«الگوهای موفق» در خانواده صمیمی عباس منش - صفحه 35 (به ترتیب امتیاز)


  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • دانلود با کیفیت HD
    279MB
    23 دقیقه
  • فایل صوتی «الگوهای موفق» در خانواده صمیمی عباس منش
    21MB
    23 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

3989 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    علی جوان گفته:
    مدت عضویت: 3975 روز

    یادم نمیره تا چندین سال بعد از ازدواجمون (در حدود 6 سال پیش) هنوز ماشین لباسشویی نداشتیم و شستن لباس ها با دست یک ساعت و نیم طول می کشید چه خودم می شستم یا همسرم.

    چند سالی به همین منوال گذشت و ما هیچ تلاشی برای خرید لباسشویی نمی کردیم چون افکار ما روی نداری و فقر تنظیم شده بود و هر وقت اسم لباسشویی میومد می گفتیم ما که نداریم یه لباسشویی تمام اتوماتیک بخریم.

    استاد عباس منش آن زمان کجا بودی که بهمون بگی اینقدر کمال گرا نباشیم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

    می تونستیم یه لباسشویی معمولی بخریم ولی مگر کمال گرایی می گذاشت می گفتیم یا تمام اتوماتیک یا هیچ!

    یه روزی از همان روزهای سخت اومدم خونه دیدم دست های گل خانمم نسبت به پودر حساسیت نشان داده و قرمز شده و نگم بهتره (الآن هم دارم اشک میریزم)

    نمی دونم چطوری تو دلم داد زدم خـــــــــــــــــــــــــــــــــــــدا ولی اگر میشد شنید فکر کنم مثل یه بمب هسته ای فرکانس داشت.

    مدتی بعد دقیقا ایام عید نوروز رفتیم خونه یکی از همکارها. گفت که یه لباسشویی تمام اتوماتیک داره و چون بچه کوچیک داره لباسشویی دوقلو براش بهتره این رو می خواد بفروشه گفتم چند گفت 100 هزار تومان آره درست شنیدید 100 هزار تومان گفتم چرا اینقدر ارزون گفت بابا کسی نمی خرش به هر کی میگیم فکر می کنه مشکلی داره یا خرابه بخدا ماشین لباسشویی هیچ چیزش نیست.

    خلاصه ما هم فردا ماشین گرفتیم و بردیمش خونه و دیدیم واقعا سالمه و خیلی هم خوبه.

    و فهمیدم خدا اون ماشن لباسشویی را برای ما کنار گذاشته بود چون هیچ کسی حاضر نشده بود اون رو بخره فقط منتظر بود که من با تمام وجود از او بخوام و صداش بزنم که

    خـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدا …

    هر چـــــــــــــــــی آرزوی خـــــــــــــــــــــــوبه مـــــــــــــال تـــــــــــــــــــــو …

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 19 رای:
    • -
      کیمیا قاسم پور گفته:
      مدت عضویت: 3063 روز

      سلام دوستم

      با خوندن کامنتت یاد خاطره خودم افتادم

      یک لباس زمستونی برای خودم انتخاب کردم و فروشنده آشنا بود و گفتم نگه داره فردا بخرم ازش

      اما فردا خریده بودنش!

      همون یکی رو هم داشت فقط!

      من کلی گریه کردم خخخ?

      و به جاش لباسی خریدم که خوشگل بود اما به اندازه اون یکی دوسش نداشتم

      تا اینکه چند روز بعد دوباره رفتم

      و گفت مشتری این شنل رو پس اورده!

      اگر میخای ببرش و مقداری از پولش دادم و بقیش گفت بعدا بیار اشکال نداره

      وقتی گریه میکردم خبر نداشتم خدا میخاد دوتا بهم بده?

      اون موقع حس کردم کار خدا هست

      اینجوری خدا رو بیشتر حس کردم

      و فهمیدم برای چیزهای کوچولو ناراحت نشم و بخندم

      خداروشکر

      در پناه الله یکتا ثروتمند و شاد باشی

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
    • -
      آلما میر گفته:
      مدت عضویت: 3435 روز

      آقای جوان عزیزم سلام

      بهای این تجربه باارزش ناراحتی شما و دستان پر مهر همسرتون بوده قطعا این یکی خیلی خاصه, خوشحالم همسر فوق العاده ای دارید البته شما هم خیلی خوبید.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
    • -
      میلاد صمیمی گفته:
      مدت عضویت: 3802 روز

      آقای جوان برادر ارزشمندم سلام… مطمئنا تمام اتفاقات زیبای زندگی شما بخاطر همین احساسات خالص و خدایی در وجود شماست که این اشکها، لبخندها و دوست داشتنها را بوجود می آورد. عزت شما نشان از خلوص شماست… خداوندا عطا کن به بنده خالصت آنچه را که در دل درخواست دارد… انک انت الوهاب….

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  2. -
    طیبه مرادی گفته:
    مدت عضویت: 3083 روز

    به نام خدای عزیز از جان خداوند غفور و توبه پذیر مهربان

    سلام استاد عباس منش وهمه ی خانواده صمیمی من.خداروشکر وسپاسگزارم که به من فرصت داد تا برگردم و کارهای نیمه تمام خودم و انجام بدم و در راه هدایت درستش وبا دست مهربان و خانواده ی که جمع شدند همراه وهم مسیر بشم.

    استاد منم وظیفه م دونستم و بیام اینجا از اتفاقات خودم و زندگیم و موفقیت های که تا الان بدست اوردم بگم در فایل پرسش وپاسخ 13انگار هدایت شدم به این فایل ونوشتن تجربیات ویه نفر کامنت من و خوند و درس گرفت و باورش به خودش و خدای خودش عوض شد برام کافیه وبه خودم افتخار میکنم.

    من طیبه مرادی متولد 1370بزرگ شده ی یکی از روستاهای استان کرمانشاه.

    داستان زندگی من خیلی عجیبه شاید مثل داستان زندگی خیلی از ادم ها.

    از کجا شروع کنم بگم بهتره از نگاه به خداوند و ایجاد این باور حرف بزنم. در گذشته من نیروی درونم و بیشتر باهاش در ارتباط بودم یعنی یه نوع ایمان ونگاه قشنگی به خدا داشتم والبته پر رنگ تر شده.این ایمان ونگاه منو همیشه از همون سن کم از همسالان خودم جدا میکرد من به صداقت به مفید بودن به احترام به خوب ومهربانی اعتقاد داشتم.همیشه اون خدای مهربان و توبه پذیر تو ذهنم بود اما باورهای نادرستی داشتم اما غالبش میشد رابطه خوبی باهاش داشتم ودرکش میکردم. من عادتی که به نعمت های خدا داشتم این بود که هرچی برام میپختن از همون بچگی خداروشکر میکردم یعنی همه غذایی می خوردم وبابتش از خدا و مادرم و پدرم تشکر میکردم.باور به خدا وکمک کنندگیش همیشه تو وجودم بوده دوست داشتم راه راست برم نمیدونستم خداباکسانیه که راه خوب وکار خوب میکنن هست پس سعی میکردم کارهای خوب انجام بدم.تا خدا راضی باشه ازم.صادق ومهربون وبا گذشت باشم کینه ای نباشم و بخاطر رضایت خدا کار ی انجام بدم.این یه ذهنیت که از همون دوران نوجوانی و نونهالی داشتم.امیدواریم به خدا و شاد ومثبت بودن خونده رو بودنم از نکات مثبت منه.اگه مشکلی تو خانواده م پیش میومد من ته دلم ایمان داشتم حل میشه و بقیه و دلداری میدادن ومیگقتم توکل به خدا انگار این خدا جز جدایی ناپذیر تمام قسمت های زندگیم بوده.من هم باورهای مذهبی داشتم اما دلم میخواهد از باورهای درست و موفقیت امیزم بگم تا بقیه هم بگن میشه مدرس بگیرن.

    باور سلامتی من خوب بوده همیشه یادمه کمتر مریض میشم و دکتر هم نمی رفتم و دفترچه بیمه من همیشه دست نخورده نوو?????? خداروشکر میکنم بابتش یه باوری که داشتم وقتی بود توم و حالا بعد اشنایی با استاد قوانین خداوند اینکه نیاز به توجه خیلی کم بود توم یعنی زیاذ د دوست نداشتم بهم توجه شه و کانون توجه باشم.ن میخواستم مریض کنم واسیب بزنم به خودم که ترحم جلب کنم برم دکتر باور کنین تو این چندین ساله سه یه چهار بار اونم تو بچگیم دکتر رفتم.

    اگرم سرما می خوردم سعی میکردم دکتر نرم و خود درمانی کنم وبا یه شربت با قرصی حل بشه.اما سر درد داشتم بخاطر نوع نگاهم و باورهای بیمار گونه خودم بود که به شکر خدا از وقتی با استاد اشنا شدم نه مریض میشم نه قرصی نه سر دردی.تو این دوسه ساله.

    بواسطه تغییر نگاهم به خودم وهمه چیز بود خدایا شکرت.

    من یه باورهای در مورد موفقیت همیشه داشتم از قبل که من تو هر شرایطی هم که باشم میتونم موفق بشم و به چیزی که میخوام برسم.یعنی همون نوجوانی شروع کردم به داشتن خواسته وهدف های بزرگ وپیشرفتو ورشد وعاااشق این بودم که برای خودم کسی بشم.

    با شور مشوق و علاقه به پدر و مادرم میگفتم که به خیلی جاها میرسم و دوست دارم کشورهای مختلف برم.

    یعنی دست یافتنی بود برام غیر ممکن نبود.من یه روحیه ی قوی وبا پشتکار دارم وقتی چیزی میخوام با تمام وجود به سختش حرکت میکنم وبدستش میارم واین از نقاط قوت منه. این نگاه هم داشتم که ازادم و میتونم هر جور بخام زندگی کنم.به جبر اعتقادی نداشتم که یکی بهم بگه مجبوری که این راهو این زندگی و داشته باشی این تو وجودم نبود و هیچوقت قانعم نشدم در این باره.

    این باعث میشد بیشتر برای دل خودم باشم حرف مردم برام کمرنگ باشه این نگاه خیلی از گذشته تا به الان بهم کمک کرده و نگران حرف ونگاه ادم ها به خودم و زندگیم نباشم واین باورم تقویتش کنم.

    باورهای خوبی از پایه هم داشتم که در مورد هر مطلبی میگم وبا قوانین خداوند که حالا میدونم کاملا مطابقت داره.از تعریف وتحسین همیشه خوشم میاد واگه یهذنکته مثبت وزیبا یا یه لباس جدید وسیله جدید وزیبا ببینم تبریک وتحسین میکنم زود.دوست دارم حس خوبی بهم میده. این کار اگه کسی هم ازم تعریف کنه خوشحال میشم و بیشتر الان میشم ومیپذیرم ویاد گرفتم سپاسگزار باشم وتحسین و برگردونم.

    رابطه م با مردم خوب بوده صمیمی و گرم وبا لبخند و انرژی و شاد.دوست داشتم همیشه جاهای غریبه برم واشنا بشم ودوست بشم یعنی میل به تغییر و پیشرفت تو وجودم هست که جاهای جدید میبینم.

    من همیشه ازقدرت تجسمم بدون اینکه بدونم استفاده میکردم وقتی روابط ناراحت کننده دیگران ومیدیدم من میرفته تو ذهنم رابطه عالی و عاشقانه وبا همسرم تجسم میکردم ولذت میبردم.قانون تضاد و نمیدونستم اما بقول استاد در دور ه ی عشق ومودت ذهنم مقاومتی نداشت از اینکه رابطه ی رویایی و عاشقانه بر خلاف اون چیزی که از پدر و مادرم میدیدم و بدست بیارم خیلی برام بدست اوردن راحت بود من تازه فهمیدم چه زندگی وبا همسرم میخوام. در ذهنم یکی از ویژگی ها احترام ودرک و گفت وگوی متقابل بود.همسرم سالم وخانواده دارو اصیل باشه و منو بخاطر ویژگی های درونی و خوبم بخوادیکی منو بخاطر این که هستم بخواد.

    و همین طور خواسته ها در من شکل میگرفتن بخاطر تضاد های زندگیم که خیلی بودن ومن در گذشته خیلی سختی ها دیدم.

    از موفقیت خوشم میومد و مخصوصا وقتی خانم ها موفقی ومیدیدم که برای خودشون زندگی خوب وزیبایی فراهم کردن و منم پیش خودم میگفتم منم حتما میتونم.

    من تک دختر بودم و چهار تا برادر داشتم.از نگاه ضعیفی که خود مادرم و اطرافیانم به زن داشتن خوشم نمیومد.

    از اینکه محدوده و نمیتونه هرکجا بره وآزاد باشه.

    از تبعیض وبرتری زن ومرد خوشم نمیومد و همیشه تو ذهنم این بود که من این راهو عوض میکنم و ثابت میکنم زن ومرد هیچ تفاوتی باهم ندارند و هرکسی میتونه به هر چیزی که میخوادمیتونه برسه.

    پدرم به من خیلی انگیزه میداد و بامن همراهی میکرد ومنذاون دست خدا میدونم چون با من رابطه ی خوب و دوستانه ای همیشه داشت و باور درست به من میداد که تو هرکجا بری من بهت ایمان دارم که موفق میشی.تفاوتی براش با پسرها نداشتم اما مادرم باعث میشد بیشتر تلاش کنم که به جلو حرکت کنم و اون تضاد هایی ودر من ایجاد میکرد که به فکر بزرگ تر کردم ورشد وپیشرفتم باشم اون بهم میگفت نمیشه و نمیتونی. ومن همش میگفتم میتونم و انجامش میدم.

    همون سری داستان های جالب پدر محترم استاد واستاد????

    من همیشه در مدرسه سعی کردم خوب باشم و نمره های عالی بگیرم.در مدرسه از اینکه به معلم ها برای اینکه به من نمره بیشتر بدن منت بکشم و خودمو کوچیک کنم یا چاپلوسی کنم اصلا خوشم نمیومد در دوره های دبیرستان…

    و باعث میشد همیشه از درون به خودم افتخار کنم اگه هم تعریفی میکردم واقعی و حقیقی میکردم.

    به صبر معتقدم البته عجول هم بودم اما تو مشکلات که برام پیش میومد کم نمیاوردم وانگار مشکل ازم ادم بهتر ی می ساخت.و بخاطر یه سری اتفاقات زندگیم اد م های اطرافم بهم میگفتن: صبور و دل بزرگ ‌‌‌

    انگار تفاوت خودم واز همون سالهای شناخت خودم نسبت به بقیه پیدا کردم برخلاف نگاه اطرافیانم باور داشتم. یادمه برای رفتن به پیش دانشگاهی چقد ر اصرار کردم و مادرم مخالف بود اما من با اصرار و پافشاری خودم تحصلیم و ادامه دادم خیلی برام مهم بود ادامه بدم چون میدونستم اگه خودم بخوام میشه مهم خواست خودم.چه شرایطی بود من حاظر بودم با همه سختی هاش راه بیام تو طول مسیر اما به هدفم برسم.

    سختی رفت وامد وبی پولیش و بی لباسی و خلاصه تمام حرف ها…ومن متعهد شدم که با استقامت و شجاعت درونم راهم و ادامه بدم و تلاش کردم و نتیجه شم دیدم ومدرکشم هم گرفتم.در طول مسیر لذت بردن و جای جدید و انسان های جدید خیلی جالب بود همه چیز برام لذت داشت ومیخندیدم وبه هدفم و اهداف دیگرم هم فکر میکردم قانون تجسم بکار میبردم و احساس خوبی میگرفتم.اصلا به مشکلات توجهی نداشتم وسعی میکردم لذت ببرم پاینده بهترم را ببینم

    .من همیشه عاشق کشف خودم واتفاقات جدید ومکان ها وادم ها بودم والبته بیشتر شده.

    روحیه وعزت نفس بالا رفت و برای کنکور شرکت کردم در یک سال که تمام تلاش توجه وتمرکزی که گذاشتم رتبه ی خوبی برای خودم کسب کردم که جای افتخار داشت برام ادامه ش ندادم و دانشگاه نرفتم اما خوب شد برام چون به مسیر های دیگه هدایت شدم تا در رشته مورد علاقه م ان شاا…حرفه ای بشم.

    تو کارهای هنری عالیم ووقتی بخوام چیزی بدست بیارم بهاش و میدم وبدستش میارم.قبلا نمیدونستم بها داره هدف حالا پولی انرژی زمانی وهر چیزی دیگه ای اما من وقتی اراده کنم قدم تو راه میذارم وبه خدا توکل میکنم و مثل همیشه خودش کمکم میکنه.

    استاد تو حرف های که خودش زد گفت باید میمرده والا که زنده مونده حتما کارهای بزرگی هست که من باید انجام بدم.

    بارها تو سانحه ها واتفاقات مختلف مرگ و تجربه کردم واما اخرین بار بطور جدی من مرده بودم سالش یادم نمیاد اما همین سالهای نود بود.من کلا مردم وبه شکل معجزه اسایی دوباره نفس حیات در من زنده شد ‌

    دوباره چشم باز کردم اما زخم های ان اتفاق روحم وروانم را درگیر گرد.

    از خداوند سوال ها ی زیادی داشتم و فریاد ها و پریشانی های زیاد.

    اما همان نیرو در درونم باز مرا ارام میکرد ودر شرایطی که نا ی بلند شدن نداشتم شروع به سجده در برابر کردم و گریه کنان نمازم را خواندم.وگفتم همیشه به تو سجده میکنم حتی اگر زخم هایم زیاد باشند لبخند میزنم.میدانیم تنهایی نمی گذاری ومن تنها امیدم تو هستی.در کمال حیرت دیگران در عرض یه هفته در بستر بلند شدم کم کم کارهای روزانه م را انجام دادم.

    من گفتم این منم بر میگردم هیچ چیزی نمیتونه منو زمین گیر کنه و منو عقب بکشونه ادامه میدم وتسلیم نمیشم.این باور بهبودی وجودم منو زود به اوضاع قبلیم رسوند.اما تو اون شرایط خیلی درس ها گرفتم که اونجا تنهایی تنهایی ومن وخدا موندم و میدونید چه بهم گفت

    اینکه باز فقط من وتو موندم دیدی هیچکس نیست.

    قول دادم به خودم که با خدا حرکت کنم و فقط از اون بخوام که همه چیز و برام درست کنه.

    خودم بودم و خودم به خودم انگیزه و روحیه دادم تا بلند شم هیچ کسی منو باور نداشت اما باور خودم منو برگردوندم.

    مادر وپدرمم از این صبر و استقامت و امید به خداوندم منو تحسین میکنن.

    برگشتنم و رسالت وهدف از زندگی م و حالا میدونم وقتی استاد ندیدم که سخنران شده و درباره باور به خدا صحبت کرد و چجوری زندگیش تغییر کرد و خدای حقیقی و جهان و قوانین حاکم براون و فهمیده متحول شدم وایمان پیدا کردم راهم همینه و فهمیدم راه من گسترش یکتاپرستی و خود باوری و خدا باوری است.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 20 رای:
    • -
      کیمیا قاسم پور گفته:
      مدت عضویت: 3063 روز

      سلام دوست نازنینم طیبه جان

      همیشه کامنت های زیبات رو میبینم که بچها رو تحسین میکنی و با خودم میگم منم اینجوری میخام همه رو تحسین کنم و لذت ببرم

      از شجاعتت لذت بردم

      حتی مرگ هم در مقابل تو کم اورده دختر??

      قطعا به اهدافت میرسی همانطور که تا اینجا پیش اومدی

      هر روز بتونم موفقیت هات رو بیشتر و بیشتر بخونم

      به قول خودت افتخار میکنم یه دختر ایرانی یه گوشه از همین سرزمین زیبایی که من زندگی میکنم در حال پیشرفت هست

      و هیچی سرراهش نمیتونه قرار بگیره

      هر خانومی رو میبینم ازش الگو میگیرم و حس خوبی بهم میده?

      در پناه الله یکتا

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
      • -
        طیبه مرادی گفته:
        مدت عضویت: 3083 روز

        به نام رب

        سلام کیمیا جان دختر پر از انرژی و فوق العاده الهی

        سپاسگزارم از این نگاه و محبت و انرژی عالی که بهم دادی وکلی خوشحال شدم عزیز دلم .??????????????

        خدایا شکرت خیلی دوستت دارم اصلا هدایت شدم باز به کارهای که کردم و ایمانی که ایجاد کردم و لطف همیشگی خداوندم .

        عاشقتم مهربونم منم برای شما بهترین ها رو آرزو میکنم و امیدوارم و مطمئنم از هر روزتون بیشتر موفق تر شادتر و زیبا تر زندگی خواهید کرد .

        در پناه خدای عشق باشید عشق جان ???

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
    • -
      نرگس پرورش گفته:
      مدت عضویت: 2290 روز

      طیبه ی نازنین و دوست داشتنی من 🌼

      چقدر عالی بود. تو قابل تحسین هستی دختر توانمند و با عزت نفس 👏🌸

      بخش هایی از نوشته ت شدیدا باهات احساس نزدیکی داشتم و انگار از زبان من صحبت می کردی و

      اما مسیری که پشت سر گذاشتی و اینکه چقدر بزرگ تر شدی و الان اینجایی باز هم برام قابل تحسین ه. 👏🌸

      این جمله ت که :👇

      “…اگر زخم هایم زیاد باشند لبخند میزنم.میدانیم تنهایم نمی گذاری ومن تنها امیدم تو هستی.”

      واقعا توحیدی و بی نظیر بود.

      تبریک میگم به تو برای این رابطه ی عالی با خدای درون ت. 🌸

      و برای رسالتی که انتخاب کردی هم.

      دوستت دارم ❤️

      خداوند عاشق توست ❤️

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
      • -
        طیبه مرادی گفته:
        مدت عضویت: 3083 روز

        به نام خدای عزیزم

        سلام دوباره خدمت گل گلستان خدا ی عاشقم

        سلام به تو که پیام خودش هستی برای هدایت برای انرژی برای ایمان و انگیزه و حرکت و ادامه دادن مسیر پر سعادت در دنیا و اخرتم .

        عزیزم این همه تحسین لایق وجودت هست و من هم شما انرژی پاک و خالص نابت را تحسین میکنم به شجاعت و دوست داشتنی که در خودت دیدی و پیدا کردی تا این مسیر زیبا رو انتخاب کنی .

        من هم به وجودم به وجود خدا و بندگان عاشقش و با محبتش و شجاعش افتخار میکنم .

        دقیقا از وقتی خودت رو میشناسید و قتی قوانین رو بر اساس درکت میپذیری اتفاقات و ایمان تو برای تغییر ادامه پیدا می‌کنه و شعله ش زبانه می‌کشه .

        برای من همین اتفاق افتاد و به کمک و توکل بر خدا سعی خودم رو میکنم فقط ادامه بدهم .

        سپاسگزار خدا و شما هستم عزیز دلم که این انرژی عالی اول صبح رو به سمتم فرستادین .

        در پناه عشق و خوبی های بی انتها باشید 🎈♥➕🎈😚😚

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  3. -
    اسماء منصوری گفته:
    مدت عضویت: 1986 روز

    به نام رب وهابم، رب غفور و رحیمم

    سلام به خانواده ارزشمند و عزیزم، استاد گرانقدرم و خانم شایسته عزیز و گردانندگان سایت

    روز بیست و سوم

    خدایا هزاران بار شکرت، برای این حجم از آگاهی ها، آموزه های خیلی زیادی رو از این قسمت یاد گرفتم، دقیقا وقتی همش به این فکر می کردم که چطوری باید باورهامو تغییر بدم و چطوری باید باور جدید بسازم، با این صفحه آشنا شدم به صورت کاملا هدایتی، و هر روز بیشتر از دیروز از خوندن کامنت ها دارم لذت میبرم و یه جاهایی عظمت کارهایی که دارن با قدرت تغییر باور و هدایت رب وهاب صورت می گیرن، اشک شوق می ریزم، و حتی داره برام باور شده، اونقدر که خوندم در این قسمت، اگر مهاجرت کنم، قطعا در بهترین مکان به بهترین خانه و در بهترین زمان خواهم رسید، چون دیدم که میگفتین چطور خداوند به کسانی که ایمان دارند و با توکل قدم برمیدارن، پاداش میده اونم چه پاداشی، خدایا شکرت، حتی باور اینکه وقتی داریم کار می کنیم روی خودمون بسته به اینکه چقدر وقت بزاریم برای یادگیری، چقدر واقعا بش باور داشته باشیم، و چقدر بش ایمان داشته باشیم تا بشون عمل کنیم، همه بدون استثناء به موفقیت های کوچیک و بزرگ میرسیم و نمیشه و غیرممکنه که در این مسیر باشی و دستاوردی نداشته باشی چه مادی چه معنوی.

    خواستم از خودم بگم کمی شاید چیزهایی که میگم خیلی کوچیک بنظر برسن، ولی میخوام بنویسم تا هرگز یادم نره و بدونم از کجا به کجا رسیدم.

    من اسماء منصوری هستم، 28 سالمه و در اهواز زندگی می کنم، مجردم و با خانوادم زندگی می کنم. همیشه از نظر درسی جزء تاپ های کلاس درس و شاگرد اولای کلاس بودم، و یجوری شده بود به قولی باورم که من هیچ کاری نکنم هم اولم و همینطورم بود. خیلی دست پا شکسته برای کنکور خوندم و میخواستم هر جور شده سال دیگه حتما دانشگاه قبول شم و یه رشته مهندسی بخونم در حالیکه من عاشق هنر بودم و وقتی راهنمایی بودم خودم رو در دانشگاه هنرهای زیبایی تهران تصور میکردم، ولی بخاطر باورهای موجود و خلاصه مدرسه کلی رومون حساب باز کرده بود و کلی چیزهای دیگه نمیدونم چجوری شد که هنر از چشمم افتاد و به نظرم چیز فرعی و دهن پر کنی نبود (انگار که میخواستم با مدرکم به بقیه نشون بدم چقدر عالیم)، و میدونستم در کنار کارم بش برسم، اونموقع من چیزی از قانون جذب نمیدوستم ولی عادت داشتم هر موقع جو برام مناسب نبود برم غرق تصویرهای ذهنی خودم بشم و خودم تصور میکردم در کلاس دانشگاه فقط نشستیم دور هم میخندیم و حرف میزنیم و کلی داره بمون خوش میگذره (اینم بگم که من چون دبیرستان خیلی درس خونده بودم یجورایی خسته شده بودم و به خودم قول دادم دانشگاه رفتم تحت هیچ شرایطی درس نخونم و فقط شب امتحان بخونم)، خلاصه من مهندسی مکانیک ماشین های کشاورزی دانشگاه شهید چمران اهواز قبول شدم، رشته خوبی بود، ولی اون چیزی نبود که من میخواستم و ترم سه فهمیدم که عاشق رشته روانشناسی هستم، و کلی کتاب هایی که به عنوان کتاب و سرگرمی میخوندم کتاب های روانشناسی بودن، یادمه یه کتابی خردیم از آنتونی رابینز از نمایشگاه دانشگاه به اسم رویای سرنوشت، که یه جا می گفت اهدافی که دوس دارین بش برسین رو بنویسین و رویاهاتون رو و تاریخ بزنین تو یه کاغأ نگهداریش کنین و یه همچین چیزی و کلی از کتاب یادمه نکته برداری کرده بودم و منم نوشتم اهدافمو، خلاصه سال 96 فارغ التحصیل شدم و بعد تصمیم گرفتم برای ارشد رشته روانشناسی رو بخونم، اول اومدم از هر شاخه روانشناسی یسری کتاب خوندم دیدم هیچکدوم به روحیه من نمیخورن به جز روانشناسی صنعتی و سازمانی، تصمیم گرفتم به خوندن کتاب ها و برای کنکور در عرض چند ماه آماده شدم با بهترین برنامه ریزی و با بیشترین تمرکز بطوریکه وارد هیچ گونه برنامه اجتماعی نمیشدم، و سر ساعت بیدار میشدم و سر ساعت می خوابیدم، چون فهمیده بودم این رشته با چیزی که قبلا می خوندم خیلی فرق داره و من اصلا بلد نبودم درسی رو حفظ کنم، بالاخره روش خوندن درست کتاب ها رو پیدا کردم، من با دل و جون و روزنامه وار جوری که کتاب بخونم از روی علاقه و اینکه چیزی به من اضافه کنه میخوندم، خلاصه یادمه اولای راه هی میگفتم عجب غلطی کردم ها، چرا اصلا من باید ارشد بخونم (اصلا نمیدوستم چرا دارم همچین تصمیمی می گردم و از طرفی میدونستم نباید این علاقه تو دلم بمونه و باید از نزدیک لمس کنم این رشته رو و از طرفیم چون دو خواهر بزرگترم ارشد خونده بودن، این که من نخونم ارشد رو دون شأن خودم میدونستم=تلاش برای اینکه به اندازه بقیه دیده بشم و یا حتی مورد سرزنش بقیه قرار نگیرم)، و همش میگفتم خدایا خودت منو رو سفید کن، البته روزای نزدیک کنکور دقیقا یادمه فروردین 97، من میدونستم که بین یک تا ده میشه رتبم، و رتبم شد 6، و تو همه اون روزا که می خوندم برای کنکور (زمان زیادی هم نزاشتم در حد چند ماه ولی تمرکزی و با برنامه دقیق) یک آهنگ برای خودم که بسیار زیبا و انگیزشی بود انتخاب کرده بودم و قبل از خواب به جای اینکه برم تو شبکه های اجتماعی یا با حرف زدن با دوستام وقتم تلف کنم، آهنگ رو میزاشتم و وارد تجسم خودم درباره دانشگاهم، دانشکدم (البته یکی از کارهایی که قبل از خوندن برای کنکور انجام داده بودم این بود که به همراه دوستم که اون هم میخواست رشتش بعد عوض کنه یکی دوبار به دیدن دانشکدم میرفتم و همیشه میگفتیم بیا یکم بریم دانشکدمون رو ببینیم، کلاساش بشناسیم و قدم میزدیم تو دانشکده، یعنی قانون عمل می کرد، من وقتی با استاد و آموزه هاش آشنا شدم دیدم که این کارهایی که میکردم جزء قوانین بوده)، خلاصه تعداد شاگردهای کلاسم، استادام که همشون ازم تعریف می کنن شما چه شاگرد زرنگی هستی و چقدر جرئت داری که از یک رشته دیگه اومدی و کلی من در حال خندیدن تو کلاس هستم و به شدت از موقعیتم راضیم و همه دور یک میز تقریبا بیضی شکل نشستیم و حرف میزنیم در مورد موضوعات مربوط به محیط های کاری، موفقیت و سازمان ها، و من در حال اظهار نظرهای عالی در جمع و ارائه درس، بعد از اینکه دانشگاه قبول شدم و در اولین کلاسم و اولین روز دانشگاه، دقیقا همون تعداد دانشجو، دقیقا اکثر کلاس هامون به صورت میزگردی بود، دقیقا همه استادهام ازم تعریف کردن که چحوری اومدم این رشته و همش ازم می پرسیدن که چطوری تصمیم گرفتی بیای و …، و حتی دانشجوها و تاپیک ها و موضوعات یجوری بودن که من همیشه میخندیدم و کلا جو کلاس پر از خنده بود و بسیار شاد بودم و احساس شادی میکردم خیلی شادتر از دوران کارشناسیم، فهمیدم وقتی علاقه باشه همه چیز عالیه، تازه یسری نرم افزارهای آماری باید یاد می گرفتم که برام آب خوردن بود، مقاله نوشتم، حتی تاپیک پایان نامم یکی از ناول ترین موضوعات بود که حتی استادام روز دفاع یک کلمه هم نتونستن حرف بزنن و با نمره عالی دفاع کردم و بهترین روز زندگیم روز دفاعم بود، چون فقط تعریف و تمجید بود و اینکه همه می گفتن چطور جرئت کردی موضوعی که اینقدر در ایران هیچکس راجع بش ننوشته و همهمنابعم انگلیسی بودن رو برداری، و خلاصه همش با تصورات و تمرکز و توکل بر خدا انجام گرفت، من کاری نکردم در حقیقت، و اینم یادم رفت بگم روزی که داشتم کمد کتابام رو خالی می کردم تا کتابای ارشدم رو بزارم و جزوات جدید ارشدم رو بچینم و هر چی از قبل بوده رو بندازم دور، به یه کاغذ مقوایی برخوردم که توش اهدافم رو نوشته بودم و اون هم اولیش خواندن رشته روانشناسی برای ارشد بود (و گفتم عه من نوشته بودم اینجا که انجام گرفت، و به قول استاد قانون و قدرت نوشتن، که دقیقا حتی موقع عمل کردن بش نمیدونستم چرا دارم اینکارو می کنم، همونجوری که استاد میگن وقتی داری به اهدافت میرسی برات بدیهیه رسیدن بش)، حتی یکی از بهترین دوستان زندگیم رو هم باش آشنا شدم و همیشه تا الان با همیم و خیلی خیلی صمیمی هستیم و به شدت به رشد و پیشرفت هم کمک می کنیم و اساس رابطمون بر اساس رشد و یادگیری از هم هست، خودم تا حدودی آدم مثبتی بودم، ولی وقتی دفاع کردم و قبل و بعد از اون واقعا هم میدونستم هم نمیدونستم چی میخوام از زندگی، احساس پوچی میکردم و موضوعی مثل پندمیک خیلی روی من اثر روحی روانی گذاشت، من همش تو ترس بودم و فقط حالم کمی بهتر شد که کتاب خوزه سیلوا رو خوندم به نام دستان شفا بخش و واقعا بهترین کتابی بود که تا حالا تو عمرم خونده بودم و آشنایی با معجزه ای بنام آلفا و تا الان تو سپاس گزاریام هست، و اونجا بود که فهمیدم چقدر قدرتمندم و همون دوسالو حتی یکبارم سرمانخوردم، و گفتم اثرات روحی روانیه بدی روی من گذاشت، وسواس بشدت زیادی در دست شستن و … ، که به شدت انرژی من رو گرفته بود، آزادی عمل، آزادی روح و خیلی سخت و با تلاش زیاد روحیه خودم رو خوب نگه می داشتم، فرسودگی روحی خیلی زیادی رو تجربه کردم و حتی میدونستم این اثر تا مدت ها با من میمونه و عاجزانه به خداوند میگفتم کمکک کنه ولی من کمک هاشو نمی دیدم، من با استاد عباس منش از طریق یک لایوی که با استاد عرشیانفر داشتن و همینطور از طریق خواهر کوچترم که متولد 75 هست، آشنا شدم که به شدت عاشقشون شدم، لایوی بود در مورد همین موضوع پندمیک و تا یه حد کمی تونستم بر حسب فرکانس اونموقع که گفتن هر چی کانال خبری و تی وی هست نیبینین و نشنوین و بنظرم منطقی بود کاملا من هر چی کشیده بودم از همینا بود، ولی فقط در حد باور کردن این حرفها در این حد بودم، که تی وی و اخبار رو قطع کنم که حتی چشمم نخوره، و میدونستم حرفایی که دارن میزنن معرکس ولی نمی دونستم چرا در من رسوخ نمی کنه و اونهم به خاطر فرکانس اونموقه من بود، پناه بردن به کتاب های متافیزیکی مثل کتاب های فرستادگان نور و رمان های پائلو کوئلیو برای من بهتر بودن، میدونستم حرفای استاد نیازمند تعهد و انجام یکسری کارهاست و من تصمیم گرفتم که پیوری نکنم یعنی با همون یک فایل میدونستم که چیزی که این استاد میخواد ایجاد کنه خیلی عمیقه و من آمادگیش ندارم، تصمیم گرفتم با کتاب هایی که گفتم و همینطور زیستن در قلب و … شروع کنم، میدونستم اونها هم منو سیراب نمیکنن و روحیه منو کمی بهتر کردن، تا اینکه یکسال بعد وقتی داشتم روی پایان نامم کار میکردم فکر کنم، خواهرم آدرس سایت رو دادو من وفقط عضو شدم و فقط چون محصولات رو دیدم و باز فرکانس اونموقعم گفتم این که همش پولیه، بی خیال شدم و فقط حساب باز کده بودم و اومدم بیرون، برای همین تاریخ عضویت من خیلی زیاده، ولی در عمل من شهریور 1401 با سایت آشنا شدم، خلاصه میدونستم با این وضع فرسودگی روحیم و از طرفی تضادهایی که برام به وجود اومده بود از همه نظر من نمیتونم اینجوری ادامه بدم، روحم فریاد می کشید که باید شیوت رو عوض کنی یه مدت فایل های کوین ترودو رو میدیم و باز هم اون برام سیراب کننده نبود من دنبال معالجه روحم بودم و هیچ کجا چیزی پیدا نمیکردم و حاضر بودم هر تمرینی رو انجام بدم دیگه تو سال 1400 که بودم که یادمه با ای اف تی آشنا شدم از زبون خود کوین ترودو، که برای مشکلات روحیم، مثل احساس عذاب وجدان علکی ای که داشتم، ترس از مریضی در حالی که مریض نبودم فقط بخاطر اوضاع این ترس با من بود، بخاطر وسواس عملیم، بخاطر احساس گناهم، و همینطور این عملیات ای اف تی من بیشتر و بیشتر شعله ور تر می کرد بطوریکه خشم من که تو این دوسال به شدت زیاد شده بود شدت بیشتری گرفت، خلاصه زمستون (اسفند) 1400 بود که با بوجود اومدن تضادی به شدتتتتتتتتتتت نیاز به تغییر رو احساس میکردم، همش میگفتم میخوام یه آدم دیگه بشم، دقیقا یادمه یک هفته بعدش نداهایی در من شنیده میشد که میگفت قراره خیلی تغییر کنی، قراره یکی دیگه بشی، قراره زندگیت عوض بشه، و من فقط گریه میکردم که بالاخره همه چیز عوض شد گریه از اینکه چرا داره همه چیز تغییر میکنه به عینه میدیم که یک سری چیزای اساسی داشت تغییر میکرد در محیط اطرافم و وابستگی من حتی به اون موضوعات چرت هم باعث گریه و دلتنگی من شده بود، و اشک شوقم بیشتر بود البته بخاطر اینکه ایمان عجیلی داشتم که سال جدید خیلی قراره همه چیز تغییر کنه، اصلا یه حال عجیبی داشتم انگار که یک کسی داشت خیلی خیلی واضح با من حرف میزد که با تمام چیزایی که تو رو رنجوند، تمام گذشتت، تمام فرسودگی روحی که داشتی خداحافظی کن و یجوری انگاز نسبت بشون داشتم صلح پیدا میکردم، و شب ها ساعت یک دو میرفتم تو حیاط خونمون قدم میزدم و فقط به نداهای الله یکتا گوش میکردم که همینجور یک ضرب میومدن، و خلاصه میدونستم قراره خیلی اتفاقات خوب رخ بده ولی باز ترس داشتم از تغییر و ندا میگفت چیزی که قراره تجربش کنی اگر میدونستی چیه خیلی بیشتر خوشحال میشدی و به قول دیالوگ سیری در سریال وایکینگ به رولو (البته من دیگه هیچ فیلم و سریالی نمی بینم از وقتی با استاد آشنا شدم)، اگر میداستی که قرار است چه اتفاقاتی برایت رخ دهد، لخت در ساحل می رقصیدی، و خلاصه تا اونجا که آخرای اسفند بود به دلم افتاده بود البته به دل ما سه خواهر که شروع کنیم به تمیز کردن و خونه تکونی و دور ریختن وسایلی که نمیخوایم دقیقا بمون الهام میشد چون با این مورد از کتاب های پائولو آشنا بودیم همگی، خواهرم دوره عزت نفس رو شروع کرده بود و من یادمه داشتم برنامه هام رو برای سال جدید می نوشنم بش گفتم میدونم باید تغییرات خودم رو با دوره های استاد عباسمنش شروع کنم چون یادمه همون موقع یه چنتا فایل هم گوش کرده بودم که خیلی حالم رو خوب میکردن که تصمیم گرفتم حتما هر چی دوره دارن شرکت کنم، خواهرم چون زودتر عزت نفس رو شروع کرده بود ،اسم دوره آفرینش رو اورد که اصلا دلمو برد فقط اسمش گفتم چه قشنگ یعنی بیافرینیم زندگیمون رو و این دقیقا مثل الهاماتیه که به من شده، خلاصه از روز دوم فروردین 1401 شروع کردم به گوش دادن دوره آفرینش (کلا هر چی گوش میدادیم غیرمجاز بود و ما نمیدونستیم تا اینکه برای اینکه مطمئن شیم قبل از شروع دقیقا منو خواهرم و دختر عمم که همسفر ما در این مسیر توحیدی هستن و همگی عضو این خانواده هستیم، از کانالی که این دوره ها رو گذاشته بودن گفتیم آیا ما استاد عباسمنش اجازه دادن که از این فایل ها استفاده کنیم گفتن بله و ما شروع کردیم)، یادمه قشنگ فهمیدم تغییر یعنی چی، کار کردن روی خود یعنی چی شده بودم آدم بی غم پر از احساسات معرکه، احساس اذت، تازه با یه دنیایی آشنا شده بودم که هر روز منتظر معجزه بودم عملا و رخ می داد خیلی اتفاقات عالی هی میخواستم با فرکانس جدیدم برم همه جا رو دوباره ببینم، آدمها، بازار یه بیرون رفتن معمولی شده بود یه دنیا و جهان دیگه، و چقدر روحم نیاز داشت و اینو کاملا درک میکردم و میفهمیدم تازه من زیاد تمرین ها رو اونجور که باید عمل نمیکردم و بیشتر هیجان داشتم که آخر دوره قراره چی بشه، رفتارم با خانوادم عالی، اعتماد به نفسم عالی تر، بدون هیچ آرایشی و با حس خوب و حال خوب میرفتم بیرون و فوق العاده جذاب تر شده بودم از نظر خودم و بقیه، اصن روحیم چقدر بهتر شده بود و چقدر انگیزه داشتم برای ادامه مسیر اونقد رکه حالم عالی شده بود، تو یه زمانی درآمدم چقدر عالی شد و بعد خوابید همه چیز که علتش غیرمجاز بودن محصول بود، از طرفی من همیشه عاشق کشتی بودم و اط نظر من کشتی گیر شدن برای من محال بود چون کی از 27 سالگی رشته ای به این سختی رو شروع می کنه و همیشه کلیپ اگر میدیدم کشتی بود اصن تو برنامه اینستا بودمم بخاطر کشتی بود که تو. دوره آفرینش اینستا رو هم حذف کردم، خلاصه چیزی که محال بود ولی چون تو تصویر سازی معرکم تصویرش ساخته بود سال پیش و اینجوری بعضی شبها خوابم میبرد، چون عادت دارم شبها قبل از خواب تصویرسازی کنم از بچگی همینطور بودم، و تمام چیزایی که تصویر کردم شده بودن خوب یا بد، برای همین هیچ مقاومتی در مقابل قوانین نداشتم، قانون جذب برام هضم شده بود البته در حد و حدود فرکانسم، خرداد ماه بود که تصمی گرفتم برم رشته جودو چون کشتی نبود اهواز گفتم جودو هم عین کشتیه، خلاصه بدون هیچگونه تلاش فیزیکی من یه مربی عالی پیدا کردم که یادمه موقعی که بش پیام میدادم ایشون در اردوی تیم ملی بودن و بشدت شایسته و بهترین مربی ورزشی که تا این زمان دیده بودم به لحاظ اخلاق و منش، ایشون گفتن هیچ کلاس جودویی که گروهی باشه برای خانم ها نیست در اهواز و اگر بخوای خصوصی برگزارش میکنم برات حریف تمرینی هم همینطور و باورتون نمیشه قیمت چقدر پایین و مناسب بود، خلاصه همینجور که مکالمه میکردیم اشون گفتن من قراره برای اولین بار تو اهواز کلاس کشتی برگزار کنم تو میتونی بیای کنار بچه ها من بت جودو یاد میدم، باورم نمیشد که داشتم این جمله رو میشنیدم، خلاصه باز بدون هیچ تلاش فیزیکی من وارد کلاس کشتی شدم چون خواهرام هم مثل من کشتی دوست هستن البته من خییییییییییییلی بیشتر، که برام مثل عشق بود این رشته، سه تایی با هم رفتیم دو سه جلسه کلاس رایگان شرکت کنیم که آشنا شیم تو همون دو جلسه رفتیم البته خیلی چیز یاد گرفتیم که خیلی بابتشون از مربی گرانقدرم تشکر میکنم و من باورم نمیشد که به رویام که راه رفتن و ورزش کردن روی تشک کشتی بود رسیده بودم، اصلا تو اون گرمای وحشتناک اهوار تو تابستون همه داشتن از گرما تو کلاس تلف میشدن البته همش بزور هفت نفر میشدیم که استاد میگفت به خودتون افتخار کنید که تصمیم دارین این رشته سخت رو یاد بگیرین و استادمون به شدت اخلاق مدار بود و دقیقا تمام تصور من از اهالی کشتی در ایشون بود و مورد تایید قرار گرفتن (ایشون هم جودو کار هستن و هم در کشتی آلیش فعالیت میکنن)، بعد که من به تضاد مالی خوردم و فهمیدم باید دنبال کار باشم و طبق گفته های استاد من نمیتونم تمرکزم رو دوپاره کنم، یعنی همزمان هم تو کشتی باشم و هم از نظر مالی که صفر بودم (البته حتی تو اون زمان وام خونگیمون هم جور شد دقیقا موقعی که من از لحاظ مالی صفر بودم که نمیدونستم چرا کافینت من یهو سقط شد، که البته بعدها فهمیدم دلیلش چیه)، مربیم کلی اصرار کرد که میتونی هر وقت داشتی شهریه بدی و اصلا فقط دوتا خواهر شهریه بدین بقیه لازم نیست، خلاصه منش پهلوانی مربیمون هم تجربه کردم، کلا فضایی رو تجربه کردم در عرض فقط دو روز که عملا تو هوا بودم از شدت خوشحالی که اینقدر عالی طبق تصوراتم تجربه کردم فضای ورزشگاه کشتی و تشک کشتی رو و سپاس گزار خدا بودم که بالاخره این فرصت رو به من داد و پایدار نبود باز به دلیل اینکه هم من فرکانس درستی نداشتم و هم بی برکت بود چون من دوره آفرنیش رو خریداری نکرده بود خلاصه به جلسات 8 و 9 که میرسیدم طبق چیزهایی که استاد میگفت من خیلی باید دستاورهای بیشتری رو تجربه می کردم یادمه به خواهرام هم میگفتم و دخترعمم چون همگی هم مسیریم، ولی هربار خودمون رو به شکلی توجیه می کردیم، و میگفتم بعدها ده برابرش رو میدم به سایت، و دیگه از لحاظ مالی اونقد افتضاح بودم ولی عجیب احساسم معرکه بود، حالم عالی و فوق العاده بود به لحاظ روحی و اط نظر وسواس هم کمی بهتر شده بودم به اندازه 10 درصد، نشستم دنبال کرا از آموزه هایی که از استاد یاد گرفته بودم اصلا من نمیگشتم فقط یکی دوبار که خسته شدم و سپردم به خود وهابش و بعد دخترعمم یه کار دورکاری رو بم معرفی کرد، منم بدووووووون کوچکترین تلاشی که برم خودمو آماده مصاحبه کنم یا زور بزنم آنلاین باشم تا جوابمو بدن فقط رزومه فرستادم و بی خیال شدم و رها کردم، چون سطح انگلیسیم عالیه و با اعتماد به نفسی که در مورد توانایی هام از دوره آفرینش کسب کرده بودم و احساس خوب داشتن کار خودشونو می کردن خیلی سریع با حضور من موافقت شد و خیلی تعجب میکردن که چطور انگلیسین اینقدر عالیه با اینکه سلف استادی خوندم دقیقا لهجه آمریکن، و کار یجوری بود که حقوق ثابت بالایی داشت و برای من چیز عجیبی بود این میزان حقوق برای یک ماه از نظر من که کار خاصی نمیخواد فقط مکالمه تلفنی و چت از طریق برنامه انگلیسی بود برای مشتریان خارجی (البته من که بعهدا فهمیدم که اصلا توانایی های خودم رو نمی بینم با اینکه این مسئله که چجوری حل بشه رو استاد در دوره میگفت ولی نمیشد بش عمل بشه یا درک بشه چون؟ دیگه خودتون می دونید) که اصلا نیازی نبود حتی قانع شن، چون مشتری کار زیاد بود و همینکه حقوق هر 15 روز پرداخت میشد و دلاری بود چون اون کسی که کار رو انجام میداد در کالیفرنیا بود، و سیستم اداری در ایران بود که سه نفر در ایران که من سومی بودم و چهارمی در ترکیه، ساعت کاری منم اینکه باش موافقت میشد و هر جور که من دلم میخواست بود و رفتار همکارها معرکه حتی در دوره های کارآموزی هم که یک هفته بود هم براش حقوق و ساعت رد میکردن اینقدر این افراد عالی بودن مدیر همه چیز عالی، همون تصوری که همیشه راجع به محیط کاری داشتم اینکه جایی باشم که همش انگلیسی حرف بزنن همه، با مشتریای خارجی در ارتباط باشم و خود به خود حس میکردی که در کالیفرنیا زندگی می کنی و دو هفته معرکه رو سپری کردم و ساعت کاریم جوری بود که همیشه دوست داشتم از 4 صبح بیدار بشم مثل روزای قبل و از طرفی ترمز داشتم برای اینکار و همینکه کارم از ساعت 4 صبح بود تا 11 و سی صبح، کم کم اثرات خودش رو گذاشت فرکانسی که من از طریق نادرست و راه خلاف بدست آورده بودم شنیدن آموزه های استاد و عمل به اونها، باعث شد که به صورت اتفاقی من از کار بیام بیرون اونم به درخواست خودم، نمیدونم چطور شد که زده شدم، و از طرفی کلی پیگیری کردن که با من تماس بگیرن مدیر اونجا ولی من عامدانه جواب نمیدادم و حتی خودم بیخیال پول شدم،شاید اصلا در تماسی شماره حساب من رو میخواستن که پول دو هفته رو بدن بم چون همکارام خیلی ازم راضی بودن و میگفتن کارمو عالی انجام میدم و رئیسمم از این قضیه با خبر بود و هربار میگفتن شماره کارتت بده برای واریز حقوق آخر ماه چون به میلادی بود و من اواسط اضافه شدم به تیم، من یادم میرفت که باز دلیلش واضحه، خلاصه بعد از این قضیه بود که نت ها کلا قطع شد و من کلا از هر گونه نت و این چیزا قطع شده بودم هیچی نداشت گوشیم عملا و به خودم میکفتم خوب موقعی قطع همکاری کردم ها، و گرنه چقدر استرس میگرفتم (بهانه و توجیه علکی) البته نمیدونم نتیجه کسب و کار اونا چیجوره ولی قطها راه چاره ای داشت، خلاصه بعد از اون یعنی اواخر شهریور بود که همگی من و همسفرانم اومدیم نشستیم ارزیابی کردیم و نتایجمون رو از فروردین و به این نتیجه رسیدیم که باید فایل ها رو حذف کنیم کامل از همه جا و از سایت شروع کنیم، سایتی دارن که میشه اونجا فایل رایگان گوش کرد و اونجا بود که من جلساتت توحیدی رو دانلود کردم و شروع کردم و همش خودم رو ملامت میکردم که چرا از اول درست قدم بردانشتم عملا اوضاعم شد زیر صفر به لحاظ مالی و نتایج حس خوب و لذت خیلی پایداریشون کم شده بود، تا اینکه همگی با هم تصمیم گرفتیم از فایل های رایگان شروع مجدد داشته باشیم و شروع برای من بخاطر باورهای غلطی که در مورد فایل های رایگان داشتم زیاد همون لحظه جواب نمیدادن و تعهد و استمرار خیلی زیادی میخواست و خواهرم روز بعد تعهدی که همگی با هم دادیم تا از فایل های رایگان شروع کنیم دوره صلح رو خرید و با هم من دو خواهرم گوش کردیم و انوقدر از همون دو جمله اولی که استاد میگفت که باید راه درست رو بری از همون اول و بها بپردازی چیز یاد گرفتم که جا خوردم گفتم چقدر قراره درک من از فایلا بیشتر بشه، دیگه حجابی که اونموقع بوده نیست و با همون جلسه اول که به مدت دو ماه پیاپی گوش کردم کامل وسواس من برطرف شد، اصلا انگار روحم آزاد شد، دستام خراب شده بودن، عالی شدن، و روحیم و انرژیم حتی بیشتر شد، آزادانه میرفتم بیرون اصلا تازه برگشته بودم به اصل خودم، چیزی که فکر میکردم بعد از اون دوسال هرگز نخواهم دید ولی من با استفاده از آموزه های جلسه یک دوره صلح کامل رها و آزاد شدم و این ناممکن در ذهن و روح من ممکن شد خدایا هزاران بار شکرت، تازه متوجه شدم که دوره ها بروزرسانی میشن در حالی که آفرینشی که من گوش میدادم بروزرسانی نشده بود، شما فکر کنید از راه درست یعنی خرید محصول و اون هم بروزرسانی شده چه نتایجی خواهید گرفت. بعدش من از خدا درخواست کردم برای دوره عزت نفس که از نظر من خریدش برای من در سال های خیلی بعد رخ میده، برای من در عرض دوهفته رخ داد اونهم توسط خواهرم بدون اینکه من بش بگم چون از نظر من شرک بود، و حالا داستان کاملش رو بعدا میگم ولی خدا اینقدر عظیمه و اونقدر برای تغییر دادن خودت و اینکه میخوای همت کنی پاداش میده که نگو، من به عینه دیدم و همونطور که دوستان از نتایج شگفت انگیزشون گفتم، امروز من رسیدم به جلسه 6، یعنی تازه امروز وارد جلسه شیش شدم، از 17 دی ماه شروع کردم، یک روز بعد از روز تولدم، در واقع این هدیه ای بود که از خدا خواستم تازه با راهنمایی از خودش (داستانش خیلی جالبه، بعد میگم اینجا متنم خیلی زیاد شد)، و همینطور فایل های رایگان استاد رو هر کدوم که بش برمیخورم دانلود می کنم و سریال های زندگی در بهشت، توجه به نکات مثبت و سفر به دور آمریکا رو با عشق میبینم و تازه میفهمم این سایت هدف واقعیش چیه و تازه من با تکامل به این درجه رسیدم، با تکامل تازه فهمیدم که استاد گرانقدرم چقدر با همه استادای این دنیا از هر نظر متفاوتن مخصوصا توحید، و به خودم افتخار میکنم هر روز بیشتر از دیروز که خدایا شکرت من رو به این مسیر و آشنایی با چنین انسان و فرااستاد ارزشمندی که راحت قوانینت رو عین هلو برو تو گلو در اختیار ما قرار میده اونهم به رایگان، الله اکبر، و از وقتی که فایل پرداخت بها برای رسیدن به هدف (حاضری چه چیزی رو برای هدفت قربانی کنی؟) رو دیدم تعهد کردم که برای رسیدن به هدفم کلیم که رسیدن به اون من رو به خیلی از چیزهای دیگه میرسونه حاضرم چه بهایی بدم و یکی از اونها این هست که روز کامنت بزارم با توجه به فایلی که میبینم، و امروز بیست و سه روز شده و خیلی خوشحلم از این بابت و خودم رو تحسین می کنم، تازه خواهرم دوره سلامتی رو هم خریده و خیلی دوست داشتم که این دوره رو خودم بهاش بدم که بپردازم برای همین فعلا دو دلم برای اینکه با خواهرهام شروعش کنم یا نه، ولی یه حسی بم میگه اگر واقعا بخوام بهاش خودم بپردازم برام جور میشه شاید یکم دیرتر ولی نه خیلی دیر، و از چیزی که از کامنت آقای جوان یاد گرفتم دیشب کامنتشون رو خوندم مربوط به سال 95 بود که نوشتن چطوری خودشون رو هم فرکانس با خرید دوره روانشناسی ثروت کردن، و من هم میخوام از ایشون الگو بگیرم و دقیقا کارهایی که کردن رو انجام بدم.

    خلاصه که اگر تازه این مسیر رو شروع کردین بدانید که فقط خیر و خوبی و برکت برای شماست و ناامید نشوید و به اصل بچسبید چیزی که اصل و اساس این سایت و گفته های استاد گرانقدر هست

    خیلی خوشحالم خیلی خیلی خیلی چون دارم نتایج دوره عزت نفسو میبینم که فوق العادس چقدر خودم جذاب تر شدم، چقدر احترام همه به من بیشتر شده قشنگ من و خواهرم سحر، در مورد تاثیرات دوره با هم حرف میزنیم و نوع نگاهمون و تجربیاتی که داریم، به قول استاد که در جلسه شیش و یا هفت و یا هشت آفرینش بود که در مورد روابط می گفتن بعد از این جلسه چقدر تغییر میکنید که با خودتون میگید چی شده؟ من پولدار شدم؟ من دماغم عمل کردم؟ چیکار کردم که اینقدر همه چیز تغییر کرده، و مناینو دارم با تمام وجودم در دوره عزت نفس تجربه می کنم، خدا هزاران هزاران بار به عمرتون برکت بده، هر روز سرزنده تر و شادتر و سلامت تر باشین استاد گرانقدرم صمیمانه از شما و آگاهی هایی که به سخاوتمندانه ترین حالت ممکن در اختیار ما قرار میدین سپاس گزار و متشکرم.

    همینطور از تمام دوستان و خانواده عزیزم که کلی ازشون یاد می گیرم و افتخار میکنم به بودن در بین شما از تهه قلبم سپاس گزارم

    از مریم خانم جان شایسته برای این سایت که چی بگم دنیای پر از آگاهی و این نظم و چینش سپاس گزارم

    از دیگر اعضای گردانندگان سایت که اسمشون رو نمیدونم صمیمانه قدردانم

    عاشقتووووووووووووووووووووووووووووووووووووونم

    در پناه الله باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 19 رای:
    • -
      رویا مهاجرسلطانی گفته:
      مدت عضویت: 2288 روز

      سلام و درود خدمت سه خواهران گرانقدر منصوری ..

      ووای اسماء جان نمیدونی چقدر از این کامنت زیبات لذت بردم . چقدر مرحله به مرحله تکاملت رو قشنگ آنالیز کردی و نوشتی .. آنقدر قشنگ نوشتی باور کن فکر کردم یک کتاب داستان رو دارم می خونم … اول از همه واقعا تحسینت و تحسین تون می کنم که اینقدر قشنگ در مدار هدایت وارد این سایت الهی شدید واقعا دست مریزاد .. چقدر خداوند آدم ها رو قشنگ هدایت می کنه . وقتی از آنتونی رابینز گفتی . همین طور به فکر رفتم پیش خودم گفتم .‌ببین خداوند نشونه هاشو همیشه می فرسته ولی ما در مدار دریافتش نیستیم و یا فکر می کنیم بقول قدیما اتفاقی بوده و یا شانسی چنین مسایل پیش اومده در صورتی که اینها همش نشونه ها و تابلوهای راهنمایی برامون بوده که آرام آرام به مسیر درست هدایت بشم ..

      اسما جون برای تصویر سازی و تجسم سازی هات بهت تبریک می گم که این خصلت رو از دوران کودکی داشتی و چقدر خوبع که این خصلت رو با خودت همراه کردی و به یادگار در ذهنت نگهداری کردی آفرین اسماء جان . دختر ارزشمند اقیانوسی

      اسماء جان خیلی نکات از کامنت زیبات دریافت کردم ولی اگه بخوام بنویسم خیلی طولانی میشه .. فقط خواستم تشکر و قدردانی کنم بابت وقت ارزشمندت که اومدی با عشق تمام مراحل آشناییتو بطور مفصل نوشتی مرسی مرسی دختر نازنین انشالله همیشه در همه ی ابعاد زندگیت دلت خوش و حال و احوالت وفق مرادت باشه . اسمت رو سیو می کنم که همیشه کامنت های پر محتوا و زیباتون بخونم و یاد بگیرم و آگاه بشم .

      عزیزم به خواهر های عزیزت هم سلام گرم منو برسون و تحسین تون می کنم که با هم صحبت های مشترک در مورد این سایت دارید و هم چنین هم فرکانس هم هستید و این یک موهبت فوق العاده الهی است که نصیب هر کسی نمیشه و قدردان این هم فرکانسی دور همی تون باشید هر چند شما لایق بهترینع بهترین ها از هر نوع در سراسر دنیا هستید .. راستی دختر عمم عزیزتون رو از قلم انداخته بودم خخخخخ .. به اون عزیز دل هم سلام منو برسونید .. ای کاش اسم همه تون رو میدونستم .

      شاد موفق و پایدار باشید

      ممنون و سپاس

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
      • -
        اسماء منصوری گفته:
        مدت عضویت: 1986 روز

        سلام به دوست عزیز و ارزشمندم رویا جان

        اسم فوق العاده ای داری عزیزه دلم، یادمه یکی از خواهرزاده هام که متولد 97 است وقتی خواستیم براش اسم بزاریم خیلی اصرار کردم که اسمش بزارن رویا و بعد از کلی اسمریال اسم رویا رو براش انتخاب کردن و من خیلی خوشحال شدم، حتی یادمه قبلنا دوست داشتم اسم خودم رویا باشه، ولی الان فوق العاده از اسمم راضیم و دوستش دارم

        همینطور که عکس زیبا، سرزنده و شاد و پر انرژی ای داری رویا جانم واقعا تحسینت می کنم

        دیدن نقطه آبی مثل همیشه خوشحال کنندس

        سپاس گزارم که این احساس خوب شدین برای من

        چقدر از عبارت “دختر ارزشمند اقیانوسی” خوشحال و ذوقمند شدم عالی بود، سپاس واقعا چون من عاشق آب، دریا و اقیانوسم.

        خیلی ممنون از اینکه کامنتم خوندن و باعث شدین منم باز کامنتم بخونم و روند تکالم بار دیگه به خودم یادآور بشم.

        چقدر عالی نوشتین و چه نکاتی رو برام گفتین که واقعا ارزشمند هستن

        اسم خواهرم سحر و فاطمه منصوری هست که هر کدومشون جداگانه پروفایل دارن

        خواهرم سحر به شیوه خودش در این مسیر در حال قدم برداشتن هست و به نتایج عالی ای رسیده و همیشه نتایجش رو براش بازگو می کنم و میگم شاید تو حواست نباشه ولی من که دارم از بیرون می بینمت خیلی تغییر کردی و یا فلان تغییر کردی و این نشون میده این باورها رو جدیدا ساختی و این نتایجی که الان داری از این باورهایی هست که ایجاد کردی

        و خواهرم فاطمه هم داره روی دوره عشق و مودت کار می کنه و همچین داره نتایج خیلی خوبی رو برای خودش رقم می زنه و دخترعمم هم مریم جعفری پور هستن که ایشون هم دارن روی دوره دوازده قدم کار می کنن، و من هم به امید الله رسیدم به جلسه 3 دوره راهنمایی عملی رویاها که فوق العادس و از فوق العادگیش هر چی بگم کم گفتم.

        البته به قول استاد فرقی نمی کنه چه دوره ای رو دنبال کنیم، همینکه دوره ای باشه، فایلی باشه که هر روز گوش بدیم و ذهنمون رو تغییر بدیم، تمام ابعاد زندگیمون تغییر می کنن

        خداروشکر واقعا برای وجود این سایت که افراد هم فرکانس رو دور خودش جمع کرده و داریم کنار هم لذت می بریم، و هر کدوم به نوبه خودمون در حال ساختن بهشت خودمون هستیم.

        خدا رو شکر برای وجود شما رویا جانم سپاس فراوااااااان برای دعاهای قشنگت

        منم برات آرزوی سرزندگی بیشتر، امید بیشتر و لذت و حال خوب بیشتر رو می کنم

        ثروت و نعمت و برکت فراوان جاری بشه به زندگیت عزیز دلم

        در پناه الله یکتا باشی.

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  4. -
    جان نثار گفته:
    مدت عضویت: 3804 روز

    با عرض ادب و احترام خدمت همه ی دوستان و استاد بزرگوارم

    من 25 سال دارم یادمه از دوران کودکی تا حالا استعداد خوبی در ورزش داشتم در هر رشته ای که وارد شدم توانستم خودمو یکی از افراد ممتاز بین همکلاسی ها ویا هم باشگاهیام در اون رشته ای که بودم قرار دهم از سال سوم دبستان که کلاس فوتبال رفته بودم شروع میکنم که من به خاطر اینکه جسه لاغری داشتم و حالا هم دارم در تمرینات فوتبال انعطاف پذیری خوبی از خودم نشون میدادم که حتی این موضوع باعث تعریف وتمجید مربی از من به والدینم شده بود ویا شناخته شدم توسط دیگران که حتی غیر از مربی ام افراد دیگر تعریفمو به گوش والدینم رسونده بودند البته فوتبالم هم خوب بود من با داداشام میرفتم کلاس فوتبال و عصرهای اون تابستون میرفتیم کلاس والیبال خلاصه خیلی خوش میگذشت تو تمرینات و گرم کردن من با این حدودا از همه هم باشگاهیام در فوتبال و والیبال کوچک تر بودم ولی از همه حرکات گرم کردن و آموزش های ورزشی مثلا استپ پا و یا نگه داشتن حالت شنا رفتن و … رو از همه بهتر کاملتر انجام میدادم وخودم تعجب میکردم با این هیکل استخوانی بعضی وقت ها از سر بینیم عرق میچکید اون تابستون گذشت و من در اون سال عضو تیم نونهالان فوتبال شده بودم یک سال گذشت دوباره تابستون فرارسید و من و داداشام دوباره کلاس فوتبال رو ثبت نام کردیم و من اون سال در آخر تابستون با این که چهارم دبستان بودم همراه راهنمایی ها به عضویت تیم بزرگا باشگاه در آمدم که بعضی ها به مربی اعتراض میکردن که این جسه کوچکی داره چطوری کنار ما بازی کنه جالبه اون روزی که مربیم من رو انتخاب کرد و پست بازیم رو گفت . گفت تو فوروارد بازی میکنی من هم گفتم باشه ولی معنی فروارد رو نمیدونستم رفتم از داداشم پرسیدم فروارد یعنی چه؟ داداشم گفت حمله اونی که گل میزنه خلاصه با اون تیم و اون ترکیب یک بار به میدون رفتم خوب درخشیدم و تموم شد تا سال بعد هم تنها ثبت نام کردم و اون تابستون مسابقه ای برگذار نشد اون سال هم من آبله مرغون گرفتم و از تیم مدرسمون جا موندم در صورتی که همه میگفتن اگه تو بودی قهرمان میشدیم به خاطر این موضوع خیلی شب ها گریه میکردم حتی تا چند سال بعد. خلاصه کم کم فکر های منفی سراغم اومد این که محکوم به در س خوندن بودم که درس هم خوب بود راهنمایی نمونه قبول شده بودم کم کم از آرزوهای ورزشیم بیرون رفتم اطرافیان میگفتن و یا جو غالب این بود که از ورزش که آبی گرم نمیشه فقط درس هست که به درد آدم میخوره از درس خوندن کمکم دل زده شده بودم در این سه سال راهنماییم هم ورزش پینگ پونگ که بازی کرده بودم تونستم به تیم شهرستانمون هم راه پیدا کنم ولی رفتم مسابقات باختم اینجوری بود که هر بار از پینگ پونگ و فوتبال سالنی و سایر ورزش ها میومدم خونه خانواده به من می گفتن باختی حالا چند چند باختی. خلاصه رو باخت بودیم یا بهتر بگم رو توجه به باخت بودم حالا که ذهنیتم عوض شده میبینم خیلی پیروزی هامو ندیدم رفتن به تیم فوتبال پینگ پونگ به گونه که یک نفر به من گفت خوش به حالت تو همه رشته ای استعداد داری انتخاب شدن برای نماینده مدرسه برای شرکت در مسابقه در زمینه خوشنویسی و نقاشی خلاصه خوشنویسیمون هم خوب بودالبته تو خودم در گیری بود رو کدوم استعدادم به موفقیت می رسم راهنمایی گذشت دبیرستان نمونه قبول نشدم کنکور هم تعریفی نداشت رتبم بیشتر از این که شبیه رتبه باشه شبیه کد پستی بود! ( تا اینجای داستان بهتون بگم من حالا که 25 سال دارم اعتقاد دارم بهترین اتفاقات برام روخ داده پس بدونید با خنده و کمال رضایت دارم در مورد خودم مینویسم) وارد دانشگاه شدم من از اون دوره ای که می رفتم والیبال که نرمش هاش خیلی بهم چسبید دنبال تمرین و ورزشی بودم که بتونم تمام توانای هامو نشون بدم یعنی نرمش هاش برام کم بود یعنی وقتی همه خسته می شدن من میگفتم همین من میتونم هنوز ادمه بدم ولی ورزشی به این شکل پیدا نکرده بودم تا با کونگ فو توآ هنر رزمی ملی ایران آشنا شدم در 20سالگی تو این ورزش بهتر بگم دانشکده ما یاد میگیریم حمله به غیر ممکن ها نشون دادن توانایی تو به خودت که بعضی وقتا خودت از خودت تعجب میکنی خلاصه پیدا کردم اونی رو که باید پیدا میکردم حرکت غیر ممکن برای من حرکت 180بود با این که استعداد داشتم که قبلا گفتم ولی استعدادم رو باور نداشتم. تو زمینه های مختلف این ورزش خوب بودم نرمش، ضربات و … ولی هنوز اون غیر ممکن رو داشتم. یک سالی گذشت تمرین، پیگیری، نظمی که من در این ورزش در طول این سال داشتم که از استعداد خیلی مهمتر است باور های من رو قوی تر کرد که حرکت 180رو انجام بدم خلاصه با هدف گذاری پس از یک سال و نیم به این هدفم رسیدم چند ماهی بود که دید بهتری نسبت به خودم پیدا کرده بودم وقتی اون غیر ممکن، ممکن شد سه ، چهار ماه بعد با آقای عباس منش که قبلا از طریق دوستم اسمشون رو شنیده بودم اولین فیلم رو از ایشون دیدم یادمه شب تا صبح خوابم نبرد رفتم نماز صبح رو به جماعت خوندمو فرداش اسمم تو یه قرعه کشی در امد و به خاطر این که اسم من محمد داره جایزه بردم و خدا رو شکر با این که تو مسابقات کونگ فو شرکت کردم و اوایل می باختم حالا تعداد برد هام بیشتر باخت هام شده و خدا رو شکر روی بردم چند تا مدال طلا گرفتم و حالا خیلی خودمو بیشتر از قبل باور دارم توانایی هایم را باور دارم همین چند روز پیش مسعول برگزاری مسابقات شدم خدا رو شکر به بهترین نحو انجام دادم و با این که 26 ساعت نخوابیده بودم در مسابقه شرکت کردم و اول شدم.حالا من لیسانسم رو گرفتم و با کار کردن روی خودم و دانلود کردن تقریبا همه ی فایل های رایگان استاد به آینده ام امید وار شدم و از گذشته ام راضی هستم چون گذشته ام خواسته هایم را بیشتر برای من واضح کرده. اول که این مسابقه رو دیدم گفتم من که داستانی ندارم چندتا نظر خودم که دوستان به پیشرفت های بالاتر رسیدن میلیاردر شدن پس من هم هر وقت میلیاردر شدم داستانم خوبه البته اونایی که به این موفقیت ها رسیدن دمشون گرم و موفقیتشان روز افزون. فکر کردم دیدم من هم یک غیر ممکن رو ممکن کردم که تو این چند سال چندین بار این کار رو کردم که یکیش حرکت 180 هست. خلاصه من آماده ام غیر ممکن هایم را ممکن کنم. ممنون از همه در آخر میخام همه ی خوبی ها رو برای کل عالم بخوام واین جمله اللهم عجل لولیک الفرج

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 23 رای:
  5. -
    سامان شعبان زاده گفته:
    مدت عضویت: 3981 روز

    سلام به همه دوستان عزیز واستاد بسیار خوب جناب عباس منش

    من تقریبا نزدیک به سه سوال با استاد اشنا شدم از مطالبشون استفاده میکنم استاد مجموعه از رموز موفقیت را چه درقالب فایل های رایگان وچه بهصورت دریافت هزینه دراختیار گذاشته است هرکس باتوجه به توان مالی اش میتونه از این فایل ها استفاده کند وزندگی اش رو تغییر دهد من خودم درابتدا از فایل ها رایگان استفاده کردم درمدت کوتاهی تاثیرات بسیار زیادی دیدم من تاقبل از گوش دادن به این فایل انسان بسیار واسوسی بودم بسیار نگران یک جورایی خودم رو اذیت میکردم به شکلی خودرا زیادمتعهد میدانستم واین رویه بسیار من رواذیت میکرد پس از گوش دادن به این فایل ها وفهمیدن راه واصول برخورد درمناسبت ها از ترس واضطراب من کم کرد خدارروشکر الان مواردی که سبب اترس من میشود ودرمن اضطراب ایجادمیکند تقریبا حذف کردم مثل تماشای تلویزیون شرکت در مراسم هایی نتیجه ای جز متاثر کردن ندارن شرکت نکردن درمراسم های که دنیای پس از مرگ رو فقط متذکر میشوند بدون نگاه به اولین هدیه خدا یعنی این جهان مادراین جهان به وجود امدیدم به قول استاد عباس منش که بهشت رو ببینم با درک قوانینی که با رعایت این قوانین ما به هرانچه فکر کنیم میرسیم بسته به ظرفی که میبریم برای برای پرکردن وبرداشت از نعمت ها خدا استاد به من اموخت که دردنیا اصلا چیزی به عنوان کمبود وجود ندارد به هرانچه خواسته باشی میرسی لازم است توفقط باورهایت روعوض کنی وکم کم زندگی توتغییر میکند من خودم رو میگم من تا قبل از اشنایی با استاد از درامد کمی برخوردار بودم فقط حقوق ماهیانه که از اداره میگرفتم ولی از آن زمان وبا بکار بردن توصیه های استاد به موفقیت های چشم گیر ی رسیدم روزها در پی این بودم چگونه میتوانم درامد بیشتری داشته باشم هر روز فایل ها روگوش میدادم با گوش دادن این فایل ها حالم بهتر میشد ترس واضطرابم کم میشد مقداری پس انداز داشتم باخودم روزها از مدارها میگفتم و خودرو درمداربالاتر احساس میکردم برای خودم رویا داشتم هرروز به رویاهام فکر میکردم تاروزی یکی ازدوستان به من یک کار پیشنهاد داد وگفت اگر با مقدار پس اندازی داری بامن کار کنی شرایطت بهتر میشود من که ادم ترسو واز کارفرار میکرد باگفته ها استاد وارد این کار شدم ولی به صورت خیلی دقیق با توجه به اینکه من پولم به اون اندازه نبود وارد کار شدم درمدت کوتاهی غیر قابل باور بقیه پول هم ردیف شد بدون قرض ووام بالاخره ما یک درجه پیشرفت داشتیم وقبلا فقط همون کار اداری بود الان باوجود کاردوم درامدم تقریبا بهتر شده وخیلی کمک حال زندگی ام است والان خیلی اوضاع فرق کرده نسبت به گذشته از درامد بهتری برخوردار شدم الان حدود شش ماه است علاوه براین دوکار دارم با توجه به درامد کارمندی وشغل جدیدم دارم برای یک پروژه صنعتی بزرگ اقدام میکنم بدون وام تقریبا 70 درصد سازه مورد نیاز را خریدم وان شالله تا عید به تولید میرسم من اعتقاد دارم باید باورها رو عوض کرد من باورها ضعیفی داشتم اعتمادبه نفسم پایین بود خیلی استاد کمک کرد استاد بدون هیچ چیز وهیچ چشم داشتی ابزار موفقیت را دراختیار من گذاشت من از محصولاتی مانند هدف گذاری وکتب صوتی وفایل ها رایگان استاد استفاده کردم بسیار با عشق هستند استاد عاشق این هستن که مردم وان کسانی که دوست دارن تغییر پیدا کنند راهشون رو پیدا کنن من به دوستان توصیه میکنم اگر توان این روندارید درابتدا از محصولات خریداری کنید فایل های رایگان رو زیادگوش دهید هر وقت هرجا که تونستید گوش دهید وتصمیم به خرید محصولات کنید شما تصمیم بگیرید خدا پولش رو میرسوند اصلا به اینده وترس ها اینده فکر نکن فقط قدم بردار مطمئن باش که به هدفت میرسی چنانچه به مدار بالا رسیدی رفتن به مدارها بالا اسانتر میشود هیزم برای شعله ور شدن نیاز به جرقه دارد چنانچه بگیرد دیگه گرفته ورفتی برای شروع شاید انرژی زیادی بخواهد ولی این انرژی میرسه توکل کن به خدا وبا هرموفقیت شکر بیشتری رو بجابیار من مطمئنم موفق میشی چون من خودم روگار سختی داشتم چون مطمئن بودم پایان شبه سیه سفید است اقدام کردم از هرکجا هستی شروع کن ببین به چه علاقه داری برودنبال علاقه ات دراون علاقه وتمایلت مهارت پیدا کن اون مهارت سبب درامد بیشتر درتومیشود وجلو برو روزی متوجه میشوی چه کار مثبتی کردی واز این شاخه به اون شاخه پریدن به گفته استاد اصلا کار درستی نیست فکر نکن درشغل های دیگه درامدبیشتری است بری به دنبال اون شغل ومهارت وتوانش رو نداشته باشی سبب سرخوردگی ویاس میشود گفته ها استاد رو گوش دهید دوستان ابزار کارهستند این گفته ها اصلا شک نکنید قسم میخورم شک باعث اتلاف انرژی واز دست دادن زمان میشود این گفته ها استاد درهیچ کتابی ودرهیچ دانشگاهی نمیتوان دید من سپاس گذار این استادهستم همیشه برایش دعا میکنم در هرکلاس واز هرمحصولی که ازاستاد دریافت کنید مطمئنن پولتون رو در جوب نریختید چون استاد به شما زمان میفروشد شما برای رسیدن به نتایج استاد حداقل باید پنج سال بسته به ذوقتان تحقیق باید انجام دهید واگر حصوله نداشته باشید پس از صرف زمان وعدم نتیجه به خانه اول برگشتی چیزی که دستگیرتون نشده زمان را هم از دست دادید به هرحال با استاد عباس منش میشود باورها که اساس ولازمه تغییر در زندگی هست روتغییر داد

    ارزو موفقیت برای شما دوستان میکنم امیدوارم که توانسته باشم جزیی از تغییراتم روبیان کرده باشم سپاس گذار همگی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 20 رای:
  6. -
    سعید صادق زاده گفته:
    مدت عضویت: 1262 روز

    سلام بر استاد عزیز

    سلام بر دوستان خوبم

    این فایل برای من یک فایل مرجع و بی شک یک فایل واقعا عالی و کاربردی است

    نکته هایی عالی در آن وجود دارد

    همین نکته ها من در زندگی خودم و در کسب و کار خودم بکار ببرم مطمین هستم که موفق خواهم شد

    آن نکته بی شک الگوبرداری از افراد موفق است

    نگاهم را به آدم های موفق بدوزم و ببینم که رمز و راز موفقیت آنها چه بوده است

    وقتی که آنها موفق شده اند بی شک من هم موفق خواهم بود

    ذهن من با دلایل منطقی به این باور خواهد رسید که او هم می تواند و موفق خواهد شد

    نکته جالب اینجا است که

    من هر چه درنبال الگوهای موفق بگردم ذهن من به این منطق و این باور خواهد رسید که او هم می تواند و این بزرگترین رمز و نکته ای بود که امروز من در این فایل از استاد عزیز یاد گرفتم

    و وقتی که من اینگونه عمل کنم به نقطه ای خواهم رسید که به این ایمان می رسم که من صد در صد موفق خواهم شد

    چقدر این ایمان و رسیدن به این حس و حال عالی است

    اکنون هم من در این جایگاه هستم

    کاری ندارم و صبح و تا شب مشغول آموزش دیدن و تمرین کردن روی آموزه های استاد هستم و این حس و حال در درون من ریشه کرده است که من بی شک موفق خواهم شد و به یقین رسیده ام که موفق خواهم شد

    یادم باشد که رسیدن به خواسته هایم رویایی دور از دسترس نیست و نخواهد بود

    زمانی که ذهن من بپذیرد که می تواند و موفق خواهم شد من بی شک موفق خواهم شد و برای اینکه به این موفقیت برسم باید الگوهایی موفق و عالی را به ذهن خودم نشان بدهم

    همه اینها نشان از این دارد که من هم می توانم موفق بشوم

    من چیزی کمتر از افراد موفق در سطح جهان ندارم فقط باید باور کنم که من می توانم و موفق خواهم شد

    وقتی خدای من تا اینجا هوای من را داشته است و تا اینجا به من کمک کرده است از این به بعد هم من را کمک خواهد کرد و او از اینکه من موفق بشوم خوشحال است و از موفقیت من بی شک کیف خواهد کرد

    من خودم کسی بودم که همیشه می ترسیدم و از شروع کسب و کار فراری بودم

    وقتی که با استاد شروع به کار کردم اولین قدم من این بود که عزت نفس من بالا رفت

    من از فایل های دانلودی مخصوصا تمام فایل های باورهای ثروت ساز را چند بار گوش دادم

    به جایی رسیدم که توانستم این شهامت را در خودم پیدا کنم تا بتوانم روی خودم کار کنم و از کاری که داشت عزت نفس من را خورد می کرد بیرون بیایم

    باز من به جایی رسیدم که به این ایمان در خودم رسیدم که می توانم داشتن سرمایه اولیه به کسب و کار برسم

    و اکنون به این نقطه رسیدم که می دانم و می توانم با تخصص و مهارتی که در سال های کاری خودم به دست آورده ام اکنون می دانم توانم از آنها پول در بیاورم

    نکته دیگر این بود برای من که

    وزنم در حال افزایش بود و هر روز در حال چاق تر شدن بودم و اعتماد به نفس من داشت پایین می آمد

    با استفاده از دوره قانون سلامتی توانستم هم به وزن و اندام ایده آل خودم برسم و هم اینکه اعتماد به نفس خودم بالاتر رفت

    نکته اینجا است که همیشه به خودم می گویم من که توانستم دوره قانون سلامتی را به بهترین شکل ممکن طی کنم پس می توانم دوره های دیگر استاد و دیگر مراحل زندگی خودم را پشت سر بگذارم

    همه اینها بخش کوچکی از بودن در این سایت برای من بود

    ممنونم از استاد عزیز بخاطر این فایل عالی

    سپاس از خدای هدایتگر خودم

    سپاس از خدای فراوانی ها

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 22 رای:
    • -
      محمد حسین تجلی گفته:
      مدت عضویت: 2318 روز

      به نام خداوند مهربان و توانمندم

      درود بر شما آقا سعید عزیز

      دیدگاه شما رو‌ خط به خط و کلمه به کلمه خوندم

      لذت بردم و کلی تسحین کردم ایمانی که ساختید و دارید میسازید

      تحسین می کنم استمراری که دارید در بودن در سایت و فعالیت هایی که دارید

      بهتون تبریک میگم که برای خودتون ارزش قائل شدید و از کاری که دوستش نداشتید اومدید بیرون

      من مطمئنم کسب و کاری فوق‌العاده موفق راه می اندازید و یا شاید هم تا الان راه انداختید

      (چون این دیدگاه برای 4 ماه قبلِ شماست)

      به نکات طلایی و ارزشمندی اشاره کردید

      آن نکته بی شک الگوبرداری از افراد موفق است

      نگاهم را به آدم های موفق بدوزم و ببینم که رمز و راز موفقیت آنها چه بوده است

      وقتی که آنها موفق شده اند بی شک من هم موفق خواهم بود

      ذهن من با دلایل منطقی به این باور خواهد رسید که او هم می تواند و موفق خواهد شد

      سپاسگزارم و به دستان قدرتمند خداوند مهربان می سپارمتون

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
      گزارش نقض قوانین سایت
  7. -
    ملیحه توان گفته:
    مدت عضویت: 3515 روز

    سلام به استاد عزیزم و بچه مثبت اندیش گروه

    دیشب داستان خودم رو نوشتم تو دفتر .میخواستم تایپ کنم .ولی اینقدر گریه کردم .که شب موقع خواب تصمیم گرفتم راجع بهش چیزی ننویسم . با اینکه از گریه ام احساس منفی نگرفتم ولی از احساس عالی که دارم یه کم اومدم پایین تصمیم گرفتم الان چیزی ننویسم . من تمام اتفاقات زندگیمو با دید جدیدی که پیدا کردم دارم تجزیه و تحلیل میکنم .تو یه حالت سرمستی عجیبی هستم .نمی دونید چه حس خوبی دارم.استاد عزیزم دوست داشتم اینو بهتون بگم :استاد عزیزم از اینکه تو راهی که انتخاب کردی کم نیاوردی .ممنونم .به خاطر مقاومتتون ممنونم . به خاطر صداقتتون ممنونم . از خدا ممنونم .صدای شما مثل صدای خدا بود تو گوش من .شاید اگه شما نبودی اگه صدای گرم شما نبود من الان اینجا نبودم که نوشته ای بذارم.برای همه آرزو میکنم آرامش رو با تک تک سلول های بدنشون حس کنن.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 20 رای:
    • -
      محمدحسین حاتمیه گفته:
      مدت عضویت: 3990 روز

      ما هم برای شما بهترین آرزوها رو داریم. شما لایق بهترین ها هستید.

      حرف ها دارم

      با تو ای مرغی که می خوانی نهان از چشم

      و زمان را با صدایت می گشایی !

      چه ترا دردی است

      کز نهان خلوت خود می زنی آوا

      و نشاط زندگی را از کف من می ربایی؟

      در کجا هستی نهان ای مرغ !

      زیر تور سبزه های تر

      یا درون شاخه های شوق ؟

      می پری از روی چشم سبز یک مرداب

      یا که می شویی کنار چشمه ادارک بال و پر ؟

      هر کجا هستی ، بگو با من .

      روی جاده نقش پایی نیست از دشمن.

      آفتابی شو!

      رعد دیگر پا نمی کوبد به بام ابر.

      مار برق از لانه اش بیرون نمی آید.

      و نمی غلتد دگر زنجیر طوفان بر تن صحرا.

      روز خاموش است، آرام است.

      از چه دیگر می کنی پروا؟

      سهراب سپهری

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  8. -
    علی جوان گفته:
    مدت عضویت: 3975 روز

    سلام دوستان ارزشمندم

    ???????

    به نظرم رسید برخی از باورهای اشتباهی را که دوستان در بخش «رسیدن به آرزوها» در سوال هایشان داشتند با شما خوبان در میان بگذارم اگر شما هم بتوانید بر مطالب زیر بیفزایید شاید بتوانیم گره ای را باز کرده باشیم :

    1 – امان از تنبلی :

    خیلی از دوستان زحمت دانلود و دیدن فایل های رایگان را هم به خود نداده اند و در آرزوی محصولات هستند. به قول حافظ : «تو خود حجاب خودی از میان برخیز»

    اگر فکر می کنیم با نشستن می شود به موفقیت رسید بدانیم هرگز چنین چیزی اتفاق نمی افتد …

    2 – امان از تمرکز بر روی مشکلات :

    خیلی از دوستان فکر می کنند فقط خودشان مشکل دارند به خاطر همین هم بنده تصمیم گرفتم تا بعضی از مشکلاتی را که سابق بر این داشتم بیان کنم و بیان هم خواهم کرد. امیدوارم وقتی دوستان می خوانند خدا را شکر کنند که از این دست مشکلات ندارند.

    اگر فکر می کنیم با فکر کردن به مشکلات و گذشته می توانیم به موفقیت برسیم بدانیم که هرگز چنین چیزی اتفاق نمی افتد …

    3 – امان از عدم حرکت :

    خیلی از دوستان فکر می کنند موفقیت را می توانند در قالب یک قرص یا کپسول یا یک آمپول دریافت کنند و بعضی ها هم می گویند ما محصولات را هم تهیه کردیم و اتفاقی نیفتاده است. آن ها نمی دانند که موفقیت یک پروسه است که باید خود ما آن را طراحی و برنامه ریزی و عملیاتی کنیم و به نتیجه برسانیم نه دیگران.

    درحقیقت هر وقت توانستیم موفقیت را صادر کنیم به آن رسیده ایم نه اینکه آن را وارد کنیم و به همین خاطر است که بنده تاکیید دارم که کوچکترین موفقیت ها را هم بیان کنیم شاید چراغی را در دل بعضی ها روشن کنیم.

    بیایید موفقیت هایمان را صادر کنیم ….

    و اگر به دنبال موفقیت تو داروخانه ها هستیم بدانیم که هرگز چنین چیزی اتفاق نمی افتد …

    4 – امان از انتظار برای از راه رسیدن یک راه حل :

    خیلی از دوستان فکر می کنند برای تغییر باید منتظر بود و نمی دانند که تغییر یعنی حرکت. ما باید به سوی موفقیت حرکت کنیم نه آن به سوی ما.

    اگر منتظریم تا موفقیت درب خانه ما را بکوبد بدانیم که هرگز چنین چیزی اتفاق نمی افتد …

    5 – امان از عدم صبر :

    خیلی از دوستان فکر می کنند خیلی زود باید موفق شد خود استاد هم می فرماید فقط تغییر باورهایش 2 الی 3 سال طول کشیده و او هم چند سال طول کشیده تا به موفقیت برسد. اگر خبری از موفقیت نمی بینیم بدانیم هنوز باورها تغییر نکرده است و فقط دچار توهم تغییر باورها شده ایم.

    اگر می خواهیم بدون تغییر باورها به موفقیت برسیم بدانیم که هرگز چنین چیزی اتفاق نمی افتد …

    6 – امان از دست این جمله : «من نمی توانم باورهای غلطم را پیدا کنم»

    اگر نمی توانیم باورهای غلط را شناسایی کنیم مهم نیست بخدا مهم نیست. ما فقط شاد باشیم همین بخدا همین.

    بنده قول می دهم یا آن ها را پیدا خواهیم کرد یا آن ها از بین می روند.

    به قول حافظ : «هنگام تنگدستی در عیش کوش و مستی کاین کیمیای هستی، قارون کند گدا را»

    اگر می خواهیم بدون شادی به موفقیت برسیم بدانیم که هرگز چنین چیزی اتفاق نمی افتد …

    7 – امان از کمال گرایی :

    «برای برداشتن کوه باید از سنگ ریزه ها شرع کنی»

    تا سیر تکاملیمان را طی نکنیم خبری از موفقیت نیست اگر فکر می کنیم که یک شبه می شود به موفقیت رسید بدانیم که هرگز چنین چیزی اتفاق نمی افتد …

    هر چی آرزوی خوبه مال تو …

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 20 رای:
    • -
      میلاد صمیمی گفته:
      مدت عضویت: 3802 روز

      آقای جوان سپاسگزارم از توجه و لطف شما. مطلب بسیار خوبی را مطرح کردید… من دوست دارم به این نکته بسیار مهم را اشاره کنم:

      به قول استاد عزیزمان که میفرمایند:

      (((((((نمیشه که یه باور رو با شک و تردید در ذهن راه بدی و انتظار داشته باشی که ازش نتیجه بگیری.))))))

      من ریشه تمام مشکلات خودمو توی نتیجه نگرفتن در جاهایی که منتظر نتیجه هستم همین نکته بسیار ارزشمند میدونم.

      برای اینکه بدونین چقدر باورهاتون در مورد یک موضوع تغییر کرده فقط یه راه حل ساده وجود داره: ((((((ببینین در عمل میتونین اون باور رو اجرا کنید یا نه؟))))))

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
    • -
      fatemeh jahed گفته:
      مدت عضویت: 2870 روز

      اول از همه از صمیم قلب موفقیت شما رو تبریگ میگم و دریای ثروت ، معنویت وشادی همیشه در زندگیتان جاری ???? و درود بر شما آقای جوان عزیز ب خوب گزینه های طلایی اشاره کردین …

      بسیااااار زیبا و آموزندست ک هر کدام را بکار ببریم سریعتر ب نتایج های عاااالی خاهیم رسید …

      اما امان از آنکه بنشینیم و منتظر خبر فوق العاده باشیم…

      مثلا؟؟؟ آنکه ما در باغچه ای دانه ای بکاریم و منتظر رشد آن باشیم بدون آنکه ب آن کود، آب ، نور بدهیم و از آن مراقبت کنیم

      هر کاری را باید با اندیشه های درست و باورهای عااالی و همت بردباری و صبر پیش رفت تا روشنایی در او دمیده شود ..

      و اینک ک مطالب شما دوستان را میخانم ..

      ی حس خوب ی حال خوب ک انگار تا بحال آن را تجربه نکرده ام ..این همه ثروت و فراوانی این همه حال خوب شما دوستان عزیز براستی ک ما خدای بزرگی داریم و سالییان سال بود ک از آن غافل بودیم …

      و بسیااااار خوشحالم ک در میان باغ گل سرخی هستم ک هر لحظه ب لحظه اش پر از عطر خداوندی ،پر از نور ، پر از آرامش ،عشق ، مهربانی و ثروت است …

      برای تمامی شما دوستان معنویت سعادت ،سلامت ، و خوشبختی را از درگاه پروردگار یکتا خاستارم . هر چی آرزوی خوبه مال شما ..موفق ، شاداب و ثروتمند باشید …

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  9. -
    رهاخانم گفته:
    مدت عضویت: 2249 روز

    به نام الله

    خدایا شکرت

    سسلام

    وقتی در خانواده ی فقیری هستی ، باور میکنی که نیست ، یا هست برای ما نیست و با همین باورهای مخرب و ترمزها بزرگ می شی

    در طول زندگیت به آدم هایی برخورد میکنی که اونها تونستن ولی اونقدر مقاومت ذهنی داری و خودت هم نمیدونی که اینها عامل عدم موفقیت هست ، تا موفقیت آدم های بزرگ را دیدی دلایلی را برای خودت ، برای ذهنت برای اطرافیانت میاری تا قانع کنی حالا برای شانس بوده ، برای خانواده اش بوده !!!!؟؟؟ ولی هیچ کدوم از این ها نیست …دلیلی اصلی این هست که ایشون عزت نفسش بالاست و منی که می خواهم مثله ایشون باشم باید روی خودم کار کنم و ایشون رو برای خودم الگوی خوبی قرار بدم که ایشون که تونسته پس من هم می تونم و /// میشود /////

    باید تکرار کرد

    باید دوره ها و فایل ها را تکرار کرد

    باید به جز استاد ، به جز سایت عباس منش دات کام ، جای دیگه ای نرفت تا جا بیفته چون برای من که اینطوره چون درک موضوع ، درک و فهم همه ی آدم ها با هم فرق میکنه

    در قدم چهارم ، استاد خیلی مثال آوردن و خیلی هم برای ما جا انداختن این موضوع رو ولی بازم جای کار داره و باید تکرارش کرد

    من خودم نتایجم خوب بود خدا را شکر ولی می خواهم بازم بهتر بازم بالاتر بازم افزونتر

    خدایا شکرت

    خدایا سپاسگزارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 20 رای:
  10. -
    مهدی طالبی گفته:
    مدت عضویت: 3530 روز

    با سلام فراوان خدمت اقای عباس منش ودوستان هم فرکانس ثروتمند.

    حدود یکسال پیش بود که به دلیل درامد ناچیز وشرایط سخت وطاقت فرسای زندگی تصمیم به فرار از کشور را گرفتم به طوری که به هیچ وجه ممکن نتوانم دوباره به کشور برگردم.با ان حال اول قصد نقد کردن کل دارایی و سپرده کردن ان برای خانواده ام گرقتم تا در نبود من انها به جز از خداوند مهربان محتاج شخص دیگری نباشند.

    تا اینکه سراغ یکی از دوستان بسیار صمیمی ام رفتم و به او گفتم که می خواهم این کار را انجام دهم .

    ولی دوستم با این تصمیم من مخالفت نمود ویک فلش مموری به من داد وگفت نکات وقواعد ومطالب ان را به دقت پس از گوش دادن ودیدن مو به مو اجرا کن و تمرین کن اگر تا 2یا3ماه جوابی از جهان نگرفتی تصمیمت را عملی ساز.

    محتویات ان فلش مموری هیچ چیز نبود جز فایلهای استاد عزیز عباس منش(یک گنج بزرگ داخل ان بود. )بعد از مدتی زندگی من صد در صد تغیر کرد .

    و من قصد شرکت در سمینار ها ودوره های عباس منش را گرفتم ولی متاسفانه استاد از کشور رفته بودند ولی من نا امید نشدم و با تمام قدرت وتمرکز زیاد نکات کلیدی بسته روانشناسی ثروت را اجرا کردمو باورهایم را تغیر دادم.باورهایی از قبیل کار نیست پول کم شده رکود اقتصادی است خداوند ثروت مندان را دوست ندارد واز این قبیل باورهای اشتباه ومحدود کننده .

    از ان پس من که هرشب شیفته تلوزیون بودم وفیلمهای تلوزیون را زیاد تماشا میکردم به جای ان شروع به مطالعه کتابهایی از قبیل به سوی کامیابی غول درون بیندیشید وثروتمند شوید جادوی فکر بزرگ و غیره……نمودم جالب توجه است که من تا ان مدت حتی نمی دانستم ضمیر خدادگاه ونا خدا گاه چی هست و چکاری انجام میدهد.

    تا اینکه با تغیر باور هایم هر روز زندگی من بهتر و بهتر میشد وبا افراد خوبی شریک میشدم ودر امدم بهتر وبهتر میشد.ولی با ان همه هنوز رویای من عملی نشده بود اما بدون هیچگونه نگرانی به خداوند بزرگ و ربوبیت ان ایمان داشتم و میدانستم وباور داشتم که با تلاش وایمان به خداند به رویایم که ساخت وتولید قطعات کامیون های جدید (ولو)بود خواهم رسید

    تا اینکه با تلاش وپشتکار فراوان استفاده نمودن از نکات کلیدی اقای عباس منش بالاخره پس از تلاش فراوان پشت سر گذاشتن شکستها وسختیها به خواسته خود رسیدم .

    به راستی که موفقیت در حیاط خلوت منزل شما کمین کرده است.

    به راستی که ثروتمند بودن با شکوه است.

    به راستی که خداوند ثروتمندان را دوست دارد.

    بنده در طول این دوران فایل های بسیار زیادی از استاد عباس منش را گوش کردم و

    باورهای محدود کننده خود را تغیر دادم.

    و با پشت سر نهادن دوره های پیشرفته NLPضمیر نا خدا گاه را برنامه ریزی کردم که انسان موفقی باشم.

    ودر پایان با یاری خداوند مهربان که اقای عباس منش را سر راه من قرار داد وزندگی من را تغیر داد ارزوی موفقیت روز افزون تمام شمادوستان و مردم ایران وداشتن احساسی بسیار عالی و فکری عاری از هر گونه منفی نگری و فقر نگری را برای کلیه هموطنان عزیزم از خداوند مهربان و وهاب را خواستارم.

    با تشکر فراوان از گروه تحقیقاتی عباس منش.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 23 رای: