قانون تغییر ناخواسته ها - صفحه 30 (به ترتیب امتیاز)


توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

708 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    مجید حاجیوند گفته:
    مدت عضویت: 1498 روز

    سلام ب همه عزیزان

    سریع میرم سر اصل مطلب اینکه

    این سفرو من شرو کرده بودم ولی ادامه دار نشد برام و دوباره تلاش می‌کنم ک استارت بزنم ب امید الله و هیچ احساس بدی ندارم نسبت ب این موضوع و خداروشکر میکنم دوباره ب این مسیر هدایت شدم

    و دور شدن از سایت اینو بهم ثابت کرد که واقعا زندگی خیلی سخت میشه برای کسی ک بر اساس قوانین عمل نکنه

    و این موضوع باعث شد بیشتر قدر سایت رو بدونم و سپاس گذار خداوندم ک لایقم دونست و هدایتم کرد

    از خدا میخام ک بهم استقامت و قدرتی بده ک بتونم تو این مسیر هروز قوی‌تر از قبل بمونم و ادامه بدم

    تنها بهایی ک بک زندگی شاد و موفق نیاز داره توجه ب زیبایی ها و اعراض از ناخواسته هاست و این شاه کلید زندگیه

    و با تمام وجودم از خدای مهربون میخام کمکم کنه که بنده خوبی باشم و براساس قوانین بدون تغییرش زندگی کنم

    پروردگارا تنها تورا میپرستم و تنها از تو یاری می‌جویم ب قدر کافی روی آدما و خودم حساب کردم و شکست خوردم ک درک کنم تنها تویی ک لایق پرستشی

    خدایا میدونم کنترل ذهن کار آسونی نیست و یه کوچولو استرس دارم برای شروعی دوباره و تعهدی پولادین

    خدایا من تسلیمم

    کمکم کن فقط در مورد زیبایی ها حرف بزنم ️️️️دوستان وجودتون دلگرمیه مرسی ک هستید و نظراتتون رو کامنت میکنید مطمعن باشین خیلی حداقل ب من کمک کرده

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  2. -
    مریم جون گفته:
    مدت عضویت: 1052 روز

    درود به استاد عزیزم ،و همراهان عزیز دراین سایت استاد من ودوستم به همراه دوتا پسرش تصمیم گرفتیم عید امسال (403)بریم قشم مسافرت وقتی رسیدم بندرعباس تصمیم گرفتیم شب بندر بمونیم فرادش بریم قشم دوستامون که اونجا خونشون بود و شب خونه اونا بودیم میگفتن باید صبح خیلی زود برید، چون ،هفت هشت ساعت معطل لاندی گراف می‌شید،ما صبح دیر از خواب بیدار شدیم و میگفتن دیگه فایده نداره باید صبح زود میرفتید من یه دوستم میگفتم ما به حرف کسی کار نداریم ما حرکت می‌کنیم خدا ما رو هدایت میکنه،ما عجله نداریم ساعت دوازده حرکت کردیم به سمت جایی که باید سوارلاندی گراف میشدیم وقتی رسیدیم باورتون نمیشه اولین ماشینی که سوار شد ماشین ما بود ،برا برگشتن هم دقیقا همین اتفاق افتاد بهمون میگفتن شانس آوردین ولی من میدونستم که ربطی به شانس نداره ،فردای مسافرت خواهرم بهم زنگ زد بهم گفت که حواست باشه که اونجا با کسی بحثی چیزی نکنید چون چاقو دارن و خطرناکن درصورتی که ما با هرکی برخورد میکردیم دوست داشتن کار مارو راه بندازن ،آدرس میپرسیدیم با کمال میل جواب میدادن،همه با ما خوش رو بودن و من میدونستم دلیلش فقط وفقط برمیگشت به نوع نگاه من و احساسی که داشتم ،خلاصه کلی اتفاقات خوب واسمون می افتاد که بیشتر بهمون خوش بگذره واین سفر واسه من تجربه ای شد که قرار نیست اگر واسه کسی اتفاق ناخوشایندی بیفته واسه منم بیفته و همه چیز به دیدگاه من به اون مسئله ربط داره،استاد من واقعا وقتی با آدما برخورد میکنم از نوع حرف زدنشون متوجه تغییر خودم با بقیه میشم و این منو خیلی خوشحال میکنه که تو مسیری هستم که ممکنه تنها باشم ،اما ،آرامشی دارم که اطرافیانم ندارند،خیلی دوستون دارم استاد ،سالم و سرحال باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  3. -
    ابوالفضل گفته:
    مدت عضویت: 1189 روز

    سلام خدمت استاد و دوستانی که کامنت رو میخونند

    الان چندین ماه از اون اتفاق داره میگذره اما حالا ببینیم نتیجه چی شده

    اونهایی که به راحتی از دوطرف کشته شدند مثل اون نفر اول

    به قول استاد باید ی لباسی بموشیم که مورد تعرض قرار نگیریم که چی لج بازی

    الان اون خانم تبیدل شد به یک شخصیت رنج کشیده و قربانی در واقع خودش با فرکانسش همچین اتفاقی رو رقم زد فرکانس قربانی شدن رو فرستاد اون خانم فوت شد به راحتی و دیگر بخ زندگی این دنیا باز نمی گرده الان اون دنیا صد در صد نسبت به عملش پیشمونه و دیگه ای پشیمونی فایده نداره و دیگه برنمی گرده و از دو طرف دعوا کلی به همین منوال کشته شدند و ص در صد همشون در اون دنیا پشیمونند برای چی؟برای چه هدفی؟مثلا نتیجه اون هدف الان شده که مثلا خانما با بلوز و شلوار میان تو خیابون خب که جی الان چقدر کشورمون پیشرفت کرد پیشرفت که هیچ پسرفت هم کرد اکثر مردم نادان فکر می‌کنند که اکر مردم مثلا آمریکا پیشرفت کردن به خاطر اینه که آزادی حجاب دارند در حالی که اصلا ربطی نداره مگه زمان پیامبر اسلام که کشور اسلام تا اروپا پیش رفت و مهد تمدن و پیشرفت بود بی حجاب بودند ؟نه صدر در ص نه

    در واقع اصل ی چیز دیگس که استاد لطف کردن و خداوند به ما لطف کرد که به آموزش هایاستاد هدایت کرد و باعث پیشرفتمون شد باعث رهایی از افکار بی ثمر

    من هیچ موقع خودمو قاطی این موارد نمیکردم چون به لطف خدا همواره به یاد مرگ بودم ک میگفتم ک اگر من کشته بشم اگر اون دنیا خدا ازم بپرسه برای چه هدفی چی میتونم بگم اما هنیشه اخبار رو دنبال میکردم اما همین باعث شده بود جاهایی قربانی بشم و رشد نکنم

    خداروشکر که خداوند راه رو برای بهتر شدنمون نشونومیده چون ما هم دنیا رو میخایم هم آخرت رو و همین تقوا که به قول استاد تمرکز ذهن است باعث رشدمون میشه و رسیدن سعادت دنیا وآخرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  4. -
    مهدی رحیمی گفته:
    مدت عضویت: 2015 روز

    سلام استاد عزیزم سپاسگزار خداوندم که شما رو در مسیر زندگیم قرار داد و شما مثل یک پدر مثل یک برادر بزرگتر من شدین که رفته رفته دارم درک میکنم که چقدر شما ارزشمندین الهی صد هزار مرتبه شکر برای وجود ارزشمندتون ….خدایاااا شکرت برای قوانین بدون تغییرت و باز هم خدایا شکرت که این قوانین ارزشمند رو به استاد عباس منشم گفتین که این رو با جهانیان به اشتراک بزاره… استاد قلبم الان میخواد این جمله شما رو کامنت کنه ….اینکه ما از انرژی هستیم و انرژی رو میتونیم هر شکلی بخواهیم بهش بدیم … دقیقا این به این معنی است که هر چقدر تمرکز بزاریم روی زیباییها زیبایی های بیشتری رو وارد زندگیمون میکنیم و هر چقدر به نا زیبایی های بیشتر توجه میکنیم نازیبایی های بیشتر وارد زندگیمون میشه … فقط کافیه انرژی رو درک کنیم …استاد خیلی این رو بخودم میگم اینکه ما انسان ها برای هر کشوری یه قانونی گذاشتیم چطور میشود که خداوند فرمانروای جهانیان قوانینی برای جهان وضع نکرده باشد قطعا اینطور است و قطعا این قوانین را توسط محمد در کتاب الهی قران وضع کرده تا هدایتگر ما انسان ها باشد …….خدایا چقدر دوست دارم که این اگاهیی های ناااااااب ناااااااب خدایی رو بهم میگی الهی صددددد هزار مرتبه شکرت …..دوست دارم استاد

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  5. -
    شاهین گفته:
    مدت عضویت: 2325 روز

    سلام استاد حالتون چطوره؟

    میخواستم ازتون در موردِ این فایل تشکر کنم حقیقتا با وجودِ اینکه در گذشته فایلهایی که در موردِ زدنِ هواپیمای اوکراینی یا پلاسکو گذاشته بودید و شنیده بودم ولی خیلی منتظرِ شنیدنِ دیدگاهِ شما در این مورد بودم توی فایل در موردِ همسایه صحبت فرمودید که دقیقا موضوعی بود که خیلی برای بنده درکِ حل کردنش در گذشته سخت بود،با اجازتون یه شرحی در موردِ اتفاقاتِ گذشته ی زندگیم در موردِ همین همسایه ها میدم و امیدوار هستم راهنمایی بیشتری در این مورد از شما بگیرم.

    ……………………………………………………………………………………………………………………………………………………….

    بنده سال ۹۱ ازدواج کردم و بعد از اون با همسرم یه آپارتمانی اجاره کردیم که ۵ طبقه بود و در هر طبقه ۳ واحد زندگی میکردن تا اونجایی که یادم میاد پیرزنِ همسایه (بنده خدا)هر وقت توالت میرفت صدای بادِ شکمش از دیوار به خونه ی ما میومد،طبقه ی پنجم هم تک واحدی بود و ساختمان آسانسور نداشت ولی یه مکانی گذاشته بودن که بعدا آسانسور براش بذارن،اتفاقا یک ماه بعد از اینکه ما اونجا ساکن شدیم کسی که طبقه ی ۵ زندگی میکرد یک بالابر برای خودش تهیه کرد و گذاشت توی اون جایی که قراربود آسانسور قرارداده بشه،و با اون بالابر خودش و خانوادش بالا و پایین میرفتن،هروقت که بالابر حرکت میکرد آپارتمان جوری تکون میخورد که میگفتیم الانِ که بریزه،خلاصه یه شب همون خانواده ی طبقه ۵ پارتی گرفته بودن و صدای ضبط و طوری بالا داده بودن که از محله صداش به خیابون میرفت و ساختمون میلرزید این موضوع چند ساعت طول کشید تا اینکه من آیفون و برداشتم و از طریقِ ارتباطِ داخلی گفتم تموم کنن این اوضاع رو ولی اون طرف بعد از چند دقیقه با حالتِ دعوا اومد درِ خونه ی ما رو زد و شروع به تهدید و فحاشی کرد،خانمش هم گریه کنان خودش و انداخت خونه ی ما و خواهش کرد که کوتاه بیایم امشب و کارِ شوهرش و ببخشیم ولی شوهرش اوضاع و داشت بدتر میکرد اینجا بود که به پلیس زنگ زدیم و به خانواده ی خانمم هم زنگ زدیم اومدن،((متاسفانه پلیس در ایران کاری در این موارد انجام نمیده و میگه بیاین کلانتری و شکایت کنین تا برین دادگاه))(این و من اون زمان نمیدونستم و فکر میکردم پلیس جلوی کارِ خلاف و میگیره ولی بعدا فهمیدم که با شکایت کردن ،هم زمان ،هم اعصاب، هم پولم میره و ماهها باید برای یه شکایت پولِ وکیل و دادگاه و حقِ دادگاه و … باید بدی)خلاصه پدرخانمم اجازه نداد شکایت کنم و گفت به یکی از مستاجرهام میگیم که آپارتمونمون و خالی کنه و شما به اونجا نقلِ مکان کنید (پدر خانمم ۲ تا آپارتمان داره که اجاره داده و یه خونه ی دو طبقه داره که توش زندگی میکنه و چندسالم هست که یه دفترتجاری هم خریده)

    ……………………………………………………………………………………………………………………………………………………….

    یکماه بعد از این موضوع دقیقا فروردینِ سالِ ۹۲ به آپارتمانِ پدرخانمم رفتیم اون مجتمع ۲۵۰ واحد بود و ۶ بلوک داشت که اتفاقا بلوکِ ما ۶ طبقه بود و هر طبقه دو واحد زندگی میکرد،اولایل که رفتیم اونجا یه درِ ضدِ سرقت سفارش دادم که صدای راهرو و همسایه روبرویی به خونه ی ما نیاد،یکی دو هفته بعد از نقلِ مکانمون پسرِ همسایه ی طبقه پایین صدای ضبط رو جوری میداد بالا که خونه میلرزید،از اونجایی که پدرش همکارِ پدرخانمم بود و خانمم هم میشناختشون،برای اینکه خواهش کنه صدای ضبط و بالا ندن رفت درِ خونشون،اونروز صدای ضبط کم شد ولی بعد از چند هفته دوباره این اتفاق تکرار شد که دوباره همسرم بهشون گفت این صدا ما رو آزار میده و صداش و کم کردن ولی چند روز بعد که صدا رو دوباره بالا داد و کلِ خونه میلرزید رفتم پایین و با مشت چندبار کوبیدم به درشون که صدا رو بشنون چون صدا اونقدربالا بود که صدای زنگ و نمیشنیدن،اینجا بود که همه ی همسایه ها اومدن پایین برای دفاع از اونا!!!!!!اینجا بود که متوجه شدم انگار اینکار به عمد داره صورت میگیره(شاید چون ما جوان بودیم و با هیچکدومشون ارتباط نداشتیم و نمیتونستن بفهمن زندگی ما چطوریه با هم دست به یکی کرده بودن که صدای ما رو دربیارن،چون هیچ کدوم از افرادِ اون ساختمون از صدای ضبط و لرزشِ ساختمون هیچی نمیگفتن،)

    این موضوع گذشت تا متوجه اولین مبلغِ شارژِ ساختمون شدم اگه یادتون باشه اون زمان هزینه شارژ برای یه ساختمون نهایتا ۱۰ هزار تومن بود ولی مدیرِ ساختمون ۱۲۰ هزار تومن تا ۳۶۰ هزار تومن هزینه از ما میگرفت و هیچ خروجی هم پس نمیداد که این پولا داره کجا خرج میشه،من این موضوع و به پدرخانمم گفتم و اون گفت ولش کن من شارژا رو میدم،ولی برای من سخت بود پذیرشِ چیزی که واقعا دزدیِ واضح بود،این موضوع گذشت تا سالِ ۹۴ که قرار بود گازِ خونه ها رو از هم جدا کنن اون زمان مدیرِ ساختمون با توجه به اینکه ما به کارگرا غذا میدادیم درخواستِ ۱ میلیون تومن پول برای غذای کارگرا کرد و وسایلِ موتورخونه رو گفت ۲ میلیون تومن فروختم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

    این موضوع به حدی برام سنگین بود که هر روز با خانمم دعوامون میشد،البته دلیلش این بود که خانمم این موارد و به مادرش میگفت و مادرش هم بخاطرِ اینکه ما مستاجرشون بودیم میگفت مقصر من هستم،

    شهریورِ سالِ ۹۵ توالتِ طبقه بالایی نشت کرد و فاضلابش میومد توی دستشویی ما،و پدرخانمم که به اون آقا گفت مشکلِ فاضلابت و حل کن اون آقا گفت به من مربوط نیست و با کلی فحش دادن در و بست اینجا بود که من به پدرم گفتم میخوام از اون خونه برم و تا زمانی که از اونجا نرم توی مطبِ خانمم با خانمم زندگی میکنیم،اون زمان پدرم ۲۰ میلیون به من پول داد و خودمم ۲۰ میلیون گذاشتم روش و یه خونه ی زمینی که آپارتمان نباشه و ویلایی باشه رهن کردیم .

    ……………………………………………………………………………………………………………………………………………………….

    توی یه شب خونه رو بسته بندی کردیم و اساس کشی کردیم که فقط از اون جا دور بشیم و زندگیِ راحتی داشته باشیم،توی خونه ی ویلایی که اجاره کرده بودیم یکسال زندگی کردیم، ولی دو مورد خیلی آزار دهنده بود اول صدای بازیِ بچه ها توی کوچه و دوم صدای همسایه که مرتب در حالِ تعمیرِ خونشون بودن،متاسفانه اواسطِ سال بود که صاحب خونمون خونه رو به یه زنِ آرایشگر فروخت و ما خدا میدونه چجوری تونستیم پول و از اونها بگیریم و به یه خونه ی جدید بریم.

    ……………………………………………………………………………………………………………………………………………………….

    خونه ی جدیدمون هم یه خونه ی ویلایی بود فقط صاحب خونه یه بهارخواب بالای خونه درست کرده بود که وسایلش و اونجا گذاشته بود و گفته بود بعضی وقتا میام وسایلم و برمیدارم و من هم موافقت کردم،شبِ اولی که توی اون خونه رفتیم حوالی ساعت ۱۲/۵ شب بود که صدای کوبیدن از خونه ی همسایه میومد و انگار داشتن جایی رو میکندن نیم ساعتی گذشت دیدم داره صدا بیشتر میشه مجبور شدم برم درِ خونشون و خواهش کنم این ساعت نکوبن،جالبه که بعد از اون دیگه هیچوقت صدای کوبیدن از اونا نشنیدم،چند ماه بعد دیسکِ کمرم و عمل کردم و چند ماه توی رختخواب بودم اون زمان تنها صدایی که بود صدای بچه های مدرسه بود که توی جلو و پشتِ خونمون دو تا مدرسه بود،من بخاطرِ عملِ کمرم و اینکه ۶ تا پیچ توی کمرم گذاشتن و دیسکم و تخلیه کردن از صاحب خونه خواهش کردم سالِ بعد هم قرارداد و تمدید کنه ولی قبول نکرد و گفت میخوام خونه رو بفروشم(بعدا فهمیدم فروشی در کار نبوده و صاحب خونه ها برای اینکه سالِ بعد کرایه ی بیشتری بگیرن به نفعشونِ که مستاجر و بندازن بیرون و قراردادِ جدیدی ببندن،با توجه به اینکه هر سال گرونترش میکنن و توی این موضوع بنگاهی های املاک سودِ زیادی میبرن نمیذارن قیمتِ خونه رو پایین بیاری)

    در نهایت سالِ ۹۷ خیلی قیمتِ اجاره ها بالارفت و پولِ ما همون ۴۰ میلیون بود مجبور شدیم بریم یه خونه ای که دو طبقه بود و طبقه ی زیرزمینش ساکن شدیم(بنگاهی گفته بود صاحب خونه اینجا زندگی نمیکنن و نهایتا سالی ۱ هفته میان و میرن،ولی روزِ اولی که اساس کشی کردیم دیدیم یه پسر اومد گفت من پسرِ صاحب خونه هستم و توی یکی از شهرستانای اطراف سربازم و آخر هفته ها میام اینجا،من که اینو شنیدم شکه شدم و گفتم این و باید قبل از قرارداد به ما میگفتین چون من به بنگاهی گفته بودم یه جای آروم میخوام زندگی کنم)

    خلاصه سه ماه گذشت تا خودِ صاحب خونه با خانوادش اومدن و دو هفته اونجا بودن با کلی سرو صدا،چند ماه بعد دوباره زنگ زدن که داریم میایم و خانمم و دخترم و دو ماهی اونجا میخوام بذارم،خدا میدونه استاد آنچنان فشارِ روحی روی من و خانمم بود که فقط گریه میکردیم،وقتی خانمش اومد چنان رفت و آمد و صداهایی تولید میکردن که نگو.چون در واقع خونه دوبلکس بود نه دو طبقه و فقط با یه در پایین و بالا جدا شده بودن و هر وقت اینا میومدن ساعتِ ۲ شب بود و یا ۱۲ شب و ما از خواب بیدار میشدیم،یه روز که توی ماهِ محرم بود خانمِ صحب خونه زن های زیادی و دورِ خودش جمع کرده بود و صدای ضبط و هم داده بود بالا من که دیگه طاقت نیاوردم چند بار درِ خونه رو به هم کوبیدم تا متوجه بشه که ما هم توی این خونه داریم زندگی میکنیم،ولی اون خانم شروع به فحاشی کرد،دیدم چند دقیقه بعد شوهرش زنگ زد و گفت چه اتفاقی افتاده؟منم موضوع و بهش گفتم و کلی عذرخواهی کرد و خواهش کرد که تحمل کنیم تا بیاد زنش و ببره عسلویه پیشِ خودش،اونروز آنچنان منو همسرم از خدا خواستیم که کمکمون کنه که خودم صدای دلم و میشنیدم،چندساعت بعدش توی یه گروهِ تلگرامی یه فایل از شما گذاشته بودن،من اونو گوش کردم و اومدم سایتتون و ثبت نام کردم از اون به بعد یکمی فهمیدم که این موضوعات بخاطرِ خودم و فرکانسام هست و دیگه تعجب نمیکردم که چرا هر جا میرم اتفاقاتِ مشابه داره برام میافته،آخه تا قبل از این فکر میکردم فقط اون شهری که توش زندگی میکنم آدمای خوبی نداره.چند ماه بعد از اون قضیه از اون خونه رفتیم یه خونه ی جدید که اتفاقا اونم دو طبقه بود چون هر روز قیمتِ اجاره ها داشت بالا میرفت و ما پولمون همون ۴۰ میلیون بود.

    ……………………………………………………………………………………………………………………………………………………..

    اون صاحب خونه ی جدید گفته بود خودش و پسرش اونجا زندگی میکنن طبقه ی بالا یه واحد بود که با یه دیوار از هم جدا شده بودن و شده بودن دو واحد یکیش و ما اجاره کرده بودیم و یکیش پسرش و همسر و بچش زندگی میکردن،اون روز قبل از اجاره ی اون خونه به صاحب خونه گفتم اگه اینجا آروم هست میایم زندگی میکنیم و اون آقا گفت خیلی آرومِ و چندسال یه دکتر اینجا مستاجرمون بوده،آقا سرتون و درد نیارم روزِ اولی که اساس کشی کردیم دیدیم تو راه پله،روی جاکفشی یه پرنده گذاشته بودن توی قفس که فقط میخوند،جالبه که اون روزی که اومده بودیم برای دیدنِ خونه اون و نذاشته بودن که ما ببینیم،من وسایل و که گذاشتن توی خونه دست به وسایل نزدم و اونا رو از کارتن درنیاوردم تا ببینم آیا اینجا هم دروغای بیشتری به ما گفته شده یا فقط همین یه موردِ؟شب که شد دیدم نوه ی صاحب خونه کلی تو راهرو بازی میکنه و ساعت ۱۲/۵ شب بود که دیدم از راهرو صدای عروسِ خونه میاد که انگار از سرِ کار برگشته و داد میزد که غذام و سرِ کار خوردم مادر شوهر جان نمیخواد برام غذا بیاری بالا!!!!!! از نوعِ در باز و بسته کردنشون هم نگم براتون،با توجه به این شرایط با همسرم به این نتیجه رسیدیم که وسایلِ خونه رو نباید باز کنیم و بهتره از این خونه بریم چون صاحب خونه به ما دروغ گفته بوده،

    فردا صبح رفتم به بنگاهی این موارد و گفتم اونم گفت یه هفته بمونید اگه حل نشد بیاید یه خونه دیگه براتون پیدا میکنم ، ما هم همونجور یه هفته اوضاعشون و میدیدیم و چیزی نمیگفتیم و بعد از یکماه تصمیم گرفتیم بریم آپارتمان زندگی کنیم که مشهور هست توی شهر و میگفتن که خیلی از نظرِ امنیت و نظم خوبه البته ما پولمون به خونه ی ویلایی دیگه نمیرسید،خلاصه با هماهنگی با بنگاهی از اون خونه رفتیم آپارتمان،متاسفانه اون صاحب خونه که به ما دروغ گفته بود حاضر نمیشد به ما پولمون و پس بده و توی بنگاه من و به گریه انداخت ولی پول و پس نداد(به شدت دلم و شکست) بعد از دو ماه پولم و با هزار مکافات پس داد ولی برای پول آب و برق ۱۵۰ هزارتومن نگه داشت ما هم میگفتیم آقا ما که زندگی نکردیم که ۱۵۰ هزارتومن بخواد هزینه آب و برق بیاد ولی اونو پس نمیداد و به بنگاهی گفته بود که بعدا که قبضِ جدید اومد پول و بهشون پس بده.

    چند ماه بعد که از درِ اون بنگاه رد میشدم دیدم یه بنرِ بزرگ زدن درِ کوچه و عکسِ اون آقا رو گذاشتن توش و نوشتن حلالش کنید فوت شده،تا بنگاهی منو دید دستم و گرفت گفت ترو خدا بیا این پول و بگیر منم گفتم چی شد که این آقا مُرد؟اون که سالم بود!!! اونم گفت یکی دو ماه قبل از فوتش نمیدونیم چه مرضی گرفت خیلی ضعیف شده بود فقط دنبالِ شما میگشت که حلالش کنید الان دو ماهِ این بنر و زدن که شما اگه دیدین حلالش کنید و ازم خواهش کرد که حلالش کنم ولی من گفتم سرِ پلِ صراط جلوش و میگیرم،چون منو همسرم تو اون اوضاعِ اقتصادی با اون کمرِ عمل کرده ی من بخاطرِ دروغی که بهمون گفت یکماه فقط زجر کشیدیم دو ماه هم استرس کشیدیم که پولمون و پس بده و کلی هزینه ی نقلِ مکان دادیم و جلوی خودت منو به گریه انداخت(طرف سرهنگ بازنشسته بود با کلی غرور و تکبر)

    اونجا که دیدم اون طرف با زجر فوت شده یادِ حرفای شما افتادم که خدا دفاع میکنه از شما میفرمودید که شما رها کنید خودِ کائنات براتون جبران خواهد کرد ،من واقعا اونجا به قدرتِ قانون ایمان آوردم و دلم آروم شد و به شما و حرفاتون خیلی بیشتر ایمان آوردم که قرار نیست خودمون با جنگ و دعوا حقمون و بگیریم اگه به خدا ایمان داریم خدا حقمون و خواهد گرفت.

    ……………………………………………………………………………………………………………………………………………………….

    توی آپارتمانِ جدید طبقه ی بالا یه مرد ۵۰ ساله زندگی میکرد که وقتی راه میرفت آسایش و از ما میگرفت و بعضی شبها از بیرون زن هایی رو میاورد خونه و توی حموم صدای …. نمیذاشت بخوابیم.

    همسایه ی روبروی ما هم یه خانم بود که طلاق گرفته بود و یه پسربچه داشت که با بچه های زنهای دیگه ای که توی اون ساختمون طلاق گرفته بودن توی راهرو جیغ و داد بازی میکردن من این دو مورد و به مدیرِ ساختمون گفتم ولی اون آقا که بعدا فهمیدم (مدیرای ساختمون این مدلی توی مجتمع ها و آپارتمانها هستن که با این خانم ها رابطه دارن هیچی بهشون نمیگن ولی برای خانواده های آروم کلی کارت ملی و سند ازدواج و اینا میخوان!!!!!!!!!!!!)

    یه شب که خانمی که توی واحد روبروی ما زندگی میکرد زن های دیگه رو دعوت کرده بود خونش و صدای ضبط و بالا داده بود دیدم این مورد خیلی داره بیخ پیدا میکنه رفتم به مدیر ساختمون گفتم اونم اومد به این خانم گفت ولی یهو سه تا خانم سرشون و از در آوردن بیرون و شروع به فحاشی کردن و گفتن هیچ غلطی نمیتونی بکنی همونجا بود که به پلیس زنگ زدم و پلیس هم که این اوضاع و دید به من گفت فردا بیا کلانتری و شکایت تنظیم کنیم بفرستیمشون دادگاه،من هم یه وکیل گرفتم و شکایت و انجام دادم یادم میاد وکیل یه جلسه ای ازشون تعهد گرفت که دیگه اینکار و تکرار نکنن ولی بعد از اینکه اون خانم و پدرش از دادگاه بیرون رفتن وکیلم و قاضی به من گفتن به نظرِ ما بهتره شما به یه خونه ی ویلایی برید و حتی قاضی به من گفت ۲۵۰ میلیون تومن وام گرفته تا بره یه خونه ی ویلایی زندگی کنه!!!!!!!!!ولی من متاسفانه چون پول نداشتم اونجا موندم ،این موضوع به جایی رسید که اون خانم روبروییِ ما با اون آقای ۵۰ ساله که زن ها رو میاورد خونش متحد شدن برای آزار دادنِ ما به اینصورت که طبقه بالاییمون شب ها ساعت ۱….۲………..۳ شب با یه چیزی میکوبید تا از خواب بیدار بشیم خلاصه توی اوجِ کرونا بود که فروردینِ ۹۹ یه پولی از پدر خانمم گرفتیم و رفتیم یه خونه ی ویلایی ۶۰ متری اجاره کردیم،متاسفانه اونجا هم قبلا با خونه ی بغل دستی یه خونه بوده و ما اینو نمیدونستیم که با یه تیغه از هم جدا شدن،جوری بود که همسایه هر شب و روز بچه هاش وقتی میدویدن و صدا میکردن خونه ی ما میلرزید و نمیشد سرمون و روی بالشت بذاریم چون انگار توی مغزمون و میکوبیدن،این و به صاحب خونه گفتیم ولی وقتی صاحب خونه به اونا این موضوع و گفت اوضاع خرابتر شد یه روز رفتیم درِ خونشون و خواهش کردیم این بچه ها آروم باشن ولی زنِ همسایه با جیغ و داد کلی فحش داد و ما کمتر از یکماه مجبور شدیم اون خونه هم نقلِ مکان کنیم.

    ………………………………………………………………………………………………………………………………………………………

    خونه ی جدید هم یه خونه ی دو طبقه بود و صاحب خونه گفته بود اصلا کسی بجز ما اونجا زندگی نمیکنه (ما طبقه ی بالا بودیم)شبِ اولی که اونجا بودیم دیدیم صدای بسته شدنِ درِ زیرزمین میاد تعجب کردیم وقتی رفتم در زدم دیدم پسرِ صاحب خونه اونجاست و گفت من شبا میام اینجا!!!!!!!!!!گفتم باشه شب ها مشکلی نداره چند دقیقه بعد دیدم بوی سیگار داره میاد بالا رفتم گفتم بوی سیگار از زیرزمین میاد بالا اونم گفت یه نخ میکشم منم گفتم رعایت کنی ممنون میشم بعد دیدیم فرداش صبح تا شب پسره اونجاست و صدای ضبط و بوی سیگار و ……… میاد اونجا بود که به صاحب خونه گفتم پولمون و بدید ما از اینجا میریم اونا هم قبول نمیکردن تا اینکه برقِ خونشون و قطع کردم و اونا هم پلیس آوردن و من گفتم پولمون و میخوایم اینا نمیدن که بریم خلاصه مجبور شدن خونه رو بذارن بنگاه تا کسی با اون شرایطی که میخوان پیدا بشه که دو هفته ای گذشت و دیدم اینا شرایطِ جالبی دارن،(میخواستن یه زن و شوهرِ جوان اونجا باشن که بچه نداشته باشه و اتفاقا پسرِ مجردِ صاحب خونه هم زیرزمین زندگی کنه)بارها از بنگاه مشتری میومد و میگفتن اگه همه ی خونه رو با هم میدید ما پولِ بیشتری هم میدیم وگرنه نمیخوایم.

    روزی که از اون خونه داشتیم اساس کشی میکردیم دیدم دستِ پسرِ صاحب خونه تا کتف تو گچِ و دستش شکسته!!!!!اینجا بود که دوباره به قانون ایمان آوردم و حرفای شما که خدا خودش حقمون و میگیره.

    خلاصه یه روز از خدا خواستم خودش هدایتمون کنه داشتم توی دیوار میگشتم دیدم خونه ای که الان توش داریم زندگی میکنیم ۱۲۰ میلیون تومن رهنِ کامل گذاشتنش منم به بنگاهی پیام دادم که آقا من ۲۰ میلیون و ماهانه ۱/۵ میلیون میخوام اجاره بدم آیا قبول میکنید؟ایشونم گفت بیا از نزدیک خونه رو ببینیم،من و همسرم هم رفتیم خونه رو با بنگاهی و خانمش و دخترش دیدیم و ایشون ما رو پسندید و به صاحب خونه گفت یا پول و بخواه یا انسانِ سالم،خلاصه ما ده میلیون بیشتر به رهن خونه اضافه کردیم و ۳۰ میلیون با اجاره ی ۱/۵ میلیون قرارداد بستیم.

    این خونه همون اول که داشتیم میومدیم داخلش روبروش و داشتن یه ساختمون میساختن و ما به کارگراش یخ و آب میدادیم ولی کارگراش اصلا رعایت نمیکردن و از خوندنِ آواز گرفته تا صداهای اضافه میدادن ولی من که یه سال بود با استاد آشنا شده بودم و این همه اتفاقات و دیده بودم تصمیم گرفتم اصلا هیچ واکنشی نشون ندم تا کارگرا نفهمن من و دارن اذیت میکنن وگرنه دوباره اوضاع بدتر میشه،

    سالِ گذشته هم دیدم بچه ها توی کوچه خیلی سرو صدا میکنن من هم هیچی بهشون نگفتم تا بدتر نکنن،جالبِ که امسال یه دزد اومده بود توی کوچمون و میخواست اون بچه ها رو بدزده و از اون روز اون خانواده ها دیگه نمیذارن بچه هاشون بیان بیرون بازی کنن!!!!!!اینجا هم به سجده ی خدا افتادم که خدایا تو چقدر قوانینت درست کار میکنه که وقتی ما اعراض میکنیم شرایط و درست جوری میچینی که به نفعِ ما بشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟

    ۲۷ اسفندِ ۱۴۰۰ یعنی دو روز قبل از سالِ نو بود که از دوربینای مداربسته ای که داریم دیدم کنارِ خونمون که خالی هست یه نفر کارگر و وسایل آورده که خونه بسازه!!!!!!رفتم بیرون گفتم آقا کی میخواین شروع کنید به ساخت و ساز؟گفت از فردا منم گفتم دو روز دیگه عید هست ما هم آسایش میخوایم داشته باشیم و مهمون داریم لطفا بعد از سیزده به در بیا بساز اونم گفت نه منم گفتم دست و پای هرکی بیاد و میشکونم و اومدم خونه و به صاحب خونمون زنگ زدم و گفتم یه کاری بکن اونم گفت تو ایران اگه مجوز داشته باشه نمیتونیم کاریش کنیم.اون فرد تا ۶ فروردین کسی و برای ساخت و ساز نیاورد ولی ۶ فروردین دیدم صدای کوبیدن و کارگر داره میاد زنگ زدم به شهرداری و خواستم بیان جلوش و بگیرن ولی هیچ کاری نکردن،اونروز تا شب داشتم با خودم به این فکر میکردم و مینوشتم که باید جلوی توجهم و بگیرم و به چیزی که میخوام تمرکز کنم و گرنه بدتر میشه شرایط،سعی کردم دلایلِ زیادی برای ذهنم بیارم و هیچوقت برای اعتراض به اون همسایه بیرون نرفتم چون روزای جمعه و تعطیلات رسمی هم دارن کار میکنن و بکوب بکوب راه میندازن،متاسفانه چند ماهی هم هست اون همسایه روبرویی که سال۹۹ خونه داشت میساخت پارکینگِ خونش و که روبروی خونه ی ما توی یه کوچه میشه باز کرده و تعمیرات اتومبیل راه انداخته و هزارتا ماشین با صدای چکش کار و گاز دادن های زیاد میده ولی من با توجه به اینکه فهمیدم اگه شکایت کنم اوضاع بدتر میشه هیچوقت بهش چیزی نگفتم،

    موضوعِ مهمی که هست اینه که خودم میدونم در اثرِ توجه به این موضوعات هست که دارن بیشتر میشن،و به همین دلیل جلوی خودم و گرفتم و نه به پلیس زنگ زدم نه برای اعتراض به همسایه ها چیزی گفتم،چون میدونم اوضاع و بدتر میکنه

    استاد واقعیتش من هم مثلِ اون دوستِ شما توی ایران دیدم افرادی که نه تنها روسری سرشون نمیکنن بلکه اصلا چیزی به نامِ مانتو هم تنشون نیست و خیلی راحت دارن میگردن و کسی هم کاریشون نداره اتفاقا چند هفته قبل دو تا کلیپ تو یه کانال دیدم،یکیش توی بازارِ تجریش بود که یه خانوم تقریبا بی لباس داشت فشن شو اجرا میکرد و مردای زیادی دورش بودن و براش دست میزدن،یکی هم تو یه کافه تو تهران یه خانم مثلِ رقصنده ها بدون لباس داشت میرقصید و بقیه براش دست میزدن(اگه بخواید کلیپا رو براتون میفرستم)

    استاد منو همسرم سالِ ۹۴ هفته ای ۳۰ هزارتومن پول بیشتر نداشتیم ولی الان با آموزشای شما مخصوصا روانشناسی ثروتِ ۱ که خریدیم ماهی ۷ میلیون تومن داریم و ۲/۵ میلیون تومن هم اجاره ی خونه میدیم من کارم فارکس هست و سرمایم که بالاتر بره درآمدمم بالاتر میره و خداروشکر راضی هستم و هر روز دارم بیشتر پیشرفت میکنم واقعیتش ۳ سال زحمت کشیدم تا تونستم این کار و یاد بگیرم تا بتونم روی روانم مسلط بشم تا بتونم کنترلِ احساساتم و دستم بگیرم و معاملاتِ خوبی انجام بدم و شاید براتون جالب باشه بدونید کارِ ترید ۱۰ درصدش اون تحلیل هایی هست که انجام میدیم و ۹۰ درصدش مدیریتِ خود و مدیریتِ سرمایه هست که شما دارید روانشناسی و مدیریتِ خود رو آموزش میدید، واقعا شما و آموزه هاتون خیلی به من توی شغلم کمک کرد اگه شما و این مواردی که فرمودید نبود هیچوقت یه معامله گر نمیشدم که بتونم به راحتی با آزادی زمانی و مالی و مکانی برسم و در هر جا که بخوام کار کنم

    استادِ عزیزم این همه موارد و خدمتتون گفتم که بتونم این حرفِ آخرم و بگم:

    استاد این همه اتفاقاتی که برای منو همسرم از ۱۰ سال پیش تا الان بوجود اومده در اثرِ فرکانس ها و باورهای خودمونِ یه نگاه به اتفاقاتی که نوشتم اگه بندازید متوجه میشید که همشون یک جنس و دارن و هر بار که خواستم با تغییرِ محلِ زندگیم اون اتفاقات و نبینم دوباره از اون بدترش برام بوجود اومده اینجاست که به این حرفِ شما میرسم که فرمودید با تغییرِ شرایطِ بیرونی شرایط هیچ تغییری نمیکنه و باید از درون خودمون و باورامون و ففرکانسامون و مدارمون تغییر کنیم.

    استاد واقعا شما درست فرمودید که با تغییرِ سیستمِ حکومت اصلِ موضوع تغییر نمیکنه،در واقع این حکومت نیست که زندگیِ ما رو تحتِ تاثیر قرار میده و گرنه منو همسرم توی همین شرایط زندگی میکنیم و از هفته ای ۳۰ هزارتومن به ماهی ۷ میلیون تومن درآمد نمیرسیدیم،همسرم که توی مطبش بیمارانی که هستن و مداوا میکنه و مثلِ بنگاهیا نیست که بادلالی خونِ مردم و تو شیشه کنن یا مثلِ مغازه دارا نیست که هر روز قیمتِ اجناس و ببرن بالا یا مثلِ صاحب خونه ها نیست که هر سال برای اینکه قیمت و بالا ببره مستاجر و بندازه بیرون!!!!!یا خودم که دارم از فارکس پول میسازم حقِ هیچ فردی رو ضایع نمیکنم یا چیزی رو نفروختم که گرونفروشی کرده باشم من دارم تو بزرگترین مارکتِ جهان کار میکنم و رقابتم با بزرگترین بانکها و هج فاند ها و موسساتِ جهان هست و این شغل به هیچ کسی ضربه نمیزنه.

    استاد میخواستم بگم مردممون باید عوض بشن تا این کشور تغییر کنه اونجا که صاحب خونه ها یا بنگاهی ها برای سودِ خودشون به ما دروغ میگن ،آیا اینا مردم هستن یا حکومت؟اونی که دروغ میگه اونی که گرون فروشی میکنه اونی که رحم نداره به همنوعِ خودش اونی که روزِ تعطیل ساخت و ساز میکنه و نمیذاره مردم استراحت کنن مردم هستن این مردم باید عوض بشن و گرنه اینا آمریکا هم بیان آمریکا رو هم همینطوری میکنن من و همسرم میدونیم که با این مردم جای ما توی ایران نیست و بهتره که روی خودمون کار کنیم و از این کشور بریم البته میدونم که باید برای اینکه با این نوع همسایه ها و افراد روبرو نشم اعراض کنم و بیشتر روی خودم کار کنم.

    یادم رفت بگم استاد خوشتیپ شدی امیدوارم سلامت و سربلند باشی.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  6. -
    خدیجه کبیریان نوید گفته:
    مدت عضویت: 1285 روز

    سلام استاد عباس منش عزیزم و مریم خانم عزیز خداقوت، اول از همه خدا رو شاکرم به شدت که با شما آشنا شدم امروز دقیقا 200 روز هست که من عضو سایت شدم و قبل از اینکه وارد سایت بشم با شرکتی که کار میکردم وویسهای رایگان توحید و‌خلق باور شما رو تو واتساپ برامون تو گروه کاری گذاشتن و من وقتی گوش دادم واقعا به دلم نشست صدا و محتوای این فایل صوتی و بعد اون فایل رو برای دوستانم فرستادم چون خوشم اومده بود و یکی از دوستانم که با شما پیشتر آشنا بود گفتن شما این وویس رو از کجا آوردید چون ایشان استاد بنده هستن و من براشون توضیح دادم از اون روز به بعد من روز به روز بیشتر و بیشتر شیفته شما مخلوقات محبوب خدا شدم و بعد چند هفته دوستم پیشنهاد کرد که تو سایت ثبت نام کنم و از ۲۵ بهمن ۱۴۰۰ عضو سایت شدم و از اون روز کلی فایل رایگان گوش دادم و سعی میکنم که تمرکزم روی خواسته هام باشه و کانون توجه ام رو کنترل کنم احساس میکنم مدارم هر روز در حال تغییر هست هر وقت احساس ناخوشایندی دارم فایلهای شما رو گوش میدم و حالم عالی میشه و انگیزه میگیرم و کارهام رو انجام میدم و اتفاقات خوبی بعدش میفته که سورپرایز میشم مثلا یه چیزی یا اتفاقی دوست دارم بیفته و تو دلم با خدا نجوا میکنم و سریعاً اجابت میشه مثل قضیه جا به جایی محل زندگیم و برگشتن به شهر محل زندگیم بعد ۱۱ سال و پیدا کردن شغل جدید برای همسرم در این شهر که فکر میکردم محال باشه بعد ۱۱ سال یه روز عصر همین طور خودمونی از خدا خواستم گفتم خدایا من خیلی دوست دارم به شهر زادگاهم برگردم و نزدیک خانواده ام باشم ولی از دست من کاری بر نمیاد فقط خودت میتونی باورتون بشه همین رو گفتم شب رفتیم بیرون دوست همسرم ما رو دید و پیشنهاد کار رو در شهر زادگاهم داد و الان نزدیک یک‌ماهه ما اومدیم شهر جدید پیش خانواده ام بعد ۱۱ سال و تو این چند روز هم به خاطر این اتفاقات تو‌کشور خیلی پیش خودم میگفتم کاش استاد عباس منش میومدن و چیزی میگفتن چه طور خودمون رو آروم کنیم اصلا طبق قانون جهان هستی چطور برخورد کنیم دو روز پیش خدا رو شکر به این فایل هدایت شدم و واقعا یکه خوردم گفتم قربونت برم خدا که هر چی طلب میکنم سر راهم میگذاری البته من خدا رو شکر خیلی پیگیر اخبار و حواشی نیستم تلویزیون نمی بینم ولی تو خانواده خودم و همسرم در مورد این طور قضایا صحبت میکنن ولی واقعا من هم به این قضیه به صراحت ایمان دارم که به هر چی فکر و توجه کنی بیشتر وارد زندگیت میشه به قول قدیمیا از هر چی بترسی سرت میاد و من خوشبختانه پی این مسائل رو نمی‌گیرم و از وقتی که با شما استاد عزیزم و طرز نگرش و قانون جهان آشنا شدم روز به روز آرام تر و زندگیم بهتر شده انشالله طی روزهای آینده اتفاقات عالی که منتظرشم بیفته میام مجدد کامنت میذارم ایکاش به جای تمرکز بر پوشش ظاهر افراد بر هر آنچه که بر چشم ظاهر و باطن ما پوشش گذاشته که نتونیم زیبایی ها رو ببینیم بیشتر توجه کنیم به امید اون روز که حال تک تک مردم جهان مخصوصا مردم سرزمینم عالی باشه و همشون از زندگی لذت ببرن در کنار هم. استاد عزیزم سپاسگزار وجودتونم و خیلی دوستتون دارم 💐💐♥️

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  7. -
    زهرا مینوچهر گفته:
    مدت عضویت: 1068 روز

    سلام وقتتون زیبا وسرشار از بهترینها.

    یک دنیا بابت این فایل فوق العاده مفید وباارزش ممنون وسپاسگزارم . توی این مدت درشرایط ایران خب منم خیلی سعی میکردم از این مباحث خودم رو دور نگه دارم وهیچ نظری ندم وسکوت کنم هرچند که خیلی سخت بود چون من در یکی از بازارهای جزیره کیش غرفه دار هستم وخب بالطبع داخل بازارو کسبه این موضوعات زیاد مطرح میشه واین اتفاقات اخیر هم متاسفانه به دوستان خوراک سمی رسونده بودو همکاران متاسفانه باولع انواع اقسام این سمهارو به گوش جان وذهنشان میل میکردند که خب من طبق آموزه هام وتعهدی که به خودم وزندگی دونفره خودم ومادر بزرگوارم دارم الان دوساله کلا هرچیزی که بخواهد ذهن من رو درگیر بکنه از اهدافم دورم بکنه ازش فاصله میگرم اونم کاملا بااحترام که به کسی هم خدای نکرده بی احترامی نکرده باشم وجالبه که بزرگوار بدونید من از اول این داستان که الان نزدیک به یکماه شده تقریبا بجای این که اخبار ببینم وخودم ووارد یه بحثی بکنم که هم به خودمو زندگیم هم به اطرافیانم استرس وارد کنم شروع کردم به قرآن خودن وروزی ۵۰ تا آیه قرآن مجید رو با معنی فارسی میخونم وکلی حال خودم رو با خوندن کلام خدا تسکین میدم وسعی میکنم انرژیم رو ببرم بالا تا بتونم به اطرافیانم که توی این روزا به گفته خودشون حالشون خوب نیست باانرژی خوبی که دارم انرژی بدم وامیدوارانه حالشونو برای چند دقیقه خوب کنم وازشون رد بشم. واین فایل رو که از دیشب از شما استاد بزرگوار گوش دادم وامروز هم با مادر عزیزم گوش دادیم دوباره کلی بهم انرژی داد ومتوجه شدم اوکی راهم درسته وخلاصه کلی از حرفای مفیدتون انرژی گرفتم خدا خیرتون بده وبرای خودتون وخانواده گلتون از خدای بزرگ ومهربان وبخشنده عالیترینها وبهترینهارو خواستارم چون شماعزیزان لایق بهترینها هستید.

    موفق وپایدارو باعشق باشید.

    زهرا مینوچهر.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  8. -
    محمد هوشمندی گفته:
    مدت عضویت: 1346 روز

    به نام خدای معجزه ها

    سلام به همگی

    خدا رو شکر میکنم که به الهامی که بهم شد گوش کردم و اومدم مجددا این فایلو نگاه کردم چون

    از پارسال که این فایلو دیدم خیلی درکم بیشتر شده نسبت به قانون!

    خدا رو شاکرم که منو به این مسیر زیبا و توحیدی هدایت کرد و بهم کمک کرد که ثابت قدم باشم و ادامه بدم

    استاد توی این فایل چندین بار به این آگاهی اشاره کردین که من جدیدا در مدار درکش قرار گرفتم:

    “ما هر کدوم تو یه دنیای مجزا داریم زندگی میکنیم. اون دنیای مجزای من توسط من داره رقم میخوره، دنیای مجزای تو توسط تو داره میخوره

    و

    شرایط زندگی منو اتفاقات زندگی منو که بقیه رقم نمیزنن، باورها و کانون توجه من داره رقم میزنه”

    هیچ ربطی ندارع که تو یه خانواده ی نامناسب یا یه کشور نامناسب بزرگ شده باشی، اگه بتونی ذهنتو کنترل کنی و به زیبایی ها توجه کنی جهان به صورت طبیعی تو رو از اون شرایط نامناسب دور میکنه و به زیبایی های بیشتری هدایت میکنه(دقیقا مثال بارزش زندگی شما هس)

    قانون دقیقا در سمت مثبت و منفی به یه شکل عمل میکنه

    تا مادامی که توجهت رو نازیبایی ها باشه، نازیبایی های بیشتری در تمام جنبه های زندگیت تجربه میکنی

    ولی اگه توجهت بیشتر مواقع روی زیبایی ها بیزاری، جهان مرتبا زیبایی های بیشتری بهت نشون میده

    منم قبول دارم اولش سخته آدم بخواد کانون توجهش و ذهنش رو کنترل کنه ولی به مرور که تمرین کنه، بهتر میتونه عمل کنه و پاداش ها هم به کسانی داده میشه که تقوا پیشه میکنن

    استاد من همون اوایل که ازتون شنیدم که نباید در مورد ناخواسته و نازیبایی های زندگیمون حرف بزنیم انصافا خوب تونستم عمل کنم چون الان علاوه بر اینکه اصلا در مورد ناخواسته ها حرفی نمیزنم، موقعی که میخوام حرفی رو بزنم اولش توی ذهنم بررسی میکنم که این حرف مفیده زدنش یا فقط میخوام یه حرفی زده باشم.

    اینم مهارتی بوده که به مرور تونستم کسب کنم و بابتش خدا رو سپاسگزار.

    استاد از شما هم تشکر میکنم که قانون ثابت جهان رو برای ما شاگرد های فراموش کار مرور کردین

    برای همگی فزونی در مال، احساس، سلامتی و همه چیز های خوب رو از خداوند یکتا خواستارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  9. -
    سیده مینا سیدپور گفته:
    مدت عضویت: 1660 روز

    به نام خداوندبخشنده ی مهربان

    سلام به استاد عزیزم وسلام به مریم بانوی مهربانم

    وسلام به تک تک دوستانم…

    قانون تغییر ناخواسته ها…

    فقط یه راه داره، توجه ات رو از اون ناخواسته برداری بذاری روی اونچه که میخوای…

    خب سوال پیش میاد، چطور تو شرایط بد، که انقدر درگیرش شدم بتونم توجه کنم به خواسته ی قلبی خودم وقتی همه چیز برخلاف میل منه، وقتی انقدر ذهن وفکر و روح وروانم وحتی جسمم درگیر اون ناخواسته شده که فکر میکنم اگر دنیا تیکه تیکه بشه، آسمون به زمین بیاد، نمی تونم بهش فکر وتوجه نکنم…!!!!!

    آره واقعا سخته وقتی همه در موردش حرف میزنن، یا هرجا میری یه نشونه ازش می بینی، یا اصلا جلوی جشمته، یا دقیقا الان وسط اون موقعییت گیر کردی….

    سخته بخوای توجه ات رو بذاری رو چیز دیگه…که حالتو خوب کنه…

    من خیلی قدیمها قرص خواب میخوردم که بخوابم چیزی رو متوجه نشم تا از اون شرایط بگذرم، ولی نه تنها وقتی بیدار میشدم حالم بهتر نبود ویادم نرفته بود که چه اتفاق بدی افتاده یا میخواااااد بیفته بلکه سر درد و بی حوصلگی و بی حالی شدیدی هم میومد سراغم بابت قرصهایی که خورده بودم…

    یا مثلا میرفتم دوش میگرفتم، یا میرفتم استخر یه تایم کوتاهی ج میداد ولی باز یادم میومد اون ناخواسته واتفاق بد…

    یا میرفتم بیرون، یا مهمونی، یا مسافرت، ولی فایده نداشت که من توی ذهن خودم هنوز دسط اون ماجرای تلخ وبد و ناخواسته بودم…

    ولی شکر الله مهربان از وقتی اومدم توسایت از وقتی از قوانین جهان هستی آگاه شدم، تضادها وناخواسته های کمتری رو تجربه می کنم، وبا کار کرد 12 قدم فهمیدم یعنی باور کردم، که وقتی من در مسیر درست هستم یعنی به قول استاد دارم روی خودم کار میکنم واحساسم خوب هست و میدونم جهان داره همواره به درخواستها افکار وتوجهات من پاسخ میده، اگر هم تضاد یا ناخواسته ای رو تجربه کنم، سعی میکنم از خداوند بخوام که برام روشن کنه یعنی بهم بفهمونه که دلیلش چی بوده؟ یعنی دنبال حکمتش میگردم واز خدا میخوام حکمتش رو بهم نشون بده، وشکر الله مهربان رو که مثل وحی به قلبم نزول میکنه و بهم دلیلش رو میگه اصلا جوری واضح باهام حرف میزنه که خودم میگم اوکی فهمیدم عزیزم، چشم بازم خودم مقصر بودم، خودم مقصر هستم..

    چون دقیقا جاهایی با یه ناخواسته وتضاد روبرو میشم که یا از سپاسگزاری بابت نعمت هام فاصله گرفتم یا تمرکزم رو گذاشتم روی دیگران…

    خدا صد هزار مرتبه شکر که از وقتی که با تک تک سلولهام درک کردم که خداوند جز خیر وخوشی چیزی برام نمیخواد دیگه اصلا روم نمیشه تو تضادها بگم چرا خدا؟؟؟؟

    چون خودم کردم، خودم خواستم، خودم اونو خلق کردم توی زندگیم….

    یادم میفته، به داستانهای قرآنی، دلم اروم میگیره، به اینکه خدا برای موسی نقشه وهدفی در سر داشت، ومیخواست که زنده نگهش داره، به مادر موسی گفت فرزندتو رها کن تو رودخونه، واااای چه درد سختی، ولی خودش همون لحظه به قلب مادر موسی ارامش داد وخیلی زود هم موسی رو به مادرش برگردوند، هم مادر موسی بچه ی خودش رو مثل مادرهای دیگه از دست نداد وهم موسی در شرایط عالی پرورش پیدا کرد…

    یادم میاد به خواست خداوند در مورد تولد عیسی، مریم پاکدامن رو تو شرایطی قرار داد که بدون همسر باردار بشه، فقط خدا میدونه که مریم چقدر اذییت شد از ترس حرف مردم، وگفت کاش قبل این مرده بودم واین روز رو نمی دیدم، امااااااا خدا عیسی رو بهش داد، نه تنها مریم وفرزندش رو عزیز کرد بین همه، بلکه بهشون عزت،ونعمت وبزرگی بخشید که جبران اون ناراحتی ودرد مریم شد…

    انقدر تو قرآن از این داستانها هست که اگر بخوای معنیش رو بدونی و بخوای درکشون کنی قشنگ متوجه میشی که وقتی تووووووو،،،، یعنی من در مسیر درست باشم وقتی من سعی کنم خودمراقب باشم، وقتی من دارم راه درستمو میرم، وقتی من حواسم به اعمال و افکار وگفتارم هست، اگر تضادی پیش بیاد خداوندی که شاهدش هست و اداره کل جهان بدستشه، منو خیلی قشنگ به شرط صبوری، به شرط ایمان وتوکل، به شرط صداقت ودرستکاری، به شرط یکتاپرست بودن میاره بیرون …

    وجوری همه چیز رو به نفع من تغییر میده، که اصلا یادم بره تضادی هم بوده، سختی هم بوده…

    آره جهان داره با لطف وبخشندگی وقدرت ومهربانی همیچین خالقی اداره میشه…

    بر پایه ی عدل و انصاف…..

    اونکه دنبال تغییر اوضاع وشرایط و آدمها در بیرون از خودش میگرده همواره اسیر وگرفتار ودر بند همون اموال بیرونی هست….

    و اونکه هر لحظه هر ساعت هر روز، یا اصلا هر وقت که یادش میاد، میگه خدایا من به هرخیری که برام بفرستی فقیر ونیازمندم منو حتی لحظه ای به حال خودم رها نکن، خداوند هم اختیار کل اموراتش رو در دست میگیره…

    بعد می بینه خیلی از آدمها در اطرافش دارند عذاب میکشند مینالند و درد میکشند و گله وشکایت میکنند، مثل گذشته خیلی از ماها، ولی اون شخص…

    اون منه متوکل دارم نون وماستم رو میخورم و با لذت تمام روزگار میگذرونم و کاری ندارم که جه اتفاقهایی داره تو جهان اطرافم میفته‌…

    چون جهان من خلاصه شده در پناه بردن به تنها رب جهانیان، که بدون در پناهش همه خیر هست و خوشی…

    وقتی اینهارو می نویسم، وقتی اینجوری تک تک جملاتی که می نویستم از پوست گوشت واستخون و تک تک سلولهام جاری میشه، حس میکنم دقیقا نشستم پیش خدا ودارم پزش رو میدم….

    همینقدر کیف داره بودن باهاش…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  10. -
    الهام فتحی گفته:
    مدت عضویت: 809 روز

    به نام خدای زیباییها باسلام خدمت استادعزیز ومریم جان

    من میخواستم درباره تجربیاتی که داشتم توی زندگیم برای توجه وتمرکز برناخواسته ها باشما عزیزان درمیان بگذارم

    ماتوی آپارتمان زندگی میکنیم وهرواحدی دوسه تابچه کوچک دارند وصبح زود بچه هامیومدندپایین توی محوطه به سروصداکردن

    ومن ازصدای جیغ بچه ها حالم خیلی بدمیشد اعصابم بهم میریخت نمیتونستم تحمل کنم میرفتم باهاشون دعوامیکردم درخونه شون میرفتم بامامانشون دعوا وبحث میکردم واین حالمو بدترمیکرد همش استرس وحال بد وتپش قلب میگرفتم ،تازه ازاون طرف بچه های خودم وشوهرم دعوام میکردند که چرامیری حرف میزنی ،دعوادرست میکنی

    خلاصه مامستاجربودیم وهرخونه ای که عوض میکردیم همین بساط واتفاقات بازهم بودند

    وتاینکه خداروشکر این فایل که هدایت من بود

    را دیدم وفهمیدم که همه این اتفاقات بخاطر فکرخودم بوده وکس دیگه ای مقصرنیست تصمیم گرفتم که فقط روی نکات مثبت بچه ها وهمسایه ها تمرکزکنم حالمو خوب نگه دارم به خوبی با بقیه ارتباط برقرارکردم وخداروشکر بوه ها سرساعت خاص میاندپایین وخودشون رعایت میکنند بدون اینکه من بخواهم چیزی بگم واعصابمو خورد کنم

    الان توی خونه ی خودمون ساکن هستیم وخداروشکر همسایه های عالی ،بچه های خوب ومحیط زندگی ارام را خدابرام رقم زده

    هرروز شکرگذارخداهستم بخاطر موقعیتی که دارم وازهمه مهمترآرامشی که هم برای خودم وهم برای شوهروبچه هام باتمرکزبرخوبیهاوزیباییها بوجود آوردم باتغییر افکارم

    وشکرگذارخداهستم بخاطر وجود استادبزرگوارم ومریم جان وهمچنین دوستان عالی که توی این خانواده بزرگ هستند خداطول عمر وسلامتی به همه بده ممنون

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای: