ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 2


کلید: توضیحات ابتدای فایل را تا زمان طرح سوال گوش کنید. سپس فایل را متوقف کنید، به سوال مطرح شده فکر کنید، پاسخ های خود را بنویسید و سپس ادامه ی فایل را گوش دهید.

سوال این قسمت:

به طور کلی، با مسائل یا چالش هایی که در زندگی برایت بوجود می آید، چه برخوردی داری؟

آیا نگاه شما این است که: این چالش فرصتی برای بهبود، یادگیری و پیشرفتم است؟!

یا احساس نا امیدی و ناتوانی می کنی و سعی می کنی از مواجه شدن با چالش ها و مسائل خود فرار کنی؟!


تمرین این قسمت:

نکته مهم: قبل از انجام تمرین، لازم است ابتدا سوال این قسمت را جواب داده باشی. سپس با دقت توضیحات فایل را گوش دهی و نکته برداری کنی و در پایان، به عنوان تمرین در بخش نظرات این قسمت، مراحل تمرین را به شکل زیر انجام بده:

مرحله اول:

بنویس در حال حاضر چه چالشی در زندگی شماست که سعی می کنی با آن روبرو نشوی یا از آن فرار می کنی با اینکه می دانی باید حل شود؟

مرحله دوم:

برای تغییر ذهنیت محدود کننده به قدرتمند کننده در برخورد با این چالش، سعی کن به جای تمرکز بر نتیجه نهایی، بر سفر شگفت انگیزی تمرکز کنی که برای حل این چالش، طی می کنی. یعنی به جای تمرکز بر این ذهنیت که: 

” اگر شکست بخورم؛ اگر این راهکار جواب ندهد؛ اگر نتوانم با وجود تلاش مسئله را حل کنم؛ و این شکل از اگر های ناامید کننده، “

ذهنیت خود را به این سمت هدایت کن که: فارغ از اینکه من از عهده حل این چالش بر بیایم یا نه، اگر وارد این چالش شوم،  فقط صرف ورود به این چالش:

  • چه نعمت هایی برایم به ارمغان می آورد؛
  • بر چه ترس هایی غلبه می کنم؛
  • توکل من چقدر بیشتر می شود؛
  • چه مهارت هایی در برخورد با این چالش یاد خواهم گرفت؛
  • چه توانایی هایی در من بیدار می شود و فرصت بروز می یابد؛ 
  • چه نعمت هایی به من داده می شود؛
  • چه پیشرفت هایی می کنم؛

یعنی، نگاه خود را از نتیجه آن چالش بردار و بر مسیری بگذار که می توانی تجربه کنی.

مرحله سوم:

کارهایی که برای مدیریت و حل این چالش باید انجام شود را لیست کن و هر کار را به قسمت هایی کوچک، قابل مدیریت و قابل اجرا با امکانات این لحظه تقسیم کن. یعنی آن هیولایی که این چالش در ذهن شما ترسیم کرده است را به اجزای کوچک و قدم های قابل اجرا تقسیم کن تا ترس شما از کلیت ماجرا بریزد و جرأت ورود به روند را پیدا کنی. سپس تمام تمرکز خود را فقط بر برداشتن قدم اول بگذار.

سپس هر بهبود و پیشرفتی که در مسیر تکمیل این قدم ایجاد می کنی را برای خود یادداشت کن. 

با مرور این لیست، پیشرفت خود را ببین؛ خود را تشویق کن و به این شکل انگیزه خود را برای شروع قدم بعدی تغذیه کن.

از میان تمریناتی که شما دوستان عزیز در بخش نظرات این قسمت می نویسید، نوشته ای که بیشترین ارتباط با توضیحات این تمرین داشته باشد، به عنوان تمرین انتخابی این قسمت انتخاب می شود.

منتظر خواندن نظرات و تمرینات تأثیرگذار شما در بخش نظرات این قسمت هستیم.


منابع کامل درباره محتوای این فایل:

دوره شیوه حل مسائل زندگی


سایر قسمت های این مجموعه

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 2
    396MB
    29 دقیقه
  • فایل صوتی ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 2
    28MB
    29 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

825 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «امیرحسین بابایی» در این صفحه: 2
  1. -
    امیرحسین بابایی گفته:
    مدت عضویت: 1115 روز

    با سلام و عرض ادب

    شروع بخش دوم دوره خودشناسی با ذهنیت قدرتمند

    به طور کلی، با مسائل یا چالش هایی که در زندگی برایت بوجود می آید، چه برخوردی داری؟

    من در این زمینه بسیار افتضاحم ، یعنی با اینکه میدونم این مسئله نباید منو قورت بده بلکه اومده بهم یه درسی بده اما باز کم میارم و کنترل خودمو ازدست میدم

    یه قضیه برای چک برام پیش اومده بود که تو یه مسئله چنان گیر کرده بودم چنان به هم ریخته بودم که از زندگی ناامید بودم و برای پاس کردن چک یکی دوروز از خواب و خوراک افتادم

    فقط بدلیل اینکه کم آوردم باعث شد این اتفاقات برام پیش بیاد وگرنه راه حل جلو چشمام بود ولی نمیدیدم چون ذهنم به هم ریخته بود

    الان هم یه کاری پیشنهاد شده برام اما انگار میترسم از عهده انجامش بر نیام و ضایع بشم

    یعنی هم باور عدم توانایی و هم کمبود عزت نفس داره تو وجودم بیداد میکنه

    چون درگذشته نتایج خوبی از این مسیر پیشنهاد شده نگرفتم ، بنابراین ترس دارم از انجام دادن دوبارش

    فک میکنم دارم اشتباه میکنم

    اما من خودم رو میشناسم میدونم در گذشته ضعف داشتم و با اشتباهات مکرر باعث شدم اون مسیر رو برا خودم یه مسیر نادلخواه بکنم

    من احساس میکنم چیزی که استاد ازم میخواد عمیقتره و این پاسخ یجورایی از سر بازکنیِ ذهنمه پس دوباره اجرا میکنیم

    به طور کلی، با مسائل یا چالش هایی که در زندگی برایت بوجود می آید، چه برخوردی داری؟

    در وجود من کاملا آشکاره که در کنترل ذهنم دچار ضعف میشم و بی جهت و بدون منطق از لحاظ مغزی کم میارم و زود تسلیم میشم

    اما این تسلیم شدن در برابر خدا نیست ، این تسلیم شدن در مقابل ذهنمه ، افکاری میاد سمتم که از دیدن زیبایی ها و نعمت های اونروزم خودمو محروم میکنم ، حتی اگر نعمت های دلخواهم رو ببینم هم باز ناراحتم و توجهی به اون ثروتها نمیکنم( در شرایطی که من با دیدن ماشین دلخواهم از خود بیخود میشم اما روزهای مسئله دار منو به زانو درمیاره و نمیبینم زیبایی های اطرافمو)

    حتی با بازی کردن با پسرم لذت نمی‌برم ، بقول استاد که در شرایط نادلخواه زندگی دیگه بهت حال نمی‌ده هیچی بهت حال خوب نمیده انگار روز بده شب بده غذا بدمزست فرزندت رو مخته ، اینا تنها در شرایطی برات اتفاق می‌افته که خودت رو در حل این مسئله ناتوان بدونی، خودتو تسلیم ذهنت کنی و عملا کنترل شرایط رو از عهده خودت خارج بدونی

    و وای به حال من ، که چقدر گیر میکنم، چقدر من با اولین جرقه یه چالش کم میارم ، و چقدر روغن کاری میشه چرخ اتفاقات منفی ، خودت بهش روغن میزنی ، خودت هلش میدی که تندتر بچرخه

    من همیشه همین بودم ، زود خودزنی میکردم و درگیر اتفاقات جذب شده ی بعد خودزنی میشدم تاااا اینکه به خودم بیام و از خدا کمک بخوام

    الان شاید کمی اوضاع ذهنی من فرق کرده و سریع افسارشو دستم میگیرم اما قبلا وقتی کم میاوردم و از حل ریشه ای مسائل فرار میکردم یه چشمم به خدا بود (تظاهر) یه چشمم به بنده های خدا

    یکسری افراد بودن اطرافم که همیشه موقعی که میزدم سیم آخر و دیگه کنترلی نداشتم از اونا کمک میخواستم ، یا پول قرض باشه یا مشورت گرفتن باشه یا هرچی ، من همیشه میدونستم اگه خودم نتونم این مسائل رو حل کنم از کسی کمک میگیرم اما همون ها تبدیل میشن به کسانی که در شب سیاهه زندگیت به هیچ وجه جواب تلفنتو نمیدن

    با اینکه میدونستم میشنیدم از استاد که بابا یه مسئله فقط از ریشه حل میشه اما علناً میگفتم خب عیب نداره من الان درگیر این موردهستم ، این بگذره دیگه میشینم مسائلمو ریشه ای حل میکنم اما امان از دل غافل ، هرگز به خواسته خودم نمیرسم چون خودمو گول زدم ، این اتفاقات اینقدر تکرار میشن تا تورو از پا دربیارن ، چون هرموقع به مسئله برخورد کردی ذفتی از کسی کمک گرفتی و روی خدای خودت هیچجوره حساب نکردی و کم آوردی ، درست جایی که باید توکل میکردی نکردی و خودتو زندگیتو گذاشتی روی دور تکرار با سرعت 2x

    وقتی من به این نتیجه رسیدم، با کمک دوره ثروت یک دو تا از عمیقترین مسائلمو پیدا کردم و نمیدونی استاد چقدر زندگیم داره رو به رشد میگذره. الان با مطرح شدن اولین مسئله ، سریع طرز فکر صحیحم شروع به کار میکنه و افسارو میده دست خودم ، شاید اولش کمی اذیت میشم و از خود بیخود ، اما با هربار برخوردن به اینگونه شرایط دارم بهتر و سنجیده تر عمل میکنم

    این روهم اضافه کنم : تازگی ها یه باوری توی وجودم کشف کردم که احساس میکنم خیلی هامون درگیر این باور غلط هستیم « به مو میرسه ، اما پاره نمیشه »

    یعنی “خدا” شاید مسائل رو تا بیخ گوشت بالا ببره و درگیرت کنه ، شاید خدا نباشه و خودت باشی ، اما درست لحظه ی اخر و بعد از خورد شدن و شکسته شدن انسان ، خدا میاد و نمیذاره کار بیخ پیدا کنه و دستتو میگیره

    من خیلی با این طرز فکر زاویه پیدا کردم ، چون مفهومش اینه که یا خدا و یا خودت این شرایطو رقم زدی و خدا فقط لحظه اخر که دیگه کار از کار گذشته کمکت میکنه ، خب بنظرم این باور باعث بوجود آمدن مسئله ای میشه که آخرش واقعا به مو میرسه ، اینقدر از بزرگترها و افراد با تجربه این مورد رو شنیدم که برام شده یه ضرب‌المثل و هرموقع تو حل مسئله ای گیر میکنم اینو میگم

    1 اینکه اگه این باورو داری مطمئن باش مسائلی رو به زندگیت دعوت میکنی که تا « مو » میرسونتت

    2 اینکه این باور اینو به تو القا میکنه ک این مسئله و بوجود اومدنش دست تو نیست و کنترلی در حل کردنشون نداری

    3 اینکه باور میکنی خدا همیشه لحظه اخر به کمکت میاد و اینجوری خودتو از حل مسئلت معاف میکنی و فقط تبدیل میشی به کسی که منتظره خدا براش درهارو باز کنه و نظاره‌گر اتفاقات و بدبختیای پیش اومده هست

    الان احساس بهتری دارم ، چون کاری نمیکنم که جهان به مو برسونه ، باور دارم که اگر در مسیر مورد علاقت قدم برداری و یکسری باورهای درست داشته باشی اصولا مسئله بزرگی برات رخ نمیده که از عهده حلش برنیای یا اگه رخ بده باور داری که ریشه حل تمام مسائل در وجود خود توست و همون اول کار یه مسئله‌ی نوپا رو قیچی میکنی

    استاد من شاید تا دیروز اینگونه بودم و در اولین برخورد با کوچکترین مسئله خودمو میباختم اما دارم کمی بهتر میشم و کمی بهتر رفتار میکنم

    اما در وجودم پر از نقص، در کنار زیبایی هامه، که با کمک خدا قراره هماهنگ تر شم و فقط خودمو با دیروز خودم مقایسه کنم و روز به روز بهتر و بهترفکر کنم و رفتار کنم

    این پاسخ جامعی بود که وجودیت من به این سوال شما پاسخ داد

    بخش دوم تمرین

    استاد واقعا دمت گرم، واقعا ازت ممنونم

    الان درک میکنم که وقتی همیشه میگی «توانایی حل مسائل» رو در خودتون بسازید یعنی چی

    شما دارید من و اعضای سایت رو به سمت ساختن یه توانایی خیلی مهم سوق میدید

    من وقتی در زندگیم وقتی به مسائلی برخوردم و حلشون کردم یا حالا حداقل ازشون فرار نکردم و مقابله کردم ، داشتم در وجودم یه مهارتی میساختم که مستقیم ربط داشت به احساس لیاقت

    شما با هربار حل هر مسئله ای در زندگیتون ، جسارت و عزت و اعتماد بنفسی در وجودتون میسازید که با برخوردن به مسئله های دیگر به راحتی از پسشون برمیاید یا حتی خودتون به سمت مسائل میرید ، چرا؟ چون این مهارتو یاد گرفتی

    خیلی خوب میفهمم مسائل یک انسان، پایه و اساس شخصیتشه، بقول شما که واقعا نکته طلایی این بخش تمرینات بود : مسائلی که براتون بوجود میاد کار خدا یا گناهانتون نیست ؛ بلکه ضعف های خودتون در اون زمینه باعث بوجود اومدن مسائل میشه (اگه مهارت ارتباطی خوبی نداری به مسئله ای برمیخوری که بهت نشون بده تو این حوزه چقدر ضعیفی)

    بنابراین منطقیه که چرا حل هر مسئله درس ها و تجربه های زیادی پشتشه چون داره بهت میگه تو کجای حار ایراد داری و وقتی حلش میکنی یه لول میری بالاتر و ناخودآگاه(بدون بیان کردن یک کلمه) به جهان نشون میدی چه خواسته ای داری

    و در اتفاقات بعدی در زندگیت دیگه نه ترسی داری از اینکه نتونی از عهده حل مسئله ای بر بیای و نه به خودت شک داری که توانایی شو شاید نداشته باشی بلکه با آغوش باز این مسئله رو میپذیری و قدم در راه رشد خودت برمیداری

    استاد حل مسئله بنظرم یه مهارت معنویه ؛ یعنی ذهن و جسم انسان با حل هر مسئله ، خواسته روح لایتناهیشو به جهان اعلام میکنه ، بدون اینکه چیزی بگه

    خیلی زیباست خیلی عرفانیه

    و خوش به حال ما که در این سایت به این موضوع آگاه شدیم و دیگه مسئله هارو مشکل نمیدونیم بلکه یه پرتال مقدس برای رشد معنوی روح خودمون میدونیم ، مطمئنیم که مسئله ها برای رشد و گسترش ظرف وجودی ما اومدن

    مسائل رو آگاهانه حل میکنیم با این هدف که با حلشون هم تو بزرگتر میشی و رشد میکنی ، هم روح تو خواسته خودشو به خدای خودش اعلام میکنه

    آقا بسیاار زیباست حل مسائل

    بسیار معنویه

    استاد دارم نسبت به دیروزم بهتر عمل میکنم و ابن رو مدیون خدا و آموزه های شما هستم

    در پناه الله یکتا شاد باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  2. -
    امیرحسین بابایی گفته:
    مدت عضویت: 1115 روز

    سلام خواهر عزیزم

    داشتم یه دیدگاهی در قسمت هفتم قدم دوم راجب سوره اعراف آیه 39 مینوشتم که یکساعت تحقیق کرده بودم و خلاصه خود به خود از سایت افتادم بیرون و ایمیلتو دیدم

    گفتم ولش کن خدا علنا داره میگه الان وقت درستش نیست برو کامنت بچهارو بخون

    میدونی ، دوستان درست میگن، شدی یه الگو برای ما ، توی بخش نشانه روزانه در کامنتها رد پاهات هست، معجزه وار برخورد میکنم به کامنتهات ، میگم ببین این بشر شرایطش از تو وخیم تر بوده اما توجهش روی اونا نبوده ، توجهش فقط به هدایتهای خدا بوده، یه مسیر که ابتدا با باورهای اشتباه تو چاله بودی اما با هدایتهای خدا داری شرایطیو تجربه میکنی که دوستشون داشتی و رویات بودن

    نمیدونم یه حسی میگه از موفقیتام برات بگم و هدایتهایی که با باورهای قدرتمند کننده داشتم شدم

    اخرین موفقیت من که الان در آخرین قدمهای قطعی شدنش هستم پاکیزگی جسم و روحه

    من چند ساله درگیره اعتیاد بودم ، حالم بد بود ، چقدر تضاد برام پیش اومده بود بقول استاد تضادهایی که راهنمای خواسته های ما هستن ، اخیرا خیلی خیلی زیاد فایل سوم روانشناسی ثروت یک رو استفاده میکردم و گوش میدادم ، که همون باعث یه الهام شد، باعث شد یه جمله خانوم شایسته که توی یکی از مقاله هاش راجب شغل مورد علاقست برام قشنگ طلایی بشه، جمله منو هل داد به سمت آگاهی جدید

    گفته بود مسیر مورد علاقت که فقط انجام دادن کارایی که عاشقشی نیست که ، مسیر مورد علاقه میتونه انجام ندادن یکسری رفتاری باشه که الان داریش ، شاید قدم اول برای تو اینه

    اقا من اینو خوندم دیگه تصمیم گرفتم با این ترسم(ناپاکی) روبرو بشم ، آخه همیشه از روزهای اول پاکیزگی میترسیدم. دیگه گفتم خدا کمک میکنه (خانوم شایسته بینهایت ازت سپاسگذارم)

    درضمن من نوشتن برام سخته و با شنیدن میتونم تاثیر بذارم روی ذهنم

    بعداز اون اگاهی رفتم سراغ قدم اول جلسه هدف‌گذاری ، چندین و چندبار گوش دادم ، دوباره پاس داده شدم به قسمت دوم روانشناسی ثروت یک (اهرم رنج و لذت)

    اونم چندباری خوردمش تا اینکه قشنگ خدا آغوششو باز کرد و بهم یه شاخه گل(هدایت علنی) داد

    گفت اقا مگه سختت نیست اهرم رو بنویسی و مگه سختت نیست اول صبح اهرم رو بخونی؟ بیا با صدای خودت و اهنگ های تجسمی استاد میکس کن و هرروز گوش بده

    من نشستم یکبار اهرم رو نوشتم ، با گوشی تو خونه که اتفاقا اونروز کسی هم نبود با صدای خودم اهرم رو ضبط کردم

    ببین نمیدونی چقدر تاثیرگذاشت

    صدای خودم در شرایط روزهای اول در لحظه ای که میخواستم لغزش کنم برام تداعی میشد

    تا اینکه بعد یکی دوروز اقدام کردم و شروع کردم به بدست آوردن پاکیزگی

    شب سوم چهارم بود از لحاظ مالی تو قهقرا بودم و از طرف دیگه داشتم اذیت میشدم خداروصدا میزدم اما حوابی نبود ، حالم بد بود خب، درک نمیکردم

    خلاصه اون شب گفتم من دوباره میخوام یه چیزی بزنم، حتما رفیق ناپاکم بیداره( سابقه داشت من هرشب نصف شبم میخواستم میرفتم ازش میگرفتم)

    لباس پوشیدم برم که قبل رفتن دوباره قلبم رو به خدا کرد و گفت خدایا یکاری کن جور نشه من برگردم

    باورت نمیشه ، رفیقم گفت چیزی ندارم ، یعنی یکی از غیرممکن ترین چیزا برام این بود این بشر بگه الان موادی ندارم ، شل شدم و گفتم خدایا شکرت جلوی هوس منو گرفتی

    اون شب با همه خوب و سختیاش گذشت ، الان که دارم برات پیام میدم شکر خدا یک انسان صفرکیلومترم ، یعنی برگشتم به روز تولدم ، به هیچ موادی اعتیاد ندارم. سختترین و غیرممکن ترین هدفم تیک خورده ، دو هفتست که سلامتم و هیچی از این قدرتمند کننده تر نیست برام که تونستم غول بزرگیو سر به نیست کنم ، پس میتونم به خیلی از خواسته هام هم برسم ، با طی کردن همین راهی که اومدم

    ببین این مغز چقدر نارفیقه با ادم ، تو همین روزا هم ناشکر میشم نسبت به زندگیم. یادم میره بابا ده روز دوهفتس پاک شدی بعد هفت سال ، خدا کمکت کرد وگرنه تو هیچی نبودی ، پس لااقل جلو خدا گردنکشی نکن

    چند شب پیش که برتف کامنت گذاشتم ، حالم بینهایت ناجالب و بیریخت بود ، فقط هم مالی

    نگاه کردم به زندگیم ، دیدم ول شدم و بی هدف، بیکار شدم و هیچ ایده ای برای کسب و کار هم ندارم

    دیگه گیوآپ کردم ، رفتم پشت بوم گفتم خدایا تو منو سرویس کردی ، دیگه نمیخوام ثروتو ، دیگه بدم میاد اینقدر تلاش میکنم اما هیچ جوابی بهم نمیدی ، کو پس معجزه هات؟ بابا من دیگه هیچی ازت نمیخوام دیگه فایل استادو گوش نمیکنم

    تو همین حال که واقعا آخرت ناچاری بودم شب گرفتم بخوابم باز این خدا دست برنداشت. کار خودشو کرد (انا علینا للهدی)

    موقع خواب بهم میگفت برو قدم دوم جلسه سوم رو گوش کن ، من حالم بد بود اهمیت ندادم اخه قول دادم دیگه دنبال این مباحث نباشم از بس بینتیجه بودم( با اینکه به کمک همین اگاهی ها پاک شدم تو این چند روزه اما ذهن از یاد می‌بره)

    خب صبح شد و دوباره حسم گفت قدم دو جلسه سه

    اقا ما گفتیم باشه و کم آوردم جلوی خدا و گفتم چشم و رفتم توی یه پارکی که بوی گل‌های بهاریش هنوز نوک دماغمه نشستم به دیدن این فایل

    فقط میتونم بگم سبحان الله

    من چیا دارم گوش میدم؟ چقدر من تو درو دیوارم پس ، فهمیدم بدجوری بدجوری بدجوری سفت و سخت چسبیدم به ثروتمند شدن ، همه درگیری های ذهنیم اینه چرا پولدار نمیشم ، چرا پول طرفم نمیاد ، دوباره یادم اومد قانون چیه ، ورودی هات کانون توجهتو شکل میدن کانون توجهت احساس خوب در تو شکل میده و احساس خوب که جهت دادی بهش باوراتو شکل میده

    من اینو کلا یادم رفته بود و روزی نیم ساعت می‌شستم یه فایل رندوم گوش میکردم خیال میکردم داره یه کارایی انجام میده ، حالمم همیشه بد بود چون توجه کامل من روی بی پولی و نداشتن درامد و بیکاری بود ، یکسره دنبال کار و پول بودم، خلاصه کنم که بعد گوش دادن به این آگاهی ، درها به روم باز شد ، یه چیز میگم یه چیز میشنوی

    از یه شرکت معتبر تماس‌گرفتن برای همکاری ، یکی از دوستانم درخواست طراحی دوتا سایت رو ازم کرد ، همین دوستم گفتم یکسری طلب دارم برام پیگیری کن وصول شه بخشیش برای تو ، ببین اصلا و ابدا رنگ پول و درامد رو من نمیدیدم ها ، از زمانی که این فایل رو گوش دادم دنیا روی دیگه خودشو نشونم داد

    حالا دارم میفهمم کجای کارم ایراد داشته ، من چسبیده بودم به خواستم

    قبل این داستانا ، یه هدایتی از خدا خواستم ، اونم طبق باورهای قدم اول که چندروز بود گوش میدادم

    گفتم خدا من میخوام روی تاریخ و ایران باستان کار کنم ، کار مورد علاقم اینه ، من از اینکه بدونم در زمانهای قدیم مکانهای تاریخی و اشخاص تاریخی چطور بودن عشق میکنم لذت میبرم ، گفتم من میخوام این مسیرو طی کنم ، پولی هم ندارم خرج خانوادمو بگذرونم ، یه کاری بکن یه شغلی داشته باشم که هم تمرکزمو نگیره هم یه پولی بعنوان کمک خرجی برسه دستمون تا من در زمینه موردعلاقم حرفه ای بشم یعنی زمان داشته باشم برای مطالعه کردن و درگیرش شدن و و و همونایی که خودت میدونی

    آقا دوباره میدونی خدا چیکار کرد؟ برای مصاحبه با یه شرکتی رفته بودم بیرون، حین مصاحبه که از طرف رفیقم دعوت شده بودم یه حال گیری اساسی از سمت مدیر اونجا داشتم ، قشنگ یه تضاد یه اتفاق و صحنه نادلخواه

    یکساعت بود نشسته بودم و داشتم فرم پر میکردم تا اینکه اومدن صدام زدن رفتیم برا مصاحبه ، از قضا دوستم تازه رسیده بود

    اقا بعد از کلی صحبت کردن ، یکدفعه دیدن من کارت پایان خدمت ندارم ، طرف رنگ به رنگ شد و یه جوری راجب غیرقانونی بودن استخدام افراد مشمول خدمت صحبت کرد یه جوری سند جلوم گذاشت که گفتم اقا نخواستیم ، من فکر میکردم رفیقم میدونه من سربازی نرفتم و به اونها اطلاع داده اما بنده خدا نمیدونست،

    تو حین برگشتن با توجه به باورهای خوبی که از قسمت ده و یازده و 12 روانشناسی ثروت یک داشتم (اونروزا زیاد گوش میدادم) یه حسی بهم گفت این تضاده و خواسته تو در این تضاد نهفتس

    دیدم اقا درست میگه، خدا بهم ثابت کرد خواسته های تو ، در دل تضادهاییست که برات رقم میخوره

    کلمه سربازی شد حک روی مغزم

    دیگه از در و دیوار مطالب و صحبت هایی میشنیدم که میگفت سربازی الان خوبه سربازی فلان شده بیسار شده، و منو به این نتیجه رسوند که اقا بهترین شغلی که خدا میتونست برام خلق کنه همین بود ، سربازی

    من چند ساله نرفتم و اصلا و ابدا اعتقادی به رفتن نداشتم ، از طرفی خانواده دار هم بودم میگفتم شرایطش دیگه نیست و نمیشه رفت

    اما این اواخر قشنگ خواسته هام با شرایطم وقف پیدا کرده ، سربازی یه ایده ای از سمت خداست برام که اگه برم فقط خودش میدونه چقدر حال خوب و اتفاقات خوب برام رخ میده ، با اینکه خودش در قران گفته از قدم بعدیت صحبت نکن اما این رو بهت گفتم تا یه ردپایی مثل خودت از خودم بذارم

    سربازی برم دوماه اول آموزشیه ، خدا میدونه کجا میفرستنت ، من که خواستم اینه در مسیر موردعلاقم باشم ، حالا فکر کن آموزشیت هم در یه مکان تاریخی باشه ، یا مکانی سرسبز و بهشتی مثل شمال و کرمانشاه

    دوماه انگار رفتی مسافرت ، تک و تنها. خانوادمم هم با آغوش باز پذیرفتن ، مادرخانومم از همه بیشتر استقبال کرده و میگه زن و بچت بیان دوماه اینجا خودمون مواظبشونیم( صد البته من از زندگی یعقوب درس گرفتم و یوسفهامو به بنده های خدا نمیسپارم ، بلکه به خودش میسپارم شون)

    خلاصه بعد دوماه هم چون متاهلی میفرستنت شهر خودت، با حقوق خوب و ساعت کاری اداری( یعنی شش الی هشت ساعت)

    چقدر دوست پیدا میکنم، چقدر وقت دارم روی خودم و مسیر مورد علاقم کار کنم ، چقدر بیشتر به مباحث نظامی آشنا میشم ، چقدر اتفاقات خوب قراره برام بیفته. مطمئن هستم خداوکیلی یقین دارم این سربازی همش خوشی همش احترام همش خنده همش تفریح همش پیشرفته برام

    خلاصه آبجی اینارو بهت گفتم تا هم یه ردپایی بشه برام ، هم عمل کرده باشم به الهامم ، هم یه چیزیو آخرش بهت بگم و برم

    تو آیه 39 سوره اعراف( نمیدونم 39 بود یا 89) شعیب به قومش میدونی چیه میگه؟ میگه مارا نسزد که از آیین خدا به آیین شما بازگردیم مگر اینکه در مشیت این الهه، که پادشاه است باشد

    میدونی این آیه و اتفاقات زندگیم چیو بهم میگه؟ میگه فکر نکن در مسیر تو هر حالی داشته باشی هرچقدر افکارت وِل باشه هرچقدر توجهت به اتفاقات و شرایط بد زندگیت باشه هر چقدر احساست بد باشه قرار نیست اتفاق بدی برات رخ بده ، شعیب هم که باشی مواظبی که از مشیت الهی خارج نشی و ایمانت به خدا کم نشه، امیدتو از دست ندی ، توکل کنی به فرمانروایی که صاحب عرش عظیمه ، در مشیت الهی باقی بمونی (همواره و همیشه و یکسره) در کنارت فرمانروارو داری

    میدونی آبجی خدا میدونه این کلمات رو میخواستم قدم دوم قسمت هفتم بذارم اما نشد ، انگار قرار بود بین خودمون گفته شه و همینجا هم گفته شه ، امیدوارم همینطور مورد محبت خدا باشی و نور دلت روشن باشه ، خیلی ازت ممنونم که هستی و میای برامون کامنت میذاری و نشونه های خدارو از زبون خودت به ما میگی ، محافظت شده در گنبد آهنین خدا باشی خواهر گلم

    با آرزوی سلامتی و دیدار

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای: