«الگوهای موفق» در خانواده صمیمی عباس منش - صفحه 37 (به ترتیب امتیاز)


  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • دانلود با کیفیت HD
    279MB
    23 دقیقه
  • فایل صوتی «الگوهای موفق» در خانواده صمیمی عباس منش
    21MB
    23 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

3989 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    حسین تقی زاده یاقوتی گفته:
    مدت عضویت: 3522 روز

    این مسابقه منو با افراد زیادی اشنا کرد وشناختم و ایمان پیدا کردم و باورهایم قویی شد از تک تکتون ممنونم دوسنداشتم تموم بشه البته گفتن هنوزم

    هر دیدگاهی باشه همینجا دوستان بگم ولی این فرق داشت همه با انگیزه ولذت میمومدن منم همش میومدم میخوندم

    همین که دوستای جدید افراد جدید اتفاقهای و باورهای مختلف که همرو به یک مقصد میرسوند از بدترین شکستها تا ادمهای که بهترین تحصیل با تغییر باور

    میتونستن به یک سو برسن و فرقی نمیکنه تو چه شرایطی باشی فکر نمیکردم انقدر این مسابقه این نظر دوستان انقدر تاثیر گذار باشه

    مطمئنم زندگی خیلی ها باخوندن این داستانها عوض بشه واقعا خیلی بخدا ارزشش از جایزه مسابقه بیشتر اصلا کمم هستش برای کسایی که انقدر با دل جون نوشتن

    وبا چنین باوری تونستن به نتیجه های خارق العاده برسن

    برای همتون خوشحالم ممنونم از اینکه شماهارو دارم همتونو از ته دل دوستدارم فرشته گان خدا سپاسگذارم ازهمتون خیلی خیلی تجربه کسب کردم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 18 رای:
    • -
      امیر علوی گفته:
      مدت عضویت: 3670 روز

      سلام

      کاملا درسته آقای تقی زاده

      از گروه خوب تحقیقاتی عباس منش برای اینکه این روش رو برای شناخت بهتر خودمون و هم فرکانسی هامون انتخاب کردند سپاس گزارم.

      انشاالله در پناه حق موفق باشند…

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  2. -
    علی جوان گفته:
    مدت عضویت: 3975 روز

    درک حرف استاد عباس منش

    ?????????

    یک روز قبل از میلاد رسول اکرم(ص) بود که اولین رکورد مالی خود را تثبیت کردم.

    به همراه خانواده به یکی از فروشگاه های زنجیره ای شهر رفتیم.

    همیشه برای خرید، سقف مشخص می کردیم و ترس خفیفی از زیاد شدن مبلغ خرید داشتیم ولی آن شب اولین شبی بود که به خانواده گفتم برید هر چی می خواهید بردارید.

    برق خاصی در چشمانمان بود خصوصا فرزندانم.

    آن شب من و همسرم بچه ها را مرتب گم می کردیم چون آن ها با فراغت بال مشغول خرید خودشان بودند خیلی جالب بود یک سبد خرید ما داشتیم و یک سبد خرید بچه ها. خلاصه آن شب خیلی خوش گذشت و به یاد ماندنی شد.

    یاد حرف استاد عباس منش افتادم که : « ثروت به زندگی عمق می بخشد» و چه عمقی داشت سپاسگزاری ما از خداوند مهربان در آن شب.

    هر چی آرزوی خوبه مال تو …

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 19 رای:
    • -
      حنانه بهاری گفته:
      مدت عضویت: 3441 روز

      سلام به همتون

      ایشالا که همتون خوب و خوش و ثروتمند (از هر بُعد زندگی) باشید …

      آقای جوان کار بسیار ارزشمندی کردید که روند رشد خود را در سایت به طور خلاصه بیان کردید … مرسی

      آقای زارع اگه شما هم فرصت کردید 7 مرحله که فرمودین تو یه لینک قرار بدین عالی میشه …. مرسی

      ممنون و سپاسگزارم از همه شما

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
    • -
      امیرحسین بذرافشان گفته:
      مدت عضویت: 3765 روز

      دوست خوبم آقای جوان عزیز

      داستان موفقیت های شما رو خوندم و به خودم و خدای خودم امیدوارتر شدم و بیشتر باور میکنم که هیچ چیزی جز خودمون نیستیم. واقعا احساس کردم اون حسی که موقعی داشتید که به خانوادتون گفتید هرچی دوست داشتید بخرید واقعا چقدر لذت بخش هست و چقدر به انسان احساس آزادی بیشتری رو میده. احساس رهایی. منم مثل شما معلم هستم البته دانشجومعلم دانشگاه فرهنگیان که انشالله از اسفندماه به طور رسمی وارد چرخه تعلیم و تربیت میشم. رشتم ادبیات و زبان فارسی هست اما دوست دارم با نتیجه گرفتن و تغییر خودم در وادی ای قدم گذارم که پر از عشق و لذت و آزادی و تاثیر بیشتر باشه و همواره از عشق و مهربانی و چیزهایی که با خداوند هماهنگ هست سرشار باشه. امیدوارم که به مسیری هدایت بشم که افتخار همنشینی و همراهی بشتر با شما خاصان و عزیزان و بنده های پاک خداوند داشته باشم و لذت های بیشتر و خداوند را بیشتر تجربه کنم…

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
      • -
        علی جوان گفته:
        مدت عضویت: 3975 روز

        همکار عزیز و ارجمند آقای بذرافشان سلام

        بسیار حس خوبیه حس استقلال، حس قدرت، حس آرامش و حس پرواز و شما چه خوب توصیف کردید حس زیبای گام نهادن در وادی امن الهی را.

        زندگیتان پر باشد از عشق و لذت و آزادی …

        هر چی آرزوی خوبه مال تو …

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  3. -
    میثم رخشان گفته:
    مدت عضویت: 2000 روز

    به نام الله یکتا

    سلام به همه عزیزانم

    سلام و یکهزار سلام به سید حسین عزیزم و مریم خانم شایسته و سلام به ابراهیم نازنین و خانم فرهادی خوش نگرش و پرتلاش

    خدارو شکر میکنم بابت این اگاهی های ناب این انگیزه این امید و این شور و شوقی که دارم و میتونم از این اگاهی ها استفاده کنم و خلق کنم هر انچه که باور دارم

    خیلی با این جمله حال کردم که یادمان باشد در جهانی زندگی میکنیم که همیشه و همواره در حال گسترش است و همیشه مشتاق بیشتر بخشیدن به من است

    یعنی کاری به هیچ کس نداشته باش جهان دوستداره بیشتر و بیشتر پاداش بده چون همیشه خودش در حال بزرگ شدنه در حال رو به جلو حرکت کردنه

    یقینا یکی از الگوهای موفق خود شما هستین استاد یا خانم شایسته عزیز یا ابراهیم بزرگوار که چقدر به صورت کامل و دقیق و همواره در حال استفاده از قانون هستید و پیشرفت هایی که میکنید نشان از این داره که میشه یا خود من برای خود من

    کامنت هایی که گذشته نوشتم گویای این هست که چقدر از قانون استفاده و چه نتایجی برام داشته و چقدر الان میتونه این نتایج بیشتر و بهتر سالم تر سوداورتر باشه همین الان ی پروزه کاری رو استارت زدم و قبل از شروع توی ذهنم ساختم که بعد اینجا سراغ کدوم شهر برم و بعد اون شهر سراغ کدوم و محدودیتی نداره

    خیلی حال میکنم با الگوها و نتایجی که اینجا خودم گرفتم و هرازگاهی بهشون نگاه میکنم و میگم پسر ماه گذشته به این ها رسیدی سال گذشته به این ها رسیدی و ارام میشم

    به یقین میرسم که با همین قانونی که مثلا بدهیام رو صاف کردم با همین قانون میتونم پخشم رو راه بندازم میتونم تولید کنم میتونم وارداتم رو شروع کنم و میتونم شرکت ثبت کنم و ادامه بدم و اولین قدم همین هایی بوده که به لطف الله برداشته شده

    فایل های رایگان خیلی کمکم کرده پاسخ به عقل کل خیلی سازنده میتونه باشه قران که بینهایت هدایتگره و گردویی میزاره کف دستت چکار کنی

    صحبت کردن با دیگران یعنی هزاران بار با دیگران در مورد این مسایل صحبت کردم اما با باور به اینکه به خودم کمک میشه نه تغییر دیگران و نتیجش فوقالعاده بوده برای خودم

    نوشتن کامنت ردپایی بی نطیر از خودم به جا میزاره و باعث میشه این اگاهی ها تکرار بشن توی ذهنم و ی لعابی به این دیوار سیمانی سیاه بزنه و رنگ و بوی تازه ای بهش ببخشه

    خیلی سپاسگذارم ازتون استاد عزیز بابت همه چیز امیدوارم بتونم از نزدیک باشما باشم

    برای همه عزیزان ارزوی سلامتی ثروت سعادت و خوشبختی ایمان توکل و هرچه خیرو خوشی هست رو دارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 18 رای:
  4. -
    نجمه حمزه ای گفته:
    مدت عضویت: 3378 روز

    سلام .نجمه ام 28 ساله از کرمان .طراحی وب سایت انجام میدم و عاشق این کارمم.زمان زیادی صرف دنیای مجازی میکنم ولی بیشتر تو بحث علمی و کاری و شاید به این علت که فرصت زیادی برای مطالعه محتوای سایت ها ندارم چون شاید درطول روز بیشتر از 30سایت روی مرورگرم باز باشه و ازشون ایده میگیرم برای کارم.قبلا فایلای صوتی موفقیتی ، مجله موفقیت و کتاب های برایان تریسی رو زیاد میخوندم .

    از طریق همکارم با استاد و سخنانشون آشنا شدم و ایشون خیلی از فایلای صوتی استاد رو به من دادن که حین کار گوش میدادم ولی بعلت مشغله کاری و نبود زمان مطالعه مدت زمان زیادی ندارم و باعث شد دیر عضو سایت شدم تا خودم شخصا فایل هاشون رو دانلود کنم.

    بعضی از فایل هاشون رو چندین بار گوش دادم.و نتیجه اون این شغلی هست که الان مشغولشم و داستان جالبی داره که دوس دارم براتون تعریف کنم .(میگم داستان چون برا خیلی ها غیرقابل باوره)

    آرامش الان و تفاوت دیدگاهم رو مدیون استاد عباسمنش و لطف خاص خدا به خودم میدونم.

    حتی یکی از این آرامش ها رو امروز تجربه و استفاده کردم.

    داستان این شغل:

    از 5سالگی کیف سرویس کارد و چنگال میگرفتم دستم و میگفتم من یه خانم مهندس کامپیوترم.از همان زمان همیشه تو رویای این بودم بهم بگن خانم مهندس .

    گذشت زمان و تو دانشگاه شدم اولین ورودی رشته مهندسی نرم افزار .یعنی شهرستان قبل از اون این رشته رو نداشت .تااینجا به هدف 5ساله گیم رسیدم .ولی دیگه بعد از اون رو نمیدیدم .نمیدونستم دقیقا میخوام چی بشم .

    4 سل دانشگاهم گذشت ولی چون هدفی نداشتم فقط طوطی وار حفظ و امتحان .از اونجایی ام دانشگاه اولین سال بود این رشته رو برداشته بود هیچگونه امکاناتی نداشت.

    6ماه آخر دانشگاه تصمیم گرفتم برم دوره های رایگان فنی و حرفه ای تخصصی کامپیوتر رو بگذرونم و هدفم این بود بعد از دانشگاه تدریس خصوصی داشته باشم.

    هنوز یه ماه نشده بود از دانشگاه فارغ التحصیل شده بودم که بدترین اتفاق ممکن برام پیش اومد .

    این اتفاق میتونست برا خیلی ها نقطه پایان زندگی باشه ولی برا من یه نقطه شروع بود .یه نقطه تغییر .

    یه مدت خودم رو باخته بودم ولی با کمک اون کتابها خودم رو سرع جمع کردم .بلافاصله یه آموزشگاه دعوت به همکاری به عنوان مربی گرفتم (اولین نتیجه قانون جذب )

    یکسال مربی بودم ولی این کار روحم رو ارضا نمیکرد.رفتم سراغ کاردفتری و خصوصی.

    تو هر کاری سعی میکردم بهترین باشم براهمینه الن که 4ساله از کاردفتری اومدم بیرون هنوز به گفته خودشون نتونستن برام جایگزین پیدا کنن.1سال و نیم کار دفتری هم چیزی نبود دنبالش بودم .

    اینجا ردپای استاد اومد تو زندگیم .تصمیم گرفتم برم دنبال علاقه خودم و با دو نفر از دوستانم عصرا بعد از کار میرفتیم کلاس طراحی وب. ایشون برا خودشون یه الگو داشت و اون کار رو نشون ما داد و گفت هرزمان تونستین مثل این کار بزنین برا خودتون طراح وب شدین . و ما به اشتیاق اینکه یه روز اون نمونه کار بشه جزو کارهامون میرفتیم کلاس .

    ولی متاسفانه مربی ما بعلت ذهنیت خرابی که داشتن و فکر میکردن اگر ما کاملا یاد بگیریم رقیبشون میشیم بعد از 4 ماه فقط در حد مقدماتی با ما کار کرده بود و یه روز گفت دیگه ادامه نمیده و کلاس رو تعطیل کرد.

    موندیم وسط زمین و هوا .هزینه ای که کرده بودیم و زمانی که گذاشته بودیم .بهمون پیشنهاد همکاری داد ولی تنها من قبول کردم و حاضر شدم ریسک کنم بااینکه هنوز مشغول کار اداری بودم ولی بخاطر هدفم دل کردم و از کارم استعفا دادم و رفتم دنبال همکاری با اون شخص که متاسفانه ایشون از همون اوایل کار ، محدوده کاری من رو از خودشون جدا کرد و از دنیای وب باز در محل کار جدا شدم .ولی با فایل های صوتی استاد هیچوقت کنار نکشیدم.عصرای بیکاری تو خونه برا خودم کار میکردم .فایل های آموزشی فراوانی از اینترنت میگرفتم وتمرین میکردم .

    این شرایط من دقیقا زمانی بود که تو خونه بینایی داشتیم و نزدیک هشت ماه زندگی ما خلاصه شده بود رو یه فرش 3در 4 که هر سری که قرار بود قسمتی از خانه نوسازی بشه باید منتقل میشدیم به گوشه ای دیگه .

    گرد و خاک و سر و صدای بنایی و بازی بچه ها (یه خانواده پرجمعیت 7نفری ) هم باعث نمیشد خسته بشم..

    سر این کار جدید موقعیت مالیم خوب بود ولی از لحاط روحی واقعا سخت بود برام .بعد از 6ماه شخص مدیر بدون توجه به قول و قراراهای داده بود از ما جدا شد و من موندم و یه پروژه نرم افزاری که 4نفر روش کار میکردن ولی نصف و نیمه رها شد.

    شریک ایشون هم بااینکه من 6ماه باهشون همکاری داشتم گفت من شما رو نمیشناسم و دقیقا نمیدونم چه توانایی داری .من تاالان هرزمان کاری میخواستم ایشون به من تحویل میدادن و میگفتن خودشون انجام دادن و گروهشون رو معرفی نکرده بودن برام .اگر طرف 2هفته نتونی بهم ثابت کنی میتونی این پروژه رو تموم کنی هیچ قولی برا ادامه همکاری ندارم و در نهایت شما میتونی تو یکی از قسمت های دیگه با گروه بنده فعالیت کنی.

    فقط 2هفته زمان …

    برا اتمام پروژه ای که 8 ماه روش یه گروه 4نفره کار میکردن وبعلت مدیریت ضعیف از فاز اول پروژه هنوز 1/3 هم انجام نشده بود من باید تنها رو عرض 2هفته جمعش میکردم..(ناگفته نمانه این شخص زمانی که رفت تمام فایلاهایی که کار کرده بود رو هم برد یعنی عملا پروژه رو از صفر میبایست انجام بدم .و جالب اینجا که تنها بخش هایی از کار رو به من داده بود تا خدای نکرده رقیبش نشم.)

    3 روز گذشت و من در حال تلاش برای اثبات خودم …

    شب ساعت 9 شب با من تماس گرفتن و گفتن شخصی که صاحب پروژه است فردا صبح یه بخش از کار رو میخوان تا برا تاییدیه و مجوز ببرن تهران.

    نمیدونستم چکار کنم.نه میخواستم کم بیارم و نه میدونستم از کجا شروع کنم.سیستم رو روشن کردم ولی هیچ فایلی نداشتم.هیچ برنامه ای نداشتم .

    اصلا نمیدونستم اون شخص چجوری کارهارو سرو سامون میداده .ولی شروع کردم.

    ساعت 9 شب نشستم پشت سیستم و تمام طول شب بیدار بودم تا صبح ساعت 7 که تموم شد و بلاخره تونستم کار رو تموم کنم .نمیدونین چه انرژی داشتم.به قول استاد(از زبون همکارم که گفت استاد اینو میگه همیشه ) اگه فقط یه نفر انجام داده باشه پس منم میتونم و اگر هیچکی انجام نداده باشه من باید انجام بدم .این جمله مدام تکرار شد تا سی دی رو تحویل دادم و خودم رو اثبات کردم.

    موقعیت مالیم تثبیت شد ولی روحیم بعلت اون فشارایی بهم اومد شدیدا خراب شده بود.بدترین موقعیتم بود.از لحاظ مالی وابسته کار بودم و میترسیدم ریسک کنم ولی از لحاط روحی شدیدا معذب . بااینکه پروژه مال من بود ولی زمانی پیمانکار میومد یکی دیگه که حتی از پروژه اطلاعی نداشت مسیول هماهنگی با ایشون بود .هیچ اختیاری از خودم نداشتم ..

    ولی با این فشارها من عصرها همچنان دنبال هدفم بودم.خسته میشدم ولی ناامید نمیشدم.وجود همکارم و حرفای روحیه انگیزش که از استاد یاد گرفته بود کمکم میکرد و بهم توان میداد تا ادامه بدم..واقعا اگر نبود حرفهاش (موج مثبت استاد) نبود هیچوقت به اینجا نمیرسیدم .

    اتفاقی تو یه روزنامه آگهی جذب نیرو متخصص وب دیدم و پر کردم .باهام تماس گرفتم و رفتم مصاحبه و باز ریسک و استعفا از کارم وشروع حرفه ای که هیچ نقطه مالی برای من تا یکسال نداشت که هیچ و تماما زمان بردار بود .ولی باعشق و علاقه خاص هنوز هستم و هنوز ادامه میدم .

    بهشون گفتم جای دیگه مشغول کارم و بعلت احساس مسیولیتی که دارم نمیتونم نیمه کاره رها کنم وصبحام درگیرم اونام قبول کردن عصر به بعد برم شرکت شون .

    ولی بههههههههههترین اتفاق و معجزه زندگیم اینجا بود که تو هفته اولی که اومدم تو این شرکت برام رخ داد:

    من اینطرف میز و روبروی من شخصی که سالها کارهاش الگوی من بود و اصلا همشهری من هم نبود و من تنها از قاب سایت شخصیشون ایشون رو مشناختم روبروی من بعنوان یه همکار !!

    وااااای مگه میشه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

    همکارم گفت قانون جذب!!تو چیزی نمیشی که فکر میکنی .تو چیزی میشی که بهش فکر میکنی و من الان همون خانم مهندسیم که تو 5ساله گی بهش فکر میکردم.

    تازه فهمیدم من با چه کسانی همکار شدم و گروه من کین .افرادی که بش از 10000سایت برای دولت و ارگان های خاص زده بودن وبه واسطه این کارهاشون نمونه کشوری بودن منوبعنوان یه عضو اصلی پذیرفتن .

    و الان بعد از گذشت تنها یکسال من مدیر داخلی و شاید به جرات بگم همه کاره این گروهم.

    اون استرسه و افسردگی ها و خیلی از دردسرام تموم شده و جاش آرامش و عشق جایگزین شده .آرامشی که همه متوجه ش شدن و منو به عنوان یه مشاور میدونن .

    به نظرم خدا خیلی پازلش رو قشنگ چیده .دقیقا زمانی به هرچیزی رسیدم که براش ارزش قایل شدم .و برای خودم همچنین چون من لایق بهترین هام و خدایی که دارم برام هیچوقت بد نخواسته .

    اینجا بود مشتاق شدم راجب به استادم بیشتر بدونم و زمانش بود عضو سایت بشم .هرچند هوز متاسفانه زیاد نمیتونم محتواها و دیدگاه ها رو بخونم ولی فایلای صوتی شون رو مزتب گوش میدم.

    چند ماهه اخبار گوش نمیدم .تلویزیونم روزانه یه ساعت شده .برنامه هام مرتب شده .ورزشم رو تونستم شروع کنم اونم از ساعت 6 صبح که همه غرق خوابن .

    دیگه سعی نمیکنم کسی رو متقاعد کنم که کارم درسته

    هرروز به خودم قول میدم امروز هیچی مانع شادی من نمیشه و همینچورم میشه .

    یاد رفتم اگه کسی بهم میگه نه ، این نه به من نیست به کارمه .به حرفمه .نه شخصی نیست ..

    دیگه آدم افسرده قبلی نیستم وبه چشم زخمم اعتقادی ندارم .

    هنوز خیلی هدف دارم با خدا در موردشون حرف میزنم و باورتون نمشه از شوق رسیدن بشهون گریه میشم و باور دارم و مطمینم بهشون میرسم .

    از شما ممنونم که یادم دادین چطور زندگی کنم و اینکه فقط و فقط خداست که کمکمک میکنه ولا غیر .

    ممنون

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 20 رای:
  5. -
    مرتضی مختاری گفته:
    مدت عضویت: 2912 روز

    بنام فرمانروای جهانیان

    با درود فراوان خدمت استاد عزیزم عباس منش و خانم شایسته گرامی و تمامی دوستان گرانقدرم در این سایت

    به امید پروردگارم و کمک او شروع به نوشتن می کنم و از خداوند می خواهم که مرا هدایت کند که متنی عالی بنویسم تا آیت و نشانه ای باشد برای خودم و دوستان گرانقدرم

    من در یک خانواده شلوغ در روستایی در غرب استان اصفهان متولد شدم و الان که 46 سال سن دارم فراز و نشیب های زیادی را در زندگیم گذراندم

    و به طور خلاصه می نویسم

    پدرم فردی مذهبی هست و از همون اوایل زندگی به من میگفت نمازت را بخون و خیلی تاکید داشت بر نماز خوندن و منم گاهی میخوندم گاهی هم نه و همیشه سر نمازم دعا میکردم خدایا یه کاری بهم بده که ساعت 7 بروم سرکار تا 4 بعداز ظهر و پنجشنبه ها هام تعطیل باشد و اینا الگو گرفته بودم از شوهر خاله ام که کارمند شرکت نفت بود

    خلاصه روزها طی شد و من دانشگاه رفتم و بعد دانشگاه سربازی و بعدش دنبال کار بودم که یه روزی بهم گفتند که یه کار پیمانکاری هست برای مخابرات و با اینکه لیسانس داشتم ولی رفتم کار کارگری ساعت 8 صبح تا 10 شب مشغول کار بودم از سال 84 تا سال 92 سخت ترین روز های زندگیم با در آمد کم گذشت و در سال 85 ازدواج کردم اونم ازدواجی که همه باهاش مخالف بودن و فقط خودم راضی بودم و انجامم شد.که کاش نشده بود.

    سال 92 بود که دعاهای من در اون زمان مستجاب شد و خداوند بهم لطف کردند و من در آزمون مخابرات شرکت کردم و قبول شدم و نیروی رسمی مخابرات شدم و ساعت کاریم شد همونی که می خواستم .ولی همیشه پول نداشتم و قرض و وام داشتم و هرچقدر کار می کردم قسط وام میدادم و هرگز تمومی نداشت یه وام میگرفتم وام قبلی را پرداخت می کردم و فقط دیرکرد و سود به بانکها می دادم واقعا از اوضاع خسته شده بودم تا اینکه یه روزی برادر خانمم یه سی دی بهم داد گفت برو اینا گوش کن قشنگه منم رفتم شروع کردم به گوش دادن از دکتر آزمندیان بود دیدم چه حرفای قشنگی میزنه یعنی چی اینا که میگه جور دیگر هم می توان زندگی کرد خلاصه گوش می دادم و لذت میبردم یکی از دوستانم بهم گفت یه استادی هست خیلی حرفای خوبی میزنه و یکی از فایل ها را برام ارسال کرد ‌در‌مورد اعتماد بنفس بود و وقتی تموم شد آدرس سایت در آخر فایل بود و من اونجا با استاد عزیز و بزرگوارم عباس منش آشنا شدم و‌شروع کردم به گوش کردن به فایل های رایگان و هرچه بیشتر گوش میدادم بیشتر حالم خوب میشد ولی اوضاع مالی تغییر نکرد و باز من ادامه می دادم و گوش میکردم ودلم میخواست که اوضاع مالیم تغییر کند و خواستم که روانشانسی ثروت یک را خریداری کنم وقتی رفتم برای خریدش دیدم که قیمت زده 6500000 و من فکر کردم به ریال زده گفتم چقدر ارزون خب میخرمش این که چیزی نیست و خریدمش و خیلی خوشحال و شاد بودم بعد یه وام قرار بود به حسابم بریزن که رفتم موجودی حسابم‌را چک کنم ببینم اومده به حساب یا نه دیدم وام واریز شده ولی چرا برداشت شده و هرچی چک کردم متوجه نمی شدم چی شده فکر کردم کسی از حسابم برداشت کرده و اعصابم خورد شده بود حسابی داشتم دیگه دیونه میشدم بعد بازم چک کردم حسابم‌را دیدم اون 650 نبوده 6500 بوده فقط مات و مبهوت شده بودم خیلی بهم ریخته بود آخه این وام را گرفته بودم که بدهی پرداخت منم خلاصه کاری از دستم بر نمیومد و تا چند روز اعصابم خورد بود تا یه کم آروم شدم و شروع کردم به گوش دادن فایل های روانشناسی ثروت یک فقط گوش میدادم تمرین انجام میدادم تا اینکه بدون اینکه خودم متوجه بشم قانون داشت جواب میداد ولی من فقط دنبال پول های بزرگ رقم های بزرگ و بهترین ماشین ها بودم و اصلا متوجه نبودم که باید تکاملم طی بشود و گوش میدادم همه اطرافیان بهم میگفتن چرا اینقدر تغییر کردی چقدر چرا اخلاقت یه جور دیگه شده واز این حرفا ….. حالا چه تغییراتی داشت برام

    1- یه روزی از سرکار رفتم خونه بعدش همسایه جلوی خونه بود گفت که یه همسایه جدید اومده و خیلی بد اخلاق هست و اصلا نمیشه باهاش حرف زد و دیگه نمیشه توی این آپارتمان زندگی کرد

    (آپارتمان 4 واحد داشت) منم چیزی نگفتم و رفتم خونه خانمم همینا گفت ولی وقتی من بعدا دیدمش فردی بسیار خوب و‌عالی بود بعداز گذشت چند ماه باهم خیلی دوست شدیم یه روزی بهم گفت بیا باهم بریم یه خونه دوطبقه یه جای خوب بخریم گفتم من پول ندارم گفت حالا بریم ببینم اونم جور میشه باهم خیلی خونه دیدم تا اینکه یه خونه دوطبقه دونبش در یکی از بهترین جاهای شهر پیدا کردیم و رفتیم برای قولنامه منم استرس داشتم که پول ندارم چیکار کنم وقتی رفتیم بنگاه دوستم گفت من طبقه بالا را میخوام نقدم پولشا میدم و منم گفتم یه خونه دارم و بقیشم چک میدم چون خونه ای که من داشتم کوچیک بود و‌قیمتش پاینتر از اون خیلی راحت قبول کردند و من در کمال تعجب که چطوری شد و‌بعد از سه هفته اساب کشی کردیم رفتیم یه خونه 3 خوابه و بزرگ به لطف پروردگار بخشنده و مهربان

    مابقی پول خونه هم که یه چک 45 میلیون بود از طرف اداره به بانک معرفی شدم و وام گرفتم

    خداوند داشت کارها را بخوبی و تا جایی که من باورش میکردم و‌روی خودم کار میکردم انجام میداد

    2- در همان سال قصد کردم که ماشین اتومات بخرم و یه روزی رفتم قسمت مالی اداره و باز معرفی شدم به بانک و‌یه وام 50 میلیونی بهم دادن و رفتم شرکت مدیران خودرو و یه ماشین ام وی ام‌550 اتومات خریدم به این صورت که وقتی رفتم نمایندگی گفت یه طرح فروش خودرو داریم 12 میلیون پیش مابقی اقساط هرچی اصرار کردم که 50 میلیون را میدم قبول نکردند و من 12 میلیون دادم و‌مابقی اقساط

    سه روز بعد زنگ زدنند بیا ماشین را ببر و من دوتا ماشین داشتم یه دنده ای و‌یه اتومات

    خدایا ازت سپاسگزارم

    3- فردای روزی که ماشین خریدم رفتم برای همسرم یه نیم‌ست طلا خریدم که خودش و همه تعجب کرده بودند مرتضی از کجا میاره مگه میشه با کارمندی

    و اینا همش کار خدا بود فقط خدا

    فرمانرواجانم سپاسگزارم

    همچنان فایل هار گوش میدم و همه اطرافیان مخالف اینقدر مخالفت کردند که دیونم میکردن

    درست میگفتند من تغییر کرده بودم در مدار اونا نبودم برا همین دائم سرزنش میشدم

    4- اما روابط عاطفی داغون و هر روز داغون تر خیلی باهمسرم بحث میکردم روزی نبود که بحث نکینم

    دوتا بچه خدا بهم داده که هر روز در معرض این بحث ها بودن ولی من ترس از جدایی داشتم و اقدامی نمی کردم و‌باز به فایل های استاد گوش میکردم تا اینکه بالاخره اقدام کردم و‌رفتیم مشاوره و مشاور گفت این زندگی فایده نداره و همسرم گفت طلاق نمی گیرم منم به مشاور گفتم من میرم وسال 1399 اومدم اصفهان، از طرف اداره یه خونه بهم اجاره دادن و تنهایی اونجا زندگی کردم و……

    5- من همچنان در مسیر پیشرفت قدم برمیداشتم وام هام را صفر کردم و یک وام مونده بود سال 1400 تصمیم گرفتم شاسی بلند بخرم و اقدام کردم مدیران خودرو طرح تعویض داشت و منم خودرو قبلی را تحویل دادم و یه خودرو ایکس 33 گرفتم و مابقی به صورت اقساط خیلی خوشحال بودم خدایا شکرت

    6- وقتی تنها بودم تصمیم گرفتم که وزنم را کم کنم و‌اقدام کردم ودر مدت 9 ماه از وزن 92 کیلو رسیدم به وزن 70 کیلو همه تعجب کرده بودند که چطوری اینکارو کردم همکارها دوستان و منم براشون توضیح میدادم و خوشحال بودم

    خدایا متشکرم

    سال 1401 تصمیم اساسی گرفتم و بر ترسهام غلبه کردم و اقدام کردم برای جدایی کامل از همسرم و از اون موقع به بعد دیگه همه چی تغییر کرد دیگه فایل گوش ندادم و‌رفتم توی فاز منفی همه اطرافیان سرزنشم می‌کردند که استاد عباس منش با تو اینکارو کرد اون تورا تغییر داد و گفتند و‌گفتند تا دیگه گوش ندادم و‌رها کردم استادرا، فایل و سایت و‌همه را و توکلم‌را به خدا از دست دادم گلایه شکایت همه شروع شد دقیقا یک سال از گوش ندادن من به فایل ها گذشته بود که خانم رفت مهریه اش را گذاشت اجرا مبلغ 12 میلیارد تومان

    همه حساب هام بسته شد هرچی داشتم توقیف شد حقوقم یک سوم برداشت می شد و دادگاه ها شروع شد یکی پس از دیگری …..خلاصه بگم براتون من خدارافراموش کرده بودم آموزهام را فراموش کرده بودم فکر میکردم خودم همه چی را میدونم به حد جنون رسیدم خونه را کامل با وسایل دادم برای مهریه ماشین را توقیف کردند و از دستم رفت هر چی داشتم رفت و صفر شدم و در این جریانات یه ازدواج دیگه کردم و اصلا به این فکر نکردم که هنوز مشکلات قبلی حل نشده چرا دارم ازدواج میکنم و باز اوضاع بدتر شد و بدتر شد و باز وام گرفتم قرض کردم بدهی بالا آوردم و دیوانه شده بودم…… ولی روحیه ام را حفظ میکردم

    تا اینکه مهر ماه امسال با کمک خداوند متعال باز هدایت شدم به سایت استاد عزیزم و به خودم تعهد دادم یا درستش میکنم یا میمیرم و اومدم عقل کل و سرچ کردم چطوری بدهی هایم را بدهم و هدایت شدم به نتایج آقارضا و گوش دادم و گوش دادم و کامنت های دوستان را میخونم

    بدهی هایم را لیست کردم شد یک میلیارد و سیصد میلیون و با کمک خداوند تا الان 570 میلیون را دادم و‌بقیشم با کمک خداوند پرداخت میکنم خدایا شکرت

    البته هنوز مهریه را هم باید پرداخت کنم که میدونم اونم خداوندپرداخت میکنه

    خیلی خوشحالم که باز برگشتم به این سایت الهی و به شدت دارم فایل گوش میدم و میدونم و باور دارم موفق میشم

    ببخشید که طولانی شد

    خیلی دوستتون دارم

    درپناه پروردگار شاد،سلامت، ثروتمتد، سعادتمند در دنیا و آخرت باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 19 رای:
  6. -
    میلاد صمیمی گفته:
    مدت عضویت: 3802 روز

    دوستان عزیز و ارزشمند سایت عباسمنش سلام.

    دیروز بر حسب کامنت آقای سبزوار شکر که از خواندن کتاب گفتگو با خدا اثر نیل دونالد والش صحبت کردند من تمایل پیدا کردم که دوباره این کتاب رو بخونم. به نظر من این کتاب یه اثر ارزشمنده. همه این کتاب در حال گفتگویی درونی ما بین انسانی که در جستجوی خداوند هست و اعتقاد داره که خداوند با بنده هاش صحبت میکنه و چیزهایی که به این شخص به گفته نویسنده حادث میشه هست. این کتاب رو استاد هم قبلا معرفی کرده بودن و پیشنهاد داده بودن که بخونیم. از اونجایی که همیشه این طوره که دفعه اول که کتابی رو میخونیم کلیاتی از کتاب رو متوجه میشیم و در خوندن دفعات بعدی کتاب هست که پی به جان کلام نویسنده میبریم و مفاهیم عمیقتری رو متوجه میشیم. از اونجایی که درک وجود خداوند و طرز فکر خداوند و نحوه نگاه خداوند به بنده هاش همیشه برای من موضوع شیرین و بسیار کنجکاوانه ای بوده من در حین خوندن این کتاب به مفاهیمی بر خوردم که خیلی برام جذاب و دوست داشتنیه. موضوع اول اینه که از اونجایی که همه ما انسانها جزئی از خداوند هستیم همه آگاهی های لازم رو برای یکی شدن با خداوند در وجودمون داریم و فقط به خواست خداوند به این جهان خاکی اومدیم تا به قول نویسنده این کتاب اون آگاهی ها رو تجربه کنیم. آقای والش میگه که خداوند در طی این گفتگو با ایشون جواب سوال آقای والش رو در مورد اینکه ایا ما به جهان اومدیم تا چیزی بیاموزیم رو این جوری میده که نه زندگی مانند یک مدرسه نیست که ما در اون چیزی که نمیدونیم رو بیاموزیم بلکه ما اینجا اومدیم که به یاد بیاریم آنچه را که میدانستیم و آگاهی هایمان را تجربه کنیم. در ادامه موضوع رو این طور توضیح میده که در ابتدا قبل از خلقت جهان هستی تنها چیز موجود در جهان خداوند بود و دیگر هیچ چیز و خداوند آگاهی مطلق بود. یا به قول قدیمی ها یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچ کس نبود. سپس خداوند تصمیم گرفت که خود را تجربه کند و تنها راه تجربه کردن خود را در این دید که خلق کند. پس تصمیم گرفت که خود را به واحد های جزئی تکثیر کند که این واحد های جزء همان ارواح سراسر آگاهی ما انسانها بود. خداوند این کار را کرد که بتواند از دیدگاه جزء به کل بنگرد و خود را از بیرون تجربه کند. در واقع به قول نویسنده ” منطق این گونه ایجاب میکند که هر جزئی الزاما کوچکتر از کل باشد بنابراین اگر کلبه سادگی خودش را متکثر سازد هر جزئی با توجه به کمتر بودن از یک کل میتوانست به بقیه خودش نگاه کند و عظمت و بزرگی را مشاهده نماید.” از آنجایی که خداوند عشق مطلق بود باید برای درک و تجربه خودش چیزی مخالف این عشق نیز بوجود می آورد پس تصمیم به خلق جهان نسبیت گرفت و پی از انفجار بزرگ (بیگ بنگ) جهان نسبیت را خلق کرد. تا انسان بتونه به عنوان جزئی از کل که خداوند باشه خودش رو تجربه کنه. به عنوان مثال با تجریه ترس مفهوم عشق رو تجربه کنه و با برخورد با هر چیزی که بر خلاف آگاهی های وجودی اون هست در جهان نسبیت به آگاهی های مطلق خداوندیش رو تجربه کنه. به نقل از نویسنده ” با خلق جهان هستی به عنوان بخش تکثیر یافته خداوند، خداوند از انرژی مطلق همه آنچه را اکنون وجود دارد، هم پدیده ای آشکار و هم پدیده ای پنهان را بوجود آورد.” پس نتیجه میگیریم که هر آنچه در زمین و آسمان هست همه ملک خداوند است و این با قآن هم مطابقت داره. در واقع این جمله من رو یاد حرف استاد میندازه که میگه خداوند یه انرژیه که کل جهان هستی از اون بوجود اومده و خداوند به جلوه ای مختلف در جهان هستی حضور داره. و باز این جمله به یاد من میاد که به گفته خداوند «وَ لِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ فَأَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ واسِعٌ عَلیمٌ»، بقره، 115٫ «مشرق و مغرب، از آن خدا است! و به هر سو رو کنید، خدا آن جا است! خداوند بى‌‏نیاز و دانا است». این جملات احساس خوبی رو در من بوجود میاره احساس درک خداوند. در قسمت دیگه ای نویسنده میگه “بنا بر این کار تو در زمین این نیست که چیزی بیاموزی بلکه این است که دوباره به خاطر بیاوری که کیستی و اینکه بیاد بیاوری که دیگران که هستند به همین دلیل بخش مهمی از کار تو این است که به دیگران یادآور شوی که آنها هم بتوانند دوباره به یاد آورند. همه سالکان همین کار را انجام داده اند تنها قصد و نیت تو همین است به عبارت دیگر مقصد روح تو همین است” به نظرم میاد که تنها هدف ما از زندگی بر روی زمین اینه که خداوند رو تجربه کنیم از طریق تجربه خودمون یا همون جمله معروف “من عرف نفسه فقد عرف ربه” کسی که خود را بشناسد خداوند را شناخته است.

    خیلی مشتاق بودم که این مطالعات جدیدم رو با شما دوستان بسیار عزیزم شریک شوم و نظر شما دوستای عزیزم رو هم بشنوم و به لطف خداوند با هم رشم کنیم. به قول قرآن لعلهم یرشدون باشد که رشد یابیم…

    ممنون که متن من رو خوندید. دوستتون دارم…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 18 رای:
    • -
      علی جوان گفته:
      مدت عضویت: 3975 روز

      آقای صمیمی تحلیل بسیار جالبی بود. لذت بردم.

      این جمله ها را با آیات زیر تطبیق دهید :

      «زندگی مانند یک مدرسه نیست که ما در اون چیزی که نمیدونیم رو بیاموزیم بلکه ما اینجا اومدیم که به یاد بیاریم آنچه را که میدانستیم و آگاهی هایمان را تجربه کنیم»

      «اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ (1) خَلَقَ الْإِنسَانَ مِنْ عَلَقٍ (2) اقْرَأْ وَرَبُّکَ الْأَکْرَمُ (3) الَّذِی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ(4) عَلَّمَ الْإِنسَانَ مَا لَمْ یَعْلَمْ(5): بخوان به نام پروردگارت. آن که انسان را از خون بسته بیافرید. بخوان و بدان که پروردگارت بزرگوارتر از هر کسی است. پروردگارت که با قلم به مردم چیزها را تعلیم داده است. به مردم چیزهایی آموخته است که نمی دانسته‌اند».

      1 – دقت کنید خدا به انسان (پیامبر) می گوید بخوان ولی نکته اینجا است که به کسی می گویند بخوان که می داند.

      2 – آیات 3 و 4 و 5 هم با فعل ماضی(گذشته) آمده است یعنی قبلا تعلیم داده و آموخته است.

      بسیار شگفت انگیز است نه …

      هر چی آرزوی خوبه مال تو …

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
    • -
      ارمان مشایخی گفته:
      مدت عضویت: 3656 روز

      افرین دوست خوبم خیلی لذت بردم..

      2 روز پیش به این متن برخورد کردم خیلی برام جالب بود?????

      if you have nothing to be grateful for check your pulse

      اگر چیزی برای شکر گذاری ندارید نبضتان چک کنید

      ???

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
    • -
      هادی زارع گفته:
      مدت عضویت: 3837 روز

      سلام میلاد جان

      من نیز چند روزی هست در حال خواندن و انجام تمارین این کتاب فوق العاده هستم. خیلی خوشحال شدم وقتی دیدم ناخوداگاه ما یکیست و موضوع هم مدار بودن هم را بیشتر باور کردم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
    • -
      هاله ریاحی گفته:
      مدت عضویت: 2476 روز

      حدیث قدسی

      کنت کنزا مخفیا فاحببت ان اعرف

      فخلقت الخلق لکی اعرف

      گنج پنهانی بودم دوست داشتم شناخته شوم پس خلق را آفریدم تا شناخته شوم

      یار بی پرده از در و دیوار

      در تجلی است یا اولی الابصار

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  7. -
    ارمان مشایخی گفته:
    مدت عضویت: 3656 روز

    قانون افرینش

    با خودت پیمان ببندید

    ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﭘﯿﻤﺎﻥ ﺑﺒﻨﺪﯾﺪ

    ﺁﻧﻘﺪﺭ ﻗﻮﯼ ﺷﻮﯾﺪ ﮐﻪ ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰ ﻭ ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰ ﻭ ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺫﻫﻨﯿﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻫﻢ ﻧﺮﯾﺰﺩ.

    ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﭘﯿﻤﺎﻥ ﺑﺒﻨﺪﯾﺪ

    ﺩﺭ ﻫﺮ ﮔﻔﺘﮕﻮﯾﯽ ﮐﻼﻣﯽ ﺍﺯ ﺳﻼﻣﺘﯽ ﺷﺎﺩﯼ ﻭ ﺛﺮﻭﺕ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺯﺑﺎﻥ ﺟﺎﺭﯼ ﺳﺎﺯﯾﺪ .

    ﺑﺎﺧﻮﺩ ﭘﯿﻤﺎﻥ ﺑﺒﻨﺪﯾﺪ

    ﻫﻤﻮﺍﺭﻩ ﺗﻮﺍﻧﺎﯾﯿﻬﺎﯼ ﺩﻭﺳﺘﺎﻧﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﯾﺎﺩﺁﻭﺭ ﺷﻮﯾﺪ

    ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﭘﯿﻤﺎﻥ ﺑﺒﻨﺪﯾﺪ

    ﻧﯿﻤﻪ ﺭﻭﺷﻦ ﻫﺮ ﭼﯿﺰﯼ ﺭﺍ ﺑﻨﮕﺮﯾﺪ، ﺁﻧﮕﺎﻩ ﺗﺎﺭﯾﮑﯽ ﮐﻨﺎﺭ ﺭﻓﺘﻪ ﻭ ﺭﻭﺋﯿﺎﻫﺎﯾﺘﺎﻥ ﺗﺤﻘﻖ ﻣﯽﯾﺎﺑﺪ.

    ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﭘﯿﻤﺎﻥ ﺑﺒﻨﺪﯾﺪ

    ﺑﻪ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﻓﮑﺮ ﮐﻨﯿﺪ، ﺑﺮﺍﯼ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﮐﻨﯿﺪ ﻭ ﻓﻘﻂ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺭﺍ ﺑﺨﻮﺍﻫﯿﺪ .

    ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﭘﯿﻤﺎﻥ ﺑﺒﻨﺪﯾﺪ

    ﻣﺸﺘﺎﻕ ﻣﻮﻓﻘﯿﺖ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺑﺎﺷﯿﺪ، ﺁﻧﭽﻨﺎﻥ ﮐﻪ ﮔﻮﯾﯽ ﺁﻥ ﻣﻮﻓﻘﯿﺖ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺷﻤﺎﺳﺖ.

    ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﭘﯿﻤﺎﻥ ﺑﺒﻨﺪﯾﺪ

    ﺍﺷﺘﺒﺎﻫﺎﺕ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺭﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﮐﻨﯿﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﺩﺳﺖﯾﺎﻓﺘﻪﻫﺎﯼ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮ ﺩﺭ ﺁﯾﻨﺪﻩ ﺣﺮﮐﺖ ﮐﻨﯿﺪ.

    ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﭘﯿﻤﺎﻥ ﺑﺒﻨﺪﯾﺪ

    ﺑﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﻣﻮﺟﻮﺩﺍﺕ ﺯﻧﺪﻩ ﺑﺎ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻨﯿﺪ.

    ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﭘﯿﻤﺎﻥ ﺑﺒﻨﺪﯾﺪ

    ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺑﺮﺍﯼ ﺭﺷﺪ ﻭ ﺗﻌﺎﻟﯽ ﺧﻮﺩ ﺯﻣﺎﻥ ﺻﺮﻑ ﮐﻨﯿﺪ، ﺗﺎ ﺩﯾﮕﺮ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻧﺘﻘﺎﺩ ﮐﺮﺩﻥ ﺍﺯ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯿﺪ.

    ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﭘﯿﻤﺎﻥ ﺑﺒﻨﺪﯾﺪ

    ﺑﺮﺍﯼ ﻧﺎﺭﺍﺣﺘﯽ ﺻﺒﻮﺭ،ﺑﺮﺍﯼ ﺗﺮﺱ ﻗﻮﯼ ﻭ ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺧﺸﻢ ﻣﺘﯿﻦ ﺑﺎﺷﯿﺪ.

    ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﭘﯿﻤﺎﻥ ﺑﺒﻨﺪﯾﺪ

    ﮐﻪ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺑﺎﺷﯿﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺩﻧﯿﺎ ﺑﮕﻮﯾﯿﺪ ﮐﻪ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﻫﺴﺘﯿﺪ.

    ﺗﺎ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺍﻋﻤﺎﻟﺖ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺑﻮﺩﻥ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺣﻔﻆ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﺗﻤﺎﻡ ﮐﺎﺋﻨﺎﺕ ﮔﻮﯾﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺩﺳﺘﺎﻥ ﺗﻮﺳﺖ .

    ?

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 19 رای:
  8. -
    راضیه راضیه گفته:
    مدت عضویت: 3527 روز

    سلام به همه دوستان عزیزم و خانواده دوستداشتنی و.صمیمی عباس منش و.استاد عزیزممم که استاد عشقه ، راستش خیلی اتفاقی چند روز پیشم.داشتم یک چیزی رو سرچ می کردم که به این فایل برخوردم و.چند روزی هست دارم تجربه دوستان رو می خونم و.چقد دلم می خواست که تجربه..دوستان بخونم و.اینم جذب خودم بود وبه.این فایل هدایت شدم و.جالب اینجاست که چیزی که سرچ کردم هیچ ربطی به موضوع این فایل نداشت و همش نشانه اس برای من که.روز اولی که تجربه های دوستان خوندم انقد اشک ریخت و دچار یک حس عجیبی شده بودم که شاید اگر اون.لحظه کسی من رو می دید فکر می کرد دیونه شدم و هر روز با اشتیاق میام.اینجا و.نظر دوستان می خونم و.کلی بهم انرژی میده ، قصد نداشتم چیزی بنویسممممم چون به.خودم قول داده بودم تا نتایج بزرگی ندیدم چیزی ننویسم….. ولی یک اتفاقی افتاد این بود که خوابم نمی گرفت و یک لحظه این فکراز ذهنم گذشت که چرا ..پیج.فلان..ادم پیدا نکردی بعد یک صدایی از درونم گفت خدا واسم پیداش می کنه مثل چیزای دیگه ، بعد دیذم خوابم نمی گیره نتم روشن کردم وارد اینستا شدم خیلی جالب بود تا باز کردم اون چیزی که می خواستم پیدا شد و اقعا گریم گرفت چون من به.دکلماتوری علاقه دارم و توی اینستا پیگری می کنم دکلماتور مختلف ولی اکثرا دکلمه هاشون غمگینه ولی این فردی که من یکی دو بار ازش کیپ دیذه بودم شعرهای مثبت متن های انگیزییشی خونده بود و.منم چون.خودم بیشتر دوست دارم چیزای مثبت بخونم دوستداشتم..پیداش کنم و حتی اسمششم نمی دونستم و.خدا خیلی راحت واسم..پیداش کرد ، ویک.حسی بهم.گفت بیا اینجا واز تجربمم بنویسم راستش یادم نیست کی با استاد اشنا شدم ولی چند ماهی میشه که به طور جدی دارم روی خودم کار می کنم و.واقعا نشانه های شگفت اننگیزی دیدم.که شاید بزرگ نباشن از نظر مالی و.لی خیلی برام ارزش دارن مثلا هر وقت پول احتیاج داشتم خذا یک جوری واسم..جور کرده به..موقعه و.منو شگفت زده کرده و نکته جالبش این بوده که همیشه از جاهاایییی بهم رسونده که یک درصد تا به حال امکان نداشته به من پول بدن و اقعا بهم ثابت کرده که فقط نتیجه قانون بوده ، جدا از نتایج پولی به حدی رسیدم که اکثر چیزهایی که از ذهنم می گذره اتفاق می افته مثلا.. به ذهنم می رسه چقد دوست دارم انمیشن یاد بگیرم بعد همون لحظه من یک کانالی پیدا می کنم که.رایگان اموزش انیمشن میده . یا مثلا هوس قیسی می کن اتفاقی می رم تو یخچال می بینم.قیسی هست . یا مثلا به خواهرم قول ذادم برم باهاش بازار و بعد میگم کاشکی میشد نرم بعد خودش میگه امرز نمیشه واسم.نریمممم یعنی انقد این اتفاق می افته واسم که مدام اشک..شوق از چشام.میاد و میگم خدایای تو چقدر مهربونی تو چه قدر جهانو دقیق افریدی و.چقدر رابطم.با خدا بهتر شده چقدر احساس نزدیکی می کنم بهش..همیشه.توی دعاهام. از خدا می خواستم دستمو..ول نکنه اما حالا فهمیدمممم که خدا هیچ.وقت من رو رها نکرده هیچ..وقت دستمو..رها نکرده این من بودم که هیشه.دستشو ول کردم . این من بودم که فقط وقتی مشکلی کاری داشتم..اومدم سراغش ، چقدر خوشحالممممم که جواب همه سوال هاییی که توی ذهنم بود گرفتممممممم ، چقدر خوشحالممم که با این قوانین اشنا شدم . چقدر ارامش دارمممم و چقدر احساس خوشبختی می کنم ، خدا رو هزارررررررر بار شکر می کنم برای اشنا کردم با این قوانین بی نطیریش ، برای آشنایییی با استاد عباس منش بی نظیررررررر برای اشنایییی با همه دوستان بی نظیرررررر برای حضو در خانوده صمیمییی و..دوست داشتنی گروه تحقیقاتی عباس منش

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 20 رای:
  9. -
    ..... گفته:
    مدت عضویت: 2541 روز

    سلام به دوستان

    امروز اول مرداد 98 است. خیلی وقت است به اینجا سر نزدم. نه که از آموزه ها دور افتاده باشم. این مدت مشغول عملی کردن آنها بودم. سایت می گوید 276 روز است که اینجا عضو شدم. یعنی تقریبا 9 ماه. باورم نمیشود که زمان به این سرعت میگذرد. در این 9 ماه، آدم پرتلاشی بودم. یکی از اهدافی که بعد از گوش دادن جلسات هدف گذاری استاد عباس منش برای خودم تعیین کردم، ارائه یک مقاله علمی بود. خب اولش فکر میکردم سه یا چهار ماهه بتوانم از پسش بربیام. اما موضوعات پژوهشی گاهی به مشکل می خورند و مجبور می شدم موضوع جدیدی پیدا کنم. حتی یکبار، در گام آخر و موقعی که داشتم متن مقاله را می نوشتم، متوجه یک اشکال در آن شدم و کار را کنار گذاشتم. این جور مشکلات واقعا انرژی آدم را می گیرد. اما من ادامه دادم. الان که این متن را می نویسم، در مراحل نهایی ویرایش مقاله ام هستم. متن آنرا برای استادم فرستادم تا آخرین ویرایشها را اعمال کنیم و بعد هم مقاله را برای مجله بفرستیم.

    حالا هم که سرم خلوتتر شده، لازم است بقیه کارهای مربوط به پیشرفت علمی و تحصیلی ام را پیگیری کنم.

    هدفم از نوشتن این تجربه زیسته آن است که بگویم، راه رسیدن به اهداف تلاش و استمرار است و البته تمرکز. انتظار معجزه داشتن، کمکی نمیکند. باید بلند شد و راه افتاد تا راه خودش گامهای بعدی را نشانت بدهد.

    استاد عباسمنش جایی گفته بود که شما بدون شک اگر به دنبال هدفتان بروید به آن می رسید اما بعد از رسیدن به اهداف متوجه می شوید چیزی با ارزشتر از خود آن هدف در این بین نصیبتان شده و آن تبدیل شدن شما به انسانی برتر از نسخه قبلی خودتان است. انسانی که حالا با قوا و تجربه ای که پیدا کرده، آماده تعیین اهدافی بزرگتر برای خود است. و امروز بعد از 9 ماه عمل کردن به گفته های او، این حرفها را کاملا لمس و درک میکنم. و تفاوت ایجاد شده در شخصیتم را می بینم. اعتماد به نفسی که رشد کرده است. قدرتهایی که بیدار شدند. تنبلی هایی که کنار گذاشته شدند. آن همه مبارزه، بی نتیجه نبوده. نمی دانم دفعه بعد کی دوباره به اینجا بیایم و تجربه ای نو را به اشتراک بگذارم، اما این را می دانم که در آن روز آدمی قوی تر و تواناتر از نسخه امروزی خودم خواهم بود.

    چند ماه است که آنقدر درگیر و مشغول تلاش کردن بودنم که فرصتی نشده دوباره پای حرفهای استاد عباسمنش بنشینم و خودم را شارژ کنم. از امشب دوباره شروع میکنم. فایلهای صوتی را دوباره گوش میدهم. و از نو چیزهایی را که یادم رفته به یاد می آورم.

    با آرزوی موفقیت برای همه دوستان

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 20 رای:
  10. -
    سعید صادق زاده گفته:
    مدت عضویت: 1263 روز

    سلام استاد عزیز

    سلام بر دوستان خوبم در این پیج فوق العاده

    آنچه که استاد عزیز در این فایل گفتند بسیار نکته بسیار عالی بود

    داشتن الگو

    آنهم الگوهای موفق و عالی

    آنهم الگوهایی که با پشتکار عالی و با توکل به خدای مهربان توانستند که موفق بشوند

    اینها همه انگیزه است و در جهت موفق شدن بسیار عالی است

    چرا که ذهن منطقی به خود می گوید که اینها توانسته اند پس من هم می توانم به این موفقیت ها و اهد اف خودم برسم

    نوع نگرش این الگوها به مشکلات و سختی ها

    نوع برخورد آنها به تضاد ها

    پس آنها توانسته اند من هم می توانم

    آنها به آرزوها و خواسته های خودشان رسیده اند پس من هم می توانم به اهداف خودم دست پیدا کنم

    چقدر این نکته عالی بود و استاد نکاتی را در همین فایل های بظاهر رایگان می گویند که عمل کردن به همین نکات خود برای خودش یک دوره است و باعث رشد و پیشرفت می شود

    چقدر عالی است که من با مطالعه الگوها به جایی برسم که در درون خودم به این احساس برسم که می توانم و به اهداف خودم خواهم رسید

    این حس وقتیکه که در درون من ایجاد بشود برای من عالی است و عامل موفقیت من خواهد بود

    به همین راحتی است وقتی فلان نفر که در هر کجای این کره خاکی که بخواهد باشد به یک موفقیت دست پیدا کرده است پس من هم می توانم به آن خواسته و به آن هدف برسم

    با ساختن الگوهای عالی و با باور کردن به این موضوع که من می توانم و خواهم توانست

    خدای مهربان هم کمک من است و او هم به من کمک خواهد کرد

    ایمان به خدای مهربان

    اعتماد داشتن به دستهای او

    می توانم به خواسته ها و اهداف خودم برسم

    سپاس از خدای فروانی ها

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 20 رای: