این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.
https://www.elmeservat.com/fa/wp-content/uploads/2016/08/عکس-سایت-2.jpg8001020گروه تحقیقاتی عباسمنش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباسمنش2016-08-21 12:20:202020-08-22 21:46:45«الگوهای موفق» در خانواده صمیمی عباس منش
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
از زمانی که خداوند غنی و وهاب دست تو را در دست استاد گلم عباس منش نهاد و این دوستی را نهادینه کرد و حس خوشبختی که ارمغان این رفاقت بود را در سلول سلول وجودت شکوفا کرد و با قدم هایی استوار از نردبانی که آیات الهی روشن گر مسیر بودند تا ملکوت صعود کنی و با بال هایی که یکی باور است و دیگری عمل تا منتهی الیه وحدانیت اوج بگیری معجزاتی را می بینی که عقل از بیانش می ماند …
بنده تا 20 سال پس از ازدواج نتوانستم خانواده ام را به مسافرت ببرم و از زادگاهم خارج نشدم آن هم به خاطر باورهای خودم ولی امسال در عرض 4 ماه 2 بار به مسافرت رفتم یکی سفر مشهد و شمال که می توانید از لینک زیر چگونگی تغییر باورهایم و داستان آن را بخوانید مطمئنا خالی از لطف نیست :
و دیگری که همیشه آرزو داشتم در روز عاشورا در یکی از شهرهای مذهبی باشم و شاهد مراسماتشان که امسال عاشورا توفیق این را داشتم تا در شهر قم شهر دختر موسی بن جعفر کریمه اهل بیت (س) باشم و نائب الزیاره همه دوستان هم فرکانسیم و این آرزو هم برآورده شد.
یک تصمیم سریع و قدرتمند …
از تصمیم گرفتن تا راه افتادن 10 ساعت هم نشد …
————————————-
محرم و صفر زمان نالیدن است و بر این ناله بالیدن …
بساطش موزه ای از آموزه هاست …
تمرین خوب نگریستن است
و چون عظمتش را دریابی، حاصلش می شود خوب گریستن .
نماد شعور مذهب است و نمایانگر شوری که از این شعور برخاسته .
————————————-
خدایا سپاسگزارم هم از تو و هم از بنده مخلصت سید حسین عباس منش
هرشب میام چک میکنم ببینم کی کامنت گذاشته بخونم خداشکر همه پشیرفت داشتن این خیلی عالیه? ای کاش همه دوستان نتایج که بدست اوردن بزارن روی سایت تا با خوندن پیشرفت های که داشتن همه دوستان انگیزه بگیرن
:
??????
من عاشق خودم هستم . . .
در عمق وجود من ، نیروى بى کران عشق وجود دارد که تمام وجودم را سرشار از عشق میکند و این عشق به هر سو ساطع میشود . . .
من عاشق خودم هستم . . .
بنابر این عاشقانه از بدنم حمایت میکنم.
من عاشق خودم هستم . . .
بنابر این خانه راحتى را براى خودم فراهم میکنم.
من عاشق خودم هستم . . .
بنابر این در کارى مشغول میشوم که از آن لذت میبرم.
من عاشق خودم هستم . . .
بنابر این با دیگران و جهان هستی با عشق رفتار میکنم.
من عاشق خودم هستم . . .
بنابراین می بخشم و گذشته ها را بطور کامل رها میکنم.
من عاشق خودم هستم . . .
بنابر این در لحظه زندگى میکنم و هر لحظه را بخوبى تجربه میکنم.
میدانم که روزهایى شاد و درخشان در انتظار من نشسته است . . . و میدانم که کائنات و جهان هستی عاشقانه از من حمایت میکنند . . .
زیارت شما قبول درگاه حق ، چند روزی بود که در سایت پیام نمی گذاشتید فکر کردم به خاطر باز گشایی مدارس است ، خیلی خوشحال شدم که مجددا به مسافرت رفتیدامیدوارم هر روزتان پر باشد از نشانه های پر رنگ خدا
خانم شب خیز گرامی سپاسگزارم دعاگوی همه شما عزیزان بودم.
درست است بازگشایی مدارس در صبح و حضور در کلاس های دانشگاه در بعدظهر خیلی از بنده وقت می گیرد ولی خدا را شکر که شما و دیگر دوستان بزرگوار در مساعدت هم فرکانسی های خود کم نمی گذارید و بنده به شاگردی چنین دوستان فداکاری افتخار می کنم.
دقیقا همین طور است لذت بردم چون سخنرانی هایی شنیدم از اهداف حسین نه از سر بریده او. از عشق به حسین که چرا در رکابش نبودیم نه اینکه ای کاش بودیم تا به او آب می رساندیم.
خلاصه ای کاش در مدار حسین باشیم و واقعا در آنجا دیدم در مدار حسین بودن یعنی در مدار خدا بودن یعنی فقطططططططططط خدااااااااااااا همییییییییییین.
سلام آقای جوان عزیز بسیار به شما تبریک می گویم . امیدوارم که همیشه شاد و سالم باشید وهمیشه همینطور بتوانید تصمیمات زندگی خود را با عزت نفس کامل بگیرید.شاد باشید
درک متقابل با توجه به مسیر مشابه، حاکی از درک صحیح قوانین الهی است و بر خود می بالم که دوستانی دارم که در خانواده الهی عباس منش گفتمانشان را به توحید نشسته اند نه به تفریح.
آقای جوان گل چقدر لطیف و با احساس. خدا می داند چقدر به خودش نزدیک هستید. قوانین الهی در بیت بیت شعر شما موج می زند. امیدوارم به هر آنچه که دلتان می خواهد برسید.سپاس.
نتایجی ک این مدت من ازسایت گرفتم چیا بودن؟ ( مزخوام بنویسم وببینم چقد بوده واقعا؟)
اون روزا ک تازه اومده بودم توسایت من ازیع رابطه عاطفی جداشده بودم و ب ی ادم ب شدت وابسته طوری ک نیمه شبا بی خواب میشدم وتانزدیک صب کارم گریه بودو اینک چرا وضع من اینجوریه واین همه ادم چرا من باید تواین شرایط باشم . ک خوب بعدش تصمیم اون روزام این بود ک رابطهای ک داره ازارم میده رو رهاش کنم وتو حال خودم بمیرم( تضاد اصلی اونروزای من درافتادن باصورتم بودو ظاهری ک داشتم و این موضوع باعث تنفرم شده بود ازخودم و حتی یادمه ب خودم گفته بودم یا درستش میکنم یا ک خودمو خلاص )ک خب الاتی ک اینارو مینویسم هرنوقع یاد رابطم بااون ادم میفتم چیزی ک میاد توذهنم اینه ک راضیم ازاون رابطهای ک بود وترک کردنی ک انجامش دادم و همیشه ب چشم نقطه عطف زندگیم یادم میمونه. بعد اون رابطه من باسایت اشنا شدم و تمرین اینه ، نمیگم عالی ولی باکارکردن تو این مورد من الان دیگ خودمو میتونم تو اینه ببینم و تاحدی اون حس تنفرازابین رفته.تو نستم چادرمو بزارم کنارو الان نزدیک ترب چیزی باشم ک میخوام ینی یکی ازترسامو ازبین بردم سراین موضوع و چیزی شده ک الان هست .دوتا دوره ازسایت رو دارم ک هیچ کدومو کارنکردم تاالان ولی اینک دارمو میتونم هرموقع بخوام شروش کنم خیلی خوبه . از دانشگا و رشتهای ک میخوندم انصراف دادم تو ترم چهاردانشگام و باشناختی ک ازخودم پیدارکردم تاحدی ، علاقهی این روزای من ورزشه و رشته شو هم میدونم ولی دنبالش نرفتم ( اون چیزی ک بده اینه ک میدونی ازکجا داری میخوری ولی تصمیم ب تغییر نمیگیری و ادامش میدی ) اینک میخوام مهاجرت کنم وهمم اینک میدونم ک نمیخوام این رفتن ، شکل فرار داشته باشم( از رو تحربم دارم اینو میگم) ی رابطه ی تقریبا خوب دیگ داشتم ک جالبیش برام اینه ک جذب خودم بوده جوری ک مطمئنم ازش و ی سری خواستهی دیگ ک تو رابطه برام واضح شدن( الان دیگ نیست )و این رابطهرم من بودم ک اومدم بیرون( چیزی ک ارخودم فهمیدم اینه ک رابطه رو خراب ک میشه میندازم دورو هیچ موقع نیومدم ک درستش کنم .و رابطه هام شکل سیکلی داره تهش..وچرا ادما زود برام تکراری میشن؟ واقعا) ازنظر سلامتی تو همون وضع شروعمم و فقط ضعف چشمم هست و بعضی ازدتدونام ک جای تعمیر داره وبقیه تنم توسلامتی کامله . رابطم باخونوادم الن بدنیست و بعد اون اتفاق ک الان نمیگم چی، بیشتر حواسشون ب منو حالم هست و براشون مهم ترم انگار. سه ماه کارکردم ی جا و تونستم ی دوره با چنتاچیز دیگ واسه خودم بگیرم و مهم ترش اینک منو ازلاک خودم اورد بیرون و الان دیگ ازادما بدم نمیادو فک نمیکنم ک اونام ازمن بدشون میاد. راحتترازگرتباط میگیرم بابقیه ولی اعتمادب نفسم خیلی باچیزی ک باید باشه فاصله داره . الانی ک مینویسم کارندارم و فک کنم شرایط فراهم شده تامن روخودم تمام وقت کارکنمو جایی ک باید باشم اینجاتوسایته( خواسته تقریبا یک هفته پیشم ) دوستامو همشونو دیگ ندارم جز یکی و این موردم چیزی بوده ک من اقدام کردم وجهان تکمیلش( ینی من فاصله گرفتم علنی و اونام دیگ نیومدن سراغم ، هرچن تعدادادمایی ک باهاشون رابطه داشتمم کم بودن) باقضیه قدم کنار اودم و دیگ اون خفه کردن و تلاش واسه اینک چن سانت بیشترباشم دیگ نیست و حساس نیستم دیگ روشو .( بخش عقل کمکم کردو رابطهای ک با پسرای قدبلند داشتم )
دیگ اون مقاومتو نسبت ب سایت و اقای عباس منش ندارم و بیشتر ازقبل میشنوم حرفاشونو ( ینی انگارقبلن نمیشنیدم چی دارن میگن توفایلا و فایلو ک میشنیدم میگفتم خب ؟ ولی الان نه هرفایلو خیلی چیزا توش میبینم ک جای کارداره برام و لنگ میزنم – توکامنت نوشتن راحت نیستمو کامنتو صدبار میخونم بعدمیفرستم( کلا اینک خودمو برا کسی توضیح بدم کارسختیه واسم) دیگ نماز نمیخونم و روزم نمیگیرم چون نخواستم ادم قبلیه باشم وباچشم بسته قبول کنم حرف بقیه رو . ( روزای اولی ک توسایت راجع ب دین و چیزایی ک بهم گفته بودن میشنیدم حس ی جاهلو داشتم ک هیچی خودش حالیش نیستو منتظربوده ببینه چی میگن ک انجام بده ؛ مقاومتم نسبت ب سایتو خود استادم سرهمینه ک نخواستم دودفه ازاونجا بخورم. فک کنم دیگ بسه
نمیگم هرچیو میشنوی قبول کن میگم اگ مقاومت داری برو دنبالش ببین کدومش درسته نکه رو هوا بمونی)
فقط چرا شروع نمیکنم ؟ میدونی ک باید تغییرش بدی میبینی ک داره اوضاع بد میشه. پس ی کاری کن ک دف بعد ک اومدی بنویسی ندونی ازکجا بگی..
تعهدمیدم ک درستش کنم( ب استاد)
اینو این تهش اضافه میکنم ؛ ک گیجم ب خودم نمیتونم درک کنم چیزی ک هستم و ب قول علی تکلیفم باخودم معلوم نیس. واضحش کن این ادمو جوری ک بشه فهمیدش بشه نزدیکش شد. این کلاف سردرگم و بازش کن برام
همش فک میکردم همه کسایی که دارن این آموزشا رو میدن برای پول دراوردنه.
و از طرفی دلم میخواست سریعتر و ی جورایی به زور باورش کنم تا زودتر نتیجه بگیرم،اما ذهنم مقاومت میکرد و ناخوداگاه به جای اینکه به فایلا گوش کنم و عمل کنم ،میرفتم تحقیق میکردم ساعتها فکر میکردم که بفهمم اخه چطور با انجام اینکارها و تمرینات این اتفاقات میفته.
ودر آخر فهمیدم که این چیزا علمیه
و تو مغز ما چیزی هست به اسم RSI و کار این قسمت از مغز اینه که به هر چیزی که ما توجه کنیم ( توجه کردن یعنی،دیدن ،شنیدن ،فکر کردن ،حس کردن و…)
داشتم میگفتم کار این قسمت از مغز اینه که به هر چیزی که ما توجه کنیم چه خوب باشه چه بد ،اون چیز رو از سریعترین راه ممکن پیدا میکنه،یعنی یه جورایی مثل وِیز عمل میکنه.
من چیزای خیلی زیادی فهمیدم که بعضیاش رو هیچ جا تخونده بودم و انقدرررر به اون مسایل فکر کردم که معزم خودش جواب درست رو بهم داد
خیلی برام جالبه من اصلا زیستم خوب نبود ولی انقد فکر میکردم که چطوری مغز کار میکنه و چطور پیامها رو انتقال میده و… مغز من بدونه اینکه کتابی بخونم و.. جواب رو پیدا میکرد و جالبه بعدش من این مطالب علمی رو تو کتابا و ویدیو ها میدیدم و میدیدم درسته.
و من فهمیدم مغز چطور کار میکنه ،فهمیدم تمام این چیزها علمیه و خیالم راحت شد.
و هم فهمیدم که دانشمندا چطوری خیلی چیزها رو کشف میکردن و مثلا می فهمیدن زمین گرده و…
اونا انقدر رو یه موضوع فکر میکردن تمرکز میکردن ،مطالعه میکردن و…
که به جواب میرسیدن
میدونید راستش من فهمیدم نیازی به کتاب نیست ،ذهن ما میتونه جواب درست رو حتی راجب مسائل علمی پیدا کنه.
شاید برای همینه که حتی تو قرانم همش میگه تعمق کن، فکر کن ،بیندیش و…
من تا همین چن لحظه پیش ،قبل از اینکه کامنت شما رو بخونم ،فکر میکردم که اه چرا من شک داشتم ،چرا به جای اینکه عمل کنم ،تست کنم گفته های استاد رو،همش تحقیق میکردم.
اما وقتی کامنتتون رو خوندم ،یهو متوجه شدم ،چقدر کارم درست بوده.
و من فهمیدم این جزو روند تکامل من بوده.
البته من راجب جهان هالگرافیک خونده بودم ،اما چون اون نظریه بود من قانع نمیشدم و دنبال ی چیز علمی و ثابت شده بودم و چیزهایی راجب کار کرد سیستم مغزمون یاد گرفتم و فهمیدم.
من فهمیدم وقتی یه اطلاعات خاصی به مغزم میدم و مثلا دیدگاهم رو تغییر میدم راجب یه موضوع یا یک فرد ،ناااااخوداگاه واکنش ها و رفتارهام تغییر میکنه و چون واکنشهام و رفتارم با اون فرد یا موضوع تغییر کرده ،جهان و آدمها هم عکس العملشون نسبت به رفتار من تغییر میکنه و من چیز جدیدی خلق میکنم که دیگه تکراری نیست.
من خیلی فکر کردم و خیلی چیزها فهمیدم و متوجه شدم حرفای استاد کاملا علمی و منطقیه و خیالم راحت شد.
من چیزهایی راجب انتقال پیام ها تو مغزمون فهمیدم و متوجه شدم چطور یه عادت در مغز ما شکل میگیره و منجر به یک عمل تکراری و یا یک فکر تکراری میشه و چطور میشه که با این تمرینات اون افکار شکسته میشه و دقیقا چه اتفاقاتی توی مغز ما میفته و چطور الگوها در مغزمون شکل میگره و منجر به افتادن اتفاقات تکراری میشه،
و فهمیدم چرااا همش ی مدل خاصی از افراد وارد زندگیم میشدن و آزارم میدادن .
من راجب ژنها ی چیزهایی فهمیدم و یادگرفتم و متوجه شدم چطور با افکارمون ما یک ژن رو فعال و غیر فعال میکنیم و..
و فهمیدم حتی بیمارها هم بدون دارو و با این روش قابل درمانه
خدایا شکرت
من فهمیدم ما به هیچی احتیاج نداریم ،جز خودمون و نیروی برتری که از ما دور نیست وهم درون ماست و هم همه جا ،توی همه چیز وجود داره ،اون نیرو توی من هست ،توی تو هست ،توی سنگ و گل و گیاه و… هم هست ،چون انرژیه
اون نیرو قابل انتقال و قابل تغییر شکله و میتونه تبدیل بشه
و برا همینه که استاد میگه خدا به شکل ظرف وجودیِ تو در میاد
تو بگی خدا بداخلاقه ،خدای تو بد اخلاق میشه
و اگه حس کنی مهربونه با تو مهربون میشه
خدایا شکرت🙏💗
اون نیرو به من الهام کرد و گفت تمام کامنتای این قسمت رو بخون و من دارم اینکارو انجام میدم.🧚
راستش یه چن مدتی میشه که با خودم کلنجار مرفتم که کامنت بزارم یا نه
نجواهای ذهنی زیادی داشتم که میگفت اون دوستانی که کامنت میزارن و از جذبهاشون میگن کسایی هستن که خیلی خوب قانون رو درک کردن و بهش عمل کردن ولی تو هنوز اول راهی
بااینکه اول راه نیستم و حدود چهارسالی میشه که با این مباحث آشنا شدم ولی شاید یکسال بیشتر نیست که خیلی جدی دارم روش کار میکنم
اما امروز تونستم بر نجواهای ذهنم غلبه کنم و بالاخره اون مقاومت رو شکستم
من به پسری علاقهمند بودم و میخواستم اون دوباره وارد زندگیم بشه
ما چند سال پیش باهم دوست بودیم البته به رابطهی خیلی معمولی بود
ایشون تمام ویژگیهایی که من میخواستم رو دارن
و تمام این مدت عاشقانه دوستشون داشتم بدون هیچ وابستگی
خیلی دلم میخواست که ایشون دوباره تو زندگی من حضور داشته باشن
و حس کردم که هنوز حس مشترکی بینمون هست چون نشانه های زیادی دیدم از اینکه ایشون هم منو دوست دارن
من تصمیم گرفتم که دوباره برگردن
نجواهای ذهنی زیادی داشتم ولی با تمام قدرت به باورسازی ادامه دادم
من روزی یک یا دوبار خیلی قوی تجسم میکردم که ایشون بهم پیام دادن، انقدر دقیق تجسم میکردم و احساسش رو در خودم بوجود آوردم که هرلحظه احتمال میدادم پیام بده
حس هیجان زیادی داشتم
و مینوشتم، از اینکه دوباره برگشته تو زندگیم و شکرگذاری میکردم که خدایا شکرت که دوباره باهم دوست شدیم و کلا دیگه مطمئن شده بودم بهم پیام میده
بعد از گذشت دوهفته(دقیق یادم نیست) من یه استوری گذاشتم و اونشب مطمئن بودم که به این استوری پاسخ میدن
رفتم از قبل شکرگذاری کردم و وقتی اومدم سراغ گوشیم
پیام داده بودن.. حتی خودم هم باورم نمیشد
با بهت و ناباوری داشتم به پیامش نگاه میکردم
ما دوباره با هم دوست شدیم و اون خودش مشتاقانه همیشه پیام میداد
الان کاملا درک کردم که با این قانون هررر چیزی که بخوای، به وجود میاد
و میشه اگر، باور داشته باشیم
من بعد از این اتفاق باورم خیلی خیلی تقویت شد و با انگیزهی بیشتر ادامه میدم، برای خواستههای بزرگتر
قانون جواب میده، بخدا قانون جواب میده
اصلا نیازی نیست کاری انجام بدی، همه چی خودبخود بهت گفته میشه
کارا خودبخود انجام میشه
کار ما فقط اینه که فرکانسش رو ارسال کنیم
و بقیهش رو خدا خودش ردیف میکنه
انقدر قشنگ کنار هم میچینه
که خودت هم باورت نشه
انقدر طبیعی همه چی اتفاق میفته
انقدر قشنگ اتفاق میفته..
فقط کافیه باور کنی که میشود
من با باورهای نامناسبی که داشتم ایشون دوباره از مدارم خارج شدن
الان موندم که تمرکزم رو دوباره بزارم که برگرده یا نه یه هدف دیگهای داشته باشم.
استاد گفتن برای چیزی که انگیزهی بیشتری داری هدفگذاری کنید ولی از یه طرف هم میگن جذب فرد خاص ممکن نیست
حالا من موندم که ادامه بدم یا فراموششون کنم
من اینکه ایشونو داشته باشم خیلی خیلی براش انگیزه دارم و باورهای مناسبی رو هم دارم میسازم اما بعد از اینکه بهش فکر نمیکنم و تجسم نمیکنم، ازش خبری نیست
یه اخلاقایی هم داره که خیلی اذیت کنندهس
و الان شده باور من که این یه همچین اخلاقی رو داره و نمیشه تغییرش داد
من خیلی اتفاقی به این قسمت سایت هدایت شدم و کامنت شما را خوندم
من یه تجربه دارم که دوست داشتم بنویسم تا هم برای خودم یادآوری بشه و هم انشالله در این قسمت از سایت یک رد پایی از من به جا بمونه
انشالله که خیر است
دوست عزیزم من حدودا چهار ماه گذشته تو مغازه خودم تو یک بازار محلی تو یکی از شهرک های اطراف شهر اصفهان مشغول به کار بودم
دفتر مشاوره املاک
شغلی که من اصلا بهش علاقه ای نداشتم و به جورایی یکسالی بود تو رودربایستی مونده بودم اونجا
برای اینکه شرایطم تغییر کنه
هر روز تو دفترم مینوشتم که خدایا دوست دارم به یک کاری هدایت بشم که اولا تو خود شهر اصفهان باشه
بعد هم کار شیکی باشه با مشتریهای شیک و مرتب و فضای تمیز و خوش جا
و درآمدم بالا باشه و خلاصه که همه مشخصاتی که دوست داشتم تجربه کنم را نوشتم و حدودا بیست روزی میشد که هر روز این درخواست را مینوشتم
تا اینکه یک روز به صورت کاملا اتفاقی ظهر تو خونه دراز کشیدم که استراحت کنم
یک دفعه به ذهنم خورد که برو تو سایت دیوار و یه پیگیری بکن برای کار تو شهر اصفهان
اصلا مات و مبهوت بودم که چرا آخه باید این کار را بکنم
چون من اصلا تو عمرم برا کسی کار نکردم و اصلا اینطوری نیستم که برم بگردم دنبال کار و برم برای کسی کار کنم
در کل بهم گفته شد و من هم یه سری زدم به سایت دیوار و ناخودآگاه با یک آگهی روبرو شدم که نظرم را جلب کرد
زنگ زدم قرار گذاشتم رفتم صحبت کردم و نشد
در واقع من شرایطشون را قبول نکردم
شب به خانمم گفتم همچین داستانی پیش اومد
شوکه شده بود که مگه میشه واقعا راست میگی
تو دنبال کار رفتی
منم گفتم بله و دوباره رفتم تو سایت دیوار و یک آگهی دوباره نظرم را جلب کرد و گفتم بذار فردا زنگ میزنم که خانمم گفت الان زنگ بزنی بهتره تا فردا و من زنگ زدم و طرف خیلی مشتاقانه گفت تشریف بیار حضوری صحبت کنیم و من رفتم
و الان سه ماهه که من در بزرگترین و شیک ترین و لوکس ترین مرکز خرید اصفهان مشغول به کار هستم با شرایط عالی
یعنی واقعا از شرایطی که من تصور میکردم خیلی خیلی بهتر هست
همه زمانم تنها و در اختیار خودم هستم
یک صاحب کار محترم و انسان دارم
حقوق و مزایا درست و سر جای خودش
در یک فضای بسیار شیک
با مشتری های فوق العاده پولدار و شیک و محترم
دوست عزیزم من با همین روش مطمئنم به خواسته های بزرگتری هم میرسم
شما هم خودتون تجربه خوبی دارید
البته به نظر من اینبار روی یک فرد مورد نظر زووم نکنید
و این بار دست خداوند را باز بگذارید
خصوصیات فرد مورد نظر را بنویسید و بسپاریدش بدستان بهترین طراح عالم هستی
من که همیشه با این جمله به خودم امید میدم و همه قدرت را به خداوند میدم که خدایی که من را از یک نطفه ناچیز به اینجا رسونده پس قدرت این را هم داره که هر چیزی که من بخواهم را برام فراهم کنه
سلام به شما دوست هم فرکانسی خیلی خوشحال شدم که کامنتتونو خوندم من هم بعداز دوسال که سالنم رو جمع کردم خیلی اذیت هستم و نمیتونم برای هرکسی کار کنم دوست دارم خودم خالق باشم خودم صاحب کسب وکار خودم باشم و کسی اقا بالا سر من نباشه اما مدتهاس که توی دیوار سرچ میکنم برای مغازه ی خودم با شرایطی که دقیقا شما اشاره کردین اما هنوز گیر نیاوردم حتی سرچ میکنم که شاید کار در سالنی گیر بیارم که مستقل باشم و خودم اختیار دار همه چی باشم با مشتریهای عالی و مکان و لوازم لوکس اما دقیقا نمیدونم باید چکار کنم یعنی نوشتن هر روز این خصلت ها کافیه؟ البته من اسکرین پیامتون رو گرفتم که بنویسم اما گاهی مسگم شاید بهتراز ویزی که من میخوام خدا برام در نظر داره راستش موندم چی درسته چی غلط
به نظرم بهتره اون ویژگی ها و خصوصیاتی که از پارتنر رو درنظر دارید …مدنظر قرار بدید …ویژگی های که می خوایید رو بنویسید و واضح و شفاف …
بعد روی باور های خودتون کار کنید …رو احساس ارزشمندی و لیاقت خودتون کار کنید و تجسم کنید رابطه ای دلخواه رو نه الزاما شخص خاص …دست خدا رو باز بزارید …اگر اون شخص همون شخص مدنظر و دلخواه شما باشه خودش بر میگرده و اگر نه …یه شخص دیگر میاد که تمام اون ویژگی های دلخواه شما رو داره
سلام خدمت جناب استاد عزیزم آقای عباس منش امیدکه سالم وصحتمندباشید ان شاءالله که چنین هم هستید.
حقیقتش من مدت 6 ماه می شود که قوانین کیهانی،قوانین جذب و قوانین موفقیت ازطریق شما وسایت شما آشناشدم وبه شکر الله مهربان درین مدت کوتاه به موفقیت های زیادی دست یافته ام که بفکرخودم واقعاٌ این موفقیت هایم عالی بودند وهم چنان به شکر الله خوب ونازنینم که آدامه دارند
دوست دارم در باره ام کمی معلومات بدم اول که گذشته ام چه بوده و حالت فعلاٌ چی است .
من 5 ماه داشتم که پدرم فوت کرده بودند و در خانواده که حدود 6 فامیل می شدیم کلان شدم از همان سنین 6 الی 7 سالگی مجبور بودم که کار کنم آن هم در مقابل پول اندک و کارطاقت فرسا دست فرشی می کردم چانسی می فروختم شاگرد مغازه های مختلف بودم وازین سری کارها تاایکه از مکتب فارغ شدم
درجریان مکتب و کارهای مختلف دیگری که انجام می دادم
ذبیح الله جان، فقط می تونم بگم که محمد رسول الله در کودکی پدر و مادر خودش رو از دست داد و از دامداری گرفته تا تجارت به کارهای زیادی پرداخت اما باورهای توحیدی او ، او را به موفقیت رساند. موفق باشی دوست من
بنده امروزو باید بگم کل وقتم تا الان گذاشتم و دلنوشته های خانواده دوست داشتنی خودم رو مطالعه کردم بسیاربسیار روم تاثیر گذاشت وخیلی خیلی منقلبم کرد تا جایی که حتی با خوندن مطالب بعضی از دوستان بابت تاثیراتشون در زندگی گریه ام گرفت که خیلی از نکات رو برای خودم یادداشت کردم تا نیرویی بشه برای ادامه راه من که از اسفند ماه سال 93 با گروه آشنا شدم و بزرگترین جرکت رو به جلوی من بود که تا سه الی چهار ماه شکه شده بودم که خدای من من در یه روستای دور افتاده با باورهای فوق کهن دست وپنجه نرم میکردم بدون اینکه حتی متوجه بشوم که عمر خودم رو که الان 43 سال از آن میگذره واقعا در غارهای تو در توی افکار و باورهای کاملا دمده به بطالت بوده و خداوند چقدر منو دوست داشته که یه راهنما گذاشته برا ادامه مسیری که فقط آسفالته اگه واقعا بخوام …ومنی که دراین سالهای پشت سر افکارهاوباورهام جوری ساخته شده که تغییر آن به تلاشهای مضاعف نیاز داره ومثل این میمونه که دیواری از بتون آرمه ومیلگردهای بسیار ضخیم ساخته اند که برای تخریب اون باید از ابزار بسیار خشن استفاده نمود ومانند دیوارهای گلی یا گجی نیست که با لرزشی فرو بریزند من دراین دوسال واندی که میگذره از نظر روحی که میدونم لازمه جهش در هر کاریه بسیار روی خودم کار کردم وامیدوارم که این حرکت به جسم وزندگیم هم تنشی داشته باشه با وجود اینکه تابحال لمس هم کرده ام ووقتی فایلهای صوتی رایگان استاد گوش میکنم بسیار پر انگیزه میشم وحالا هم که نشستم و به یکی یکی دیدگاههای خانواده ام نظر کردم و با جان ودل خواندم بسسسسسیییییار انرزی گرفتم در این مدت زمانی که من با گروه آشناه شدم طعم زندگی رو چشیدم وانگار تازه متولد شدم وزندگی دوبار آغاز کردم از خدای خودم بسیار شاکر و سپاسگزارم که به من لطف کرد ومنو با استاد بزرگوار با آن حرفای دلیشون آشنا کرد و توی خانواده ای قرار داد که میدونم هر کدومشون روز ی از بهترین افراد جامعه جهانی خواهند شد
من می خواستم زندگی خودمو شرح بدم ولی فکرش کردم اگه بخوام توضیح بدم توی این سالهای مشقت بار 43 ساله واینکه چگونه بهبود یافتم خانواده و گروهم خسته میشدند وببخشید اگه چشمای خداییتون رو آزردم
به امید بهروزی و پیروزی و سرفرازی یکایک شما عزیزان
من دیروز بسته روانشناسی ثروت را به لطف خداوند تهیه کردم و تا فایل هفتم را با شوهرم گوش دادیم اما امروز شوهرم با دو مشتری ثروتمند و دست به نقد قرارداد بستند ، وای خدای من در سال برای ما یک بار این موقعیت پیش می آمد ، در یک روز دو قرارداد
فکر نمیکردم انقدر زود میلیاردها تومن پولی که از صمیم قلب براتون از خدا خواستم توی زندگیتون جاری شده باشه خدایا برای هر شکرت دری از شکر دیگه ای به روم باز کردی پس تا به ابدیت شکرت خدایا ممنونم به خانوم شبخیز که خیلی لایق این همه نعمتت هست بهش بهترینها رو داری عطا میکنی خدایا شکرت که بهشتت رو از آسمونت روی زمینت به خانوم شبخیز هدیه کردی
همین تحسین و تمجید شما دوستان گلم و دعاهای شما در حق بنده بود که به لطف رهنمودها و کلام الهی استاد عزیزم دکتر عباس منش و تشویق های پی در پی خانم فرهادی بعد از گذاشتن نظراتم در سایت موجب شد به این همه موفقیت برسم ، دوست عزیز م اگر چه هیچکدام از شما ها را ندیده ام اما خدا می داند که از خانواده ام نیز برایم عزیز ترید زیرا همگی شما از خوبان و مقربان در گاه خداوند هستید که اینجا به صورت یک گروه توحیدی جمع شده اید همانان که قرآن می فرماید در نیکی بر یکدیگر سبقت می گیرند و خوشا به سعادت همه ی ما به خاطر داشتن چنین خانواده ی تحسین برانگیزی
سلام دوستان مقاله ای خواندم با عنوان 10 عامل نرسیدن به موفقیت آن را با شما عزیزان به اشتراک می گذارم :
……………………………………………………………………………………………………………………………….
1٫ امکان ندارد: چرا فکرمیکنید امکان ندارد؟ اگر کاری تا به حال انجام نشده، مفهومش این نیست که اصلا امکانپذیر نست. دروغی مثل این، باعث میشود که ذهن ما از چشمانداز جامع و امکاناتی که برای به وجود آوردن موفقیت در زندگی داریم منحرف شود، به ویژه هر چه را که در اطرافمان میبینیم یادآور شکست باشد. بساط این بهانه را جمع کنیم و به امکاناتی فکر کنیم که برای موفقیت در اختیار داریم.
2٫ بدون یک مدرک دانشگاهی من کارهای نیستم: این بهانه خیلی واهی است. چرا با بهانهای که هیچ فایدهای برای ما ندارد وقتمان را تلف کنیم در حالی که میدانیم که بدون یک مدرک دانشگاهی هم میشود موفق شد. بسیاری از مردم در جامعه خودمان از هیچ شروع کردند و موفق شدند بدون آن که حتی یک روز سر کلاس هیچ دانشگاهی نشسته باشند.
3٫ برای این کار به اندازه کافی خوب نیستم: شاید فکر کنید که شما مشکل خاص فیزیکی و مالی و … دارید که به شما اجازه نمیدهد که به رویاهایتان جامعه عمل بپوشاندید. واقعیت این است که در ابتدای کار هیچ کس به اندازه کافی خوب نیست؛ تمرین و مهارت زیادی میخواهد که در نهایت به موفقیت برسیم. این که ما امتیاز خاصی نداریم خودش میتواند دلیل و انگیزه مناسبی برای شروع باشد.
4٫ به اندازه کافی پول برای این کار ندارم: به جای آنکه بنشینیم و غصه بخوریم که پول مشکل ماست، بهتر است کاری بکنیم و یا سرویسی ارایه بدهیم که پول مورد نیاز برای به متحقق کردن رویاهامان را در بیاوریم. نداشتن پول یک مشکل و مساله نیست، دروغی است که به خودمان میگوییم تا نقش قربانی را بازی کنیم.
5٫ مردم چی فکر می کنند اگر من این کار را بکنم: واقعیت این است که کسی نگران و یا مواظب شما نیست. هر کس آنقدر در دنیای خودش غرق است و با مشکلات خودش گرفتار که احتمالا شما دورترین موضوعی هستید که بخواهد به آن توجه کند. حتی اگر توجهی هم به شما بکنند گذرا است. بهتر است تمرکزمان را بر راهحلهای دایمی برای مشکلاتمان بگذاریم تا این که بنشینیم و فکر کنیم مردم در باره ما چی فکر میکنند.
6٫ من خودم را میشناسم، من نمیتوانم تغییر کنم: نمیتوانید تغییر کنید؟ چرا؟ تغییر یک اصل اساسی در زندگی انسان است. آدمها به وجود آمدهاند تا با شرایط سخت سازگار شوند و زنده بمانند. اگر آنقدر جزمی باشیم و در برابر تحولات تغییرناپذیر، دیر یا زود توسط همین تحولات به خاکستر تبدیل میشویم.
7٫ سنم برای این کارها خیلی بالاست: این حرف معنایی ندارد و سن مفهومی بسیار بیشتر از یک عدد است. پیله قدیمی مسن بودن را که دور خودتان تنیدهاید، پاره کنید و کاری را شروع کنید که باید انجامش بدهید. کلنل سندرز کی اف سی را در 62 سالگی تاسیس کرد. چرا در مورد سنتان بهانه میتراشید. اگر منتظر هستید که کسی به شما مدالی بدهد و یا یک شرکت، برای این که کارتان را شروع کنید، برایتان خبر بد دارم: کسی نخواهد آمد.
8٫ روزی که شانس را تقسیم می کردند، من غایب بودم: من بدشانس هستم. این هم یکی از آن بهانههایی است که خیلی طرفدار دارد. اصلا مگر نام بعضی آدمها مترادف شانس است؟ انتخابهایی که شما در زندگی انجام میدهید تعیین میکند که بخت و اقبال با شما یار است یا نه. موفقیت یک چیز بخت و اقبالی نیست. شما بدستش میآورید. بخت وقتی به سرغ شما میآید که شما پیشاپیش به جستجویش رفته باشید.
9٫ بعد از ازدواج این کار را میکنم: معنی این حرف این است که شما بعد از ازدواج هم به سراغ این کار نخواهید رفت. ازدواج نقطه عطفی در زندگی ما به حسابمیآید اما ربطی بهمیزان موفقیت و یا شکست ما ندارد. شاید به دنبال یک مرد و یا زن پولدار هستید، اما تبدیل شدن شما به یک آدم شاد خیلی به این موضوع بستگی ندارد. بهتر است که چشمنداز بزرگ زندگی خودتان را پیش چشم داشته باشید و بهتر است که اعتبارتان را افزایش دهید تا ازدواج کنید به جای آن که ازدواج کنید تا اعتبارتان افزایش یابد.
10٫ من خیلی گرفتارم: هیچ کس خیلی گرفتار نیست. به جای شکایت کردن از این که خیلی شلوغ و گرفتار هستید، بهتر است اولویتهای خودتان را دوباره تعریف کنید. ما باید زمانمان را برای هدفها و کارهای مهم باز کنیم. نه این که تا میتوانیم برای خودمان کار بتراشیم و خودمان را مشغول کنیم. مشغول بودم مهم نیست، مهم این است که، در جهت هدفها و آرمان هایمان قدم برداریم.
سپاس فراوان که زحمت کشیدید و این مقاله عالییی رو به اشتراک گذاشتید
راستش امروز من هم یه عکس جالب در تلگرام برام ارسال شد
عکس یک موتور سیکلت در یک قاب شیشه ای بزرگ جلوی سر در مرغداری در ارتفاع بلندی از زمین
اسم مرغداری رو دیدم و تو اینترنت سرچ کردم :
چیز جالب راجع به شرکت ” کیوان مرغ پر طلای مهاباد”پیدا کردم
مدیر عامل شرکت اقای رضا سواری که چندین سال کارافرین نمونه ، صادرکننده نمودنه ، مرغدار نمونه بوده اند در بیوگرافی خود اعلام کردند که کارشان را با 200 هزار تومان پول ، یک سبد و یک موتور سیکلت مستعمل اغاز کردند و همیشه سرلوحه کارشان ایه شریفه ” لیس الانسان الا ما سعی” بوده
ایشون با افتخار بیوگرافی خودشون رو در سایت رسمی شرکتشون قرار دادند و همون موتور سیکلت رو در قاب شیشه ای بزرگی جلوب درب اصلی مرغداری در ارتفاع بلندی از زمین قرار دادند
ایشون افتخارات بینظیری در کارنامه خودشون دارند و یک انسان نمونه و ثروتمند هستند
مطلب طولانی بود اینجا نیاوردم که هر کسی دوست داشت خودش بخونه اما برام خیلی جالب بود
از وقتی بسته ثروت رو گرفتم کلی ادم میبینم که با هیچی به همه چی رسیدن
سلام به ستاره اقبال عزیز.متشکرم و سپاس فراوان که یک الگوی موفق ایرانی را معرفی نمودید بی شک این آگاهی جمعی اگر همینطور پیش برود ثمراتی نیکو به جای خواهد گذاشت.
چقدر خوب و فعالانه در روشن شدن مسیر و یافتن باورهای مخرب به هم فرکانسی های خود کمک می نمایید این یعنی باور به غنای الهی و اینکه موفقیت دیگران را قسمتی از موفقیت خود می دانید. سپاسگزارم.
متنی که نوشتید عاااالی هست , مشکل اصلی ما همینه که نمیدونیم توانایی اینو داریم با همین امکانات و شرایط میشه موفق شد اگه بخودت و به خدای خودت ایمان و باور داشته باشی.
سلام دوست خوبم خانم میر سپاس گزارم.با این حرف شما کاملا موافق هستم مشکل اکثرما انسان ها این است که توانایی های خود را باور نداریم و خود را نمی شناسیم.در صورتی که ما خلیفه ی خداوند برروی زمین هستم و هر آنچه را که بخواهیم براحتی به دست خواهیم آورد فقط می بایست خدارا باور داشته باشیم.
چند وقتیه متعهد شدم که تمام انرژیم رو بزارم روی کارکردن به روی روانشناسی ثروت حتا به طور کامل مبایلم رو خاموش کردم و هیچ ارتباطی با دوستان ندارم فقط و فقط تمرین میکنم ویکی از تمرینهای که برای خودم درنظر گرفتم اینه که زندگی نامه شما عزیزان را مطالعه کنم وقتی که درحال تمرین هستم یه دفعه ذهنم خستش میشه ( به قول ماشیرازیا ) سریع میام سراغ نظرات شما و کلی انرژی میگیرم و دوباره ازنوع تمرینم رو شروع میکنم.
این پیام گذاشتم که ازتک تکتون بخاطر نظرات خوبتون تشکر کنم به خصوص دوستان پرانرژی اقای علی جوان –اقای مشایخی عزیز-اقای زارع –سرکار خانم شبخیز –سرکار خانم میر و همشری پرانرژی خودم اقای صمیمی عزیزم که ثابت کرده ما شیرازیا خیلی خیلی زیاد سرحال و پرانرژی هستیم .دوستون دارم ازصمیم قلب
نمی دانید الان چقدر شوق و ذوق دارم برای نوشتن.می خواهم ماجرا های امروزم را برایتان تعریف کنم که باعث شد ایمان به خداوند و قوانین غیر قابل تغییراش، صد چندان شود.
امروز امتحان راهنمایی رانندگی داشتم به این صورت که اول امتحان نهایی کتبی بود و اگر قبول می شدم می توانستم در آزمون عملی شهر هم شرکت کنم.
دیروز به دلیل کارهایی که داشتم هیچی برای امتحان نخواندم و شب هم دیروقت خوابیدم و گفتم امید به خدا صبح می خونم.
گفته بودند ساعت 7 صبح آموزشگاه باشید و من بعد از صرف صبحانه با آرامش یک ربع دیرتر رفتم و به همین دلیل در گروه دوم برای امتحان کتبی قرار گرفتم و در این زمان که فکر کنم حدود بیش از دو ساعت شد هم کتاب آیین نامه را توانستم بخوانم و هم نکات مهم توسط دوستان به نحوی بهم گفته می شد و کاملا دیگر مسلط شده بودم و این در صورتی بود که بسیاری از افراد روز های قبل کملا مطالعه کرده بودند.
خلاصه نوبت ما شد و امتحان را دادیم و باید روی صندلی هایمان منتظر می ماندیم تا پاسخنامه هایمان تصحیح شود و حدودا یک ربع بدون حرف زدن باید می نشستیم و از طرفی گوشی ها و تمام وسایل را هم تحویل داده بودیم، پیش خودم گفتم حالا چیکار کنم این مدت وقتم تلف نشود که ناگهان یاد دو فایلی اول جلسه سوم آفرینش که برای اولین بار دیروز گوش داده بودم ( تنها دو فایل اول ) افتادم و گفتم من الان می توانم با تجسم به هرکجا که می خواهم بروم و هر شرایطی که می خواهم را خلق کنم سپس چشمانم را بستم و تجسم کردم که امتحان کتبی را قبول شدم که هیچ بلکه امروز از من آزمون شهر هم گرفته میشود(افرادخیلی زیاد بودند چون افراد متعددی هفته های گذشته مردود شده بودند و حال برای امتحان مجدد آماده بودند و ممکن بود نوبت ما نشود.) و خودم را پشت فرمان تجسم کردم و فرمان های سرهنگ کنارم را عالی و با دقت انجام می دادم و بدون هیچ استرسی و سرهنگ تنها حرکت های ساده به من می گفت انجام دهم ( در ذهنم خبری از پارک دوبل هم نبود)و توانستم با تجسم در آزمون شهر هم قبول شوم.
چشمانم را باز کردم چند دقیقه بعد سرهنگ گفت : کسانی که می خوانم قبول شده های هفته های بعد هستند (یعنی مردود شده اند) و یکی یکی خواند و 7 نفر از 10 پسر حاضر بلندشدند و بیرون رفتند و بعضی از آنها چندین بار همین امتحان را افتاده بودند و هنوز به آزمون شهر راه هم پیدا نکرده بودند و نکته قابل توجه این بود اکثرشان قبل از امتحان استرس داشتند و من همش می گفتم بابا کاری نداره.و بعد هم چند نفر از خانم ها بیرون رفتند.
و به این صورت من جزء 8 ، 9 نفر قبول شده از 20 نفر قرار گرفتم و با اولین امتحان قبول شدم. قرار شد منتظر بمانیم تا آزمون شهر از ما گرفته شود و منتظر ماندیم و سرهنگی آمد و یک صحبت کوتاه برای همه کرد و به نوبت 4 نفر 4 نفر شروع کرد که امتحان بگیرد و ما چون تازه امتحان داده بودیم از نفرات آخر بودیم . سرهنگ خیلی منطقی امتحان می گرفت و زیاد هم گیر نم داد حتی دوست من که یکبار مردود شده بود یادش رفت کمربند ببند و قبول شد.به او گفته بود تا سه اشتباه موردی ندارد. و کسی هم برای دوبل زدن به جدول برخورد کرده بود و مردود شد.سرهنگ بسیار منطقی بودو زمان امتحان گرفتن از بچه ها هم منطقی. اینها را می گویم تا در ادمه مقایسه کنید.
خلاصه ما منتظر ماندیم تا نوبت ما هم بشود و خیلی جالب بود که دوستانی که با هم امتحان داده بودیم و آشنا بودیم مدام از افتادن حرف می زدند در صورتیکه که هر کس دوست دارد قبول شود.بعد از حدود نیم ساعت انتظار سرهنگ کهن سالی دیگر اضافه شد و مدیر آموزشگاه لیست ما دست او داد به این صورت ما هم می توانستیم به طور همزمان امتحان دهیم و زیاد معطل نشدیم.
سرهنگ آمد و اسامی 4 نفر از دوستانم که با هم بودیم را خواند و سوار کرد و اسامی بقیه ما راهم خواند و گفت برید فلان کوچه.اولش که بچه ها دیدند ما با این سرهنگ افتادیم خیلی خوشحال شدند و گفتند بچه ها دیگه همه قبول شدیم اما بعد از آن که فهمدیم ماشینش همان ماشین بد امتحان است بچه ها ناراحت شدند چون می دانستیم فرمان بسیار سفتی دارد ، از طرفی ماشین آن سرهنگ نو و مدل 96 بود.
سرهنگ دوم یعنی سرهنگ ما شروع کرد به امتحان گرفتن و برعکس آن سرهنگ مسیر نزدیک می برد و تنها می گفت یک حرکت بزن مثلا پارک L و بعد یا قبول بودی یا مردود.
بدین ترتیب خیلی زود نوبت ما شد . یکی پس از دیگری دوستانم را پیاده کرد و امضا مردودی را برایشان زد. پیرمردی به ظاهر بد اخلاق برعکس اون سرهنگ . تا قبل از من تنها یک نفر را قبول کرد.یکی را به خاطر تنها راهنما نزدن انداخت ،یکی یکبار خاموش کردن.
اما در این شرایط چیزی از درون به من می گفت تو قبول میشوی و آرامش خاصی داشتم.نوبت من شد و بعد از نشستن فهمیدم چه فرمان بد و سفتی دارد و کلاچش هم خیلی بالا ول می کرد و خلاصه ماشین داغون بود . بعد از زدن یک پارک L که سرهنگ گفت شروع به حرکت کردم که دیدم ماشین حرکت نمی کند ، دنده را دوباره جا زدم و دیدم باز حرکت نمی کند ، گفتم چرا این نمیره سرهنگ خندید و گفت چون من ترمز گرفتم ( تو دلم گفتم ….) خلاصه راه افتادم و بعد از بیرون آمدن سرهنگ گفت بزن کنار منم با زدن راهنما ایستادم ( دیده بودم به راهنما حساس است) و گفت اگر راهنما نزده بودی پیاده ات می کردم ( مردود میشوی ) . فلان نفذ بعدی را صدا کن وبیار تا قبولی ات را بنویسم . این گونه بود که من از بین فکر کنم 9 نفر جزء 3 نفر قبولی شدم آن هم با امتحان 3 دقیقه ای! آن هم سرهنگی که همه از او می نالیدند.
مواردی دیگر هم در رابطه این گواهینامه گرفتن تجربه کردم که شاید برایتان جالب باشد:
1٫ برای مدارک اولیه ثبت نام باید معاینه پزشکی انجام می دادم از دوستم که که از این کار را قبلا انجام داده بود پرسیدم چگونه است ؟ گفت یک تا دو ساعت معطل میشوی.
من هم چون کارهای زیادی داشتم و اساسا زمان برایم هم است گفتم این باور او بوده که این شرایط را برایش به جود آورده خلاصه با این دیدگاه و تجسم که کارم بسیار زود در حد 5 دقیقه انجام میشود رفتم و باورتان نمیشود بعد از ورود به مطلب دکتر که خالی بود خودش پرسید برای گواهینامه آمده ای . گفتم راهنمایی ام کرد و در حین وارد شدن به اتاقش گفت یک دست روی فلان چشم و … دو تا بشین پاشو و دست ببر پشت کمر و…. و بعد تنها 3، 4 دقیقه مدارکم را امضا کرد و کارم انجام گرفت.
2٫ اوایل که امتحان مقدماتی آیین نامه دادیم و بار اول قبول شدم باید برای تعیین روز و ساعت کلاس های عملی می رفتیم و من با استفاده از قوانین و توکل توانستم زودتر از خیلی از هم کلاسی هام بگیرم و
مربی را از قبل نمی شناختم اما بعد که اولین جلسه را رفتم دیدم دقیقا همان مربی ای است که من به دنبالش بودم.
و اینگونه بود که من تمام امتحانات را با باور اول قبول شدم و توانستم در تابستان (فصلی که آموزشکاه ها بسیار شلوغ اند ) در کمترین زمان ممکن گواهینامه بگیرم.
تا آنجایی که دیدم تنها یک نفر از آنهایی که با هم شروع کردیم توانست شرایطی شبیه به من داشته باشد و امروز قبول شد.
این اتفاقات برای همیشه به عنوان تاییدی بر قانون و نشانه ای قوی برای رسیدن به ایمانی پولادین در ذهنم ماندگار خواهند شد.امیدوارم برای شما هم انگیزه بخش بوده باشد.
نکته اصلی در این ماجرا ها داشتن دیدگاه مثبت من و باورهای قوی و حفظ احساس خوب در اکثر اوقات بود .
سلام نمیدونم چند نفر حرفم رو باور میکنند خودم هنوز تو شوک هستم داشتم کامنتها رو میخوندم به ص۸ که رسیدم نمیدونم سایت چه مشکلی داشتم ص۸ باز نمیشد چند بار امتحان کردم وبعد گفتم ایراد نداره میرم از آخر میام تا اول به این صفحه( ص) که رسیدم خوابم گرفت آخه به دلیل مشکلی چند شبه خوب نخوابیدم چند دقیقه قبل از خواب یهو به ذهنم رسید که من یه باور اشتباه دارم برعکس ادعام??که فکر میکنم قانون جذب رو بلدم ولی هنوز عوامل بیرونی و آدمها رو موثر میدونم با این گفتگوهای ذهنی خیلی قفلها تو ذهنم باز شد آروم شدم وخوابیدم بعد از بیداری بازم داشتم کامنت میخوندم وهمزمان به این فکر میکردم که هرآدم وهراتفاقی باشه مهم نیست و من کار خودم رو میکنم واین ایده داشت تو ذهنم کاملتر میشد و یهو رسیدم به کامنت شما??????دیدم نگاه حتی بدترین سرهنگ هم باشه ارتعاشت خوب باشه تو برنده ای وخیلی آروم شدم واقعا بعضی باورها خیلی ریز کارشون رو میکنند الان بهتر میتونم قدرت رو از همه بگیرم وبدم به باورهای خودم باورهایی که قدرت خداوند رو در زندگی مه شکل میدهند خیلی کامنت بجایی بود وقتی صبح اون صفحه باز نمیشد باور کنید ناراحت شدم ولی باید هدایت میشدم به این صفحه و زمانبندی جوری بود که این لحظه این کامنت رو بخونم?????چقدر زیبا هدایت شدم?????????????????یه خورده از خوردم قر در وکردم???
الانم راه افتادم سمت رادیالوژی برای گرفتن عکس دندان …. آقا انگار خدا میگفت از کدوم طرف برو … ابر جلوی خورشید رو میگرفت … طبق مسیری که ندا ?گفت اومدم هم سایه بود هم ناخوداگاه نزدیکترین مسیر بود?????????خدایی من بعد از چندهفته خوندن کامنتهای سایت دارم معجزه رو تو هرلحظه زندگیم مییبینم ????????????????????عباسمنش تو …………………………..???هرچی دوست داری خودت بزار تو جای خالی???
به نام خداوند موفق و ثروتمند
————————————-
اگر معجزه نیست پس چیست؟
از زمانی که خداوند غنی و وهاب دست تو را در دست استاد گلم عباس منش نهاد و این دوستی را نهادینه کرد و حس خوشبختی که ارمغان این رفاقت بود را در سلول سلول وجودت شکوفا کرد و با قدم هایی استوار از نردبانی که آیات الهی روشن گر مسیر بودند تا ملکوت صعود کنی و با بال هایی که یکی باور است و دیگری عمل تا منتهی الیه وحدانیت اوج بگیری معجزاتی را می بینی که عقل از بیانش می ماند …
بنده تا 20 سال پس از ازدواج نتوانستم خانواده ام را به مسافرت ببرم و از زادگاهم خارج نشدم آن هم به خاطر باورهای خودم ولی امسال در عرض 4 ماه 2 بار به مسافرت رفتم یکی سفر مشهد و شمال که می توانید از لینک زیر چگونگی تغییر باورهایم و داستان آن را بخوانید مطمئنا خالی از لطف نیست :
https://elmeservat.com/fa/a-reference-book-of-the-successful-models/comment-page-2/#comment-152742
و دیگری که همیشه آرزو داشتم در روز عاشورا در یکی از شهرهای مذهبی باشم و شاهد مراسماتشان که امسال عاشورا توفیق این را داشتم تا در شهر قم شهر دختر موسی بن جعفر کریمه اهل بیت (س) باشم و نائب الزیاره همه دوستان هم فرکانسیم و این آرزو هم برآورده شد.
یک تصمیم سریع و قدرتمند …
از تصمیم گرفتن تا راه افتادن 10 ساعت هم نشد …
————————————-
محرم و صفر زمان نالیدن است و بر این ناله بالیدن …
بساطش موزه ای از آموزه هاست …
تمرین خوب نگریستن است
و چون عظمتش را دریابی، حاصلش می شود خوب گریستن .
نماد شعور مذهب است و نمایانگر شوری که از این شعور برخاسته .
————————————-
خدایا سپاسگزارم هم از تو و هم از بنده مخلصت سید حسین عباس منش
هر چی آرزوی خوبه مال تو …
دوست خوبم متن های شما به من انگیزه میده
هرشب میام چک میکنم ببینم کی کامنت گذاشته بخونم خداشکر همه پشیرفت داشتن این خیلی عالیه? ای کاش همه دوستان نتایج که بدست اوردن بزارن روی سایت تا با خوندن پیشرفت های که داشتن همه دوستان انگیزه بگیرن
:
??????
من عاشق خودم هستم . . .
در عمق وجود من ، نیروى بى کران عشق وجود دارد که تمام وجودم را سرشار از عشق میکند و این عشق به هر سو ساطع میشود . . .
من عاشق خودم هستم . . .
بنابر این عاشقانه از بدنم حمایت میکنم.
من عاشق خودم هستم . . .
بنابر این خانه راحتى را براى خودم فراهم میکنم.
من عاشق خودم هستم . . .
بنابر این در کارى مشغول میشوم که از آن لذت میبرم.
من عاشق خودم هستم . . .
بنابر این با دیگران و جهان هستی با عشق رفتار میکنم.
من عاشق خودم هستم . . .
بنابراین می بخشم و گذشته ها را بطور کامل رها میکنم.
من عاشق خودم هستم . . .
بنابر این در لحظه زندگى میکنم و هر لحظه را بخوبى تجربه میکنم.
میدانم که روزهایى شاد و درخشان در انتظار من نشسته است . . . و میدانم که کائنات و جهان هستی عاشقانه از من حمایت میکنند . . .
جناب مشایخی سپاسگزارم.
آینده ای بسیار روشن در انتظار شما است. چقدر خوب دوره عزت نفس را در قالب کلمات به تصویر کشیده اید.
هر چی آرزوی خوبه مال تو …
دوست خوبم آقای مشایخی
از جملات زیبای شما استفاده بردم همگی را برای خودم یادداشت کردم.
آقای جوان برادر ارجمندم سلام ،
زیارت شما قبول درگاه حق ، چند روزی بود که در سایت پیام نمی گذاشتید فکر کردم به خاطر باز گشایی مدارس است ، خیلی خوشحال شدم که مجددا به مسافرت رفتیدامیدوارم هر روزتان پر باشد از نشانه های پر رنگ خدا
،
خانم شب خیز گرامی سپاسگزارم دعاگوی همه شما عزیزان بودم.
درست است بازگشایی مدارس در صبح و حضور در کلاس های دانشگاه در بعدظهر خیلی از بنده وقت می گیرد ولی خدا را شکر که شما و دیگر دوستان بزرگوار در مساعدت هم فرکانسی های خود کم نمی گذارید و بنده به شاگردی چنین دوستان فداکاری افتخار می کنم.
هر چی آرزوی خوبه مال تو …
آقای جوان سلام .
بهتون بابت نتایج عالی که میگیرید تبریک میگم و آرزو میکنم هر روز نتایج بزرگتری در انتظارتون باشه .
خانم نامدار عزیز سپاس از توجه شما.
عکس پروفایل شما پر است از احساس های لطیف و پاکی دوران کودکی مرا یاد این شعر می اندازد :
شوق روزگار کودکی
مستی بهار کودکی
آن همه صفای دل که بود
خفته در کنار کودکی
رنگ گل جمال دیگر در چمن داشت
آسمان جلال دیگر پیش من داشت
به چشم من همه رنگی فریبا بود
دل دور از حسد من شکیبا بود
نه مرا سوز سینه بود
نه دلم جای کینه بود
روز و شب دعای من
بوده با خدای من
کز کَرَم کند حاجتم روا
آنچه مانده از عمر من به جا
گیرد و پس دهد به من دمی
مستی کودکانه مرا
شور و حال کودکی برنگردد دریغا
قیل و قال کودکی برنگردد دریغا
————————————
هر چی آرزوی خوبه مال تو …
آقای جوان خییییلی شعرتون قشنگ بود . واقعا ممنون
آنچه مانده از عمر من به جا
گیرد و پس دهد به من دمی
مستی کودکانه مرا
شور و حال کودکی برنگردد دریغا
قیل و قال کودکی برنگردد دریغا
سلام جناب اقای جوان
چقدر زیبا نوشتید چقدر با احساس نوشتید
واقعا وقتی متنتون روخوندم تونستم درک بکنم که چه شوقی در وجود شما بوده ، چه لذتی رو تجربه کردید وقتی ارزوتون محقق شده
زیارتتون و عزاداریتون مقبول درگاه حق ، راهتون روشن ، تنتون سالم و دلتون همیشه شاد باشه
دوست خوبم ستاره اقبال سلام و سپاس
چقدر خوب احساس مرا درک نمودید سپاسگزارم.
دقیقا همین طور است لذت بردم چون سخنرانی هایی شنیدم از اهداف حسین نه از سر بریده او. از عشق به حسین که چرا در رکابش نبودیم نه اینکه ای کاش بودیم تا به او آب می رساندیم.
خلاصه ای کاش در مدار حسین باشیم و واقعا در آنجا دیدم در مدار حسین بودن یعنی در مدار خدا بودن یعنی فقطططططططططط خدااااااااااااا همییییییییییین.
هر چی آرزوی خوبه مال تو …
سلام آقای جوان عزیز بسیار به شما تبریک می گویم . امیدوارم که همیشه شاد و سالم باشید وهمیشه همینطور بتوانید تصمیمات زندگی خود را با عزت نفس کامل بگیرید.شاد باشید
سپاسگزارم خانم رضایی عزیز.
هر چی آرزوی خوبه مال تو …
تقدیم به استاد از جان بهترم «سید حسین عباس منش»
—————————————————————–
چه جام صفایی نوشیده ای و چه تقربی را به لذت نشسته ای…
و چه تداوم زیبایی ترسیم شده است در نگاه آرامت…
بر قدم های خود نشانی از ثبات داری…
مبارک است قدم زدن در سرزمینی به نام ملکوت در سایه سار فرشتگان…
مبارک است بارقه هایی از معرفت را بصیرت کردن…
چه زیبا ترجمه می کنی ترنم زیبای فرشتگان را…
چه زیبا کامل می کنی کمال تشنگان را…
مرحبا نقاش هستی را که تو را به معرفت آذین کرد تا او را به شوق نقاشی کنی…
در نیوشیدن از کلام نافذت سرو عقل می روید در سرزمین باور…
بهشت را همین جا نشانمان می دهی با تجلی اراده ها…
مفهوم قضا و قدر چقدر کوچک شده است وقتی که اراده خدایی انسان را می بینم بر فراز اراده ها…
چقدر به اشتباه خواندیم «بخوانید مرا تا اجابت کنم شما را»…
و چه زیباست امروزمان با «بخوانید مرا چون اجابت کرده ام شما را»…
خدای غلط گیر کیفر ده را به خدای مصحح نعمت ده بدل نمودی…
حالا مفهوم رقص های مولانا را می دانم…
می دانم تعبیر ابیات غرق در شراب عطار را و می خورم…
می خورم شراب عشق تو را با ابیات حافظ…
تا بگشایم از رخ اندیشه نقاب…
و چه نقابی برداشتی از چهره اندیشه ما…
و چه نقابی برداشتی از چهره هستی…
هستی ما شده است قوانین الهی…
زندگی ما شده است رنگین کمان کشف و شهود…
به هر جا بنگرم روی تو بینم …
و فهمیدم دلم دیوانه کیست…
قرن ها طول می کشد تا تو را بفهمند چون تو قرن ها با آن ها فاصله داری…
شاید هم هیچگاه چون به بی نهایت وصل شده ای…
مبارکت باد و مبارکمان باد..
هر چی آرزوی خوبه مال تو …
آقای جوان چه حس شورانگیزی در کلامتان هست. بسیار زیبا و احیاگر است. سپاسگزاری شما از استاد رشک برانگیز است.موفق باشید.
جناب احمدزاده از توصیف بسیار زیبای شما سپاسگزارم.
اگر تمام عمرم از استاد سپاسگزار باشم کاری نکرده ام چون ایشان احیاگر زندگی بنده بوده است. برای شما دوست عزیز آرزوی سعادت در دنیا و آخرت دارم.
هر چی آرزوی خوبه مال تو …
آقای جوان گرامی متن زیبایی را بمانند همیشه نگارش کرده اید.
مفهوم قضا و قدر چقدر کوچک شده است وقتی که اراده خدایی انسان را می بینم بر فراز اراده ها…
بسیار زیبا. از شما سپاسگزارم…
دوست مهربانم جناب صمیمی از توجه شما استاد گرانقدر سپاسگزارم. در خدا مسرور باشید.
هر چی آرزوی خوبه مال تو …
وای آقای جوان بی نظیره. خودت چه جام صفایی نوشیده ای و چه تقربی را به لذت نشسته ای که اینطور می نویسی.
هر چی آرزوی خوبه مال تو????????
دوست خوبم دنیا سلام و سپاس
درک متقابل با توجه به مسیر مشابه، حاکی از درک صحیح قوانین الهی است و بر خود می بالم که دوستانی دارم که در خانواده الهی عباس منش گفتمانشان را به توحید نشسته اند نه به تفریح.
آقای جوان گل چقدر لطیف و با احساس. خدا می داند چقدر به خودش نزدیک هستید. قوانین الهی در بیت بیت شعر شما موج می زند. امیدوارم به هر آنچه که دلتان می خواهد برسید.سپاس.
حمید جان سلام و سپاس
سپاسگزارم از این همه تشویق و لطف و محبت شما و خدا را سپاسگزارم بابت همراهان الهی و دوستان خدادوست و خداشناس بزرگوار در خانواده الهی عباس منش.
هر چی آرزوی خوبه مال تو…
نتایجی ک این مدت من ازسایت گرفتم چیا بودن؟ ( مزخوام بنویسم وببینم چقد بوده واقعا؟)
اون روزا ک تازه اومده بودم توسایت من ازیع رابطه عاطفی جداشده بودم و ب ی ادم ب شدت وابسته طوری ک نیمه شبا بی خواب میشدم وتانزدیک صب کارم گریه بودو اینک چرا وضع من اینجوریه واین همه ادم چرا من باید تواین شرایط باشم . ک خوب بعدش تصمیم اون روزام این بود ک رابطهای ک داره ازارم میده رو رهاش کنم وتو حال خودم بمیرم( تضاد اصلی اونروزای من درافتادن باصورتم بودو ظاهری ک داشتم و این موضوع باعث تنفرم شده بود ازخودم و حتی یادمه ب خودم گفته بودم یا درستش میکنم یا ک خودمو خلاص )ک خب الاتی ک اینارو مینویسم هرنوقع یاد رابطم بااون ادم میفتم چیزی ک میاد توذهنم اینه ک راضیم ازاون رابطهای ک بود وترک کردنی ک انجامش دادم و همیشه ب چشم نقطه عطف زندگیم یادم میمونه. بعد اون رابطه من باسایت اشنا شدم و تمرین اینه ، نمیگم عالی ولی باکارکردن تو این مورد من الان دیگ خودمو میتونم تو اینه ببینم و تاحدی اون حس تنفرازابین رفته.تو نستم چادرمو بزارم کنارو الان نزدیک ترب چیزی باشم ک میخوام ینی یکی ازترسامو ازبین بردم سراین موضوع و چیزی شده ک الان هست .دوتا دوره ازسایت رو دارم ک هیچ کدومو کارنکردم تاالان ولی اینک دارمو میتونم هرموقع بخوام شروش کنم خیلی خوبه . از دانشگا و رشتهای ک میخوندم انصراف دادم تو ترم چهاردانشگام و باشناختی ک ازخودم پیدارکردم تاحدی ، علاقهی این روزای من ورزشه و رشته شو هم میدونم ولی دنبالش نرفتم ( اون چیزی ک بده اینه ک میدونی ازکجا داری میخوری ولی تصمیم ب تغییر نمیگیری و ادامش میدی ) اینک میخوام مهاجرت کنم وهمم اینک میدونم ک نمیخوام این رفتن ، شکل فرار داشته باشم( از رو تحربم دارم اینو میگم) ی رابطه ی تقریبا خوب دیگ داشتم ک جالبیش برام اینه ک جذب خودم بوده جوری ک مطمئنم ازش و ی سری خواستهی دیگ ک تو رابطه برام واضح شدن( الان دیگ نیست )و این رابطهرم من بودم ک اومدم بیرون( چیزی ک ارخودم فهمیدم اینه ک رابطه رو خراب ک میشه میندازم دورو هیچ موقع نیومدم ک درستش کنم .و رابطه هام شکل سیکلی داره تهش..وچرا ادما زود برام تکراری میشن؟ واقعا) ازنظر سلامتی تو همون وضع شروعمم و فقط ضعف چشمم هست و بعضی ازدتدونام ک جای تعمیر داره وبقیه تنم توسلامتی کامله . رابطم باخونوادم الن بدنیست و بعد اون اتفاق ک الان نمیگم چی، بیشتر حواسشون ب منو حالم هست و براشون مهم ترم انگار. سه ماه کارکردم ی جا و تونستم ی دوره با چنتاچیز دیگ واسه خودم بگیرم و مهم ترش اینک منو ازلاک خودم اورد بیرون و الان دیگ ازادما بدم نمیادو فک نمیکنم ک اونام ازمن بدشون میاد. راحتترازگرتباط میگیرم بابقیه ولی اعتمادب نفسم خیلی باچیزی ک باید باشه فاصله داره . الانی ک مینویسم کارندارم و فک کنم شرایط فراهم شده تامن روخودم تمام وقت کارکنمو جایی ک باید باشم اینجاتوسایته( خواسته تقریبا یک هفته پیشم ) دوستامو همشونو دیگ ندارم جز یکی و این موردم چیزی بوده ک من اقدام کردم وجهان تکمیلش( ینی من فاصله گرفتم علنی و اونام دیگ نیومدن سراغم ، هرچن تعدادادمایی ک باهاشون رابطه داشتمم کم بودن) باقضیه قدم کنار اودم و دیگ اون خفه کردن و تلاش واسه اینک چن سانت بیشترباشم دیگ نیست و حساس نیستم دیگ روشو .( بخش عقل کمکم کردو رابطهای ک با پسرای قدبلند داشتم )
دیگ اون مقاومتو نسبت ب سایت و اقای عباس منش ندارم و بیشتر ازقبل میشنوم حرفاشونو ( ینی انگارقبلن نمیشنیدم چی دارن میگن توفایلا و فایلو ک میشنیدم میگفتم خب ؟ ولی الان نه هرفایلو خیلی چیزا توش میبینم ک جای کارداره برام و لنگ میزنم – توکامنت نوشتن راحت نیستمو کامنتو صدبار میخونم بعدمیفرستم( کلا اینک خودمو برا کسی توضیح بدم کارسختیه واسم) دیگ نماز نمیخونم و روزم نمیگیرم چون نخواستم ادم قبلیه باشم وباچشم بسته قبول کنم حرف بقیه رو . ( روزای اولی ک توسایت راجع ب دین و چیزایی ک بهم گفته بودن میشنیدم حس ی جاهلو داشتم ک هیچی خودش حالیش نیستو منتظربوده ببینه چی میگن ک انجام بده ؛ مقاومتم نسبت ب سایتو خود استادم سرهمینه ک نخواستم دودفه ازاونجا بخورم. فک کنم دیگ بسه
نمیگم هرچیو میشنوی قبول کن میگم اگ مقاومت داری برو دنبالش ببین کدومش درسته نکه رو هوا بمونی)
فقط چرا شروع نمیکنم ؟ میدونی ک باید تغییرش بدی میبینی ک داره اوضاع بد میشه. پس ی کاری کن ک دف بعد ک اومدی بنویسی ندونی ازکجا بگی..
تعهدمیدم ک درستش کنم( ب استاد)
اینو این تهش اضافه میکنم ؛ ک گیجم ب خودم نمیتونم درک کنم چیزی ک هستم و ب قول علی تکلیفم باخودم معلوم نیس. واضحش کن این ادمو جوری ک بشه فهمیدش بشه نزدیکش شد. این کلاف سردرگم و بازش کن برام
سلام عزیزم
منم خیلی شک داشتم به این حرفا
به این قانون
همش فک میکردم همه کسایی که دارن این آموزشا رو میدن برای پول دراوردنه.
و از طرفی دلم میخواست سریعتر و ی جورایی به زور باورش کنم تا زودتر نتیجه بگیرم،اما ذهنم مقاومت میکرد و ناخوداگاه به جای اینکه به فایلا گوش کنم و عمل کنم ،میرفتم تحقیق میکردم ساعتها فکر میکردم که بفهمم اخه چطور با انجام اینکارها و تمرینات این اتفاقات میفته.
ودر آخر فهمیدم که این چیزا علمیه
و تو مغز ما چیزی هست به اسم RSI و کار این قسمت از مغز اینه که به هر چیزی که ما توجه کنیم ( توجه کردن یعنی،دیدن ،شنیدن ،فکر کردن ،حس کردن و…)
داشتم میگفتم کار این قسمت از مغز اینه که به هر چیزی که ما توجه کنیم چه خوب باشه چه بد ،اون چیز رو از سریعترین راه ممکن پیدا میکنه،یعنی یه جورایی مثل وِیز عمل میکنه.
من چیزای خیلی زیادی فهمیدم که بعضیاش رو هیچ جا تخونده بودم و انقدرررر به اون مسایل فکر کردم که معزم خودش جواب درست رو بهم داد
خیلی برام جالبه من اصلا زیستم خوب نبود ولی انقد فکر میکردم که چطوری مغز کار میکنه و چطور پیامها رو انتقال میده و… مغز من بدونه اینکه کتابی بخونم و.. جواب رو پیدا میکرد و جالبه بعدش من این مطالب علمی رو تو کتابا و ویدیو ها میدیدم و میدیدم درسته.
و من فهمیدم مغز چطور کار میکنه ،فهمیدم تمام این چیزها علمیه و خیالم راحت شد.
و هم فهمیدم که دانشمندا چطوری خیلی چیزها رو کشف میکردن و مثلا می فهمیدن زمین گرده و…
اونا انقدر رو یه موضوع فکر میکردن تمرکز میکردن ،مطالعه میکردن و…
که به جواب میرسیدن
میدونید راستش من فهمیدم نیازی به کتاب نیست ،ذهن ما میتونه جواب درست رو حتی راجب مسائل علمی پیدا کنه.
شاید برای همینه که حتی تو قرانم همش میگه تعمق کن، فکر کن ،بیندیش و…
من تا همین چن لحظه پیش ،قبل از اینکه کامنت شما رو بخونم ،فکر میکردم که اه چرا من شک داشتم ،چرا به جای اینکه عمل کنم ،تست کنم گفته های استاد رو،همش تحقیق میکردم.
اما وقتی کامنتتون رو خوندم ،یهو متوجه شدم ،چقدر کارم درست بوده.
و من فهمیدم این جزو روند تکامل من بوده.
البته من راجب جهان هالگرافیک خونده بودم ،اما چون اون نظریه بود من قانع نمیشدم و دنبال ی چیز علمی و ثابت شده بودم و چیزهایی راجب کار کرد سیستم مغزمون یاد گرفتم و فهمیدم.
من فهمیدم وقتی یه اطلاعات خاصی به مغزم میدم و مثلا دیدگاهم رو تغییر میدم راجب یه موضوع یا یک فرد ،ناااااخوداگاه واکنش ها و رفتارهام تغییر میکنه و چون واکنشهام و رفتارم با اون فرد یا موضوع تغییر کرده ،جهان و آدمها هم عکس العملشون نسبت به رفتار من تغییر میکنه و من چیز جدیدی خلق میکنم که دیگه تکراری نیست.
من خیلی فکر کردم و خیلی چیزها فهمیدم و متوجه شدم حرفای استاد کاملا علمی و منطقیه و خیالم راحت شد.
من چیزهایی راجب انتقال پیام ها تو مغزمون فهمیدم و متوجه شدم چطور یه عادت در مغز ما شکل میگیره و منجر به یک عمل تکراری و یا یک فکر تکراری میشه و چطور میشه که با این تمرینات اون افکار شکسته میشه و دقیقا چه اتفاقاتی توی مغز ما میفته و چطور الگوها در مغزمون شکل میگره و منجر به افتادن اتفاقات تکراری میشه،
و فهمیدم چرااا همش ی مدل خاصی از افراد وارد زندگیم میشدن و آزارم میدادن .
من راجب ژنها ی چیزهایی فهمیدم و یادگرفتم و متوجه شدم چطور با افکارمون ما یک ژن رو فعال و غیر فعال میکنیم و..
و فهمیدم حتی بیمارها هم بدون دارو و با این روش قابل درمانه
خدایا شکرت
من فهمیدم ما به هیچی احتیاج نداریم ،جز خودمون و نیروی برتری که از ما دور نیست وهم درون ماست و هم همه جا ،توی همه چیز وجود داره ،اون نیرو توی من هست ،توی تو هست ،توی سنگ و گل و گیاه و… هم هست ،چون انرژیه
اون نیرو قابل انتقال و قابل تغییر شکله و میتونه تبدیل بشه
و برا همینه که استاد میگه خدا به شکل ظرف وجودیِ تو در میاد
تو بگی خدا بداخلاقه ،خدای تو بد اخلاق میشه
و اگه حس کنی مهربونه با تو مهربون میشه
خدایا شکرت🙏💗
اون نیرو به من الهام کرد و گفت تمام کامنتای این قسمت رو بخون و من دارم اینکارو انجام میدم.🧚
سلام خدمت خانوادهی بزرگ عباسمنش
راستش یه چن مدتی میشه که با خودم کلنجار مرفتم که کامنت بزارم یا نه
نجواهای ذهنی زیادی داشتم که میگفت اون دوستانی که کامنت میزارن و از جذبهاشون میگن کسایی هستن که خیلی خوب قانون رو درک کردن و بهش عمل کردن ولی تو هنوز اول راهی
بااینکه اول راه نیستم و حدود چهارسالی میشه که با این مباحث آشنا شدم ولی شاید یکسال بیشتر نیست که خیلی جدی دارم روش کار میکنم
اما امروز تونستم بر نجواهای ذهنم غلبه کنم و بالاخره اون مقاومت رو شکستم
من به پسری علاقهمند بودم و میخواستم اون دوباره وارد زندگیم بشه
ما چند سال پیش باهم دوست بودیم البته به رابطهی خیلی معمولی بود
ایشون تمام ویژگیهایی که من میخواستم رو دارن
و تمام این مدت عاشقانه دوستشون داشتم بدون هیچ وابستگی
خیلی دلم میخواست که ایشون دوباره تو زندگی من حضور داشته باشن
و حس کردم که هنوز حس مشترکی بینمون هست چون نشانه های زیادی دیدم از اینکه ایشون هم منو دوست دارن
من تصمیم گرفتم که دوباره برگردن
نجواهای ذهنی زیادی داشتم ولی با تمام قدرت به باورسازی ادامه دادم
من روزی یک یا دوبار خیلی قوی تجسم میکردم که ایشون بهم پیام دادن، انقدر دقیق تجسم میکردم و احساسش رو در خودم بوجود آوردم که هرلحظه احتمال میدادم پیام بده
حس هیجان زیادی داشتم
و مینوشتم، از اینکه دوباره برگشته تو زندگیم و شکرگذاری میکردم که خدایا شکرت که دوباره باهم دوست شدیم و کلا دیگه مطمئن شده بودم بهم پیام میده
بعد از گذشت دوهفته(دقیق یادم نیست) من یه استوری گذاشتم و اونشب مطمئن بودم که به این استوری پاسخ میدن
رفتم از قبل شکرگذاری کردم و وقتی اومدم سراغ گوشیم
پیام داده بودن.. حتی خودم هم باورم نمیشد
با بهت و ناباوری داشتم به پیامش نگاه میکردم
ما دوباره با هم دوست شدیم و اون خودش مشتاقانه همیشه پیام میداد
الان کاملا درک کردم که با این قانون هررر چیزی که بخوای، به وجود میاد
و میشه اگر، باور داشته باشیم
من بعد از این اتفاق باورم خیلی خیلی تقویت شد و با انگیزهی بیشتر ادامه میدم، برای خواستههای بزرگتر
قانون جواب میده، بخدا قانون جواب میده
اصلا نیازی نیست کاری انجام بدی، همه چی خودبخود بهت گفته میشه
کارا خودبخود انجام میشه
کار ما فقط اینه که فرکانسش رو ارسال کنیم
و بقیهش رو خدا خودش ردیف میکنه
انقدر قشنگ کنار هم میچینه
که خودت هم باورت نشه
انقدر طبیعی همه چی اتفاق میفته
انقدر قشنگ اتفاق میفته..
فقط کافیه باور کنی که میشود
من با باورهای نامناسبی که داشتم ایشون دوباره از مدارم خارج شدن
الان موندم که تمرکزم رو دوباره بزارم که برگرده یا نه یه هدف دیگهای داشته باشم.
استاد گفتن برای چیزی که انگیزهی بیشتری داری هدفگذاری کنید ولی از یه طرف هم میگن جذب فرد خاص ممکن نیست
حالا من موندم که ادامه بدم یا فراموششون کنم
من اینکه ایشونو داشته باشم خیلی خیلی براش انگیزه دارم و باورهای مناسبی رو هم دارم میسازم اما بعد از اینکه بهش فکر نمیکنم و تجسم نمیکنم، ازش خبری نیست
یه اخلاقایی هم داره که خیلی اذیت کنندهس
و الان شده باور من که این یه همچین اخلاقی رو داره و نمیشه تغییرش داد
من نمیدونم الان باید چیکار کنم
میتونم روی فرد خاصی برای ازدواج تمرکز کنم؟
سمیرا خانم سلام
امیدوارم که شاد و تندرست باشید
من خیلی اتفاقی به این قسمت سایت هدایت شدم و کامنت شما را خوندم
من یه تجربه دارم که دوست داشتم بنویسم تا هم برای خودم یادآوری بشه و هم انشالله در این قسمت از سایت یک رد پایی از من به جا بمونه
انشالله که خیر است
دوست عزیزم من حدودا چهار ماه گذشته تو مغازه خودم تو یک بازار محلی تو یکی از شهرک های اطراف شهر اصفهان مشغول به کار بودم
دفتر مشاوره املاک
شغلی که من اصلا بهش علاقه ای نداشتم و به جورایی یکسالی بود تو رودربایستی مونده بودم اونجا
برای اینکه شرایطم تغییر کنه
هر روز تو دفترم مینوشتم که خدایا دوست دارم به یک کاری هدایت بشم که اولا تو خود شهر اصفهان باشه
بعد هم کار شیکی باشه با مشتریهای شیک و مرتب و فضای تمیز و خوش جا
و درآمدم بالا باشه و خلاصه که همه مشخصاتی که دوست داشتم تجربه کنم را نوشتم و حدودا بیست روزی میشد که هر روز این درخواست را مینوشتم
تا اینکه یک روز به صورت کاملا اتفاقی ظهر تو خونه دراز کشیدم که استراحت کنم
یک دفعه به ذهنم خورد که برو تو سایت دیوار و یه پیگیری بکن برای کار تو شهر اصفهان
اصلا مات و مبهوت بودم که چرا آخه باید این کار را بکنم
چون من اصلا تو عمرم برا کسی کار نکردم و اصلا اینطوری نیستم که برم بگردم دنبال کار و برم برای کسی کار کنم
در کل بهم گفته شد و من هم یه سری زدم به سایت دیوار و ناخودآگاه با یک آگهی روبرو شدم که نظرم را جلب کرد
زنگ زدم قرار گذاشتم رفتم صحبت کردم و نشد
در واقع من شرایطشون را قبول نکردم
شب به خانمم گفتم همچین داستانی پیش اومد
شوکه شده بود که مگه میشه واقعا راست میگی
تو دنبال کار رفتی
منم گفتم بله و دوباره رفتم تو سایت دیوار و یک آگهی دوباره نظرم را جلب کرد و گفتم بذار فردا زنگ میزنم که خانمم گفت الان زنگ بزنی بهتره تا فردا و من زنگ زدم و طرف خیلی مشتاقانه گفت تشریف بیار حضوری صحبت کنیم و من رفتم
و الان سه ماهه که من در بزرگترین و شیک ترین و لوکس ترین مرکز خرید اصفهان مشغول به کار هستم با شرایط عالی
یعنی واقعا از شرایطی که من تصور میکردم خیلی خیلی بهتر هست
همه زمانم تنها و در اختیار خودم هستم
یک صاحب کار محترم و انسان دارم
حقوق و مزایا درست و سر جای خودش
در یک فضای بسیار شیک
با مشتری های فوق العاده پولدار و شیک و محترم
دوست عزیزم من با همین روش مطمئنم به خواسته های بزرگتری هم میرسم
شما هم خودتون تجربه خوبی دارید
البته به نظر من اینبار روی یک فرد مورد نظر زووم نکنید
و این بار دست خداوند را باز بگذارید
خصوصیات فرد مورد نظر را بنویسید و بسپاریدش بدستان بهترین طراح عالم هستی
من که همیشه با این جمله به خودم امید میدم و همه قدرت را به خداوند میدم که خدایی که من را از یک نطفه ناچیز به اینجا رسونده پس قدرت این را هم داره که هر چیزی که من بخواهم را برام فراهم کنه
برای شما دوست عزیز آرزوی شادی و تندرستی دارم
چهار ساله که همهی وجودمو گذاشتم برای تغییر
من از همه لحاظ باورای نامناسب دارم
عزت نفس بسیار پایینی دارم
که احساس لیاقت برای کوچکترین خواستهها رو در وجودم ندارم
ازدواج برام شده یه غول بزرگ
که محال میدونمش از بچگی سرکوفت شنیدم، توهین کردن، تحقیر شدم
دختر خجالتی که حتی یه همبازی نداشت تو بچگیش
از سنگ صدا در بیاد از من نه
رنگ پوستم سبزهس و هی از بچگی مسخرم میکردن و من الان احساس نازیبایی دارم
باورهای نامناسب در مورد ثروت دارم، من سالیانه حتی هزار تومنم تو کارتم نمیاد
انقد تو گوشم خوندن که نمیشه و نمیتونی
انقد ازدواج رو بزرگ کرده بودن برام که چهار ساله نتونستم یک قدم به سمت خواستم بردارم
من انقد باورای نامناسب دارم که موندم رو کدوم کار کنم
انقد باورای نامناسب دارم که حتی نمیزارن تمرین کنم، تجسم کنم، حتی بنویسم
من خودمو خنگ، زشت، بدردبخور، خجالتی ووو
هرچی که فکرشو بکنید میبینم
من این اولین باری بود که نتیجه رو یه این شفافی دیدم و همونی بود که میخواستم
با خودم گفتم وقتی اینجوری تونستم خیلی راحتتره از اینکه بیام رو ازدواج تمرکز کنم
میام و رو فرد خاص تمرکز میکنم
من بجایی رسیدم که هر کر و کور و لالی رو برام میارن برای خواستگار
همین چن شب پیش برام یه خواستگار اومد که بنده خدا اصلا عقل درست درمونی نداشتن
من قبلش از خوشحالی داشتم زمینو گاز میگرفتم
بعد که دیدم
هرچی باور ساخته بودم پنبه شد
الان هزار تا باور نامناسب دیگه بوجود اومدن
انقد از این اتفاق ناراحت شدم که کل شب رو داشتم گریه میکردم
به من تو اون مجلس توهین شد
چرا من باید انقد مورد ترحم دیگران قرار بگیرم
چرا همهی زندگیم تحقیر شدم
شما بگید من چجوری میتونم رو خودم کار کنم
من نصف مشکلاتمو هم نگفتم
این فقط یه درصد از مشکلات و مسائل زندگیم بود
من کل زندگیم با هزارتا مشکل دارم دست و پنجه نرم میکنم
من قانونو خوب بلدم ولی من حتی نمیدونم چجوری شروع کنم
وقتی هیچ تمرینی باور نمیسازه برام
وقتی هیچ تمرینی، هیچ حسی خاصی برام به وجود نمیاره
دوساعت تمام تمرین میکنم
تو یک دقیقه از بین میره
من از کجا شروع کنم
اصلا رو کدوم تمرکز کنم
سمیرا خانم سلام
امیدوارم که در پناه خداوند تندرست و شاد باشید
در قسمت بالای سایت یک قسمت هست به نام سوال دارم و بعد هم قسمت پاسخ به مسائل زندگی
و در گزینه ای که در قسمت پایین براتون مینویسم پاسخ همه سوالات شما در این قسمت داده شده
امیدوارم که کمکی کرده باشم
چرا با اینکه برای تغییر باورهایم اینقدر تلاش کردهام، فایلهای استاد را گوش دادهام و تمرین انجام دادهام، اما نتایج دلخواهم وارد زندگیام نشده است.
دوست ارزشمندم برای شما آرزوی موفقیت و سلامتی دارم
به نام خدایی که هرچه دارم از اوست …
سلام به سمیرای عزیزم …
حدودا چند ماهی از این کامنت شما میگذره و نمیدونم الان در چه وضعیتی هستی …
ولی کامنتت باعث شد که بخوام این کامنت رو بنویسم …
اینکه جرات کردی تا بخشی از نجوا های شیطانی ذهنت رو با این جزئیات بنویسی قابله تحسینه …
و ازت ممنونم …
وقتی داشتم کامنتت رو میخوندم به خودم گفتم ملیکا …تو که از بیرون میبینی چی میبینی ..؟
درون کامنتت خیلی چیز ها نهفته بود …از جمله کمبود احساس لیاقت …کمبود عزت نفس …توجه به ناخواسته ها …افتادن در دام عجله ….کمبود باور فراوانی …انجام ندادن بزرگ ترین وظیفه ی انسانی ات که خوب نگه داشتن حال دلت هست… تثبیت باور های نادرست …ایجاد ناخواسته ها …
و….
کلی چیزی که دیدم
و بعد به خودم گفتم تو چی ؟
ملیکا تو چی ؟
.
.
من ….منم دقیقا ….
همینطوری هستم ،…
با این تفاوت که از خودم پرسیدم ایا اینقدر جرات و شهامت داری که هرچی توی مغزت هست رو بریزی رو کاغذ مثل سمیرا و بعد اقدام به حلش کنی ؟
داری ؟
این جرات سمیرا رو داری ….
ممنونم سمیرا که این جرات رو بهم دادی تا شیطان درونم رو بکشم وسط و بیارم رو کاغذ …
و بعد با خدا در حالی که اون شیطان کتک خورده جلومه …به خدا بگم خب حالا چیکار کنم …
با تمام این کارای بدش و باورای نادرستش چیکار کنم ….
و میدونی چی شد …
خداوند منو در اغوش گرفت و گفت
افرین که بالاخره فهمیدی این تو نیستی و اون شیطان لعنت شدس …
حالا که متوجه فرق نجوا های شیطان و الهامات من شدی گوش کن ….
گوش کن …
دقت کن …
عمل کن …
تمرین کن …
شاد باش ….
و هر موقع مثل الان تفاوت حرف منو با شیطان گم کردی به حست توجه کن …اگر حس خوبی داری اون منم که این حرفا رو میزنه و اگر حس خوبی نداری اون شیطانه ….
.
.
میدونی بهم چی گفت ..؟؟
؟
گفت عزیز دلم …
تو فوق العاده ای …
دستت توی دستای منه ….
تو بی نظیری …
من خالق تو هستم ….
و اکنون تو رو خالق زندگی ات کردم …
هر جور دوست داری …
هر چی بخوای …
تو فقط بگو …
فقط صدا بزن …
من اینجام و هرکاری بگی میکنم …
تو لایقی …لایق هرچیزی که می خواهی …
لایق بهترین ها …لایق زیباترین چیز ها …لایق ارزشمند ترین لحظه ها …
تو لایقی …لایق داشتن من …
لایق داشتن خدایی که به خاطرت هر کاری میکنه ….
تو بی نظیری …
تو زیبایی….
چون من درونتم …
و هیچ وقت از تو جدا نخواهم شد …هیچگاه از تو ناراحت و دلخور نخواهم شد …
هیچگاه دستت را ول نخواهم کرد …
هیچگاه بهت پشت نمیکنم …
همه جا باهاتم
همه جا پشتتم
همه جا راه ها رو برات باز میکنم …
تو تنها نیستی …
هیچ وقت نبودی …
من عاشقتم …عاشقت بودم و عاشقت هستم …
و عاشقانه برات کار ها رو انجام میدم …
.
.
.
اخ …
دیدی چی شد …
دیدی چه خوشگل صحبت کرد …
وای من که از ذوق اشک توی چشمام جمع شد …
اخ من قربونت برم خدا جونم …
بیا بغلم …
قربونت برم من …تو اولین و اخرین و بهترین و بی نظیر ترین و بزرگ ترین عشق من هستی …
عاشقتم خدا جونم …
.
.
ممنونم سمیرا جون که باعث شدی این نامه ی قشنگ خدا رو دریافت کنم …
عاشقتم …
بهترین ها رو برات ارزو میکنم ..
سلام به شما دوست هم فرکانسی خیلی خوشحال شدم که کامنتتونو خوندم من هم بعداز دوسال که سالنم رو جمع کردم خیلی اذیت هستم و نمیتونم برای هرکسی کار کنم دوست دارم خودم خالق باشم خودم صاحب کسب وکار خودم باشم و کسی اقا بالا سر من نباشه اما مدتهاس که توی دیوار سرچ میکنم برای مغازه ی خودم با شرایطی که دقیقا شما اشاره کردین اما هنوز گیر نیاوردم حتی سرچ میکنم که شاید کار در سالنی گیر بیارم که مستقل باشم و خودم اختیار دار همه چی باشم با مشتریهای عالی و مکان و لوازم لوکس اما دقیقا نمیدونم باید چکار کنم یعنی نوشتن هر روز این خصلت ها کافیه؟ البته من اسکرین پیامتون رو گرفتم که بنویسم اما گاهی مسگم شاید بهتراز ویزی که من میخوام خدا برام در نظر داره راستش موندم چی درسته چی غلط
سلام و عرض احترام
تجربه ارزشمندی رو در اختیارم قرار دادین سپاسگزارم
دوست عزیز شما تا حد زیادی از قانونی که استاد میگن رو درک کردین ولی من بتون دو دوره از استاد رو پیشنهاد می کنم که خیلی می تونه بتون کمک کنِ
چون بمن که خیلی خیلی کمک کرده
یکی دوره احساس لیاقت
دوم عشق و مودت در روابط
من با کامنت شما خودم رو در خطر شرکِ در رابطه عاطفی
سلام دوست عزیز
به نظرم بهتره اون ویژگی ها و خصوصیاتی که از پارتنر رو درنظر دارید …مدنظر قرار بدید …ویژگی های که می خوایید رو بنویسید و واضح و شفاف …
بعد روی باور های خودتون کار کنید …رو احساس ارزشمندی و لیاقت خودتون کار کنید و تجسم کنید رابطه ای دلخواه رو نه الزاما شخص خاص …دست خدا رو باز بزارید …اگر اون شخص همون شخص مدنظر و دلخواه شما باشه خودش بر میگرده و اگر نه …یه شخص دیگر میاد که تمام اون ویژگی های دلخواه شما رو داره
خدا قوت
سلام خدمت جناب استاد عزیزم آقای عباس منش امیدکه سالم وصحتمندباشید ان شاءالله که چنین هم هستید.
حقیقتش من مدت 6 ماه می شود که قوانین کیهانی،قوانین جذب و قوانین موفقیت ازطریق شما وسایت شما آشناشدم وبه شکر الله مهربان درین مدت کوتاه به موفقیت های زیادی دست یافته ام که بفکرخودم واقعاٌ این موفقیت هایم عالی بودند وهم چنان به شکر الله خوب ونازنینم که آدامه دارند
دوست دارم در باره ام کمی معلومات بدم اول که گذشته ام چه بوده و حالت فعلاٌ چی است .
من 5 ماه داشتم که پدرم فوت کرده بودند و در خانواده که حدود 6 فامیل می شدیم کلان شدم از همان سنین 6 الی 7 سالگی مجبور بودم که کار کنم آن هم در مقابل پول اندک و کارطاقت فرسا دست فرشی می کردم چانسی می فروختم شاگرد مغازه های مختلف بودم وازین سری کارها تاایکه از مکتب فارغ شدم
درجریان مکتب و کارهای مختلف دیگری که انجام می دادم
ذبیح الله جان، فقط می تونم بگم که محمد رسول الله در کودکی پدر و مادر خودش رو از دست داد و از دامداری گرفته تا تجارت به کارهای زیادی پرداخت اما باورهای توحیدی او ، او را به موفقیت رساند. موفق باشی دوست من
با سلام خدمت خانواده بزرگ وواقعا صمیمی عباسمنش
بنده امروزو باید بگم کل وقتم تا الان گذاشتم و دلنوشته های خانواده دوست داشتنی خودم رو مطالعه کردم بسیاربسیار روم تاثیر گذاشت وخیلی خیلی منقلبم کرد تا جایی که حتی با خوندن مطالب بعضی از دوستان بابت تاثیراتشون در زندگی گریه ام گرفت که خیلی از نکات رو برای خودم یادداشت کردم تا نیرویی بشه برای ادامه راه من که از اسفند ماه سال 93 با گروه آشنا شدم و بزرگترین جرکت رو به جلوی من بود که تا سه الی چهار ماه شکه شده بودم که خدای من من در یه روستای دور افتاده با باورهای فوق کهن دست وپنجه نرم میکردم بدون اینکه حتی متوجه بشوم که عمر خودم رو که الان 43 سال از آن میگذره واقعا در غارهای تو در توی افکار و باورهای کاملا دمده به بطالت بوده و خداوند چقدر منو دوست داشته که یه راهنما گذاشته برا ادامه مسیری که فقط آسفالته اگه واقعا بخوام …ومنی که دراین سالهای پشت سر افکارهاوباورهام جوری ساخته شده که تغییر آن به تلاشهای مضاعف نیاز داره ومثل این میمونه که دیواری از بتون آرمه ومیلگردهای بسیار ضخیم ساخته اند که برای تخریب اون باید از ابزار بسیار خشن استفاده نمود ومانند دیوارهای گلی یا گجی نیست که با لرزشی فرو بریزند من دراین دوسال واندی که میگذره از نظر روحی که میدونم لازمه جهش در هر کاریه بسیار روی خودم کار کردم وامیدوارم که این حرکت به جسم وزندگیم هم تنشی داشته باشه با وجود اینکه تابحال لمس هم کرده ام ووقتی فایلهای صوتی رایگان استاد گوش میکنم بسیار پر انگیزه میشم وحالا هم که نشستم و به یکی یکی دیدگاههای خانواده ام نظر کردم و با جان ودل خواندم بسسسسسیییییار انرزی گرفتم در این مدت زمانی که من با گروه آشناه شدم طعم زندگی رو چشیدم وانگار تازه متولد شدم وزندگی دوبار آغاز کردم از خدای خودم بسیار شاکر و سپاسگزارم که به من لطف کرد ومنو با استاد بزرگوار با آن حرفای دلیشون آشنا کرد و توی خانواده ای قرار داد که میدونم هر کدومشون روز ی از بهترین افراد جامعه جهانی خواهند شد
من می خواستم زندگی خودمو شرح بدم ولی فکرش کردم اگه بخوام توضیح بدم توی این سالهای مشقت بار 43 ساله واینکه چگونه بهبود یافتم خانواده و گروهم خسته میشدند وببخشید اگه چشمای خداییتون رو آزردم
به امید بهروزی و پیروزی و سرفرازی یکایک شما عزیزان
سلام جناب بهاری
انشالا تا به امروز که این پیام برای شما می نویسم حتماً به موفقیت های زیادی دست پیدا کردین
انشالا که از موفقیت های چشمگیری که داشتین بیشتر بنوسید تا باعث روحیه دادن به افرادی مثل من که تازه با این خانواده صمیمی و پرانگیزه آشنا شدم بشوید
سپاسگزارم
دوستان عزیز سلام
من دیروز بسته روانشناسی ثروت را به لطف خداوند تهیه کردم و تا فایل هفتم را با شوهرم گوش دادیم اما امروز شوهرم با دو مشتری ثروتمند و دست به نقد قرارداد بستند ، وای خدای من در سال برای ما یک بار این موقعیت پیش می آمد ، در یک روز دو قرارداد
خدایا سپاسگزارم سپاسگزارم سپاسگزارم
استاد عزیزم ممنونم ممنونم ممنونم
سلام مجدد
فقط یه چیز میتونم بگممم فقط یه چیز با تمام روح و وجودم فقط یه چیز
خدایاااااااااااااااااااااااااااااااا شکرتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت
فکر نمیکردم انقدر زود میلیاردها تومن پولی که از صمیم قلب براتون از خدا خواستم توی زندگیتون جاری شده باشه خدایا برای هر شکرت دری از شکر دیگه ای به روم باز کردی پس تا به ابدیت شکرت خدایا ممنونم به خانوم شبخیز که خیلی لایق این همه نعمتت هست بهش بهترینها رو داری عطا میکنی خدایا شکرت که بهشتت رو از آسمونت روی زمینت به خانوم شبخیز هدیه کردی
سلام دوست عزیز م که به حقیقت عاشق خدایی
همین تحسین و تمجید شما دوستان گلم و دعاهای شما در حق بنده بود که به لطف رهنمودها و کلام الهی استاد عزیزم دکتر عباس منش و تشویق های پی در پی خانم فرهادی بعد از گذاشتن نظراتم در سایت موجب شد به این همه موفقیت برسم ، دوست عزیز م اگر چه هیچکدام از شما ها را ندیده ام اما خدا می داند که از خانواده ام نیز برایم عزیز ترید زیرا همگی شما از خوبان و مقربان در گاه خداوند هستید که اینجا به صورت یک گروه توحیدی جمع شده اید همانان که قرآن می فرماید در نیکی بر یکدیگر سبقت می گیرند و خوشا به سعادت همه ی ما به خاطر داشتن چنین خانواده ی تحسین برانگیزی
سلام دوستان مقاله ای خواندم با عنوان 10 عامل نرسیدن به موفقیت آن را با شما عزیزان به اشتراک می گذارم :
……………………………………………………………………………………………………………………………….
1٫ امکان ندارد: چرا فکرمیکنید امکان ندارد؟ اگر کاری تا به حال انجام نشده، مفهومش این نیست که اصلا امکانپذیر نست. دروغی مثل این، باعث میشود که ذهن ما از چشمانداز جامع و امکاناتی که برای به وجود آوردن موفقیت در زندگی داریم منحرف شود، به ویژه هر چه را که در اطرافمان میبینیم یادآور شکست باشد. بساط این بهانه را جمع کنیم و به امکاناتی فکر کنیم که برای موفقیت در اختیار داریم.
2٫ بدون یک مدرک دانشگاهی من کارهای نیستم: این بهانه خیلی واهی است. چرا با بهانهای که هیچ فایدهای برای ما ندارد وقتمان را تلف کنیم در حالی که میدانیم که بدون یک مدرک دانشگاهی هم میشود موفق شد. بسیاری از مردم در جامعه خودمان از هیچ شروع کردند و موفق شدند بدون آن که حتی یک روز سر کلاس هیچ دانشگاهی نشسته باشند.
3٫ برای این کار به اندازه کافی خوب نیستم: شاید فکر کنید که شما مشکل خاص فیزیکی و مالی و … دارید که به شما اجازه نمیدهد که به رویاهایتان جامعه عمل بپوشاندید. واقعیت این است که در ابتدای کار هیچ کس به اندازه کافی خوب نیست؛ تمرین و مهارت زیادی میخواهد که در نهایت به موفقیت برسیم. این که ما امتیاز خاصی نداریم خودش میتواند دلیل و انگیزه مناسبی برای شروع باشد.
4٫ به اندازه کافی پول برای این کار ندارم: به جای آنکه بنشینیم و غصه بخوریم که پول مشکل ماست، بهتر است کاری بکنیم و یا سرویسی ارایه بدهیم که پول مورد نیاز برای به متحقق کردن رویاهامان را در بیاوریم. نداشتن پول یک مشکل و مساله نیست، دروغی است که به خودمان میگوییم تا نقش قربانی را بازی کنیم.
5٫ مردم چی فکر می کنند اگر من این کار را بکنم: واقعیت این است که کسی نگران و یا مواظب شما نیست. هر کس آنقدر در دنیای خودش غرق است و با مشکلات خودش گرفتار که احتمالا شما دورترین موضوعی هستید که بخواهد به آن توجه کند. حتی اگر توجهی هم به شما بکنند گذرا است. بهتر است تمرکزمان را بر راهحلهای دایمی برای مشکلاتمان بگذاریم تا این که بنشینیم و فکر کنیم مردم در باره ما چی فکر میکنند.
6٫ من خودم را میشناسم، من نمیتوانم تغییر کنم: نمیتوانید تغییر کنید؟ چرا؟ تغییر یک اصل اساسی در زندگی انسان است. آدمها به وجود آمدهاند تا با شرایط سخت سازگار شوند و زنده بمانند. اگر آنقدر جزمی باشیم و در برابر تحولات تغییرناپذیر، دیر یا زود توسط همین تحولات به خاکستر تبدیل میشویم.
7٫ سنم برای این کارها خیلی بالاست: این حرف معنایی ندارد و سن مفهومی بسیار بیشتر از یک عدد است. پیله قدیمی مسن بودن را که دور خودتان تنیدهاید، پاره کنید و کاری را شروع کنید که باید انجامش بدهید. کلنل سندرز کی اف سی را در 62 سالگی تاسیس کرد. چرا در مورد سنتان بهانه میتراشید. اگر منتظر هستید که کسی به شما مدالی بدهد و یا یک شرکت، برای این که کارتان را شروع کنید، برایتان خبر بد دارم: کسی نخواهد آمد.
8٫ روزی که شانس را تقسیم می کردند، من غایب بودم: من بدشانس هستم. این هم یکی از آن بهانههایی است که خیلی طرفدار دارد. اصلا مگر نام بعضی آدمها مترادف شانس است؟ انتخابهایی که شما در زندگی انجام میدهید تعیین میکند که بخت و اقبال با شما یار است یا نه. موفقیت یک چیز بخت و اقبالی نیست. شما بدستش میآورید. بخت وقتی به سرغ شما میآید که شما پیشاپیش به جستجویش رفته باشید.
9٫ بعد از ازدواج این کار را میکنم: معنی این حرف این است که شما بعد از ازدواج هم به سراغ این کار نخواهید رفت. ازدواج نقطه عطفی در زندگی ما به حسابمیآید اما ربطی بهمیزان موفقیت و یا شکست ما ندارد. شاید به دنبال یک مرد و یا زن پولدار هستید، اما تبدیل شدن شما به یک آدم شاد خیلی به این موضوع بستگی ندارد. بهتر است که چشمنداز بزرگ زندگی خودتان را پیش چشم داشته باشید و بهتر است که اعتبارتان را افزایش دهید تا ازدواج کنید به جای آن که ازدواج کنید تا اعتبارتان افزایش یابد.
10٫ من خیلی گرفتارم: هیچ کس خیلی گرفتار نیست. به جای شکایت کردن از این که خیلی شلوغ و گرفتار هستید، بهتر است اولویتهای خودتان را دوباره تعریف کنید. ما باید زمانمان را برای هدفها و کارهای مهم باز کنیم. نه این که تا میتوانیم برای خودمان کار بتراشیم و خودمان را مشغول کنیم. مشغول بودم مهم نیست، مهم این است که، در جهت هدفها و آرمان هایمان قدم برداریم.
سلام خانم رضایی عزیز
سپاس فراوان که زحمت کشیدید و این مقاله عالییی رو به اشتراک گذاشتید
راستش امروز من هم یه عکس جالب در تلگرام برام ارسال شد
عکس یک موتور سیکلت در یک قاب شیشه ای بزرگ جلوی سر در مرغداری در ارتفاع بلندی از زمین
اسم مرغداری رو دیدم و تو اینترنت سرچ کردم :
چیز جالب راجع به شرکت ” کیوان مرغ پر طلای مهاباد”پیدا کردم
مدیر عامل شرکت اقای رضا سواری که چندین سال کارافرین نمونه ، صادرکننده نمودنه ، مرغدار نمونه بوده اند در بیوگرافی خود اعلام کردند که کارشان را با 200 هزار تومان پول ، یک سبد و یک موتور سیکلت مستعمل اغاز کردند و همیشه سرلوحه کارشان ایه شریفه ” لیس الانسان الا ما سعی” بوده
ایشون با افتخار بیوگرافی خودشون رو در سایت رسمی شرکتشون قرار دادند و همون موتور سیکلت رو در قاب شیشه ای بزرگی جلوب درب اصلی مرغداری در ارتفاع بلندی از زمین قرار دادند
ایشون افتخارات بینظیری در کارنامه خودشون دارند و یک انسان نمونه و ثروتمند هستند
مطلب طولانی بود اینجا نیاوردم که هر کسی دوست داشت خودش بخونه اما برام خیلی جالب بود
از وقتی بسته ثروت رو گرفتم کلی ادم میبینم که با هیچی به همه چی رسیدن
واقعا با دست خالی و دلی پر امید و عزمی راسخ
دوست داشتم این و به همه بگم
سلام به ستاره اقبال عزیز.متشکرم و سپاس فراوان که یک الگوی موفق ایرانی را معرفی نمودید بی شک این آگاهی جمعی اگر همینطور پیش برود ثمراتی نیکو به جای خواهد گذاشت.
دوست خوبم عصمت رضایی سلام و سپاس
چقدر خوب و فعالانه در روشن شدن مسیر و یافتن باورهای مخرب به هم فرکانسی های خود کمک می نمایید این یعنی باور به غنای الهی و اینکه موفقیت دیگران را قسمتی از موفقیت خود می دانید. سپاسگزارم.
هر چی آرزوی خوبه مال تو …
سلام میکنم به دوست خوبم جناب آقای جوان.بسیار متشکرم.
من هم برای شما آرزوی بهترین ها را دارم.
عصمت جان دوست خوب و عزیزم سلام
ایمان فعال شما ستودنی است ، تبریک می گویم
سلام دوست خوبم خانم لیلای شبخیز از حًسن نیت شما بسیار متشکرم.
سپاس
خانم رضایی عزیز سلام
متنی که نوشتید عاااالی هست , مشکل اصلی ما همینه که نمیدونیم توانایی اینو داریم با همین امکانات و شرایط میشه موفق شد اگه بخودت و به خدای خودت ایمان و باور داشته باشی.
بازم ممنونم B-)B-)
سلام دوست خوبم خانم میر سپاس گزارم.با این حرف شما کاملا موافق هستم مشکل اکثرما انسان ها این است که توانایی های خود را باور نداریم و خود را نمی شناسیم.در صورتی که ما خلیفه ی خداوند برروی زمین هستم و هر آنچه را که بخواهیم براحتی به دست خواهیم آورد فقط می بایست خدارا باور داشته باشیم.
شادباشید
سلام از خواندن مقاله لذت بردم.
متشکرم که وقت گذاشتید برای تایپ مقاله??
سلام.خواهش میکنم …
باسلام ودورد فراوان
چند وقتیه متعهد شدم که تمام انرژیم رو بزارم روی کارکردن به روی روانشناسی ثروت حتا به طور کامل مبایلم رو خاموش کردم و هیچ ارتباطی با دوستان ندارم فقط و فقط تمرین میکنم ویکی از تمرینهای که برای خودم درنظر گرفتم اینه که زندگی نامه شما عزیزان را مطالعه کنم وقتی که درحال تمرین هستم یه دفعه ذهنم خستش میشه ( به قول ماشیرازیا ) سریع میام سراغ نظرات شما و کلی انرژی میگیرم و دوباره ازنوع تمرینم رو شروع میکنم.
این پیام گذاشتم که ازتک تکتون بخاطر نظرات خوبتون تشکر کنم به خصوص دوستان پرانرژی اقای علی جوان –اقای مشایخی عزیز-اقای زارع –سرکار خانم شبخیز –سرکار خانم میر و همشری پرانرژی خودم اقای صمیمی عزیزم که ثابت کرده ما شیرازیا خیلی خیلی زیاد سرحال و پرانرژی هستیم .دوستون دارم ازصمیم قلب
جناب کریم زاده دوست عزیز تدابیر بسیار کارآمدی را برای یک زمان مشخص اتخاذ کرده اید موفق باشید.
هر چی آرزوی خوبه مال تو …
سلام دوستم
چه جالب..این کارت منو یاد جایزه دادن خودم به خودم انداخت
به خودم میگم روی این ترسم پا میذارم و فردا قول میدم با همدیگه بریم هر چیزی دوست داری بخوریم?
و مهمونش میکنم(خودمو میگم)
خلاصه از کامنت شما ایده گرفتم اینم جااایزه خوبی هست?
خوندن نظرات بچها
خداروشکر?
در پناه الله یکتا?
سلام برشما آقای کریم زاده عزیز
خیلی عاااالیه ک مطالب دوستان را مطالعه میکنید و باعث انرژی و حال خوبتان میشود
قطعااااا اتفاقهای خوبی در زندگیتان در حال رخ دادن است
همواره پر انرژی ،موفق ،شادو ثروتمند باشید
عرض سلام دارم خدمت استاد عزیزم و تمامی دوستان
نمی دانید الان چقدر شوق و ذوق دارم برای نوشتن.می خواهم ماجرا های امروزم را برایتان تعریف کنم که باعث شد ایمان به خداوند و قوانین غیر قابل تغییراش، صد چندان شود.
امروز امتحان راهنمایی رانندگی داشتم به این صورت که اول امتحان نهایی کتبی بود و اگر قبول می شدم می توانستم در آزمون عملی شهر هم شرکت کنم.
دیروز به دلیل کارهایی که داشتم هیچی برای امتحان نخواندم و شب هم دیروقت خوابیدم و گفتم امید به خدا صبح می خونم.
گفته بودند ساعت 7 صبح آموزشگاه باشید و من بعد از صرف صبحانه با آرامش یک ربع دیرتر رفتم و به همین دلیل در گروه دوم برای امتحان کتبی قرار گرفتم و در این زمان که فکر کنم حدود بیش از دو ساعت شد هم کتاب آیین نامه را توانستم بخوانم و هم نکات مهم توسط دوستان به نحوی بهم گفته می شد و کاملا دیگر مسلط شده بودم و این در صورتی بود که بسیاری از افراد روز های قبل کملا مطالعه کرده بودند.
خلاصه نوبت ما شد و امتحان را دادیم و باید روی صندلی هایمان منتظر می ماندیم تا پاسخنامه هایمان تصحیح شود و حدودا یک ربع بدون حرف زدن باید می نشستیم و از طرفی گوشی ها و تمام وسایل را هم تحویل داده بودیم، پیش خودم گفتم حالا چیکار کنم این مدت وقتم تلف نشود که ناگهان یاد دو فایلی اول جلسه سوم آفرینش که برای اولین بار دیروز گوش داده بودم ( تنها دو فایل اول ) افتادم و گفتم من الان می توانم با تجسم به هرکجا که می خواهم بروم و هر شرایطی که می خواهم را خلق کنم سپس چشمانم را بستم و تجسم کردم که امتحان کتبی را قبول شدم که هیچ بلکه امروز از من آزمون شهر هم گرفته میشود(افرادخیلی زیاد بودند چون افراد متعددی هفته های گذشته مردود شده بودند و حال برای امتحان مجدد آماده بودند و ممکن بود نوبت ما نشود.) و خودم را پشت فرمان تجسم کردم و فرمان های سرهنگ کنارم را عالی و با دقت انجام می دادم و بدون هیچ استرسی و سرهنگ تنها حرکت های ساده به من می گفت انجام دهم ( در ذهنم خبری از پارک دوبل هم نبود)و توانستم با تجسم در آزمون شهر هم قبول شوم.
چشمانم را باز کردم چند دقیقه بعد سرهنگ گفت : کسانی که می خوانم قبول شده های هفته های بعد هستند (یعنی مردود شده اند) و یکی یکی خواند و 7 نفر از 10 پسر حاضر بلندشدند و بیرون رفتند و بعضی از آنها چندین بار همین امتحان را افتاده بودند و هنوز به آزمون شهر راه هم پیدا نکرده بودند و نکته قابل توجه این بود اکثرشان قبل از امتحان استرس داشتند و من همش می گفتم بابا کاری نداره.و بعد هم چند نفر از خانم ها بیرون رفتند.
و به این صورت من جزء 8 ، 9 نفر قبول شده از 20 نفر قرار گرفتم و با اولین امتحان قبول شدم. قرار شد منتظر بمانیم تا آزمون شهر از ما گرفته شود و منتظر ماندیم و سرهنگی آمد و یک صحبت کوتاه برای همه کرد و به نوبت 4 نفر 4 نفر شروع کرد که امتحان بگیرد و ما چون تازه امتحان داده بودیم از نفرات آخر بودیم . سرهنگ خیلی منطقی امتحان می گرفت و زیاد هم گیر نم داد حتی دوست من که یکبار مردود شده بود یادش رفت کمربند ببند و قبول شد.به او گفته بود تا سه اشتباه موردی ندارد. و کسی هم برای دوبل زدن به جدول برخورد کرده بود و مردود شد.سرهنگ بسیار منطقی بودو زمان امتحان گرفتن از بچه ها هم منطقی. اینها را می گویم تا در ادمه مقایسه کنید.
خلاصه ما منتظر ماندیم تا نوبت ما هم بشود و خیلی جالب بود که دوستانی که با هم امتحان داده بودیم و آشنا بودیم مدام از افتادن حرف می زدند در صورتیکه که هر کس دوست دارد قبول شود.بعد از حدود نیم ساعت انتظار سرهنگ کهن سالی دیگر اضافه شد و مدیر آموزشگاه لیست ما دست او داد به این صورت ما هم می توانستیم به طور همزمان امتحان دهیم و زیاد معطل نشدیم.
سرهنگ آمد و اسامی 4 نفر از دوستانم که با هم بودیم را خواند و سوار کرد و اسامی بقیه ما راهم خواند و گفت برید فلان کوچه.اولش که بچه ها دیدند ما با این سرهنگ افتادیم خیلی خوشحال شدند و گفتند بچه ها دیگه همه قبول شدیم اما بعد از آن که فهمدیم ماشینش همان ماشین بد امتحان است بچه ها ناراحت شدند چون می دانستیم فرمان بسیار سفتی دارد ، از طرفی ماشین آن سرهنگ نو و مدل 96 بود.
سرهنگ دوم یعنی سرهنگ ما شروع کرد به امتحان گرفتن و برعکس آن سرهنگ مسیر نزدیک می برد و تنها می گفت یک حرکت بزن مثلا پارک L و بعد یا قبول بودی یا مردود.
بدین ترتیب خیلی زود نوبت ما شد . یکی پس از دیگری دوستانم را پیاده کرد و امضا مردودی را برایشان زد. پیرمردی به ظاهر بد اخلاق برعکس اون سرهنگ . تا قبل از من تنها یک نفر را قبول کرد.یکی را به خاطر تنها راهنما نزدن انداخت ،یکی یکبار خاموش کردن.
اما در این شرایط چیزی از درون به من می گفت تو قبول میشوی و آرامش خاصی داشتم.نوبت من شد و بعد از نشستن فهمیدم چه فرمان بد و سفتی دارد و کلاچش هم خیلی بالا ول می کرد و خلاصه ماشین داغون بود . بعد از زدن یک پارک L که سرهنگ گفت شروع به حرکت کردم که دیدم ماشین حرکت نمی کند ، دنده را دوباره جا زدم و دیدم باز حرکت نمی کند ، گفتم چرا این نمیره سرهنگ خندید و گفت چون من ترمز گرفتم ( تو دلم گفتم ….) خلاصه راه افتادم و بعد از بیرون آمدن سرهنگ گفت بزن کنار منم با زدن راهنما ایستادم ( دیده بودم به راهنما حساس است) و گفت اگر راهنما نزده بودی پیاده ات می کردم ( مردود میشوی ) . فلان نفذ بعدی را صدا کن وبیار تا قبولی ات را بنویسم . این گونه بود که من از بین فکر کنم 9 نفر جزء 3 نفر قبولی شدم آن هم با امتحان 3 دقیقه ای! آن هم سرهنگی که همه از او می نالیدند.
مواردی دیگر هم در رابطه این گواهینامه گرفتن تجربه کردم که شاید برایتان جالب باشد:
1٫ برای مدارک اولیه ثبت نام باید معاینه پزشکی انجام می دادم از دوستم که که از این کار را قبلا انجام داده بود پرسیدم چگونه است ؟ گفت یک تا دو ساعت معطل میشوی.
من هم چون کارهای زیادی داشتم و اساسا زمان برایم هم است گفتم این باور او بوده که این شرایط را برایش به جود آورده خلاصه با این دیدگاه و تجسم که کارم بسیار زود در حد 5 دقیقه انجام میشود رفتم و باورتان نمیشود بعد از ورود به مطلب دکتر که خالی بود خودش پرسید برای گواهینامه آمده ای . گفتم راهنمایی ام کرد و در حین وارد شدن به اتاقش گفت یک دست روی فلان چشم و … دو تا بشین پاشو و دست ببر پشت کمر و…. و بعد تنها 3، 4 دقیقه مدارکم را امضا کرد و کارم انجام گرفت.
2٫ اوایل که امتحان مقدماتی آیین نامه دادیم و بار اول قبول شدم باید برای تعیین روز و ساعت کلاس های عملی می رفتیم و من با استفاده از قوانین و توکل توانستم زودتر از خیلی از هم کلاسی هام بگیرم و
مربی را از قبل نمی شناختم اما بعد که اولین جلسه را رفتم دیدم دقیقا همان مربی ای است که من به دنبالش بودم.
و اینگونه بود که من تمام امتحانات را با باور اول قبول شدم و توانستم در تابستان (فصلی که آموزشکاه ها بسیار شلوغ اند ) در کمترین زمان ممکن گواهینامه بگیرم.
تا آنجایی که دیدم تنها یک نفر از آنهایی که با هم شروع کردیم توانست شرایطی شبیه به من داشته باشد و امروز قبول شد.
این اتفاقات برای همیشه به عنوان تاییدی بر قانون و نشانه ای قوی برای رسیدن به ایمانی پولادین در ذهنم ماندگار خواهند شد.امیدوارم برای شما هم انگیزه بخش بوده باشد.
نکته اصلی در این ماجرا ها داشتن دیدگاه مثبت من و باورهای قوی و حفظ احساس خوب در اکثر اوقات بود .
سعادت و شادکامی برایتان آرزومندم
سلام نمیدونم چند نفر حرفم رو باور میکنند خودم هنوز تو شوک هستم داشتم کامنتها رو میخوندم به ص۸ که رسیدم نمیدونم سایت چه مشکلی داشتم ص۸ باز نمیشد چند بار امتحان کردم وبعد گفتم ایراد نداره میرم از آخر میام تا اول به این صفحه( ص) که رسیدم خوابم گرفت آخه به دلیل مشکلی چند شبه خوب نخوابیدم چند دقیقه قبل از خواب یهو به ذهنم رسید که من یه باور اشتباه دارم برعکس ادعام??که فکر میکنم قانون جذب رو بلدم ولی هنوز عوامل بیرونی و آدمها رو موثر میدونم با این گفتگوهای ذهنی خیلی قفلها تو ذهنم باز شد آروم شدم وخوابیدم بعد از بیداری بازم داشتم کامنت میخوندم وهمزمان به این فکر میکردم که هرآدم وهراتفاقی باشه مهم نیست و من کار خودم رو میکنم واین ایده داشت تو ذهنم کاملتر میشد و یهو رسیدم به کامنت شما??????دیدم نگاه حتی بدترین سرهنگ هم باشه ارتعاشت خوب باشه تو برنده ای وخیلی آروم شدم واقعا بعضی باورها خیلی ریز کارشون رو میکنند الان بهتر میتونم قدرت رو از همه بگیرم وبدم به باورهای خودم باورهایی که قدرت خداوند رو در زندگی مه شکل میدهند خیلی کامنت بجایی بود وقتی صبح اون صفحه باز نمیشد باور کنید ناراحت شدم ولی باید هدایت میشدم به این صفحه و زمانبندی جوری بود که این لحظه این کامنت رو بخونم?????چقدر زیبا هدایت شدم?????????????????یه خورده از خوردم قر در وکردم???
الانم راه افتادم سمت رادیالوژی برای گرفتن عکس دندان …. آقا انگار خدا میگفت از کدوم طرف برو … ابر جلوی خورشید رو میگرفت … طبق مسیری که ندا ?گفت اومدم هم سایه بود هم ناخوداگاه نزدیکترین مسیر بود?????????خدایی من بعد از چندهفته خوندن کامنتهای سایت دارم معجزه رو تو هرلحظه زندگیم مییبینم ????????????????????عباسمنش تو …………………………..???هرچی دوست داری خودت بزار تو جای خالی???
مطالبتون بسیار خوب …
دوست عزیز و تحولی بسیار بزرگ در زندگیتان خاهید دید ….
موفق و ثروتمند باشید در پناه پروردگار
مصطفی جان کارت خیلی عالی بود
آفرین که مرد عملی
زیبا و بدون غلط املایی
سلام
آفرین و مبارک باشه
لذت بردم از دیدگاه ریز بینانه شما و اینکه تسلیم حرفهای منفی دیگران نشدید. احسنت