اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
اینجانب صدف صادقی همینجا تعهد میدهم که تا ابتدای سال 1402 همواره صعودی هر روز با تمرکز 100٪ به دور از هر عامل بیرونی و محیطی روی
1.کنترل ذهنم و عدم تغذیه باور ،افکار ، کانون توجه مخرب گذشته ام
2.ایجاد باور،افکار هماهنگ با هدفم ، تغذیه کانون توجه جدیدم متناسب با هدفم
3.تمرکز کامل روی خودم شغلم و بهبود و آپدیت کردن مستمر و افزایش مهارت های مورد نیازم
4.پست کردن روزانه فایل جدید
کار کنم و خودم رو ارتقا بدم ، وقتی این ها رو مستمر ادامه بدم افزایش درامد و رشد کسب و کارم خود به خود بوجود میاد
از خدا می خوام اراده قدرت جسارت و هر عامل درونی که بهش نیاز دارم رو تو وجودم تقویت کنه و منو مصمم تر از هر موقع دیگه کنه
از خدا می خوام راهم رو هموار و اسون کنه و هر چیزی که نیاز هست رو برام فراهم کنه
می خوام روز اول سال 1402 بیام با افتخار و رضایت از خودم این کامنتم و از خودم ببینم و خودم به خودم افتخار کنم برای قولی که به خودم و خدا دادم و پاش وایسادم
چقدر فایل به جایی بود و این روزها خیلی به شنیدنشون نیاز داشتم❤💐
چقدر حاضریم برای اهداف قربانی کنیم ؟!
الان من در اواسط مسیر رسیدن به اهدافم هستم و تااینجا قربانی های زیادی رو دادم ، به شهرهای اطراف رفتم بااینکه اوایل خیلی برام سخت بود اما رفتم و هربار برام اسانتر شد این مهاجرت کردن .. یک چیزی هم یاد گرفتم که بسیاربسیار به رشدم و به درک اگاهیم و حال خوبم کمک کرد و اون این بود که فهمیدم میتونم بدون ادمایی که بهشون وابسته ام ، زندگی کنم چون این حال خوب منه که باعث اتفاقات خوبه ..وقتایی که حالم خوب بود و در حال حرکت بودم اتفاقات خوب برام میوفتاد و میدیدم که بدون هرگونه وابستگی چقددر میتونم زندگی خوشی رو تجربه کنم این برام عالی بود چون قبلا ادم وابسته ای بودم وحال خوبمو به ادما وصل میکردم و اگر اون شخص نبود منم خوب نبودم ……….
همین حالاکه داشتم فایلوگوش میدادم و استاد گفتن برای اینکه ترسهاش بریزه میرفت تو دلشون ، منم رفتم تو دل یکی از ترسهام و جرئت کردم بایک شخصی تلفنی صحبت کردم درحالیکه قبلش خیلی ازاینکار ترس داشتم ، وبعد دیدم که به قول استاد یه ادم دیگه ای شدم وقتی پا روش گذاشتم و کمی بزرگتر شدم !
من اواسط مسیر هستم ؛ حالامیفهمم که خدا فقط ده متر جلوتر و نشونت میده نه صد متر !! وتو باید حرکت کنی این ده متر رو بری و ذهنتو پاک کنی از همه حرفای مردم که میگن نمیشه ووووو… اونوقت که به اونجا رسیدی خداوند ده متر بعدی رو برات مشخص میکنه . چند روز دیگه قراره یک قدم بردارم که اینم هدایت خداوند بود باید برم و ببینم چی میشه الخیر فی ما وقع .
در چند ماه گذشته باید یکسری قربانی هایی میدادم اما بدلایلی که نتونستم ذهنمو کنترل کنم ، یک پیشنهاد کاری رو رد کردم که برای ایندم مفید بود و پول داشت و من نرفتم ولی حالا که نگاه میکنم انگار خییلی هم ازاین قضیه ناراحت نیستم …نمیدونم … هرچی بود گذشت و سعی میکنم در اینده هوشیارتر و اگاهانه تر عمل کنم .
ترمز قوی دارم و اون عزت نفسه .کارکردن روی این ، هدف اصلی امسال منه و اگه بهبودش بدم جنبه های دیگر زندگیم بهترو بهتر میشه..باید قدمهای محکمتری بردارم و البتتته که احساسمو کنترل کنم این هم یکی از ترمزهامه و نجوا ازاینجا نفوذمیکنه !!!
وقتاییکه احساسم خوب بود ، گوارشم بهتر کار میکرد بدنم انقباض نداشت و رها بودم قوی تر بودم استوار گام برمیداشتم و دنیا رو جور دیگه ای میدیدم صبحها سبک بودم و وقتی احساسم بد بود برعکس اینا بود … باید بتونم حسمو خوب کنم به هرقیمتی که شده 💪
سلام به استاد عزیزم و مریم جان مهربانم و دوستان صمیمی
بزرگترین هدف زندگی من رسیدن به آرامش و لذت بردن از زندگی و هم مدار شدن با انسان هایی است که با آن ها احساس خوبی میگیرم و برای رسیدن به این هدف سعی میکردم هزینه کنم و دوره های استاد را بخرم و استفاده کنم و فکر میکردم این فقط خرید دوره میتونه پرداخت بها باشه ولی چون با تمرکز کامل رو دوره ها کار نمیکردم و مهم تر از همه نمیتوانستم ذهنم را کنترل کنم به نتیجه ی مطلوب نمیرسیدم و بعد از پایان دوره وقتی می دیدم که به نتیجه ی دلخواه نرسیدم پیش خودم می گفتم اشکال نداره حالا یه دوره ی دیگه را میخرم و اون را گوش میدم تا به هدفم برسم ولی باز هم بی نتیجه بود و امروز بعد از گوش دادن به این فایل با خودم عهد بستم که دیگه حق خرید هیچ دوره ای را ندارم تا زمانی کا نتونستم به صورت لیزری و متمرکز رو دوره های خریداری شده کار کنم و باید بتوانم ذهنم را کنترل کنم تا به نتیجه برسم به نظرم من بزرگترین قربانی من برای رسیدن به هدفم کنترل ذهن هست اگه بتونم ذهنم را کنترل کنم به نتیجه و هدف مورد نظرم خواهم رسید به امید پروردگار یکتا واین سخت ترین و بزرگترین قربانی من برای رسیدن به هدفم می باشد
خدایا کمکم کن که بتونم با توکل و اعتماد کردن به خودت به خواسته هام نچسبم و ذهنم را به سمت ناخواسته ها نبرم و به هدفم برسم
استاد با گوش دادن به این فایل که واقعا به جا بود یه تلنگری به من بود که چرا برای رسیدن به هدفت حرکت نمیکنی چرا اون بهاهای که میدونی باید پرداخت کنی ونتیجه بگیری را پرداخت نمیکنی
من از زمان شروع این بیماری که همش کارمون تعطیل میکردن میدونستم باید تغیر کنم و یه شغل که دوستش داشته باشم وانلاین باشه را پیدا کنم ولی میترسیدم همش میگفتم اون چکاریه چرا نمیدونم من چیو دوست دارم وبرم پیداش کنم
خلاصه تو همون شغل قبلی که خرید وفروش پسته بود ادامه دادم همون حرف شما استاد که نشونه ها میاد که اقا تغیر کن تا چک جهان نخوردی من تغیر نکردم
خدا فشار سختر کرد وسرما پسته ها زد وخراب شدن
دیگه بعد از اون بازار کلا بهم ریخت درامدم کلی افت کرد
واینکه اموزشها و دورها را هم کار نکردم کمرنگ شد
رفتم یجای دیگه سر کارکه یه پولی در بیارم خرجام نمونه اونم یکماهی بود و تموم شد
یه روز که تصمیم داشتم دوباره شروع کنم از خدا خواستم که هدایتم کنه به یه شغل جدید که دوستش هم داشته باشم .و اینکه میدونستم به کشاورزی علاقه دارم اصلا خسته نمیشم در مورد کشاورزی چیز یاد بگیرم یه خونه باغ هم دارم در طول روز شاید ۵یا۶ساعت میچرختم تو درختان ولذت میبرم ولی میگفتم چجوری میشه کسب درامد کنم این نمیشه
خلاصه از خدا خواستم که هدایتم کنه توی مغازه پسته فروشی دوستم بودم گوشیم زنگ خورد یکی دوستای قدیمم که همین حرف شما استاد گفتین بها بپردازین این بنده خدا را من قبلا حذف کرده بودم از زندگیم زنگ زد حتی اینکه رابطه ی خوبی نداشتیم باهم زنگ زدو گفت من میخوام ازت مشورت بگیرم برای یه شغلی از اینام هست که فقط حرف میزنه وعمل نمیکنه
گفت من توی یه شرکت کار میکنم کار کشاورزی انلاین میکنن
کود وسم مشاوره برای کاشت پسته اینا میدن
حتی شرکت هم نیست میبینن مشتری چی میخواد اینا تهیه میکنن میفرستن پولش میگیرن
به ذهنم خورد من که علاقه زیادی دارم همیشه هم مطالعه میکنم چی برای درخت ورشد درخت خوبه
چرا نیام بزارم یوتیوب یا اینستا چیزی هم هست که دوستش دارم وحال میکنم از انجامش
بعدش نجواهای شیطان میومد نمیشه سخته تو روی صحبت کردن جلوی دوربین نداری
اطرافیان مسخره میکنن
خلاصه از این نجواها هی میومد
رفتم با این دوستم صحبت کردم در مورد کارشون امدم یه پیج اینستا گرامی درست کردم قدم اولش برداشتم
انشالله با دیدن این فایل وپرداخت بهاش بتونم قدمهای بعدی بردارم
این فایل، یه مکمل عالی هست برای فایل دلیل نتایج پایدار
استاد داخلش گفتین 500 بار گوشش بدین.
چون انسان به سادگی یادش میره.
بله، به سادگی فراموش میشه، لازم دارم به یادآوری زیاد و مکرر.
من تصمیم گرفتم در اولین قدم، برای پرداختِ بها واسه رشدم، برای رسیدن به اهدافم اینکار رو انجام بدم.
انقدر گوش بدم که آگاهی ها نفوذ کنن داخلم، درکشون کنم، یه طوری بشه که باور کنم و فکر کنم همه ی این آگاهی ها از خودم بیرون اومده انقدر که درونی شدن…
تو این فایل نکات زیادی برام بولد شد.
ترجیح میدم هر نکته رو جداگانه و متمرکز تو کامنت های مجزا مطرح کنم که خودمم بهتر درک کنم مطالبِ این فایلِ جذاب و سرشار از آگاهی رو.
میخوام تمرکز لیزری بذارم روی این فایل، حتما میام و کامنت میذارم برای این فایل مجدد…
اولین تعهدم به خودم اینه:
بارها و بارها و بارها گوش بدم این فایل رو، کامنت بنویسم برای این فایل و هر بار از یه زاویه نگاه کنم و بنویسم یا اینکه هر بار در مورد تمرینم برای عملی کردن این فایل بنویسم…
امروز یک بار گوش دادم و یه بار هم نصفه.
این اولین کامنتم هست برای بار اولی که گوش دادم:
یه بها پرداخت کردم امروز:
موقع پیاده روی رفتم از نگهبانی یه مجتمعِ نزدیکِ خونه مون، که فضای محوطه اش خیلی خیلی بزرگه درخواست کردم میتونم داخل محوطه پیاده روی کنم و پاسخ بله شنیدم و خوشحال رفتم داخلش پیاده روی کردم.
اول که ایده اومد، کمی خجالت کشیدم که مطرح کنم، اینکه به عنوان یه غریبه بخوام که برم پیاده روی کنم…
استاد باورتون نمیشه وجودم را بغض گرفته. حال و روحیم دگر گون بود و گفتم بزار یه سر به سایت استاد بزنم حالم خوب بشه ودیدم فایل گذاشتید و اونم چه فایل خوبی یعنی اصلا از نکته هایی که گفتید پراز بغض شدم. که منی که انقدر رویا و هدف دارم چه بهایی دارم بابتش میدم
گفتید هدف هاتون را بنویسید. من قبلا تو یه شرکت نتورکی کار میکردم که فکر میکردم فقط اونجا قراره موفق بشم بعد از اینکه رو عزت نفسم و باور های فراوانی کار کردم به این رسیدم آخر اون کار مال خودم نیست و آخر نمیتونم روش حساب کنم و خلاقیت توش نمیتونستم داشته باشم خلاصه ایده به ذهنم رسید که منی که با دنیای مجازی و اینستا آشنا شدم کار شوهرم را رونق بدم در فضای مجازی
و…
1.هدف اصلی خداشناسی و خود شناسی
بها:جدا شدن از شرایط نامناسب مثل همون صحبتی که کردید سه تا چیز را کنار بزاریم
توپ بازی هم بازی زمین بازی
2.رونق کار همسرم در فضای مجازی (تعمیرات مبلمان راحتی)
بها:آگاهی بیشتر از این صنف و تحلیل رقبا و ایده پردازی برای سفارش بیشتر
درسته ترس سراغم میاد چون کار قبلی را ول کردم و احساس میکنم نکنه اینجا هم موفق نباشم ولی میدونم هر کاری در مسیر تکامل من هست و کاری قبلیم هم برای تکامل من نیاز بوده
و از صحبت هاتون یاد گرفتم که فقط رو توانایی های خودم حساب کنم و انتظار نداشته باشم کسی دیگه کنارم باشه تا رشد کنم
به نام خالق قوانین جهان به نام فرمانروای جهان هستی بنام رب العالمین ❤
سلام به استاد عزیز تر از جانم سلام به توحیدی ترین فرد حال حاضر که به ما توحیدی بودن رو آموزش داد یاد داد که چطوری از همه عالم دست بکشیم و فقط از خدا بخواهیم که خدا کافیست برای ما که خداوند بس است .
واقعا استاد این جمله برازنده شماست
«پیرو آیین عباسمنش باشید زیرا که او موحد بود و مشرک نبود»
استاد ما این همه سال درس خاندیم این همه سال به مسجد رفتیم
ولی هیچوقت قرآن رو درک نکردیم از زمانی که با شما آشنا شدم دارم خدارو میشناسم ،
بزرگ ترین سپاس گذاری من از خداوند اینه که من رو به شما و این خانواده توحیدی ملحق کرد ،
– خانواده ای که بجز خداوند به کسی دیگه ای تکیه نمیکنن ،
-خانواده ای که فقط تمرکزشون روی خودشونه و نه کاری به کسی دارن و نه دیگران رو قضاوت میکنن
این خانواده از بدنه جامعه کنده شدن و میشه با چند دقیقه صحبت کردن با هاشون کاملا تشخیص داد که این فرد یه عباسمنشیه ،
استاد توی تاکسی نشسته بودم که یه خانمی وسط راه سوار ماشین شد ، خیلی انرژیشو دوست داشتم ، سر چهار راه افسر راهنمایی و رانندگی داشت با بدو به سمت یه ماشین میرفت من گفتم ببین برا جریمه چیکار میکنه و وقتی رسید پیش اون ماشین متوجه شدم رفته که هولش بده و گویا اون ماشینه خراب بوده – برگشت بهم گفت «با لبخند» دیدی زود قضاوت کردی –
بهم گفت: ببین من اگه یه نفر توی خیابان لخت باشه هم قضاوتش نمیکنم میگم حتما گرمش بوده
استاد خدا شاهده تا اینو گفت سریع پیش خودم گفتم فقط یه عباسمنشی میتونه اینجوری باشه و اینقدر با خودش در صلح باشه بهش گفتم قانون جذب کار میکنی گفت اره گفتم استاد عباسمنش رو میشناسی گفت اتفاقا با همون دارم کار میکنم خندیدم به حالت ذوق طوری – گفتم میدونستم بهش گفتم منم با استاد کار میکنم – بهم گفت ولی خیلی رو خودت انگار کار نکردی استاد همون جا یه زنگی توی ذهنم به صدا در اومد انگار خدا این آدم و برای من فرستاده بود که بگه تا کی میخوای دست رو دست بذاری تا کی میخوای عمل نکنی به حرفایی که میزنی تا کی میخوای عمل نکنی به چیزایی که میدونی انگار یه بیگ بنگ درون من ایجاد شد استاد با خودم عهد بستم که شروع کنم به هدف گذاری و هر چی که از شما یاد گرفتم رو بکار ببندم و عمل کنم به دانسته ام ، اومدم خونه شروع کردم به هدف گذاری 5 تا هدف تعیین کردم که باید لیزر فکوس برم روشون و اولی و که تیک زدم برم سراغ دومی – دومی که تموم شد برم سراغ سومی و به همین ترتیب ، نه اینکه همه رو با هم برم جلو چون قدرت تمرکز رو خیلی خوب درک کردم –
استاد اولین هدفم رو گذاشتم برای کاهش وزنم – من کسی بودم که عاشق غذا خوردن بودم یعنی حساب میکردم در روز بالای 5 وعده غذا میخورم ولی باید برای رسیدن به این خواستم این عشق به غذا رو قربانی میکردم – باید بهاشو میپرداختم – استاد من از اون آدمی که روزی 5 وعده بیشتر غذا میخورد تبدیل شدم به کسی که هر 24 ساعت یکبار غذا میخورد و حتی کمتر بعضی روزا بود که رسیده بودم به 48 ساعت یکبار ، استاد شما میدونید که حتی یدونه چیبس هم وارد دهانت بشه یه وعده حساب میشه من توی این 24 ساعت بجز آب چیز دیگ ای نمیخوردم – و اینجاست فرق کسی که بهای رسیدن به خواسته هاشو میده و قربانی میکنه در راه خواسته هاش با اون کسی فقط آرزو میکنه که ای کاش فلان چیزو داشته باشم ای کاش فلان ماشین رو داشته باشم ای کاش فلان خونه رو داشته باشم و زندگیش با ای کاش ای کاش تموم میشه و….
استاد من از وزن 104 کیلوگرم رسیدم به وزن 88 کیلوگرم – تو این مدت ارتباطم رو با همه قطع کرده بودم – یه روز تولد خاهرزادم بود «استاد خیلی شمارو دوست داره اسمش آراده و الان 5 سالشه همه قسمت های سریال رو باهم نگاه میکنم یه جورایی یاد شما و مایک میوفتم وقتی صفحه آرزو هاتون رو نگاه میکردین» توی تولد همه فامیل هامون جمع شده بودن من دیر تر از همه رسیدم خونه حدودا ساعت های 22 بود -اون صحنه ای که من از در اومد تو همه استاد دهنشون این هوا وا شده بود😲😲😂😂 که چیکار کردی آخه مگ میشه این همه تغییر توی این مدت کوتاه – استاد اون شب یه شب رویایی برای من بود ، احساس میکردم همه برای تبریک گفتن به من اومد اونجا – مثل کسی که توی یه مسابقه برنده شده همه بهش تبریک میگین یه همچین حسی داشت – یکی از شوهر خاله هام گفت ببین به این میگن اراده من تا حالا نزدیک 40 میلیون خرج خالت کردم از دکتر و دارو های لاغری ولی 1 کیلوگرم تغییر نکرده😂😂😂 اونجا بود که به خودم افتخار کردم گفتم سامی نوش جونت بهاشو دادی الان داری میوه شو میخوری و واقعا رسیدن به این خواسته اعتماد به نفسی به من داد که هیچ چیزی به من این اعتماد به نفس رو نمیداد
استاد یه باوری که خیلی به من کمک کرد رو برای دوستان بگم که این رو بسازن که خیلی بهشون کمک میکنه
فرمول این باور اینجوریه که مثلا: اگر من از وزن 104kg تونستم برسم به وزن 88kg ، باز هم میتونم این روند رو بهبود و بهبود بدم – و اینو به خودم میگم من یه زمانی آرزوم بود ، رویای من بود که به این وزن برسم و الان دارمش
وقتی من از نقطه 1 تونستم برسم به 1.00001 پس بازم میتونم این روند رو بهبود بدم چون من یکبار این کارو انجام دادم پس شدنیه پس میشه و این باور خیلی به من کمک میکنه که همیشه در حال پیشرفت باشم .
استاد هدف بعدی من این بود که توی کارم پیشرفت کنم و به یکی از نفرات اول این حوضه تبدیل بشم اما استاد من میدونستم برای رسیدن به این هدف باید تمام تمرکزم روی این کار باشه مثل شما که گفتین حتی اگر سالی 1 دقیقه وقتم رو بگیره بازم من نمیخوام و از کار استعفا میدم- اما استاد ماشینم خیلی تمرکزم رو میگرفت و یه جورایی این مسبب من بود ، و من وابستگی نسبت بهش داشتم و نمیتونستم ازش دست بکشم ، استاد من این رو از شما درک کردم که وقتی داری روی خودت کار مکنی و در احساس خوب هستی هر اتفاقی میوفته «چه خوب و چه بد (به ظن ما بد)» اون هدایت اللهِ به سمت رسیدن ما به خواسته هامون – استاد خداوند طی یه اتفاقی ماشین من رو ازم گرفت البته بهم برگردونش دوباره ولی بهم فهموند که باید قربانیش کنی برای رسیدن به خواسته هات میدونم سخته میدونم خیلی دوسش داری ولی این به نفعته «چه بسا چیزهایی دوست دارید در حالی به ضرر شماست و چه بسا چیز هایی رو دوست ندارید در حالی به نفع شماست و خداوند ناظر و نگهبان به همه چیز است»
استاد الان دارم درک میکنم این آیه رو و خداوندرو شاکرم که بهم فهموند که راه درست اینه و تو باید اسماعیلتو قربانی کنی
درسته خیلی دوست دارم ماشینمو کلی باهاش خاطره دارم کلی فیلم و عکس ازش دارم اما من باید قربانیش کنم من باید بهای رسیدن به خواسته هامو بدم – واین راه بهتره این راه سعادته و این اتفاق چقدر من رو بزرگ تر کرد چقدر من رو رشد داد چقد توکل رو بهم فهموند چقدر هدایت رو برای قابل لمس تر کرد اینکه اگر فقط روی خدا حساب باز کنی و از همه عالم دست بکشی چقدر راه ها هموار تر میشن استاد من قربانی خودم رو دادم و بزودی ماشینم رو میفروشم با اینکه خیلی دوسش دارم و یه جورایی این تنها دارایی منه ولی برای اینکه من بزرگ تر بشم باید قربانیش کنم .
و الان بهایی که باید پرداخت کنم اینه که هر روز خودم رو توی مهارتم ارتقا بدم – نقاط ضعف رو بهبود بدم – اگر یه جاهایی از کارم رو خوب نیستم برم بهتر و بهترش کنم
و قربانی دیگه ای که باید بدم اینه که ترس هارو بردارم و برم خودم رو پرزنت کنم – برای کاری که انجام میدم ارزش قائل باشم – به این باور برسم که افراد زیادی هستند که الان به این تخصص من نیاز دارن و حاضرند پول پرداخت کنند بابت این کار – و …
و بیام روی عزت نفسم کار کنم و بیام روی احساس ارزشمندی و احساس لیاقت کار کنم که هروز که میگذره دارم بیشتر ارزش این موضوع رو درک میکنم اینکه نقطه مشترک تمام افراد جهان عزت نفس و احساس ارزشمندی و احساس لیاقتیه که درون خودشون ایجاد کردند – اگر کسی تونسته به هر جایگاهی برسه ما هم قطعا میتونیم کافیه مثل اون فکر کنیم «باور هامون» و مثل اون عمل کنیم .
عاشقتونم مواظب خودتون باشید ❤🥰 و منتظر فایل های جدید روی سایت هستم.
سلام عرض می کنم خدمت استاد گرانقدرم و خانم شایسته مهربان
و یه سلام دیگه هم عرض می کنم خدمت تمام دوستای عزیزم در سایت
خدایا بی نهایت سپاسگزارم که در مدار دیدن این زیبایی ها و در مدار بودن بین این افراد فوق العاده و در مدار دانشجو بودن در این بهشت (دانشگاه موفقیت) هستم
استاد گرانقدر من عاشق تکنولوژی قسمت متاورس و هوش مصنوعی و دیوایس هایی مثل موبایل های هوشمند و ساعت های هوشمند و … هستم
البته ناگفته نماند که بی نهایت عاشق عکاسی و فیلم برداری هم هستم و احساس می کنم این اون چیزی که رسالته منه و اگه ساعت ها هم انجامش بدم عشق می کنم و خسته نمیشم حتی اگر بابتش بهم پولی هم پرداخت نشه
بعد از چند وقتی که از شغل مشاور املاک اومدم بیرون رفتم سراغ عکاسی و آموزش و کار کردن در این زمینه ، یه سری اتفاقات (به ظاهر نازیبا) افتاد که بعداً فهمیدم خیلی هم خوب بوده و من رو رشد داده و بهم فهمونده دقیقاً چی می خواهم
دوباره از خداوند هدایت خواستم اول رفتم چند تا شغل رو هرکدام چند هفته یا یکی دو ماه وارد شدم و دیدم شاگرد بودن یا کار کردن برای دیگران اصلاً و ابداً با روحیات من جور در نمیاد
دوباره توسط الله مهربانی برگشتم همین محله خودمون که قبلاً هم کار میکردم
منطقه پردیسان قم (همه مدل سازه ای اینجا هست مثل خود قم ، ولی بیشتر به مسکن مهرهایش معروفه البته که ناگفته نماند حدوداً سه چهارم این منطقه را مسکن مهر ها تشکیل دادن)
آدرسش هم همون بلوار الغدیر بالاتر از شهرک قدس و حدوداً از سال 83 و 84 اولین ساختمان های مسکونی رو تحویل دادند
الان خدا رو شکر خیلی رشد بی نظیری داشته و قیمت های شخصی سازهاش 3 یا 6 واحدی هاش خیلی نزدیک به قیمت های شهرک قدس هستش
خدا رو شکر این ها همه نمود فراوانی بی نهایت هستش برای من
بگذریم…
این ها رو گفتم که برسم به اینجا که من واقعاً دیوانه وار عاشق عکاسی ام و رویام اینه که یک عکاس موفق بشم
اقدامات عملی ای هم که به ذهنم میرسید انجام دادم جهت آموزش دیدن و رفتن و از شاگردی شروع کردن و این ها…
ولی هیچ جایی هیچ کسی استخدام عکاس آقا نداشت!!
من هم که دوربین نداشتم برم یه جایی قراردادی کار کنم یا پیج بزنم یا وبلاگی چیزی راه بندازم یا هرچی ….
من نه تنها دوربین عکاسی ندارم بلکه تجربه ی بی نهایت کمی هم از کار با دوربین های دیجیتال دارم من فقط آموزش های ویدیویی رو دیدم در یوتویوب
پول نداشتم برم کلاس ثبت نام کنم که :)
تازه اگه میرفتم ثبت نام می کردم هم نمی توانستم دوربین بخرم :)
تازه لب تاب هم ندارم !! :)
خلاصه دیدم اینجوری نمیشه من نمی توانم از این عشقم دست بکشم
اومدم رفتم کارهای مختلف انجام دادم خیلی اینور اونور تو در و دیوار رفتم در نهایت خستهی خسته تسلیم خداوند شدم گفتم من نمیدونم تو بهم بگو چه کار باید کنم
خدا بهم گفت تو قبلاً در شغل مشاور املاک عالی عمل می کردی کلی قرارداد های خوب بستی پول های خوب ساختی در تمام زمینه ها از جمله روابط و عزت نفس رشد داشتی و …
برگرد
برگرد مشاور املاک….
گفتم چی؟؟؟
برگردم مشاور املاک ، خدایا مگه یادت رفته من این شغل و بوسیدم و گذاشتم کنار به دوست هام هم گفتم من دیگههههه بر نمی گردم در این شغل
کلی از مخاطب هامو پاک کردم ، همکار ها مشتری ها و…. تمام سر رسید ها رو ریختم رفت
هرچی فایل صوتی و تصویری و متنی و …. در موبایلم مرتبط با املاک بود پاک کردم
یعنی کاملا تمرکزم رو از املاک برداشتم و گذاشتم روی عکاسی البته هنوز هم یه جاهایی رو فراموش کرده بودم ، مثلاً من تا چند ماه به هیچ عنوان نرفتم به همکارهای سابقم که خب خیلی هم دوست بودیم با هم سر بزنم
ولی….
گاها اون ها زنگ میزدن و من باز حس و حالم بد میشد و احساس می کردم دارم وقت تلف می کنم اون ها دارن مثل چی پول میسازن
حالا این ها احساسات من بود ها اون ها بنده های خدا از سر عشق و محبت زنگ میزدن و اصلا تحقیر و … در حرف هاشون نبود
من ذهنم خود تخریبی می کرد
یا مثلاً بارها و بارها مشتری های قدیمیم که من نه شمارشون رو داشتم نه اصلاً یادم می اومد کی هست بهم زنگ میزدن
من سر یه بهانه واهی که اس ام اس بانک هام روی این شمارست یه سری جاهای مهم این شماره رو دادم و… حاضر نبودم این بها رو هم بپردازم و شمارمو عوض کنم و این اشتباه بسیار بزرگی بود
و
خدا رو شکر می کنم
سری بعدی که اقدام کنم خیلی بیشتر سر سپرده و تسلیم الله میشم و هر کاری که لازم باشه مخصوصاً عوض کردن سیم کارت رو اگه نیاز باشه حتماً انجام میدهم
دیگه نمیام خودمو گول بزنم که نه من آدم قوی ای هستم و…
البته کتمان نمی کنم که من همیشه دارم روی عزت نفسم و باورهای توحیدی کار می کنم و هر بار نسخه موحد تر و قوی تری از خودم ارائه میدهم
قشنگ می فهمم که در شرایط سخت که قبلاً حالم خیلی گرفته میشد و احساساتی میشدم دیگه کمتر احساساتی میشم کمتر حالم گرفته میشه و حتی گاهی وقتا می توانم بی تفاوت باشم
ولی
باید یادم باشه که برای اهدافم باید بها پرداخت منم و شجاعت خودمو نشون بدهم تا خداوند هم پاداش ها رو بده
خلاصه
من اردیبهشت از املاک اومدم بیرون رفتم دنبال شغل رویایی ام عکاسی
بعد اون اتفاقات افتاد که نمی خواهم خیلی با جزییات بگم چون تمرکز بر ناخواسته هاست
بعد دوباره اول پاییز مهر خداوند منو هدایت کرد اومدم مشاور املاک در یک دفتر بسیار شیک و خوبه با آپشن های بیشتری نسبت به دفتر قبلیم مشغول به کار شدم
با این هدف که من قرار نیست اینجا موندگار باشم خداوند منو هدایتم کرده تا اینجا با عشق پول بسازم و برم سراغ خرید دوربین و بعد هم قدم های بعدی بهم گفته میشه که کجا برم برای کلاس و چه جوری از کجا کار عکاسی رو شروع کنم و کی از این املاک بیام بیرون و به صورت تمرکزی برم سراغ کاری که عاشقشم یعنی عکاسی
خیلی احساس خوبی دارم که این ها رو اینجا نوشتم احساس سبکی می کنم
و مطمئن هستم که یه روزی نه چندان دور که عکاس هستم دارم عشق می کنم و همش از این شهر به اون شهر میرم و پول میسازم (آخه من بی نهایت عاشق مسافرتم) میام این رد پای خودم رو می بینم و چقدر ذوق زده میشم و ایمانم نبست به خداوند بیشتر میشه
که چقدر هوای منو داشته و چقدررررر در این مسیر بهم کمک کرده
الهی به امید تو…
ان شا الله که این مسیر یه روند ادامه دار باشه
عاشقتم استاد ، شما تنها کسی هستی که الان بیش از سه ساله صبح تا شب صداتو میشنوم
سلام محمد حسین جان دوست عزیزبسیار سپاسگزارم ک ب من لطف داشتی و گفتید نظر و پیشنهادی راجب ب عکاسی بگم
من یع خانوم میشناسم تو اینستاگرامه نمبدونم میشه اسمشو بنویسم یا ن اما ب صورت فارسی میگم خودتون سرج کنید ب صورت لاتین تو اینستا گرام
اسم این پیج استدیو شفیعی البت وسطش اندرلاین داره اسمش ملیکاس این خانوم خیلی موفقه تم عکاسیشم فقط از مراسم عقد و بله و برون و عروسیه در حوزه دیگ فعالیت نمیکنه تو بیوگرافیش نوشته بود عاشق این کار و از همه شهرهام مشتری داره از طربق پیجش و عکسهای خیلی قشنگی ام میگیره خدایی ایشون گفتن از سازمان فنی و حرفه ای عکاسی اموزش دیده بعد ی مدت تو یه اتلیه کار کرده به نظرم شمام برید از سازمان فنی و حرفه ای حالا قم نشد از تهران از جایی ک به قم نزدیکتره یاد بگیرید اگ عاشقیش باید بها بدی باید تلاش کنی و باورهاتو قوی کنی نسبت ب عکاسی و خدا وازش بخا تو رو ب یک اتلیه خوب هدایت کنه برای کار.ب نظرم کار سختی نیست حتی اگ لازم شد مهاجرت کنی ی مدت ب تهران برای عکاسی این کارو انجام بده یا رفت ووامد کن تا یادبگیری اگرم قم داره خیلی بهترو از خدا بخاه حتما تو قم کار در اتلیع خوب سر راهت بزاره
یع دوستی داشتم دبیرستان بودیم ازدواج کرد ب اقایی ک فیلمبردار بود البته اون موقع دوست من اصلا عکاسی بلد تبود و همسرشم معروف نبود زیاد تو کارش تا اینکه دوستم با این اقا ک ازدواج کرد عاشق عکاسی شد پسر بزرگش الان حدود 20 سالشه ینی پا ب پای مادرش(دوست من)عکاسی میکنه چقدهم معروف هستند و سه نفری باهم عکاسی و فیلمبرداری اتجام میدهند و کلی مشتری دارند .از یه دوربین ساده شروع کرند الان دوربین حرفه ای دارند همسرشون فیلمبرداری میکنه خودشو و پسرش ب همه جا میرن و عکاسی اینا رو گفتم باورهای قوی بشه
ب نظرم من از خدا بخاه هدایتت کنه به بهتربن مرکز فنی حرفه ای و بهترین اتلیه برای کار مطمین باش قدم برداری خدا هزار قدم برات بر میداره
واقعا امروز با دیدن این ویدیو یکی از پاشنه های اشیل خودمو پیدا کردم و الان دقیقا فهمیدم باید برای موفقیت های کوچک هم بها بپردازیم . حتی برای خواندن یک کتاب 50 صفحه ای هم باید روزی 10 صفحه مطالعه کرد تا اون کتابو تموم کنیم . هرچقدر اهداف بزرگتر میشود به دنبالش بهای رسیدن به اهداف بزرگتر میشود . ما باید این موضوع را بپذیریم که هر موفقیتی یک بهایی دارد . مثل – وقت گذاشتن صرف هزینه گذشت از بعضی لذت های زود گذر مطالعه کردن حذف عادات مضرر و….
عید امروز رو به استاد عزیزم و خانوم شایسته مهربانم تبریک میگم .
سلام به استاد عشق و مریمِ جان و دوستان جانانم 😘😘😘😘سپااااااسگذارم برای تهیه این فایل، دیشب قبل از خواب از خدا خواستم که امروز یه فایل در مورد عید قربان به وسیله ی شما برامون آماده کنه و پیغامشو بهم برسونه، دستهاتونو میبوسم فرشته های خوب خدا 😘😘😘😘😘😘😘😘😘هدف من خارج شدن از این رابطه ای هست که الان درِش هستم و چند تا چیز رو باید قربانی کنم . اول اینو بگم که چند روز پیش که برای پیاده روی رفته بودم بیرون، رسیدم به یه زمین کشاورزی، که بادمجون های زیادی رو اونجا کاشته بودند کنار اون بوته های بادمجون گل های سفید صورتی خیلی خوشکلی سبز شده بود که من نشستم روی یه صندلیی که اون نزدیکی بود و محو دیدن زیبایی اونها شدم در همین حین دیدم کشاورزی که اون بادمجون ها رو کاشته بود با یه داس به جون اون گل های کوچولو افتاد و کاملا بدون اینکه احساساتی بشه اونها رو میکند و میریخت دور، دلم سوخت… اما زود به خودم اومدم و گفتم درسته که اینها زیبا هستند اما همین زیبایی رو اگر از اینجا دور نکنه باعث میشه که محصولی که اینقدر داره هر روز براش زحمت میکشه ، بی حاصل بمونه، به یاد خودم افتادم که درسته که فرزندانم برام خیلی عزیز و زیبا هستند اما اگر به خاطر همین زیبایی حرکت نکنم و اسیر و وابسته ی اونها بشم خودم از بین میرم و هیچ رشدی نمیکنم، چون عملی کردن این تصمیم برام مثل روز روشن و واضح هست، نباید احساساتی عمل کنم، باید کر بشم برای حرفها و دلسوزی هایی که اطرافیانم احتمالا برای فرزندانم و خودم خواهند داشت ، باید قربانی کنم وابستگی مو به بچه هام که البته اونها دیگه بچه نیستند و من دقیقا همسن دخترم که بودم توی ۱۷ سالگی ازدواج کردم، و هرگز به اندازه ی الان دخترم و پسرم مستقل نبودم، من اینهایی که دارم اینجا مینویسم رو بارها برای خودم توی دفترچه یادداشت گوشیم، توی دفترم… نوشته ام و باز اینجا مینویسم تا قدم هام استوارتر بشه و عزمم جزم تر برای لحظه ای که ان شاالله هدایت خدا رو دریافت کنم و بدون تردید قدم های عملی مو بردارم. من باید همواره اینا رو به یاد خودم بیارم که، سپاسگذار خدایی هستم که زمانی که نگران باردار نشدن بودم خدا به واسطه قدرتش و محبتی که به من داشت به من فرزندانی داد که باعث روشنی چشم من و به قول مادرم مونس من شدند. سپاسگذار خدایی هستم که از دو نعمت عزیزش 🧒🧑دختر و پسر، بهم داد که آرزوشو داشتم وفقط و فقط وابسته به خداوند باشم، و اینو در وجود خودم دیدم که روزهایی که هیچ کس خونه نبوده و تنها بودم من واقعا با خدا شاد بودم و حتی روی ابرها… سپاسگذار خدایی هستم که در نهایت ناتوانی من، از نطفه ای ناچیز و بی ارزش و در نهایت توانایی و قدرت خودش به من فرزندانی سالم و سلامت داد تا توسط هیچ کس از نداشتن فرزند، سرزنش نشم و بهشون دست ها و پاها و قلب ها چشم ها و گوش ها و… سالم داد در حالی که من کاملا برای دادن این نعمت ها به فرزندانم و ساختنشون کاملا عاجز بودم و چشمم رو به واسطه ی حضورشون توی زندگیم روشن کرد … سپاسگذار خدایی هستم که به من اون همه صبر و حوصله داد تا با فرزندانم به خوبی رفتار کنم و باز خودش منو به وسیله استادم هدایت کرد تا از تعصبات مذهبی شدیدی که داشتم و توی مدت زمانی باعث شده بود فرزندانم رو تحت فشار قرار بدم و هم من و هم اونها اذیت بشیم، رها بشم و باز با فرزندانم رابطه خیلی دوستانه تر و زیباتری برقرار کنم و توجه ام رو بر روی زیبایی هاشون بگذارم…. سپاسگذار خدایی هستم که زمانی که واقعا از رشد جسمیشون عاجز شده بودم، اونها رو به قدرتش رشد داد و از اون حالت کوچکی و ضعیفی بیرون اومدند…. سپاسگذار خدایی هستم که مِهر فرزندانم رو به دل همسرم و خانواده هامون انداخته و همه دوستشون دارند، و همسرم که همیشه هوای فرزندانمون رو داشته و نیازهاشونو برآورده کرده (در حد توانش)، و من بارها به خاطر این خصوصیت خوبش ازش تشکر کرده ام…. سپاسگذار خدایی هستم که فرزندانم رو مستقل بار آورد که بدون حضور من، به راحتی از پس تمام کارهاشون برمیان از خرید کردن، از دکتر رفتن، از غذا پختن از سفر رفتن، از لباس شستن و نظافت خودشون…. و اینها رو از لطف خاص خدا و برکت وجود استاد عزیزم دارم و بارها فرزندان رو به خاطر این استقلالشون تحسین کرده ام…. و خدا خیلی بهتر از خودم میتونه ازشون باز هم مراقبت کنه، خدا رو شکر که هر دوتاشون بزرگ شده اند و نیاز به مراقبت خاصی ندارند، شاید از نظر بعضی از افراد مذهبی و متعصب خانواده ام، بعضی از کارهاشون پسندیده نباشه اما اونها به راستی که دو تا فرشته ی بی نظیر و دوست داشتنیندکه هر کدوم به سبک شخصی خودشون دارند زندگی میکنند و من عاااشقشونم…. و اما قربانی کردن، اگر به خاطر دلسوزی و دوست داشتن و وابستگی به فرزندانم بخوام بی خیال هدفم بشم و مثل یه عالمه از آدم های اطرافم که شبیه مُرده های متحرک شده اند بس که به خاطر ترس از حرف مردم و ترس های دیگه شون از زندگی های به درد نخورشون خارج نشده اند، من هم شبیه اونا میشم و پاکدامنیم و احساس های خوبی که با خدا دارم، که نتیجه ی همون قربانی کردن های قبلم بوده، از دست میدم و خیلی چیزهای دیگه رو که توی دفترم بارها برای خودم نوشته ام. فرزندان قبل از اینکه یه مامان بخوان که جلو روشون باشه، به مامانی احتیاج دارند که شاد و سرزنده و پاک و سلامت باشه و یه الگو برای زندگی هاشون.و مهم اینه که اونها سالم هستند و باز خدا رو شکر که هم من و هم اونها زنده هستیم و اونها هر زمان به هر اندازه که خودشون دلشون بخواد میتونند پیش من باشند و از بودن با هم لذت ببریم🕊️🕊️🕊️🕊️🕊️چیز دومی که باید قربانی کنم ترس هامه، ترس از تنها خوابیدن در شب، که از همیشه باهام بوده هر چند که یک ماهی هست که تنهایی توی حیاط میخوابم، اما باز نیاز هست روی باورهایی که مربوط به ترس هست بیشتر کار کنم و فکر میکنم حتی خارج شدن از این رابطه، باعث بشه قوی تر بشم ممکنه اولش یه مقدار راحت نباشم اما حتما به امید خدا تکاملمو طی میکنم و من یه شخصیتی دارم که وقتی ایرادی رو توی وجودم میبینم نمیتونم بی خیالش بشم و روش کار میکنم تا بهبود پیدا کنم، همین الان شب هایی که خوابم نمیبره و یه مقدار ترس دارم از خدا میخوام که خوابم کنه و به یک دقیقه نشده بیهوش میشم😊باید بیشتر روی این باورها کار کنم که خدا بهترین حفظ کننده ست، برگی بدون اذنش از درخت بر زمین نمی افته و هرگز اتفاق نیفتاده که همسرم یا بچه هام بالای سر من بنشینند و تا صبح مواظب من باشند(هر چند که چنین توقعی از کسی ندارم) اما کسی که همیشه هم مراقب من و هم همسر و فرزندانم بوده و توی خواب و بیداری ما رو حفظ کرده فقط خداوند بوده و او همیشه با من هست و ان شاالله با وارد شدن به دل موقعیت جدیدم ترس هام محو میشه و مثل بعضی از همین شبها که توی حیاط میخوابم یادم میره که اصلا بترسم😁استاد من خیلی چیزا رو مثل دوستانی که توی این مسیر به درد من نمیخوردند یا تلویزیون….رو سالهاست که حذف کردم، و تمرکزی دارم روی باورهام و توحید کار میکنم و تمام جاهایی که خدا کمکم کرده رو مینویسم و به یاد خودم میارم تا باور کنم که خداونده که داره با دست آدمها بهم کمک میکنه چون میفهمم که بعضی جاها دارم بقیه رو منبع رزق و قدرت میبینم…. رسیدن به این آزادی که خدا بهم گفته برام مثل یه تولد دوباره ست بسیار میتونه منو رشد بده و از من یه آدم قوی تر بسازه،،، استاد من شاگرد شما هستم و عاشق عمل کردن به هدایت هایی هستم که ان شاالله منتظرم برام بیاد، منم حالم از حرف قشنگ زدن بهم میخوره من عاشق اقدام کردنم عاشق وارد شدن به دل ترس هام، عاشق رشد کردن، من با حرکت نکردن میمیرم. این سایت، سایت خداست و خداست که داره از زبان شما استاد عزیزم، با ما صحبت میکنه و من اینجا بهش اعلام میکنم که حاضرم برای این هدفم که به این باور رسیده ام که حرکت کردن به سمتش، برام حکم جهاد در راه خدا رو داره، حاضرم همه چیزم رو بدم، چون اگر بهش نرسم خیلی چیزهای مهم دیگه مو مثل خدا، مثل پاکیم مثل سلامتیم مثل توحیدی شدنم و…. رو از دست میدم،حاضرم وارد دل ترس هام بشم، حاضرم فرزندانم رو به خدا بسپارم تا خودش همه چیز رو مدیریت کنه تا هر زمان و هر اندازه که خدا صلاح میدونه ما پیش هم باشیم و من از تنها بودن هم لذت خواهم برد و ان شاالله بعد از اون میتونم یه رابطه زیبای بهشتی رو آغاز کنم و از زندگیم لذت بیشتری ببرم و دنیای جدیدمو تجربه کنم، اگر نیاز بشه حتی مهریه م هم حاضرم قربانی کنم و از صفر شروع کنم با وجود اینکه برام راحت نیست یا شاید برگردم خونه ی مادرم که واقعا راحت نیستم، اما تسلیمم، امیدوارم که خدا به بهترین مسیر هدایتم کنه، سپاسگذارم 🌹🌹🌹🌹🌹🌹
بنام خدا
اینجانب صدف صادقی همینجا تعهد میدهم که تا ابتدای سال 1402 همواره صعودی هر روز با تمرکز 100٪ به دور از هر عامل بیرونی و محیطی روی
1.کنترل ذهنم و عدم تغذیه باور ،افکار ، کانون توجه مخرب گذشته ام
2.ایجاد باور،افکار هماهنگ با هدفم ، تغذیه کانون توجه جدیدم متناسب با هدفم
3.تمرکز کامل روی خودم شغلم و بهبود و آپدیت کردن مستمر و افزایش مهارت های مورد نیازم
4.پست کردن روزانه فایل جدید
کار کنم و خودم رو ارتقا بدم ، وقتی این ها رو مستمر ادامه بدم افزایش درامد و رشد کسب و کارم خود به خود بوجود میاد
از خدا می خوام اراده قدرت جسارت و هر عامل درونی که بهش نیاز دارم رو تو وجودم تقویت کنه و منو مصمم تر از هر موقع دیگه کنه
از خدا می خوام راهم رو هموار و اسون کنه و هر چیزی که نیاز هست رو برام فراهم کنه
می خوام روز اول سال 1402 بیام با افتخار و رضایت از خودم این کامنتم و از خودم ببینم و خودم به خودم افتخار کنم برای قولی که به خودم و خدا دادم و پاش وایسادم
دلسردی ها نا امیدی های مسیر رو میسپارم به خودش
هر بهایی باشه براش میدم هر بهایی هر چی که باشه
بسم رب ابراهیم ….🍃🌱
سلام به استاد عزیزم و همگی دوستان
چقدر فایل به جایی بود و این روزها خیلی به شنیدنشون نیاز داشتم❤💐
چقدر حاضریم برای اهداف قربانی کنیم ؟!
الان من در اواسط مسیر رسیدن به اهدافم هستم و تااینجا قربانی های زیادی رو دادم ، به شهرهای اطراف رفتم بااینکه اوایل خیلی برام سخت بود اما رفتم و هربار برام اسانتر شد این مهاجرت کردن .. یک چیزی هم یاد گرفتم که بسیاربسیار به رشدم و به درک اگاهیم و حال خوبم کمک کرد و اون این بود که فهمیدم میتونم بدون ادمایی که بهشون وابسته ام ، زندگی کنم چون این حال خوب منه که باعث اتفاقات خوبه ..وقتایی که حالم خوب بود و در حال حرکت بودم اتفاقات خوب برام میوفتاد و میدیدم که بدون هرگونه وابستگی چقددر میتونم زندگی خوشی رو تجربه کنم این برام عالی بود چون قبلا ادم وابسته ای بودم وحال خوبمو به ادما وصل میکردم و اگر اون شخص نبود منم خوب نبودم ……….
همین حالاکه داشتم فایلوگوش میدادم و استاد گفتن برای اینکه ترسهاش بریزه میرفت تو دلشون ، منم رفتم تو دل یکی از ترسهام و جرئت کردم بایک شخصی تلفنی صحبت کردم درحالیکه قبلش خیلی ازاینکار ترس داشتم ، وبعد دیدم که به قول استاد یه ادم دیگه ای شدم وقتی پا روش گذاشتم و کمی بزرگتر شدم !
من اواسط مسیر هستم ؛ حالامیفهمم که خدا فقط ده متر جلوتر و نشونت میده نه صد متر !! وتو باید حرکت کنی این ده متر رو بری و ذهنتو پاک کنی از همه حرفای مردم که میگن نمیشه ووووو… اونوقت که به اونجا رسیدی خداوند ده متر بعدی رو برات مشخص میکنه . چند روز دیگه قراره یک قدم بردارم که اینم هدایت خداوند بود باید برم و ببینم چی میشه الخیر فی ما وقع .
در چند ماه گذشته باید یکسری قربانی هایی میدادم اما بدلایلی که نتونستم ذهنمو کنترل کنم ، یک پیشنهاد کاری رو رد کردم که برای ایندم مفید بود و پول داشت و من نرفتم ولی حالا که نگاه میکنم انگار خییلی هم ازاین قضیه ناراحت نیستم …نمیدونم … هرچی بود گذشت و سعی میکنم در اینده هوشیارتر و اگاهانه تر عمل کنم .
ترمز قوی دارم و اون عزت نفسه .کارکردن روی این ، هدف اصلی امسال منه و اگه بهبودش بدم جنبه های دیگر زندگیم بهترو بهتر میشه..باید قدمهای محکمتری بردارم و البتتته که احساسمو کنترل کنم این هم یکی از ترمزهامه و نجوا ازاینجا نفوذمیکنه !!!
وقتاییکه احساسم خوب بود ، گوارشم بهتر کار میکرد بدنم انقباض نداشت و رها بودم قوی تر بودم استوار گام برمیداشتم و دنیا رو جور دیگه ای میدیدم صبحها سبک بودم و وقتی احساسم بد بود برعکس اینا بود … باید بتونم حسمو خوب کنم به هرقیمتی که شده 💪
به نام خداوند مهربان
سلام به استاد عزیزم و مریم جان مهربانم و دوستان صمیمی
بزرگترین هدف زندگی من رسیدن به آرامش و لذت بردن از زندگی و هم مدار شدن با انسان هایی است که با آن ها احساس خوبی میگیرم و برای رسیدن به این هدف سعی میکردم هزینه کنم و دوره های استاد را بخرم و استفاده کنم و فکر میکردم این فقط خرید دوره میتونه پرداخت بها باشه ولی چون با تمرکز کامل رو دوره ها کار نمیکردم و مهم تر از همه نمیتوانستم ذهنم را کنترل کنم به نتیجه ی مطلوب نمیرسیدم و بعد از پایان دوره وقتی می دیدم که به نتیجه ی دلخواه نرسیدم پیش خودم می گفتم اشکال نداره حالا یه دوره ی دیگه را میخرم و اون را گوش میدم تا به هدفم برسم ولی باز هم بی نتیجه بود و امروز بعد از گوش دادن به این فایل با خودم عهد بستم که دیگه حق خرید هیچ دوره ای را ندارم تا زمانی کا نتونستم به صورت لیزری و متمرکز رو دوره های خریداری شده کار کنم و باید بتوانم ذهنم را کنترل کنم تا به نتیجه برسم به نظرم من بزرگترین قربانی من برای رسیدن به هدفم کنترل ذهن هست اگه بتونم ذهنم را کنترل کنم به نتیجه و هدف مورد نظرم خواهم رسید به امید پروردگار یکتا واین سخت ترین و بزرگترین قربانی من برای رسیدن به هدفم می باشد
خدایا کمکم کن که بتونم با توکل و اعتماد کردن به خودت به خواسته هام نچسبم و ذهنم را به سمت ناخواسته ها نبرم و به هدفم برسم
سلام خدمت استاد عشق خانم شایسته ودوستان گلم
عیدتون مبارک
استاد با گوش دادن به این فایل که واقعا به جا بود یه تلنگری به من بود که چرا برای رسیدن به هدفت حرکت نمیکنی چرا اون بهاهای که میدونی باید پرداخت کنی ونتیجه بگیری را پرداخت نمیکنی
من از زمان شروع این بیماری که همش کارمون تعطیل میکردن میدونستم باید تغیر کنم و یه شغل که دوستش داشته باشم وانلاین باشه را پیدا کنم ولی میترسیدم همش میگفتم اون چکاریه چرا نمیدونم من چیو دوست دارم وبرم پیداش کنم
خلاصه تو همون شغل قبلی که خرید وفروش پسته بود ادامه دادم همون حرف شما استاد که نشونه ها میاد که اقا تغیر کن تا چک جهان نخوردی من تغیر نکردم
خدا فشار سختر کرد وسرما پسته ها زد وخراب شدن
دیگه بعد از اون بازار کلا بهم ریخت درامدم کلی افت کرد
واینکه اموزشها و دورها را هم کار نکردم کمرنگ شد
رفتم یجای دیگه سر کارکه یه پولی در بیارم خرجام نمونه اونم یکماهی بود و تموم شد
یه روز که تصمیم داشتم دوباره شروع کنم از خدا خواستم که هدایتم کنه به یه شغل جدید که دوستش هم داشته باشم .و اینکه میدونستم به کشاورزی علاقه دارم اصلا خسته نمیشم در مورد کشاورزی چیز یاد بگیرم یه خونه باغ هم دارم در طول روز شاید ۵یا۶ساعت میچرختم تو درختان ولذت میبرم ولی میگفتم چجوری میشه کسب درامد کنم این نمیشه
خلاصه از خدا خواستم که هدایتم کنه توی مغازه پسته فروشی دوستم بودم گوشیم زنگ خورد یکی دوستای قدیمم که همین حرف شما استاد گفتین بها بپردازین این بنده خدا را من قبلا حذف کرده بودم از زندگیم زنگ زد حتی اینکه رابطه ی خوبی نداشتیم باهم زنگ زدو گفت من میخوام ازت مشورت بگیرم برای یه شغلی از اینام هست که فقط حرف میزنه وعمل نمیکنه
گفت من توی یه شرکت کار میکنم کار کشاورزی انلاین میکنن
کود وسم مشاوره برای کاشت پسته اینا میدن
حتی شرکت هم نیست میبینن مشتری چی میخواد اینا تهیه میکنن میفرستن پولش میگیرن
به ذهنم خورد من که علاقه زیادی دارم همیشه هم مطالعه میکنم چی برای درخت ورشد درخت خوبه
چرا نیام بزارم یوتیوب یا اینستا چیزی هم هست که دوستش دارم وحال میکنم از انجامش
بعدش نجواهای شیطان میومد نمیشه سخته تو روی صحبت کردن جلوی دوربین نداری
اطرافیان مسخره میکنن
خلاصه از این نجواها هی میومد
رفتم با این دوستم صحبت کردم در مورد کارشون امدم یه پیج اینستا گرامی درست کردم قدم اولش برداشتم
انشالله با دیدن این فایل وپرداخت بهاش بتونم قدمهای بعدی بردارم
استاد خیلی ازتون ممنونم 🌷🌷💗💗
به نام خالقِ یکتا
به نام خداوند هدایتگرم
به نام خداوند آسان کننده برای آسانی ها
سلام به استاد عزیزم، مریم جان و دوستان عزیزم.
امروز این فایل، روزیِ من شد.
هر بار هم یه طورِ دیگه میشنومش.
این فایل، یه مکمل عالی هست برای فایل دلیل نتایج پایدار
استاد داخلش گفتین 500 بار گوشش بدین.
چون انسان به سادگی یادش میره.
بله، به سادگی فراموش میشه، لازم دارم به یادآوری زیاد و مکرر.
من تصمیم گرفتم در اولین قدم، برای پرداختِ بها واسه رشدم، برای رسیدن به اهدافم اینکار رو انجام بدم.
انقدر گوش بدم که آگاهی ها نفوذ کنن داخلم، درکشون کنم، یه طوری بشه که باور کنم و فکر کنم همه ی این آگاهی ها از خودم بیرون اومده انقدر که درونی شدن…
تو این فایل نکات زیادی برام بولد شد.
ترجیح میدم هر نکته رو جداگانه و متمرکز تو کامنت های مجزا مطرح کنم که خودمم بهتر درک کنم مطالبِ این فایلِ جذاب و سرشار از آگاهی رو.
میخوام تمرکز لیزری بذارم روی این فایل، حتما میام و کامنت میذارم برای این فایل مجدد…
اولین تعهدم به خودم اینه:
بارها و بارها و بارها گوش بدم این فایل رو، کامنت بنویسم برای این فایل و هر بار از یه زاویه نگاه کنم و بنویسم یا اینکه هر بار در مورد تمرینم برای عملی کردن این فایل بنویسم…
امروز یک بار گوش دادم و یه بار هم نصفه.
این اولین کامنتم هست برای بار اولی که گوش دادم:
یه بها پرداخت کردم امروز:
موقع پیاده روی رفتم از نگهبانی یه مجتمعِ نزدیکِ خونه مون، که فضای محوطه اش خیلی خیلی بزرگه درخواست کردم میتونم داخل محوطه پیاده روی کنم و پاسخ بله شنیدم و خوشحال رفتم داخلش پیاده روی کردم.
اول که ایده اومد، کمی خجالت کشیدم که مطرح کنم، اینکه به عنوان یه غریبه بخوام که برم پیاده روی کنم…
اما دقیقا گفتم قربانی کن حسِ ترست رو، حسِ خجالتت رو…
اتفاقا خوشرو گفتن بله، بفرمایین.
از حرکتی که کردم خیلی خوشم اومد.
سمانه تحسینت میکنم برای شجاعت، جسارت، اعتماد به نفست برای این درخواست با حسِ خوب.
یه جمله ی کلیدی خوندم تو کامنت برگزیده برای این فایل از کامنتِ آقا میثم، دم شما گرم آقا میثم:
بها پرداخت کردن همون کشیدن درد و حاضر نشدن به مصرف دوباره است.
من این حرف رو بردم روی مسائل مربوط به خودم…
انجام ندادنِ و عدم تکرارِ یه سری الگوهای تکرار شونده ی اشتباه…
حس من: پرداخت بها یعنی به هوس ها بگی نه.
اینبار دیگه نه.
نمیخوام به تله های ذهنیم باج بدم…
نمیخوام به خودم ظلم کنم.
نمیخوام به خودم، بدنم و سلامتیم آسیب بزنم.
حرفی که استاد زدن تو ذهنم زنگ زد:
به اندازه ی بهایی که میدی و قربانی میکنی برای رسیدن به هدفت، نتیجه میگیری.
هر چقدر بهایی که میدی بزرگتر باشه، نتیجه ای که میگیری هم بزرگتره.
بدون پرداخت بها، نتیجه ای هم وجود نداره.
خدا خودش کمکم میکنه، امیدوارم.
هر ثانیه بهم داره اثبات میکنه که هدایت و حمایتم میکنه و برام بهترین ها و خیر رو میخواد همیشه.
خدایا شکرت که این فایل رو روزیِ من کردی.
کامنت 1 برای این فایل
سلام عیدتون مبارک
استاد باورتون نمیشه وجودم را بغض گرفته. حال و روحیم دگر گون بود و گفتم بزار یه سر به سایت استاد بزنم حالم خوب بشه ودیدم فایل گذاشتید و اونم چه فایل خوبی یعنی اصلا از نکته هایی که گفتید پراز بغض شدم. که منی که انقدر رویا و هدف دارم چه بهایی دارم بابتش میدم
گفتید هدف هاتون را بنویسید. من قبلا تو یه شرکت نتورکی کار میکردم که فکر میکردم فقط اونجا قراره موفق بشم بعد از اینکه رو عزت نفسم و باور های فراوانی کار کردم به این رسیدم آخر اون کار مال خودم نیست و آخر نمیتونم روش حساب کنم و خلاقیت توش نمیتونستم داشته باشم خلاصه ایده به ذهنم رسید که منی که با دنیای مجازی و اینستا آشنا شدم کار شوهرم را رونق بدم در فضای مجازی
و…
1.هدف اصلی خداشناسی و خود شناسی
بها:جدا شدن از شرایط نامناسب مثل همون صحبتی که کردید سه تا چیز را کنار بزاریم
توپ بازی هم بازی زمین بازی
2.رونق کار همسرم در فضای مجازی (تعمیرات مبلمان راحتی)
بها:آگاهی بیشتر از این صنف و تحلیل رقبا و ایده پردازی برای سفارش بیشتر
درسته ترس سراغم میاد چون کار قبلی را ول کردم و احساس میکنم نکنه اینجا هم موفق نباشم ولی میدونم هر کاری در مسیر تکامل من هست و کاری قبلیم هم برای تکامل من نیاز بوده
و از صحبت هاتون یاد گرفتم که فقط رو توانایی های خودم حساب کنم و انتظار نداشته باشم کسی دیگه کنارم باشه تا رشد کنم
🤛🤜💪💪💪💪💪💪
خداراشاکرم برای داشتنون
به نام خالق قوانین جهان به نام فرمانروای جهان هستی بنام رب العالمین ❤
سلام به استاد عزیز تر از جانم سلام به توحیدی ترین فرد حال حاضر که به ما توحیدی بودن رو آموزش داد یاد داد که چطوری از همه عالم دست بکشیم و فقط از خدا بخواهیم که خدا کافیست برای ما که خداوند بس است .
واقعا استاد این جمله برازنده شماست
«پیرو آیین عباسمنش باشید زیرا که او موحد بود و مشرک نبود»
استاد ما این همه سال درس خاندیم این همه سال به مسجد رفتیم
ولی هیچوقت قرآن رو درک نکردیم از زمانی که با شما آشنا شدم دارم خدارو میشناسم ،
بزرگ ترین سپاس گذاری من از خداوند اینه که من رو به شما و این خانواده توحیدی ملحق کرد ،
– خانواده ای که بجز خداوند به کسی دیگه ای تکیه نمیکنن ،
-خانواده ای که فقط تمرکزشون روی خودشونه و نه کاری به کسی دارن و نه دیگران رو قضاوت میکنن
این خانواده از بدنه جامعه کنده شدن و میشه با چند دقیقه صحبت کردن با هاشون کاملا تشخیص داد که این فرد یه عباسمنشیه ،
استاد توی تاکسی نشسته بودم که یه خانمی وسط راه سوار ماشین شد ، خیلی انرژیشو دوست داشتم ، سر چهار راه افسر راهنمایی و رانندگی داشت با بدو به سمت یه ماشین میرفت من گفتم ببین برا جریمه چیکار میکنه و وقتی رسید پیش اون ماشین متوجه شدم رفته که هولش بده و گویا اون ماشینه خراب بوده – برگشت بهم گفت «با لبخند» دیدی زود قضاوت کردی –
بهم گفت: ببین من اگه یه نفر توی خیابان لخت باشه هم قضاوتش نمیکنم میگم حتما گرمش بوده
استاد خدا شاهده تا اینو گفت سریع پیش خودم گفتم فقط یه عباسمنشی میتونه اینجوری باشه و اینقدر با خودش در صلح باشه بهش گفتم قانون جذب کار میکنی گفت اره گفتم استاد عباسمنش رو میشناسی گفت اتفاقا با همون دارم کار میکنم خندیدم به حالت ذوق طوری – گفتم میدونستم بهش گفتم منم با استاد کار میکنم – بهم گفت ولی خیلی رو خودت انگار کار نکردی استاد همون جا یه زنگی توی ذهنم به صدا در اومد انگار خدا این آدم و برای من فرستاده بود که بگه تا کی میخوای دست رو دست بذاری تا کی میخوای عمل نکنی به حرفایی که میزنی تا کی میخوای عمل نکنی به چیزایی که میدونی انگار یه بیگ بنگ درون من ایجاد شد استاد با خودم عهد بستم که شروع کنم به هدف گذاری و هر چی که از شما یاد گرفتم رو بکار ببندم و عمل کنم به دانسته ام ، اومدم خونه شروع کردم به هدف گذاری 5 تا هدف تعیین کردم که باید لیزر فکوس برم روشون و اولی و که تیک زدم برم سراغ دومی – دومی که تموم شد برم سراغ سومی و به همین ترتیب ، نه اینکه همه رو با هم برم جلو چون قدرت تمرکز رو خیلی خوب درک کردم –
استاد اولین هدفم رو گذاشتم برای کاهش وزنم – من کسی بودم که عاشق غذا خوردن بودم یعنی حساب میکردم در روز بالای 5 وعده غذا میخورم ولی باید برای رسیدن به این خواستم این عشق به غذا رو قربانی میکردم – باید بهاشو میپرداختم – استاد من از اون آدمی که روزی 5 وعده بیشتر غذا میخورد تبدیل شدم به کسی که هر 24 ساعت یکبار غذا میخورد و حتی کمتر بعضی روزا بود که رسیده بودم به 48 ساعت یکبار ، استاد شما میدونید که حتی یدونه چیبس هم وارد دهانت بشه یه وعده حساب میشه من توی این 24 ساعت بجز آب چیز دیگ ای نمیخوردم – و اینجاست فرق کسی که بهای رسیدن به خواسته هاشو میده و قربانی میکنه در راه خواسته هاش با اون کسی فقط آرزو میکنه که ای کاش فلان چیزو داشته باشم ای کاش فلان ماشین رو داشته باشم ای کاش فلان خونه رو داشته باشم و زندگیش با ای کاش ای کاش تموم میشه و….
استاد من از وزن 104 کیلوگرم رسیدم به وزن 88 کیلوگرم – تو این مدت ارتباطم رو با همه قطع کرده بودم – یه روز تولد خاهرزادم بود «استاد خیلی شمارو دوست داره اسمش آراده و الان 5 سالشه همه قسمت های سریال رو باهم نگاه میکنم یه جورایی یاد شما و مایک میوفتم وقتی صفحه آرزو هاتون رو نگاه میکردین» توی تولد همه فامیل هامون جمع شده بودن من دیر تر از همه رسیدم خونه حدودا ساعت های 22 بود -اون صحنه ای که من از در اومد تو همه استاد دهنشون این هوا وا شده بود😲😲😂😂 که چیکار کردی آخه مگ میشه این همه تغییر توی این مدت کوتاه – استاد اون شب یه شب رویایی برای من بود ، احساس میکردم همه برای تبریک گفتن به من اومد اونجا – مثل کسی که توی یه مسابقه برنده شده همه بهش تبریک میگین یه همچین حسی داشت – یکی از شوهر خاله هام گفت ببین به این میگن اراده من تا حالا نزدیک 40 میلیون خرج خالت کردم از دکتر و دارو های لاغری ولی 1 کیلوگرم تغییر نکرده😂😂😂 اونجا بود که به خودم افتخار کردم گفتم سامی نوش جونت بهاشو دادی الان داری میوه شو میخوری و واقعا رسیدن به این خواسته اعتماد به نفسی به من داد که هیچ چیزی به من این اعتماد به نفس رو نمیداد
استاد یه باوری که خیلی به من کمک کرد رو برای دوستان بگم که این رو بسازن که خیلی بهشون کمک میکنه
فرمول این باور اینجوریه که مثلا: اگر من از وزن 104kg تونستم برسم به وزن 88kg ، باز هم میتونم این روند رو بهبود و بهبود بدم – و اینو به خودم میگم من یه زمانی آرزوم بود ، رویای من بود که به این وزن برسم و الان دارمش
وقتی من از نقطه 1 تونستم برسم به 1.00001 پس بازم میتونم این روند رو بهبود بدم چون من یکبار این کارو انجام دادم پس شدنیه پس میشه و این باور خیلی به من کمک میکنه که همیشه در حال پیشرفت باشم .
استاد هدف بعدی من این بود که توی کارم پیشرفت کنم و به یکی از نفرات اول این حوضه تبدیل بشم اما استاد من میدونستم برای رسیدن به این هدف باید تمام تمرکزم روی این کار باشه مثل شما که گفتین حتی اگر سالی 1 دقیقه وقتم رو بگیره بازم من نمیخوام و از کار استعفا میدم- اما استاد ماشینم خیلی تمرکزم رو میگرفت و یه جورایی این مسبب من بود ، و من وابستگی نسبت بهش داشتم و نمیتونستم ازش دست بکشم ، استاد من این رو از شما درک کردم که وقتی داری روی خودت کار مکنی و در احساس خوب هستی هر اتفاقی میوفته «چه خوب و چه بد (به ظن ما بد)» اون هدایت اللهِ به سمت رسیدن ما به خواسته هامون – استاد خداوند طی یه اتفاقی ماشین من رو ازم گرفت البته بهم برگردونش دوباره ولی بهم فهموند که باید قربانیش کنی برای رسیدن به خواسته هات میدونم سخته میدونم خیلی دوسش داری ولی این به نفعته «چه بسا چیزهایی دوست دارید در حالی به ضرر شماست و چه بسا چیز هایی رو دوست ندارید در حالی به نفع شماست و خداوند ناظر و نگهبان به همه چیز است»
استاد الان دارم درک میکنم این آیه رو و خداوندرو شاکرم که بهم فهموند که راه درست اینه و تو باید اسماعیلتو قربانی کنی
درسته خیلی دوست دارم ماشینمو کلی باهاش خاطره دارم کلی فیلم و عکس ازش دارم اما من باید قربانیش کنم من باید بهای رسیدن به خواسته هامو بدم – واین راه بهتره این راه سعادته و این اتفاق چقدر من رو بزرگ تر کرد چقدر من رو رشد داد چقد توکل رو بهم فهموند چقدر هدایت رو برای قابل لمس تر کرد اینکه اگر فقط روی خدا حساب باز کنی و از همه عالم دست بکشی چقدر راه ها هموار تر میشن استاد من قربانی خودم رو دادم و بزودی ماشینم رو میفروشم با اینکه خیلی دوسش دارم و یه جورایی این تنها دارایی منه ولی برای اینکه من بزرگ تر بشم باید قربانیش کنم .
و الان بهایی که باید پرداخت کنم اینه که هر روز خودم رو توی مهارتم ارتقا بدم – نقاط ضعف رو بهبود بدم – اگر یه جاهایی از کارم رو خوب نیستم برم بهتر و بهترش کنم
و قربانی دیگه ای که باید بدم اینه که ترس هارو بردارم و برم خودم رو پرزنت کنم – برای کاری که انجام میدم ارزش قائل باشم – به این باور برسم که افراد زیادی هستند که الان به این تخصص من نیاز دارن و حاضرند پول پرداخت کنند بابت این کار – و …
و بیام روی عزت نفسم کار کنم و بیام روی احساس ارزشمندی و احساس لیاقت کار کنم که هروز که میگذره دارم بیشتر ارزش این موضوع رو درک میکنم اینکه نقطه مشترک تمام افراد جهان عزت نفس و احساس ارزشمندی و احساس لیاقتیه که درون خودشون ایجاد کردند – اگر کسی تونسته به هر جایگاهی برسه ما هم قطعا میتونیم کافیه مثل اون فکر کنیم «باور هامون» و مثل اون عمل کنیم .
عاشقتونم مواظب خودتون باشید ❤🥰 و منتظر فایل های جدید روی سایت هستم.
به نام خدایی که زیباست و زیبا می آفریند
سلام عرض می کنم خدمت استاد گرانقدرم و خانم شایسته مهربان
و یه سلام دیگه هم عرض می کنم خدمت تمام دوستای عزیزم در سایت
خدایا بی نهایت سپاسگزارم که در مدار دیدن این زیبایی ها و در مدار بودن بین این افراد فوق العاده و در مدار دانشجو بودن در این بهشت (دانشگاه موفقیت) هستم
استاد گرانقدر من عاشق تکنولوژی قسمت متاورس و هوش مصنوعی و دیوایس هایی مثل موبایل های هوشمند و ساعت های هوشمند و … هستم
البته ناگفته نماند که بی نهایت عاشق عکاسی و فیلم برداری هم هستم و احساس می کنم این اون چیزی که رسالته منه و اگه ساعت ها هم انجامش بدم عشق می کنم و خسته نمیشم حتی اگر بابتش بهم پولی هم پرداخت نشه
بعد از چند وقتی که از شغل مشاور املاک اومدم بیرون رفتم سراغ عکاسی و آموزش و کار کردن در این زمینه ، یه سری اتفاقات (به ظاهر نازیبا) افتاد که بعداً فهمیدم خیلی هم خوب بوده و من رو رشد داده و بهم فهمونده دقیقاً چی می خواهم
دوباره از خداوند هدایت خواستم اول رفتم چند تا شغل رو هرکدام چند هفته یا یکی دو ماه وارد شدم و دیدم شاگرد بودن یا کار کردن برای دیگران اصلاً و ابداً با روحیات من جور در نمیاد
دوباره توسط الله مهربانی برگشتم همین محله خودمون که قبلاً هم کار میکردم
منطقه پردیسان قم (همه مدل سازه ای اینجا هست مثل خود قم ، ولی بیشتر به مسکن مهرهایش معروفه البته که ناگفته نماند حدوداً سه چهارم این منطقه را مسکن مهر ها تشکیل دادن)
آدرسش هم همون بلوار الغدیر بالاتر از شهرک قدس و حدوداً از سال 83 و 84 اولین ساختمان های مسکونی رو تحویل دادند
الان خدا رو شکر خیلی رشد بی نظیری داشته و قیمت های شخصی سازهاش 3 یا 6 واحدی هاش خیلی نزدیک به قیمت های شهرک قدس هستش
خدا رو شکر این ها همه نمود فراوانی بی نهایت هستش برای من
بگذریم…
این ها رو گفتم که برسم به اینجا که من واقعاً دیوانه وار عاشق عکاسی ام و رویام اینه که یک عکاس موفق بشم
اقدامات عملی ای هم که به ذهنم میرسید انجام دادم جهت آموزش دیدن و رفتن و از شاگردی شروع کردن و این ها…
ولی هیچ جایی هیچ کسی استخدام عکاس آقا نداشت!!
من هم که دوربین نداشتم برم یه جایی قراردادی کار کنم یا پیج بزنم یا وبلاگی چیزی راه بندازم یا هرچی ….
من نه تنها دوربین عکاسی ندارم بلکه تجربه ی بی نهایت کمی هم از کار با دوربین های دیجیتال دارم من فقط آموزش های ویدیویی رو دیدم در یوتویوب
پول نداشتم برم کلاس ثبت نام کنم که :)
تازه اگه میرفتم ثبت نام می کردم هم نمی توانستم دوربین بخرم :)
تازه لب تاب هم ندارم !! :)
خلاصه دیدم اینجوری نمیشه من نمی توانم از این عشقم دست بکشم
اومدم رفتم کارهای مختلف انجام دادم خیلی اینور اونور تو در و دیوار رفتم در نهایت خستهی خسته تسلیم خداوند شدم گفتم من نمیدونم تو بهم بگو چه کار باید کنم
خدا بهم گفت تو قبلاً در شغل مشاور املاک عالی عمل می کردی کلی قرارداد های خوب بستی پول های خوب ساختی در تمام زمینه ها از جمله روابط و عزت نفس رشد داشتی و …
برگرد
برگرد مشاور املاک….
گفتم چی؟؟؟
برگردم مشاور املاک ، خدایا مگه یادت رفته من این شغل و بوسیدم و گذاشتم کنار به دوست هام هم گفتم من دیگههههه بر نمی گردم در این شغل
کلی از مخاطب هامو پاک کردم ، همکار ها مشتری ها و…. تمام سر رسید ها رو ریختم رفت
هرچی فایل صوتی و تصویری و متنی و …. در موبایلم مرتبط با املاک بود پاک کردم
یعنی کاملا تمرکزم رو از املاک برداشتم و گذاشتم روی عکاسی البته هنوز هم یه جاهایی رو فراموش کرده بودم ، مثلاً من تا چند ماه به هیچ عنوان نرفتم به همکارهای سابقم که خب خیلی هم دوست بودیم با هم سر بزنم
ولی….
گاها اون ها زنگ میزدن و من باز حس و حالم بد میشد و احساس می کردم دارم وقت تلف می کنم اون ها دارن مثل چی پول میسازن
حالا این ها احساسات من بود ها اون ها بنده های خدا از سر عشق و محبت زنگ میزدن و اصلا تحقیر و … در حرف هاشون نبود
من ذهنم خود تخریبی می کرد
یا مثلاً بارها و بارها مشتری های قدیمیم که من نه شمارشون رو داشتم نه اصلاً یادم می اومد کی هست بهم زنگ میزدن
من سر یه بهانه واهی که اس ام اس بانک هام روی این شمارست یه سری جاهای مهم این شماره رو دادم و… حاضر نبودم این بها رو هم بپردازم و شمارمو عوض کنم و این اشتباه بسیار بزرگی بود
و
خدا رو شکر می کنم
سری بعدی که اقدام کنم خیلی بیشتر سر سپرده و تسلیم الله میشم و هر کاری که لازم باشه مخصوصاً عوض کردن سیم کارت رو اگه نیاز باشه حتماً انجام میدهم
دیگه نمیام خودمو گول بزنم که نه من آدم قوی ای هستم و…
البته کتمان نمی کنم که من همیشه دارم روی عزت نفسم و باورهای توحیدی کار می کنم و هر بار نسخه موحد تر و قوی تری از خودم ارائه میدهم
قشنگ می فهمم که در شرایط سخت که قبلاً حالم خیلی گرفته میشد و احساساتی میشدم دیگه کمتر احساساتی میشم کمتر حالم گرفته میشه و حتی گاهی وقتا می توانم بی تفاوت باشم
ولی
باید یادم باشه که برای اهدافم باید بها پرداخت منم و شجاعت خودمو نشون بدهم تا خداوند هم پاداش ها رو بده
خلاصه
من اردیبهشت از املاک اومدم بیرون رفتم دنبال شغل رویایی ام عکاسی
بعد اون اتفاقات افتاد که نمی خواهم خیلی با جزییات بگم چون تمرکز بر ناخواسته هاست
بعد دوباره اول پاییز مهر خداوند منو هدایت کرد اومدم مشاور املاک در یک دفتر بسیار شیک و خوبه با آپشن های بیشتری نسبت به دفتر قبلیم مشغول به کار شدم
با این هدف که من قرار نیست اینجا موندگار باشم خداوند منو هدایتم کرده تا اینجا با عشق پول بسازم و برم سراغ خرید دوربین و بعد هم قدم های بعدی بهم گفته میشه که کجا برم برای کلاس و چه جوری از کجا کار عکاسی رو شروع کنم و کی از این املاک بیام بیرون و به صورت تمرکزی برم سراغ کاری که عاشقشم یعنی عکاسی
خیلی احساس خوبی دارم که این ها رو اینجا نوشتم احساس سبکی می کنم
و مطمئن هستم که یه روزی نه چندان دور که عکاس هستم دارم عشق می کنم و همش از این شهر به اون شهر میرم و پول میسازم (آخه من بی نهایت عاشق مسافرتم) میام این رد پای خودم رو می بینم و چقدر ذوق زده میشم و ایمانم نبست به خداوند بیشتر میشه
که چقدر هوای منو داشته و چقدررررر در این مسیر بهم کمک کرده
الهی به امید تو…
ان شا الله که این مسیر یه روند ادامه دار باشه
عاشقتم استاد ، شما تنها کسی هستی که الان بیش از سه ساله صبح تا شب صداتو میشنوم
ارادتمند شما
محمد حسین
22 بهمن 1401
سلام محمد حسین جان دوست عزیزبسیار سپاسگزارم ک ب من لطف داشتی و گفتید نظر و پیشنهادی راجب ب عکاسی بگم
من یع خانوم میشناسم تو اینستاگرامه نمبدونم میشه اسمشو بنویسم یا ن اما ب صورت فارسی میگم خودتون سرج کنید ب صورت لاتین تو اینستا گرام
اسم این پیج استدیو شفیعی البت وسطش اندرلاین داره اسمش ملیکاس این خانوم خیلی موفقه تم عکاسیشم فقط از مراسم عقد و بله و برون و عروسیه در حوزه دیگ فعالیت نمیکنه تو بیوگرافیش نوشته بود عاشق این کار و از همه شهرهام مشتری داره از طربق پیجش و عکسهای خیلی قشنگی ام میگیره خدایی ایشون گفتن از سازمان فنی و حرفه ای عکاسی اموزش دیده بعد ی مدت تو یه اتلیه کار کرده به نظرم شمام برید از سازمان فنی و حرفه ای حالا قم نشد از تهران از جایی ک به قم نزدیکتره یاد بگیرید اگ عاشقیش باید بها بدی باید تلاش کنی و باورهاتو قوی کنی نسبت ب عکاسی و خدا وازش بخا تو رو ب یک اتلیه خوب هدایت کنه برای کار.ب نظرم کار سختی نیست حتی اگ لازم شد مهاجرت کنی ی مدت ب تهران برای عکاسی این کارو انجام بده یا رفت ووامد کن تا یادبگیری اگرم قم داره خیلی بهترو از خدا بخاه حتما تو قم کار در اتلیع خوب سر راهت بزاره
یع دوستی داشتم دبیرستان بودیم ازدواج کرد ب اقایی ک فیلمبردار بود البته اون موقع دوست من اصلا عکاسی بلد تبود و همسرشم معروف نبود زیاد تو کارش تا اینکه دوستم با این اقا ک ازدواج کرد عاشق عکاسی شد پسر بزرگش الان حدود 20 سالشه ینی پا ب پای مادرش(دوست من)عکاسی میکنه چقدهم معروف هستند و سه نفری باهم عکاسی و فیلمبرداری اتجام میدهند و کلی مشتری دارند .از یه دوربین ساده شروع کرند الان دوربین حرفه ای دارند همسرشون فیلمبرداری میکنه خودشو و پسرش ب همه جا میرن و عکاسی اینا رو گفتم باورهای قوی بشه
ب نظرم من از خدا بخاه هدایتت کنه به بهتربن مرکز فنی حرفه ای و بهترین اتلیه برای کار مطمین باش قدم برداری خدا هزار قدم برات بر میداره
موفق باشی محمدحسین جان
در پناه الله یکتا شاد و ثروتمند و سعادتمند باش
سلام و عرض ادب خدمت استاد گرامی
واقعا امروز با دیدن این ویدیو یکی از پاشنه های اشیل خودمو پیدا کردم و الان دقیقا فهمیدم باید برای موفقیت های کوچک هم بها بپردازیم . حتی برای خواندن یک کتاب 50 صفحه ای هم باید روزی 10 صفحه مطالعه کرد تا اون کتابو تموم کنیم . هرچقدر اهداف بزرگتر میشود به دنبالش بهای رسیدن به اهداف بزرگتر میشود . ما باید این موضوع را بپذیریم که هر موفقیتی یک بهایی دارد . مثل – وقت گذاشتن صرف هزینه گذشت از بعضی لذت های زود گذر مطالعه کردن حذف عادات مضرر و….
عید امروز رو به استاد عزیزم و خانوم شایسته مهربانم تبریک میگم .
سلام به استاد عشق و مریمِ جان و دوستان جانانم 😘😘😘😘سپااااااسگذارم برای تهیه این فایل، دیشب قبل از خواب از خدا خواستم که امروز یه فایل در مورد عید قربان به وسیله ی شما برامون آماده کنه و پیغامشو بهم برسونه، دستهاتونو میبوسم فرشته های خوب خدا 😘😘😘😘😘😘😘😘😘هدف من خارج شدن از این رابطه ای هست که الان درِش هستم و چند تا چیز رو باید قربانی کنم . اول اینو بگم که چند روز پیش که برای پیاده روی رفته بودم بیرون، رسیدم به یه زمین کشاورزی، که بادمجون های زیادی رو اونجا کاشته بودند کنار اون بوته های بادمجون گل های سفید صورتی خیلی خوشکلی سبز شده بود که من نشستم روی یه صندلیی که اون نزدیکی بود و محو دیدن زیبایی اونها شدم در همین حین دیدم کشاورزی که اون بادمجون ها رو کاشته بود با یه داس به جون اون گل های کوچولو افتاد و کاملا بدون اینکه احساساتی بشه اونها رو میکند و میریخت دور، دلم سوخت… اما زود به خودم اومدم و گفتم درسته که اینها زیبا هستند اما همین زیبایی رو اگر از اینجا دور نکنه باعث میشه که محصولی که اینقدر داره هر روز براش زحمت میکشه ، بی حاصل بمونه، به یاد خودم افتادم که درسته که فرزندانم برام خیلی عزیز و زیبا هستند اما اگر به خاطر همین زیبایی حرکت نکنم و اسیر و وابسته ی اونها بشم خودم از بین میرم و هیچ رشدی نمیکنم، چون عملی کردن این تصمیم برام مثل روز روشن و واضح هست، نباید احساساتی عمل کنم، باید کر بشم برای حرفها و دلسوزی هایی که اطرافیانم احتمالا برای فرزندانم و خودم خواهند داشت ، باید قربانی کنم وابستگی مو به بچه هام که البته اونها دیگه بچه نیستند و من دقیقا همسن دخترم که بودم توی ۱۷ سالگی ازدواج کردم، و هرگز به اندازه ی الان دخترم و پسرم مستقل نبودم، من اینهایی که دارم اینجا مینویسم رو بارها برای خودم توی دفترچه یادداشت گوشیم، توی دفترم… نوشته ام و باز اینجا مینویسم تا قدم هام استوارتر بشه و عزمم جزم تر برای لحظه ای که ان شاالله هدایت خدا رو دریافت کنم و بدون تردید قدم های عملی مو بردارم. من باید همواره اینا رو به یاد خودم بیارم که، سپاسگذار خدایی هستم که زمانی که نگران باردار نشدن بودم خدا به واسطه قدرتش و محبتی که به من داشت به من فرزندانی داد که باعث روشنی چشم من و به قول مادرم مونس من شدند. سپاسگذار خدایی هستم که از دو نعمت عزیزش 🧒🧑دختر و پسر، بهم داد که آرزوشو داشتم وفقط و فقط وابسته به خداوند باشم، و اینو در وجود خودم دیدم که روزهایی که هیچ کس خونه نبوده و تنها بودم من واقعا با خدا شاد بودم و حتی روی ابرها… سپاسگذار خدایی هستم که در نهایت ناتوانی من، از نطفه ای ناچیز و بی ارزش و در نهایت توانایی و قدرت خودش به من فرزندانی سالم و سلامت داد تا توسط هیچ کس از نداشتن فرزند، سرزنش نشم و بهشون دست ها و پاها و قلب ها چشم ها و گوش ها و… سالم داد در حالی که من کاملا برای دادن این نعمت ها به فرزندانم و ساختنشون کاملا عاجز بودم و چشمم رو به واسطه ی حضورشون توی زندگیم روشن کرد … سپاسگذار خدایی هستم که به من اون همه صبر و حوصله داد تا با فرزندانم به خوبی رفتار کنم و باز خودش منو به وسیله استادم هدایت کرد تا از تعصبات مذهبی شدیدی که داشتم و توی مدت زمانی باعث شده بود فرزندانم رو تحت فشار قرار بدم و هم من و هم اونها اذیت بشیم، رها بشم و باز با فرزندانم رابطه خیلی دوستانه تر و زیباتری برقرار کنم و توجه ام رو بر روی زیبایی هاشون بگذارم…. سپاسگذار خدایی هستم که زمانی که واقعا از رشد جسمیشون عاجز شده بودم، اونها رو به قدرتش رشد داد و از اون حالت کوچکی و ضعیفی بیرون اومدند…. سپاسگذار خدایی هستم که مِهر فرزندانم رو به دل همسرم و خانواده هامون انداخته و همه دوستشون دارند، و همسرم که همیشه هوای فرزندانمون رو داشته و نیازهاشونو برآورده کرده (در حد توانش)، و من بارها به خاطر این خصوصیت خوبش ازش تشکر کرده ام…. سپاسگذار خدایی هستم که فرزندانم رو مستقل بار آورد که بدون حضور من، به راحتی از پس تمام کارهاشون برمیان از خرید کردن، از دکتر رفتن، از غذا پختن از سفر رفتن، از لباس شستن و نظافت خودشون…. و اینها رو از لطف خاص خدا و برکت وجود استاد عزیزم دارم و بارها فرزندان رو به خاطر این استقلالشون تحسین کرده ام…. و خدا خیلی بهتر از خودم میتونه ازشون باز هم مراقبت کنه، خدا رو شکر که هر دوتاشون بزرگ شده اند و نیاز به مراقبت خاصی ندارند، شاید از نظر بعضی از افراد مذهبی و متعصب خانواده ام، بعضی از کارهاشون پسندیده نباشه اما اونها به راستی که دو تا فرشته ی بی نظیر و دوست داشتنیندکه هر کدوم به سبک شخصی خودشون دارند زندگی میکنند و من عاااشقشونم…. و اما قربانی کردن، اگر به خاطر دلسوزی و دوست داشتن و وابستگی به فرزندانم بخوام بی خیال هدفم بشم و مثل یه عالمه از آدم های اطرافم که شبیه مُرده های متحرک شده اند بس که به خاطر ترس از حرف مردم و ترس های دیگه شون از زندگی های به درد نخورشون خارج نشده اند، من هم شبیه اونا میشم و پاکدامنیم و احساس های خوبی که با خدا دارم، که نتیجه ی همون قربانی کردن های قبلم بوده، از دست میدم و خیلی چیزهای دیگه رو که توی دفترم بارها برای خودم نوشته ام. فرزندان قبل از اینکه یه مامان بخوان که جلو روشون باشه، به مامانی احتیاج دارند که شاد و سرزنده و پاک و سلامت باشه و یه الگو برای زندگی هاشون.و مهم اینه که اونها سالم هستند و باز خدا رو شکر که هم من و هم اونها زنده هستیم و اونها هر زمان به هر اندازه که خودشون دلشون بخواد میتونند پیش من باشند و از بودن با هم لذت ببریم🕊️🕊️🕊️🕊️🕊️چیز دومی که باید قربانی کنم ترس هامه، ترس از تنها خوابیدن در شب، که از همیشه باهام بوده هر چند که یک ماهی هست که تنهایی توی حیاط میخوابم، اما باز نیاز هست روی باورهایی که مربوط به ترس هست بیشتر کار کنم و فکر میکنم حتی خارج شدن از این رابطه، باعث بشه قوی تر بشم ممکنه اولش یه مقدار راحت نباشم اما حتما به امید خدا تکاملمو طی میکنم و من یه شخصیتی دارم که وقتی ایرادی رو توی وجودم میبینم نمیتونم بی خیالش بشم و روش کار میکنم تا بهبود پیدا کنم، همین الان شب هایی که خوابم نمیبره و یه مقدار ترس دارم از خدا میخوام که خوابم کنه و به یک دقیقه نشده بیهوش میشم😊باید بیشتر روی این باورها کار کنم که خدا بهترین حفظ کننده ست، برگی بدون اذنش از درخت بر زمین نمی افته و هرگز اتفاق نیفتاده که همسرم یا بچه هام بالای سر من بنشینند و تا صبح مواظب من باشند(هر چند که چنین توقعی از کسی ندارم) اما کسی که همیشه هم مراقب من و هم همسر و فرزندانم بوده و توی خواب و بیداری ما رو حفظ کرده فقط خداوند بوده و او همیشه با من هست و ان شاالله با وارد شدن به دل موقعیت جدیدم ترس هام محو میشه و مثل بعضی از همین شبها که توی حیاط میخوابم یادم میره که اصلا بترسم😁استاد من خیلی چیزا رو مثل دوستانی که توی این مسیر به درد من نمیخوردند یا تلویزیون….رو سالهاست که حذف کردم، و تمرکزی دارم روی باورهام و توحید کار میکنم و تمام جاهایی که خدا کمکم کرده رو مینویسم و به یاد خودم میارم تا باور کنم که خداونده که داره با دست آدمها بهم کمک میکنه چون میفهمم که بعضی جاها دارم بقیه رو منبع رزق و قدرت میبینم…. رسیدن به این آزادی که خدا بهم گفته برام مثل یه تولد دوباره ست بسیار میتونه منو رشد بده و از من یه آدم قوی تر بسازه،،، استاد من شاگرد شما هستم و عاشق عمل کردن به هدایت هایی هستم که ان شاالله منتظرم برام بیاد، منم حالم از حرف قشنگ زدن بهم میخوره من عاشق اقدام کردنم عاشق وارد شدن به دل ترس هام، عاشق رشد کردن، من با حرکت نکردن میمیرم. این سایت، سایت خداست و خداست که داره از زبان شما استاد عزیزم، با ما صحبت میکنه و من اینجا بهش اعلام میکنم که حاضرم برای این هدفم که به این باور رسیده ام که حرکت کردن به سمتش، برام حکم جهاد در راه خدا رو داره، حاضرم همه چیزم رو بدم، چون اگر بهش نرسم خیلی چیزهای مهم دیگه مو مثل خدا، مثل پاکیم مثل سلامتیم مثل توحیدی شدنم و…. رو از دست میدم،حاضرم وارد دل ترس هام بشم، حاضرم فرزندانم رو به خدا بسپارم تا خودش همه چیز رو مدیریت کنه تا هر زمان و هر اندازه که خدا صلاح میدونه ما پیش هم باشیم و من از تنها بودن هم لذت خواهم برد و ان شاالله بعد از اون میتونم یه رابطه زیبای بهشتی رو آغاز کنم و از زندگیم لذت بیشتری ببرم و دنیای جدیدمو تجربه کنم، اگر نیاز بشه حتی مهریه م هم حاضرم قربانی کنم و از صفر شروع کنم با وجود اینکه برام راحت نیست یا شاید برگردم خونه ی مادرم که واقعا راحت نیستم، اما تسلیمم، امیدوارم که خدا به بهترین مسیر هدایتم کنه، سپاسگذارم 🌹🌹🌹🌹🌹🌹