی، بوی خاکِ بارون خورده هست که عاشقشی…

    خدایا مرسی باهام صحبت کردی انقدر شفاف و بهم سعادت دادی بشنوم صداتو، حس کنم صداتو، حس کنم مهرِ مطلقتو، آخه چقدر قشنگی شما

    به محضِ دیدن تصویرِ این فایل گفتم به به

    عجب تصویر رویایی

    انگار یه عکس بهشتی دیدم…

    این تصویر خیلی رویاییه، انقدر زیباست که حسم میگه زمینی و مادی نیست…

    استادِ عزیزم، با جسمی سالم و اندامی برازنده، با لباسی زیبا، با مهری که نور میشه و از قلبشون ساطع میشه…

    ترکیبِ زیبای رنگ قرمز تیشرت استاد با شلوار لی و کلاه لبه دار و کتونی و ساعتِ زیبا ‌…

    براونیِ زیبا…

    فرم ایستادن، چرخشِ گردن براونی، نگاهش به استاد…

    خودِ براونی الان خیلی زیباست، میخکوب میکنه آدمو…

    یعنی من رو میخکوب کرده…

    منظره ی جذاب و بکر پردایس.

    درختها، دریاچه…

    اون دَکَلِ رشیدِ مخابراتیِ محترم…

    خورشید تابانی که نورش از راست تصویر وارد عکس شده، وارد عکس نشده، عمیق تره، وارد انرژی ی محیط شده، فقط گوشه نیست، انرژی اش کل محیط رو گرفته.

    انرژیِ این تصویر به شدت بالاست، فرکانسش بالاست، مدارش خیلی بالاست…

    این همه برکت و ثروتِ مادی و معنوی تو این عکسشه، که آدم سیر نمیشه از تماشاش…

    استاد جانم، مرسی که یادم دادین اینطوری با جزئیات توجه کنم به قشنگی ها و ستایش شون کنم.

    خوشحالم و سپاس گزارم و تحسین میکنم سمانه رو که الان میتونه این فرکانس رو دریافت کنه.

    فایل رو دانلود کردم، هنوز تماشا نکردم.

    با عشق اومدم بنویسم، قبل از تماشا…

    من سپاس گزارم برای امروزم و شروعِ طوفانیش از خدای مهربانم…

    امروز روزِ خاصیه، هر روز روزِ خاصیه.

    سمانه جون، روی خودت و آدما حساب نکن، روی خدا حساب کن

    با خدا باش، پادشاهی کن، بی خدا باش، هر چه خواهی کن

    الهی شکر که هستی تو زندگیم خدای مهربونم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 101 رای:
  2. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1966 روز

    سلام بهارِ نازنین.

    خیلی لذت بردم از خوندن کامنتت.

    مخصوصا وقتی در مورد باور فراوانی و توحید نوشتی.

    خیلی لذت بردم از نتیجه ای که رسیدی:

    و بعد وقتی که روی این دو مقوله مشغول کار بودم، به این نتیجه رسیدم که نمیشود توحیدی بود و به کمبود اعتقاد داشته باشی.

    به این نتیجه رسیدم که یکی از ارکان توحید باور به فراوانی است.

    مرسی بهار جان از کامنتت.

    مرسی برای نوشتن مثال های فراوانی.

    مرسی که از ایمان و توحیدی بودن بانو پروین اعتصامی نوشتی.

    خیلی شعر قشنگی سروده، کیف کردم وقتی استاد داشتن میخوندن.

    در پناه خدا، شاد و سلامت و خوشبخت و ثروتمند باشی عزیزم.

    برات آرزوی موفقیت دارم در مسیر رسیدن به خواسته ها و اهدافت.

    خدایا شکرت برای روزی های غیر حسابِ شگفت انگیز امروز و امشب

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  3. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1966 روز

    سلام زهرا جانِ نازنینم.

    تبریک میگم عکس جدید و زیبای پروفایلت رو که مزین شده با یه لبخندِ زیبا.

    تبریک میگم بهت که تحتِ هدایت و حمایت و سرپرستیِ خدا قرار گرفتی.

    تحسینت میکنم که کنترل ذهن کردی و الان نتیجه اش توی دستته، یعنی آرامش.

    خوشحالم که در آغوشِ خدا هستی، اینو از کامنتت حس کردم.

    خوشحالم که زهرای نازنینِ درونت رو پیدا کردی و دوستش داری.

    زیباست که دقیقا وقتی این کامنتت رو خوندم که امشب وسطِ مراسمِ تعزیه بودم.

    خیلی حسِ خوبی داشتم اونجا، بادِ لطیفی میومد و هوا خنک بود، صدای موسیقیِ تعزیه با حرکت دو اسبی که دور محوطه ی اجرا میچرخیدن…

    یه پکیجِ دوست داشتنی رو تجربه کردم و رسیدم به کامنتِ شما.

    در حقیقت برات خوشحال شدم، از اینکه به خواسته ات رسیدی، به آرامش رسیدی، چند پله شجاع تر شدی توی این پروسه…

    همیشه تو بغلِ گرم و نرم و امنِ خدا باشی…

    همونطور که وقتی کوچولو بودی خدا ازت مراقبت میکرد، الان هم تحتِ مراقبت و هدایت خدا باشی همیشه عزیزم.

    عکس جدید مبارک باشه.

    زندگیِ جدید مبارک باشه.

    حسِ توحیدی ات مبارک باشه.

    ماچ به روی همچون ماهت عزیزم.

    خوشحالم که نوشتی این کامنت رو.

    خوشحالم که به آرامش رسیدی.

    خدایا شکرت برای نعمت های بی شمارت، برای روزی های حساب و غیر حسابت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای:
  4. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1966 روز

    سلام سعیده جانم

    وای از دستِ تو دختر

    خنده آوردی روی لب هام

    البته با صدا خندیدم، نه فقط یه تبسم کوچول موچولو…

    امروز میخواستم برات کامنت بذارم، چیزی بگم، نمیدونستم کجا…

    خودت با این پاسخ بانمکت به رضوان جون بهم گفتی کجا بنویسم…

    اینجای کامنتت خنده دیگه مقاومتشو شکست و رها شد در فضای اتاق:

    ی خودکارم پرت کردم اون سمت کلاس،الهی که در زمان مناسب ،اصابت کنه به کله ی حمیدِحنیف :))))

    میدونی در لحظه چی گفت قلبم:

    امروز خیلی تو توحید و شناسایی اش بررسی میکردم، و الان به این باور رسیدم که تو با خندوندنِ من و بقیه عبادت کردی، یعنی با خدا ارتباط برقرار کردی، یعنی خدا رو ستایش کردی…

    تو کشف و شهودهام به این نتیجه رسیدم یعنی درک کردم خدمت به خلق، شاد کردنشون، به روی خلق لبخند زدن خودش عینِ عینِ عبادت محسوب میشه.

    تو با کامنت هایی که مینویسی عبادت میکنی.

    چون یادآوری میکنی نکات مهمی رو به بقیه.

    چون از قرآن مینویسی و یه نفر مثل من که اصلا ارتباطی با قرآن رو نداشتم، علاقه مند کردی، تشویق کردی برم سمت قرآن…

    شوخی هایی که میکنی، خاطراتی که مینویسی از خودت، طنازی هات، دلبری هات، نوشته هات، عشق و عاشقی های توحیدی ات با خدا، توکل هات وقتی میترسی، اعتمادت به خدا و مدلِ چسبیدن به خدا، مدلی که تو اغوشِ خدا هستی و اینو تو کامنتهات به اشتراک میذاری سخاوتمندانه با بقیه و …

    همه اینا عبادت هستن سعیده جانِ شهریاریِ عزیزم.

    ماچِ سمانه جانِ صوفیِ عزیزِ دلم، به روی ماهِ سعیده جانِ شهریاریِ تو دل برویِ طناز.

    اونجا که میگی داری نارنگی پوست میکنی زیرِ میز، تصویرسازی شد سریع تو قلبم و لبخند زدم.

    اونجا که گفتی امیدواری خودکارِ پرتابی صاف بخوره تو کله ی حمید حنیف، تصویرسازی شد و خنده ام گرفت.

    اونجا که نوشتی آقا اسدالله زرگوشیِ نازنینِ سایت، برگشته چپ چپ نگاهت میکنه سریع تصویرسازی شد تو ذهنم و اینبار قهقهه زدیم…

    این چه خبرتوووووونه آقا اسدالله عالی بود، عالی.

    آقا اسدالله البته تا برگشت دید سعیده ی شیطون بلاست، بلافاصله لبخند نشست روی لب هاش و سری تکون داد و گفت امان از دستِ این وروجکِ کلاس …

    استاد عباس منش هم لبخند میزنه، میخنده، یه شوخی هم خودش اضافه میکنه به کلاس و کل کلاس از خنده میره روی هوا…

    خدا هم کلا کیف میکنه با ما شاگردهاش.

    به دونه به دونه مون.

    کلی قربون صدقه مون میره، کلی ذوق مون رو میکنه که همه تو کلاسش هستیم…

    شیطانِ بی تربیتِ بی ادب هم اخراج شده از این کلاس…

    اسم این کلاس چیه؟

    توحید

    تو شروع کردی، من ادامه دادم، البته که من و تو ننوشتیم…

    زهرا جانِ نظام الدینی هم لبخند ملیحی روی لب هاشه و آرامش داره از صورتش میریزه…

    عارفه جان، از اون ور تند تند این لحظات ناب و حس های خوب رو شکار میکنه و تند تند تو دفترش مینویسه.

    سید علی جان خوشدل نشسته کنار همسر زیبا و مهربونش و دارن از زیبایی های مسیر صحبت میکنن با هم.

    خانم شایسته جانم، دوربین موبایلش آماده به کاره و داره از همه مون ویدئو میگیره، داره زیبایی ها و نکات مثبت رو شکار میکنه، به به از این ویدیوی باکیفیت، چه تدوینی بکنه مریم جانم..‌.

    حالا ببینیم چه موسیقیِ دل انگیزی بذارن رو این ویدئو…

    فاطمه جان هم هست، رضوان جانم کنار خودته داره شوخی و شیطنت میکنه، حمید اقای حنیف هم هست، خیلی از بچه ها هستن، خانم سلیمی جانم هم هست، آقای رضا احمدی هم مشغول نوشتنه تو دفترش.

    و سایرِ دوستان که انقدر زیادن از ذهن من برنمیاد اسمشونو بنویسم…

    خدا خودش میدونه کیا هستن، همین مهمه…

    دانشجویانِ این کلاس، هر کی کامنت رو میخونه خودش حس میکنه و متوجه میشه که توی کلاسه.

    وگرنه که مهم نیست اسم چند نفر تو این کامنت نوشته میشه یا نمیشه…

    خدا رو شکر میکنم سمانه هم هست، سمانه صوفیِ نازنینم.

    خیلی خوشحالم که هستم…

    خیلی خوشحالم که این همه، این همه، این همه، این همه، دوست توحیدی رو یه جا دارم میبینم.

    انقدر این کلاس بزرگه که تهِ کلاس معلوم نیست…

    شاید سمانه، نیمکتش تو این کلاس جابه جا شه، بیاد جلو بره عقب، اما خوشحالم داخل این کلاس شدم.

    حضور تو این کلاس خودش عینِ عینِ نعمت و روزی هست، این اصله.

    خدایا مرسی در باز شد برام، دسترسی ام به این کلاس باز شد.

    سپاس گزارتم خدایا.

    خدایا خودت هوامونو داشته باش همیشه داخلِ کلاس باشیم و بمونیم…

    من همیشه امید دارم بهت خدا جانم.

    سعیده جان مرسی از شوخ طبعی ات در این کامنت.

    شاد شدم.

    سعیده جان من بارها خواستم لینکی که تو صفحه آشناییت با سایت گذاشتی رو پیدا کنم نتونستم، هر کاری کردم این لینک فقط میاد تو صفحه «الگوهای موفق» در خانواده صمیمی عباس منش، نمیره مستقیم رو کامنتت.

    اگه راهی هست پیداش کنم بگو بهم لطفا.

    خدایا مرسی از امروز

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 24 رای:
  5. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1966 روز

    سلام سید علیِ عزیز.

    کامنتتون سرشار از نور بود برای من.

    ممنونم که نوشتین.

    ممنونم که از تجربه خودتون مثال زدین و با سخاوت انتشارش دادین.

    امروزم کاملا هدایتی به سمتِ سپاس گزاری بود…

    اینکه برای آرام شدن روح و جسمم باید سپاس گزاری کنم.

    سپاس گزاری کنم بابتِ داشته هام.

    بابتِ چیزهایی که حتی متوجه نیستم دارمشون، خدا نکنه روزی از دستشون بدم بعد تازه بفهمم داشتمشون.

    امید دارم که سپاس گزارتر شم هر لحظه، در همون لحظه بدونِ فوتِ وقت بگم الهی شکر با کلامم، با قلبم، با تمامِ وجودم سپاس گزاری کنم از خدا، از دست های خدا….

    دیروز یه یادآوری دریافت کردم:

    کسی که بلد نیست از مخلوقات خدا سپاس گزاری کنه، نمیتونه سپاس گزار خالق باشه…

    عجب تلنگری…

    یه باور عالی که عاشقشم:

    لَئِن شَکَرتُم لَأَزیدَنَّکُم

    اگر شکرگزاری کنید، (نعمت خود را) بر شما خواهم افزود.

    آیه های قرآن نور شدن تو زندگیم، تو احوالاتم، الهی شکر به حضورِ با برکت و زیبای قرآن تو لحظاتم

    در پناه رب العالمین، شاد و سلامت و پر روزی و سعادتمند باشین.

    چالشِ جدیدم: سپاس گزاری از کسانیکه سختمه…

    عاشقتم پروین جانِ اعتصامی با این شعرِ روح نواز:

    هر کجا نوری است، ز انوار خداست

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  6. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1966 روز

    سلام به فرزانه ی نازنینم.

    فرزانه جان دو بار اومدم امشب برات بنویسم، اما هر بار اجازه ی ارسال نیومد…

    تا اینکه شب، تو مسیر برگشت به خونه تو ماشین، که شعرِ جنابِ سناییِ هنرمند و توحیدی رو با نامِ مَلِکا، با صدای محسن چاووشیِ نازنین (تیتراژ برنامه زندگی پس از زندگی) رو گوش دادم و برای بار بی نهایتم دلم ضعف رفت براش، دلم قنج رفت براش.

    (شعرش رو برات میذارم اینجا.)

    همونجا حس کردم پاسخِ تو این شعره، این آهنگه، باقیش با خودت، من تا اینجاشو حس کردم.

    خیلی ازت ممنونم برای کامنتی که برام نوشتی و فرستادی، نور شد تو قلبم.

    ممنونم که انقدر زیبا مینویسی برام…

    از سمانه صوفی به فرزانه جانِ ارزشمند:

    عاشقتم

    ماچ به روی ماهت

    میدونی چیه فرزانه جان؟

    من هر بار عشق، مهر، لطفی دریافت میکنم از دست های مهربان خدا تو زندگیم، تشکر میکنم ازشون و خوشحال میشم خیلی…

    بلافاصله یادم میوفته این مهر و محبت از طرف خداست که از طریقِ دست هاش رسونده دستم…

    من سپاس گزارِ خدای مهربونم هستم واسه هر ثانیه برای نعمتها و محبتش.

    خوشحالم و سپاس گزارِ خدا که پیک اش شدم و پیامش رو رسوندم دستت.

    سمانه خوشحاله، هم برای تو و هم برای خودش.

    فرزانه جانم، ممنونم از تحسینت، از پیام های مهرانگیزت.

    پر شوریِ پیام ها اعتبارش از خداست، من خوشحالم سعادتِ تایپشون رو دارم، سعادت دارم تو مسیر هستم و حس میکنم، عمل میکنم، تجزیه تحلیل میکنم خودم رو و مینویسمشون.

    برای همه ی پاسخ هایی که مینویسی برام ممنونم.

    برای پاسخ قبلیت هم ممنونم، دکمه پاسخ نداشت وگرنه همون لحظه دلم میخواست ازت تشکر کنم و بگم که چقدر خوشحال شدم پیامتو خوندم و نقطه آبی، پیکِ خدا، تو بودی و برام عشق رو هدیه آوردی.

    هر بار داری برام عشق رو هدیه میاری، ممنونتم با قلبم.

    پیامت صاف میره میشینه روی قلبم، نور میشه توی قلبم.

    ممنونم از خدا که دوست های شگفت انگیزی مثل تو رو وارد زندگی و لحظاتم کرده.

    این شعر شگفت انگیزه، به نظرم به شدت توحیدیه، با قلبی باز بخونش، نوشِ جونت، لذتش گوارای وجودت فرزانه ی ارزشمند و محبوبِ خدا:

    ….

    خدایا شکرت برای روزی های حساب و غیر حسابِ فراوانِ امروز و هر روز

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  7. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1966 روز

    سلام بهارِ عزیزم.

    بهارِ خوش سخن.

    بهارِ توحیدی.

    وای که چقدر کیف میکنم از هدایت، که منو سوارِ یه قالیچه ی پرنده میکنه، تو هوای مطبوع و عالی، میاره بالای سرِ کامنتهای توحیدی و ناب…

    کامنتِ شما:

    مختصر و مفید

    توحیدی و دلچسب

    سپاسگزارم خدایی هستم که اعتبار همه چیز از اوست.

    من عشق رو میبینم تو این متن، تسلیم بودن در محضرِ خدا رو حس میکنم، بوی عاشقی با خدا رو استشمام میکنم…

    متوجه شدم کیفیتِ یه کامنت، ارتباطی به مختصر و کوتاه بودنش، یا مفصل و بلند بودنش نداره…

    باید آن داشته باشه تا به قلب آدم نفوذ کنه.

    گاهی میگویم در فلان موقعیت جسارت به خرج دادم ولی دقیق تر که فکر میکنم حتی در آن نقطه نیز او مرا جسورتر کرده.

    چقدر تلنگر و یادآوریِ خوبی هست این قسمت برای من:

    هر چی دارم، هر موفقیتی، هر رشدی، هر پیشرفتی، هر بهبودی، هر نشاطی که دارم اعتبارش از خداست، من به پشتوانه ی الله رسیدم بهشون.

    بهتره اینو مرتب یادآوری کنی به خودت سمانه جون.

    اعتبار نوشته هایم از خداست.

    کاملا قبول دارم…

    امروز در مورد یکی از کامنتهام این به نظرم رسید اگه سمانه بود، شاید نمینوشت، شاید خجالت میکشید، شاید تو رودربایستی و ترس از قضاوت و نظر دیگران نمی‌نوشت…

    اما وقتی نوشتم، از من نبود…

    برای همین اولین نفری که از کامنت خودم، درس میگیره خودمم…

    استاد جانم، سپاس گزار خدا هستم که منو با شما آشنا کرد…

    امروز کاملا هدایتی (اصلا در کنترل من نبود) یه فایلی (هدیه) ازتون گوش میدادم که گفتین:

    همینا برام میمونه اون دنیا، اینکه خدا بهم بگه تو زندگیِ خیلی ها رو عوض کردی…

    استاد جانم، یکی از اون خیلی ها سمانه صوفی هست، یکی دوتا تاثیر نیست، شما کاری کردین من آدمی بشم که فکر میکنه به مسائل، به خودم، رفتارهام، افکارم، پیرامونم و …

    چشم هامو باز کردین به توجه به زیبایی های فراوان اطرافم.

    توجهم رو جلب کردین و تشویقم کردین به سپاس گزاری و تحسین بیشتر…

    شما الگوی خیلی خوبی هستین، چون خودتون عمل میکنین….

    براتون خیر در دنیا و آخرت رو میخوام استاد عباس منشِ نازنینم، مریم جانِ عزیزِ دلم، آقا ابراهیمِ نازنین و خانم فرهادی جانِ گلِ گلاب.

    الهی شکرت برای محیط و دوستانِ نابِ توحیدی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  8. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1966 روز

    سلام مینا جانم.

    از پاسخِ آقا رضای احمدی به این کامنتت، رسیدم اینجا …

    کنجکاو شدم ببینم چی نوشتی که آقا رضا تحسینت کرده…

    شروعِ طوفانی، قلبم کنده شد نوشتی صبح درخواست دادی، ظهر اجابت شد…

    اونم نه معمولی اش، با کیفیتی بالاتر از چیزی که تو انتطار داشتی…

    قلبم کنده شد از جاش که نوشتی:

    برای اینه که هنوز نفهمیدی باید به خدا تکیه کنی… نه به خودت.

    نوشتی:

    دو روزه فقط به خودم میگم مینا دیگه چجوری بهت ثابت کنه که بابا تو فقط از من بخواه… بقیه ش رو بسپار به من.من از زمین و زمان آنچه لازمه برای رسیدن تو به درخواستت، برات میفرستم.

    این خودِ خودِ اصلِ جنسِ باورِ توحیدیه.

    دلم قنج رفت برات…

    اینکه توی قلبت چه حالی شدی…

    اینجور وقتا که سیم وصل میشه با خدا، من میگم تهِ دلِ آدم یه طورِ به خصوصی قنج میره، یعنی این حس رو نمیشه تو کلمه آورد، کلمه ظرفیتش خیلی کمه که بتونه اصلِ مطلب رو اَدا کنه…

    اشک، میشه یه ابزارِ انسانی که نشون میده آدم قلبش پاک و صیقلی شده، شده جایگاهِ خدا، سیاهی هاش، کدری هاش پاک شده، شده زلال عینِ آبِ رودخونه ای که سنگ های کَفِش معلومه…

    نوشِ جانت این حسِ ناب.

    من دنیا رو رام میکنم برای تو.‌.

    انگار همه کار و زندگیِ خدا اون لحظه منم، فقط منم، منم و منم…

    چقدر قشنگه چیدمان و زمان بندیِ خدا.

    کاملا آن تایم، بدونِ ذره ای زود یا دیر شدن…

    هر جا اعتماد کردم به خدا، بعد آروم شدم، خوشحال به ادامه ی زندگیم پرداختم، رسیدم…

    که اگه واسه چندین ثانیه و نه چندین دقیقه، این دم و بازدم قطع بشه تو مُردی!!

    یا خدا…

    این ذهن از پَسِ شمارش و به یاداوریِ تعداد نعمتها در هر لحظه و روز به سختی برمیاد…

    خدا خودش سپاس گزارترمون کنه…

    روزایی که تعداد سپاس گزاری هایی که مینویسم بیشتر از قبل میشه کلی خودمو تشویق میکنم، که آفرین سمانه، بهتر دیدی، بهتر درک کردی، بهتر حس کردی…

    بعد میبینم بازم کمه…

    جدیدن به همه ی ابزارهام (حواس پنجگانه+ حس های درونی ام+ درک ام) گفتم بچه ها شهمت کنین با هم سپاس گزاری کنیم، فقط منتظرِ نوشتن تو دفتر نباش سمانه…

    همون لحظه که زیبایی رو میبینی، بگو الهی شکر.

    همون لحظه که نعمتی نوشِ جان میکنی، بگو الهی شکر.

    همون لحظه که زیبایی رو میشنوی، بگو الهی شکر.

    همون لحظه که یه نشونه میفرسته برات خدا، بگو الهی شکر.

    همون لحظه که کامنت خوبی میخونی، یا مینویسی، بگو الهی شکر.

    همون لحظه که حست خوبه، خوشحالی، آرومی، بگو الهی شکر.

    همون لحظه که احساس امنیت میکنی، روابط خوب داری، بگو الهی شکر.

    همون لحظه که میری خرید، داری محصول رو برمیداری بذاری تو مشما، بگو الهی شکر.

    همون لحظه که داری کارت میکشی، بگو الهی شکر.

    همون لحظه که نونِ تازه رو نانوای محترم میده دستت، بگو الهی شکر.

    همون لحظه که صبحِ زود بیدار میشی، بگو الهی شکر.

    اینکه هم بیدار شدی زود، هم زنده ای، هم فرصت داری امروز هم خلق کنی زندگیتو همونطور که خودت دوست داری، همونطور که تو ستاره قطبیت مینویسی.

    همون لحظه که بوی خوشی به مشامت میخوره، بگو الهی شکر.

    همون لحظه که پیام، خبر، تماس خوبی دریافت میکنی، بگو الهی شکر.

    همون لحظه که خودِ نازنینت رو توی آینه میبینی، بگو الهی شکر.

    همون لحظه که لباسِ زیبایی میپوشی که خودت کیف میکنی، بگو الهی شکر.

    همون لحظه که لذت میبری از انجام کاری، یا تجربه ی حسی خوب، بگو الهی شکر.

    همون لحظه که صدای پرنده جان ها رو میشنوی، سگ ها و گربه های عزیز دل رو میبینی و باهاشون سلام علیک میکنی، بگو الهی شکر.

    همون لحظه که سلام میدی به ادمها، لبخند میزنی بهشون، احوالپرسی میکنی باهاشون، بگو الهی شکر.

    همون لحظه که سیم ات وصل میشه به خدا، بگو الهی شکر.

    همون لحظه که مهربونی میکنی، یا مهربونی میبینی، یا در حقت مهربونی میشه، بگو الهی شکر.

    همون لحظه که بادِ خنک یا سایه، بارون، برف میرسه بهت بگو الهی شکر.

    همون لحظه که میری پیاده روی، بگو الهی شکر.

    همون لحظه که خانواده و عزیزانت رو میبینی، بغلشون میکنی، صداشون رو میشنوی، پیامشون رو میخونی، بگو الهی شکر.

    همون لحظه که با شجاعت و جسارت کاری رو انجام میدی که قبلا نمیتونستی، بگو الهی شکر.

    همون لحظه که هدیه ای دریافت میکنی، بگو الهی شکر.

    همون لحظه که روزی حساب، غیر حساب، نعمت، برکت، ثروت دریافت میکنی، بگو الهی شکر.

    همون لحظه که فایل خوب گوش میدی یا میبینی، بگو الهی شکر.

    همون لحظه که آگاهی و درس دریافت میکنی، بگو الهی شکر.

    همون لحظه که وسایلت دستت هستن و داری استفاده میکنی بگو الهی شکر.

    همون لحظه که نعمتهای توی زندگیتو میبینی، بگو الهی شکر.

    همون لحظه که میبینی سالمی، بگو الهی شکر.

    همون لحظه که آشپزی میکنی بگو الهی شکر.

    اصلِ کلام، دست نگه ندار، معطل نکن برای سپاس گزاری…

    همون داغ داغ انجامش بده…

    سریع ترین راه هم، همون گفتنِ اون لحظه است…

    بگو الهی شکر سمانه

    بگو الهی شکر سمانه

    به قولِ مامانم:

    سمانه اگه 1000 بار خدا رو شکر کردی، بازم 1000 بار دیگه خدا رو شکر کن، بازم ادامه بده…

    مینایِ جان:

    ممنونتم که بهم انگیزه دادی اول خودتو تحسین کنم برای مسیرت، برای تلاشت، برای تعهدت به رشد.

    و بعد این انگیزه رو دادی که با خودم گفتگو و تحلیل کنم…

    حقیقتا که اینجا شده دفتر مشقِ من به قولِ آقا حمیدِ عزیزِ امیری مون، حمیدِ حنیف مون.

    چشمام قلبی قلبی شد برات از بس که دلبرانه نوشتی:

    احساس میکنم دوست دارم به زندگیم مثل یک سریال نگاه کنم و ببینم که خدا کجاها دنیا رو برای من رام کرده که من در امان باشم و در آرامش و لذت زندگی کنم اما نمرود درونم سرکشی کرده و فکر کرده این منم که قدرت داشتم و خودمو ساختم.

    دوست دارم بشینم به زندگیم نگاه کنم و ببینم خدا کجاها ابر و باد و مه و خورشید و فلک رو دستور داده تا برای من رام باشن و من حتی به اندازه ی سر سوزنی بابتش از خدا سپاسگزاری نکردم که هیچ…پیش کش…

    تازه شرک ورزیدم و همه ی این نعمتها رو از خودم یا دیگران دونستم…

    ماچ به روی ماهت مینا جان.

    آقا رضای احمدی به حق، تحسینت کرده.

    این کامنت ازش نور میباره.

    حسِ خوب میباره.

    ممنونتم که نوشتیش، منتشرش کردی مینا جانم.

    خدا با فضلِ خودش باهامون رفتار میکنه.

    خدایا شکرت برای ثانیه به ثانیه ی زندگیم…

    اون لحظه هایی که پرده های شرک میرن کنار، نور توحید میتابه به قلبم، دستهامو باز میکنم که بغلت کنم، دستم میره روی قلبم، لبخند میاد روی صورتم…

    اونجاست که با علائم فیزیکی، خودمم میفهمم سیم ام وصل شده و اشکم هم سرازیر میشه.

    الهی شکرت 1000 بار، بعدش بازم 1000 بار، همینطور ادامه دار…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  9. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1966 روز

    سلام به سعیده ی نازنینم.

    عکست کنار دسته گل، گل به توان 2 شده.

    پیامت رسید، صاف رفت نشست روی قلبم، به دلایلِ متعدد که بهت میگم:

    در بهترین زمان، نقطه آبی مشاهده شد، دقیقا داشتم یه کامنت مینوشتم برای یکی از دوستانِ عزیزِ نابِ توحیدی، ارسال رو زدم، نقطه آبی مشاهده شد…

    سعیده جان، روز اول مرداد 1402 برایِ تستِ ستاره قطبی و بالاتر بردن میزان و شدتِ خلقم در ستاره قطبی نوشتم:

    امروز از سعیده جان شهریاری، سید علی جان خوشدل، حمید اقای حنیف پاسخ دریافت میکنم…

    دقیقا دست گذاشتم روی بچه هایی که فرکانسشون بالاست که خودم و فرکانسم رو هم بتونم محک بزنم…

    ببینم الان کجام؟

    و نوشتنِ این درخواست، هر روز، ادامه پیدا کرد تا فرکانس و مدارم با شما سه عزیز به یه سطح تعادلی برسه…

    پیامِ حمید آقا تقریبا همون اوایل رسید دستم، پیامِ تو امروز اومد، میدونم در بهترین و درست ترین زمان پیام سید علی جان هم میاد…

    میدونی چیه؟

    ستاره قطبی اولش مثل یه بازی بود برام، که تستش کنم، میزان و درصد خلق و عدم خلق رو برانداز کنم…

    کم کم بهتر درک کردم فرکانس چی میگه این وسط…

    قبل از پروژه ی ستاره قطبی، مواردی بوده که درخواست رو ارسال کردم به خدا، از تو ذهنم حتی روی کاغذ هم نرسیده اجابت شده…

    مواردی هم بوده که ماه ها گذشته تا اجابت شه…

    هر کدوم شاید دلایل متفاوتی داشتن قبلا برام.

    ولی هر چی جلوتر رفت فهمیدم چقدر به میزانِ آمادگیِ من ربط داره، به ظرفیتِ من، به ظرفِ وجود من، به رشد و مدار و فرکانسِ من.

    فرکانسِ من، نه عوامل بیرونی و محیطی…

    امروز، الان، متوجه شدم که هم مدار شدیم…

    تو صبح پیام نوشتی برام و من حوالی 7 عصر دریافتش کردم، حوالیِ غروب، حوالیِ اذان…

    دقیقا زمانیکه خودمم آماده دریافت شده بودم…

    قبلا که میخوندم تو کامنتها بچه ها تو ستاره قطبی درخواست دادن مثلا یکی از بچه ها واسشون پاسخ بذاره انقدر از فرکانس و مدار دور بودم و شناخت نداشتم، به نظرم مسخره میومد…

    (تو پرانتز بگم، اواخر مخصوصا بعد از فایل توحید عملی8 و مبحثِ شرک و شناسایی اش راحت تر از خودم و ضعف هام مینویسم، دیگه چیزی واسه خجالت کشیدن ندارم، یعنی داره این مقاومتم که منجر به نقاب زدن میشد که از ضعفهام یا افکار نادرستم تو سایت ننویسم، کم و کمتر میشه، به عبارتی دارم با خودم چشم تو چشم میشم کم کم و مینویسم از ترس هام، اشتباهاتم و … در کنارشون خودمم تحسین میکنم برای محاسنم.)

    چی شد سمانه؟

    جهان چرخید تا تو هم تو ستاره قطبیت نوشتی پاسخ میخوای از دوستات؟

    چی شده؟

    الان دیگه مسخره نیست برات؟

    خیر…

    هر چی درکم بهتر میشه نسبت به فرکانس، مدار، خلوص، دسترسیِ باز یا بسته اتفاقا بهتر درک میکنم هیچ زور، اجبار، عجله ای تو این سیستم مجاز نیست…

    زندگی تو بکن

    روی خودت کار کن

    هم مدار شی، به خواسته ات میرسی…

    هر خواسته ای، هر خواسته ای…

    فقط کافیه باورهای در راستای خواسته ات ایجاد و محکم شن، باورشون کنی، بعد حله، اجابت میشه به راحتی و شیرینی…

    در زمانِ درست

    در مکان درست

    با شرایط درست

    سهل، ساده، شیرین…

    الان دیگه گارد و مقاومتم داره کم و کمتر میشه به خلق کردن زندگیم توسط خودم.

    خدا این فرصت و امتیاز و اختیار رو داده بهم، چرا استفاده نکنم.

    استفاده نکنم، میشه ناسپاسی.

    پس هر چی دلم میخواد رو مینویسم هر صبح…

    کاری هم ندارم چطوری…

    با ایمان مینویسم…

    گفته میشه چطور بنویسم…

    چی بنویسم…

    اجابت ها، فقط متعلق به ستاره قطبی ها نیستن.

    تو طول روز و شب هم هر چی فرکانس میفرستم، بعضیاشون تیک میخورن.

    الهی شکر.

    الهی شکر برای جسارتی که خدا بهم داد تا بنویسم تا بتونم خلق کنم.

    الهی شکر برای استاد عباس منش که انقدر معلم عالی و نمونه ای هست.

    همیشه با عشق و لذت میخونم خاطراتِ شیطنت هاتو.

    بیشتر بنویس، همه مون کیف میکنیم بخونیم ازت شیطون بلایِ کلاس (چشمای قلبی قلبی+ ماچ روی صورت همچون ماهت)

    ممنونم از تحسینت سعیده جانم.

    اینکه انقدر زیبا و دلبرانه مینویسی، سرچشمه اش از قلب روشنِ خودته.

    خیلی برات خوشحالم که حالت خوبه، تو بغل خدا هستی، جات گرم و نرم و امنه، داری با خدا عشق و عاشقی میکنی، درک میکنم تو مسیر بالا و پایین هم میشه اما تو برمیگردی تو بغلِ خدا، مطمئن باش.

    نور خدا، هر لحظه بتابه به قلبت، به زندگیت، به تک تک سلول های بدنت.

    تحسینت میکنم برای تمام لحظاتی که مراقبت میکنی از بیماران با قلبت، خدا بهت توان بده.

    برسی به هر خواسته ای که از قلبت میاد و به آرامش برسی هر لحظه بیشتر از لحظه ی قبل.

    مرسی برای لینک، درست شد، دسترسی ام باز شد، الهی شکر.

    خوشحالم کردی، خوشحال بشی فراوان.

    خدا حافظ خودت و عزیزانت باشه عزیزم.

    با هر بار تیک خوردن خواسته ها و خلقشون، اعتماد و باورم محکمتر میشه، خدایا شکرت.

    روزِ 1200 مبارکت باشه سمانه جونم در این سایتِ دوست داشتنی و منحصر به فرد.

    الهی شکرت برای روزی های حساب و غیر حساب که هر لحظه میفرستی برام.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  10. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1966 روز

    سلام در این صبح، ظهر دل انگیزِ چهارشنبه 11 مرداد 1402 از سمانه به همه ی جهان.

    سلام به فرزانه جانِ ارزشمند و خوشرو و خوش سخنِ خودم.

    یه کامنت تا بیاد کامل شه ویرایش شه، ارسال شه، ممکنه از صبح شروع شه تا شب به سرانجام برسه :)

    صبح تو پیاده روی داشتم سلام علیک میکردم با جهان، یهو یاد سعیده جانم افتادم که از خواب بیدار میشه میگه:

    سلام خدا جونم، من بیدار شدم، دوباره اومدم….

    و عشق و عاشقی هاشو آغاز میکنه با خدا.

    یه گربه ای تو پیاده رو لم داده بود، سلام کردم، گفتم راحت باش، بخواب، یه بوس دستی فرستادم براش و به آرامی رد شدم.

    و خوشحالم که تو همون وضعیت راحتی موند، عاشقِ لحظاتی هستم که وقتی رد میشم از کنار حیوانات، انقدر احساس امنیت و راحتی دارن که نمیترسن، تغییر وضعیت نمیدن…

    الهی شکر برای صلحِ بین مون.

    اسم این فایل توحید عملی9 هست…

    یه لحظه فکر کردم چیزهایی که میخوام تایپ کنم، متناسب با این فایله، و دیدم بله، کجا بهتر از یه فایلِ تخصصی توحید…

    صبح تو پیاده روی داشتم گپ میزدم با خدا و تشکر میکردم که جواب سوالم رو خیلی شفاف داده، اینکه روی کدوم دوره کار کنم، چی گوش بدم …

    خیلی قاطی شده بود تو ذهنم که کدوم دوره یا فایل، الان نیازِ من هست تو این مرحله؟

    رفتم و رفتم و رفتم تا منو به جواب رسوند…

    توحید

    تمام توجهت رو بذار روی توحید

    از توحید به همه ی خواسته هات میرسی سمانه.

    همینطوری داشتم مرور میکردم و سپاس گزاری که چشم خورد به اسم کوچه ای که داخلش بودم:

    پرستش

    دوباره یه دونه از اون لبخندها اومد روی لبم که خدا جونم حواسم بهت هستا که الان بهم نشون دادی…

    مسیر پیاده روی هام اغلب هدایتیه، آگاهانه انتخاب کردم من مسیر رو انتخاب نکنم، جریان هدایت منو ببره و برگردونه، چون اینطوری کلی زیبایی و امنیت و حس خوب بهم میده.

    صبح بدونِ دخالت جریانِ اگاهِ سمانه، از یه پیاده رویی منو برد که دقیقا برگشت منو از همونجا خارج کرد، درسش رو در لحظه گرفتم:

    میخواست نظم و چیدمان و برنامه ریزیِ دقیقِ هدایت رو بهم نشون بده.

    من تو جریانِ هدایت برای مسیر پیاده روی اصلا دخالت ندارم، یعنی نه میدونم این کوچه پس کوچه و خیابونهایی که میگه برم و برگردم دقیقا از کجا سر در میاره، فقط میدونم که میدونه من سرسبزی و طبیعت جذاب میخوام تو مسیر، خنکی و سایه و باد میخوام، دالان سرسبز میخوام، دقیقا همونارو هم بهم میده…

    بین مسیر ساختمانی رو دیدم که روی دیوارش پر شده بود از برگ های سبزِ روشن و خوشرنگ.

    انگار دیوار لباس سبزِ طرح دار و خوشگل بپوشه…

    بلافاصله گفتم الهی شکر، منو آوردی از اینجا که اینو نشونم بدی…

    حقیقتا تو هدایت، داره زیبایی های بیشتر رو بهم نشون میده…

    مثلا تا میام بگم از این ور برم چون دوستش دارم، میگم بله، اجازه بده خدا قشنگتر از اون رو بهت نشون میده، گاهی هم بعد از یه مسیر جدید و متفاوت یهو میبینم دقیقا سر و کله ام جلوی هم مسیر دلخواه خودم پیدا شده…

    یعنی در نهایت منو وصل میکنه به چیزی که خوشحالم میکنه، منتها از بهترین مسیر…

    صبح داشتم فکر میکردم خب من همیشه درخواست مسیر خنک و سایه و باد میدم برای پیاده روی که بیشتر لذت ببرم، حالا زمانی که کمی آفتاب بهم میخوره چی؟

    اون نمیشه نعمت؟

    جواب اومد اونم چه جوابی…

    وقتی تو توی هر لحظه توی هر چیزی، خدا رو ببینی و حس کنی، همه چیز برات میشه نعمت، میشه جواهر، میشه برکت، میشه خدا، عطرِ خدا، نورِ خدا.

    خورشید گرمه داغه میدونم، وقتی تو فکرت این نشونه ی خدا باشه، یعنی خدا رو داخلِ همه چیز من جمله خورشید هم ببینی، دیگه خورشید داغ نیست برای تو، میشه گرمای قلبت، میشه انرژی که اومده یه خیری به تو برسونه …

    و یاد حضرت زینب ع افتادم که جلوی چشمش بدنِ بی جانِ برادر و خانواده ی برادرش رو میبینه و میگه:

    من چیزی جز زیبایی ندیدم

    یا خدا از این حجم از تقوا

    از کنترلِ ذهن…

    دیروز یه کامنت از آقا رضای احمدی خوندم که نوشته بودن امام حسین ع توی همه ی اون سختیِ عاشورا، خدا رو میدید برای همین انقدر عاشق بود، هیچ ترسی نداشت، هیچ غمی نداشت…

    عینِ عینِ توحیده.

    چقدر تقوا و کنترل ذهن.

    به شدت تحسینشون کردن برای تقواشون، کنترل ذهنشون…

    اینکه تو سختی، نه اونم سختی های معمولی، سختی های جانکاه، انقدر بتونی ذهنت رو کنترل کنی که شیطنت نکنه، مهارش کنی، همه ی توجه و فوکوس ات باشه روی خودِ خدا، عشق به خدا، توجه به خدا…

    پیامبران، امامان به شدت برای من قابل احترام هستن به واسطه ی کنترل ذهنی که داشتن، تقوایی که داشتن، اونا تلاش کردن تا رسیدن به تقوا، منم اگه تلاش کنم ذهنم رو کنترل کنم بهتر، میتونم دقیقا تو همون مسیر باشم هر لحظه، تفاوتش به میزانِ تعهد من به کنترل ذهنمه…

    توحید اصله، و همه چیز حولِ محور توحید میچرخه…

    هر چی به این محور نزدیکتر باشم، زندگیم از همه لحاظ بهتر و بهتر و بهتر میشه.

    خیلی سپاس گزارم که وارد مسیر شدم و دارم تلاش میکنم.

    به اندازه ی تلاشم، جایگاهم پیشِ خدا بهبود پیدا میکنه، خدا منو همیشه دوست داره، حالا نوبت منه نشون بدم چقدر دوستش دارم و این دوست داشتن رو در عمل بهش نشون بدم…

    دیروز یه کامنت نوشتم برای یکی از دوستانِ عزیز توحیدی ام تو این سایت…

    تو همون کامنت هدایت شدم بنویسم چطوری سپاس گزاری کنم، از چه چیزهایی سپاس گزاری کنم و بگم الهی شکر…

    همون شد درمانِ خودم.

    ظاهر کامنت این بود که برای دوستم نوشتم، اما برای من بود…

    دوباره از زبان سمانه برای سمانه…

    این برای من عینِ اعجاز میمونه…

    شگفت زده ام میکنه هر بار…

    که جوابِ خودمو، خودم تایپ میکنم برای خودم…

    و چقدر لذت بردم از سبک جدید سپاس گزاری ام…

    چون آسان کرد بر من آسانی هارو…

    این روزها به لطف خدا، نشانه ها همچنان پرقدرت ظاهر میشن.

    به لطف خدا، قدرتِ خلقِ زندگیم، عالی جلو میره.

    هدیه های خدا رو دریافت میکنم، وقتی که سپاس گزارم، ذهنمو کنترل میکنم…

    فرزانه جانم، هدایت همیشه راستگوترینه، زیباترینه، بهترینه، کامل ترینه.

    خوشحالم که با این شعر سابقه ی دوستی داشتی و داری.

    شعر ملکا، بارها اشک منو در آورده، از بس داخلش باورهای توحیدیِ ناب داره…

    دلم قنج میره اونجا که میگه:

    همه کمی تو فزایی، همه بیشی تو بکاهی

    وای وای

    همین یه تیکه باور قویِ ثروته.

    خودش کم رو زیاد میکنه.

    زیاد رو کم میکنه.

    چقدر فرکانسِ شنیدن از خدا، ویژگی هاش، اسم هاش بالاست…

    قوتِ قلب میده به آدم.

    این شعر انقدر جا داره واسه تفکر که حد نداره…

    جنابِ سناییِ توحیدی، دمت گرم آقا، که به هدایت چشم گفتی و این شعر زیبا رو سرودی.

    فرزانه جانِ جانان، مرسی برای تحسین هات، عشقی که هدیه میدی به من هر بار، ماچ به روی همچون ماهت.

    دیروز یه کامنتِ پاسخ نوشتم، بعدش حس کردم درصدِ قلبی بودنش زیاد راضی ام نکرده…

    پیام رفت و دست من کوتاه از حذف یا هر چی…

    یعنی اجازه نداشتم بهش دست بزنم خودمم فهمیدم…

    کنترل کردم ذهنمو تا امروز صبح:

    متوجه شدم سمانه خانم وقتی شما تو جریان هدایت قرار میگیری و مینویسی، اصولا کنترل با تو نیست که خوشت بیاد یا نیاد، که فکر کنی پیام خوبی نوشتی یا ننوشتی.

    مگه تو مینویسی که میخوای محک بزنی خوبه یا نیست؟

    من قانع شدم

    من سکوت

    من تسلیم…

    درک کردم حتی پیام‌هایی که ظاهرشون معمولی تره (این معمولی از ذهن آدم میاد وگرنه هیچ کدوم معمولی نیستن، خاصن، حتی پیام‌هایی که چند خط هستن، شاید فقط تحسین باشن یا هر چی، اونا ماموریت خودشون رو دارن که در درک من نیست…

    همینو بدون سمانه که هر چیزی در این جهان ماموریت خودشو داره، تو بسپر به خدا، خودتو بکش کنار دختر خوب.

    ماچ بهت سمانه جونم، قربونِ صورت ماهت برم من.

    الهی شکر برای نقطه ی آبیِ امروز: هدیه ی فرزانه جانم برای من، و نوشتن این کامنت.

    الهی شکر برای سورپرایزهای الان

    به قولِ شعر تیتراژ مثل هیچکس که احسان جان خواجه امیری به زیبایی میخونه:

    آدما میان و میرن، هیچکی جز تو موندنی نیست.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای: