«الگوهای موفق» در خانواده صمیمی عباس منش - صفحه 70 (به ترتیب امتیاز)


  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • دانلود با کیفیت HD
    279MB
    23 دقیقه
  • فایل صوتی «الگوهای موفق» در خانواده صمیمی عباس منش
    21MB
    23 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

3989 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    محمد معموری گفته:
    مدت عضویت: 3952 روز

    خانم فاضل عزیز ممنون از متن زیبایتون خیلی آگاهی دهنده بود.فهمیدم باید به دنبال کاری بروم که من را به خدا نزدیک کنه ایمانم قوی کنه

    خدایا سپاسگذارم که در جمعی قرار گرفتم که متن هایی میذارن که در هزاران کتاب پیدا نمی شود.

    سپاسگذارم.سپاسگذارم.سپاسگذارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  2. -
    محمود صداقتی گفته:
    مدت عضویت: 2856 روز

    سلام و عرض ادب خدمت استاد عباس منش و تمام دوستان عزیزم

    امروز در بخش عقل کل سوالی مطرح کردم و مثل تمام سوالاتی که قبلا پرسیده بودم منتظر پاسخ های خوب دوستان بودم.و از خدا خواسته ام که یاریم کند تا بتوانم مسائلم را حل کنم.

    سوالم در مورد تغییر باورها بود . مشکلی که دارم این است که روی باورهایم کار می کنم و احساس خوبی دارم ولی بعضی مواقع دوباره ذهنم به گذشته و مسائلی که در آن داشته ام(بعضی از مسائل گذشته هنوز وجود دارند) برمی گرده و احساس خوبی پیدا نمی کنم. در پاسخ این سوالم یکی از دوستان خوب راهنمایی کرده بودند که من به بخش الگوهای مرجع مراجعه کنم و دیدگاه ها را مطالعه کنم.

    به بخش الگوهای مرجع مراجعه کردم و شروع کردم به خواندن دیدگاه ها و نظرات دوستان عزیزم که چه شرایط و مسائلی را با تغییر باورهای خود را بهبود بخشیده اند.

    حالم عالی شد. احساسم عالی شد وقتی دیدگاه ها را می خواندم و قصد دارم که همه دیدگاه ها را بخوانم تا باورهای محدودکننده ای که توی ذهنم هست را با باورهای مثبت جایگزین کنم.

    بعد از چندین ماه که خودم را درگیر مسائل زیادی می دیدم و ذهنم را کاملا درگیر مسائل منفی کرده بودم ، امشب ، حال بسیار خوبی پیدا کردم که توی این چند ماه اصلا تجربه اش نکرده بودم و مطمئن هستم که روز به روز حالم بهتر و بهتر خواهد شد.

    اشک شوق از چشمانم جاری شد ، بیشتر از گذشته مطمئن شدم که آشنایی با استاد عباس منش و حضور من در این سایت ، راهی است که خداوند بزرگ سرراهم قرار داده تا خودم را دوباره بشناسم ، خدای خود را بشناسم و زندگی ام را دوباره خلق کنم مطابق با همه آنچه که خودم می خواهم .

    3 ساعت هست این بخش را مطالعه می کنم و لحظه به لحظه احساسم بهتر می شود.

    خداوند را سپاسگذارم که راه بهبود و خودسازی را نشانم داده است.

    دست مریزاد استاد عباس منش

    ممنون و سپاسگذارم از همه دوستان خوبم در خانواده استاد عباس منش .

    هر زمان که سوالی در بخش عقل کل می گذارم ، لحظه شماری می کنم تا پاسخ های خوب دوستانم را ببینم و راهنمایی بگیرم.

    باور دارم که می توانم با یاری خداوند دوباره زندگی ام را خلق کنم و ان شاء الله در پایان سال 97 ، نتایج را با دوستان به اشتراک خواهم گذاشت.

    سال 97 را سال تحول خود نامگذاری کرده ام و باور دارم که به همه اهدافم دست پیدا می کنم.

    شاد باشید وسرزنده دوستان عزیزم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
    • -
      رحیم خان گفته:
      مدت عضویت: 3542 روز

      سلام بربرادر عزیزم .محمود صداقتی شما که هم ستایش شده اید وهم راست گفتار دیگه چه ناراحتی دارید

      عزیز دل . خدا را باتمام صفاتش باور کن . از خدا بخواه کمکت کند این قدم اول است

      واقعا هیچ به این موضوع فکر کرده ای که خدای مقتدر وصاحب این جهان . اولین صفت خود را نزدیک بودن مینامد . چرا حالا که ما این رفیق بی کلک را داریم ازش درخواست نمیکنیم ؟ چرا ؟

      عزیزدلم : پاک شو . قلبت را پاک کن .برو در خانه خدا . بعد ببین چکار برایت میکند ؟

      خدا برنفس وجود خودش : رحمت ومهربانی وبخشایش ورزاقیت و……. نوشته وبر خودش هم تمام اینها را واجب کرده است . قدرت بینهایت ؛ چسبیده به شاهرگ گردنت . چرا ازش نمیخواهی ؟

      در ضمن چیزهای که ما میخواهیم از خدا . یا حالاتی واتفاقاتی که میخواهیم .دکمه برق نیست که فورا درست شود

      خداخودش میگه که اگر در راهی شما اصرار کنید من هم کمکتان میکنم که البته زمان میبرد .

      حرف خود استاداست که میگوید : من زمانی که این قوانین شناختم 2-3 سال طول کشید تا همه چیز عالی شد

      وبرای داشتن حال خوب باید اصلا به بدیها توجه نکرد . شما هم باید تکامل خودت را مثل استاد طی کنی

      من بعد از دوسال تازه متوجه شده ام که استاد چی میگویند وآرام آرام دارم متوجه میشوم

      متوجه باش که اگر حالت خراب میشود وبه مسائل بد یا گذشته بی معنی فکر میکنی . نمیدانی که من وشما هر لحظه داریم فرکانس میفرستیم وجهان همان فرکانسها را باترازو وهمسنگشان به خودمان برمیگردانت

      مواظب باش در هر لحظه چه فرکانسی میفرستی که داری لحظه به لحظه زندگیت را رقم میزنی

      گذشته وآینده را با درهای فولاد جوش بزن واصلا مهم نیستند و مهم حال ولذت بردن از آن است

      وسخت هم نگیر که حافظ هم دقیق میگوید :

      دوش با من گفت پنهان ؛ کاردانی تیز هوش

      وزشماپنهان نشاید کردسرمی فروش

      گفت آسان گیر برخود کارها .کزروی طبع

      سخت میگرددجهان برمردمان سخت کوش

      پیام تبریک سال 95 استاد را گوش کن

      خوش باش تا یواش یواش همه چی درست شود بایاری خداوند حکیم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
    • -
      الهام گفته:
      مدت عضویت: 3412 روز

      سلام آقای صداقتی

      من هم جواب بسیاری از سوالاتم را در بخش عقل کل پیدا میکنم که خودم هم قبلا بعنوان پاسخ دهنده سوالات در آن فعال بودم

      واقعا بخش فوق العاده ای است ، ای کاش میشد این پیام شما را همه دوستانی که به سوالات پاسخ میدهند میدیدند که بدانند چقدر زمانی که صرف میکنند و عشقی که صادقانه در جهت پاسخ دادن به مسائل دوستان خود در سایت صرف میکنند ارزشمند است

      و گاهی یک تلنگر، یک امید، یک نشانه، از سوی خداست، برای کسانیکه از خداوند هدایت طلبیده اند

      باور بفرمائید من هر گاه در مورد موضوعی فکر میکنم و تازه قصد میکنم در خصوص آن تحقیقی انجام دهم یا کاری را انجام دهم ، همانروز در سایت یک دوستی در مورد همان موضوع خاص یک کامنت بلند بالا مینویسد یا اینکه قبلا نوشته شده و من اتفاقی آنرا میبینم و همه موانع ذهنم برداشته میشود و راهی که باید طی میکردم ساده و شسته رفته، پیش پایم قرار میگیرد ، من هر بار با خواندن کامنتها و پاسخهای عقل کل بسیار مطلب یاد میگیرم انگیزه میگیریم و از موفقیت دوستانم اشک شوق میریزم و قلبا خوشحال میشوم

      امیدوارم نظرات شما هم در سایت بزودی نوید بخش سایرین باشد

      موفق و ثروتمند باشید

      از گروه تحقیقاتی عزیز درخواستی دارم

      خواهشمندم در صورت امکان نظر آقای صداقتی در کانال قرار گیرد

      سپاسگذارم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  3. -
    میلاد صمیمی گفته:
    مدت عضویت: 3788 روز

    دوستان عزیز سلام.

    تا حالا شده براتون پیش بیاد که یه فایل صوتی رو که مدتها پیش گوش کردید مثلا از استاد رو دوباره گوش بدید و ببینید که اصلا یه چیزایی الان متوجه میشید که اون وقت اصلا به ذهنتون هم نرسیده؟! این اتفاق برای من خیلی این روزا تکرار میشه. شاید 4 جلسه ای از قانون آفرینش رو که دارم بیش از 20 بار بعضی از جلساتشو گوش دادم ولی الان مثلا وقتی فایل جلسه آخر در مورد الهامات و شهود رو دیشب گوش میدادم حیرت میکردم که ای بابا اینا رو من چرا قبلا نمیفهمیدم!!!!!!! یا مثلا چند دقیقه پیش داشم فایل شهود رو دوباره گوش میدادم که یهویی به دلم افتاد فیلم راز رو دوباره گوش بدم فایل صوتی فیلم راز رو که رو گوشیم دارم گوش دادم. باور نمیکنید تک تک صحبتهای استاد تو قانون آفرینش و بسته روانشناسی ثروت و بعضی فایلهای دیگشون برام تداعی شد و تازه فهمیدم وقتی استاد میگفت من اولین بار که فیلم راز رو دیدم 50 بار این فیلمو مرور کردم یعنی چی!!!!!!! و الان میفهمم نگاه سطحی به این فیلم که خیلی منتقد داره چقدر با نگاه عمقی بعد از این همه چیزی که از استاد و قرآن یاد گرفتم متفاوته. و اصلا تعجب نمیکنم که منتقدا چرا این فیلم رو دروغی بیش نمیدونن.

    احساس میکنم پایداری در این مسیر یادگیری به آدم آگاهی رو میده که انتظار داشتنش از بقیه یه جور حماقته…

    خداوندا تو رو شکر میکنم که توفیق حرکت در این مسیر رو به من و تمام دوستای عزیزم در هر جای دنیا که هستن عنایت کردی و تو از وعده خودت تخلف نمیکنی…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
      • -
        میلاد صمیمی گفته:
        مدت عضویت: 3788 روز

        مطمئنم که میدانید چقدر از حمایت ها و نگاه شما خوشحال و به آینده امیدوارم. آرزوی بهترینها را برای شما از خداوند بزرگ دارم و برای خودم آرزوی حفظ سایه اساتیدی همچون شما، آقای جوان و استاد عباسمنش عزیز بر سر خودم را دارم.

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
    • -
      علی جوان گفته:
      مدت عضویت: 3961 روز

      جناب صمیمی عزیز حضور شما در جمع دوستان چشمه های هدایت را می جوشاند و پایه های باورهای الهی را استوارتر می گرداند.

      حضورتان عالی است متعالی و مستدام باشد. ان شاء الله.

      هر چی آرزوی خوبه مال تو …

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
      • -
        میلاد صمیمی گفته:
        مدت عضویت: 3788 روز

        جناب جوان بزرگوار سلام. حضور شما همیشه برای من انگیزه بخش بوده و هست. احساس همراهی و دیده شدن توسط استادی گرانقدر به واسطه شما به من انگیزه میده که این مسیر رو ادامه بدم. شما الگویی قابل باور برای به عنوان فردی آگاه به خصوص در زمینه فهم مسائل قرآنی هستید.

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  4. -
    مهسااااااااا گفته:
    مدت عضویت: 3997 روز

    با سلام خدمت دوستان عزیز.

    ضمن آرزوی موفقیت برا همه خواستم یکی دیگه از نتایج بسته روانشناسی ثروت رو با شما درمیان بزارم واون هم اینکه جدای هدیه هایی که مرتب دریافت می کنم،تهیه بسته راهنمای عملی دستیابی به رویاهاست که به همراه برادرم به راحتی تهیه اش کردیم.

    و خیلی خیلی حالمون خوب هستش.

    فقط یک نکته دیگه اینکه من هم مثل بیشتر دوستان ،خواندن کتاب “اثر مرکب” دارن هاردی رو به همه توصیه می کنم. واقعا کتاب کاربردی هستش.

    ممنونم از گروه تحقیقاتی عباس منش…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  5. -
    آینا راداکبری گفته:
    مدت عضویت: 3424 روز

    سلام

    دیدگاههای همه عالی بود هر روز خوندم و لذت بردم و به همه احسنت گفتم شماها بی نظیرید

    چقدر به خود می بالم که با کسانی همچو شماها دوست هستم و این همه با انگیزه هستید و کلی ازتون چیزهای مختلف را یاد می گیرم

    این قسمت سایت را خیلی دوست دارم

    تند تند باید دوباره مطالب همه را بخوانم

    عالی بودید و هستید از همه تشکر

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
    • -
      آینا راداکبری گفته:
      مدت عضویت: 3424 روز

      سلام

      راه برای پول دار شدن بسیار است چطوری برای هر کس طبق باورهای خودش رقم می خورد همه می توانند ثروتمند شوند سلامت باشند و خوشبخت باشند کافی است که بخواهند وبه خدای خود یعنی منبع وصل باشند از او بخواهند و بدانند وقتی که دارند از او می پرسند خدا در حال جواب دادن به آن است و دریافت می کند .

      بایدظرف وجودی خود را بالا ببرید باید این قدر ظرف شما بزرگ باشد که مقدار بیشتری پول در آن جمع شود . اینکه چطوری کار هیچ کس نیست کار شما ست و اعتقادی که به خدا دارید که با الهامات خوب خود به شما الهام شود و شما باید گوش شنوای آن باشید .

      شاد باشید

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  6. -
    علی جوان گفته:
    مدت عضویت: 3961 روز

    دوست خوبم علیرضا جان سلام

    سپاس از اینکه از موفقیت هات برام نوشتی و چقدر از شنیدن آن ها خوشحال شدم چون یاد گرفتم موفقیت دیگران را تحسین کنم و این یعنی توجه به آن ها

    بله بنده هم باورهای مذهبی نادرستی داشتم ولی آن ها را کنار نگذاشتم بلکه درستشان کردم مثلا قبلا فکر می کردم توکل یعنی درخواست بدون تلاش اما حالا می دانم توکل یعنی درخواست با تلاش چون خدا هدایت می کند و من با هدایت او به دست می آورم اگر تلاش کنم و حرکت کنم.

    بهتیرن ها را برایت آرزومندم

    هر چی آرزوی خوبه مال تو…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
    • -
      حیات گفته:
      مدت عضویت: 1854 روز

      سلام دوست خوبم عجب نکته ای رو گفتی (توکل با تلاش )من توکل بدون تلاش داشتم فک میکردم باید بشینم فقط رو باورام کار کنم و تلاش فیزیکی نکنم.اما یه روز که نشستم ببینم چرا تغییری نکرده زندگیم متوجه ی این مشکلم شدم و ازون روز به بعد تلاش فیزیکی هم به توکل اضافه شد و خیلیییی روند رشدم سریع شد اتفاقا شرایط موقعیت ها برام بوجود اومد.تلاش فیزیکی سخت نه ها.مثلادنبال یه موقعیت بگردم خودم اگاهانه، ولی خیلی سریع راهشو پیدا میکنم زجر نمیکشم.اخه فک میکردم گشتن سرچ کردن دنبال موقعیت گشتن اشتباهه و کا رخداست که فراهم کنه.خداروشکر.با کلمات نمیشه فرقشو گفت چون هرچی توضیح میدم انگاری یه حرفو دوباره تکرار کردم فقط درک کردنیه .

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  7. -
    محند گفته:
    مدت عضویت: 3955 روز

    سلام و دروود بر استاد عزیزم ک آگاهی های زیبایی ب من دادن و بسوی قلب سلیم سوق میدهد این فکر زیبایتان مانند فکرهای زیبای قبلتان چشممان را روشن کرد سعادتمند در دنیا و آخرت باشین

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  8. -
    آرامش درون گفته:
    مدت عضویت: 3613 روز

    سلام به تویی که جرات کردی متفاوت باشی، متفاوت فکر کنی و متفاوت عمل کنی. به تویی که پا میزاری روی ترس هات و اونها رو به نقطه قوتت تبدیل میکنی.

    لیسانس یکی از رشته های مهندسی هستم، علاقه ای به معرفی مشخصات خودم ندارم و به همین قدر معرفی بسنده میکنم.

    سال گذشته چندین بار مرگ رو لمس کردم تا اینکه خدا بهم لطف کرد و دوباره زندگی رو بهم هدیه داد و بعد از اون روزهای خوب فرا رسید.

    دوران شادی رو توی زمان بچگی داشتم، هر کاری رو که دوست داشتم انجام میدادم، عاشق کاردستی و کار با چوب بودم و چیزهای زیادی رو می ساختم از قایق چوبی گرفته تا جعبه و….

    توی دوران ابتدایی همیشه جزء شاگرد اول ها بودم ولی دوران راهنمایی و دبیرستان اینطور نبود به طور کلی افت کردم و شدم یک دانش آموز متوسط.

    اما برای کنکور خیلی تلاش کردم و میدونستم که قبول میشم، هر جوری که بود دانشگاه قبول شدم. دانشگاه روی شخصیت من خیلی تاثیر گذاشت، توی دانشگاه همیشه جزء نفرات برتر کلاس بودم.

    توی دوران دانشگاه همیشه چند تا سوال اساسی و بنیادی ذهنم رو مشغول کرده بود ولی جوابش رو پیدا نمیکردم، هر از چند گاهی این سوال ها توی ذهنم میومد اما جواب رو نتونسته بودم پیدا کنم. سالهای متمادی می گذشت و من جوابی براش نداشتم.

    یادم میاد که بعد از دانشگاه با قانون جذب توی مستند راز که از شبکه 4 پخش شد آشنا شدم و باور کردم اما بعد از گذشت زمان فراموش کردم و تا حدودی چسبیدم به زندگی روزمره و کار روی اهداف ام.

    ////////////////////////////////////////

    روزگار به همین منوال می گذشت تا اواخر سال 93 طبق هر سال شروع کردم به نوشتن اهداف سال بعد، از برایان تریسی یاد گرفته بودم که هر سال 10 تا از اهدافم رو بنویسم و آخر سال چک کنم ببینم به چند تا از اونها رسیدم، اهداف سال 94 رو نوشتم.

    فروردین سال 94 بود که داشتم روی یکی از اهدافم که چندین سال بود بهش نرسیده بودم کار میکردم، سال خوبی رو شروع کرده بودم احساس میکردم که امسال پایان رسیدن به این خواسته چندین ساله هست، اما ورق برگشت، اوضاع دگرگون شد، یک مریضی که سال های قبل بهش دچار شده بودم دوباره بهش دوچار شدم. اما امسال با شدت و قدرت بیشتر، طوری که خواب رو از چشم هام گرفت، بازهم مثل همیشه سعی کردم باهاش کنار بیام و طبق معمول از این دکتر به این دکتر اما این بار متفاوت بود.

    هر روز و هر روز اوضاع و شرایط و روابط، کار و وضعیت مالی وخیم تر میشد، تا یه روزی رفتم بیمارستان برای انجام آزمایش، بعد از آزمایش دکتر گفت که حتما باید عمل بشم، شنیدن این که باید عمل بشم یک رنجی درون من به وجود آورد که تا چندین روز به حالت عادی برنگشتم، روز اول که کاملا تمرکزم رو از دست داده بودم، رفته بودم دارو بگیرم از داروخانه که دارو رو نداشت تا داروخانه بعدی که چند تا چهار راه جلوتر بود پیاده رفتم اینقدری که نمیتونستم تمرکز کنم تاکسی بگیرم، مثل دیونه ها فقط با خودم صحبت میکردم.

    همون شب حتی نمی تونستم تمرکز کنم قرص هام رو بخورم، یادم میاد که 3 تا قرص باید میخوردم که یک ساعت و نیم طول کشید تا من این قرص ها رو خوردم. به شدت حالم بد بود، به شدت حالم از خودم و دیگران بهم میخورد از زندگی، از کار، مسائل مالی. افکار مختلفی توی سرم میگذشت، مسائل مختلفی که با یادآوری و گذشتن اون توی ذهنم حالم بدتر هم میشد که با تلقین و امید سعی میکردم موضوع رو توی ذهنم برای خودم حل کنم اما میتونم بگم که اصلا فایده ی نداشت؛ تا قبل از این اصلا اهمیت زیادی برای پول آنچنان که باید قائل نبودم. به یکباره به نقطه انفجار رسیدم، از همه جا بد میاوردم، اوضاع هیچ چیزی خوب پیش نمیرفت که بهم امیدواری بده، نه سلامتی، نه کار، نه مالی، نه روابط هیچ کدوم توش یه نکته مثبت امیدوار کننده وجود نداشت.

    اینقدر اوضاع سلامتیم بهم ریخت که چندین بار تا دم مرگ رفتم و برگشتم، توی اون لحظات خیلی تلاش میکردم برای زنده بودن، با تمام وجودم سعی میکردم اما انگار انرژی بدنم تموم شده بود، احساس کردم پایان زندگیم هست، با نارحتی عمیقی به خودم گفتم این اون چیزی نبود که من از زندگی میخواستم، به اون چیزهایی که میخواستم نرسیدم، توی اون چند ثانیه کلی چیز توی ذهنم مرور میشد، تمام آرزو هایی که داشتم رو یه باری مرور کردم و به خودم می گفتم نه یه بار دیگه سعی کن، تمام قدرتم رو جمع کردم و تونستم دوباره نفس بکشم. مرگ رو جلوی چشم به وضوح دیدم، فقط چند ثانیه بیشتر الان زنده نبودم. اسم سال رو گذاشته بودم سال سیاه، سالی که بدترین سال زندگی من بود.

    اصلا حتی تصورش رو هم نمیکردم که یک مریضی ساده منو به جایی برسونه که مرگ رو جلوی چشم هام ببینم، همش پیش خودم میگفتم ببین هنوز به سن 30 سالگی نرسیده باید بری عمل بشی. چاره ای نداشتم باید صبر می کردم با همین قرص ها حالم خوب بشه و به شرایط پایدارتری برسم بعد بتونم عمل کنم. اون موقع بود که حالم از اوضاع مالی و کاری که داشتم بدون علاقه انجام می دادم به کلی بهم خورد، گشتم دونبال چیزهایی که حالم رو بد میکنه و روی بیماریم تاثیر میزاره، یکیش همین نحوه کار کردنم بود اصلا سلامتی رو توش لحاظ نکرده بودم.

    این رنج بیماری تمام زندگی ام رو تباه کرده بود، اصلا زندگی نمیکردم، زندگیم در خطر بود باید براش راه حلی پیدا میکردم، دردهای دیگه نیز کم کم پیدا میشد، تمام مریضی ها رو یکی یکی داشتم کنار هم جمع می کردم در آن واحد چند تا مریضی از سرماخوردی گرفته تا تنگی نفس، چرک کردن ریه ها، سر درد، به قدری عصبانی بودم که هر چند وقت یک بار به خاطر اعصاب ام در قسمت هایی از بدنم احساس درد عجیبی داشتم، فقط کافی بود عصبانی بشم یا موضوعی منو ناراحت کنه، اینقدر اون موضوع رو برای خودم تکرار میکردم که حالم بد میشد و بعد از اون درد های متفاوتی از پا گرفته تا دست، سر و گردن و کمر، شونه و ……. خودش رو نشون می داد. تا حدودی فهمیده بودم که اعصاب خرابم و تکرار چیزهای ناخوشایند داره حالم رو بدتر میکنه اما نمی تونستم ذهنم رو کنترل کنم.

    به شدت عصبانی بودم، عصاب درستی نداشتم، خیلی سعی میکردم که به آرامش برسم اما مسائلی پیش میومد که آرامش من رو بهم میریخت. من همه کاری برای سلامتی خودم انجام دادم اما نمی تونستم بپذیرم که زیر دست پزشک عمل بشم، بهشون اعتماد نداشتم به خاطر برخورد های قبلی که باهاشون توی بیماری های قبلیم داشتم و همچنین حرف هاشون برای من قابل باور نبود حس میکردم کارشون رو بلد نیستند، حالا یکی رو گیر آوردن که بدوشنش و تمام پول هاش رو ازش بگیرن. آخه یعنی چه که من یه بار عمل کنم اگر خوب شدم که هیچ چی، اگر نشدم باید باز هم عمل بشم. پیش خودم می گفتم این هم دکتره توی این مملکت داریم که نمیتونه جواب درست بده.

    کارم و پولی که در میاوردم شده بود مایه عذابم، فهمیده بودم که باید این کار رو ول کنم، حداقل نشونه اون این بود که شرکت در حال ورشکستگی بود. از طرفی هم رفت و آمد برام سخت شده بود، هر وقت آلودگی هوا زیاد میشد حال من هم بدتر می شد.

    شروع کرده بودم به مطالعه مقالات در مورد در آوردن پول، پیش خودم می گفتم اگر روزی یه بیماری سخت تری پیش بیاد من باید چیکار کنم، اگر پول کافی داشته باشم حداقل میرم خارج درمان میشم، به این دکتر ها که نمیشه اعتماد کرد. حداقل اونجا دکتر درست و حسابی پیدا میشه که جواب مشخص و قانع کننده ای بهم بده.

    نه اینکه پول نداشته باشم خرج عمل رو بدم، شرایط مالیم به گونه ای بود که می تونستم هزینه 3 بار عمل شدن رو بدم، اما اعتماد لازم رو به دکترها نداشتم و از طرفی هم پول به اندازه کافی برای راه اندازی کار خودم نداشتم.

    ////////////////////////////////////////

    توی لحظه هایی که حالم به شدت خراب میشد به خودم یادآوری میکردم و میدونستم که خدا کمکم میکنه، رفته رفته اوضاع یکم بهتر شد، با داروهای گیاهی و مراقبت ویژه کمی حالم رو به بهبودی گذاشت اما هر آن شرایط باز هم تا حدودی بر میگشت، یه روزی نشستم به خودم گفتم یادت میاد قبلا هم فلان مریضی سخت رو پشت سر گذاشتی بعد که حالم خوب شد چقدر موفقیت کسب کردم، شاید این هم داره همین موضوع رو بهم میگه. کم کم باور کردم که یه چیز خاص در انتظارم هست، البته ناگفته نمانه که مقاله سایت های موفقیت نیز کمک ام میکرد تا یکمی آروم بشم ولی مثل قرص ها شده بود، هر بار که مقاله ای میخوندم یکم آروم میشدم اما بعد از مدتی بازهم بر میگشتم به روال قبلی.

    کم کم امیدوارتر شدم و اسم سال رو تغییر دادم به سال پیشرفت های بزرگ، سالی که من رو حرکت میده به سمت خواسته های بزرگ زندگیم. سالی که از من یک آدم جدید می سازه. حالم هم کمی بهتر شده بود.

    یه روزی نشستم به این فکر کردم که چه موفقیت هایی در گذشته داشتم، الان چی میخوام، نشستم نوشتم چیزهایی که میخوام رو و چیزهایی که دوست دارم داشته باشم و موفقیت هایی که دوست دارم توی حوزه کاری و مالی کسب کنم، چیزهایی که روی کاغذ آورده بودم رو تبدلش کردم یه نقشه ذهنی توسط نرم افزار، حتی در مورد همسر آینده نیز فکر میکردم، اینکه چه شکلی باشه با چه هیکل و قدی و طرز پوششی.

    دوباره داشتم به دوران روزمره گی بر می گشتم که یه روزی توی اینترنت خلاصه ی از کتاب پدر پولدار و پدر بی پول – از رابت کیوساکی رو خودنم که خیلی برام تاثیر گذار بود تا حدی که تمام کار و زندگیم رو ول کردم رفتم کتاب رو خریدم و 2 هفته مشغول خوندن کتاب بودم، کتاب رو میخونم به فکر فرو میرفتم، گاهی به خودم سرکوفت میزدم که چرا زودتر این کتاب رو نخوندم و چرا کتابخون نیستم و چند سالی هست که هیچ کتابی در زمینه موفقیت نخوندم. این کتاب واقعا روی من تاثیر گذاشت به حدی که موجب شد فکری اساسی برای پول دار شدنم بکنم، مشغول شدم به مطالعه در مورد پول و ثروت و یادگیری سرمایه گذاری توی بورس.

    دیگه علاقه فوق العاده زیادی پیدا کرده بودم به یادگیری و خودشناسی و رسیدن به ثروت و همین طور ادامه میدادم، که روزی توی یکی از سایت های موفقیت عضو شدم، توی قسمتی از سایت فایل های صوتی و کتاب های صوتی که بود رو دانلود کردم و شروع کردم به گوش دادن، توی یکی از اون فایل ها یک فایل بود به نام استاد عباس منش، توی اینترنت سرچ کردم و این سایت رو پیدا کردم، مثل هیشه سایت رو وارسی کردم و بوکمارک کردم، چون وقت نداشتم گفتم بعدا میام دوباره نگاه میکنم، نمیدونم یادم رفت یا چون سایت پولی بود کمی بیخیالش شدم.

    ////////////////////////////////////////

    دست بر قضا روزی یک خانومی که تازه با هم زمینه همکاریمون فراهم شده بود رو دیدم، واقعا توی اون لحظه خشکم زد باورم نمی شد، همون قیافه ای که من تصور می کردم، همون هیکل و قد و پوشش، نمی دونستم چیکار کنم. از همکاری ما روزها می گذشت، که دوباره به این سایت سر زدم، که عکسی از استاد بود که نشون می داد ایشون توی ایران نیستند، به خودم گفتم برو بابا این طرف میخواد از توی خارج به من کمک کنه، ما هر چی می کشیم از دست همین خارجی هاست، حتما مثل این تبلیغ هایی که میگن و توی تلوزیون نشون میده با تبلیغ توی ماهواره سر مردم رو کلاه میزارن، ایشون هم میخواد سر ما کلاه بزاره، معلوم نیست توی خارج پول کم آورده یا نه، چی شده بهش مجوز دادن داره پول از این مملکت خارج میکنه، سایت رو بستم و رفتم دونبال کارخودم.

    من همین طوری داشتم به تحقیق و مطالعه در مورد ثروتمند شدن ادامه میدادم، به خاطر سلامتی، به خاطر زندگی و به خاطر داشتن یک زندگی راحت، روزها همین طور می گذشت تا اینکه باز دوباره حالم بد شد؛ اوضاع یکمی خراب شد، فکرم ریخته بود بهم، باز با هر زحمتی بود بعد از یکی دو هفته سخت و ناراحت کننده تونستم با مطالعه، فکر مثبت تا حدودی به اوضاع مسلط بشم، یک خواسته درونی توی وجود من شکل گرفته بود و دوست داشتم زودتر ازدواج کنم، خیلی روی خودم کار کردم تا جرات کنم برم جلو و با اون خانمی که تازه آشنا شدم صحبت کنم اما نتونستم، نشستم به فکر کردن، چرا من میخوام با این شخص ازدواج کنم، چون ازش خوشم میاد، چون یک باور قلبی بهم میگفت این همونیه که خدا سر راهت قرار داده، مدت ها اون شخص رو زیر نظر داشتم، اما چون تصور می کردم خانواده باهام مخالفت می کنه یکم شل شدم، به همه چی فکر می کردم، حتی به این فکر می کردم که حاظرام جلوی خانواده به ایستم، نشستم به این فکر کردم به خاطر چی میخوام با این شخص ازدواج کنم، چند باری هم قبلا پیش اومده بود که از افرادی خوشم اومده بود اما باورهام و اهدافم بهم این اجازه رو نمی داد که جلو برم، این باور که آدم درستی نیستند، فقط کافیه چند وقتی تحمل کنی اون موقع خداوند خودش نشون میده که این شخص چه جور آدمیه، مثل همیشه صبر کردم، دو نفر قبلی که کمی من ازشون خوشم اومده بود ازدواج کردند و رفتند، یک نفری هم که نمیتونم بگم علاقه یا حس خوبی بهش داشتم، چون پول دار بودند و اون به من علاقه داشت، حداقل از سوالاتی که خودش یا دوستانش می پرسیدند متوجه شدم که اون از من خوشش اومده اما من همش به این فکر میکردم که چون من وضع مالی خوبی ندارم بعدا میخوان این وضع خودشون رو بزنن توی سرم، در واقع یه آقا بالاسر حرف گوش کن میخوان نه کسی که بخوان باهاش از زندگی لذت ببرن.

    روزها می گذشت و من کم کم داشتم بهتر این خانوم را می شناختم، این شخص بر خلاف بقیه نکات مثبت زیادی داشت، به یقین رسیدم که این شخص هرگز به کسی خیانت نمیکنه چه با من ازدواج کنه چه با کس دیگه ی، محبت و مهربانی، خنده رو بودن و خصوصا شعور و درک بالایی که توی مسائل مختلف داشت من کمتر توی بقیه این رو دیده بودم، هر روز نکته های مثبت بیشتری از این شخص می دیدم. اما اوضاع مالی طوری پیش می رفت که من همیشه از همه چیز و همه کس گلایه می کردم، از وضعیت بد پدر مادرم متنفر بودم، از وضعیت بد خودم، از وضعیت بد کشور و… از همه کس و همه چی ناراضی بودم.

    یادم میاد چند ماهی قبل تر که اوضاع سلامتیم خیلی وخیم بود، بعد از اینکه خدا بهم لطف کرد و زندگی دوباره داد، و توی اون لحظاتی که واقعا داشتم جون می دادم، همش یاد آرزوهای بزرگم بودم، خواسته های بزرگم که دوست داشتم فرصتی داشته باشم تا به اونها برسم، آدمی شده بودم که رفته تا دم مرگ و برگشته حالا میخواد تمام چیزهای ناخوشایند زندگی رو درست کنه، میخواد متفاوت تر از قبل زندگی کنه. یک دفعه ایده ی به ذهنم رسید و داشتم خاطرات گذشته رو مرور می کردم، دوران هایی که از زندگی داشتم لذت می بردم به این فکر می کردم که چی باعث شده بود من از اون دوران ها لذت ببرم برای همین نشستم به موفقیت هایی که کسب کرده بودم و روزهای خوب زندگیم فکر کردن، چی شد که من توی دوران دانشگاه موفقیت های بزرگی رو کسب کردم، چی باعث می شد که توی دوران بچگی شاد باشم و چی باعث شده بود که دوران بچگی تا نوجوانی و دانشگاه برای من جزء عالی ترین و طلایی ترین لحظات زندگیم باشه، این ایده به ذهنم رسید که راه و روش موفقیت های بعدی عمل کردن مثل دوران دانشگاه هست، شروع کرده بودم به یادآوری خاطرات گذشته و درس گرفتن از اونها برای موفقیت های بعدی.

    تونسته بودم به درک درست تری از خودم برسم و خودم رو بهتر بشناسم، و اینکه چرا میخوام ازدواج کنم، نشستم به تمام سوالاتی که توی ذهنم می گذشت جواب دادن یا دونبال جواب خوب رسیدن جوابی که بهم آرامش بده، دیدم واقعا به خاطر خودم میخوام با این شخص ازدواج کنم، من به یاد آوردم که من از خدا می خواستم که یک نفر مناسب رو جلوی راهم قرار بده، توی اون حوزه ای که من میخوام مشغول به کار باشه، حتی در مورد قیافه و ظاهر اون شخص نیز تجسم کرده بودم و توی ذهنم شکلش رو ساخته بودم، طوری که توی اولین نگاه گفتم این همون کسیه که من از خدا خواسته بودم جلوی راهم قرار بده، هرچند بخشی از جواب ها به خاطر حرف های مردم و از روی ضعف بود، و از طرفی هم ضعف برخود با خانواده این اجازه رو بهم نمیداد که با این شخص ازداوج کنم. اما در آخر دیدم که چی تا کی باید به حرف این اون گوش بدم چرا باید حرف این و اون برام مهم باشه.

    همین شد که برای تصمیم گیری ازدواج به این نقطه رسیدم که اگر توی دوران دانشگاه و بچگی خوشحال بودم، موفق شدم به خاطر این بود که حرف مردم برام اهمیتی نداشت، تمرکزم روی کار خودم بود، حالا چی شده منی که از بچگی حرف مردم برام مهم نبود برای یکی از مهم ترین مسائل زندگی حرف مردم و خانواده برام اینقدر مهم شده، پس خودم چی میشم، تصمیم گرفتم که برم جلو و موضوع رو مطرح کنم اما باز هم نشد، به خودم می گفتم که چرا اون باید با همچین کسی ازدواج کنه، اون هم بیشتر به خاطر مسائل مالی، می گفتم وقتی من نمیتونم گلیم خودم رو از آب بکشم با چه رویی برم جلو، تو که گور نداری که کفن داشته باشی، حالا ادعا میکنی میتونی از پس مسائل مالی یه زندگی بر بیایی، اگر راست میگی برو کسب و کار خودت و ایده هایی که داشتی رو عملی کن. جرات داری برو اون کارهایی که تا حالا پشت گوش انداختی رو انجام بده تا اوضاع مالیت بهتر بشه.

    شرکت ما داشت ورشکست می شد، با اینکه من می دونستم اما باز هم داشتم ادامه می دادم، برای خودم کتاب رابرت کیوساکی رو مرور کردم، دیدم با رفتن به شرکت دیگه اوضاع باز هم خوب نمیشه، اوضاع اون چیزی که من میخوام و دوست دارم نمیشه، من دیگه آدمی نبودم که بشینم برای یه نفر کار کنم، به یادآوردم که از 8 سال قبل توی دانشگاه وقتی داشتم به کار فکر می کردم، فقط دوست داشتم چند وقتی برای یک نفری که توی حوزه کاریم موفق هست کار کنم و تجربه کسب کنم و بعدش کسب و کار خودم رو راه اندازی کنم، به یاد آوردم که خواسته واقعی من چی بود، من دوست داشتم آزاد باشم.

    دقیق یادم نیست که این موضوع به قول استاد قبل از رسیدن به نقطه عطف ام که توی پارت بعدی میگم بود یا نه یه روز اون خانم آمد به من گفت که خیلی دوست داشته که از من کار یاد بگیره و خیلی از این بابت اظهار علاقه کرد، چند روز بعد متوجه شدم که ایشون کلا از اونجا رفتن و آب سردی ریختن روم. من دیگه دسترسی به ایشون نداشتم.

    باز دوباره ناراضی بودم تا جایی که یه روز اینقدر به اوج عصبانیت و انفجار رسیده بودم و از خودم بابت کار و مسائل مالی بدم اومده بود و از طرفی یکی از همکارانم روی مخم بود و دیدنش ناراحتم می کرد، باز هم داشتم از همه جا بد میاوردم و حالم داشت بد می شد، به قولی این بیماری شل کن صفت کن در آورده بود ولم نمی کرد.

    ادامه دارد……..

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
    • -
      آینا راداکبری گفته:
      مدت عضویت: 3424 روز

      سلام

      تا اینجا را خواندم و عالی بود

      متشکرم

      نم نم باران ز سوی آسمان

      می دهد ما را نوید با عشق و جان

      او لطیف ؛ بر کل احوال جهان

      جز ء و کل هر نهان و هر عیان

      او ودود و اهل بخشش اهل جود

      حب رحمانی صفایش همچو عود

      بنده ی شرمنده اش دارد پیام

      عذر خواهی توبه از کار مدام

      صاحب خلد برین و صد جنان

      کرد مهیا باغ رضوان و امان

      کن دعا در روز بارانی ادا

      حاجت خلق را کند هر دم روا

      عمر ما گشته تمام ای با خرد

      توشه بردار با دعا بی عیب و رد

      میرسد بر گوش ما بانگ رحیل

      خواب نوشین را رها ساز ای علیل

      در سحر گاهان به دوست ذوالجلال

      عرضه داری حال خویش را با کمال

      عبر تی باید بگیری از حیات و زندگی

      آخر این زندگی زاید وفات و مردگی

      تا که عمرت هست باقی در جهان

      یاد یاران خدا بنما نهان و هم عیان

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  9. -
    لاتیسا فروزنده گفته:
    مدت عضویت: 3514 روز

    دوستان عزیزم

    جناب آقایان جوان وحاتمیه وسرکار خانم شبخیز

    از نظرات ارزشمندتون ممنونم .

    من باخوندن نظرات شما عزیزان بخصوص جمله ی بسیار ناب آقای حاتمیه به خودم بالیدم واز سر شوق فریاد کشیدم

    خدایا شکرت الحمدلله

    نظرات دوستانم عالی بود

    همچنین از تمام دوستانی که دیدگاهم رو پسندیدند وامتیاز دادند واقعا سپاسگزارم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای: