دستیابی به اهداف سخت است یا آسان؟ - صفحه 27 (به ترتیب امتیاز)


توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

437 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    فاطمه وطنی گفته:
    مدت عضویت: 1188 روز

    به نام حضرت عشق

    سلام استاد عزیزم ومریم جان

    من عاشقتونم

    الهی شکر بابت این فایل زیبا

    چقدر زیبا استاد توضیح داد.

    آره منم زمانی که میخواستم برم دانشگاه اومدم گفتم من میتونم تمام تمرکزم میذارم با این که دانشگاه سخت گیری میکرد .ولی گفتم میتونم

    یا زمانی که میخواستم مربی یوگا بشم ،اولش برام سخت بود ولی وقتی جلو رفتم وحرکت کردم ،درهای رحمت برام باز شد که من مدرک مربیگری بگیرم .

    یا زمانی که میخواستم برم شیراز تنهایی ،مدام میگفتم ،اولش آخه چه جوری ولی درهای رحمت برام باز شد و تنها رفتم .

    یا زمانی که بچه کوچک داشتم و گفتم چطور میتونم همش برم تهران و بیام برای کلاس های مربیگری ،ماساژ …ولی خداوند همه چی برام من راحت کرد.

    شما فوق العاده هستید استاد .

    داشتم فایل شیوه حل مسائل جلسه 6گوش میدادم ،مریم جان گفت برید

    این فایل گوش بدید .

    ومن هدایت شدم به این فایل چقدر زیبا بود این فایل که من باید قدم اول بردارم ،حرکت کنم تا درها به روی من باز بشه .

    من باید فایل های یوگا ضبط کنم تا قدم بعدی بهم گفته بشه .

    متشکرم خدایا

    متشکرم استاد

    متشکرم مریم جان

    متشکرم ،متشکرم ،متشکرم

    در پناه الله

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  2. -
    نجمه امانی گفته:
    مدت عضویت: 862 روز

    فَإِذا فَرَغتَ فَانصَب

    وَإِلى رَبِّکَ فَارغَب

    پس هنگامی که فراغت یافتی، (به عبادت و نیایش) بکوش

    و خالصانه به سوی پروردگارت روی بیاور

    الشرح(آیه: 8_7)

    به نام رب

    به نام خدای وهابم

    خدای روزی رسان بی حسابم

    سلام به همگی

    پیرو تضادی ک توی شغلم ک پرستاری هست تصمیم گرفتم یه شغل دیگه رو شروع کنم ک شاد باشه یا لااقل با حال بد مردم سروکار نداشته باشم .

    خیلی با خدا حرف زدم و الهامی ک خداوند برام فرستاد رو با جان و دل دریافت کردم .

    هر چند ک ذهن نجوا گرم تمام تلاشش رو میکنه ک منصرفم کنه . اما آموزش دیدن این کار با شرایط فعلی من کاملا هماهنگ هست .

    ارزش خلق میکنم و بابت فروشم پول میسازم .

    خداوند عاشق این هست ک من ثروتمند بشم عاشقه منه ک راحت زندگی کنم .

    خدا همیشه همراه منه و حمایتم میکنه

    به خانم اسماعیلیان استادم ک برای آموزش و شرکت توی دوره ش انتخابش کردم پیام دادم و ازش درخواست کردم ک فردا پنج شنبه ک بهار و باران کلاس و مدرسه ندارند برای من آموزش بزارن جلسه اول رو شروع کنیم.

    که فرمودند درگیر جابجایی منزل هستند و شرایطش رو ندارند و باید تا دوشنبه صبر کنم . و من ک سراسر اشتیاق هستم ک سریعتر آموزش های لازم رو ببینم و کارم رو شروع کنم .

    گفتم خدایا من نمیدونم تو میدونی خودت برام هماهنگش کن و جالیه همین ماه ک من قصد دارم توی دوره شرکت کنم حقوقم هم افزایش پیدا کرد .خدایاا هزاران مرتبه شکرت

    امروز با اقامیثم رفتیم چهارشنبه بازار.

    یه بازار روز محلی داریم ک خیلی خیلی شلوغ میشه و پر از مشتری و همه جنسی هم برای فروش میارن . از خوراکی تا پوشاک ..ظرف و ظروف ..همه چی .

    .ماشالله چقدر مشتری زیاده ..چقدر فراوانی دیدیم . کلی تحسین

    کردم و برای تک تکشون برکت طلب کردم .

    از خدا میخوام بهم صبر بده تا دوشنبه آرام باشم و همچنین روی باورهام کار کنم تا براحتی آموزش ببینم و کارم رو شروع کنم .

    چند روز پیش هم یه الگو دیدم ک خانمه میگفت براحتی درآمد هشتاد میلیونی در ماه از این کار داره .

    خدایا من آماده هستم .

    خدا جانم من محیا هستم ک الهامات تو را با آغوش باز بپذیرم . قلبم رو باز کن برای دریافت الهامات . ک بگیرم و عمل کنم .

    نجمه مرتب تکرار کن : خدا با منه

    خدا توی قلب منه

    خدا از رگ گردن به من نزیکتره

    خدا عاشقه آینه ک من موفق و ثروتمند بشم .

    درسته الان هیچی مشخص نیست ..هیچ نشانه ای از رویش بذر باورهای من نیست. حتی خدا هم خودش خبر نداره ک ته این داستان چی میشه . چون فرکانس های منه ک اتفاقات زندگی منو رقم میزنه . و این عین عدالت خداست ک اختیار زندگی منو به خودم داده ک کدوم طرفی باشم ؟؟برم سمت ثروت یا نه با همین حقوق ک سال به سال ارزشش کمتر میشه زندگی کنم و قانع باشم .

    البته ک منم تا تجربه کسب نکنم نمیفهمم این کار مورد علاقه من هست یا نه ؟؟

    من با آغوش باز میرم برای کسب تجربه و خدایی ک کنارم هست لحظه به لحظه

    من از تجربه کردن نمیترسم .تجربه ها میان ک منو بزرگتر کنن ..شخصیت منو رشد بدن

    نجمه یادت باشه اگر نری و آموزش نبینی نمیتونی موفق بشی . کار باید اصولی باشه . آموزش ببینی زیر نظر یه استاد حرفه ای . به کارت عشق بدی علاقه داشته باشی . از انجامش لذت ببری . شاد باشی در لحظه باشی و اونوقته ک ثروت خودش میاد .

    این طبیعیه . طبیعیه ک بذری رو بکاری و سبز بشه . این طبیعیه بخدا طبیعیه .

    پس نجمه یادت باشه ک تو سمت خودت رو کامل و درست انجام بده و نگران سمت خدا نباش . خدای ابراهیم و موسی و یوسف و سلیمان خدای تو هم هست .

    تو فقط روی انجام کارت با دقت با عشق تمرکز کن . کاری به نتیجه نداشته باش رها باش .

    مثل زمانی ک باشگاه میری ، تو‌ وزنه میزنی کار میکنی روی خودت ، طبیعیه ک به موقعش عضلات زیبا هم ظاهر میشن .

    به امید خدا میرم برای آموزش با به استاد عالی . خدایا شکرت

    خدایا منو‌ در شرایط درست موقعیت درست زمان درست قرار بده . آمین

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  3. -
    N N گفته:
    مدت عضویت: 1393 روز

    سلام و خدا قوت استاد

    استاد یه سوال

    حرف هاتون کاملاً درست و شما می‌فرماید که ما باید قدم برداریم و خدا خودش کمک میکنه

    من گاها احساس میکنم که باید قدم بردارم ولی خیلی وقتها این فکر به ذهنم میرسه که نکنه من تکامل ام رو طی نکرده باشم و با قدم برداشتن کار رو خراب کنم ، من مرز این دو حالت به تکامل رسیدن و قدم برداشتن و بین تکامل طی نکردن و قدم برداشتن و شکست خوردن رو درک نمیکنم

    در هر دو حالت این که بگن اگر تو تکامل ات رو طی کرده باشی احساس خوبی داری برای قدم‌ برداشتن ولی گاهی هیچ حسی نیست.

    لطفا توضیح می‌دهید که از کجا بفهمم تکاملی پیش میرم یا نه؟

    سپاس از استاد گرامی

    انشالله همیشه موفق باشید. 🌸🌹🌹🏵❤

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  4. -
    نوید الهیاری گفته:
    مدت عضویت: 2441 روز

    با سلام به همه دوستان و‌استاد و خانم شایسته عزیز

    کارهایی که تا حالا انجام ندادم چون خیلی بهش فکر کردم ازدواج هستش که الان حدود چهل سال دارم و هنوز هم اینقدر فکر میکنم که میترسم و هیچ اقدامی نمیکنم و همیشه توی برزخش میمونم

    امروز میخواستم یه جا برم آموزش والیبال بعد به مربی زنگ زدم گفتم امروز بیام نگاه کنم و از جلسه بعد بیام ؟ گفت برای چی لباس نمیاری و تمرین کنی گفتم نمیدونم میترسم ، گفت بیا تمرین کن اگه دوست نداشتی دیگه نیا خلاصه رفتم و اقدام کردم ایقد هم چسبید ولی این اولین باری بود که بدون فکر کردن اقدام میکنم

    مثلا توی کارم وقتی میخوام یه مرحله از کار ساختمان و انجام بدم مثلا شروع نما کاری اینقدر فکر میکنم که الان چه نمایی بزنم کجا طراحی کنم مدرن بزنم یا کلاسیک چه سنگی انتخاب کنم و بخرم اوستای خوب گیر بیارم جوشکاری کنم داربست ببندم بعد مصالح را از طریق اسانسور ببرم بالا و… زمانی که اینقدر فکر میکنم چند ماه کارم عقب میافته ولی یه دوست دارم نه تا حالا دوره ثبت نام کرده نه ادعایی داره که تخصص داره نه اصلا میفهمه ساختمان سازی چه اصولی داره و نه هیچ تلاشی میکنه که کار بدون عیب انجام بده ولی همه کارهاش هم زودتر و هم بهتر از کار من در میاد و اینقدر توی کارش هم با اوستا بناها تند رفتار میکنه که همه مثل بید ازش میترسن و کارش هم بی وقفه انجام میدن و جالب تر از همه این که اصلا نگران این نیست که اگه اوستای خوب گیرش نیاد چی میشه با اگر این اکیپ ولش کنن چی میشه و… اصلا بای دیفالت کاراش انجام میشه و میخوام این و بگم که باید آسون بگیریم تا کارها آسون پیش برن نه اینقدر کمالگرا و بدون نقص و بدون اشتباه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  5. -
    نوشین حسینی گفته:
    مدت عضویت: 1238 روز

    سلام استاد عزیزم و مریم مهربون و دوست داشتنی.چققققدر این فایل مناسب حال الان منه!گزینه هدایت رو زدم و این فایل اومد.خدایا هزاران بار سپاس.چقدر خداوند مهربان و بزرگه،چقدر عاشق ماست و اجابت کننده درخواست های ماست،خدای قشنگم ممنونم از اینهمه لطف و بزرگی.استاد عزیزم من یه ایده بسیار عالی بهم الهام شد که مدتهاست دارم روش کار میکنم و مهارت کسب میکنم و عاشق این کارم و دقیقا در راستای آموزش عملگرایی هم هست اما ترس از حضور جلوی دوربین،همیشه مانع عمل کردن من میشه!امروز فهمیدم که باید فقط انجامش بدم،قدم های بعدی رو خداوند بهم نشون میده…

    از شما استاد عزیزم سپاسگزارم که همیشه برای من،کلام پروردگارم هستید.خیییلی ازتون ممنون و سپاسگزارم.الهی هزاران بار شکر.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  6. -
    مریم زرهون گفته:
    مدت عضویت: 1585 روز

    سلام به همه شما مهربانان

    تجربه آسان رسیدنم: میخواستم در دانشگاه در درس آخر ترمم نمره اول بشم،شاید چون موفقیت های قبلیم در درس رو به خودم یادآوری میکردم، این کار به نظرم خیلی راحت میومد، حتی ایده های جالبی از اطرافیانم دریافت میکردم، هیچ چیز نتونست جلوی منو بگیره، به لطف خداوند به هدفم رسیدم

    تجربه سخت رسیدن به هدفم: در دانشگاه رشته ریاضی خوندم، خیلی ها بهم میگفتن تدریس خصوصی انجام بده، اینقدر این کار به نظرم سخت میومد و دلیل های مختلف می آوردم که آره نمیشه، شرایطش رو ندارم، نه من باید از تدریس در آموزشگاهی جایی شروع کنم،اونا هم تجربه ملاکشون بود، خلاصه بهانه های مختلف، در صورتی که هم دانشگاهی هام با همون امکانات و شرایطی که داشتن، شروع کردن تو خونه تدریس، به راحتی واقعا، هنوز هم بهانه هام رو دارم

    به امید نابودی همه بهونه ها ⁦(⁠ ⁠◜⁠‿⁠◝⁠ ⁠)⁠⁩

    سلامت باشید

    و دلتون خوش

    ایام بکام

    ⁦(⁠ ⁠˘⁠ ⁠³⁠˘⁠)⁠⁩

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  7. -
    سید علی فاضلی گفته:
    مدت عضویت: 3118 روز

    سلام استاد عزیز و خانم مهربون مریم جان

    استاد دقیقا از خدا هدایت خواسته بودم بعد توی ذهنم هم این موضوع بود ک باید حرکت کنم بعد شعر مولانا میومد ک شما همیشه میگفتین ک تو پای در راه بنمو و هیچ مپرس ک راه بگوید چون باید کرد بعد توضیحات عالی شما و‌اون مثالهایی ک‌میزنید دقیقا تکاملی هستن هرچقد میگذره مثالهایی میزند در حد لالیگا بعد اون توضیحی ک اول باید در ذهن اسان شود بعد عمل کنیم منم امروز قبل از اینکه فایل رو‌گوش بدم ی شوق بسیار عالی در من بوجود اومد ک برم دنبال این هدفم هدفم اینکه ی حوضچه ماهی بزنم انشاالله هرراتفاقی بیفته میام کامنت میزارم من از شهر دزفول هستم فقط اگه میشه اون دوستتون ک پروش ماهی داره از دزفوله اسمش چیه برم پیشش تجربه بگیرم ازشون ممنون میشم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  8. -
    فاطمه ایجی گفته:
    مدت عضویت: 1472 روز

    سلام به همه دوستانم امیدوارم این کامنت براتون مفید باشه

    من موقعی که میخواستیم خونه عوض کنیم این رو تجربه کردم همه به من میگفتن الان زمان این کار نیست با این مبلغ نمیتونی اون خونه ای که میخوای پیدا کنی حتی املاکی ها

    اما من با توکل به خدا جلو رفتم و خیلییییی هم گشتم خیلیییییی و واقعا از نظر روحی برام سخت بود چون افرادی بودن در مسیر که با حرفاشون باعث میشدن مردد بشم

    اما بعد از سه هفته من خونه ای که میخواستم رو پیدا کردم و خیلی خیلی بهتر از اون چیزی که توی ذهنم بود تونستم بگیرم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  9. -
    حسین نیساری گفته:
    مدت عضویت: 866 روز

    با سلام خدمت استاد جانم عباس منش عزیز و خانم شایسته

    چند سال پیش من وقتی رفتم یه چکاپ کامل دادم دکتر گفت تری گلیسریدت خیلی بالاست گفتم خب این چیزی که میگین چی هست اصلا گفتن از شکر و کربوهیدرات و نشاسته نشات می گیره گفتم آره من انرژی زا و نوشابه مواد قندی علی الخصوص قندهای مصنوعی خیلی دارم استفاده می کنم گفتن عوارض خیلی بدی داره کمتر کن بعد هم قعطش کن چند روزی در مقابل این وسوسه نخوردن تونستم وایستم ولی نشد دوباره شروع کردم تا برج 6 پارسال که دیده خیلی حالم بده صبح ها باید به زور از رختخواب بیام بیرون بدنم همیشه خسته هست دست و پام تند تند خواب میره و از این علائم گفتم فقط باید این مواد قندی مصنوعی رو کم کنم و طبیعی هارو هم کنترل بعد نجوا شروع شد که چطوری داخل این هوای گرم می تونی روزی سه الی چهار تا انرژی زا نخوری یا داخل جمع خانوادگی نوشابه نخوری ملت چه فکری می کنن گفتم نمی خورم و شروع کردم به امید خدا وسوسه های خودم رو که تنها بودم مثلا بیرون بودم با آب یخ خودم رو قانع می کردم سر سفره نهار حالا شام خودمون دوغ بود بعضی وقتها گازدارش رو می گرفتم برای گازش بعد رفتین مهمانی خانوادگی اونجا هم نوشابه نخوردم تا چند تا مهمونی که یه شب یکی از اقوام با صدای بلند از اون سر جمع گفتن که نکنه بیماری قندی چیزی داری که چند وقته نوشابه نمی خوری برنج کمتر می خوری گفتم نه میل ندارم گفت مگه آدم عاقل میگه نوشابه میل ندارم و چند نفر هم خندیدن گفتم آره آدم عاقل میگه نوشابه میل ندارم اگه بدونید چیکار می کنه با آدم و بحث رو قطع کردم دیدم دلیلی نداره ادامه بدم تا جایی که به قول استاد با نتیجه هاتون با من حرف بزنید تقریبا حدود 3الی4ماه 8الی 9کیلو وزن کم کردم و اون دوستان رو دیدم گفتم این درسته که همه لباس هام سایزش کوچیک شده و شکمم آب شده به لطف خدا

    حالا این یه نمونه هست شاید به ظاهر برای خیلی ها آسان باشه ولی وقتی میری تو دلش خیلی سخته ولی اگه ادامه بدی و در اصل شروع کنی سختیش خیلی راحت میشه چون به لطف الله بعد از یکسال آشنایت با استاد این رو فهمیدم 80الی90درصد ترس ها رو ذهن ما داره درست می کنه و وقتی ورودی مناسب نداشته باشی نمی تونی تشخیص بدی گدوم صدا؛صدای خدا هست و کدوم رو ذهن داره می سازه

    ولی نترسید فقط شروع کنید تو دل کار بخدا بهمون گفته میشه چون خیلی وقت ها نمی تونیم کاری رو در آغاز آسون کنیم نجواها اینقدر زیاد هستند که نمی ذارند

    عاشقتم استاد بعضی وقتا بخدا فکر می کنم شما داخل یه کره دیگه هستید و این آدم های اطرافم رو که می بینم میگم چرا نمی تونن با یه کلیک ساده اسم شما رو سرچ کنن و واقعا هم از لحاظ فرکانس در یک کره دیگه هستیم شاید برای ما که هر روز صدا و تصویر شما و یا داخل سایتتون هستیم کار روتین و ساده ای هست ولی برای خیلی ها تصورش هم نمی تونن بکنن

    الهی به تعداد نفس هام ازت ممنونم بخاطر حضور این مرد در زندگیم شکرت شکرت شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  10. -
    فردین زمانی گفته:
    مدت عضویت: 1473 روز

    سلام دوستان

    دوست دارم اول از اون کاری بگم که همه میگفتن تو نمیتونی و بهش نمی‌رسی و من انجامش دادم

    من زمانی که میخواستم برم و آرایشگری رو شروع کنم من اون زمان تازه از خدمت آمده بودم و لیسانس هم داشتم و فشارهای خانواده هم بود و فشار اطرافیان که بابا تو دیگه مهندسی و این همه زحمت چی وتو خودت رو مسخره کردی ولی من قشنگ یادم که یهو رفتم و گفتم میخام یاد بگیرم و هیچ چیز اصلا به ایندش فکر نمی‌کردم فقط میدونستم که خودم دوست دارم این کار رو و باهاش حال میکنم و رفتم جلو و العان بعد از چهار سال من العان جز بهترین آرایشگر های شهر خودم هستم یه مغازه دارم با بهترین وسیله ها و یه دارند خیلی خوب و باحال که ساختنش و دستان خداوند چقدر قشنگ من رو کمک کردند واقعا..

    یکی از اون چیزهایی که من توی ذهنم ازش یه غول ساختم ازدواج کهمن توی ذهنم نشسته بودم و ساخته بودم که آقا دو نفر که همه دوست ندارم چرا کنار هم هستن یا بعد از چند وقت طلاق و خلاصه منفی ترین حالت ها رو توی ذهن خودم ساختم ولی دوست خودم که هم همسایه هستیم وهم تو یک روز به دنیا آمدیم العان اون بچه بزرگش رفته کلاس اول و بچه دومش هم به دنیا آمده و العان هشت سال که زندگی مشترک داره و من تازه امسال دارم اقدام میکنم و طرز فکرم رو درست میکنم خدایا شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
    • -
      پریسا شعبانی گفته:
      مدت عضویت: 2720 روز

      سلام اقای زمانی

      کامنت زیادی خوندم برای این جلسه اما متن شما بسیار ساده بود و شما با زبان ساده ترتون دوباره من رو‌توجیح کردید

      که از ماست که بر ماست

      خیلی قشنگ توضیح دادین که چطور خودمون رو محدود میکنیم با افکار خودمون و همش پایه اش از ترسه

      یعنی‌کامنت شما ترمزش از ترسبود

      و برای من هم همینطور

      راه حل غلبه بر ترس هم رفتن ب درونش هست

      ترس از تاریکی

      ترس از ارتباط برقرار کردن

      ترس از ساده بودن

      ترس از حرف دیگران

      ترس از بچه دار شدن

      ترس از شاغل شدن

      ترس از ایجاد فضای شغلی

      و پایه اش اینه ما روی خودمون و‌ذهن‌خودمون‌حساب‌ میکنم و‌متوکل نیستم

      و هنوز شروع نکرده میگوییم‌که‌نمیشود

      البته که با باورهای گذشته منطق های ذهنی هم داریم

      ب مثال برای‌من با باورهای نادرست و احساس بد از کمبود فروش

      فکتهایی هم دارم‌که اره این تجسم سازی برای اقدام جدید درست هم هست

      اما باورهای قبلی نادرست من تجربه ای ب ظاهر نادرست برام ایجاد‌کرده

      پس ب فال نیک باید بگیرمش و برعکسش عمل کنم

      سپاسگذارم دوست عزیز

      و‌امیدوارم،امیدوارم که ب خاسته قلبی خودتون براحتی برسید

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
      گزارش نقض قوانین سایت