«الگوهای موفق» در خانواده صمیمی عباس منش - صفحه 25 (به ترتیب امتیاز)


  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • دانلود با کیفیت HD
    279MB
    23 دقیقه
  • فایل صوتی «الگوهای موفق» در خانواده صمیمی عباس منش
    21MB
    23 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

3989 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    در مسیر ثروت گفته:
    مدت عضویت: 3435 روز

    به نام خداوند مهربان

    من امیرمهدی ایمانزاده هستم 17ساله سال سوم دبیرستان رشته تجربی مئ با این سایت سال 94 در دی ماه آشنا شدم اما اون موقع نمیدونم چرا

    (به علت قرار نگرفتن در مدار)صفحه سایت رو بستم و مجددا در سال 95 خردادش دوباره این سایت باز شد چون من می خواستم که تندخوان بشم و

    تمرکزم رو بالا ببرم این سایت رو باز کردم و دیدم بله همون چیزیه که من میخوام واقعیتش در قبل زمان آشنایی با این سایت بذارید اعتراف کنم:اصلا فرد

    سالمی نبودم هر هفته یه سرماخوردگی داشتم و روابطم خوب بود اما گاها کارهایی میکردم که دیگران از من آزرده میشدن و اصلا به ورزش اهمیت نمیدادم

    و جسمم مخصوصا قسمت بازوها خیلی لاغر بودن و اصلا فرد سپاسگزاری نبودم و واقعا نعمت هام رو نمی دیدم بعد خرید محصول تندخوانی چشمم به دوره آفرینش شما افتاد و من جلسه اول رو دیدم “قانون فرکانس” فکر کردم به به عجب اسم باحالی داره حالا بخریم ببینیم چی میشه من خریدم جلسه

    اول رو و نگاه کردم و به این رسیدم که “هر آنچه تو تجربه میکنی به واسطه فرکانس هاته و بعد باور میشن و در مداری قرار میگیری که شرایط،آدم ها و موقعیت هایی بوجود می آید که همجنس اونه” مثلا وقتی می رفتیم با ماشینمون به بازار(ما در شهرستان مشگین شهر استان اردبیل زندگی میکنیم) جا پارک نبود اما الان هر موقع می ریم بازار یه جایی پیدا میشه و ما پارک میکنم مثلا اون جایی که میخوایم بریم یا این مسئله سلامتی من خیلی باهاش مشکل داشتم همیشه فکر میکردم خدایا یه راهی به من نشون بده من از این پنی سیلین و سرم سدیم کلرید و کو اموکسی کلاو و هزاران آت و آشغال دیگه خلاص بشم تو همین جلسه اول که استاد جملاتی مطرح میکردن یکی بود”هوای سرد باعث سرماخوردگی میشه” بعد استاد تحلیل میکردن من فهمیدم که استاد 7 سال بیمار نشدن2 بار شدن با لیمو برطرف شده!) پس گفتم منم میتونم و این شد که در این مورد باورم رو تغییر دادم البته در کنار این جلسه من از کتاب راز ثروت که گروه خوب شما صوتی کرده بودن داشتم گوش میکردم یکهو یه جمله گفته شد”تنها چیزی که وجود دارد سلامتی محض است” و من این رو هر روز شاید 100 بار به خودم تکرار میکنم و توی جلسه اول هم معرفی کرده بودن استاد. استاد تو اون جلسه اسمی از راندا برن بردن و من خیلی کنجکاو شدم که ببینم این آقا یا خانم(اون موقع نمیدونستم) کیه بعد این شد که من با فیلم راز و تمریناتش و کتاب راز آشنا شدم ولی مهم تر از همه با کتاب “معجزه” ایشون که واقعا زندگی منو تغییر داده(وخدا رو بابتش سپاسگزارم) آشنا شدم و الان میتونم ادعا کنم که فردی سپاسگزار هستم من در مورد درس و کنکورم هم از اهرم رنج و لذت در فایل “چرا به دانسته هایمان عمل نمی کنیم”استفاده کردم و میکنم و خیلی انگیزه بیشتری دارم برا درس خوندنم و مهم ترین نکته یا محرک این قضایا این بود که من دیگه از قرص و شربت خوردن،بیماری،یه روز خوندن درس و یه روز نخوندن واقعا خسته شده بودم و در راه درس خوندنم اگه انگیزه ام کم شد”موشک انگیزه ام” اگه سوختش تموم شد دوباره با اهرم رنج و لذت میخونمشون و احساسشون میکنم و دوباره برمیگردم سرکارم و البته من در مورد سلامتی که خدا رو شکر سالم هستم با انسان های مریض زیادی برخور کردم تا به حال(تو این دو سه ماه همه ی این اتفاقا افتاده ها شاید باورتون نشه اما ایتاد اول جلسه افرینش گفتن سه ماه به شیوه ی من زندگی کن منم همین کارو کردم فقط همین!) ولی به اون افراد که سرفه میکنن هم توجهی نمیکنم و به خودم میگم سلامتی محض وجود داره و سپاسگزاری میکنم.موفقیت هام هم این بود که به سلامتی رسیدم،دارم ورزش میکنم هر روز و هر روز با قانون دارم روی باور هام و خلاصه زندگی و اهدافم کار میکنم و در طی این روند اولش احساس دودلی داشتم ولی بعدش قضیه احساس رو هم فهمیدم(که مهم ترین بخش قانونه) و احساسم رو خوب کردم با سپاسگزاری و مراقبه و تجسم خلاق و عبارات تاکیدی و نگاهم به خودم اینجوری شد که من “حقمه”از ثروت،سلامتی،روابط خوب و هرآنچه که میخوام تا بی نهایت بهره ببرم و به این خودباوری رسیده بودم که واقعا میتونم اینارو داشته باشم و خیلی زیاد شده بود. این جوری شدن که توی این سه ماه اخیر من وضعیت سلامتی جسمانی ام و ورزش و … خیلی تغییر کرد با کمک شما استاد تاثیرگذارم آقای عباس منش و گروه تحقیقاتی شریف و خوش برخورد شما

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 31 رای:
  2. -
    صادق خاوری گفته:
    مدت عضویت: 2020 روز

    سلام استادی بزرگوار ودوست های عزیزم من صادق خاوری هستم دوماه میشه از برنامه های شما استفاده میکنم البته نزدیک یک ماه میشه دوره عزت نفس را گرفتم من یک مریضی عصبی داشتم به مدت یک ماه میشه باجدیت کار میکنم خدارو شکرکاملا حالم خوبه التبه دو سال میشه میشکل را داشتم خیلی داکتر رفتم به المان وفرانسه تحت تداوی بودم هیچ نتیجه مثبت نداد به کمک شما استادی عزیزم تانیستم از برنامه های رایگان کاملا صحت یاب شدم خداروشکر میکنم که این نتیجه بزرگ را بگیرم البته در اوایل برایم خیلی سخت بود خودمو به حالت مثبت نگهدارم حتی پنج شش بار از دماغم خون امد بازم رها نکردم با خودم گفتم یا موفق میشم یا میمیرم خیلی تلاش کردم تا این نتیجه بزرگ را گرفتم خدایا سپاس گذارم دوستان ببخشید من سواد زیاد ندارم چهار صنف درس خواندم درحد توان نوشته کردم تشکر ازهمه تان استادی عزیز

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 30 رای:
  3. -
    آسیه گفته:
    مدت عضویت: 1247 روز

    با سلام

    من حدود چهل روز هست که عضو سایت شدم و جدی پیگیری میکنم و این اولین کامنت من هست

    قبل از آشنایی با استاد به واسطه شغل و شرایط زندگی ام (با یک فرزند ساکن تهران هستم خانواده ام شهرستان و همسرم هم زیاد ماموریت می‌ره ) دچار اضطراب بودم و این اضطراب دوره های افسردگی و علایم وسواس فکری رو در من ایجاد کرده بود یک سری افکار منفی دائما با من بود و بک گراند ذهن و زندگیم بود

    این افکار وسواسی اونقدر قوی بودند که انرژی منو می‌گرفت و هر روز حالم بدتر میشد

    به قدری این افکار واقعی بود که از هیچی لذت نمی‌بردم دیگه مثلا همسرم ماشین خرید به نام من زد به جای خوشحال شدن و قدردانی از خدای روزی رسان ترسیدم و کلی فکر منفی کردم که توضیح ندم بهتره

    از مادری کردنم لذت نمی‌بردم و خسته بودم همه اش. میگفتم چقدر به خاطر بچه محدود شدم و قدردان این نعمت پروردگار نبودم و شرم دارم از گفتنش

    این آشفتگی ذهن باعث اختلال خواب هم شده بود و من کابوس می‌دیدم

    و باز هم کابوس ها رو بد تعبیر میکردم و فکر میکردم تمام اینها نشانه است که به من بفهمونه قراره یه اتفاق بد بیفته

    نت مدام سرچ میکردم در مورد موضوعات ماورایی و دیدم سایت عباس منش تو کامنت ها از الهامات و.. صحبت میشه و میخواستم عضو بشم ولی به علت مشکلی که در ایمیل داشتم نمی‌تونستم. و اینستاگرام عباس منش رو سرچ کردم یک پیج فیک اومد و به خیال این که واقعا پیج اصلی هست سوال کردم در مورد اینکه نمیتونم عضو سایت بشم و ایشان گفتند خیلی بچه ها نمیتونن عضو بشوند و من مشکلم رو مطرح کردم و اونجا تحت عنوان دوره پاکسازی ذهن یه مبلغی پرداخت کردم و فایل های کشف قوانین زندگی رو با سری فایل دیگه خریدم

    بعد دیدم استاد میگن که فقط و فقط از سایت خرید کنید ولی من از مسیر اشتباه خرید کرده بودم و تلاش کردم و توانستم عضو این خانواده بشم مجدد همون دوره رو از سایت خریداری کردم و ادامه راه رو هم از روش صحیح پیش رفتم

    و خداوند بهترین ها رو روزی من کردم

    و اون هزینه اولیه هم که کلاهبرداری بود گذاشتم به حساب هزینه آشنایی با سایت و واقعا ارزش رو داشت

    از روزی که تعهد دادم که فقط خودم تعیین میکنم که مسیر زندگی چه جوری باشه حالم خیلی خوبه

    هیچ اثری از افکار وسواسی نیست فکرم منسجم تر شده

    نگران هیچی نیستم

    فقط حال خودم رو خوب نگه داشتم و قانون حال خوب =اتفاقات خوب رو همه جا در نظر. گرفتم

    از کوچکترین موضوعات خوشحال میشم

    قشنگ ترین قسمتش اینجاست

    تبدیل شدم به یک مادر شاد

    از مادر بودنم لذت میبرم

    من که شغلم باعث اضطرابم بود الان منبع حال خوبم شده هر روز که میرم سر کار خدارو شکر میکنم که میتونم یه دردی از مردم رو دوا کنم

    اگر یک بستنی میخرم خدارو شکر میکنم به خاطر این استقلال مالی

    استارت ماشین میزنم از اعماق وجود خداوند رو شکر میکنم بابت این رفاه و آسانی که روزی من کرده

    همه همکاران از کمبود حقوق دریافتی نسبت به هزینه ها گلایه می‌کنند ولی من بدون ترس هر چیزی دلم بخواد میخرم و باور فراوانی آرامش عجیبی به من داده و خداوند اونقدر این پول رو برکت داده که هیچ وقت حسابم خالی نمیشه و این درحالی هست که افرادی که از من بیشتر دریافتی دارند وسط ماه کم میارن

    طی این چهل روز به شدت زندگیم شاد شده

    از شغلم لذت میبرم

    از مادر بودنم لذت میبرم و تبدیل شدم به یک مادر شاد

    الان هم دوره عزت نفس رو شروع کردم

    حرکت کردن و عدم تعویق کارها اولین ثمره این دوره بود و تا همین جا عالیه و راضی ام

    هدف من از عضویت این بود بفهمم این افکار الهام هست یا تفکر وسواسی ولی الان اصلا نیازی ندارم و اون موضوع همون قدم اول حل شد

    آرامش اولین نتیجه دوره کشف قوانین زندگی بود خداوند رو هزاران بار سپاسگزارم بابت هدایت من به این مسیر زیبا

    خداوندا هدایت خودت رو به همه ما نشون بده

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 29 رای:
  4. -
    زهرا فرجی گفته:
    مدت عضویت: 2008 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم

    سلام

    زهرا فرجی هستم پنجاه و سه ساله اهل تهران ساکن خرم دره استان زنجان تقریبا چهار سالی هست که در مقام شنیدن و عمل به آموزه های استاد بزرگوارم در بزرگترین دانشگاه توحیدی شده ام که البته هو من عندالله است و بس

    من معلم بودم و همسرم باز نشسته بیمارستان ما روابط خوبی نداشتیم و فقط همدیگرو تحمل میکردیم

    سه تا بچه داشتم پسرم تازه از دانشگاه فارغ التحصیل شده بود دخترم در حال تحصیل و پسر کوچیکم که خیلی هم با بچه‌های قبلی متفاوت بود

    در سال 95پسرم تازه از دانشگاه فارغ التحصیل شده بود و دوست داشت که سر یه کاری بره بلاخره یکی از دوستان خانوادگی پیشنهاد داد که ی مغازه تشریفات بصورت شریکی باز کنیم بلاخره با مبلغ کمی که از جانب ما بود و اون آقا هیچی پول نگذاشت شروع کردیم البته اون چک داد

    هفته دوم بحث و جدل شروع شد اون آقا مداوم پسر منو مورد توهین قرار میداد و اونو تحقیرش میکرد من چند بار پا در میانی کردم اما نشد بلاخره ما با وام و قرض نصف اون مغازه رو خریدیم و اون آقا عملا از اونجا بیرون رفت و پسرم شروع کرد به کار کردن خیلی با علاقه کار میکرد کم کم کارش گسترش داد تو خرید و فروش ارزهای دیجیتالی هم مطالعه میکرد و‌کم کم کرونا اومد و مغازه ها تق و تق بود پسرم تو بورس سرمایه گزاری کرد خوب پیش می‌رفت اما کم کم فهمیدیم که باید بورس رها کنیم البته از آموزه های استاد فهمیدم از خدا خواستم که برای پسرم یه کار دولتی پیدا بشه دو روز بعد بطرز شگفت انگیزی ی نفر از مخابرات اومد دم‌درمون و از پسرم خواست که بره اونجا برای کار کم کم من تصمیم گرفتم برای پسرم دستی بالا بزنیم دختری تو فامیل در نظر گرفتیم چندماهی با هم صحبت کردند و من خواستگاری کردم و از اونجا که پسر من آدم خیلی موجهیه اونها خیلی زود قبول کردند در عرض دوماه عقد جاری شد

    من همیشه شکر گزار این رابطه بودم ظاهرا همه چیز عالی بود من فقط طبق آموزه های استاد در حال دیدن آگاهانه زیبایی‌های این رابطه

    دختر خوبی بود زیبا جذاب تحصیل کرده و از یک خانواده عالی اما اینها ظاهر قضیه بود پسر من بشدت از احساس( من کمم)برخوردار بود و مداوم به همسرش باج میداد

    من احساس میکردم اما توجه نمی‌کردم فقط فقط شکر گزاری میکردم

    در همین اثنا ی خواستگار عالی برای دخترم غزل اومد ایشون دکترای مکانیک و عضو هیات علمی دانشگاه بودن و همین موضوع اتفاقات جدیدی به ظاهر تلخی رقم زد

    با دخترم غزل مداوم در مورد نکات مثبت عروسم صحبت میکردم سعی میکردم بهش محبت کنم اما زیر همه اینها ترس ، تأیید گرفتن،باور عدم لیاقت و…

    پسرم از ما دور شده بود

    خسته بنظر میرسید

    بشدت درگیر بود

    و من اصلا نگران نبودم اما شک داشتم که علاقه ای تو چشمای پسرم باشه بخاطر همین بهش پیشنهاد دادیم که دوره عزت نفس استاد از نو کنه

    کم کم پسرم ب من گفت که اصلا قادر با ادامه نیستم و …..

    و از طرفی جهان داشت مارو به مسیر درست میکشوند

    تا اینکه ما که قول خرید ی خانه کوچیک داده بودیم یه خونه خریدیم ولی اون بنده خدا حاضر نشد که مدارکش بیاره برای قولنامه و ثبت سند و گفت من هم از خونه مسکونی شما می‌خوام و هم این خونه ای رو که خریدید چون ما دو دانگ از خونه مسکونی خودمون بعنوان مهریه داده بودیم ب شرط خرید خانه ای کوچیک و واگذار کردن نصف اون خونه برای همسر پسرم

    و از این جا شروع شد

    همسرم قبول نکرد و پسرم هم گفت من نمیتونم این کارکنم

    چون اون خانم می‌گفت تو همه چیز بسپار بمن ،من خودم همه چیز از خانواده ت ب زور میگیرم

    ولی از اونجا که ما مداوم در حال خواستن هدایت از خداوند بودیم براحتی این خانم از پسرم جدا شد

    اونقدر این کار راحت انجام شد

    در تمام اون مدت که دوماه طول کشید ما فقط فقط آگاهانه در حال توجه به نکات مثبت بودیم

    با وجودی که در روزهای محرم بودیم و طبق آموزه های مذهبی که داشتیم باید عزاداری میکردیم ولی ما فقط می‌زدیم و میرقصیدیم و کنترل ذهن میکردیم چون پسرم در وضعیت بحرانی قرار داشت عزاداری من نمیتونست براش کاری کنه

    شبا می‌زدیم بیرون تو باغ و جاده های خلوت میخوندیم و می‌زدیم و میرقصیدیم تا اینجوری ذهن کنترل کنیم ناراحتی نکنیم حرف نزنیم چون اون خانم فامیل بود و خیلی حرفها رد و بدل می‌شد و چون همسرم میاندار بود و از طرفی از قانون چیزی نمی‌دونست مداوم صحبت میکرد ولی ما باید کنترل میکردیم

    این قضیه بقدری راحت برای ما ب اتمام رسید که هیچ کس باور نمی‌کرد یعنی اونها خودشون پیشنهاد طلاق توافقی یاااا قبول پیشنهاد اونها مبنی بر واگذاری دو دانگ از منزل مسکونی خودمون و فروش خونه ای که براشون خریده بودیم و مهاجرت به ی کشور دیگه برای ادامه تحصیل اون خانم و تهیه یک منزل مسکونی بسیار شیک و عروسی لاکچری و …بود و ما طلاق توافقی با عشق قبول کردیم

    و از اون طرف غزل ازدواج کرد یه ازدواجی که زبانزد همه فامیلو دوست و آشنا بود

    اونقدر که من همواره شکر گزاری خداوندم

    اونقدر که با وجود دوری از ما ولی همواره خیالم راحته همواره احساس خوبی دارم

    خانواده همسر غزل جزو خانواده هایی هستند که تعدادشان به تعداد انگشتان‌دست نمی‌رسه

    همسرشون بقدری متین ،با اخلاق ،توحیدی ، عاقل ،مهربان ،اگاه،ثروتمند، و….. هر چه خوبیست آقا دکتر سینا جلیلی یکجا داره

    و رابطه من با همسرم به لطف الله خیلی خیلی بهتر شده

    خیلی شاکرتر شدیم

    پسر کوچیکم که اصلا حاضر نبود برای بهبود وضعیت زندگیش قدمی برداره الان داره تو اسنپ کار می‌کنه بشدت خوشحالم و خوشحاله و مطمینم که هدایت خواهد شد

    پسر بزرگم که بخاطر ترس از همسرش و پدرش تو مخابرات کار میکرد با حداقل حقوق ، تونست با غلبه برترسهاش اونجا رو رها کنه از شغل کارمندی بیاد بیرون و کسب و کار خودش راه انداخت

    الهی شکر

    تونستم با جذبهای عالی ی زمین بخرم و سرمایه گزاری کنم

    الهی شکر خدایا استاد بزرگوارم را به مقام ابراهیم خلیل الله نزدیک کن

    خداوندا درخواست میکنم ما را پیرو توحید قرار بده

    خداوند را شاکرم برای دریافت مقام دانشجویی در دانشگاه توحیدی استاد عباس منش

    پر خیرترینها رو برای این خانواده از خداوند منان خواهانم

    هر چه دارم همه از نزد خداست

    من هیچ چیزی از خودم ندارم

    همه و همه از خداست

    خداوندا منیت ها رو از ما بگیر که ما فقط فقط از تو می‌خواهیم چون همه از اوست

    در پناه یکتا فرمانروای جهانیان

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 28 رای:
  5. -
    وحیده گفته:
    مدت عضویت: 743 روز

    به نام خداوند هدایتگر مهربان

    سلام به همگی

    الگوهای موفق در خانواده صمیمی عباس منش

    من چند ماه هست که در سایت هستم و از فایل‌های دانلودی رایگان استفاده می کنم. ان شاالله که به زودی به خرید محصول دوره 12قدم و قانون سلامتی هدایت شوم.

    هماهنگ شدم با قانون احساس خوب مساوی اتفاقات خوب

    از نظر باورهای توحیدی چقدر دید من نسبت به حضرت ابراهیم ،حضرت علی و در کل قرآن تغییر کرد، با احساس بسیار عالی به فایل‌هایی در این زمینه گوش می‌دهم.

    از نظر سلامتی جسمی و روحی به آرامشی بی‌نظیر رسیدم و چقدر الان بیشتر و بهتر قدر داشته‌هایم را می‌دانم و بهتر می‌توانم ورودی‌های ذهنم را کنترل کنم و در جمع هایی که صحبت از مسائل سیاسی و منفی است نمی مانم و جمع را ترک می کنم.

    در زمینه شغلی که چقدر امسال نسبت به سال‌های قبل پیشرفت خوب و آرامش بیشتری داشتم ،در طرحی که مربوط به کارم بود تقدیرنامه و حتی جایزه دریافت کردم و فهمیدم در اون جمع کسانی هستند که چشم دیدن من و جایزه من را ندارند که چرا کار ما برنده نشده کار ما که از کار تو بهتر بوده ،ولی من مرتب خدا را شکر کردم و احساس خودم را خوب نگه داشتم و سعی کردم نکات مثبت را ببینم.

    در مورد حقوق و پول بانکی که برایم برکت و نعمت دارد.

    رابطه عاطفی با همسر و دخترم بهتر شده آدم‌هایی که توی فامیل و دوست با من هماهنگ نبودند از زندگیم حذف شدند و دستان خدا که بی‌منت تجربیاتش را در اختیارم قرار می‌دهد مرا به سوی افراد بهتری هدایت کرد.

    دادن مهمانی به نحو عالی برای فامیل خودم بعد از سالیان سال که اصلاً اذیت نشدم و خودشان چقدر به من کمک کردند ولی قبلاً که مهمانی می‌دادم آخرش دیگر کمری برایم باقی نمانده بود.

    زندگیم عالیه و روز به روز دارم به آدم‌ها و شرایط بهتر هدایت می‌شوم.

    خدایا شکرت که هر روز از هر نظر بهتر و عالی‌تر هستم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 28 رای:
  6. -
    حجت گفته:
    مدت عضویت: 1548 روز

    سلام خدمت همه ی اعضای دوست داشتنی خانواده ی عباسمنش…

    تمام اتفاقات خوب زندگی من از روزی شروع شد که تصمیم جدی گرفتم روی باورهای ذهنی ام کار کنم، من توی دانشگاه مهندسی خوندم و کلا آدم منطقی ای هستم، یعنی باور اینکه یه سری پیشفرض های ذهنی داره کل زندگی من رو کنترل میکنه برام خیلی سخت بود به خاطر همین موضوع، من دو سال و نیمِ تمام درجا زدم با اینکه خیلی سخت کار میکردم، با اینکه خیلی از نظر مهارتی قوی هستم و کلا کارهایی که دارم رو هر کی میبینه میگه عالیه و طوری خوبه که خیلی وقتا از بهترین کاری که تو بازار هست هم بهتره…

    اما به اندازه ی بدترین شخص بازار هم نمیتونستم ازش پول بسازم و این خیلی برام رنج آور بود…

    خلاصه تمام این داستان ها گذشت و گذشت و گذشت تا اینکه یه روزی از این شرایط بغرنج به تنگ اومدم و یه بار برای همیشه تصمیم گرفتم روی باورهام کار کنم… همینطور که شروع کردم تمرین ذهنی رو به صورت جدی انجام دادن، با هر قدم جلو آمدن بیشتر متوجه میشدم که : آآآآره، آره… دقیقا مشکل من همینه، من درسته کار میکردم ولی داشتم اشتباه فکر میکردم…

    مهم ترین ایراد من در باورهام، غرور، باور کمبود، عدم لیاقت و تضاد پول با خدا بوده ولی الان خیلی خیلی بهتر شدم و هرروز هم دارم روی خودم کار میکنم و این داستان همیشه تا پایان عمرم ادامه خواهد داشت…

    از وقتی این باورها تو ذهنم کمرنگ تر شدن، از لحاظ مالی پیشرفت عالی ای داشتم، کسب و کارم رشد کرده، منظورم کسب و کاریه که با وجود تلاش فراوان نزدیک به دو سال و نیم هیچ بازخوردی تقریبا برام نداشته… تعداد بچه های تیمم 2 برابر شده، درآمد کسب و کار تقریبا 2 برابر ، مخاطب کسب و کارم تا الان تقریبا 30 درصد افزایش پیدا کرده، احساس فوق العاده خوبی دارم، روابط زندگی ام عالیه(با همسرم، خانواده ام، اطرافیان و …)

    و منی که میگفتم اصلا این مسائل باوری و …. خیلی اهمیتی نداره، الان به نقطه ای رسیدم که میگم همه چیز باوره، همه چیز ذهنه، همهههههه چیز فرکانسه، همه چیز انرژیه…

    ممنونم از استاد قشنگم، عباسمنش عزیز

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 28 رای:
  7. -
    صهبا صادقی گفته:
    مدت عضویت: 3660 روز

    سلام/من فقط30 دقیقه زمان دارم برای شرکت در مسابقه! امیدوارم بشه همه چی رو بگم.راستش من دوره هدفگذاری و عزت نفس+ دو کتاب صوتی راهنمای درون و قانون جذب ثروت + دو فایل عقل کل تسلط ذهن بر جسو و چگونه با مخالفت اطرافیان تغییر کنیم رو تهیه کردم. قبلا خیلی حساس بودم رو بهداشتی بودن همه چی نه اینکه وسواس باشم ولی الان با فایل عقل کل چنان آرامشی بهم دست داده که نگو و نپرس اصلا باورتون نمیشه نه اینکه پچول شده باشما نه ذهنم دیگه درگیر تمیزی و کثیفی و سلامتی و بیماری نیست.آزادی آرامش نمیدونم چجوری بگم وقت داره تموم میشه دلم میخواد مفصل بگم اما زمان ندارم! من ساکن قمم 4سال تو خ سمیه نشستم باورتون نمیشه اینقد آشپزخونم کوچیک بود مث قفس کابینت نداشتم وسایلم رو زمین اصلا یه وضعی بود!همش گریه میکردم.حمام و توالت تو حیاط تو زمستون نمیدونید.من خانوادم تو خ مفتح میشینن بالای شهر.هر وقت میرفتم اونجا و تو کوچه خیابوناش قدم میزدم به خودمو خدا و مامانم میگفتم من بالاخره میام اینجا خونه میگیرم لیاقت من اینجاس نه اون وضعیت اسفبار من باید بیام تو این منطقه زندگی کنم و مدام تصویر سازی ذهنی میکردم که دست بچمو گرفتم و داریم با هم قدم میزنیم و خوشحالیم. بعد از آشنایی با این سایت واستفاده ازین محصولات اصلا به آرامش رسیدم و حق خودم میدونستم رفاه و آرامش و زندگی محترمانه داشتن رو. باورتون نمیشه فروردین امسال بعد 4 سال زندگی با اعمال شاقه در خونه ای که نشد کامل وصفش کنم اومدم در خ مفتح البته اجاره ای. یه زیرزمین بزرگ اما دلباز با دو تا خواب و یه آشپزخونه ی بزرگ پر از کابینت حالا دیگه زندگیم نظم داره و من خوشحالم چون دست بچمو میگیرم و با هم تو کوچه خیابونای خلوت و دلباز قدم میزنیمو…حیف که وقت نیست وگرنه مفصل زندگیمو سختیاشو اتفاقاتی که برام افتاده رو براتون شرح میدادممحصولات استاد به من افق دید تازه داد.آرامش داد.خود باوری داد.اطمینان قلبی داد.من هر روز گوش میدم تا ملکه ذهنم بشه یعنی مدام داره تکرار میشه و دیگه جزئی از باورهای قلبیم شده دیگه غیر ممکنی در زندگیم وجود نداره. میدونید بهترین دستاورد و هدیه برای من از این محصولات آرامش و خود باوری و اطمینان و اعتماد بود به خدا و خود.من خالق زندگی خودم هستم و لا غیر. حیف ساعت داره 11 میشه ومن نتونستم مفصل شرح بدم از اتفاقات زندگیم و جواب به سوالات خواسته شده استاد. ممنونم از شما و استاد که با حرفهاش که با اطمینان میزد باعث رسیدن من به آرامش و خودباوری شد .سپاس

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 32 رای:
  8. -
    نگار گفته:
    مدت عضویت: 1912 روز

    سلام به استاد مهر، استاد تغیبرات جاری و شیرین 🥰 سلام به مریم نازنین و دلنشین و تک تک دوستان خوب و عزیزم که بودن کنارتون و خواندن نوشته هاتون، شنیدن صداتون یکی از ده ها هدیه خدا برای من هست😍

    خدایا بخشنده مطلق شکرت، هزاران بار شکرت که به محض اینکه فعل خواستن، حرکت و تغییر رو در من دیدی، سریع به این مسیر هدایت ام کردی و به زیباترین شکل ممکن نه تنها به روح خسته و بی قرارم آرامش بخشیدی، بلکه دری به روم باز کردی که از لحظه اول با وجود اینکه تاتی تاتی راه میرفتم و کم کم داشتم شیرینی صحبت های استاد و تجربه میکردم، نعمت های زیادی بهم هدیه دادی، خوشحالم که کنارتون هستم و از ته قلبم شاکرم که یکی از ثروت های من بودن کنار شما عزیزان هست، امیدوارم و تلاش میکنم که فقط شاهد بیشتر شدن مدت عضویت ام در سایت نباشم و از نعمت های خدا بیشتر و بیشتر و بیشتر جایزه بگیرم. آمین 🤗

    چقدر قشنگ به این فایل هدایت شدم و ذوق دارم منم از نتایج ام بنویسم استاد ماه ام، الان ۲۹۸ روزه که کنارتونم و قبل از اینکه نتایج ام تا به این لحظه را بنویسم، دوست دارم یه نگاهی به شرایط زندگی ام قبل از آشنایی با شما و بچه های سایت و بنویسم، می‌دونم قطعا خیلی زیاد میشه اما خدا رو شاکرم که بهم لطف داشت استاد نمی‌دونم چطور تشکر کنم که الان اینجام و حرفی برای گفتن نتایج ام دارم، ذره ذره این نتایج برام عزیز و مقدس هست پس به پاس احترام و سپاسگزاری فقط تو دفترم نمینویسم دوست دارم هر چند طولانی اینجا یاد داشت کنم و دین خودم و نسبت به آموزه های شما در حد یک ارزن ادا کنم، تمام این نتایج و من با هدایت خدا و آموزه های شما و خوندن دیدگاه بچه ها بدست آوردم، کجای دنیا رو سراغ دارم که بیام اینجوری بنویسم و شکر کنم، استاد ممنونم ممنونم ممنونم🕊️

    🔹 زندگی ما از نظر روابط عاشقانه با همسرم، وضعیت مالی و امکانات رفاهی مثل خونه، محل زندگی، ماشین به ظاهر فقط به ظاهر عااااالی بود یعنی فقط یک ویترین بسیار زیبا و زرق و برق زیاد داشتیم اما از درون بسیار تلخ و پوچ.

    🔹 اعتماد به نفس افتضاح، موفقیت بدست میاوردم مثل ادامه تحصیل در رشته بسیار خوب اما از درون داغون و ناامید

    🔹بخاطر اعتماد به نفس کم و دل بستن به زرق و برق و راحتی، شدیدا زندگی ما وابسته به شخص دیگه شد، طوری که زود دست از مخالفت اینکه نه ما می‌خواهیم مستقل زندگی کنیم، دست برداریم و بخاطر زرق و برق این خونه اعیونی وابستگی رو انتخاب کنیم. ما حتی نمیتونستیم بگیم کدوم واحد این خونه رو بریم.

    🔹وابستگی و اعتماد به نفس داغون تا جایی پیش رفت که حتی وقتی همسرم میخواست با سرمایه خودمون کاری که عاشق اش هست رو شروع کنه تسلیم حرف ها میشد که نه!!! مگه دیوانه ای!!! به اندازه توانت قدم بردار!!!! فلانی فلانی رو ببین همین مدت ورشکست شدن … ما هم درجا، درجا و درجا زدن شده بود روش زندگیمون

    🔹 روابط بین من و همسرم بسسسسیار پر تنش، قفس مطلق برای من و تماما دنبال این بودم یکم خودم و از لحاظ روحی جمع و جور کنم که طلاق بگیرم و خودم و آماده جارو جنجال و دردسر های همسرم کنم چون شدیدا پرخاشگر و انتقام‌جو میدیدمش

    🔹روابط بسیار بد با بعضی از نزدیکان، تهدید شدن هم از جانب شخصی از نزدیکان که مدام بهم می‌گفت: اگر باب میل ما رفتار نکنی راحت این زندگی رو بهم میزنم و مدام مزاحمت تلفنی از فرد غریبه که بسیار وجهه بدی از من ساخته بود که چهره واقعی این آدم و بشناسید و …. ( من از طرفی خوشحال که بالاخره میرم دنبال زندگیم و از طرفی به شدت از جدایی میترسیدم، به شدت)

    🔹 از نظر مالی هم صفررررر مطلق

    🔹اضافه وزن داشتم نه خیلی زیاد و در عین حال که خدا بهم لطف داره و از هر نظر زیبایی ظاهری دارم، روز به روز به نظر خودم غمگین تر بودم و هر وقت خودم و می‌دیدم فقط کدر بودن میدیدم و غم.

    🔹 ارتباط ام با خدا فقط شده بود غم و گلایه و احساس گناه پیش خدا

    🔹 به حدی منزوی شده بودم که وقت معاشرت اصلا یادم نمیومد چطوری باید حرف بزنم منی که قبلاً بمب انرژی و نقل مجلس بودم.

    🔹خواب بسیار بد، کمیت و کیفیت خواب داغون، احساس گناه و اضطراب شدید بخصوص وقتی که بیدار میشدم

    🔹به شدت زود رنج، خودخور، خوشحال از موفقیت عزیزانم و حساس به موفقیت افرادی که دوستشون نداشتم و از سمت اونها اذیت شده بودم، اصلا برام معنی نداشت که خودم فرکانس فرستادم و جذب کردم، برام خیلی عذاب بود بخوام بابت توهین ها، دردسرهایی که برام درست کرده بودم بخوام حتی فکر کنم که یه روزی ببخشم ، حتی از شنیدن اسمشون هم بیزار بودم

    🔹 مظطرب از بیماری جدید، چقدر با وایتکس کفش، لباس هایی که حتی یکبار نپوشیده بودیم و داغون کردم🙈 به طرز احمقانه ای فکر میکردم سرطان سینه دارم یا در حال گرفتن هستم. مداوم دست درد و پا درد داشتم، بی حال و همیشه کارها پشت گوش انداخته میشد

    🔹 همیشه برای خرید و بودجه کم یا باید خسته و هلاک می‌شدیم دنبال جنس مناسب و قیمت خوب باشیم یا مثلا همسرم جایی خرج الکی میکرد که ما لنگ خیلی چیزهای اصلی و مهم زندگی می‌شدیم بخاطر اینکه همیشه حفظ ظاهر برامون مهم بود رفت و آمد هامون خیلی کم شده بود

    و اما بعد عضویت من ……🕊️🕊️🕊️🕊️🕊️🕊️🕊️

    اون زمان دود شد رفت هوا و کم کم با استفاده از فایل ها و تمرین طوری شرایط تغییر کرده که احساس میکنم اون نگار و شرایط برای خیلیییی سال های قبل هست خیلی دوره انگار برای ۱۰ سال پیشه، یا خیالات من بوده و واقعی نبوده انگار نه انگار برای ۲۹۸ روز پیش هست. استاد نازنین با افتخار سپاسگزارم که شاگرد شما هستم و سجده شکر به درگاه خدا که من این جام تا بگم از نتایج شیرین و امید به خدا بعدا هم بیام از اعجاز های از این به بعد و بنویسم.

    💜 احساس آرامش، امید و پاکی🌼🌼 مثل گل یاس

    یه مدت بعد از عضویت تا به الان نه تنها عالی می‌خوابم و خیلی از روزها خودم بدون زنگ ساعت نزدیک اذان صبح بیدار میشم، من عاشق نماز صبح ام، نمیگم هر روز میخونم نه اما لازم نیست ساعت کوک کنم خودم بیدار میشم. خیلی بارها همسرم میگه خواب چی میدیدی؟؟ وسط شب مثلا رفته آب بخوره دیده من تو خواب لبخند میزنم یا بارها شده ۳ ساعت خوابیدم اما همون ۳ ساعت اندازه ۱۰ ساعت بوده 🌟 اضطراب و احساس گناه کامل رفته خدارو شکر 🤗

    🌸🌸🌸🌸 🌸🌸ضربه فنی شدن توسط خدا و قطع ریشه وابستگی ما، خدا میدونست هنوز باورم قوی نیست اما درخواست تغییر دادم و دارم تاتی تاتی وار تو راه درست با کمک فایل های شما دارم راه میرم، معجزه وار کر و کورمان کرد که اساسی تغییر کنیم حالا چطور:

    🔹 من شروع کرده بودم به نوشتن اهداف، کم کم فهمیدن اینکه اصلا فرکانس چی هست! تمرین کنم که به نکات مثبت توجه کنم و عمل به فایل هایی که تا اون زمان دانلود کردم.

    🔹اون اوایل فکر میکردم من اهداف و بنویسم و بر اساس اولویت بهشون برسم، چشم انداز من آرامش، استقلال، حال خوب و نبودن سایه فرد دیگه تو زندگی ما بود و همش فکر میکردم اول باید کاری که دوست دارم رو جذب کنم، با پولش ۱۲ قدم و روابط عاشقانه را بخرم، بعد یا همسرم هست یا جدا میشم بدون ترس و من هم آزادانه میرم برای ساختن زندگی رویایی ام، اما فهمیدم خدا خودش میاد غربالگری می‌کنه و من نباید مسیر و بچینم

    اتفاقی که افتاد 👈👈👈👈هدف قرار گرفتن و قطع ریشه اصلی که وابستگی ما رو تغذیه میکرد💣 ناباورانه اگر اشتباه نکنم حدود دو ماه بعد از عضویت ام صاحب خونه بدون اطلاع قبلی گفت زود تخلیه کنیم و مدام به ما همون بنده خدا از بستگان نزدیک که من و هم همزمان تهدید می‌کرد می‌گفت زود یه جا پیدا کنید کوچیک هم بود بود!!! فعلا موقت برید تا بعدا ببینیم چطور میشه؟ بودجه ما ناچیز و شرایط خونه بسیار متغیر، من حالا بودم و خدا و فایل استاد و نوشته های بچه ها، خیلی ترسیده بودم و احساس بدی داشتم اما باید تمرین می‌کردم و کم کم شروع کردم به جمع و جور کردن افکارم پس:

    🔹تو اون روزها قوت قلب ام به شدت فایل «تنها روی خدا حساب باز کن بود» روزهای اول خیلی حالم خوب نبود اول سعی کردم به این فکر کنم و تجسم کنم صاحبخونه میگه بمونید و یکسال زمان هست که هم کار پیدا کنم و هم روی باورهام کار کنم، اما استارت تغییر خورده بود و جریان بسیار پر قدرتی راه افتاده و من بالاخره تسلیم شدم 👈👈👈👈

    🔹 یک روز صبح زود رفتم تو اتاقی که بهترین منظره از حیات و داشت و صدای پرنده ها به زیبایی هر چه تمام تر میومد و شروع کردم تو سالنامه زیبایی که نقاشی های مینیاتوری داشت، مشغول به نوشتن لیست درخواستم از خونه جدید شدم. ۱۳ موردی که از خونه جدید میخواستم و نوشتم و سعی میکردم حس کنم دارمشون و غرق لذت بشم، قرآن باز میکردم و میخوندم من ترسیده بودم و قرآن خیلی بهم قدرت میداد.

    🔹صبح ها پیاده روی میکردم و خونه های باشکوه و نگاه میکردم. فایل ها رو گوش می دادم و سعی میکردم به نشونه ها توجه کنم و مثلا اگر تبلیغ املاک می‌دیدم میگفتم حتما نشونه است برمی‌داشتم میومدم خونه کم کم لوازم جمع میکردم و به املاک زنگ میزدم.

    🔹گاهی می‌ترسیدم و سریع نتیجه فرکانس ام این میشد که با مشاورین املاک خونه های بدی میدیدیم یا میگفتم خانوم بودجه شما کمه و اصلا تو این مناطق با این متراژ نگرد (خونه سابق ما نزدیک ۱۴۰ متر بسیار بسیار جذاب و زیبا در محلی بسیار خوب بود) و من با کمک فایل ها فوراً اصلاح میکردم و میگفتم این یک تمرین است که بیشتر روی ترس هات کار کنی و تمرکزت روی فایل ها و چشم امید به دستان خدا بیشتر باشه. اما با رگه های ترس بود.

    🔹فکر کنم بعد سه هفته یه جا بر حسب تصادف معرفی کردند 🎊🎉

    خدایا شکرت خیلی خیلی شیرین و الهی، نه تنها دقیقا ۹ تا از اون درخواست های من که تو سالنامه نوشتم، جلوی چشمام بود، بلکه بیشتر هم خدا هدیه داد مثلا:

    🔹 پای قرارداد فرد دیگه ای بود که خودش میخواست سرویس های خونه رو بازسازی کنه و خانومش و سورپرایز کنه، اما ورق به نفع ما برگشت هم خونه را ما گرفتیم هم صاحب خونه با اینکه خانوم تنهایی هستند خودش با سلیقه ما در عرض ۱ هفته بازسازی کرد و چقدر هم از ما تشکر میکرد که باعث این تغییرات شدیم.

    🔹 بیشتر از درخواست من به ما داده شد: صاحبخونه لوستر های بسیار زیبا، پرده های زیبا، کمد دیواری بسیار جادار، آینه بسیار زیبا در سالن رو برای ما گذاشت، حتی گچ بری قشنگ تر از اون چیزی که من عاشق اش هستم، کاغذ دیواری و دکور خونه خیلی قشنگ تر از چیزی که من فکر میکردم پیدا کنیم.

    🔹همسایه های بسسسسیار عزیز همین دیروز همسایه اومد دم خونه و مادرانه و با عشق ۶ بسته باقالی پاک کرده، ۲ بسته شوید خورد شده و ۱ بسته نخود سبز آورد، بماند که چقدر از روز اول بده بستون غذا و محبت و …. داریم با هم، چقدر همسایه هامون عالی هستند و با ایمان.

    🔹استاد جانم من ناراحت بودم اوایل که چرا ۴ مورد از اون ۱۳ مورد برآورده نشد مثل متراژ خونه، نزدیک کوه بودن خونه و …و می‌دیدم ضعف داشتم توی ایمانم که اونها رو جذب نکردم اما همین هم توش برام درس بزرگی داشت:

    – خدا روز اول به طرز عجیبی ما رو کر و کور کرد که یکسری ایراد این خونه رو نبینیم، چون قطعا اگر میفهمیدیم اینجا نمیومدیم و باز می‌رفتیم جایی که دوباره وابستگی بدتری داشت، من بسیار در چیدمان و طراحی داخلی تبحر دارم و روز اول بازدید سالن اینجا رو بزرگ دیدم، من جای خونه رو اشتباه دیدم و اصلا نفهمیدم جایی هستیم که اگر آگاه میشدم عمرا من و همسرم میومدیم، نه اینکه محل بدی هست، نه اما دقیقا بعد از قرار داد وقتی برای بار دوم اومدیم خونه رو ببینیم فهمیدیم کجاست و سالن برای لوازم من خیلی کوچیکه و یک دست از مبل های دیگه ما و خیلی از لوازم اتاق مهمان اصلا جا نمیشه (خدا چشم و گوش مارو بست که ریشه وابستگی ما قطع بشه) و ما اومدیم به این خونه.

    – من و هسمرم دلمون شدید پیش اون ۴ تا درخواست باقی مانده بود، استاد ما در حال باز کردن و چیدن لوازم بودیم که بارون شروع شد و دیدیم بخاطر مشکلات فاضلاب این خونه بوی بدی پخش میشه، اول خیلی ناراحت شدیم اما با کمک فایل شما فهمیدم تضاد یعنی فرصت رشد، خدا میخواد ایمانم و قوی تر کنم و به اون ۴ تا درخواستم برسم. با اینکه صاحبخونه آنقدر کمک کرد که ۹۹ درصد بو برطرف شد، اما ما تصمیم گرفتیم دوباره با عشق دنبال خونه بگردیم، همه میگن دیوانه اید، صاحبخونه به این خوبی دارید، دوباره هزینه اسباب کشی و …. اما من دارم تمرین میکنم که نترسم و با ایمان اون ۴ تا رو هم از خدا جایزه بگیرم. خدا جونم عاشقتم… استاد این حال و مدیون شما هستم💜💙💚🧡💛

    🌈🌈🌈خیلی خیلی خیلی زیاد عاشق شنیدن موفقیت هام، قلبم از ذوق تند تند میزد و شادترین اشک و بغض و تجربه میکنم وقتی بچه ها از موفقیت هاشون میگن بخصوص تو فایل های گفتگو با دوستان که صدای بچه ها وقتی که از موفقیت ها شوند میگن عجیب منقلب او می‌کنه و خداروشکر میکنم که اجابت کرد و هدایت کرد من و به این جا. هزاران برابر ذوق میکنم میبینم افراد رشد میکنند، اتفاقا شدیداً دلم میخواد افراد موفقی و ببینم که تو زمینه هایی موفق هستند که اصلا حتی به ذهن من خطور نکنه مگه یک همچین دستاوردی هم هست. الان نه تنها خودم و از افراد موفق و مرفه قایم نمیکنم بلکه با شادی دلم میخواد بهشون نزدیک بشم چون وقتی من از خدای خودم نعمت میخوام، وقتی بارون رحمت اش جاری هست پس منم باید در مجاورت نعمت ها باشم، زیر بارون رحمتش خیس خیس بشم، ببین ام نعمت های دیگه رو و اینجوری منم تلاش کنم ظرف من هم بزرگتر بشه، دیگه موفقیت بقیه رو جدا از خودم نمی‌بینم، هر چه افراد موفق بیشتر هر چی موفقیت ها بزرگتر بشه جهان هم بهتر میشه. خدایا شکرت💖💝💜💙💚💛🧡 روابط ام با همون نزدیکان که بد بود آنقدر خوب شده که تعطیلات عید وقتی کنارشون بودم، بهترین لحظات و تجربه کردم، حتی دلم براشون تنگ میشه و دوست دارم کنارشون باشم، تونستم تا حدی بفهمم که خودم خلق کردم و جذب کردم. با توکل به خدا ترس و تو دلم کشتم و در برابر تهدید ایستادم و گفتم اگر قراره این زندگی به طلاق ختم بشه حتما مسیری باز میشه که من به اهدافم برسم، ایستادم و دیدم تمام اون تهدید ها عین حباب ترکید، فقط و فقط به لطف الله و آموزه های شما. هنوز هم اول راهم اما بی نتیجه هم نبودم 🤗💝

    🌼🌺💖 تو لیست اهدافم با توجه به مراحل تکامل 3 تا ماشین انتخاب کردم تا ۵ سال آینده و به dream board اضافه کردم:

    ماشین اول من 207 اتومات مشکی هست، من نمی‌دونستم اما همسرم متوجه شد که قرعه کشی و ثبت نام 207 پاناروما هست و خودش برای من ثبت نام کرد بعد 7بار ثبت نام (عاشق اعداد و نشونه هام) اسم من درومد و بهمن ماه تحویل میگیریم. درسته ماشین دنده ای نیست، رنگ مشکی که من تجسم کردم هم فعلا نیست و خاکستری هست اما مهمتر از همه سقف شیشه ای هست و میتونم آسمون و ببینم، اینکه من یک ریال پول نمیدم و همسرم گفت ماشین برای تو هست بنام من. و من علاوه بر شکرگزاری دارم تلاش میکنم رو باورم کار کنم که اینجوری آخر سال هم ماشین صفر میگیریم هم تا تحویل ماشین، یه ماشین سبک تر میگیریم که بدون وسیله نباشیم (همون لحظه این فکر اومد که اینجوری میتونیم به هدف دیگه که همیشه دوست داشتم لواسون زندگی کنیم نزدیکتر میشیم و اینجوری دوتا ماشین داریم برای رفت و آمد راحت تریم. خدایا شکرت 🌻🌸

    🧡💛💚💙💜 فرکانس من درباره روابط بین من و همسرم نمیگم ۱۰۰ درصد تغییر کرده ولی میتونم بگم به مدار آرامش تو روابط نزدیک تر شدم، دیگه بنده خدارو مانع اهداف ام نمیبینم، بلکه همراه بسیار خوبی هست و دستی از دستان خدا هست که لحظات زیبا و آرام زیادی داریم و خیلی جاها حتی در خصوص کار بهم کمک می‌کنه، خدایا شکرت 🌻 من که تا چند وقت پیش ازدواج ام و قفس و همسرم را زندانبان همیشه عصبانی و پرخاشکر و انتقام جو می‌دیدم و نتیجه انعکاس فرکانس های منفی و مداوم ام باعث شد روزهای تلخی رو داشته باشیم. پاییز آزمون مهمی داشتم، خدا بوسیله همسرم، طوری مسیر رو‌ برام هموار کرد که با وجود اینکه در زمان مصاحبه فهمیدم یک بخش بسیار مهم و نخوندم ناباورانه طوری خدا هدایت کرد که داورها بخاطر همین بیماری نگاه کوتاهی به کارم انداختند و فقط ۲۵ صدم از کل نمره را نگرفتم. اونم بخاطر اینکه اصل و از فرع تشخیص ندادم و جاهایی بخاطر اینکه به چشم داورها کارم غنی باشه زیاده روی کردم. همسرم با دل و جون همراهم بود طوری دنبال کارم بود که انگار خودش آزمون داره، این ویژگی رو بنده خدا همیشه داشت اما فرکانس من به قدری مخرب بود و ترمز هام روز به روز بیشتر شده بود که شدیداً تمام جوانب زندگیم رو تحت تاثیر قرار داده بود و لحظات بدی رو تجربه کردیم ♥️⁩💜💙💚💛 خدایا شکرت که مشتاق ام تحفه ناب « روابط عاشقانه » را بخرم، کیف میکنم استاد وقتی از روابط تون با مریم ماه میگید، لذت میبرم گفتگو هاتون با همدیگه رو می‌شنوم، عاشق وابسته نبودن در عین حال دستان خدا برای هم بودنتون هستم، یاد جمله آخر کارتون سیندرلا میوفتم «…. و باهم تا ابد با خوبی و خوشی زندگی کردند» همیشه عاشق این جمله ها بودم که تا ابد خوشبخت بودن، اینکه تا ابد خوشی، لبخند، شادی رو سیندرلا و شاهزاده داشتند، با قلب شون شاد بودند، حالا به واسطه گفته های شما علاوه بر این با «وابسته نبودن» آشنا شدم، من فقط آشنا شدم و برای یادگرفتن، نیاز دارم محصول و بخرم🤗

    🌷🌷🌷🌷🌷🌷دستاورد دیگه،درخواست کار دادم و تجسم کردم… کاری که بیشتر خونه باشم، لازم نباشه تو محیط کار باشم و آزادی عمل داشته باشم. خودم کارم و مدیریت کنم و قابلیت رشد مالی داشته باشه، بتونم ایده بدم و دغدغه مرخصی گرفتن و محدودیت برای سفر رفتن و زمان استراحت نداشته باشم، آزادانه به کارهای شخصی ام برسم، که اونم در ظاهر جور شد. رزومه ام رو برای مرکزی ارسال کردم و از بین ۱۱۵ نفر و انجام غربالگری ۱۴ نفر، به طور همزمان برای انجام کار و درآمد تصاعدی به مرور زمان در سه حوزه متفاوت قبول شدند و هر حوزه درآمد مجزا و خوب، بقیه افراد یا حذف شدند یا فقط میتونستند در یکی از حوزه ها فعالیت کنند. من هم جزیی از این ۱۴ نفر انتخاب شدم ( عاشق این اعدادم).

    نکته مهم 👈👈👈👈 فکر کردم به زودی کار شروع میشه و کم و بیش شروع کردم به مطالعه و شناخت نقاط ضعف ام و نحوه عمل اون ۱۳ نفر دیگه و ببینم چطور میتونم مهارت ام را بالا ببرم، در این زمان خیلی خوب دوباره رو اعتماد به نفس ام کار کردم، تا اینکه خبر دادند کلا فعالیت اون مرکز بدلیل نداشتن برخی مجوز ها لغو شده، استادمن ذره ای ناامید نشدم چون از شما یاد گرفتم تضاد یعنی فرصت رشد، همین جور نشدن باعث شد بخوام بر اساس الهامی که بهم شده کاری رو شروع کنم که هیچی هیچی هیچی ازش نمی‌دونم. استاد من همیشه فکر میکردم الهام یک چیز عجیب غریبه… شما و بچه هایی که میگید الهام تجربه کردید خیلی خیلی خاص عمل کردند که الهام داشتید.‌ همیشه فکر میکردم الهام وقتی بهم بشه از هیجان و ذوق سکته کنم🙈😅😅😅 اما نه من کلا اشتباه فهمیدم،دقیقا تعطیلات عید وقتی که رفتم تو طبیعت که اهداف سال جدید و بنویسم بهم الهام شد و من خیلی آروم و با آرامش فکر میکردم اااا این الهام هست؟؟؟ و دقیقا بعد تعطیلات فکر کنم دو هفته بعد از این الهام، پیام لغو همکاری برای ماها تو اون مرکز اومد و من الان در حال تحقیق و برنامه ریزی شروع همین کاری هستم که بهم الهام شده و به زودی میام نتایج و می‌نویسم، هنوز درآمدم صفر هست اما میدونم، مطمئن ام اعجاز در راه هست❤️

    💜💛💚💙 به لطف خدا خیلی بیشتر از انتظارم و مواردی که برای خرید عید خودم و همسرم نوشته بودم خرید کردیم، سفر رفتیم، هدیه های زیبا خریدیم، تا حد زیادی روی باورهام درباره این بیماری و سیستم ایمنی بدنم ساختم و با کلی لذت و درس از سفر برگشتیم 💐💐💐💐💐💐 من اصلا فکر نمی‌کردم که پول از کجا برسه که رسید، چون کارم شروع نشده و درآمد من صفر مطلق هست و هنوز کار همسرم قطعی نیست و موقت جایی مشغول شده، خدایا شکرت که دارم کم کم میفهمم چطور تغییر بدم، چطور درخواست بدم 🤗 اما حالا که دلم خرید میخواست فقط به خودم یادآوری میکردم که چطور زمانی که بچه بودم به اینکه بابا چقدر پول داره فکر نمی‌کردم اصلا ذهنم به اونجا نمی‌رسید و محدودیت نداشت، پس فقط دلم خرید میخواست چه جوری رو دیگه فکر نمیکردم. حالا هم خداروشکر نه تنها برای من بلکه برای همسرم هم پیش اومد‌، تمام لحظات خرید ما سرشار از شادی بود، ما از یه مغازه نصف بیشتر خریدهامونو کردیم و دیگه خسته از گشتن نبودیم و خوش میگذروندیم، حتی فروشنده ها هم بیشتر دوست داشتند ما باشیم و بیشتر بگیم بخندیم، شادی به وفووور نعمت هم زیااااد خدایا شکرت 🌻 آخر سر وقتی اومدیم خونه و باز میکردیم میگفتم اااا اینم خریدیم اصلا یادم نبود خریدیم 🤗🤗🤗🤗

    نکته مهم 👈👈👈 دلم کتونی از یه مارک که الان تحریم هست و میخواست خیلی گشتیم تا بالاخره تونستم روی ترس ام غلبه کنم و حالا که خیلی بهتر از درخواستم خدا بهم هدیه داده نترسم از قیمت کتونی و مثل سابق نگم بگذار ارزون تر بخرم تا بعدا از نظر پولی کم نیاریم، می‌ترسیدم که پول زیادی فقط برای کتونی بدم اما گفتم اگر الان جرات خرج پول نداشته باشی چطور میخوای برای خونه رویایی ات و اهداف بزرگی که نوشتی پول بدی اونها که صدها برابر بیشتر از این قیمت داره، فهمیدم نباید برای خود پول ارزش قایل باشم، نترسم از پرداخت بهای خواسته‌، قبلا میدونستم از شما شنیده بودم اما اینجا عملی انجام دادم. با ترس اما انجام دادم، خدایا شکرت💖

    🥳استاد ماه من، یکی دیگه از دستاوردهای من و الگو گرفتن از شما درباره سلامت و قوی بودن بدنم هست، من نسبت به بیماری کنونی خیلی خیلی خیلی نگاه ام عوض شده، هربار که یهو یادش میوفتم فورا جریان مورچه های پارادایس و دمپایی پا کردن شما، بیماری ام اس دوستانی که با قدرت باور معجزه وار برطرف کردن و به یاد میارم و به بدنم میگم: تو که قوی هستی، من تک تکتون و دوست دارم در مقابل بیماری می‌جنگید آفرین🎂⁦❤️⁩🤗 و همین تکرار و تکرار باعث شده وقتی میبینم بقیه دنبال اخبار هستند، دقیق اسم واکسن ها رو می دونند خیلی خیلی برام کار بیهوده ای شده. اوایل خودم کنترل میکردم که اخبار و خبرها رو از بقیه نشنوم اما از یه جایی به بعد که نمی‌دونم کی بود، نشنیدن اخبار بد روش زندگیم. دیگه به عمد اجتناب نمیکنم انگار اتوماتیک پاهام حرکت می‌کنه و من محیط و ترک میکنم، یا با اینکه صدای اخبار و خبر دادن بقیه میاد اما من دقیق نمی‌دونم چی میگن فقط صدا می‌شنوم اما نمیدونم چی میگن😊 گوش، چشم هام، تمام اعضا کمک میکنند که نشنوم. خیلی ها خبر این و می‌شنوند که واکسن تموم شده یا در حال زدن هستند، اما من می‌شنوم که دارونما تزریق میشه و قلبم شاد میشه آخ جووووون باز تحقیقات خوب درباره این که انسان با قدرت باور می‌تونه بر بیماری ها غلبه کنه، البته باید بگم در مدار کنونی ام در خصوص سلامت من هنوز ماسک میزنم و رعایت میکنم اما در حد خیلی خیلی معمولی، یادمه اوایل دلم میخواست کمتر خرید کنیم چون خسته جسمی و روحی میشدم از دقت برای استریل همه چیز، چقدر لباس، کفس خودم و همسرم و با وایتکس خراب کردم، چند تا از پریز خونه سابقی که بودیم و انقدر آب و وایتکس زده بودم که رنگ اون قسمت عوض شده بود 🤣😅🤭 کلا فکر کنم دو ماه که ممکنه مدتش کمتر باشه که بیشتر نیست که اینجوری بودم، از قبل آشنایی با شما و یکم بعد از اون خدایا شکرت 🌻

    دیگه از دست درد و بی حالی و افکار بیماری ندارم، فقط چند روز پیش دندان ام که پوسیدگی داشت درد گرفت عجیب که فک ام قفل شده بود، سعی کردم پیش از رفتن دکتر با ماساژ سرم و مراقبه کردن درد و آروم کنم، البته روز قبل که درد داشتم درد اوج گرفته بود و مسکن خوردم اما اصلا فایده نداشت و تونستم قبل از رفتن پیش دکتر و برطرف کردن پوسیدگی با ماساژ درستش کنم.

    خیلی طولانی شد اما خداروشکر میکنم حرفی برای گفتن داشتم و فقط فایل ها رو گوش ندادم بدون نتیجه، درسته من اول راه ام اما استاد با کمک الله و شما تونستم از اون شرایط اون نگار فاصله بگیرم

    🌻 دوستون دارم با تمام وجودم 💚😊🤗💖🌺🌼

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 30 رای:
    • -
      حسین گرزدین گفته:
      مدت عضویت: 2000 روز

      واقعا خیلیییییییییییی نوشتی ولی من همشو خوندم خیلیییییییییییییییی خوب بودا از چند نظر کامنتت پر از باورای خوب بود از چند نظر تو زمان کم تونسته بودی درونت تغییرات ایجاد کنی خیلی عالی بود خیلی واقعا چقدر خوب و دقیق نوشتی با اینکه این همه نوشتی ولی خیلی خوب متن پاک و بی عیب بود خوانا بود من واقعا خیلی بهم چپید سر شبی متنت چندتا باور رو باهم تغذیه کردی ایولللللللل به تو.

      عال هستی

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
      • -
        نگار گفته:
        مدت عضویت: 1912 روز

        🤣🤣🤣🤣😅😅 سلام حسین جان

        عاشق خییییلی گفتنتم، اره خیلی زیاد شده اما چیکار میتونستم بکنم، من این تغییرات رو بعد از آشنایی با استاد تجربه کردم، تازه خیلی چیزها رو ننوشتم این شده🙈 خدارو شکر که دوستانی مثل تو عزیز دل دارم، خوشحالم که مفید بوده این نوشتن ها و مرور این نعمت ها تنها و تنها ذره کوچیکی از سپاسگزاری ام به خدا است از همه مهمتر اینکه با استاد آشنا شدم، دوستان عزیزی مثل شما رو دارم، خداروشکر🙏

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
    • -
      آزاده گفته:
      مدت عضویت: 2305 روز

      سلام نگار عزیز دوست گلم خیلی خوشحالم بابت این همه نتایج ریز و درشتت و خدا رو سپاسگذارم که امروز هدایت شدم و کامنتت خوندم ممنون بابت این کامنت زیبا من همیشه پیگیر این بخش از سایت هستم وقتی نتایج دوستامو می خونم خوشحال میشم ایمانم قویتر میشه همیشه پیروز و موفق باشی در پناه خدای بخشنده و مهربان

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
      • -
        نگار گفته:
        مدت عضویت: 1912 روز

        سلام آزاده جانم

        منم خوشحالم و هزاران بار خدارو شکر میکنم که به استاد و تک تک شما دوستان بی نظیرم هدایت شدم. آزاده جان منم عاشق خوندن دستاورد بچه ها هستم هم برای انرژی گرفتن دوبل و هم برای تقویت باورهام، دوست خوبم ممنون از انرژی خوبت به امید روزهای بهتر 🤗💖💐

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
        گزارش نقض قوانین سایت
  9. -
    امیرحسین روشنگر گفته:
    مدت عضویت: 1839 روز

    سلام من امیرحسین روشنگر هستم 25سالمه از کرج…من دوسال باشما اشنام ولی در حد حرفای قشنگ…

    من سال 98ایست قلبی کردم زیر عمل اپاندیش باث شد به مغزم اسیب بخوره چون خون بهش نرسید باعث میشد من تشنج میکردم دوسال دارو میخوردم دکتر هر 3ماه معاینم میکرد کمی بهتر شدم اما نمیتونستم هیچ فعالیت فیزیکی انجام بدم(من قبل این داستان از بچگی کشتیگیر بودم ودایما ورزش میکردم).

    خلاصه یروز واقعا از خدا خواستم که کمک کنه که هدایت شدم به سایت و به خودم تعهد دادم بشینم از فایلای رایگان استفاده کنم و اوضامو تعقیر بدم…کمتر از یک ماه واقعا عملی میکردم حرفایی استادو و فقط تمرکزم رو این بود حسمو خوب نگهدارم.و واقعا هم وقتی در جریان هماهنگی قرار میگیری خود به خود طبیعی اتفاقاتی رخ میده که اصلا ادم میمووووونه…

    خلاصه ما یک شب رفتیم خونه عمم خیلی اتفاقی پسر عمم گفت یک دکتر هست بیا برو پیشش وقت قبلیم نمیخواد.من چند روز بعدش رفتم دکتر خیلی سریع پروندهای عملمو دید و داروی مصرفیمو دید گف دلیل اینکه طول کشیده اینکه یک داروت کمه…

    الان من 3هفتس تهت درمانم و کاری که 2سال طول کشیده بود یک ماهه 99درصد از بیماری منو درمان کرده فقطططططط به این عمل کردم حسمو خوب نگهداشتم و بزودیم کل دارویی که میخورم قط میکنه…

    من واقعا از استاد سپاس گزارم برای اگاهی که بما دادن و دوستانی که کامت منو میخونید سخت نگیرید فقط با ورودیهای مثبت احساستونو خوب نگهدارید و جریان زندگی خود به خود وراحتتتتتتت شمارو به خواستهای دلتون میرسونه.توکل بخدا ایمان و احساس خوب.خدایا شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 29 رای:
  10. -
    محمد احمدی گفته:
    مدت عضویت: 709 روز

    به نام خدای عزیزم

    سلام به همه

    یکی از موفقیتهایم مربوط به سال 1380 بود

    8 نفر بودیم که برای مصاحبه شغلی یکی از صنایع برق کشور حضور داشتیم

    اتفاقا من سنم از همه کمتر بود و از یه استان دیگه بودم و قد و وزنم هم از همه کمتر بود

    هر 8 نفر مدرک فوق دیپلم داشتیم و از این نظر تفاوت نداشتیم

    ولی هنوز اون لحظه ها یادمه که تو سالن انتظار پشت در اتاق مصاحبه بودیم و یکی یکی صدامون می زدند

    من و 2 نفر دیگه که اون روز بودیم ، با هم حرف می زدیم اون ها می گفتند ما که قبول نمی شیم

    ما که شانس نداریم و خیلی نگران بودند

    و حتی اون زمان باب بود آدمها برا استخدام چند وقت ریش خود را نمی زدند و خود را مذهبی جا می زدند

    و ظاهر متواضع و افتاده به خود می گرفتند

    ولی من تو همه این زمینه ها بر عکس عمل کرده بودم (نه از روی عمد بلکه خود واقعی ام بودم )

    یعنی ریشم را از ته زده بودم و حتی با سامسونت اومده بودم برای جلسه مصاحبه.

    و ذره ای ترس و نگرانی از قبول نشدن نداشتم

    و اگه پذیرفته نمی شدم برام سخت نبود چون می گفتم اگه اینجا نشد یه جای دیگه برام جور میشه.

    بسیار مقتدر و با جسارت بودم و تو خود جلسه مصاحبه بدون ذره ای دستپاچگی با قدرت جواب می دادم

    و حتی تو اون جلسه ایده های فنی جدیدی می دادم که اونها می گفتند مگه میشه!

    تو همون جلسه همه منو تائید کرده بودند و بعد از جلسه مسئول کارگزینی می پرسید پارتی داشتی!

    در صورتیکه من اولین بار بود اون صنعت رفته بودم و هیچ کس از اون آدما را نمی شناختم

    و غیر خدا هیچ پارتی نداشتم.

    بالا ترین امتیاز را کسب کرده و پذیرفته شده بودم.

    و اگه بخوام دلیل اون موفقیت را بگم:

    توکلم به خدا خوب بود

    اعتماد به نفس خوبی داشتم چون تو اون زمینه کاری اطلاعاتم خوب بود و به مباحث تسلط خوبی داشتم

    و شاید نکته مهمتر این بود که از سال 1375 با کتابهای موفقیت آنتونی رابینز آشنا شده بودم

    کتابهای به سوی کامیابی را خونده بودم و تو دانشگاه

    هم تو این زمینه مطالعات خوبی داشتم و حتی برا بچه ها او مباحث موفقیت را توضیح می دادم

    مجله استاد احمد حلت را می خوندم و سی دی های اونها را مدتی گوش میدادم

    و از مباحث دیل کارنگی خیلی خوب استفاده کرده بودم

    پس الان دوباره همون ایام را به خودم یاد آوری می کنم و میگم

    من می تونم تو هر زمینه ای موفق بشم چون تو برهه ای از عمرم این کار را خوب انجام دادم

    سپاس از استاد عباس منش که باعث شد من اون ایام را به یاد بیارم و اینجا مکتوبشون کنم

    سپاس از خدای مهربانم که این آگاهی ها را بهم عطا می کند

    خدا جونم قربونت برم، فدات شم

    شاد،سالم و ثروتمند باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 29 رای:
    • -
      رهاخانم گفته:
      مدت عضویت: 2254 روز

      به نام خدا

      سلام

      ممنون از کامنت عالی تون

      همسر من چند وقت است دنبال مغازه است و یکی دو روزی است میاد و میگه ددرست سد رفتم صحبت کردم و درست شد دیگه …

      آنروز می‌گفت با صاحب مغازه صحبت کردم و خیلی اشناییت دادم که فلانی با ما فامیل هستند ووو از این جور حرف ها

      شب که اومد گفت این مغازه بهم خورد

      بعد دوباره رفته بود دنبال مغازه و به اونها هم گفته بوده که با فلانی و فلانی فامیل هستیم و اشناییت داربم

      و نه ذهنش این بود که این آدمها هستند که برای من یه کاری بکنند

      امشب بهشون گفتم : چقدر تو دنبال این و اون . آدم .فامیل ووو اینها هستی ؟؟؟؟ از خدا بخواه … به خودش بگو

      که ان شاله بزودی به سمت خواسته اش خداوند هدایتش می کند

      دوست داشتم این را بگم که تا وقتی در درون پارتی را عامل بدونیم دور خودمون می چرخیم و و قاب از خداوند بخواهیم و تسلیم امر و فرمان خودش باشیم درها را برامون باز می کنه بدون منت

      خواستم این مطلب را به اشتراک بزارم

      خدایا شکرت

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
      • -
        ابراهیم گفته:
        مدت عضویت: 1491 روز

        سلام رها خانم عزیز

        بله ایمان و توکل به رب العالمین ،بهترین پارتی برای ماست.

        بهترین نگم ،تنها پارتی ما خداست

        من هم به یاد میارم زمانهایی که به او توکل کردم از راه‌هایی باور نکردنی به ما روزی میداد.

        میخواستم بدونم

        نتیجه توکل به خدا چی بود و آیا مغازه اجاره کردید؟

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
        • -
          رهاخانم گفته:
          مدت عضویت: 2254 روز

          سلام ابراهیم عزیز

          نتیجه را بگم برات این شد که

          من که کلا رها کردم و خودش هم گفت هر چی که خدا بخواهد

          بعد دیگه برادراش اومدن کمکمش کردن

          و الان هم در خونه ی خودمون یه دفتر زده

          و خدا را صد هزار مرتبه شکر مشتری های خوبی هم داره

          دیروز یه فاکتور به تعداد ده هزار عدد گرفت که این هم دستی از دستان خداوند بود

          حالا چطوری ؟ شوهرم رفته بود زعفران بگیره بعد صاحب مغازه بهشون میگه هنوز هم در کار چاپ هستی ؟ میگن بله

          بعد این تعداد را بهشون میده

          امروز هم یه تعداد زیادی خدا را صد هزار مرتبه شکر چاپ و طراحی بنر خداوند براش آورد

          همه چی دست خداوند است

          فقط باید از خودش خواست

          و به خودش توکل کرد

          دیگه تمومه

          ممنون که برام کامنت گذاشتی دوست عزیزم

          خدا را شکر در هر لحظه ما در خال هدایت خداوند هستیم

          الهی شکر

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای: