گفتگو با دوستان 51 | شرایط دریافت هدایت خدا
مفاهیمی که در این گفتگو مورد بررسی و توضیح قرار گرفته است:
- تعریف شهود: خداوند قطعاً طبق وعده اش، هدایت هایش را به سمت من ارسال می کند؛
- زمانی هدایت های خداوند را دریافت می کنی که با کنترل ذهن و تغییر زاویه دید، خود را به احساس خوب می رسانی؛
- وقتی در فرکانس “توجه به ناخواسته” و “احساس بد” هستی، “الهامات درونی” خود را غیر فعال می کنی؛
- معجزه تفکر الخیر فی ما وقع؛
منابع بیشتر:
برای دیدن سایر قسمت های این مجموعه، کلیک کنید
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- دانلود با کیفیت HD209MB13 دقیقه
- فایل صوتی گفتگو با دوستان 51 | شرایط دریافت هدایت خدا12MB13 دقیقه
بنام الله
سلام و درود به سایت بهشتیم.که مرا هدایت نمود تا طعم زندگی توحیدی را از تمام وجودم بچشم.
حدودا از اول هفته و وارد شدنم به مدار بالاتر.و هدایت شدن به پاشنه ایی که سالیان سال ضررهایی چه از نظر روحی چه از نظر مالی بر من وارد کرده بود..من فکر میکردم تعقییر کردم ولی ،بازم سر کله زره هایی از این شرایط برام اتفاق افتاد..
بخودم قول دادم تا سه روز تمرین سفت سختی برای ذهنم بکار ببندم..
و امروز روز سوم این تعقییر هست…چیزی که برام اتفاق افتاد و انشالله که باز درک کرده باشم..این شد،که من به آرامش بیشتری رسیدم..و به این درک افتادم چقدر ماها بعضی موقعها کارهایی انجام میدیم که فکر می کنیم اگه من با این تعقییر شخصیت ادامه ندم دنیا به آخر میرسه..
استاد عزیزم من به این درک رسیدم.ذهنم داشته این مورد رو پایان دنیا میدونسته..و الان با این تمرین فهمیدم.یه موضوع پیش افتاده ایی بیش نیست.که داشته فقط منو از درون خودم دور میکرده…
دقیقا روز گذشته صبح ساعت 10خورده ایی بهم الهام شد.که بیام ترسی که از بچگی نسبت به قبرستان داشتم و جای خاصی که من قبلا به وحشت انداخت ‘رو خودم تنهایی به اون محل برم.گ
اینقدر این الهام واضح بود.که گفتم خدایا برام خیلی سخته.من چجور تنهایی برم قبرستونی من میترسم …من نمیتونم انجامش بدم.خیلی گریه کردم موقع رفتنم پاهام سست شده بود ولی بهم گفت باید اینکار رو انجام بدی…
بصورت عملی….و من مدام ازش پرسیدم عصر یا صبح.بهم گفت همون عصر چون باید بخوره به شب..باید اینکار رو انجام بدی..و من مدام از رفتن میترسیدم و اون مدام میگفت باید بری..
و بهم گفت..یفردیم فوت کرده..میارن مرده شور خونه…
..ووو
و من از گذر یه منطقه میان نخلستانها که بازم ترس من بود..پیش رفتم..استادم خیلی برام سخت بود.دقیقا دیروز همین موقع من داشتم حرکت میکردم..
و دقیقا تو اون قسمت بهم گفت.الهامی که از طرف من به شما میرسه شاید از دید عموم غیر منطقی باشه.پس ادامه بده و من با صحبت با خداوند قدمهامو برداشتم..
و نقطعه به نقطعه قبرستان رو گشتم..
و چیشد..اتفاقی که افتاد .چند نفر وارد اون قسمت شدن.و به من ارامش دادن.و همون قسمتی که من خیلی مبترسیدم پیش رفتم..و رفتم یجایی بهم گفت همینجا بشین.
و کلی باهام صحبت کرد و دیدم چیزی که من ازش میترسیدم هیچی نبوده چنان آرامشی داشتم که پاهام از سستی دراومد.و تا دقیقا تا دم دمای مغرب تو قبرستان بودم.و خداوند نور هدایتشو برام جاری کرد و مهر تایید رو زد…
اینقدر گریه کردم بقض خوشحالی و ترس کنار هم بود ولی ارامش پایه اش بود …
بی اختیار اشک از چشمانم سرازیر میشد…یه احساس خاص داشتم.
استاد عزیزم..میخام بگم آخر پایان صحبتهای هادی عزیز.که در مورد خودتون میگفتین ..که وقتی ایده خداوند بهتون میگه اینکار رو انجام بدیین و شما براتون خیلی سخت بوده.از اول صبح تا اون موقعه ایی که من حرکت کردم مثل یه رادیو پشت سر هم تکرار میشد..
که ایمانی که عمل نیاورد حرف مفت هست.بهت میگه اینکار رو انجام بده.باید انجام بدی..درسته ‘سخته!
واقعا برای من سخت بود..استادم تو عمرم اینجور صدای خداوند رو بالا درک نمیکردم.اینقدر این حرف شما بزام تکرار شد..که اینکار این ایده برای تو خوبه باید انجامش بدی باید انجامش بدی.
پاهام میلرزید چشمانم دوسو شده بود..گفتم خدا هیچکس تو قبرستونی نیست من باید چحور برم.نمیگن این شخص کیه..گفت باید باید بری..
دیگه ما به لطف خداوند و با ارامش کار و پای لنگان حرکت کردیم..و من تنها تو وسط قبرهای بهم فشرده صحبت شما رو یبار دیگه گوش کردم..
و دقیقا برگشتم که دیگه کم کم رو به تاریکی بود یفرد فوت کرده بود..و داشتن میشستنش!
و همون صحبت خداوند که بهم گفته بود.دقیقا انجام شد..
میخام این حرکتمو بنویسم و ثبت کنم..ایده خداوند تو حالتی میاد که باید عمل کنی!واقعا آرامش رو در اون حالت درک کردم..
اگه خانواده ام میدونستن..میگفتن تو دیوانه ایی.
چون خیلی توکل بزرگی مبخاد و میبینم افراد نزدیکم .اگه این مورد براشون پیش بیاد احتمال چند درصد یکار احمقانه بدونن..
خداوند به من ارامش داد تا تونستم باور گذشتگانم را از بچگی به من قبولونده شده رو نابود کنم.واقعا عمل سختی برام بود..ولی احساس میکنم بزرگم کرد..
و سعی کردم تو هر شرایطی آزامشمو حفظ کنم و بدونم همه چیز آرامشه..همه چیز احساس خوبه..
این سه روز درهایی پس از دیگری برام باز شده..و با نشانه پروردگار مهر بزرگی بر قلبم زد تا پاشنهامو درک کنم و اقداماتمو عملی کنم….
استاد عزیزم..واقعا آرامش همه چیزه..این آرامش تو اون شرایط سخت باعث شد..تا من بیشتر وجود الهی رو در درونم حس کنم…و بدونم این توحید همه چیزه..فقط همه چیز خودشه همه چیز خودشه.
ذهن هیچی نیست..موقعه ایی که بهم الهام کرد.اینقدر ذهنم دروری گفت از انجام اینکار که قلبمو به طپش درآورده بود پاهامو سست کرده بود..گفتم خدایا..
این باور قرآنی که رفتن موسی در دربار فرعون…گفت چه چیزی موسی باعث شد که حرکت کنی..
گفت خدایا من بسوی تو شتافتم تا خوشنودی ات را بدست بیاورم..
همینو گفتم و حرکت کردم.
.دیشب در حین خواب از ترس تنها بودنم در اون قبرستان ترس وجودمو گرفته بود که با هدایت خداوند تونستم بر ذهنم غلبه کنم..
و من همین الان یچیزی درونم نیاز داشت..و اومدم این فایل رو یبار دیگه نگاه کنم و از اتفاق این روزه سه روزه برای ذهن نجواگرم بنویسم.و هدایتی برای دوستان عزیزم.
و بخودم منطقی کردم این ایده رو…که اگه اینکار رو انجام ندادی.حالا مدام شما بهم میگفتین این الهام رو باید عملی نکنی اگه نکنی ایمان نداری…..
و بخودم گفتم اگه با انوزشای این سایت هستی اگه میخای به جاهای خوب برسی اگه میخای به موفقعیتهای زیاد برسی باید باید انجامش بدی..و همین منطقی.کردن برای ذهنم همون صحبت شما در کتاب رویاها..باعث شد.آرامش دردرونم حفظ کنم و قدممو قوی کنم و حرکت کنم.
تشکر از شما استاد عزیزم.که این مکان رو فقط عملی ساختین نه حرف مفت..انشالله بتونم این ارامش رو تو تمام ثانیهای زندگیم ازش پیروی کنم!و حرکت کنم.
و صحبت شما تو این فایل هم..اینه…که بتونی تو سرایط سخت خودتو به ارامش و احساس خوب برسونی…و دقیقا قدم به قدم خداوند بهم میگفت برو اینجا برو اونجا..و باعث شد تا من از درون بزرگ بشم ..
همین حرکت از درون منو یه درجه به احساس خوب رسوند..و حرکتهای بیشتری برای قدمهای دیگری که در اینده برام پیش میاد…..
سلام و درود به سعید عزیز!
میخام این هدیه ارزشمند الهی رو بهتون تبریک بگم.نوش جانتون این مسیر با ارزش الهی…
انشالله همیشه در پناه خداوند باشی…دوست عزیزم.من لایق دیدن کامنت شما بودم.و لطف خداونده که مرا به سرزمین بهشتی هدایت نمود….
…..
چقدر کامنتتون باعث میشه ما متاهدتر نسبت به مسیرمون باشیم.
خیلی شور و شوق داشتم وضعیت مهاجرتتون بکجا کشونده شد..
خیلی خیلی خیلی خوشحالم براتون..
حدودا چند روز قبل با خوندن کامنت شما یچیزی بهم گفت…گفت خدایا هدایتم کن تا منم تو اینراه نتایجم بیاد…
بهم گفت هر کس به اندازه توانش به اندازه درونش بهش نعمت میدییم..
میدونی چیه!ما هر کدوم یه فرایند خاصی برای موفق شدنمون دارییم.هر کسی با توجه به مقدار درک اون اگاهیها و کار کردن روی عملگراییشه!…نتیجه میگیره.
هر چقدر قوی تر سرعت بیشتر…
پس میشه همون روی خودمون کار کردن!
سعیده جان ما هر کدوممون بسته با اون ظرفمون نعمت خداوند رو بدست میارییم.
من این نعمت الهی ‘ و شهامت و شجاعتتونو بهتون تبریک میگم!
خیلی خوشحالم از اون وضعیت به شرایط عالی رسیدین..و حتما خداوند همون توپ زرد رنگی که تو دستان دخترتون بود..دقیقا همون نعمت بزرگ خداوند هست که سرتاسر زندگیتون بهتون ارزانی کرده..تبریک از جان و دلم…..
میخام در نهایت بگم!…
کامنتاتتون باعث میشه با قدرت بیشتری قدم بردارم..و بیشتر روی خودم کار کنم…
این نعمت و خوشبختی که خداوند بهتون داده..همه برمیگرده به شجاعتی که تو زندگیتون و راهتون نشون دادین!
و خاشع و فروتن بودین در مقابل خداوند..
بازم بیا ‘از این سفر الهی و قرآنی،برامون بنویس!..
در پناه الله باشی دوست عزیزم.