اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
سلام به استادعزیزم سلام به مریم بانو زیبا و سلام به دوستان گلم
امیدوارم حالتون عالی باشه
نمیدونم این چندمین باره که به این فایل گوش میدم فقط میدونم که هربار که میام و این فایلو گوش میدم خیلی به فکر فرو میرم خیلی روم تاثیر داره خیلی نکات جدید یادمیگیرم خیلی انگیزه میگیرم خدایاشکرت
استاد جانم ازتون سپاسگذارم بابت این فایل ارزشمند این فایل توحیدی خدایاشکرت
مهم ترین ویژگی حضرت ابراهیم موحد بودنشه
حضرت ابراهیم یک الگو و اسوه عالی برای همه ماست او دوست خداست او خلیل الله هست برای همینه که خدا به پیامبر میگه پیرو آیین ابراهیم باشید که او موحد بود و مشرک نبود
به اندازه ای که برای هدفت بهاپرداخت میکنی میتونی به هدفت برسی
حاضری برای هدفت چه بهایی پرداخت کنی؟
آیا حاضری مثل حضرت ابراهیم که برای قربانی کردن پسرش رفت یا مثل استاد که حاضر بود جونشم برای هدفش بده و در عملم ثابت کردن و فقط در حد حرف نبود آیا حاضری برای هدفت بها پرداخت کنی؟؟؟؟؟آیا حاضری بهای هدفت رو پرداخت کنی حتی اگه تنها بشی؟؟؟آیا با عشق برای هدفت بها پرداخت میکنی؟؟؟آیا برای رسیدن به هدفت حاضری تمرکز صددرصد بزاری؟؟؟؟
آیا حاضری افرادی که هم فرکانس باتو نیستند رو به خاطر هدفت حذفشون کنی؟؟؟؟آیا حاضری دیگه تلویزیون نیبینی؟اخبارنبینی؟و………..
چه قدر مثال استاد درباره ی انجمن معتادان گمنام زیبا بود
در انجمن معتادان گمنام باید از سه چیز حذر کنی
1.توپ بازی(همون مواد مخدر)
2.همبازی(کسی که باهاش مواد مصرف میکردی)
3.زمین بازی(اونجاهایی که قبلا مواد مصرف میکردی)
استادجان واقعا از صمیم قلبم تحسینتون میکنم
بابت چیزهایی که در زندگیتون قربانی کردین
بابت آدم هایی که حذف کردین
بابت اینکه دیگه تلویزیون نگاه نمیکنین
بابت اینکه باترستون مقابله کردین و رفتین توی سی تا کلاس غریبه و صحبت کردین
بابت اینکه بالای 500 تا کتاب موفقیت خوندین
بابت مهاجرت هایی که کردین چه از قم به بندرعباس چه از بندرعباس به تهران و چه از تهران به آمریکا
بابت تمرکز صددرصدی که روی هدفتون گذاشتین و از کارتون توی بندرعباس استعفا دادین و باتمام اون شرایط به تهران اومدین
بابت این بدن روی فرم و زیبا
بابت اینکه حرف مردم براتون اهمیت نداره
بابت استقلال مالی و زمانی و مکانی که به دست آوردین
و بابت همه چیز تحسینتون میکنم
خدایاشکرت بابت همه چیز
چه هدفی داری؟و حاضری چه چیزهایی رو براش قربانی کنی؟
من قصد مهاجرت داشتم برای تحصیل و تقریبا سه سال تایم گذاشتم و زبان جدید یادگرفتم کلی هزینه کردم چندین بار به تهران اومدم و….
امتحان زبان که قبول شدم تقریبا نه ماه زمان داشتم تا کارامو بکنم و برم سفارت
خب در کنارش باید درسمم میخوندم
من نمیدونم چه اتفاقی برام افتاد که اون همه شوروشوقی که برای مهاجرت و درس خوندن داشتم رفته رفته درمن محو شد
شده بودم یه آدم راکت . هیچ کاری نمیکردم نه درس میخوندم نه تلاش خاصی میکردم
چه قدر اون روزا سخت بود برام چه قدر به سختی کارام انجام میشد
مثلا کار بانکی که توی یک ساعت انجام میشد من نزدیک دو هفته گیرش بودم
کارای ترجمه مدارکم که نگم اصلا هم مجبورشدم چندبرابر هزینه اضافی بدم هم به سختی به دستم رسید
خلاصه همه چیز دست به دست هم داد تامن مهاجرت نکنم و بزارم سال بعد یعنی همین امسال
سال 1403
امسال خیلی شک و تردید اومد سراغم
کم کم نشونه هارو میدیدم
خدا داشت باهام حرف میزد
نشونه ها باهام حرف میزدن بهم میگفتن تو باید همینجا بخونی باید همینجا به یه جایی برسی بعد به فکر جایگاه بالاتر باشی بعد به فکر مهاجرت باشی
از خدا نشونه خواستم و دوبار به وضوح تمام بهم نشونه داد
بار دوم فقط گفتم چشم و گفتم میشینم برای کنکور میخونم همینجا
خب حالا هدفم کاملا مشخص بود الان باید چیکارمیکردم؟
باید برای هدفم بها پرداخت میکردم
تمام گروه ها وکانالا رو حذف کردم حتی کانالای درسی که بابتش هزینه کرده بودم
بااستادم صحبت کردم که دیگه کلاس نمیام
جالب اینجاست که مدرک زبانم فقط تا امسال اعتبار داره یعنی اگه باز بخوام راه قبلیمو برم باید دوباره امتحان زبان بدم
درواقع تمام پلای پشت سرمو خراب کردم
برامم نظر مردم اصلا اهمیتی نداره
به هیچکسم چیزی نگفتم و فقط با نتایج باهاشون حرف میزنم
خیلیارو که هم فرکانس من نبودن رو حذف کردم از زندگیم بااینکه واقعا آدمای خوبی بودن
من شجاعتمونشون دادم و خداوند به شجاعان پاسخ میدهد
الان یکی منو ازخواب بیدارمیکنه میشونه پای درسا بهم میگه کدوم درسو بخون کدومشو نخون بهم میگه الان استراحت کن الان بخواب
خدایا خیلی دوست دارم خدایا عاشقتم
ولی به قول استاد آدم تو مسیر ناامید میشه ولی بازم خدا به موقع دستمو میگیره و رهام نمیکنه منو نمیزاره به حال خودم بعضی مواقع یه پس کله ای میزنه که به خودم بیام بهم میگه رزا اینجارو داری اشتباه میری اینجارو داری درست میری خدایاشکرت خدایاشکرت
رزا یادت باشه همان قدر که قربانی میکنی میتونی به دست بیاری یادت باشه تواگه هدفت بزرگه قربانیتم باید بزرگ باشه
هرموقع ناامید شدی یادت بیوفته به داستان حضرت ابراهیم یادت بیوفته به حضرت محمد یادت بیوفته به استاد
واقعا این فایل رو هزاران هزار باااااار ببینی کمه !!!!
این سوال منم بود که چرا به فلان هدفم نمیرسم
یا چرا اتفاق نمیافته
فهمیدم من همیشه چندتا هدف رو باهمدیگه دارم
و عملا نمیتونم رو هیچ کدوم تمرکز بزارم
به خاطر عجله ام هم میخواستم مسائل مالیم درست بشه هم سلامتیم هم یکسری هدف بزرگ دیگه
ولی نه
وقتی تمرکز نیست ، رسیدنی در کار نیست !!!!!!
ایده و الهامی در کار نیست
مثل اینکه بریم بوتیکی و بخوای تمام خریدای داروخانه و فروشگاه و بهداشتتم انجام بدی
تو تقضای اشتباهی داری اصلا
ذهنتو هزار جا میزاری و بعد یه چیز رو میخوای؟
اخه چطور ؟؟؟
حالا از این حرفا گذشته من میخوام راجب هدفم حرف بزنم
من بالاخره هدایت شدم و تصمیم گرفتم فعلا از قانون واسه رسیدن به یک هدف خاص استفاده کنم
هدفی که رسیدن بهش کمک میکنه به هدف های بعدیم راحت تر برسم و افکت خییییییلی خفنی رو زندگیم داره
من متوجه شدم که بزرگترین نشتی انرژی من سلامتیم هست
یعنی انننننقدر مسائل سلامتیم منو از زندگیم انداخته که نمیدونم چی بگم….
و خب من پولی نداشتم واسه خرید دوره سلامتی و واسه همین خیلی کمال گرایانه میگفتم من الان که 9 تومن ندارم هروقت تو کارتم 15 تومن بدد 9 تومنش رو میدم واسه دوره
و جالبه من همش این رو هدف گزاری میکردم که دوره قانون سلامتی رو توش شرکت کنم اما رها میکردم و کمال گرایی نمیذاشت ادامه بدم
تا اینکه من خیلی نشونه های قوی ای دریافت کردم واسه تغییر مسیرم
در اصل میخواستم برم سراغ یه هدف دیگه اما دیدم مهم ترین هدفم اینه!!!!!
اقا هیچی دیگه تممممممام زندگیم رو مترکز کردم رو این نقطه
حالا الان میخوام راجب اینکه من تا به حال چه قربانی هایی دادم واسه این هدفم تو این یک ماه توضیح بدم
و کنارش قربانی هایی که باید بدم و نمیدم رو هم بگم !!!!
من واسه هدف سلامتیم چه قربانی هایی دادم؟؟
1.همه چیز رو تعطیل کردم و از تمرین دوره کشف قوانین و فایل های سایت واسه رسیدن به هدفم و حذف ترمز هام استفاده میکنم
2.یه دفتر 200برگ خریدم و توش هر روز یک عالمه تمرین مینویسم
3.شیرینی جات و قند مصنوعی رو کلا حذف کردم حتی کیک تولدم رو هم نخوردم
4.کمتر تو جمع هستم و جایی نمیرم تا تمرکزم پیوسته باشه
5.تمام فایل های معرفی دوره رو تو دفترم نکته برداری کردم تا اگاه تر بشم نسبت به دوره و تو فرکانس خریدنش قرار بگیرم
6.هر روز تمرینسناریو نویسی انجام میدم و روزی دو بار به صورت مدیتیشن اون سناریو رو مرور میکنم
7.یکسری کارهایی که باعث میشد به جسممبیشتر آسیب بزنم رو انجام نمیدم
8.من دوتا از دوستانم تعهد کتبی دادم که 6 ماه دیگه منو نمیشناسن انقدر تغییر کردم
9.واسه ی دوران لاغریم لباس خریدم
یعنی یکییش که هدایتی شد از یه تاپی خوشم اومد که تنگم بود ولی خریدمش دومیشم که مامانم میخواست واسه روز دختر واسم لباس بخره منم یه شومیز خییییییلی خوشگل که اصلا سایز من نیست خریدم با اینکه کلی لباس قشنگ اندازه الانم داشت ولی با عشق اون رو خریدم
و بعدشم خواهرم یه شلوار داشت که من عاشقش بودم و اون دوست نداشتش زیاد دادش به من و من امروز یه چوب رختی تو کمدم واسشون درست کردم و گریم میگیره از خوشحالی وقتی نگاهشون میکنم
درست مثل پدر مادری که واسه بچشون که هنوز به دنیا نیومده لباس میخرن و ذوق میکنن براش و با عشق نگاهش میکنن دقیقاااا همونطوری شدم دلم میخواد باز برم لباس بخرم سایز 34 و 42 و اینا…. :)
سایز هایی که به عمرم ندیدم تن خودم…
10. پیاده روی های طولانی ایم رو جدی گرفتم و مداوم انجام میدم
با اینکه عاشق پیاده روی ام اما یک امر ضروری نبوده هیچوقت واسم برای همین الان تبدیل به یک روتین دارم میکنمش که تو دوره راحت باشم
11. تمامممم پولی که از درامدم داشتم تا عیدیم و همه چی گذاشتم تو باکس پس انداز بلوکارتم واسه قانون سلامتی
یعنی هرچی پول داشتم و دارم و اون پول هایی که قراره دستم بیاد رو میزارم واسه اینکار و دوره رو میخرم حتی اگه صفر صفر بشم !!!! با عششششششششششششق این بها رو میدم
و در نهایت
عین همون جایی که استاد زد به سینه اش و گفت با عشق اینکارو کردم منم الان میزنم به سینه ام و میگم با عشق تمام اینکار هارو کردم
نتیجه:
من هنوز دوره سلامتی رو نگرفتم اما
1. احساسم انقدر خوبه انقدر خوبه انقدر خوبه که واقعا انگار 10 باره به خواستم رسیدم مخصوصا وقتی دقیق به تمرین سناریو نویسی که خداوند به من الهام کرد عمل میکنم !
2.دیگه به مسائل سلامتیم نگاه قربانی بودن ندارم و قدرت میگیرم اتفاقا و میگم اینا عالیه واسه اهرم رنجو لذت و حفظ تعهدم
3.هر روز با انگیزه و عشق از خواب بیدار میشم
4.احساس خوبی دارم نسبت به خودم وقتی شکر نمیخورم
5.اعتماد به رب و توحید هر روز داره تو وجودم تقویت میشه چون من تو مسیری پا گذاشتم که اصلا هیچ ایده ای ندارم منی که انننننقدر عاشق غذام چطور میخام تغییر کنم یا پولش چطور میخواد جور بشه تماممن همهچیز رو سپردم به خدا همه چیزو
6.من بوی رسیدن به خواسته ام رو هر روز احساس میکنم و امیدوارانه ترین حالت ممکن رو دارم و ایمان دارم این حل این مسئله شروع خفن ترین دست آورد های زندگیمه
7. واسه نتایح استاد و خانم شایسته و بچه ها از دوره قانون سلامتی هر رووووز ذوق میکنم و خوشحال میشم خداروشکر میکنم
خدایا شکرت
قربانی که باید بدم واسه هدفم و نمیدم :
1. خب امروز که داشتم کند و کاش میکردم
از اونجایی که خیلی فکر کردم ترمز من چیه واسه دوره
چون من خیلی فکر کردم برم فلان کارو کنم پولش جور بشه و اینا و یهو بهم الهام شد تو اگه تو فرکانس چیزی باشی اصلا لازم نیست انقدر سختی بکشی واسه رسیدن بهش و اگه کار دیگه این بکنی واسه این دوره تو در اصل مثل همون فردی هستی که از کشور خودش فرار میکنه اما این جا به جایی فیزیکی هیچ کمکی بهش نمیکنه
فکر نکن اگه دوره باشه و تو ترمز داشته باشی میتونی ادامه بدی!!!!!
هی گشتم و گشتم
اول که قبل اینا متوجه ترمز حرف مردم شدم که اگه لاغر بشم فلان چیزو راجبم بگن چی و اینا که گفتن گوربابای بقیه همونطور که الان واسم مهم نیست راجب چاقیم چی میگن به جهنم هرچی میخوان راجب سلامتیم بگن هرکیم تایید کنه دمش گرم عشق وجودیش رو نشون میده
و خب این باعث شد تمام اون قربانی هایی که گفتم رو بدم
اما من متوجه شدم بعد کلی فکر که من قبلا هم رژیم گرفتم کلی
گشنگی ام کشیدم حتی
چرا انققققدر راجب تغذیه دوره مقاومت دارم !!!!!
جالبه من متوجه شدم تو تمام رژیم هام تنهای چیزی که حذف نمیکردم هیچ وقت نون و برنج بود !
و من متوجه شدم با اینکه تو فایل نحوه عمل کرد مغز استاد گفت که نون و برنج چه تاثیر وحشتناکی رو ما داره اما من باز تعصب دارم!!!!!!!
و متوجه شدم 1 روزم تو زندگیم نبوده من نون و برنج نخورم !!!!!
منهرچیو میتونم نخورم هرچچچچچی جز این دوتا !!!
و خب از امروز شروع کردم به منطق نوشتن واسه ما گذاشتن رو مقاومتم و مثال تاثیر کوکائین رو از جهات مختلف زدم اما خب
با همه اینا میدونم اون بهایی که الان حاضر نیستم بدم
حذف کردن نون و برنج و تغییر روند تغذیه امه
و همین باعث شد من تا الان دوره رو شرکت نکنم توش و انننننقدر مقاومت داشته باشم
حالا از امروز نوبت اینکه تو دل این ترس برم و این قربانی رو بدم
چقدر زیبا داری برای رشد و بهبود خودت کار میکنی منم کلی ازت یاد گرفتم برای اقدامات عملی در راستای هدفام
برات بهترین ها رو از پروردگار عالم خواستارم
چون تو دوره سلامتی هستم و حدود 1.5 ساله دارم ادامه میدم و خوشحالترینم از بودنم درین مسیر میخواستم این نوید رو بهت بدم که انقدر راااحت این دو تا شیطون یعنی برنج و نون میلش از ذهنت پاک میشه که میشه برات راحت ترین کار دنیا
نه که ببینی مقاومت کنی نخوری نههه
میبینی اما میلش نیست.حتی وقتی بدنت به اون سطح انرژی و طراوت میرسه اگه یبارم امتحانش کنی اصلا اون حالتای بعدش انقدر برات آزار دهنده میشه چون که حال پرفکت بدنتو تجربه کردی عمرا سمتش بری.
من برای تست یبار نون خوردم به معنای واقعی اذیت شدم و شدم عین بالن.
انقدر راحت و آسون نتایج برات رقم میخوره که لذت میبری.
من عشق کردم از خریدات.عشق کردم از ذوقت و از مثالت که انگار برای بچت هنوز نیومده لباس بخری و ذوقش رو بزنی
من مطمینم زووودتر از اونی که دو دو تا چهارتا کنی با این فرمونی که داری میری وارد دوره سلامتی میشی و لذتش رو میبری
نوووش جون و روح و جسمت چون تو واقعا لایقشی اینجوری که داری زیبا اقدام و عمل میکنی
همین جوری سایت رو باز کردم دیدم فایل جدید در زمان مناسب در مکان مناسب همیشه هدایت میشم به نشانه ها دقیقا اون چیزی بود که میخواستم بهم الهام شد بیام ببینم
توجه بر نکات مثبت:
خدایا شکرت بابت این هوای عالی و قشنگ و سرسبز پرادایس زیبا اون خونه قشنگ و اون دریاچه و اون پرنده های زیبایی که پرواز میکردن و این قطره های بارون بود به نظرم !
چه قدر استاد عالی شدین بهای هدف دادنتون بوده که باعشق تنمپا وقت گذاشتین روش
و خانوم شایسته که باعشق همیشه فیلم میگیرن و قرار میدین در سایت از همگی شما سپاس گزارم و از همگی دوستان که واقعا توی سایت زحمت میکشن از استاد عزیزم خانوم شایسته عزیز خانوم فرهادی آقای ابراهیم مدیر فنی و دوستان هم فرکانسی عزیزم !
روز عید قربان شروع داستان عشق و ایمان است
عید قربان بر همگی دوستان مبارک باشه💜
رد پا باشه که متعهد باشم!
امروز 1401/4/19
حاضری برای هدفت چه چیزی قربانی کنی؟؟؟
خدای من این نشانه ای بود که امروز هدایت شدم به سمتش خدا باهام حرف زد که اقا چرا تمرکزت نمیزاری روی همین کاری که انجام میدی روی همین رسالتت روی همین شغل مورد علاقت و اونجایی که استاد شما گفتین بها دادین بله این هم نتیجه اون بها دادن
بها دادن فقط پول دادن به یک دوره نیست بها دادن این نیست این فایل رو گوش کنم بعدش همون آش و همون کاسه همون زندگی نه باید عمل کنم مثل استاد میاد هدفش رو مینویسه رسالتش رو و میندازه دور گردنش که هرروز حسش کنه که اقا دنبال چیزی نرو این رسالت تو هست اینقدر ایمان داشتین که میرسین و گفته بودین گسترش توحید و یکتا پرستی این نشون دهنده چی هست؟یعنی تمرکز روی این کار فقط و بقیه رو بزاری کنار توی دانشگاه به جای اینکه کتاب دانشگاه بخونی اونجایی که گفتین دوستتون گفته بود امتحان داری امروز گفتی من میخوام این کتاب ها رو بخونم و عاشق باشی دیگه زمان نمیفهمی وقتی عاشق رسالتت باشی دیگه تمرکزت روی کارته بقیه کارها میزاری کنار حتی مثل قران ایات محکم و متشابه که بعضیا میرن سراغ متشابه بعضیا سراغ ایات محکم و استاد همیشه دنبال اصل بودین یعنی دنبال هدفت برو بقیه اصل نیست اگه تو دانشگاه بودی همون جا میموندی و هیچ رشد و پیشرفتی هم نبود!
مثل ابراهیم که رفت فرزندش که تو خواب بهش الهام شده بود قربانی کنه که به الهامتش عمل کرد اینقدر به خدا اعتماد داشت !!!!
و خیلی نشانه واضح بود برای من که اقا چرا سردرگمی برو سراغ عشق علاقت ؟؟؟
خدا دقیقا این نشانه رو داد توی فایل که علی ؟؟؟؟؟!!!!
آیا این کاری که داری انجام میدی چه بهای رو داری میدی؟
آیا برای همین کاری که انجام میدی هم با خودم هستم هم با بقیه که پیشرفت کنیم یکم فکر کنیم؟؟؟
آیا من توی این رسالتم شغلم همونی که عاشقشی چه کارهایی داری انجام میدی براش ؟؟؟
آیا تمرکزت روی شغل مورد علاقت هست؟؟
آیا حاضری بهاش رو بدی از قدم های کوچک شروع کنی آیا حاضری همین شغلی که داری بری مهارت کسب کنی کتاب بخونی دوره ببینی رشد کنی وقتت رو بزاری براش تا موفق باشی یا اینکه فقط بشینیم نگاه کنیم ؟
آیا حاضریم به قول استاد تمام کارها رو یاد بگیری توی همون شغلت یک مثال مثلا در رستوران
آیا حاضری بری اموزش تمام غذاها رو یاد بگیری خودت غذا بلد باشی زمانی که آشپز رستوران نبود به هر دلیلی آیا حاضری با عشق بری خودت غذا درست کنی یا بشینی مغازتو ببندی بگی آشپز نیست؟؟؟
منظور استاد همینه که یاد بگیر روی خودت خدا حساب کنی که اگه یه جایی کارت به مشکل خورد خودت انجام بدی مثلا در کار آنلاین بری اموزش ببینی مهارت کسب کنی ویدیو بسازی برای کارت برای بیزینست که رشد کنی
مثال رستورانی که زدم مثل باید یاد بگیری که حسابداری بلد باشی طرز برخورد طرز چیدمان یخچال طرز چگونگی کاهش هزینه ها بیهوده و کم کردن ساعت کاری اما بالا بردن کیفیت غذا
من مثالی بزنم از خودم من این حرفا ننوشتم که چند تا حرف خوشگل باشع یا نصیحت که منم بدم میاد از نصیحت من دقیقا امروز میشه ۳سال یا بیشتر من دریک رستوران بودم حسابدار خیلی دوست داشتم پیشرفت کنم در تمام جنبه ها اون رستوران همیشه به خودم میگفتم علی تو که اینجایی یه چیزی رو یاد بگیر باور کنید من رفتم توی آشپز خونه ببینم آن آشپز چه جوری غذا درست میکنه مثلا برنج ایرانی گوشت کباب تکه کردن رفتم یاد گرفتم جوری که اگه آشپز نبود من حسابداری رو ول میکردم تو روزی که مثلا آشپز نبود که غذا درست کنه یا غذا درست بود کسی نبود مثلا برنج ایرانی بزنه من یاد گرفتم رفتم زدم صاحب کارم خیلی مسخره اما اومد دید خیلی لذت برد از کارم من برای جلب توجه بقیه اون کارو انجام نمیدادم فقط به نفع خودم بود و اینکه رفتم تو بحث کارهای دیگه خیلی پیشرفت کردم یعنی مشتری ها خیلی بهم افتخار میکردن یک آدم پشت صندوق بره بیاد کمک کنه فقط برای یک هدف!! بلد باشم غرور ریختم بیرون با عشق اونجا کار میکردم حتی با مشتری ها چه قدر صحبت کردم از موفقیت هاشون با صاحب کار کلا دنبال پیشرفت بودم و الان توی یک حوزه دیگه هستم از وقتی که خودمو شناختم رسالتم رو پیدا کردم و منظور استاد همینه باید برای رسیدن به هدف باید بهاشو پرداخت
به نظر من مهم ترین بها !!!
وقت گذاشتن تمرکز و بابت پولی که میدی برای هدف برای دوره ها ارزش قاعل باشی باعشق شروع کنی.
و امروز نشانه ای بود برای من!!!
و برای رسیدن به هدف چه بهایی بدم!
خدارو شکر آدم های منفی رو ۳سال پیش وقتی با قانون آشنا شدم گذاشتم کنار تلویزیون که دیگه هرگز نگاه نمیکنم !!
در ۲۴ساعت ۵ساعت میخوابم
من باید توی این چند ساعت باید تمرکز کنم فقط توی شغل مورد علاقم از یه جایی شروع کنم از پست گذاشتن قدم های کوچک ناامید نشم نتیجه کم کم مثل کاشت گیاه🌱👉🏻 میاد
استاد چند روز پیشرفتم دفتر ۳سال پیشم دیدم گفتم خدایا سه سال گذشت ؟؟؟؟؟
ولی من هرگز حسرت نخوردم تمام وقتتم گذاشتم روی اموزش دیدن خدارو شکر توی کسب کارم مهارت لازم کسب کردم فقط باید بیشتر تمرکز بزارم
واقعا وقتی عاشق کارت رسالت الهی خودت باشی رسالتی که خدا بهت نمیگه چه رسالتی خودت کشف میکنی از درون حسش نمیکنی انگاری وقتی میری سمتش خدا بهت میگه این توانایی هارو داری اما تو خیلی توی این یکی پیشرفت میکنی روش بیشتر کار کن
رسالت مثل همون دفتر نقاشی میمونه که معلم ها میدان زمان تصیح نمرات میبینی چه قدر نقاشی فوق العاده یکی درخت یکی ماشین یکی دریا میکشه اما درنهایت رسالت همه زیبا همه توانای دارن بها دادن همون تمرکز همون نقاشی هایی که میکشیدم در دوران مدرسه یادمه تنها جایی که ما تمرکز داشتیم موقع نقاشی کشیدن بودن بود همه تمرکز میذاشتن روی نقاشی زیبای خودشون روی کار خودشون یادمه سرم بالا میکردم همه غرق بودن در اون چیزی که میخواستن بکشن خیلی تمرکز بود روی کارهاشون هرکسی برای خودش یه چیزی میکشید براش مهم نبود نمره رقابت فقط مهم اون چیزی بود که میخواست بکشه باعشق انجام میداد
امیدوارم همه دوستان در این سایت بتونیم رشد پیشرفت کنیم از یع جایی که بهمون الهام میشه شروع کنیم قدم های بعدی گفته میشع
من اولین کاری میکنم همین الان برم یه کار کوچک برای کسب و کارم کنم بعد از همین نوشتن کامنت میرم
ایمانی که عمل نیاورد حرف مفت هست!!!
دوستتون دارم همگی
راستی یه چیز بگم من وقتی اومدم کامنت بنویسم خدا شاهده نمیدونستم اینقدر طول بکشه و این حرفا گفته بشه
دقیقا وقتی کاری رو شروع میکنی اون آگاهی ها میاد خودش از طرف خدا
دقیقا مثل یک ماشین میمونه که در تاریکی شب میخوای بری جایی اما چراغ های ماشین تا چند متر روشن میکنه اما قدم به قدم میری و بهت گفته میشه از کجا بری از کدوم مسیر فقط باید ادامه بدی
سلام به استاد خوبم و خانم شایسته عزیز و همه ی دوستان عزیزم
بعد از مدت ها دارم کامنت میزارم تو سایت
و در مورد این قربانی کردن در مورد رسیدن به هدف
یه مثال عینی تو زندگی خودم دارم که میخوام بگم هم برای خودم یادآوری بشه هم یه نکته اموزنده باشه برای دوستانم
من حدود ۱۰ سال پیش گواهینامه رانندگی مو گرفتم و همون بار اولم تو هر دو آزمون قبول شدم ولی به خاطر ترس و نگران بودن در مورد حرف دیگران و همینطور کمالگرایی که من باید از همون اول درست انجامش بدم در صورتی که کاملا غلط هست و این نکته رو تو جلسه ۱ دوره عزت نفس استاد گفتند و چقدر هم کاربردی و اموزنده بود برای من که هیچ کس از روز اول کاری رو درست انجام نمیداده
و به خاطر این دلایل من ۵،۶ سال رانندگی نمیکردم و هی جسته گریخته انجامش میدادم چند بار میرفتم تمرین باز یه مدت انجام نمیدادم و رسید تا اواخر سال ۹۸ و اوایل ۹۹ که تصمیمم رو گرفتم و با خودم گفتم من میخوام انجامش بدم و به خودم گفتم دیگه برام مهم نیست دیگران از خانواده م تا بقیه چی میگن و حتی اگر مسخره کنن برام مهم نیست
و برای غلبه به ترسمم این ایه قران و همیشه با خودم میگفتم و هو معکم این ما کنتم یعنی خدا میگه هر جایی باشید هر لحظه و ثانیه و هر کجا من با شما هستم و این خیلی بهم انرژی و ایمان میداد و حرکت میکردم و از مسیر های کم و کوتاه شروع کردم و هی بهتر شدم و تکاملم و طی کردم و بلاخره کاملا راه افتادم و برام راحت شد البته بعد از یه مدت و تا جایی رسید که موقعیت هایی جور شد و خودم مثلا تنهایی مسیرهای طولانی رو رفتم و ترسم بیشتر ریخت و مسافرت تنهایی رفتم و هی تجربه م بیشتر شدم و ترسم کمتر … این مثال و زدم تا هم به خودم یادآوری بشه که من برای رسیدن به این هدفم دو تا مورد و قربانی کردم که تونستم بعد ۶ سال بهش غلبه کنم و انجامش بدم ۱. اهمیت ندادن به حرف دیگران ۲. غلبه به ترس با ایمان به حضور خدا و هدایت و حمایت و کمکش تو هر لحظه و همه جا
و برای رسیدن به هدف های دیگه هم باید قربانی کنی تا بهشون برسی و از خدای خودم کمک میخوام تا بتونم انجامشون بدم .
وقتی این فایل رو برای بار چندم گوش میدادم ، متوجه موضوعی شدم ، که وقتی برای بار اول گوش دادم متوجه نبودم ، در قسمتی از فایل استاد گفتن که در واقع حضرت ابراهیم رفت که قربانی کنه و خدا براش گوسفندی رو فرستاد ، این جمله برای من جای تفکر داشت ، و بعد تجربه اش کردم . موضوع این هست که ، در اهداف کوچک تر و قدم های کوچکی که برای اهداف بزرگمون برمیداریم ، زمانی که خداوند ایمان ما برای رسیدن به هدف رو میبینه ، راه رو برامون هموار میکنه ، گاهی اوقات ما میریم با اطمینان بها رو پرداخت کنیم و از نظرمون کار سختی بیاد اما زمانی که انجام میدیم خداوند گوسفند جایگزین رو میفرسته و متوجه میشیم عه ، پس اون جوری که من فکر میکردم هم نبوده ، دلیل خیلی از تنبلی های آدم ها به نظرم همینه ، اگر ما حرکت کنیم راه برامون باز میشه ولی تا زمانی که فکر کنیم ، عمرا شروع به حرکت نمیکنیم ، اگر حضرت ابراهیم ، بی چون و چرا و منطق فرمان خدا رو اجرا نمیکرد، هرگز خلیل الله نمیشد، اگر من بخوام از این قضیه درس بگیرم ، اینطور میگم که اکثر اوقات ، ما میریم که برای هدفمون بها رو پرداخت کنیم (قربانی کردن اسماعیل) زمانی که با اطمینان تصمیم میگیریم که قربانی کنیم ، وقتی ایمان ما دیده میشه خداوند مسیر رو برامون هموار میکنه ( گوسفند رو جایگزین میکنه) و من فکر میکنم در اکثر قضایا ، موضوع همین باشه .
چون خودم کار هایی که فکر میکردم سخته رو شروع نمیکردم ولی زمانی که تصمیم گرفتم و انتخاب کردم ، شروع کردم، مسیر هموار شد ، انگار که ۲۴ ساعت شبانه روزِ من دو برابر شد ، وقت بیشتر ، انرژی بیشتر در حالی که تا چند وقت پیش انرژی انجام دادن کار های روزانه و معمولی هم نداشتم ، نمیدونم با دیدن فایل های دانلودی به صورت روزانه و کوتاه کوتاه چه انرژی رو در من فعال کرد ، در هر صورت خدارو شاکرم که به این مسیر هدایت شدم .
سلام بر انسانی که به معنای واقعی کلمه مفهوم ایمان، اراده، قدرت، شجاعت، جسارت، عشق، سلامت، خواستن، هدف، هدایت و نورالهی را نفس میکشد.
من امروز روز اولی هستم
روز اول ثبت شدنم به عنوان عضوی از خانواده عباس منش
نه اینکه قبلا در سایت نبوده ام یا استاد را نمیشناخته ام، نه!
ایشان را سالهاس میشناسم، فایل های ایشان رو بسیار شنیده ام
بارها خواستم بنویسم
اما دستم نمیرفت
ایشان را بسیار تحسین میکنم
که الحق سزاوار تحسین هستن.
استاد جان میدانم در حال خواندنش هستی. سپاسگزارم
میخواهم ازتجربه 13ساله ای بگویم که نتیجه ای چشمگیر شاید برای خواننده این مطلب نداشته باشد اما پراز درس هست.
تجربه سالها حرکت من برروی مدارصفر
سالها تلاشو کوشش و دوباره سر خانه اول بودن
اماااا
قابل تامل!!!
من از ابتدای زندگی مشترکم که حدود سیزده سال پیشبود فهمیدم برای اینکه انچه دوست دارم در زندگی داشته باشم باید برروی خودم حساب کنم
باید خودم رو بسازم
خودم رو قوی کنم
بااینکه تجربه کارکردن قبل ازدواج داشتم اما فهمیدم باید جور دیگری کار کنم
ان زمانها استاد را نمیشناختم
شروع کردم به گرداوری کتابهای مختلف موفقیت و خواندنشان
دوست داشتم برای خودم کار کنم، کاروکاسبی خودم را راه بیندازم. بااینکه خداوند همان ابتدای زندگی به مافرزندی الهی داده بود اما مانع من نشد که هیچ بلکه انگیزه ای برای حرکت بیشتر من به سمت خواسته هایم شد. در ابتدا گفتم درسم را ادامه دهم برای ارشد. در رشته جدید اقدام کردم و بهایش هم که شب بیداری برای مطالعه بود با تمام خستگی های بچه داری ام پرداختم. بله ان موقع شاید با این کلمه اشنا نبودم یعنی بهادادن. اما میدانستم برای بدست اوردن چیزی باید چیزی را وسط گذاشت. من همت و اراده و شب بیداری سه ماهه فشرده را وسط قرار دادم. بچه داری در شهر غریب و دور از خانواده و با حضور کمرنگ همسر و درکنارشان درسخواندن. نتیجه این پرداخت بها قبول شدنم در دانشگاه معتبری بود.
موتور من روشن شده بود و اینبار تصمیم گرفتم برای ارتقای تخصصم در دوره های اموزشی خاصی شرکت کنم در کجا؟ تهران! خانه من کجابود؟ بیش از هزار کیلومتر انطرف تر!
بازهم باید بها پرداخت میکردم.برای این کار چندین بها پرداختم، اول که پولی برای شرکت در دوره نداشتم، هنوز هم با استاد و اموزه هایش اشنا نبودم، تنها طلایی که داشتم یک زنجیر گردن بود انرا فروختم حدود یک میلیون شد.کی؟ده سال پیش.و بهای دوره را پرداخت کردم.و بهای دوم سفر به تهران بازهم با کودکی نوپا!
درتهران به لطف خدا آشنایی داشتم که فرزند کوچکم را با اطمینان کنارشان گذاشتم و و بهای سوم هرروز صبح ساعت 6 خارج میشدم و 8شب بازمیگشتم با تعویض چندین خط مترو و خط تاکسی، به مدت دوهفته تمام. بله این ها چندین بهایی بود که برای بدست اوردن فقط یکی از اهدافم پرداخت کردم و بماند خستگی ها و کوفتگی های این مسیر که البته هرگز طعم خوش مسیر و نتیجه رو برایم ازبین نبرد.
و بازهم اهداف جدید و بهای جدید
تابه امروز
اما نکته ای که مرا وادار به نوشتن کرد این بود که من بها خیلی پرداخت کردم تا به چیزی برسم اما نه به استقلال مالی که دوست داشته ام طی این سالها رسیده ام نه پول و ثروت و دارایی دارم.
.
من با استاد و اموزه هایش از سال 95 اشنا شدم
تغییرات کوچکی در شرایطم ایجاد میشد اما نه ماندگار نه قوی
و دوسال هست که در شرایطی هستم که زندگیم در دو چمدان خلاصه میشود و هر دوسه ماهی جایی ساکن هستیم تا صاحبخانه عذرمان را بخواهد.
.
من امروز با بیش از دها بارشنیدن این فایل فهمیدم که پرداخت بها با ایمانِ نصفه نیم بند، تمرکز نصفه نیم بند، چشم انداز نصفه نیم بند و، توکل، احساس خوب، کنترل ذهنِ نصفه نیم بند، بله کلمه کلیدی نصف نیم بند هست، بدرد نمیخوره. اصلا نصفه نیم بند بودن تو هیچی بدرد نمیخوره،یا نباش یا درست و حسابی باش!
من فقط بها را تمام وکمال پرداخت میکردم در مابقی فاکتورها نصفه نیم بند بودم.
بااینه در کارم نامبر وان بودم اما بی ایمانی ام، مرا به موفقیتی که لایقش بودم نرساند. والبته مابقی نصفه نیم بندها
.
استاد جان امروز تعهد میبندم با خودم و خدای خودم و شما و خانواده موفق عباس منش که هرروز انقدر نظر بنویسم و انقدر فایل گوش کنم تا نتیجه هایم را با شما جشن بگیرم. وبرای نصفه نیم بند نبودن اولین گام من همین نوشته ها و همین سایت باید باشد. به امید جشن موفقیتها
سپاسگزارم استاد عباس منش که بهترین هستید و سزاوارترین برای واژه استاد
من هدف های زیادی برای زندگیم انتخاب کردم ولی از اونجایی که نمیشه همه هدف هارو باهم انجام داد من اولویت بندی کردم اونها رو،
هدف اصلی من رسیدن به یکی از بهترین دروازه بان جهان،هستش یعنی بتونم تو باشگاه های مطرح جهان(اروپا)بازی کنم و برای هدفم ارزش قائل هستم و حالا کار هایی که براش انجام دادم و قربانی هایی که کردم رو میگم،
من تقریبا هفت سال دروازه بانی فوتسال کار می کردم و عالی هم بازی میکردم ولی از یه جایی به بعد نتونستم عشق داشته باشم توش و ول کردم(بعد از ۳سال).
رفتم دنبال فوتبال و اونجا چون هیچی مربی ای نداشتم خیلی بد بود و اون رو هم ترک کردم(تقریباً ۱سال).
بعد از اون، همه ورزش هارو امتحان کردم منتها بعضی یک جلسه بعضی یک ماه بعضی یک هفته ولی تقریبا هر چی ورزش تو شهرستان ما بود من امتحان کردم و رفتم ولی هیچ کدوم نتیجه نگرفتم (چون علاقه ای نداشتم).
گذشت و گذشت دوباره مربی فوتسال مون اومد و به بابام گفت که بچه رو ده جا نفرست یک جا ببر که تمرکزی بره و عالی بشه.
بعد دوباره رفتیم پیش مربی فوتسال و سه چهار سال تا سال نهم متوسطه اول بازی کردم)
در تمام این سه سال مربی ما هر چی بازیکنانی که از فوتبال از باشگاه خودش نتونستن برسند رو مثال میزد و میگفت شما نمیتونین به فوتبال برسین باید تو فوتسال باشید و این کار رو ادامه بدید همه بچههایی که میخواستن هم به فوتبال برن از ترس اینکه نکنه مربی مون چیزی به اون بگه و پیش بقیه بد جلوه داده بشه به سمت فوتبال نمیرفتن.
من کسی بودم که خارج شدم از منطقه امنم و رفتم با اون شرایط مربی و مخالفت خانواده و فشار دوستان باشگاه رو ترک کردم و به سمت فوتبال هدایت شدم چون احساس عالی به من دست میداد.بعد از یک هفته دوباره به من زنگ زدن و گفتن چیشده و من قضیه رو براشون تعریف کردم مربی مون بدش اومد و با لفظ تمسخرآمیز به من مثال های آدمایی رو زد که نتونستن به هدفشان برسن.
ولی من کنترل کردم ذهنم رو و با اینکه میترسیدم و صدام میلرزید به مربی گفتم که من میخوام به اروپا برم و اونجا بازی کنم.
یه لبخند ریز زد و گفتگو هم تموم شد ولی نمیدونید چه حسی سربلندی من داشتم.
بعد از اون قضیه هدایت شدم به یکی از باشگاه های شهرستان مون و بازی های مختلفی انجام دادم و با اینکه خیلی کم مربی اومد (تقریباً کل سال۲جلسه)من عالی بازی کردم.
الان هم بچه های فامیل و دوستانم میپرسم دارن چیکار میکنن گفتن که میخوابیم و موبایل نگاه میکنیم و غیره ولی من تقریبا هر روز به دشت کنار خونمون میرم و با یکی از دوستانم تمرین دروازبانی انجام میدم و خودمو بروز میدم.
این بود داستان فوتبال من و رسیدن به علاقم.
ولی کار هایی که برای قربانی کردن در مسیرم میخواهم انجام دادم و میدم ترک بعضی دوستان نگاه نکردن به اخبار و سریال های تلویزیونی،تمرین روزانه برای افزایش مهارت، رفتن و پیشرفت کردن و خارج شدن از منطقه امن و….. سپاس از خداوندی که بالاترین و تنها قدرت جهان و ما را هدایت میکند به سمت خواسته ها و علایق مان.
سعادت مند و پیروز باشید و به خواسته های بینظیرتون برسید❤️. خدانگهدار.
استاد سخاوتمند که ارزشمندترین نکات را به صورت رایگان در اختیار بقیه قرار می ده. اوایل فکر می کردم که برای گرفتن نتیجه حتما باید محصول خرید ولی الان به این درک رسیدم که اگه به فایلهای رایگان شما هم عمل بشه زندگی آدم از اینرو به اونرو میشه.
سوالتون: حاضری برای هدفت چه بهایی پرداخت کنی؟
اول بار که به این سوال فکر کردم به خودم جواب دادم باید سحرخیزتر باشم تا بتونم زمان بیشتری را به کارم اختصاص بدم.
ولی الان بعد ار ۲ روز به این نتیجه رسیدم که مهمترین بهایی که باید بپردازم خراب کردن این شخصیتی هست که الان دارم و از نو بنا کردن یه شخصیت نو. به قول معروف”خانه از پای بست ویران است، خواجه در پی نقش ایوان است”
آره شخصیت من از ریشه خرابه و من فکر می کردم با نیم ساعت زودتر بیدار شدن قراره چیزی عوض بشه. شخصیتی که به شدت درگیر احساس گناهه آیا می تونه به موفقیت برسه؟ جواب فقط نه است.
منی که چندین بار دوره عزت نفس رو گوش دادم و خداییش خیلی هم بهتر شدم هنوز روی بزرگترین عیبم یعنی کمال گرایی و احساس گناه به صورت جدی کار نکردم. بعد به خودم می گم چرا اونجور که باید نتیجه نگرفتم. مگه احساس گناه می ذاره نتیجه بگیری؟ مگه کمالگرایی می ذاره؟ تو رو درگیر مقایسه می کنه، تحقیرت می کنه و تو جز حس بد چیزیو تجربه نمی کنی
بله استاد عزیزم ۵ ساله که ازدواج کردم و بیش از ۳ ساله که با شما آشنا شدم. از همون روزای اول فهمیدم که اگه می خوام موفق بشم، اگه می خوام از شر مشکلاتی که باهاشون درگیرم خلاص بشم باید از خونوادم دور بشم. و از همون زمون شروع شد: مادر سالمندی که از همه نظر ناموفقه و بیماره شروع کرد به احساس گناه بهم دادن، به اینکه من چقدر بدم که به اون زیاد سر نمی زنم، هفته ای یک بار به نظرش کم بود و بعد از اون خواهرایی که مرتب با متلک گفتن و گله کردن به من احساس بد دادن و من، من مشرک در درونم حقو به اونا دادم در ظاهر نزد همسرم حرفهاشون رو رد می کردم ولی در درون باور داشتم. آره من مشرک بودم و به خودم نگفتم که اصلا تو چه کاره ای که بتونی کاری برای پدر و مادرت بکنی، تو چه کاره ای که بتونی اونا رو خوشحال یا ناراحت ، سالم یا بیمار کنی. هر چیزی در زندگیشون هست فقط خودشون خلق می کنن و نه فقط تو ، اونای دیگه هم هیچ کاره ان
من قانون جذب کار می کردم مثلا، ولی اصلا نفهمیده بودم قانون جذب یعنی چی. در مورد خودم تمرکزم بر شوهرم بود و فکر می کردم که چرا اون خوب کار نمی کنه تا ما پولدار بشیم و در مورد پدر و مادرم هم غرق در احساس گناه بودم. توی سرمای زمستون یا گرمای تابستون با اتوبوس و بچه کوچیک می رفتم اونجا که چی؟ اونا از دیدنم خوشحال بشن، دیدن پسرم خوشحالشون می کنه و غافل از این بودم که چیزی که اونا رو خوشحال می کنه من یا پسرم نیستیم بلکه توجهات اوناست. بارها می دیدم که اونجام و اونا خوشحال نیستن حتی بازی بچم بیشتر کلافشون کرده. می دیدم که لبخندی کوچیک هم بر لب پدرم نمی شینه و این رفتنها فقط داره حال منو بد می کنه.
میومدم خونه و تا چند روز به هم می ریختم و احساس گناهی که هیچ وقت کم نمی شد.
من در گمراهی بودم و نمی فهمیدم که این احساس گناه ناشی از باورهای شرک آلودمه. واقعا بی جهت نیست که بزرگترین گناه شرکه چون انسانو نابود می کنه بدون اینکه انسان بفهمه داره از کجا ضربه می خوره.
همیشه با خودم می گفتم چطور طرف می تونه از خونوادش دور بشه و اونا رو کم ببینه و عذاب وجدان نگیره که چرا به پدر و مادرش سر نمی زنه و چرا به اونا توجه نمی کنه؟ راستش شما و خانم شایسته رو که می دیدم این فکرا رو می کردم.
و الان تازه به پاسخ این سوال رسیدم : اونا عذاب وجدان نمی گیرن چون خودشون رو کاره ای نمی دونن، چون باور دارن که هرکسی خودش خالق زندگی خودشه و حتی اگه الان مادرش مشکلی داره بخاطر دوری اون نیست بخاطر توجهات خودشه.
بله استاد سالها زمان برد تا من به مفهوم اصلی ترین حرف شما که هرکسی خودش خالق زندگیش هست برسم. در واقع سالها طول کشید تا درکش کنم.
خدا رو شاکرم
الان می خوام خودمو قربانی کنم. خودی که پر از اشتباهه، خودی که پر از غلطه، خودی که پر از ضعفه
باید کمر همت ببندم به تغییر باورهای چرت و پرتی که نمی دونم از کی در وجودم خونه کردن و مثل خوره روحم رو می خورن و ارمغانی جز رنج برام ندارن .
باید بفهمم ندای ذهنی را که می خواد منو در همین وضعیت نگه داره و با وجود سرزنشهاش و نجواهاش قدم بردارم.
ممنونم استاد همیشه به خدا می گم من آرامش می خوام خدایا و الان داره راهو نشونم میده. سال ۱۴۰۱ برام عالی بوده نه از این جهت که نتایج فوق العاده ای گرفتم بلکه از جهت خودشناسی که دارم بهش دست پیدا می کنم.
الان دیگه مثل قبل هر کاری که از دستم بربیاد برای پدر و مادر عزیزم می کنم ولی با این باور که هر خوبی من به خودم برمی گرده و هر بدی من به خودم. من در زندگی اونا تاثیری ندارم. من قدرتی بر زندگی اونا ندارم. اگه حالشون خوبه دست من نیست خودشون خلق کردن اگه حالشون هم بده خودشون خلق کردن من بی گناهم.
می دونم استاد تغییر این باور نیاز به زمان داره و یادآوری مداوم. و تصمیم جدی گرفتم که برای تغییر این باور روی خودم به شدت کار کنم.
امید که خدای بزرگ، محافظ همه انسانها کمکم کنه. امید که به آرامش برسم.
بازم ازتون ممنونم استاد . حرفهای شما طلان گاهی سالها زمان می بره که آدم به ارزششون پی ببره.
خدا ازتون محافظت کنه که نه تنها پیام آور توحیدید بلکه پیام آور آرامش و عشق هم هستید.
وقتی حرف از قربانی کردن وپرداخت بهاء میشه، من کسی هستم که می تونم به جرات قسم بخورم، بهایی که پرداختم برای اینی که الان هستم باشم هیچ چیز باارزشی نبوده، اگر بگم پولی ومالی بوده، اگربگم جسمی بوده، اگر بگم روحی بوده، اگر بگم ذهنی بوده، هرچی که بوده…
من فقط اومدم یکسری چیزهای بیخود رو ،بی ارزش رو ریختم دور، گذشتم ازشون…ازش چشم پوشی کردم ،چیزهایی که نبودنشون بهتر از بودنشون بود…
مثال میزنم…
من یه روزی توی اختلافاتی که با همسر پیدا کرده بودم، ذهنیتم این بود که اوکی ایشون وضع مالیش عالیه، مهریه هم حق منه، تا نگیرم جدا نمیشم ازش، حتی اگه کلی اذییت بشم تو رابطه ولی مجبورش میکنم حقمو بده، وایشون چی میگفت و توی ذهنش چی بود؟؟
من اون زمان تازه با این مسیر آشنا شده بودم ودرک درستی از قوانین نداشتم ونه شناختی از لطف ومهربانی خداوند ، انقدر ترسهام زیاد بود وانقدر حرف دیگران روم تاثیر داشت که مهریه حقته هرطور شده ازش بگیر…
خلاصه وقتی این مسیر پرخیر وبرکت رو ادامه دادم هرچی جلوتر اومدم دیدم شما استادقشنگم میگید، ترس روبروی ایمان هست، جنگیدن توی هر چیزی اشتباه هست، پول وثروت انقدر زیاد هست که ازبهترین روش میاد توی زندگیمون خیلی راحت و دلچسب،خب اوایل سخت بود باور این موضوع، ولی گفتم آقا این آدمیکه داره این حرفو میزنه بالای 10 ساله داره همین اصل رو میگه، هیچ تفاوتی توی حرفهایی که تو فایلهای اون سالهاش بوده تا به امروزش نیست، پس این قانون جهان هست وبرای هرکسیکه بهش عمل کنه ، صدق میکنه…
ومن با تمام وجودم وبا رضایت قلبی رفتم تمام مهریه وحق وحقوقم رو بخشیدم، تا موضوع دادن وگرفتن مهریه برام اصل نباشه، بلکه ببینم آیا این زندگی درست بشو هست یا نه، و جالبه که همسرم خیلی شیک ومجلسی رفت تمام کارهای طلاق رو انجام داد بدون اطلاع من و چندماه بعد داد نامه طلاق اومد در خونه…
خب من اول به حرفهای شما ایمان اوردم وبعد به لطف خداوند، من چیزی رو قربانی نکردم جز ترس هامو، جز خشم و حس انتقامم رو، جز جنگیدن وجنگ اعصاب رو، وپله های دادگاهی که قرار بود قبلش بالا و پایین بشه، تا مثلا اخرش ماهی فلان قد بیاد توحسابم یا یه پولیکه با حرص ودرد و رنج و جنگ اومده باشه تو زندگیم،اگرچه حقم بوده…
والبته که خداوند یکسال نشده برام جبران کرد و من جواب اعتمادم رو بهش گرفتم واتفاقا به این مسیر ایمانم بیشتر شد که بدون شک درسترین مسیر هست…
اگر بخوام در مورد ارتباطاتم با افراد سمی ومنفی بگم، که اون زمان تعدادی از خانوادمم جزء شون بودند، بازم باید بگم که من توی مورد فاصله گرفتن از اون افراد ترسهامو قربانی کردم، ترس ترد شدن وتنها شدن ونادیده گرفته شدن و دوست داشته نشدن رو…
وبعد اون قربانی هایی که دادم چی نسیبم شد ؟؟
کلی ذهن وفکر آزادی که تمرکزم رو آورد روی خودم وباعث شد چندین ماه فقط وفقط تمرکزم روی سایت و بهبود شخصیت وزندگیم باشه و البته که الان مدتهاست با دستاوردهایی که نسیبم شده تواین مسیر، ارتباطات سالم و بهتری رو دارم تجربه میکنم حتی با افرادیکه قبلا نمی تونستم اصلا تحملشون کنم ولی چون دید وباورم رو نسبت بهشون تغییر دادم واز قانون برانگیحتی در روابط استفاده کردم شکر خدا روابط سالم وبرپایه صلح وپرمهری رو دارم با دیگران تجربه میکنم واونا که دیگه توفرکانس من نبودند وتغییری درشون ایجاد نشده بود بعد تغییر شخصیت من کلا از زندگیم حذف شدن….
در مورد کار وبارم اگه بخوام بگم، که باز باید بگم من تنبلی و توقع وانتظارم از دیگران رو، ترسهامو، تردیدهامو، بی انگیزگیهامو وناامیدیهام قربانی کردم وبه جاش، کلی عشق وانگیزه و امید و انرژی بدست آوردم برای اینکه هدفهامو مشخص و دنبالشون کنم واونهمه انرژی که پرت میرفت و هدر میرفت توی دنبال کردن اخبار و زندگی مردم و جامعه و……اومد شد یه انرژی قوی وزیاد و رفت سمت فعالیتهای مفید و برام پول و موقعییت اجتماعی وکلی ارزش و حس خوب مفید بودن به همراه آورد….
اگر بخوام از هر جنبه ای به زندگیم نگاه کنم توی این دوسال اخیر، می تونم بگم من فقط آشغالهای توی ذهن و وجود وباورم رو ریختم دور، تا جا بازبشه برای تایم هایی که فقط وفقط در مسیر رسیدن به اهدافم پرشده از شور واشتیاق وانگیزه و خلق ارزش و کمک به گسترش جهان…
آقااااا، یک کلام، من به تمام حرفهای شما رو باور کردم ،بهشون ایمان آوردم تا جایی که سعی داشتم بهشون عمل کردم، گفتم اگه برای سیدحسین عباسمنش ومریم جان و دوستان دیگه شده، برای منم پس میشه و همونم جواب گرفتم…
منتهی، من به اندازه ایمان وباور خودم که فک میکنم سر سوزن هست نتیجه گرفتم….
هنوزهم یه باورهای مخربی از گذشته گاهی توی وجودم خودنمایی میکنه…
مثل حالا پول ومال واموال زیاد میخوام براچی ….
اینکه حالا دوتا غیبت کوچیک مگه کجا رو میگیره…
حالا مثلا من باعث گسترش جهان نباشم وزیاد مفید نباشم برای جهان بین این 8 میلیارد مگه به کجای جهان برمیخوره….
حالا من بشینم یه گوشه نون وماستم رو بخورمو و زیاد نخوام برم دنبال هدفهای بززگتر و قانعتر باشم مگه چی میشه و…..
از این جورگفتگوهای ذهنی دیگه…
که سریع میام با تمرکز روی دوره 12 قدم، اون نجواها وصداها رو خاموش میکنم وبه خودم نهیب میزنم که مینااااااا، آی مینااااااا، نکنه باز برگردی به روتین گذشته وباری به هرجهت زندگی کردن و مثل گذشته کاسه ی چه کنم چه کنم بگیری دستت…
من بی نهایت از برگشتن به منه گذشته ترس دارم، وهمونقدر برای بهتر شدن منه دیروز اشتیاق، واین باعث شده تواین مسیر پرخیرو برکت موندگار باشم به لطف الله مهربان…
ان شالله که هممون توی این مسیر همیشه ثابت قدم باشیم
بعضی از فایل ها رو وقتی گوش می کنی ، اولش کمی می ترسی، یک قدم برمی گردی عقب، ولی بعدش با دقت تر به مسیر نگاه می کنی و با اراده تر می شی …
می بینی همه چیز درسته ، و نیازی به از دست دادن چیزی نیست ، بلکه به دست میاری…
استادم نمی دونم چجوری بگم …
امروز دوباره جلسه اول قدم دهم را گوش کردم …
یعنی علف هرزی که باید از جا کنده بشود را بکنی ، و یا درختی که جای بدی رشد کرده ، تا مسیر باز بشود . تا فضا باز بشود برای رشد چیزی که می خواهی …
این دلیل قربانی کردن هست ، بها پرداخت کردن …
من دو سال هست که در این سایتم …
دو سال هست که دارم روی اندیشه هام کار می کنم …
به صورت تصادفی کاری که دوست نداشتم را رها کردم ، با آمدن به اینجا و با کار کردن روی افکارم تصمیم گرفتم به کار قبلی ام برنگردم. و روی کاری که دوست دارم سرمایه گذاری کنم . برای مدینه ی فاضله ای کا دوست دارم تجسم کنم …
استاد برای تمرکزم، اینستا را از گوشیم پاک کردم. تا تمرکزم بیشتر باشد ، تا به نحوه ی زندگی دیگران کمتر توجه کنم ، حتی اگر توجه مثبت باشد و متمرکزم را بیشتر روی خودم و افکارم و زندگیم بگذارم…
تلویزیون را کم کردم ، ولی الآن می خوام به خودم پیمان بدهم که دیگر هیچ فیلم و سریال را دنبال نکنم …
تا باز هم متمرکز تر بشوم، و تمرکز روی خودم و افکارم بیشتر بشود …
استادم ، به صورت تکاملی هرروز تلاش کردم، منی که زیاد به منفی ها توجه می کردم، تمرکز کردم نه تنها درباره نا زیبایی ها صحبت نکنم و سکوت کنم، بلکه جائی که نازیبایی هست رو بگردونم. و به قول مریم خانم شایسته در هرچیزی بگردی یک چیز مثبتی می نگا کنی توش پیدا کنی …
دفتری بردارم و جای هر اندیشه ی ناصحیحی اندیشه ی درست بگذارم . جایش خدا بگذارم ، به جای اینکه قدرتی را به کسی دیگر متعلق بدونم ، خدا رو بگذارم …
همسرم و شریک زندگیم ، کسی که خودم را وابسته ی او می دیدم ، رو رها کنم …
و این باور را تقویت کنم ، من مسئول او نیستم و او مسئول من نیست ، من مسئول افکار خودم هستم… و روی این باور کار کنم …
و البته که حاصل این رها کردن ، در صلح بودن بیشتر ابتدا با خودم و با او بود ، احساس عشق بیشتر بود. ایمان پیدا کردم به جای هرچیزی قربانی می کنی ، پاداشی عظیم تر و بسیار ارزشمند تر دریافت خواهی کرد، چرا که قانون جهان این هست …
جهان چیزی را به تو می دهد، که او می دهی…
اگر بدهی او می دهد و اگر بگیری ، او هم می گیرد …
استادم، من باز هم می توانم روی خودم کار کنم ، باز هم می توانم بها پرداخت کنم ، و صبر کنم تا ایمانم ثمره بدهد …
استادم ، من یاد گرفتم تا هرروز یک ساعت قرآن بخونم تا باور درست درش پیدا کنم و کتاب هایی بخونم تا درش باورهای درست پیدا کنم ، هرروز تمرین کنم ستاره ی قطبی را و هرروز سپاس گزاری کنم ، و هرروز به خودم بگویم افکار ما زندگی ما را رقم می زند ، زندگی ما ، همه و همه حاصل فکر ماست …
استادم ، امروز شده آگاهی تبلیغاتی منه …
دارم خودم را تصور می کنم ، مقابل شما ، و این همه دوستانی که نتیجه های فوق العاده گرفتن بایستم و صحبت کنم از خودم …
از مهدیه ی بی نظیری که تصمیم گرفته تا برای هدفش قدم بردارد ، و توجه نکندبه حرف دیگران که بهش می گویند چقدر این هدف دور از دسترس هست . و من حتی چجوریش و از چه طریقی انجام می شود را نمی دونم
. من تلاش می کنم و ایمان دارم خداوند راهش را به من می گوید و باور کنم هدایت شده ام ، در زمان درست در مکان درست هست . و خداوند من را هدایت می کند …
استاد چند وقت پیش داشتم به این فکر می کردم ، اگر نتیجه نداد چه…
به خودم جواب دادم من از خدای در قلبم دست نمی کشم …
من می ایستم ، و باز هم روی ذهنم و روی خودم کار می کنم ، هر مهارتی باشه کسب می کنم ، صبر می کنم ، و این مسیر را ادامه می دهم …
و ایمان را که مومنان در بهشت زندگی می کنند ، به سوی بهشت هدایت می شوند و آسانی ها …
به نام خدایی که مهربان تراز حدتصورماست…
سلام به استادعزیزم سلام به مریم بانو زیبا و سلام به دوستان گلم
امیدوارم حالتون عالی باشه
نمیدونم این چندمین باره که به این فایل گوش میدم فقط میدونم که هربار که میام و این فایلو گوش میدم خیلی به فکر فرو میرم خیلی روم تاثیر داره خیلی نکات جدید یادمیگیرم خیلی انگیزه میگیرم خدایاشکرت
استاد جانم ازتون سپاسگذارم بابت این فایل ارزشمند این فایل توحیدی خدایاشکرت
مهم ترین ویژگی حضرت ابراهیم موحد بودنشه
حضرت ابراهیم یک الگو و اسوه عالی برای همه ماست او دوست خداست او خلیل الله هست برای همینه که خدا به پیامبر میگه پیرو آیین ابراهیم باشید که او موحد بود و مشرک نبود
به اندازه ای که برای هدفت بهاپرداخت میکنی میتونی به هدفت برسی
حاضری برای هدفت چه بهایی پرداخت کنی؟
آیا حاضری مثل حضرت ابراهیم که برای قربانی کردن پسرش رفت یا مثل استاد که حاضر بود جونشم برای هدفش بده و در عملم ثابت کردن و فقط در حد حرف نبود آیا حاضری برای هدفت بها پرداخت کنی؟؟؟؟؟آیا حاضری بهای هدفت رو پرداخت کنی حتی اگه تنها بشی؟؟؟آیا با عشق برای هدفت بها پرداخت میکنی؟؟؟آیا برای رسیدن به هدفت حاضری تمرکز صددرصد بزاری؟؟؟؟
آیا حاضری افرادی که هم فرکانس باتو نیستند رو به خاطر هدفت حذفشون کنی؟؟؟؟آیا حاضری دیگه تلویزیون نیبینی؟اخبارنبینی؟و………..
چه قدر مثال استاد درباره ی انجمن معتادان گمنام زیبا بود
در انجمن معتادان گمنام باید از سه چیز حذر کنی
1.توپ بازی(همون مواد مخدر)
2.همبازی(کسی که باهاش مواد مصرف میکردی)
3.زمین بازی(اونجاهایی که قبلا مواد مصرف میکردی)
استادجان واقعا از صمیم قلبم تحسینتون میکنم
بابت چیزهایی که در زندگیتون قربانی کردین
بابت آدم هایی که حذف کردین
بابت اینکه دیگه تلویزیون نگاه نمیکنین
بابت اینکه باترستون مقابله کردین و رفتین توی سی تا کلاس غریبه و صحبت کردین
بابت اینکه بالای 500 تا کتاب موفقیت خوندین
بابت مهاجرت هایی که کردین چه از قم به بندرعباس چه از بندرعباس به تهران و چه از تهران به آمریکا
بابت تمرکز صددرصدی که روی هدفتون گذاشتین و از کارتون توی بندرعباس استعفا دادین و باتمام اون شرایط به تهران اومدین
بابت این بدن روی فرم و زیبا
بابت اینکه حرف مردم براتون اهمیت نداره
بابت استقلال مالی و زمانی و مکانی که به دست آوردین
و بابت همه چیز تحسینتون میکنم
خدایاشکرت بابت همه چیز
چه هدفی داری؟و حاضری چه چیزهایی رو براش قربانی کنی؟
من قصد مهاجرت داشتم برای تحصیل و تقریبا سه سال تایم گذاشتم و زبان جدید یادگرفتم کلی هزینه کردم چندین بار به تهران اومدم و….
امتحان زبان که قبول شدم تقریبا نه ماه زمان داشتم تا کارامو بکنم و برم سفارت
خب در کنارش باید درسمم میخوندم
من نمیدونم چه اتفاقی برام افتاد که اون همه شوروشوقی که برای مهاجرت و درس خوندن داشتم رفته رفته درمن محو شد
شده بودم یه آدم راکت . هیچ کاری نمیکردم نه درس میخوندم نه تلاش خاصی میکردم
چه قدر اون روزا سخت بود برام چه قدر به سختی کارام انجام میشد
مثلا کار بانکی که توی یک ساعت انجام میشد من نزدیک دو هفته گیرش بودم
کارای ترجمه مدارکم که نگم اصلا هم مجبورشدم چندبرابر هزینه اضافی بدم هم به سختی به دستم رسید
خلاصه همه چیز دست به دست هم داد تامن مهاجرت نکنم و بزارم سال بعد یعنی همین امسال
سال 1403
امسال خیلی شک و تردید اومد سراغم
کم کم نشونه هارو میدیدم
خدا داشت باهام حرف میزد
نشونه ها باهام حرف میزدن بهم میگفتن تو باید همینجا بخونی باید همینجا به یه جایی برسی بعد به فکر جایگاه بالاتر باشی بعد به فکر مهاجرت باشی
از خدا نشونه خواستم و دوبار به وضوح تمام بهم نشونه داد
بار دوم فقط گفتم چشم و گفتم میشینم برای کنکور میخونم همینجا
خب حالا هدفم کاملا مشخص بود الان باید چیکارمیکردم؟
باید برای هدفم بها پرداخت میکردم
تمام گروه ها وکانالا رو حذف کردم حتی کانالای درسی که بابتش هزینه کرده بودم
بااستادم صحبت کردم که دیگه کلاس نمیام
جالب اینجاست که مدرک زبانم فقط تا امسال اعتبار داره یعنی اگه باز بخوام راه قبلیمو برم باید دوباره امتحان زبان بدم
درواقع تمام پلای پشت سرمو خراب کردم
برامم نظر مردم اصلا اهمیتی نداره
به هیچکسم چیزی نگفتم و فقط با نتایج باهاشون حرف میزنم
خیلیارو که هم فرکانس من نبودن رو حذف کردم از زندگیم بااینکه واقعا آدمای خوبی بودن
من شجاعتمونشون دادم و خداوند به شجاعان پاسخ میدهد
الان یکی منو ازخواب بیدارمیکنه میشونه پای درسا بهم میگه کدوم درسو بخون کدومشو نخون بهم میگه الان استراحت کن الان بخواب
خدایا خیلی دوست دارم خدایا عاشقتم
ولی به قول استاد آدم تو مسیر ناامید میشه ولی بازم خدا به موقع دستمو میگیره و رهام نمیکنه منو نمیزاره به حال خودم بعضی مواقع یه پس کله ای میزنه که به خودم بیام بهم میگه رزا اینجارو داری اشتباه میری اینجارو داری درست میری خدایاشکرت خدایاشکرت
رزا یادت باشه همان قدر که قربانی میکنی میتونی به دست بیاری یادت باشه تواگه هدفت بزرگه قربانیتم باید بزرگ باشه
هرموقع ناامید شدی یادت بیوفته به داستان حضرت ابراهیم یادت بیوفته به حضرت محمد یادت بیوفته به استاد
خداجونم من عاشقتم دوست دارم
هرلحظه بهم بگو چیکارکنم
هرلحظه هدایتم کن که من بدون تو هیچم
خدایاشکرت بابت همه چیز
درپناه خداوند متعال شاد و سلامت باشید
بهنام خداوند مهربان
سلام به استاد عزیزم و تمام دوستان خوبم در سایت
واقعا این فایل رو هزاران هزار باااااار ببینی کمه !!!!
این سوال منم بود که چرا به فلان هدفم نمیرسم
یا چرا اتفاق نمیافته
فهمیدم من همیشه چندتا هدف رو باهمدیگه دارم
و عملا نمیتونم رو هیچ کدوم تمرکز بزارم
به خاطر عجله ام هم میخواستم مسائل مالیم درست بشه هم سلامتیم هم یکسری هدف بزرگ دیگه
ولی نه
وقتی تمرکز نیست ، رسیدنی در کار نیست !!!!!!
ایده و الهامی در کار نیست
مثل اینکه بریم بوتیکی و بخوای تمام خریدای داروخانه و فروشگاه و بهداشتتم انجام بدی
تو تقضای اشتباهی داری اصلا
ذهنتو هزار جا میزاری و بعد یه چیز رو میخوای؟
اخه چطور ؟؟؟
حالا از این حرفا گذشته من میخوام راجب هدفم حرف بزنم
من بالاخره هدایت شدم و تصمیم گرفتم فعلا از قانون واسه رسیدن به یک هدف خاص استفاده کنم
هدفی که رسیدن بهش کمک میکنه به هدف های بعدیم راحت تر برسم و افکت خییییییلی خفنی رو زندگیم داره
من متوجه شدم که بزرگترین نشتی انرژی من سلامتیم هست
یعنی انننننقدر مسائل سلامتیم منو از زندگیم انداخته که نمیدونم چی بگم….
و خب من پولی نداشتم واسه خرید دوره سلامتی و واسه همین خیلی کمال گرایانه میگفتم من الان که 9 تومن ندارم هروقت تو کارتم 15 تومن بدد 9 تومنش رو میدم واسه دوره
و جالبه من همش این رو هدف گزاری میکردم که دوره قانون سلامتی رو توش شرکت کنم اما رها میکردم و کمال گرایی نمیذاشت ادامه بدم
تا اینکه من خیلی نشونه های قوی ای دریافت کردم واسه تغییر مسیرم
در اصل میخواستم برم سراغ یه هدف دیگه اما دیدم مهم ترین هدفم اینه!!!!!
اقا هیچی دیگه تممممممام زندگیم رو مترکز کردم رو این نقطه
حالا الان میخوام راجب اینکه من تا به حال چه قربانی هایی دادم واسه این هدفم تو این یک ماه توضیح بدم
و کنارش قربانی هایی که باید بدم و نمیدم رو هم بگم !!!!
من واسه هدف سلامتیم چه قربانی هایی دادم؟؟
1.همه چیز رو تعطیل کردم و از تمرین دوره کشف قوانین و فایل های سایت واسه رسیدن به هدفم و حذف ترمز هام استفاده میکنم
2.یه دفتر 200برگ خریدم و توش هر روز یک عالمه تمرین مینویسم
3.شیرینی جات و قند مصنوعی رو کلا حذف کردم حتی کیک تولدم رو هم نخوردم
4.کمتر تو جمع هستم و جایی نمیرم تا تمرکزم پیوسته باشه
5.تمام فایل های معرفی دوره رو تو دفترم نکته برداری کردم تا اگاه تر بشم نسبت به دوره و تو فرکانس خریدنش قرار بگیرم
6.هر روز تمرینسناریو نویسی انجام میدم و روزی دو بار به صورت مدیتیشن اون سناریو رو مرور میکنم
7.یکسری کارهایی که باعث میشد به جسممبیشتر آسیب بزنم رو انجام نمیدم
8.من دوتا از دوستانم تعهد کتبی دادم که 6 ماه دیگه منو نمیشناسن انقدر تغییر کردم
9.واسه ی دوران لاغریم لباس خریدم
یعنی یکییش که هدایتی شد از یه تاپی خوشم اومد که تنگم بود ولی خریدمش دومیشم که مامانم میخواست واسه روز دختر واسم لباس بخره منم یه شومیز خییییییلی خوشگل که اصلا سایز من نیست خریدم با اینکه کلی لباس قشنگ اندازه الانم داشت ولی با عشق اون رو خریدم
و بعدشم خواهرم یه شلوار داشت که من عاشقش بودم و اون دوست نداشتش زیاد دادش به من و من امروز یه چوب رختی تو کمدم واسشون درست کردم و گریم میگیره از خوشحالی وقتی نگاهشون میکنم
درست مثل پدر مادری که واسه بچشون که هنوز به دنیا نیومده لباس میخرن و ذوق میکنن براش و با عشق نگاهش میکنن دقیقاااا همونطوری شدم دلم میخواد باز برم لباس بخرم سایز 34 و 42 و اینا…. :)
سایز هایی که به عمرم ندیدم تن خودم…
10. پیاده روی های طولانی ایم رو جدی گرفتم و مداوم انجام میدم
با اینکه عاشق پیاده روی ام اما یک امر ضروری نبوده هیچوقت واسم برای همین الان تبدیل به یک روتین دارم میکنمش که تو دوره راحت باشم
11. تمامممم پولی که از درامدم داشتم تا عیدیم و همه چی گذاشتم تو باکس پس انداز بلوکارتم واسه قانون سلامتی
یعنی هرچی پول داشتم و دارم و اون پول هایی که قراره دستم بیاد رو میزارم واسه اینکار و دوره رو میخرم حتی اگه صفر صفر بشم !!!! با عششششششششششششق این بها رو میدم
و در نهایت
عین همون جایی که استاد زد به سینه اش و گفت با عشق اینکارو کردم منم الان میزنم به سینه ام و میگم با عشق تمام اینکار هارو کردم
نتیجه:
من هنوز دوره سلامتی رو نگرفتم اما
1. احساسم انقدر خوبه انقدر خوبه انقدر خوبه که واقعا انگار 10 باره به خواستم رسیدم مخصوصا وقتی دقیق به تمرین سناریو نویسی که خداوند به من الهام کرد عمل میکنم !
2.دیگه به مسائل سلامتیم نگاه قربانی بودن ندارم و قدرت میگیرم اتفاقا و میگم اینا عالیه واسه اهرم رنجو لذت و حفظ تعهدم
3.هر روز با انگیزه و عشق از خواب بیدار میشم
4.احساس خوبی دارم نسبت به خودم وقتی شکر نمیخورم
5.اعتماد به رب و توحید هر روز داره تو وجودم تقویت میشه چون من تو مسیری پا گذاشتم که اصلا هیچ ایده ای ندارم منی که انننننقدر عاشق غذام چطور میخام تغییر کنم یا پولش چطور میخواد جور بشه تماممن همهچیز رو سپردم به خدا همه چیزو
6.من بوی رسیدن به خواسته ام رو هر روز احساس میکنم و امیدوارانه ترین حالت ممکن رو دارم و ایمان دارم این حل این مسئله شروع خفن ترین دست آورد های زندگیمه
7. واسه نتایح استاد و خانم شایسته و بچه ها از دوره قانون سلامتی هر رووووز ذوق میکنم و خوشحال میشم خداروشکر میکنم
خدایا شکرت
قربانی که باید بدم واسه هدفم و نمیدم :
1. خب امروز که داشتم کند و کاش میکردم
از اونجایی که خیلی فکر کردم ترمز من چیه واسه دوره
چون من خیلی فکر کردم برم فلان کارو کنم پولش جور بشه و اینا و یهو بهم الهام شد تو اگه تو فرکانس چیزی باشی اصلا لازم نیست انقدر سختی بکشی واسه رسیدن بهش و اگه کار دیگه این بکنی واسه این دوره تو در اصل مثل همون فردی هستی که از کشور خودش فرار میکنه اما این جا به جایی فیزیکی هیچ کمکی بهش نمیکنه
فکر نکن اگه دوره باشه و تو ترمز داشته باشی میتونی ادامه بدی!!!!!
هی گشتم و گشتم
اول که قبل اینا متوجه ترمز حرف مردم شدم که اگه لاغر بشم فلان چیزو راجبم بگن چی و اینا که گفتن گوربابای بقیه همونطور که الان واسم مهم نیست راجب چاقیم چی میگن به جهنم هرچی میخوان راجب سلامتیم بگن هرکیم تایید کنه دمش گرم عشق وجودیش رو نشون میده
و خب این باعث شد تمام اون قربانی هایی که گفتم رو بدم
اما من متوجه شدم بعد کلی فکر که من قبلا هم رژیم گرفتم کلی
گشنگی ام کشیدم حتی
چرا انققققدر راجب تغذیه دوره مقاومت دارم !!!!!
جالبه من متوجه شدم تو تمام رژیم هام تنهای چیزی که حذف نمیکردم هیچ وقت نون و برنج بود !
و من متوجه شدم با اینکه تو فایل نحوه عمل کرد مغز استاد گفت که نون و برنج چه تاثیر وحشتناکی رو ما داره اما من باز تعصب دارم!!!!!!!
و متوجه شدم 1 روزم تو زندگیم نبوده من نون و برنج نخورم !!!!!
منهرچیو میتونم نخورم هرچچچچچی جز این دوتا !!!
و خب از امروز شروع کردم به منطق نوشتن واسه ما گذاشتن رو مقاومتم و مثال تاثیر کوکائین رو از جهات مختلف زدم اما خب
با همه اینا میدونم اون بهایی که الان حاضر نیستم بدم
حذف کردن نون و برنج و تغییر روند تغذیه امه
و همین باعث شد من تا الان دوره رو شرکت نکنم توش و انننننقدر مقاومت داشته باشم
حالا از امروز نوبت اینکه تو دل این ترس برم و این قربانی رو بدم
عااااااااااااشق این فایل ام
حاضرم 10.000.000 بار ببینمش
شکرت خدایا
بریم برای پرداخت بهای بیشتر :)
سلام نیلوفر قشنگم دوسته الهی ارزشمندم
حض کردم از کامنتت
چقدر زیبا داری برای رشد و بهبود خودت کار میکنی منم کلی ازت یاد گرفتم برای اقدامات عملی در راستای هدفام
برات بهترین ها رو از پروردگار عالم خواستارم
چون تو دوره سلامتی هستم و حدود 1.5 ساله دارم ادامه میدم و خوشحالترینم از بودنم درین مسیر میخواستم این نوید رو بهت بدم که انقدر راااحت این دو تا شیطون یعنی برنج و نون میلش از ذهنت پاک میشه که میشه برات راحت ترین کار دنیا
نه که ببینی مقاومت کنی نخوری نههه
میبینی اما میلش نیست.حتی وقتی بدنت به اون سطح انرژی و طراوت میرسه اگه یبارم امتحانش کنی اصلا اون حالتای بعدش انقدر برات آزار دهنده میشه چون که حال پرفکت بدنتو تجربه کردی عمرا سمتش بری.
من برای تست یبار نون خوردم به معنای واقعی اذیت شدم و شدم عین بالن.
انقدر راحت و آسون نتایج برات رقم میخوره که لذت میبری.
من عشق کردم از خریدات.عشق کردم از ذوقت و از مثالت که انگار برای بچت هنوز نیومده لباس بخری و ذوقش رو بزنی
من مطمینم زووودتر از اونی که دو دو تا چهارتا کنی با این فرمونی که داری میری وارد دوره سلامتی میشی و لذتش رو میبری
نوووش جون و روح و جسمت چون تو واقعا لایقشی اینجوری که داری زیبا اقدام و عمل میکنی
در پناه خدا باشی عزیز دلم.
سلاااام نگین جاااان
همون روزی که پاسخت رو خوندم
یکی از کدهایی که واسه اون روز نوشته بودم تیک خورد
منتظر یه فرصت مناسب بودم تا جواب کامنت قشنگت رو بدم
من نوشته بودم خدایا امروز هدایت هایی رو به سمت ام بفرستکه مقاومت و ترس من از شرکت تو این دوره کم بشه
و تو از طرف خدا مامور شدی که این کامنت رو بنویسی و ازت سپاسسسسس گزارم عزیزم
که از تجربه ات گفتی
از احساس قشنگت گفتی
واقعا من انققققدر نسبت به تغییر تغذیه ام مقاومت داشتم که دوسال طول کشید من اقدام کنم واسه خرید دوره حتی
حتی با اینکه بارها و بارها نشونه اومد برام که شرکت کنم تو دوره
حتی با اینکه خانوم شایسته قشنگم خودش تو ایمیل هامون به من گفت چقدر این دوره مناسب منه
واقعا این مقاومت انقدر شدید بود که
همش نسبت به این خواسته احساس ام ترس و شک و نگرانی بود اما من تو این یک ماه فقط کلی تمرین کردم که احساس ام به امید و شور و شوق تغییر کنه
و انصافا خدام از در و دیوار واسم کمک فرستاد
حتی بابام گفته بود من میخوام پول بزارم با هم دوره رو بخریم
بعدش دیدم من همش منتظرم بابام اون پولی که قول داده بود رو بده
یا خواهرم یه مقدار پول گذاشته بود که انگار هنوز دلش راضی نبود و شک داشت بیاد تو دوره یا نه
منم دیدم هیچکس اندازه من تعهد نداره
پول خواهرم رو پسش دادم
و گفتم نصفش رو خودم گذاشتم کنارکار خدا بوده
باقیشم با خود خدا
و جالبه از زمانی که انرژی ایم رو متمرکز کردم رو خودم و اعتماد به خدا
از در و دیوار داره پول و شاگرد میاد و به زودی زود دوره رو میخرم
و جالب تر از اون اینکه من اصلا عجله ندارم و فقط دارم لذت میبرم
و این قربانی بعدی بود که تمام پولش رو خودم بدم وکاری به دیگران نداشته باشم
چون باررررها مامانم گفت هرچقدر باشه من میدم
اماحتی فکرمنکردم به کمکش
و این توهین رو به رابطه ام با خدا نکردم
خوشحال ام شما سلامت هستی
خوشحالم به زندگی به این شیوه متعهد بودی و داری پاداش هارو هر روز دریافت میکنی
خدارو صد هزار مرتبه شکر
بسم الله الرحمن الرحیم
به نام خداوند بخشنده و مهربان
همین جوری سایت رو باز کردم دیدم فایل جدید در زمان مناسب در مکان مناسب همیشه هدایت میشم به نشانه ها دقیقا اون چیزی بود که میخواستم بهم الهام شد بیام ببینم
توجه بر نکات مثبت:
خدایا شکرت بابت این هوای عالی و قشنگ و سرسبز پرادایس زیبا اون خونه قشنگ و اون دریاچه و اون پرنده های زیبایی که پرواز میکردن و این قطره های بارون بود به نظرم !
چه قدر استاد عالی شدین بهای هدف دادنتون بوده که باعشق تنمپا وقت گذاشتین روش
و خانوم شایسته که باعشق همیشه فیلم میگیرن و قرار میدین در سایت از همگی شما سپاس گزارم و از همگی دوستان که واقعا توی سایت زحمت میکشن از استاد عزیزم خانوم شایسته عزیز خانوم فرهادی آقای ابراهیم مدیر فنی و دوستان هم فرکانسی عزیزم !
روز عید قربان شروع داستان عشق و ایمان است
عید قربان بر همگی دوستان مبارک باشه💜
رد پا باشه که متعهد باشم!
امروز 1401/4/19
حاضری برای هدفت چه چیزی قربانی کنی؟؟؟
خدای من این نشانه ای بود که امروز هدایت شدم به سمتش خدا باهام حرف زد که اقا چرا تمرکزت نمیزاری روی همین کاری که انجام میدی روی همین رسالتت روی همین شغل مورد علاقت و اونجایی که استاد شما گفتین بها دادین بله این هم نتیجه اون بها دادن
بها دادن فقط پول دادن به یک دوره نیست بها دادن این نیست این فایل رو گوش کنم بعدش همون آش و همون کاسه همون زندگی نه باید عمل کنم مثل استاد میاد هدفش رو مینویسه رسالتش رو و میندازه دور گردنش که هرروز حسش کنه که اقا دنبال چیزی نرو این رسالت تو هست اینقدر ایمان داشتین که میرسین و گفته بودین گسترش توحید و یکتا پرستی این نشون دهنده چی هست؟یعنی تمرکز روی این کار فقط و بقیه رو بزاری کنار توی دانشگاه به جای اینکه کتاب دانشگاه بخونی اونجایی که گفتین دوستتون گفته بود امتحان داری امروز گفتی من میخوام این کتاب ها رو بخونم و عاشق باشی دیگه زمان نمیفهمی وقتی عاشق رسالتت باشی دیگه تمرکزت روی کارته بقیه کارها میزاری کنار حتی مثل قران ایات محکم و متشابه که بعضیا میرن سراغ متشابه بعضیا سراغ ایات محکم و استاد همیشه دنبال اصل بودین یعنی دنبال هدفت برو بقیه اصل نیست اگه تو دانشگاه بودی همون جا میموندی و هیچ رشد و پیشرفتی هم نبود!
مثل ابراهیم که رفت فرزندش که تو خواب بهش الهام شده بود قربانی کنه که به الهامتش عمل کرد اینقدر به خدا اعتماد داشت !!!!
و خیلی نشانه واضح بود برای من که اقا چرا سردرگمی برو سراغ عشق علاقت ؟؟؟
خدا دقیقا این نشانه رو داد توی فایل که علی ؟؟؟؟؟!!!!
آیا این کاری که داری انجام میدی چه بهای رو داری میدی؟
آیا برای همین کاری که انجام میدی هم با خودم هستم هم با بقیه که پیشرفت کنیم یکم فکر کنیم؟؟؟
آیا من توی این رسالتم شغلم همونی که عاشقشی چه کارهایی داری انجام میدی براش ؟؟؟
آیا تمرکزت روی شغل مورد علاقت هست؟؟
آیا حاضری بهاش رو بدی از قدم های کوچک شروع کنی آیا حاضری همین شغلی که داری بری مهارت کسب کنی کتاب بخونی دوره ببینی رشد کنی وقتت رو بزاری براش تا موفق باشی یا اینکه فقط بشینیم نگاه کنیم ؟
آیا حاضریم به قول استاد تمام کارها رو یاد بگیری توی همون شغلت یک مثال مثلا در رستوران
آیا حاضری بری اموزش تمام غذاها رو یاد بگیری خودت غذا بلد باشی زمانی که آشپز رستوران نبود به هر دلیلی آیا حاضری با عشق بری خودت غذا درست کنی یا بشینی مغازتو ببندی بگی آشپز نیست؟؟؟
منظور استاد همینه که یاد بگیر روی خودت خدا حساب کنی که اگه یه جایی کارت به مشکل خورد خودت انجام بدی مثلا در کار آنلاین بری اموزش ببینی مهارت کسب کنی ویدیو بسازی برای کارت برای بیزینست که رشد کنی
مثال رستورانی که زدم مثل باید یاد بگیری که حسابداری بلد باشی طرز برخورد طرز چیدمان یخچال طرز چگونگی کاهش هزینه ها بیهوده و کم کردن ساعت کاری اما بالا بردن کیفیت غذا
من مثالی بزنم از خودم من این حرفا ننوشتم که چند تا حرف خوشگل باشع یا نصیحت که منم بدم میاد از نصیحت من دقیقا امروز میشه ۳سال یا بیشتر من دریک رستوران بودم حسابدار خیلی دوست داشتم پیشرفت کنم در تمام جنبه ها اون رستوران همیشه به خودم میگفتم علی تو که اینجایی یه چیزی رو یاد بگیر باور کنید من رفتم توی آشپز خونه ببینم آن آشپز چه جوری غذا درست میکنه مثلا برنج ایرانی گوشت کباب تکه کردن رفتم یاد گرفتم جوری که اگه آشپز نبود من حسابداری رو ول میکردم تو روزی که مثلا آشپز نبود که غذا درست کنه یا غذا درست بود کسی نبود مثلا برنج ایرانی بزنه من یاد گرفتم رفتم زدم صاحب کارم خیلی مسخره اما اومد دید خیلی لذت برد از کارم من برای جلب توجه بقیه اون کارو انجام نمیدادم فقط به نفع خودم بود و اینکه رفتم تو بحث کارهای دیگه خیلی پیشرفت کردم یعنی مشتری ها خیلی بهم افتخار میکردن یک آدم پشت صندوق بره بیاد کمک کنه فقط برای یک هدف!! بلد باشم غرور ریختم بیرون با عشق اونجا کار میکردم حتی با مشتری ها چه قدر صحبت کردم از موفقیت هاشون با صاحب کار کلا دنبال پیشرفت بودم و الان توی یک حوزه دیگه هستم از وقتی که خودمو شناختم رسالتم رو پیدا کردم و منظور استاد همینه باید برای رسیدن به هدف باید بهاشو پرداخت
به نظر من مهم ترین بها !!!
وقت گذاشتن تمرکز و بابت پولی که میدی برای هدف برای دوره ها ارزش قاعل باشی باعشق شروع کنی.
و امروز نشانه ای بود برای من!!!
و برای رسیدن به هدف چه بهایی بدم!
خدارو شکر آدم های منفی رو ۳سال پیش وقتی با قانون آشنا شدم گذاشتم کنار تلویزیون که دیگه هرگز نگاه نمیکنم !!
در ۲۴ساعت ۵ساعت میخوابم
من باید توی این چند ساعت باید تمرکز کنم فقط توی شغل مورد علاقم از یه جایی شروع کنم از پست گذاشتن قدم های کوچک ناامید نشم نتیجه کم کم مثل کاشت گیاه🌱👉🏻 میاد
استاد چند روز پیشرفتم دفتر ۳سال پیشم دیدم گفتم خدایا سه سال گذشت ؟؟؟؟؟
ولی من هرگز حسرت نخوردم تمام وقتتم گذاشتم روی اموزش دیدن خدارو شکر توی کسب کارم مهارت لازم کسب کردم فقط باید بیشتر تمرکز بزارم
واقعا وقتی عاشق کارت رسالت الهی خودت باشی رسالتی که خدا بهت نمیگه چه رسالتی خودت کشف میکنی از درون حسش نمیکنی انگاری وقتی میری سمتش خدا بهت میگه این توانایی هارو داری اما تو خیلی توی این یکی پیشرفت میکنی روش بیشتر کار کن
رسالت مثل همون دفتر نقاشی میمونه که معلم ها میدان زمان تصیح نمرات میبینی چه قدر نقاشی فوق العاده یکی درخت یکی ماشین یکی دریا میکشه اما درنهایت رسالت همه زیبا همه توانای دارن بها دادن همون تمرکز همون نقاشی هایی که میکشیدم در دوران مدرسه یادمه تنها جایی که ما تمرکز داشتیم موقع نقاشی کشیدن بودن بود همه تمرکز میذاشتن روی نقاشی زیبای خودشون روی کار خودشون یادمه سرم بالا میکردم همه غرق بودن در اون چیزی که میخواستن بکشن خیلی تمرکز بود روی کارهاشون هرکسی برای خودش یه چیزی میکشید براش مهم نبود نمره رقابت فقط مهم اون چیزی بود که میخواست بکشه باعشق انجام میداد
امیدوارم همه دوستان در این سایت بتونیم رشد پیشرفت کنیم از یع جایی که بهمون الهام میشه شروع کنیم قدم های بعدی گفته میشع
من اولین کاری میکنم همین الان برم یه کار کوچک برای کسب و کارم کنم بعد از همین نوشتن کامنت میرم
ایمانی که عمل نیاورد حرف مفت هست!!!
دوستتون دارم همگی
راستی یه چیز بگم من وقتی اومدم کامنت بنویسم خدا شاهده نمیدونستم اینقدر طول بکشه و این حرفا گفته بشه
دقیقا وقتی کاری رو شروع میکنی اون آگاهی ها میاد خودش از طرف خدا
دقیقا مثل یک ماشین میمونه که در تاریکی شب میخوای بری جایی اما چراغ های ماشین تا چند متر روشن میکنه اما قدم به قدم میری و بهت گفته میشه از کجا بری از کدوم مسیر فقط باید ادامه بدی
این ردپا باشع برای خودم
!!!
سلام به استاد خوبم و خانم شایسته عزیز و همه ی دوستان عزیزم
بعد از مدت ها دارم کامنت میزارم تو سایت
و در مورد این قربانی کردن در مورد رسیدن به هدف
یه مثال عینی تو زندگی خودم دارم که میخوام بگم هم برای خودم یادآوری بشه هم یه نکته اموزنده باشه برای دوستانم
من حدود ۱۰ سال پیش گواهینامه رانندگی مو گرفتم و همون بار اولم تو هر دو آزمون قبول شدم ولی به خاطر ترس و نگران بودن در مورد حرف دیگران و همینطور کمالگرایی که من باید از همون اول درست انجامش بدم در صورتی که کاملا غلط هست و این نکته رو تو جلسه ۱ دوره عزت نفس استاد گفتند و چقدر هم کاربردی و اموزنده بود برای من که هیچ کس از روز اول کاری رو درست انجام نمیداده
و به خاطر این دلایل من ۵،۶ سال رانندگی نمیکردم و هی جسته گریخته انجامش میدادم چند بار میرفتم تمرین باز یه مدت انجام نمیدادم و رسید تا اواخر سال ۹۸ و اوایل ۹۹ که تصمیمم رو گرفتم و با خودم گفتم من میخوام انجامش بدم و به خودم گفتم دیگه برام مهم نیست دیگران از خانواده م تا بقیه چی میگن و حتی اگر مسخره کنن برام مهم نیست
و برای غلبه به ترسمم این ایه قران و همیشه با خودم میگفتم و هو معکم این ما کنتم یعنی خدا میگه هر جایی باشید هر لحظه و ثانیه و هر کجا من با شما هستم و این خیلی بهم انرژی و ایمان میداد و حرکت میکردم و از مسیر های کم و کوتاه شروع کردم و هی بهتر شدم و تکاملم و طی کردم و بلاخره کاملا راه افتادم و برام راحت شد البته بعد از یه مدت و تا جایی رسید که موقعیت هایی جور شد و خودم مثلا تنهایی مسیرهای طولانی رو رفتم و ترسم بیشتر ریخت و مسافرت تنهایی رفتم و هی تجربه م بیشتر شدم و ترسم کمتر … این مثال و زدم تا هم به خودم یادآوری بشه که من برای رسیدن به این هدفم دو تا مورد و قربانی کردم که تونستم بعد ۶ سال بهش غلبه کنم و انجامش بدم ۱. اهمیت ندادن به حرف دیگران ۲. غلبه به ترس با ایمان به حضور خدا و هدایت و حمایت و کمکش تو هر لحظه و همه جا
و برای رسیدن به هدف های دیگه هم باید قربانی کنی تا بهشون برسی و از خدای خودم کمک میخوام تا بتونم انجامشون بدم .
در پناه خدا باشید
به نام خدا
سلام به استاد و همه دوستان خوبم.
وقتی این فایل رو برای بار چندم گوش میدادم ، متوجه موضوعی شدم ، که وقتی برای بار اول گوش دادم متوجه نبودم ، در قسمتی از فایل استاد گفتن که در واقع حضرت ابراهیم رفت که قربانی کنه و خدا براش گوسفندی رو فرستاد ، این جمله برای من جای تفکر داشت ، و بعد تجربه اش کردم . موضوع این هست که ، در اهداف کوچک تر و قدم های کوچکی که برای اهداف بزرگمون برمیداریم ، زمانی که خداوند ایمان ما برای رسیدن به هدف رو میبینه ، راه رو برامون هموار میکنه ، گاهی اوقات ما میریم با اطمینان بها رو پرداخت کنیم و از نظرمون کار سختی بیاد اما زمانی که انجام میدیم خداوند گوسفند جایگزین رو میفرسته و متوجه میشیم عه ، پس اون جوری که من فکر میکردم هم نبوده ، دلیل خیلی از تنبلی های آدم ها به نظرم همینه ، اگر ما حرکت کنیم راه برامون باز میشه ولی تا زمانی که فکر کنیم ، عمرا شروع به حرکت نمیکنیم ، اگر حضرت ابراهیم ، بی چون و چرا و منطق فرمان خدا رو اجرا نمیکرد، هرگز خلیل الله نمیشد، اگر من بخوام از این قضیه درس بگیرم ، اینطور میگم که اکثر اوقات ، ما میریم که برای هدفمون بها رو پرداخت کنیم (قربانی کردن اسماعیل) زمانی که با اطمینان تصمیم میگیریم که قربانی کنیم ، وقتی ایمان ما دیده میشه خداوند مسیر رو برامون هموار میکنه ( گوسفند رو جایگزین میکنه) و من فکر میکنم در اکثر قضایا ، موضوع همین باشه .
چون خودم کار هایی که فکر میکردم سخته رو شروع نمیکردم ولی زمانی که تصمیم گرفتم و انتخاب کردم ، شروع کردم، مسیر هموار شد ، انگار که ۲۴ ساعت شبانه روزِ من دو برابر شد ، وقت بیشتر ، انرژی بیشتر در حالی که تا چند وقت پیش انرژی انجام دادن کار های روزانه و معمولی هم نداشتم ، نمیدونم با دیدن فایل های دانلودی به صورت روزانه و کوتاه کوتاه چه انرژی رو در من فعال کرد ، در هر صورت خدارو شاکرم که به این مسیر هدایت شدم .
با آرزوی آگاهی و سلامتی برای تمام دوستان عزیزم ❤️
روزاول
سلام بر انسانی که به معنای واقعی کلمه مفهوم ایمان، اراده، قدرت، شجاعت، جسارت، عشق، سلامت، خواستن، هدف، هدایت و نورالهی را نفس میکشد.
من امروز روز اولی هستم
روز اول ثبت شدنم به عنوان عضوی از خانواده عباس منش
نه اینکه قبلا در سایت نبوده ام یا استاد را نمیشناخته ام، نه!
ایشان را سالهاس میشناسم، فایل های ایشان رو بسیار شنیده ام
بارها خواستم بنویسم
اما دستم نمیرفت
ایشان را بسیار تحسین میکنم
که الحق سزاوار تحسین هستن.
استاد جان میدانم در حال خواندنش هستی. سپاسگزارم
میخواهم ازتجربه 13ساله ای بگویم که نتیجه ای چشمگیر شاید برای خواننده این مطلب نداشته باشد اما پراز درس هست.
تجربه سالها حرکت من برروی مدارصفر
سالها تلاشو کوشش و دوباره سر خانه اول بودن
اماااا
قابل تامل!!!
من از ابتدای زندگی مشترکم که حدود سیزده سال پیشبود فهمیدم برای اینکه انچه دوست دارم در زندگی داشته باشم باید برروی خودم حساب کنم
باید خودم رو بسازم
خودم رو قوی کنم
بااینکه تجربه کارکردن قبل ازدواج داشتم اما فهمیدم باید جور دیگری کار کنم
ان زمانها استاد را نمیشناختم
شروع کردم به گرداوری کتابهای مختلف موفقیت و خواندنشان
دوست داشتم برای خودم کار کنم، کاروکاسبی خودم را راه بیندازم. بااینکه خداوند همان ابتدای زندگی به مافرزندی الهی داده بود اما مانع من نشد که هیچ بلکه انگیزه ای برای حرکت بیشتر من به سمت خواسته هایم شد. در ابتدا گفتم درسم را ادامه دهم برای ارشد. در رشته جدید اقدام کردم و بهایش هم که شب بیداری برای مطالعه بود با تمام خستگی های بچه داری ام پرداختم. بله ان موقع شاید با این کلمه اشنا نبودم یعنی بهادادن. اما میدانستم برای بدست اوردن چیزی باید چیزی را وسط گذاشت. من همت و اراده و شب بیداری سه ماهه فشرده را وسط قرار دادم. بچه داری در شهر غریب و دور از خانواده و با حضور کمرنگ همسر و درکنارشان درسخواندن. نتیجه این پرداخت بها قبول شدنم در دانشگاه معتبری بود.
موتور من روشن شده بود و اینبار تصمیم گرفتم برای ارتقای تخصصم در دوره های اموزشی خاصی شرکت کنم در کجا؟ تهران! خانه من کجابود؟ بیش از هزار کیلومتر انطرف تر!
بازهم باید بها پرداخت میکردم.برای این کار چندین بها پرداختم، اول که پولی برای شرکت در دوره نداشتم، هنوز هم با استاد و اموزه هایش اشنا نبودم، تنها طلایی که داشتم یک زنجیر گردن بود انرا فروختم حدود یک میلیون شد.کی؟ده سال پیش.و بهای دوره را پرداخت کردم.و بهای دوم سفر به تهران بازهم با کودکی نوپا!
درتهران به لطف خدا آشنایی داشتم که فرزند کوچکم را با اطمینان کنارشان گذاشتم و و بهای سوم هرروز صبح ساعت 6 خارج میشدم و 8شب بازمیگشتم با تعویض چندین خط مترو و خط تاکسی، به مدت دوهفته تمام. بله این ها چندین بهایی بود که برای بدست اوردن فقط یکی از اهدافم پرداخت کردم و بماند خستگی ها و کوفتگی های این مسیر که البته هرگز طعم خوش مسیر و نتیجه رو برایم ازبین نبرد.
و بازهم اهداف جدید و بهای جدید
تابه امروز
اما نکته ای که مرا وادار به نوشتن کرد این بود که من بها خیلی پرداخت کردم تا به چیزی برسم اما نه به استقلال مالی که دوست داشته ام طی این سالها رسیده ام نه پول و ثروت و دارایی دارم.
.
من با استاد و اموزه هایش از سال 95 اشنا شدم
تغییرات کوچکی در شرایطم ایجاد میشد اما نه ماندگار نه قوی
و دوسال هست که در شرایطی هستم که زندگیم در دو چمدان خلاصه میشود و هر دوسه ماهی جایی ساکن هستیم تا صاحبخانه عذرمان را بخواهد.
.
من امروز با بیش از دها بارشنیدن این فایل فهمیدم که پرداخت بها با ایمانِ نصفه نیم بند، تمرکز نصفه نیم بند، چشم انداز نصفه نیم بند و، توکل، احساس خوب، کنترل ذهنِ نصفه نیم بند، بله کلمه کلیدی نصف نیم بند هست، بدرد نمیخوره. اصلا نصفه نیم بند بودن تو هیچی بدرد نمیخوره،یا نباش یا درست و حسابی باش!
من فقط بها را تمام وکمال پرداخت میکردم در مابقی فاکتورها نصفه نیم بند بودم.
بااینه در کارم نامبر وان بودم اما بی ایمانی ام، مرا به موفقیتی که لایقش بودم نرساند. والبته مابقی نصفه نیم بندها
.
استاد جان امروز تعهد میبندم با خودم و خدای خودم و شما و خانواده موفق عباس منش که هرروز انقدر نظر بنویسم و انقدر فایل گوش کنم تا نتیجه هایم را با شما جشن بگیرم. وبرای نصفه نیم بند نبودن اولین گام من همین نوشته ها و همین سایت باید باشد. به امید جشن موفقیتها
سپاسگزارم استاد عباس منش که بهترین هستید و سزاوارترین برای واژه استاد
سپاسگزارم از همراهی شما و
انرژی های مثبت شما
خدایا شکرت
با نام خدا آغاز میکنم که جانم از آن اوست،
سلام با استاد و مریم خانم عزیز،
من هدف های زیادی برای زندگیم انتخاب کردم ولی از اونجایی که نمیشه همه هدف هارو باهم انجام داد من اولویت بندی کردم اونها رو،
هدف اصلی من رسیدن به یکی از بهترین دروازه بان جهان،هستش یعنی بتونم تو باشگاه های مطرح جهان(اروپا)بازی کنم و برای هدفم ارزش قائل هستم و حالا کار هایی که براش انجام دادم و قربانی هایی که کردم رو میگم،
من تقریبا هفت سال دروازه بانی فوتسال کار می کردم و عالی هم بازی میکردم ولی از یه جایی به بعد نتونستم عشق داشته باشم توش و ول کردم(بعد از ۳سال).
رفتم دنبال فوتبال و اونجا چون هیچی مربی ای نداشتم خیلی بد بود و اون رو هم ترک کردم(تقریباً ۱سال).
بعد از اون، همه ورزش هارو امتحان کردم منتها بعضی یک جلسه بعضی یک ماه بعضی یک هفته ولی تقریبا هر چی ورزش تو شهرستان ما بود من امتحان کردم و رفتم ولی هیچ کدوم نتیجه نگرفتم (چون علاقه ای نداشتم).
گذشت و گذشت دوباره مربی فوتسال مون اومد و به بابام گفت که بچه رو ده جا نفرست یک جا ببر که تمرکزی بره و عالی بشه.
بعد دوباره رفتیم پیش مربی فوتسال و سه چهار سال تا سال نهم متوسطه اول بازی کردم)
در تمام این سه سال مربی ما هر چی بازیکنانی که از فوتبال از باشگاه خودش نتونستن برسند رو مثال میزد و میگفت شما نمیتونین به فوتبال برسین باید تو فوتسال باشید و این کار رو ادامه بدید همه بچههایی که میخواستن هم به فوتبال برن از ترس اینکه نکنه مربی مون چیزی به اون بگه و پیش بقیه بد جلوه داده بشه به سمت فوتبال نمیرفتن.
من کسی بودم که خارج شدم از منطقه امنم و رفتم با اون شرایط مربی و مخالفت خانواده و فشار دوستان باشگاه رو ترک کردم و به سمت فوتبال هدایت شدم چون احساس عالی به من دست میداد.بعد از یک هفته دوباره به من زنگ زدن و گفتن چیشده و من قضیه رو براشون تعریف کردم مربی مون بدش اومد و با لفظ تمسخرآمیز به من مثال های آدمایی رو زد که نتونستن به هدفشان برسن.
ولی من کنترل کردم ذهنم رو و با اینکه میترسیدم و صدام میلرزید به مربی گفتم که من میخوام به اروپا برم و اونجا بازی کنم.
یه لبخند ریز زد و گفتگو هم تموم شد ولی نمیدونید چه حسی سربلندی من داشتم.
بعد از اون قضیه هدایت شدم به یکی از باشگاه های شهرستان مون و بازی های مختلفی انجام دادم و با اینکه خیلی کم مربی اومد (تقریباً کل سال۲جلسه)من عالی بازی کردم.
الان هم بچه های فامیل و دوستانم میپرسم دارن چیکار میکنن گفتن که میخوابیم و موبایل نگاه میکنیم و غیره ولی من تقریبا هر روز به دشت کنار خونمون میرم و با یکی از دوستانم تمرین دروازبانی انجام میدم و خودمو بروز میدم.
این بود داستان فوتبال من و رسیدن به علاقم.
ولی کار هایی که برای قربانی کردن در مسیرم میخواهم انجام دادم و میدم ترک بعضی دوستان نگاه نکردن به اخبار و سریال های تلویزیونی،تمرین روزانه برای افزایش مهارت، رفتن و پیشرفت کردن و خارج شدن از منطقه امن و….. سپاس از خداوندی که بالاترین و تنها قدرت جهان و ما را هدایت میکند به سمت خواسته ها و علایق مان.
سعادت مند و پیروز باشید و به خواسته های بینظیرتون برسید❤️. خدانگهدار.
سلام بر استاد عزیزم
استاد سخاوتمند که ارزشمندترین نکات را به صورت رایگان در اختیار بقیه قرار می ده. اوایل فکر می کردم که برای گرفتن نتیجه حتما باید محصول خرید ولی الان به این درک رسیدم که اگه به فایلهای رایگان شما هم عمل بشه زندگی آدم از اینرو به اونرو میشه.
سوالتون: حاضری برای هدفت چه بهایی پرداخت کنی؟
اول بار که به این سوال فکر کردم به خودم جواب دادم باید سحرخیزتر باشم تا بتونم زمان بیشتری را به کارم اختصاص بدم.
ولی الان بعد ار ۲ روز به این نتیجه رسیدم که مهمترین بهایی که باید بپردازم خراب کردن این شخصیتی هست که الان دارم و از نو بنا کردن یه شخصیت نو. به قول معروف”خانه از پای بست ویران است، خواجه در پی نقش ایوان است”
آره شخصیت من از ریشه خرابه و من فکر می کردم با نیم ساعت زودتر بیدار شدن قراره چیزی عوض بشه. شخصیتی که به شدت درگیر احساس گناهه آیا می تونه به موفقیت برسه؟ جواب فقط نه است.
منی که چندین بار دوره عزت نفس رو گوش دادم و خداییش خیلی هم بهتر شدم هنوز روی بزرگترین عیبم یعنی کمال گرایی و احساس گناه به صورت جدی کار نکردم. بعد به خودم می گم چرا اونجور که باید نتیجه نگرفتم. مگه احساس گناه می ذاره نتیجه بگیری؟ مگه کمالگرایی می ذاره؟ تو رو درگیر مقایسه می کنه، تحقیرت می کنه و تو جز حس بد چیزیو تجربه نمی کنی
بله استاد عزیزم ۵ ساله که ازدواج کردم و بیش از ۳ ساله که با شما آشنا شدم. از همون روزای اول فهمیدم که اگه می خوام موفق بشم، اگه می خوام از شر مشکلاتی که باهاشون درگیرم خلاص بشم باید از خونوادم دور بشم. و از همون زمون شروع شد: مادر سالمندی که از همه نظر ناموفقه و بیماره شروع کرد به احساس گناه بهم دادن، به اینکه من چقدر بدم که به اون زیاد سر نمی زنم، هفته ای یک بار به نظرش کم بود و بعد از اون خواهرایی که مرتب با متلک گفتن و گله کردن به من احساس بد دادن و من، من مشرک در درونم حقو به اونا دادم در ظاهر نزد همسرم حرفهاشون رو رد می کردم ولی در درون باور داشتم. آره من مشرک بودم و به خودم نگفتم که اصلا تو چه کاره ای که بتونی کاری برای پدر و مادرت بکنی، تو چه کاره ای که بتونی اونا رو خوشحال یا ناراحت ، سالم یا بیمار کنی. هر چیزی در زندگیشون هست فقط خودشون خلق می کنن و نه فقط تو ، اونای دیگه هم هیچ کاره ان
من قانون جذب کار می کردم مثلا، ولی اصلا نفهمیده بودم قانون جذب یعنی چی. در مورد خودم تمرکزم بر شوهرم بود و فکر می کردم که چرا اون خوب کار نمی کنه تا ما پولدار بشیم و در مورد پدر و مادرم هم غرق در احساس گناه بودم. توی سرمای زمستون یا گرمای تابستون با اتوبوس و بچه کوچیک می رفتم اونجا که چی؟ اونا از دیدنم خوشحال بشن، دیدن پسرم خوشحالشون می کنه و غافل از این بودم که چیزی که اونا رو خوشحال می کنه من یا پسرم نیستیم بلکه توجهات اوناست. بارها می دیدم که اونجام و اونا خوشحال نیستن حتی بازی بچم بیشتر کلافشون کرده. می دیدم که لبخندی کوچیک هم بر لب پدرم نمی شینه و این رفتنها فقط داره حال منو بد می کنه.
میومدم خونه و تا چند روز به هم می ریختم و احساس گناهی که هیچ وقت کم نمی شد.
من در گمراهی بودم و نمی فهمیدم که این احساس گناه ناشی از باورهای شرک آلودمه. واقعا بی جهت نیست که بزرگترین گناه شرکه چون انسانو نابود می کنه بدون اینکه انسان بفهمه داره از کجا ضربه می خوره.
همیشه با خودم می گفتم چطور طرف می تونه از خونوادش دور بشه و اونا رو کم ببینه و عذاب وجدان نگیره که چرا به پدر و مادرش سر نمی زنه و چرا به اونا توجه نمی کنه؟ راستش شما و خانم شایسته رو که می دیدم این فکرا رو می کردم.
و الان تازه به پاسخ این سوال رسیدم : اونا عذاب وجدان نمی گیرن چون خودشون رو کاره ای نمی دونن، چون باور دارن که هرکسی خودش خالق زندگی خودشه و حتی اگه الان مادرش مشکلی داره بخاطر دوری اون نیست بخاطر توجهات خودشه.
بله استاد سالها زمان برد تا من به مفهوم اصلی ترین حرف شما که هرکسی خودش خالق زندگیش هست برسم. در واقع سالها طول کشید تا درکش کنم.
خدا رو شاکرم
الان می خوام خودمو قربانی کنم. خودی که پر از اشتباهه، خودی که پر از غلطه، خودی که پر از ضعفه
باید کمر همت ببندم به تغییر باورهای چرت و پرتی که نمی دونم از کی در وجودم خونه کردن و مثل خوره روحم رو می خورن و ارمغانی جز رنج برام ندارن .
باید بفهمم ندای ذهنی را که می خواد منو در همین وضعیت نگه داره و با وجود سرزنشهاش و نجواهاش قدم بردارم.
ممنونم استاد همیشه به خدا می گم من آرامش می خوام خدایا و الان داره راهو نشونم میده. سال ۱۴۰۱ برام عالی بوده نه از این جهت که نتایج فوق العاده ای گرفتم بلکه از جهت خودشناسی که دارم بهش دست پیدا می کنم.
الان دیگه مثل قبل هر کاری که از دستم بربیاد برای پدر و مادر عزیزم می کنم ولی با این باور که هر خوبی من به خودم برمی گرده و هر بدی من به خودم. من در زندگی اونا تاثیری ندارم. من قدرتی بر زندگی اونا ندارم. اگه حالشون خوبه دست من نیست خودشون خلق کردن اگه حالشون هم بده خودشون خلق کردن من بی گناهم.
می دونم استاد تغییر این باور نیاز به زمان داره و یادآوری مداوم. و تصمیم جدی گرفتم که برای تغییر این باور روی خودم به شدت کار کنم.
امید که خدای بزرگ، محافظ همه انسانها کمکم کنه. امید که به آرامش برسم.
بازم ازتون ممنونم استاد . حرفهای شما طلان گاهی سالها زمان می بره که آدم به ارزششون پی ببره.
خدا ازتون محافظت کنه که نه تنها پیام آور توحیدید بلکه پیام آور آرامش و عشق هم هستید.
به نام خداوند بخشنده ی مهربان
سلام به استادعزیزم وسلام به مریم بانوی مهربانم
وسلام به تک تک دوستانم
روزهشتادو سوم، روزشمارتوانایی تشخیص اصل از فرع…
وقتی حرف از قربانی کردن وپرداخت بهاء میشه، من کسی هستم که می تونم به جرات قسم بخورم، بهایی که پرداختم برای اینی که الان هستم باشم هیچ چیز باارزشی نبوده، اگر بگم پولی ومالی بوده، اگربگم جسمی بوده، اگر بگم روحی بوده، اگر بگم ذهنی بوده، هرچی که بوده…
من فقط اومدم یکسری چیزهای بیخود رو ،بی ارزش رو ریختم دور، گذشتم ازشون…ازش چشم پوشی کردم ،چیزهایی که نبودنشون بهتر از بودنشون بود…
مثال میزنم…
من یه روزی توی اختلافاتی که با همسر پیدا کرده بودم، ذهنیتم این بود که اوکی ایشون وضع مالیش عالیه، مهریه هم حق منه، تا نگیرم جدا نمیشم ازش، حتی اگه کلی اذییت بشم تو رابطه ولی مجبورش میکنم حقمو بده، وایشون چی میگفت و توی ذهنش چی بود؟؟
خب اذییتش میکنم تا خسته بشه بگه مهرم حلال وجونم آزاد…
من اون زمان تازه با این مسیر آشنا شده بودم ودرک درستی از قوانین نداشتم ونه شناختی از لطف ومهربانی خداوند ، انقدر ترسهام زیاد بود وانقدر حرف دیگران روم تاثیر داشت که مهریه حقته هرطور شده ازش بگیر…
خلاصه وقتی این مسیر پرخیر وبرکت رو ادامه دادم هرچی جلوتر اومدم دیدم شما استادقشنگم میگید، ترس روبروی ایمان هست، جنگیدن توی هر چیزی اشتباه هست، پول وثروت انقدر زیاد هست که ازبهترین روش میاد توی زندگیمون خیلی راحت و دلچسب،خب اوایل سخت بود باور این موضوع، ولی گفتم آقا این آدمیکه داره این حرفو میزنه بالای 10 ساله داره همین اصل رو میگه، هیچ تفاوتی توی حرفهایی که تو فایلهای اون سالهاش بوده تا به امروزش نیست، پس این قانون جهان هست وبرای هرکسیکه بهش عمل کنه ، صدق میکنه…
ومن با تمام وجودم وبا رضایت قلبی رفتم تمام مهریه وحق وحقوقم رو بخشیدم، تا موضوع دادن وگرفتن مهریه برام اصل نباشه، بلکه ببینم آیا این زندگی درست بشو هست یا نه، و جالبه که همسرم خیلی شیک ومجلسی رفت تمام کارهای طلاق رو انجام داد بدون اطلاع من و چندماه بعد داد نامه طلاق اومد در خونه…
خب من اول به حرفهای شما ایمان اوردم وبعد به لطف خداوند، من چیزی رو قربانی نکردم جز ترس هامو، جز خشم و حس انتقامم رو، جز جنگیدن وجنگ اعصاب رو، وپله های دادگاهی که قرار بود قبلش بالا و پایین بشه، تا مثلا اخرش ماهی فلان قد بیاد توحسابم یا یه پولیکه با حرص ودرد و رنج و جنگ اومده باشه تو زندگیم،اگرچه حقم بوده…
والبته که خداوند یکسال نشده برام جبران کرد و من جواب اعتمادم رو بهش گرفتم واتفاقا به این مسیر ایمانم بیشتر شد که بدون شک درسترین مسیر هست…
اگر بخوام در مورد ارتباطاتم با افراد سمی ومنفی بگم، که اون زمان تعدادی از خانوادمم جزء شون بودند، بازم باید بگم که من توی مورد فاصله گرفتن از اون افراد ترسهامو قربانی کردم، ترس ترد شدن وتنها شدن ونادیده گرفته شدن و دوست داشته نشدن رو…
وبعد اون قربانی هایی که دادم چی نسیبم شد ؟؟
کلی ذهن وفکر آزادی که تمرکزم رو آورد روی خودم وباعث شد چندین ماه فقط وفقط تمرکزم روی سایت و بهبود شخصیت وزندگیم باشه و البته که الان مدتهاست با دستاوردهایی که نسیبم شده تواین مسیر، ارتباطات سالم و بهتری رو دارم تجربه میکنم حتی با افرادیکه قبلا نمی تونستم اصلا تحملشون کنم ولی چون دید وباورم رو نسبت بهشون تغییر دادم واز قانون برانگیحتی در روابط استفاده کردم شکر خدا روابط سالم وبرپایه صلح وپرمهری رو دارم با دیگران تجربه میکنم واونا که دیگه توفرکانس من نبودند وتغییری درشون ایجاد نشده بود بعد تغییر شخصیت من کلا از زندگیم حذف شدن….
در مورد کار وبارم اگه بخوام بگم، که باز باید بگم من تنبلی و توقع وانتظارم از دیگران رو، ترسهامو، تردیدهامو، بی انگیزگیهامو وناامیدیهام قربانی کردم وبه جاش، کلی عشق وانگیزه و امید و انرژی بدست آوردم برای اینکه هدفهامو مشخص و دنبالشون کنم واونهمه انرژی که پرت میرفت و هدر میرفت توی دنبال کردن اخبار و زندگی مردم و جامعه و……اومد شد یه انرژی قوی وزیاد و رفت سمت فعالیتهای مفید و برام پول و موقعییت اجتماعی وکلی ارزش و حس خوب مفید بودن به همراه آورد….
اگر بخوام از هر جنبه ای به زندگیم نگاه کنم توی این دوسال اخیر، می تونم بگم من فقط آشغالهای توی ذهن و وجود وباورم رو ریختم دور، تا جا بازبشه برای تایم هایی که فقط وفقط در مسیر رسیدن به اهدافم پرشده از شور واشتیاق وانگیزه و خلق ارزش و کمک به گسترش جهان…
شکر خدا کارم سرجاشه، تفریحم سرجاشه، استراحتم سرجاشه….
آقااااا، یک کلام، من به تمام حرفهای شما رو باور کردم ،بهشون ایمان آوردم تا جایی که سعی داشتم بهشون عمل کردم، گفتم اگه برای سیدحسین عباسمنش ومریم جان و دوستان دیگه شده، برای منم پس میشه و همونم جواب گرفتم…
منتهی، من به اندازه ایمان وباور خودم که فک میکنم سر سوزن هست نتیجه گرفتم….
هنوزهم یه باورهای مخربی از گذشته گاهی توی وجودم خودنمایی میکنه…
مثل حالا پول ومال واموال زیاد میخوام براچی ….
اینکه حالا دوتا غیبت کوچیک مگه کجا رو میگیره…
حالا مثلا من باعث گسترش جهان نباشم وزیاد مفید نباشم برای جهان بین این 8 میلیارد مگه به کجای جهان برمیخوره….
حالا من بشینم یه گوشه نون وماستم رو بخورمو و زیاد نخوام برم دنبال هدفهای بززگتر و قانعتر باشم مگه چی میشه و…..
از این جورگفتگوهای ذهنی دیگه…
که سریع میام با تمرکز روی دوره 12 قدم، اون نجواها وصداها رو خاموش میکنم وبه خودم نهیب میزنم که مینااااااا، آی مینااااااا، نکنه باز برگردی به روتین گذشته وباری به هرجهت زندگی کردن و مثل گذشته کاسه ی چه کنم چه کنم بگیری دستت…
من بی نهایت از برگشتن به منه گذشته ترس دارم، وهمونقدر برای بهتر شدن منه دیروز اشتیاق، واین باعث شده تواین مسیر پرخیرو برکت موندگار باشم به لطف الله مهربان…
ان شالله که هممون توی این مسیر همیشه ثابت قدم باشیم
من یه روزی میخواستم
به نام رب العالمین …
سلام به استاد عزیزم و مریم خانم شایسته ام …
سلام به دوستان عزیزم …
بعضی از فایل ها رو وقتی گوش می کنی ، اولش کمی می ترسی، یک قدم برمی گردی عقب، ولی بعدش با دقت تر به مسیر نگاه می کنی و با اراده تر می شی …
می بینی همه چیز درسته ، و نیازی به از دست دادن چیزی نیست ، بلکه به دست میاری…
استادم نمی دونم چجوری بگم …
امروز دوباره جلسه اول قدم دهم را گوش کردم …
یعنی علف هرزی که باید از جا کنده بشود را بکنی ، و یا درختی که جای بدی رشد کرده ، تا مسیر باز بشود . تا فضا باز بشود برای رشد چیزی که می خواهی …
این دلیل قربانی کردن هست ، بها پرداخت کردن …
من دو سال هست که در این سایتم …
دو سال هست که دارم روی اندیشه هام کار می کنم …
به صورت تصادفی کاری که دوست نداشتم را رها کردم ، با آمدن به اینجا و با کار کردن روی افکارم تصمیم گرفتم به کار قبلی ام برنگردم. و روی کاری که دوست دارم سرمایه گذاری کنم . برای مدینه ی فاضله ای کا دوست دارم تجسم کنم …
استاد برای تمرکزم، اینستا را از گوشیم پاک کردم. تا تمرکزم بیشتر باشد ، تا به نحوه ی زندگی دیگران کمتر توجه کنم ، حتی اگر توجه مثبت باشد و متمرکزم را بیشتر روی خودم و افکارم و زندگیم بگذارم…
تلویزیون را کم کردم ، ولی الآن می خوام به خودم پیمان بدهم که دیگر هیچ فیلم و سریال را دنبال نکنم …
تا باز هم متمرکز تر بشوم، و تمرکز روی خودم و افکارم بیشتر بشود …
استادم ، به صورت تکاملی هرروز تلاش کردم، منی که زیاد به منفی ها توجه می کردم، تمرکز کردم نه تنها درباره نا زیبایی ها صحبت نکنم و سکوت کنم، بلکه جائی که نازیبایی هست رو بگردونم. و به قول مریم خانم شایسته در هرچیزی بگردی یک چیز مثبتی می نگا کنی توش پیدا کنی …
دفتری بردارم و جای هر اندیشه ی ناصحیحی اندیشه ی درست بگذارم . جایش خدا بگذارم ، به جای اینکه قدرتی را به کسی دیگر متعلق بدونم ، خدا رو بگذارم …
همسرم و شریک زندگیم ، کسی که خودم را وابسته ی او می دیدم ، رو رها کنم …
و این باور را تقویت کنم ، من مسئول او نیستم و او مسئول من نیست ، من مسئول افکار خودم هستم… و روی این باور کار کنم …
و البته که حاصل این رها کردن ، در صلح بودن بیشتر ابتدا با خودم و با او بود ، احساس عشق بیشتر بود. ایمان پیدا کردم به جای هرچیزی قربانی می کنی ، پاداشی عظیم تر و بسیار ارزشمند تر دریافت خواهی کرد، چرا که قانون جهان این هست …
جهان چیزی را به تو می دهد، که او می دهی…
اگر بدهی او می دهد و اگر بگیری ، او هم می گیرد …
استادم، من باز هم می توانم روی خودم کار کنم ، باز هم می توانم بها پرداخت کنم ، و صبر کنم تا ایمانم ثمره بدهد …
استادم ، من یاد گرفتم تا هرروز یک ساعت قرآن بخونم تا باور درست درش پیدا کنم و کتاب هایی بخونم تا درش باورهای درست پیدا کنم ، هرروز تمرین کنم ستاره ی قطبی را و هرروز سپاس گزاری کنم ، و هرروز به خودم بگویم افکار ما زندگی ما را رقم می زند ، زندگی ما ، همه و همه حاصل فکر ماست …
استادم ، امروز شده آگاهی تبلیغاتی منه …
دارم خودم را تصور می کنم ، مقابل شما ، و این همه دوستانی که نتیجه های فوق العاده گرفتن بایستم و صحبت کنم از خودم …
از مهدیه ی بی نظیری که تصمیم گرفته تا برای هدفش قدم بردارد ، و توجه نکندبه حرف دیگران که بهش می گویند چقدر این هدف دور از دسترس هست . و من حتی چجوریش و از چه طریقی انجام می شود را نمی دونم
. من تلاش می کنم و ایمان دارم خداوند راهش را به من می گوید و باور کنم هدایت شده ام ، در زمان درست در مکان درست هست . و خداوند من را هدایت می کند …
استاد چند وقت پیش داشتم به این فکر می کردم ، اگر نتیجه نداد چه…
به خودم جواب دادم من از خدای در قلبم دست نمی کشم …
من می ایستم ، و باز هم روی ذهنم و روی خودم کار می کنم ، هر مهارتی باشه کسب می کنم ، صبر می کنم ، و این مسیر را ادامه می دهم …
و ایمان را که مومنان در بهشت زندگی می کنند ، به سوی بهشت هدایت می شوند و آسانی ها …
از شما استادم سپاس گزارم …