نحوه سناریو نویسی برای خواسته‌ها - صفحه 3

دسته بندی: پاسخ به مسائل زندگی

جواب‌های «عقل‌کل»دسته بندی: پاسخ به مسائل زندگینحوه سناریو نویسی برای خواسته‌ها
6

داستان سناریو نوشتن که یکی از تمرینات دوره قانون آفرینش برای «جهت دهی آگاهانه به کانون توجه» می‌باشد‌، از این اساس شکل می‌گیرد که
از آنجا که زندگی ما توسط فرکانس‌های ‌مان خلق می‌شود‌، یکی از راه‌هایی که به ما کمک می‌کند تا آگاهانه کانون توجه‌مان را از ناخواسته‌ها منحرف و متمرکز بر خواسته‌هامان نماییم‌، این است که با نوشتن جزئیات فراوان درباره آن خواسته‌ و توجه به آن‌، به احساس خوب برسیم.
افراد زیادی که می خواهند از این اصل برای خود یک تمرین مثل سناریو نویسی بسازند‌، بیشتر از آنکه تمرکزشان بر اجرای این اصل باشد که: برای رسیدن به یک خواسته‌، باید با آن خواسته هم‌فرکانس بشوی‌،
اصل و اساس را کاملاً فراموش کرده و به حاشیه می‌چسبند. یعنی مرتباً می‌پرسند:
باید به کلمات را به زبان حال بنویسم یا گذشته؟
باید حتماً سپاس گزاری‌ام را هم بنویسم؟
تا کی باید این تمرین را انجام دهم؟ …
از چه عبارتهای تأکیدی استفاده کنم؟
تا چه حد جزئیات را شرح دهم ؟
و سوالاتی از این دست.
برای پاسخ به این سوالات‌، لازم است ارتباط این تمرین را با بزرگترین و ساده‌ترین قانون کیهانی یعنی قانون فرکانس درک کنی. تنها در این صورت است که در این باره دیگر هیچ سوالی برایت بوجود نمی‌آید.
ما در جهانی فرکانسی زندگی می‌کنیم. پس جهان به کلمات نوشته شده‌ات، کاری ندارد. آنچه برای او مهم است، فرکانسی است که هنگام نوشتن این کلمات ارسال می‌کنی.
جهان مثل یک دستگاه است که ورودی‌ای را دریافت و بر اساس آن، خروجی مشخصی به تو ارائه می‌دهد. ورودی این دستگاه، فرکانس‌های توست و خروجی این دستگاه، تبدیل آن فرکانس‌ها به شکل اتفاق و تجاربی همجنس با آن فرکانس‌هاست.
یعنی جهان هیچ دخل و تصرفی در آن فرکانس‌ها ندارد، تمامش همان است که خودت فرستادی. فرکانس‌های تو حاصل باورها و کانون توجه توست. همه‌ی ما در هر لحظه‌ای که بیدار هستیم، در حال ارسال فرکانس هستیم و نکته اساسی که باید از خود بپرسی این است:
حالا که در جهانی زندگی می‌کنم که فقط به فرکانسیم واکنش نشان می‌دهد‌، چگونه فرکانس خواسته هایم را ارسال کنم؟
نوشتن سناریو می‌تواند راهی برای تنظیم فرکانس‌های هماهنگ با خواسته‌ات باشد. زیرا همانگونه که از نامش پیداست، سناریو یعنی تبدلی یک اتفاق به شکل کلمات و جملات.
فرض کن شما یک کارگردان هستی و می‌خواهی ماجرای رفتنت از خانه تا فروشگاه را بنویسی به گونه‌ای که بازیگر آن نقش با خواندن آن جملات دقیقاً بتواند آن ماجرا را اجرا کند‌، بدون آنکه سوالی از شما بپرسد.
پس باید ماجرا را با تمام جزئیان بنویس به گونه‌ای که بودن در آن فضا تو را به احساس خوب برساند. در واقع هدف از پرداختن به جزئیات‌، وسیله‌ای است برای تمرکز بر خواسته و بیشتر ماندن در احساس بهتر.
مهفوم سناریو نوشتن یعنی دیدن نکات مثب یک موضوع و تمرکز بر آنچه که رخ دادنش را دوست داری. در واقع تو با این وسیله از این خاصیت جهان که به فرکانس‌هایت واکنش نشان می‌ده‌، آگاهانه به نفع خودت و در جهت رسیدن به خواسته‌ات استفاده می‌کنی.
پس هر اتفاقی را که می‌خواهی برایت رخ دهد، برای خودت کارگردانی کن. زیرا در این جهان فرکانسی، ذهن فرق میان رؤیا و واقعیت را نمی‌داند. به این دلیل که فرکانس هر دوی آنها یکسان است.
یعنی چه شما تصویر کاملی از 10 دقیقه رانندگی با ماشین دلخواهت را در ذهنت بسازی و چه در واقعیت با همان ماشین به همان شکل و در همان خیابان‌ها رانندگی کنی، دقیقاً برای جهان یک فرکانس را دارد و هیچ تفاوتی میان آنها احساس نمی‌کند و در نهایت یک نتیجه که تجربه لذت رانندگی با ماشین دلخواهت را وارد زندگی‌ات می‌کند.
حالا که در چنین جهانی هستی که تنها به فرکانس‌هایت اهمیت می‌دهد ،پس هوشمندانه‌ترین کار این است که فرکانس‌های دلخواهت را به جهان ارسال کنی تا جهان هم اتفاقات دلخواه را وارد زندگی‌ات نماید.
مهم‌ترین نکته درباره سناریو این است که تو را به احساس خوب برساند. به احساس سپاسگزاری و بی‌نیازی از خواسته.
به احساس یقین .
زیرا مگر می‌شود آدم در حال تجربه اهداف و رویاهایش باشد و احساس خوبی نداشته باشد؟
بهایی که باید برای تحقق هدفت بپردازی احساس خوب است. حال آنکه احساس خوب‌، خودش یک نتیجه است کما اینکه ماندن در این احساس هزاران نتیجه جانبی دیگر را نیز به شکل عشق‌، سلامتی و ثروت وارد زندگی‌ات می‌کند.
یکی از مهم‌ترین قوانین که باید در زندگیمان بشناسیم‌، قانون فرکانس است. اساس زندگی ما بر این قانون است. ما موجوداتی فرکانسی هستیم که وارد جهانی شده‌ایم که به فرکانس‌های ما پاسخ می‌دهد.
به شما توصیه می‌کنم برای درک قانون فرکانس وتمرین سناریو نویسی و بهره بردن از این تکنیک در جهت ارسال فرکانس خواسته‌هایت و کنترل کانون توجهات، حتماً جلسات6 و 9 و 10 دوره راهنمای عملی دستیابی به آرزوها و تمامی جلسات دوره کشف قوانین زندگی را بارها گوش بده تا این قانون را خوب درک کنی.
به نظرم این جلسات و این دوره‌، بهترین جا برای درک چگونگی عملکرد این جهان فرکانسی و چگونگی همراه شدن با سیستم جهان است. زیرا پس از این جلسات، می دانی چه قدرتی داری و می دانی چطورباید از آن برای رسیدن به خواسته‌هایت بهره ببری و چطور دهنِ ذهنت را ببندی تا با نجواهایش مزاحم تمرکزت بر خواسته‌ات نشود و گمراهت نکند.

نمایش:  به ترتیب تاریخ   |  به ترتیب امتیاز   
29

سلام به استادعباسمنش عزیزم وتمام دوستان عزیزم درسایت عباسمنش ازخداوندمنان بهترینهای خواستهاتون راآرزومندم.سال84که دانشگاه راانصراف دادم رفتم توکاربنایی ولی یهروزمیرفتم ویه روزنمیرفتمـ.پدرومادرم مدام میگفتن فلان شرکت نیرومیخوادولی جواب من این بودکه من اولانمیتونم سریه ساعت مشخص برم وبیام ودوم اینکه من بیکاربچرخم این پولادرمیارم.همیشه پدرم میگفت تواصلانمیتونی خرجی یه زندگی رابدی ونمیتونی زن بگیری ولی من همیشه برعکس فکرمیکردم تااینکه بعدکلی شغل عوض کردن راننده ماشین شدم وزن عقدکردم.چندسال قبل ازعقدیه کارگاه تولیددستکش داشتم که ضررکرده بودم وجمع کردم.بعدعقدتصمیم گرفتم دوباره باخانمم دوتایی دستکش بزنیم.درآمدش اینقدرکم بودکه فقط پول یه بیرون رفتن ویه بستنی میشدوپول توجیبی.بهرحال ازاونجاکه من تصورم ازجوانی پولدارشدن بوداونم به راحتی هدایت شدم به فروش دستکش تازه حتی بدون یه هزارتومنی سال89بود.کم کم تکامل طی شدوهمیشه دوست داشتم مثل یکی ازبزرگترین پخش ابزاروایمنی شهرمون بشم تورویاهام تججسم میکردم ولی چیزی ازقانون جذب نمیدونستم وپله های ترقی راده تایکی میرفتم پولدارشده بودم ماشین خریدم کلی طلاخریدم ویه مغازه پخش زدم ومعروف شده بودم ولی اینجاس که اکثرآدمادیگه خودشون رارهامیکنن.دیگه هدف بزرگتری برای خودم تصورنکردم همه چیزداشتم ماشین خارجی وایسوزووموتورسنگین وکلی جنس تومغازه.ازدوستان خواهش میکنم درصورت رشدسریع یاآهسته همیشه یه هدف بزرگتربرای خودت تصورکن فکرنکن دیگه تمومه وتویه کسی شدی اشتباهی که من کردم.اونوقت باقانون واین مسیرآشنانبودم ولی اینابگم درعرض 4ماه نشدکه همه چیز رفت عزیزان من سرعت برگشت به نقطه اول یابدترازاول خیلی تاخیلی بیشتره ازسرعت جلورفتن وساختن.هرمعامله که میکردم بجااینکه درست تربشه ولی بدترمیشد.خلاصه طوری شدکه دیگه میترسیدم تصمیم بگیرم چیکارکنم وبخاطرهمین ازاطرافیان مشورت میگرفتم وهرکی هرچی میگفت انجام میدادم.میگم درعرض کمتراز4ماه سال93بودکه210میلیون هم بدهی داشتم درصورتی که دیگه هیچی حتی ماشین یاموتورم نداشتم ولی الان خداراشکرمیکنم بدهیارادادم ویه کارگاه تولیدلباس کارکه همون سالهاخریده بودم البته بیشتروسایلشوهمون سالفروخته بودم ولی دوباره یه سری وسیله دست وپا کردم وباهمین کاربدهیارادادم وبعدشروع به به روزکردن وسایل کارگاه کردم والان خداروشکر ماشین دارم ویه پس اندازبراکارکردن.حرفم اینه دوستان وقتی چیزی راباتمام وجودمیخ.ای وبهش فکرمیکنی داری دعوتش میکنی ولی بعدرسیدن به خواسته هات اگه مسیررافراموش کنی یافکرکنی مثلابه این ماشین یامغازه دیگه رسیدی به طرزغیرقابل باوردوباره برمیگردی نقطه اول یاعقبترازنقطه اول وسرعت برگشت خیلی تاخیلی بیشتره.همیشه تومسیرباش وهمیشه اهداف یارویاهات راآبدیت کن.فدای تمام عزیزان ودوستان گلم.دوستدارهمه عزیزان سایت رسول



1

2 سال پیش

سلام دوست عزیز ، واقعاً خیلی ممنون برای دیدگاهی که دادین ،این خیلی بهم کمک می‌کنه که همیشه وقتی ب هدفم رسیدم ی هدف بزرگتر بذارم که از مسیر خارج نشم واقعاً خیلی ممنون ،

من خودم تو کار تولید و پخش لوازم یدکی ماشین سنگین هستم و عاشق شغلمم و دوست دارم تو شغلم خیلی موفق بشم و برند شغلم رو معروف کنم و فروش بالایی داشته باشم ، الآن هدف گذاشتم فروشم رو در ماه ب ۵۰۰ملیون برسونم ،و براش همیشه عبارات تأکیدی میگم، خدایا شکرت که ماهی ۵۰۰ملیون فروش دارم

28

به نام خدا
من این ماه سناریویی که نوشتم دلم یک سفر تنها میخواست به جاهایی که برف هم بیاد چون خودم توی شهر کویری هستم و برای سفر هم که اجازه پدر مادرم لازم داشتم که اصلا اجازه نمیدن / ۲ روز بعد نوشتن دوستم بهم پیام داد و پیشنهاد سفر و من چون شرایطش نداشتم از نظر مالی خب کنسل شد و سپردم به خدا خودش درستش کنه یک هفته گذشت پول به حسابم واریز شد و با یک درخواست ساده از پدر مادرم باورم نمیشد که قبول کنند اونم پدر مادر من که سخت گیر ترین بودن و بعد که رفتم هواشناسی چک کردم حکمت اون یک هفته تأخیر من به این دلیل بود اون شهری که میخواستیم بریم برف بیاد دقیقا اون روزی که من میخواستم برم و اینکه چقدر خدا عزیزه که به همه خواسته ها پاسخ میده هر چقدر غیر منتطقی
شاد و سلامت :)


28

سلام دوستان عزیزم من هم میخوام داستان رسیدن به خواسته هام رو بنویسم.
من یه زمانی بدون اینکه هیچ امیدی داشته باشم فقط خواسته هام رو هرروز به زمان حال می‌نوشتم و سپاسگزاری میکردم طوری که انگار اونهارو دارم مثل رابطه ی رویایی مثل گوشی و لپ تاپ اپل مثل ایرپادوخیلی چیزهای دیگه… و زمانی که اینهارو می‌نوشتم اصلا در شرایطی نبودم که بتونم حتی بهشون فکر کنم ولی می‌نوشتم فقط می‌نوشتم و ته دلم هم به خودم می‌خندیدم میگفتم پریسا تو که هزار تومان هم نداری این چیزا چیه مینویسی ولی باز هم نوشتم و سپاسگزاری کردم تا اینکه شرایطی پیش اومد برام که اصلا وقتی نداشتم برای نوشتن و به کلی این نوشتن از یادم رفت تا چند ماه بعد که من به طور غیر منتظره ای برام یه خواستگار اومد و دیدم همونیه که میخوام و ازهمدیگه خوشمون ون اومدو عقد کردیم بعد از اینکه عقد کردیم نامزدم گفت من تازه این گوشی و لپ تاپی که دارم و خریدم اینارو میدم به تو و خیلی خوشحال شدم ‌و بدون اینکه یادم باشه که اصلا من یه زمانی اینها رو از خدا خواسته بودم و برای داشتنشون سپاسگزاری کرده بودم تا اینکه پنج یا شش ماه گذشت من داشتم‌وسایلم رو مرتب میکردم و دفترچه ام رو دیدم که توش کلی سپاسگزاری نوشته بودم اون لحظه و داشتم به این فکر میکردم که من چه زمانی بابت این رابطه و این چیزایی که دارم سپاسگزاری نوشتم که یهو یادم اومد من این چیزارو زمانی نوشتم که اصلا اینا رو نداشتم و اصلا امیدی هم برای رسیدن بهشون نداشتم ولی اصلا باورم نمیشد اگه تاریخ براشون ننوشته بودم خداشاهده باورم نمیشد اون رابطه ای که داشتم تجربه میکردم اون چیزایی که نوشته بودم اینقدر دقیق همه چیزی به حقیقت پیوسته بود که اصلا باورم نمیشد و ساعت ها توی شوک بودم که چطور ممکنه!!! آره من به هرچیزی که از خدا خواسته بودم ونوشته بودم رسیده بودم بدون اینکه بدونم قبلا اینهار و از خدا خواسته بودم آیفون دوازده لپ تاپ مک بوک صورتی با کوچیک ترین جزئیاتش به همشون رسیدم.خدایاشکرتتتتتتت



3

1 سال پیش

سلام پریسای قشنگم وای چقدر کامنتت دوست داشتم 😍😍بهم کلی امید انگیزه داد و من در مسیری که دارم محکم تر پر اراده تر کرد سپاسگزارم .میشه ازت خواهش کنم جزئیات نحوه نوشتن چطوری نوشتن بهم بگی مثلا باورهات راجب ازدواح چی بود که دقیقا همون رابطه بدست اوردی؟

سلام مرضیه ی عزیز خداروشکر که کامنت من براتون مفید بوده و بهتون انگیزه داده😍

راستش من فکر میکنم یکی از مهم ترین دلیل رسیدن به خواسته ام نچسبیدن و رها کردن بوده تو کامنتم گفتم که من اون سپاسگزاری رو نوشته بودم ولی بعد مدتی کلا یادم رفته بود که اونهارو نوشته بودم همین رها بودنه باعث شده بود من به به اون خواسته هایی که داشتم برسم و من اصلا این کارو آگاهانه انجام نداده بودم و مشغولیت ها باعث شده بود یادم بره ولی مدت ها بعد که نوشته هام رو دیدم فهمیدم من اینها رو از خدا خواسته بودم و خدا هم منو به خواسته ام رسوند.درباره ی نحوه ی نوشتن هم بگم که من مثلا می‌نوشتم خدایا سپاسگزارم ازت که من همسری دارم که مثلاً مهربونه جملات رو به صورت سپاسگزاری و در زمان حال می‌نوشتم که انگار به اون خواسته رسیدم.


1 سال پیش

ممنونم از اینکه پاسخ بهم دادی 😍خیلی خوشحال شدم برات پس دوتانکته کلیدی بود یکی با حس خوب نوشتن به زبان حال و شکرگزاری کردن دومی رها کردن و فراموش کردن اون خواسته

ممنونم😊

27

سلام و آرزوی سلامتی برای همه ی دوستان
خدایا شکرت دوستت دارم
در های قلبم باز شده است بسان کودک سه ساله ای هستم پر از شور و شوق زندگی
خدایا سپاس گذارم
دوستت دارم
چند لحظه ای هست خانواده ام با کلی لحظات خوش وزیبا اینجا را ترک کردند
سه روز کامل اینجا کنار من و همسر و فرزندانم خیلی به آن ها خوش گذشت
و خدارا شکر میکنم ولذت فراوانی از شادی عمیق آن ها بردم
خدایا شکرت به خاطر وجود پدر ومادرم
چه قدر مقدس است وجود پدر و مادر
خدایا شکرت
داخل ساختمان میروم همه جا مرتب است خدا راشکر همسر برادرم خیلی مهربان وزرنگ است خیلی در پختن ناهار و شام کمک میکرد
و خدا را شکر برادر هم کمک میکرد با وجود همسر بالیاقت و مهربانش کلی به قابلیت هایش افزوده شده است.و عالیترین اند.
خدایا شکرت چه قدر به بچه ها خوش گذشت
خدایا ممنونم که بهشت را در این دنیا میبینم
خدایا شکرت بچه ها در اتاقشان هستند
و درس هایشان را مرور میکنند
همسرم سر کار است
بیشتر کارمن هم دور کاری است هفته ای دو روز سر کار میروم
کار کردن برایم تفریح است
هر جز از زندگی ام برایم فراخی و آسانی است
خداجونم شکرت
هر لحظه شادی عمیق و درونی همه ی وجودم را فرا میگیرد
از ساختمان ویلا بیرون میایم
همیشه یک دسته پرنده بالای آسمان ویلایمان بازی میکنند مسیری را دایره وار دور میزنند و تکرار میکنند
بازی جزیی از شاد بودن است
خدایا شکرت
چقدر لذت میبرم آسمان آبی را میبینم
چه قدر جا دارد این آسمان
خدایا شکرت
همه چیزت این همه جا دارد و فراخ است
بینهایت ثروت ،عظمت ،عشق ،زیبایی،آرامش
چند کیلو تخمه ی آفتاب گردان شسته بودم و در کنار دریاچه روی پارچه ای پهن کردم تاخشک شوند
پرنده ها دسته دسته میآیند و میخورند
پارچه ای روی آن کشیده بودم تا پرنده ها نخورند
وقتی داخل ساختمان بودم دیدم که گنجشک ها دسته ای با نوکشان پارچه را از روی تخمه ها برداشتند
چه صحنه ی زیبا و هوشمندانه ای بود و بسیار تحسین کردم
قبلا در کارتن سیندرلا این صحنه را دیدم
خدایا شکرت دوستت دارم
مورچه های سیاه هم بیکار ننشسته اند
دانه های گندم را که کنار رودخانه روی زمین ریخته شده را با خود حمل می‌کنند
خدایا شکرت من عاشق خوشه های گندم هستم
خدایا دوستت دارم
چند خوشه را چیدم ودر گلدان گذاشتم و به اتاق محمدم میبرم ولی دوست دارم بیشتر لذت ببرم لب ورودی میگذارم تا بعداً ببرم
نم نم باران می‌بارد دوست دارم کمی دورتر بروم
گالش هایم را در می آورم من به حس لمس کردن خاک عادت کرده ام
پاهایم از راه رفتن روی خاک کیف میکند
ومن نمیخواهم این لذت دوست داشتنی وناب را از او بگیرم
خدایا شکرت
راه میروم ونفس میکشم میخواهم همه ی بودن را استشمام کنم
خدایا شکرت
چه هوای دلپذیری
چند پرنده ی مهاجر لب دریاچه نشسته اند و آب میخورند
چه قدر زیبا هستند
دلم میخواهد بگیرمشان و نوازششان کنم
خدایا شکرت
چقدر نگاه کردن به آب روح بخش است
آب
آب چقدر زلال و پاک است چه قدر همه چیز با آب زیباتر است
خدایا شکرت
می‌نشینم تا تمام وجود سراسر از عشقم زمین و طبیعت را حس کند
سپاس گزاری میکنم
پارسای عزیزم میآید یک بیل کوچک دارد زمین را میکند میخواهد خاک بازی کند
و خانه ای کوچک بسازد دستان کوچکش چه قدر از این کار لذت میبرد با شوقی وصف ناپذیر با خود سخن میگوید ومن هم از لذت بردن او بسیار عمیق شاد میشوم و خدا را سپاس میگویم
خدایا شکرت
بلند می‌شوم تا مانع هوشیاری ناب خدایی اش نشوم .راه میروم دستانم را زیر آسمان سخاوتمند میگیرم نم نم می‌بارد
و با باریدنش مرا سرخوش و شادمان میکند
خدایا شکرت
هر ذره در رقص و نو شدن وپایکوبی است
خدایا شکرت
خورشید در آسمان فرمانروایی میکند
دل زمین به وجودش گرم است و آرامش دارد
و خورشید از این موضوع شادمان است و سخاوتمندانه وبااحترام می‌تابد
همه ی وجود طبیعت با احترام وباادب رفتار میکنند
ومن لذت میبرم و خدارا شکر میکنم
خدایا چه بگویم و چگونه توصیف کنم
بوی ریحان میآید ریحان های بنفش وتره های زیبا و نازک اندام
می‌نشینم دسته ای ریحان می‌چینم و لحظاتی فقط بوی نابش را میکشم
محمد نان وپنیر وریحان دوست دارد
چند دانه گوجه فرنگی هم می‌چینم
سیر نمی‌شوم از بو کشیدن ولذت بردن
خدا را شکر میکنم
خدایا دوستت دارم
و زندگی را لحظه به لحظه زندگی میکنم.
حیف است که لحظه ای را زندگی نکنم
خداوند هر لحظه با من است با این همه زیبایی.!!!!!!!



2

2 سال پیش

سلام

خداوند با من است هرلحظه با این همه زیبایی ……

سپاسگذارم بابت این همه شور وشوق زیبا

سپاسگذارم بابت چیدن جملات پر از شادی .

سپاسگذارم دوست خوبم ممنون


2 سال پیش

اعظم عزیز.. خواندن متن زیبای شما به اندازه یک شعرِ لطیف و پر از احساس برایم لذت بخش بود. چه قلم زیبایی و چه طبع لطیفی! سپاسگزارم که زیباییهای زندگیتو با ما به اشتراک گذاشتی و امیدوارم لحظه لحظه های زندگیتون همواره لبریز از نشاط و آرامش باشه.

27

به نام خداوند بخشنده و مهربان
سلام و درود فراوان به استاد عزیز و خانم شایسته 💙
من یک سال پیش در جایی زندگی میکردم که هیچ امکانات رفاهی نداشت و خونه ای که داشتم با کسی شریک بودم(ماشین هم نداشتم) سالها بود که مشتری می آوردم ولی فروش نمیرفت یا اینکه شریکم میگفت این قیمت نمیفروشم
از اونجایی که من ماهها بود فایل های دانلودی رو گوش میکردم و سعی میکردم اون آگاهیهای ناب رو توزندگیم اجرا کنم و واقعا از همه ی این آگاهی ها تو بحث فراوانی(تضادی که داشتم ) و شکرکذاری ، به لطف الله مهربان خیلی خوب پیشرفت کرده بودم و هرصبح و هرشب توذهنم باخدا صحبت میکردم و دقیقا با جزئیات کامل خواستمو به خداوند میگفتم ومینوشتم تا اینکه چند ماه بعد که آخر سال هم بود شریکم گفت میخوام سهمتو بخرم و این درحالی بود که من اصلا فکرشو نمیکردم که پول داشته باشه و بوم بوم بوم
اتفاقهای خوب یکی پس از دیگری افتاد ،این درحالی بود که خانمم میگفت وای یعنی دیگه نمیتونیم خونه داربشیم ؟؟
بهش گفتم بیا فعلا با چیزی که داریم لذت ببریم مطمئن باش که خداوند خونه هم بهمون عطامیکنه
خلاصه اینکه به طرز معجزه آسایی یه خونه تو بهترین جای شهر رهن کردم که پراز فراوانی و نعمت هست و یه ماشین خریدم که واقعا نسبت به قیمتش کم کار و عالی و عالی هست این ماشین (خدایاشکرت)
و نمیدونین که تو عید و بعداز اون چقدر جاهای خوب و عالی رفتیم ولذت بردیم
من هم مثل استاد اهل شنا و آب هستم باورتون نمیشه الان چند ماهی هست که انقدر جاهای خوب واسه شنا رفتیم که حد و حساب نداره
خداوندا واقعا ازصمیم قلب ازت ممنون و سپاسگذارم 🙏🙏💙✌❤
واز استاد عزیزم واقعا ممنون و سپاسگذارم 🙏🙏⚘⚘
ازمریم جان هم واقعا ممنون و سپاسگذار هستم 🙏🙏⚘⚘

به قول شهسان عزیزم ،❤استاد تو گلوی خداوند هستی 😊🥰
استاد عزیزم تو به هرچیزی که تو زندگیت رسیدی واقعا لیاقتشو داشتی و داری 👍❤❤
از الله مهربان برای استاد و مریم عزیز و همه ی اعظای سایت
سلامتی ،ثروت ،معنویت و آرامش دراین دنیا و سرای جاودان خواهان و خواستارم 🤲🤲🤲❤❤⚘⚘


27

سلام و بازم تشکر برای توضیحات زیباتون خانم شایسته عزیز
من اول که با تهیه قانون افرینش سناریونویسی رو انجام میدادم نتایج فوق العاده بود و هر روز این کار را انجام میدادم. باز برای یاداوردی به خودم و توصیه به دوستان برای این تمرین قدرتمند را دارم.
الان دقیقا دلیل این کار رو فهمیدم
وقتی حس سپاسگزاری از بودن ی سری از نعمتها در سناریو نویسی داری و زودتر به اون خواسته رو میرسی رو میفهمم
بهترینها رو براتون ارزومندم



1

8 ماه پیش

سلام به استادعزیزم و مریم بانوی بی نظیرم و به اعضای این خانواده صمیمی که بهترینید

من امشب هدایت شدم به این قسمت

خدارا بی نهایت شکروسپاس

سناریویی که دلم میخواد بنویسم این هست::::

عروسی پسرم ایمان هست با یه دختر بسیار زیبا و فوق‌العاده که خانواده خیلی عالی و سرشناس و متمولی داره و بسیار کدبانو و فهمیده و بااصول و اهل زندگی و بادرایت و مدیر و مدبره، و با پسرم زندگی پراز عشق و شادی و خوشبختی و سعادت و صمیمیت دارن و از زندگیشون نهایت لذت رو می‌برن ایمان بسیار خوشتیپ و خوش اندامه و شاداب و بشاش ، و مسئله خدمتش با دستان پرقدرت خداوند به آسانی و زیبایی و عزتمندانه حل شده ، مجلس عروسیش بسیار زیبا و شگفت انگیز و مجلل و باشکوه هست با پذیرایی بسیار عالی و رقص و شادی و شعف تمام حضار

عروس قدبلنده که متناسب با ایمان هست و سفید و موهای پرپشت و مهربان و باوقار.

کوچه مون و خیابان پر از گل و سرسبزی و زیبایی شده وقتی که عروس رو به خانه میاریم صدای شادی و پایکوبی اهل محله همه جا رو پر میکنه.

خدایا شکرت برای این لحظات زیبا و پربرکت

شکرت که به آرزوم رسیدم

شکرت که ایمانم صاحب دوقلو بچه زیبا و دوست داشتنی شده که هممممه عاشقشونن

خانواده عروسم همه عاشق پسرم هستن و خانواده من هم احترام بسزایی برای همسر ایمان قائلند شکرت بخاطر آیت روابط زیبا و لذت بخش و ماندگار،

شکرت خداجونم که ایمان ماشینهاشو عوض کرده و ماشین شاسی بلند عالی و پرقدرت و سالمی خریده شکرت که درآمدش خیلی عالیه و به کار مورد علاقش بالاخره با درآمد دلاری بالا دست پیدا کرده

شکرت که درآمد خودم بسیار بالاست و براحتی هرآنچه نیاز دارم و برای عزیزانم و خانواده و دوستانم هزینه میکنم

شکرت که کار عالی و بی نظیری دارم و هم سفر میکنم و لذت میبدم و هم پول حسابی می‌سازم و شادم و میلیارد میلیارد پول وارد حسابم میشه

خداجونم شکر که آپارتمان تهرانم مرتب و زیبا و عالی شده و تمام امکاناتش رو فراهم کردم

شکرت که حال و اتاق و … اپارتمانم بسیار عالی و خوش نقشه و دلباز شده شکرررت بی نهایت

27

سلام
چیزهایی که در مورد خودم نزدیک به یک هفته ست بیشتر و بیشتر حس می کنم رو می نویسم تا بماند به یادگار:
خدایا شکرت که من هر روز خیلی زیبا و زیباتر میشم.
خدایا شکرت که هر روز صورتم خوشگل تر و سفیدتر و براق تر میشه.
خدایا شکرت که ابروهام هر روز خوش حالت تر و خوشگل تر میشه.
خدایا شکرت که چشمام هر روز رنگشون شفات تر و عسلی تر و به سبز تر میشه.
خدایا شکرت که هر روز لبام قرمز تر و خوش فرم تر میشه.
خدایا شکرت که موهام هر روز خوش رنگ تر و پر پشت تر میشه.
خدایا شکرت که هر روز دستام لطیف تر و سفید تر و کشیده تر میشه.
خدایا شکرت که هر روز ناخن هام محکم تر و سفید تر و زیبا تر میشه.
خدایا شکرت که پاهامم هر روز سفید تر و لطیف تر میشه.
خدایا شکرت که اندامم هر روز خوش فرم تر میشه.
خدایا شکرت که هر روز حس میکنم قدم بلند تر میشه.
خدایا شکرت که هر روز جون تر و جوون تر میشم.
خدایا شکرت که هر روز موفق تر و موفق تر میشم.
خدایا شکرت که هر روز خواستنی تر و محبوب تر میشم و قلب ها رو برام رام می کنی.

خدایا سپاسگزارم که تو رو دارم و این احساس ها رو در قلبم ایجاد کردی.


27

هر اتفاقی رو که دوست داری در هر زمانی برات بیفته رو با جزعیات زیاد مینویسی و بطوری که کاملا برات واقعی بنظر میرسه و تخیلی نیست و به این صورت به احساس خوب میرسی

این بهترین روشش هست



2

3 سال پیش

سلام

آقای ابودردایی کلام‌شما جادوس غذای روح من است متن های شماشده نماز من هر لحظه به عشق متن های شما میام‌تو سایت خیلی زیبا نوشتید تحسینتون میکنم برای قدرت بیانتون من همیشه متن هاتون رو پیگیری میکنم

و ازته قلب باهاشون ارتباط میگیرم

موفق باشید و پیروز و ثروتمند و درپناه خداوند هدایتگر


3 سال پیش

سلام آقای ابودردایی واقعا ممنونم به خاطر نوشتن این سناریوی زیبا و طولانی که شاید بعضی ها حوصله ندارن بخونن چه رسد به اینکه شما با این جزئیات و با حوصله نوشتید من دو سال هست که با استاد هستم ولی با خوندن سناریوی شما کاملا متحول شدم طرز فکرم عوض شد واقعا دوست دارم از صبح تا شب را با همین نوشته های سناریوی شما بگذرونم فقط همین

امیدوارم انرژی های مثبتم به سمتتون بیاد که مطمئنم میاد چون ذهن من متحول شد به سمت عالی فکر کردن و عالی نتیجه گرفتن

سپاسگزارم ازتون

27

به نام خداوند بخشنده بخشایشگر دلم خواست بیام یه سناریو راجب خانه آینده ام که مال خودم هست بنویسم.
خانه من متراژش بزرگ نزدیک ۶۰۰ متر بنا که ۴۰۰ متر اون حیاط هست و ۲۰۰ متر بنا خانه ام هست خانه من شیک ساده مدرن و نوساز است . تو موقعیت جغرافیایی مناسب توی یک محل ساکت. ارام با کوچه های دلباز و سرسبز .مردمان محل سکونت ادم های شاد مهربان ساکت ارام هستن محل زندگی من دور از هرگونه حاشیه است .آب وهوای محله من خنک معتدل است برف باران می آید همه حا سرسبز همون بهشت وعده داده شده خداوند است .هر طرف نگاه می کنی سرسبزی جنگل باغ بوستان می بینی.دسترسی اسان به امکانات شهری و سرویس حمل نقل داره با کمترین هزینه میشه کل شهر گشت.
هواش پاک صاف ابری و آسمان آبی صدای پرندگان کل فضای خانه رو پر می کنه .همیشه آفتاب تو خانه می افته .
خانه من دوبلکس است و نورگیری خیلی مناسب داره از همه طرف پنجره به سمت حیاط داره .
داخل حیاط یه استخر زیبا هست دور تا دور حیاط پر از گل گیاه های رونده است. داخل حیاطم درخت های نارنج پرتقال زیتون و انار و لیمو وخرمالو و گوجه سبز و انگور و گیلاس است حیاط به شدت دلباز انگار وارد باغ شدی پر از گل های سرخ سفید محمدی و رز است یه قسمت حیاطم محصولات کشاورزی سبزی خوردن ریحان ونعنا کاشتم وقتی وارد حیاط میشی بوی خوش ریحان و عطر نارنج دیوانه می کنه ادم رو.
از زمستان هاش و پاییزهای حیاطم نگم که بوی انار و خرمالو و صدای برف باران و خش خش برگ های خشک درختان ادم مست ومدهوش می کنه.
داخل حیاط آلاچیق و کباب پز هست .که داخلش طراحی کردم برای عصرها و خوردن چای بیسکویت. داخل حیاط تاب دارم و پارکینگ اختصاصی و سگ وگربه من عاشق حیوانات هستم
یه گربه سگ تپلی پشمالو داریم.
ازدر اتاق که وارد خانه میشی یه پنجره سرتا سری بزرگ روبه حیاط داره که روبه روش پر از پتوس و شمعدانی و گل های رنگارنگ زیباست.داخل خانه من ۴ تا اتاق خواب دوتا سرویس حمام و دست شویی و یه اشپزخانه دلباز،هست
کابینت های مدرن سفید و قهوه ایی داری هود و تهویه مناسب رو به بیرون پنجره داره موقع آشپزی میشه صدای باران شنید.یخچال و ماشین لباس شویی بهترین مارک هست وسایل اشپزی و کیک پزی انواع لوازم ضروری دارم.خانهه من تلفییقی از سادگی و سنتی بودن و مدرن بودن ‌
یه بخش خانه اختصاص دادم به کافه خانه داخلش قهوه ساز و انواع قهوه و کافی و چای انواع نوشیدنی های گرم و شکلات و کیک بسیکویت هست.پاتوق عصرهام خوردن قهوه و گوش دادن شجریان است یا خوندن کتاب .
تو هالم مبل راحتی تلوزیون بزرگ و تمام وسایل بر حسب دکوراسیون داخلی تم سفید وسبز و طوسی یا آبی هست.
اتاق مطالعه و کتابخانه بزرگ مجزا دارم.
هرکدام از ۴ تا اتاق خوابهام با بهترین وسایل و شیک ترین وسائل آراسته شدن .
یه خانه دنج مرتب تمیز و خلوت دارم
تمام امکانات رفاهی و کمد دیواری و همه شرایط محیاست
روی دیوارهای خانه اشعار مولاناست
خانه من نشان دهنده شخصیت یه خانم اصیل ایرانی است و ارامش توش موج میزنه .
عصرها درحالی که لباس ساحلی خنک تنم و موهام در دست باد روانه است
در حالی سبزی چیدن درحیاطم
زندگی من سرشار از ارامش شادی عشق است


26

سلام
خیلی رو این موضوع فیلتر ندارید و به صورت بی نهایت هرچی که میخواینو بنویسید ولی بهتره که در زمان حال باشه مثل
من امروز لپتاپ مورد علاقما خریدم



2

4 سال پیش

دقیقا دوست عزیزم …بنظرم باید فرض کنی ک دقیقا اونجایی و میخوای ببینی و بنویسی

مثلا به این شکل

خدایا شکرت چقدر این هوا عالیه … همسرم بوگاتی جدیدی خریده و امروز میخوایم بریم یه دوری باهاش بزنیم … من سندلای صورتیم و پوشیدم و یه لباس راحت تنم کردم لب استخر راه میرم و خدارو شکر میکنم بابت این معجزاتی ک پشت سر گذاشتم … عشقم از بالکن صدام میکنه میگه چی پوشیدی میخوام هم رنگ خودت لباس بپوشم … بعد هردومون صورتی پوش شدیم یجورایی با رنگ ماشینم ست شدیم … هوا تا بعدازظهر ابری میشه … یه بارون در راهه احتمالا امشب یه طوفان ریزم بیاد …ولی جای نگرانی نیست من عاشق این هوای استوایی هستم عاشق این بارونای گاه و بی گاهم … خودم خلق کردم این شرایط رو …

🌹🌹🌹


4 سال پیش

خدایاشکرت من امروزلپ تاپ موردعراقه ام رو خریدم

26

الله نور السماوات والارض
سناریو نویسی اتفاقات آینده که برای دوست فرضی تعریف می شود:
وای بزار می خوام جزئیات اتفاقات امروز تعریف کنم انقدر شادم و ذوق دارم خوابم نمیره .صبح با پارتنرم صحبت کردم و عصر خانوادش با مادرم تماس گرفتن انقدر استرس داشتم که نفسم حبس شده بود خیلی خوشحال بودم اما یکم ترس از جواب خانواده و اتفاقات بعدش هم داشتم با اجیم تماس گرفنم بیاد پیشم . مامانم گفت اوکی بزار با پدرش صحبت کنم .شب بابام که امد مامانم گفت و پدرم اجازه داد بیان برای امرخیر😍😍باورت میشه انقدر ذوق دارم انگار بچه شدم ناگفته نمونه اون صدبرابر من خوشحاله.
….
رفتم لباس برای مراسم خواستگاری گرفتم انقدر این لباس زیباست که زیبایم دو چندان کرده یه کت شلوار آبی رنگ با نگین و طرح زیبا
اماده شدم خانه مرتب و همه چی محیاست
خودمم اماده شدم
بهش پیام دادم گفتم استرس دارم گفت دیوانه استرس چی .شب شد امدن دست گلی که برام گرفته بود انقدر بزرگ زیبا بود پر ازگل های زیبا و ماندگار .شیرینی
چشامون که بهم افتاد چند لحظه انگار زمان متوقف شده بود
چشای جفتمون از ذوق برق می زد اشک آلود نگاه های عاشقانه انگار قلبم داشت از جاش در می امد تا قبل از این همچین احساسی هیچ وقت تجربه نکرده بودم انگار گم شده قلبم پیدا کرده بودم .
نشستن صحبت ها انجام دادن همه چیز اوکی بود دوتا خانواده خوش برخورد رفتار محترمانه گفت گو سرشار از ارامش
پارتنرم شرایط مهریه و خانوادم قبول کرد اونام شرایط اونا همه چیز در کمال اسایش ارامش بود
خانوادش رفتار محبت امیز با من داشتن و خیلی ازم تعریف کردن.
وقتی ازمون خواستن باهم دوتایی صحبت کنیم یخ زدم وقتی تو اتاق برای اولین بار دستام گرفت گفت دیدی مال هم شدیم دیدی سر قولام موندم من هنوزم باورم نمی شد که کنارمه تا وقتی من تو آغوش خودش گرفت هردومون گریمون گرفته بود به خاطر ثبت اون شب باهم عکس یادگاری گرفتیم و همه چیز به خیر خوشی اون شب گذشت.
…‌‌‌….
امروز صبح زود بیدار شدم هنوز ناشتام می خوایم بریم ازمایش خون ترسیدم یکم اما اون عین خیالش نیست دائم شوخی می کنه مثل همیشه داره سربه سرم میزاره دستامون تو دست همه داریم می ریم ازمایشگاه با اجیم.
تو ماشین انقدر خندیدیم شوخی کردیم دل درد کردم رفتیم ازمایشگاه دیواته کلی اذیتم کرد اما وقتی می خواستن از من خون بگیرن انگار قلب اون داشت کنده می شد خلاصه ازمایش اعتیاد دادیم همع چی نرمال بود یه چی خوردیم کلاس ها شرکت کردیم و تمام😂❤️
…….
امروز می خوایم خرید های عقد حلقه لباس ها انجام بدهیم
نمی دانم لباسم چه مدلی بردارم لباس حالت مانتو مجلسی میگیریم چون دو هفته دیگه عروسیمون هست .
رفتیم خرید حلقه نگین دار زیبا که همیشه دوست داشتم برداشتم اونم برداشت رفتیم رستوران ناهار بعدش من مانتو شال و شلوار مجلسی شیک سفید برداشتم اونم لباس اسپرت .
انقدر راه رقته بودیم و هماهنگی خرید نقل و گل و وسایل کادو سر سفره عقد داشتیم می مردیم.
برام نیم ست گوشواره ساعت و گردنبد گرفت منم براش ساعت خریدم برگشتیم خانه.
….‌
امروز روز عقدمون دل تو دلم نیست انقدر هردومون خوشحالیم که داریم مال هم می شیم کل مسیر دوتایی انقدر شوخی کردیم حسین اذیتم می کرد از وقتی امده بود ارایشگاه دنبالم..رفتیم محضر عاقد امده بود همه شاد بودن سرسفره هی سربه سرم می زاشت اولش که خنده زیاد بعدش که من بله گفتم زد زیر گریه بغلم کرد گفت همیشه ارزو داشتم مال من بشی 🙃
…..
درگیر خرید جهیزیه ایم همه وسایل اونطوری که دوست داشتم باب میلم بود تو تم مدرن اروپایی شیک ساده با تم سفید طلایی مشکی طوسی سبز،یشمی برداشتم جهیزیه تکمیل شده باید امروز بریم خانه خودمون مرتب کنیم وسایل بچیمیم
رفتیم خانه تمیز کردیم وسایل جایگذاری شد و تمام اخیششش چه حس خوبی هیچ جا خانه ادم نمیشه.
….
امروز روز عروسیمون همه چی عالیه به نحوه احسن اصلا فکرش نمی کردم انقدر همه چی لاکچری تمام باشه از لباسامون تا بهترین تالار و کیک و فیلم بردار
عروسیمون یکی از بهترین مجالس بود و عالی بود همه چی 🙃❤️مخصوصا رقص دو نفرمون که براش تمرین کرده بودیم.
الان اخر مراسم و تمام شد دونفری کلید انداختیم و زندگی سرشار از عشق ارامشون با توکل به خدا شروع کردیم😊😊😊


25

بنام خداوند بخشنده مهربان

من امشب هدایت شدم به این صفحه و موضوع سناریو نویسی ،دو سال پیش در یکی از فایل های استاد و از زبان استاد در مورد معنی سناریو و سناریو نویسی شنیده بودم و همون موقع ها تصمیم گرفتم همیشه انجامش بدم، من بیشتر از یک سال و نیم هست که سناریو نویسی انجام میدم یا شب ها قبل از خواب یا اول صبح سناریوی همون روز رو می نوشتم و می نویسم و بیشتر چیزهایی که می نویسم اتفاق می افته ، از خرید هدیه یا گل از طرف همسرم تا فروش خوراکی که درست میکنم برای فروش،واریز پول به کارتم گرفته تا بیشتر شدن روزیم ،دعوت شدن از طرف یه دوست ، درک بهتر از قوانین و دوره های استاد و این چیزها ، و بابتشون از خداوند سپاسگزاری میکنم و این برام یه عادت شده و خیلی حس خوبی میگیرم، بیشتر وقت ها اول صبح انجامش میدم و میرم سراغ کار و زندگیم و شب که می‌خوام نکات مثبت روزم رو بنویسم متوجه میشم چیزهایی که در ستاره قطبی و سناریو نوشتم اتفاق افتادند و امشب به لطف خدا و صحبت های استاد و از خواندن نوشته های شما دوستان عزیز کلی آگاهی ناب بدست آوردم و می‌خوام سناریو نویسی آینده رو انجام بدم ،
جالبیش اینجاست نیم ساعت پیش داشتم با خدا حرف میزدم و می نوشتم؛ ازش خواستم برای فلان مورد و بهمان موضوع کمکم کنه ،بهش گفتم خدای قدرتمند من ، من در برابر علم و آگاهی تو هیچم ،همه چیز رو به خودت میسپارم ،آسانم کن برای آسانی ها .
سناریو :
هوا کمی خنک شده و بوی پاییز رو میشه حس کرد، با صدای آلارم گوشی از خواب بیدار شدم و قبل از هر چیزی تمرین ستاره قطبی رو انجام دادم و در دفتر یادداشت کردم ، سپاسگزاری اول صبح رو نوشتم و مثل همیشه سرشار از حس خوب داشته هام شدم ،کیانا رو بیدار کردم و بعد از گذاشتن صبحانه اش با سرویس راهی مدرسه کردم ،خدایا شکرت که دخترم در بهترین مدرسه درس میخونه و امسال هم راحت و عالی با سرویس به مدرسه میره.
مشغول چای دم کردن بودم که بزرگمهر از خواب بیدار شد و سمتم اومد و بهم گفت سلام مامان صبح بخیر ،قند توی دلم آب شد و خداروشکر کردم که پسرم راحت و روان صحبت می‌کنه و کارهای شخصیش رو خودش انجام میده ،همسرم رو بیدار کردم
کنار هم صبحانه خوردیم و سه تایی ادماده شدیم برای رفتن .. همه ی کارهای خرید ماشین انجام شده و امروز ماشین تیبا دوی صفر سفید بنامم سند میخوره ،و من خیلی خوشحالم یکی اینکه چند ماه پیش گواهینامم رو گرفتم و حسابی تمرین کردم و دست فرمونم عالی شده و یکی برای خرید ماشینی که نقد پولش رو دادم و دوسش دارم .
کارها به بهترین شکل ممکن در یک ساعت انجام شد ماشین بنامم سند خورد و برگشتنی من با ماشین خودم اومدم و همسرم با ماشین خودش. وقتی به خونه برگشتم تدارک نهار دیدم و ظهر بهمراه بزرگمهر خودم رفتم دنبال کیانا ،دخترم حسابی از دیدن ماشین جدید خوشحال شد با بچه‌ها به رستوران مورد علاقه مون رفتیم همسرم هم مغازه رو به شاگردها سپرد و به ما ملحق شد کنار هم نهار خوردیم و لذت بردیم ، گفتیم و خندیدیم.
خدای فراوانی ها ،خدای برکت ها و نعمت ها بابت زندگی عالیم سپاسگزارم .


25

به نام خدا
همه ما این مثال شندیدم نور خورشید وقتی متمرکز میشه آتش 🔥درست میکنه و می سوزونه خیلی از ما که تازه آشنا شدیم با این سایت میون این همه آگاهی گم شدیم نمی دونیم کدوم انجام بدیم تجسم کنیم یا با سپاسگزاری حالمون خوب کنیم یا سناریونویسی ، یا تمرین آگهی بازرگانی یا درخواست کردن و یا ستاره قطبی ……سردرگم و گاهی هم ناراحتیم از اینکه نمی تونیم به همشون عمل کنیم چکارکنیم ؟
اگر بگم یک تمرین رو لیزری انجام بدیم که بتونه همه قوانین پوشش بده اون سناریونویسی هست چرا ؟
چون ذهن ما به صورت تصویری فکر میکنه وقتی میگیم گل رز کلمه اش نمیاد توی ذهن شکلش میاد پس وقتی سناریونویسی می کنیم ناخودآگاه داریم تجسم هم می کنیم =تجسم
وقتی سناریو رو آگاهانه به روی نکات مثبت می نویسیم احساسمون خوب میشه ناخودآگاه =احساس
وقتی سناریو رو می خونیم داریم بهش فکر هم میکنیم و فرکانسش میفرستیم =فرکانس
وقتی حالمون خوبه احساس سپاسگزاری داریم =شکرگزاری

بنابراین اگر بخواییم فقط یک تمرین رو تمرکزی و همیشه کار بکنیم و ازش نتیجه بگیریم و بقیه قوانین هم زیر مجموعه ای از اون باشن من فکر میکنم قطعاً اون تمرین سناریونویسی هستش
شاد و سلامت :)


25

به نام خداوند رحمان رحیم
سلام خدمت تک تک دوستان عزیز سایت‌
و استاد عباس منش عزیز و همه عزیزان
من ۴ ماه قبل همینجا تمرین سناریو نویسی خواستگاریم انجام دادم که مثلا خواستگار فرضی برای من آمده و تک تک جزئیات کامل نوشتم حالا برید چندتا کامنت پایین تر متوجه می شوید که منظورم کدام کامنتم هست .آمدم بگم که مو به مو خواستگاریم و نامزدی به همون شکل اتفاق افتاد
و من امروز که خودم کامنت خودم خوندم دیدم وای برگام ریخت
من دوست داشتم ازدواج کنم اما هربار یه مشکلی پیش می آمد بعد از آشنایی با سایت و تمرین های سایت من با کسی که خیلی دوستش دارم ازدواج کردم
بچه ها جدیده اینطوری شده که هرچی می نویسم ۲۴ ساعت بعدش اتقاق می افته
بعد اینکه
من تو یه کامنت شناسایی ترمزهای ذهنی
ریز به ریز ترمزهای ذهنم مینوشتم و برطرف میکردم
وقتی ترمزها پاک شد باورهای درست آمد جاش
من رها بودم اتفاق افتاد
خودم قشنگ مراحل یادم
اول ترمزها شناختم
بعد باور درست
بعد تحسین تک تک روابط
بعد همه چی سپردم به خدا بی خیال شدم
و شد


24

به نام خدای قشنگم که هرچه دارم از اوست
سلام به خانواده ی بزرگ عباسمتش
امیدوارم حالتون عالی باشه …
به صورت معجزه اسایی به این صفحه اومدم و کلی تجربه ی زیبا خوندم …
و این باعث شد تجربه های قشنگی که هی به سرم میاد رو بگم …
راسش من اصلا این سناریو نویسی و اینا رو به این شکل نشدت بودم …ولی چون همیشه تصور و نوشتن داستان ها و موقیت هلی دوست داشتنی بهم خس خوب و لذت میداد به صورت اوتومات از عید ۱۳۹۹ به بعد همینکارو میکردم …
اولا کمتر ولی بعدا که در مدار شادی بیشتری قرار گرفتم بیشتر شد …
ولی چیزی که می خام بگم درباره ی تقریبا مهر سال ۱۴۰۲ است …
بعد از کنکور …
البته بیاین یه فلش بک بزنیم به ۱۵ خرداد ۱۴۰۳ که کنکور دادم …و بازم یکم قبل تر به چند روز قبل از کنکور که من توی یکی از کلاسای کنکوری شرکت کردم و شب کنکور یک کلاس مشاوره انلاین برای همه گذاشته بودن و من چون کلاس داشتم و حالشو ندلشتم دیگه پای سیستم باشم نرفتم …
ولی یوهو به حسی بهم گفت برو
من رفتمو اون صفحه رو باز کردم و دیدم تقریبا دیگه اخرای مشاورس همینجور که بین مشاوره ها میچرخیدم (که همش به صورت لایو بود و تقریبا دو سه تا بودن ) از اولی که حالت خشک بود خوشم نیومد میخواستم ببندمش ولی حسم گفت برو حالا یه سر به اون کلاسم بزن …رفتم توش و اون یوهو گفت برو تاریخ امروز رو بنویس که هر روز برای خودت جشن بگیری چون امروز تولد دوباره ی توعه …مهم نیست فردا چی میشه ..تو دوباره متولد شدی و قراره بدرخشی …
اون لحظه انگار تمام این حرفا رو خدا داشت بهم میزد …
انگار یه حسی منو اروم میکرد …
بعد اون مشاور گفت بچه ها صبر کنید الان خودتون رو بعد از کنکور تصور کنید که چقدر خوب دادید …حس کنید که چقدر خوشحالید و سر بلند اومدین بیرون ….
من اون لحظه چشمام رو بستم …
خودمو دیدم …حس میکردم …که از در وارد میشم از پله ها میرم بالا …روی یک صندلی خوب میشینم …اونجا نورش کافیه هواش عالیه و هیچ چیز مزاحم من نیست و برگه ها رو میدن و من مثل اینکه یه هدیه به من داده باشن اون میگیرم و با کلی ذوق بازش میکنم و من با خوشحال تست ها رو میزنم …
و در اخر با رضایت کامل از کلاس خارج میشم …از پله ها میام پایین و میرم بیرون و هوا رو تنفس میکنم و با خوشحالی از اون دانشکده خارج میشم….
چشمام رو باز کردم …اینقدر حس خوبی داشتم که دوست داشتم دیگه هیچ کاری نکنم و فقط در دنیای تصوراتم غرق بشم …
توی سال کنکور بهم خیلی میگفتن تو خیالاتی هستی بهتره یکم واقع بین باشی …
ولی من توجهی نمیکردم ….
خب بریم روز کنکور …
دقیقا همونطور
عین تصوراتم …
که توی کامنتای قبلی گفتمش …
(کلا کامنتام جنبه ی داستان داره)
ولی تازه ازاینکه اصل حرفم شروع میشه …
بعد کنکور با چند تا از دوستام پیاده رفتیم و یکم دانشگاه اصفهان رو گشتیم …
که خیلی خوب بود …
خب بریم جلووووووووووووووووووو
تا برسیم به تقریبا ۲تا ۳ ماه بعد که نتایج قطعی اومد …
با اومدن نتایج اولیه خیلی ناراحت بودم چون رتبم اصلا خوب نبود ولی قبول دارم نسبت به تلاشم واقعا خوب بود
ولی خب یکم توهم داشتم نسبت بهش …
خلاصه با این حال اصلا به روی خودم نمیووردم و هر کی میپرسید میگفتم هنوز جواباش نیومده و دیگه انتخاب رشته کردم …
تا رسید به نتایج که من دانشگاه ازاد تهاران شمال اوردم …
دانشگاه تهران …من نمیدونستم چه فرقی داره ولی راسش یه جورایی فقط به خاطر اسم و رسمش اینکه من بگم دانشگاه تهران قبول شدم اونجا رو زدم و هدفم بیشتر تهران بود تا رشته و پزشکی …
توی سال کنکورم خمش ذوق تهران رو دلشتم تصویر سازی میکردم که با سر در دانشگاه تهران عکس میگیرم …
میرم برج میلاد …توی حیات دانشگاه قدم میزنم …توی محوطه دانشگاه میرم غذا میخورم …
و با کمال تعجب بعد از اون روزی که در ادامه تعریف میکنم همش شد …
.
.
.
وقتی جواب قبولی ها اومد …پیام اومد که برادرم که بورسیه تهران قبول شد باید ۴شنبه میرفته برای مصاحبه که نرفته و ما ۵شنبه فهمیدیم اون موقع انگاری هنوز جواب دانشگاه های ازاد نیومده بود ولی ما رفتیم تهران برای داداشم که گفتن نه و تموم شده و اینا …و یک روزه برگشتیم…
و اما جواب قبولی منم اومد ولی توی سایت دانشگاه نمیتونستم وارد بشمو اطلاعاتمو بزنم …به خاطر یه گزینه که نمیزدم ..و ما دوباره تصمیم گرفتیم بریم تهران …(مثل الان تهران رفتن برامون راحت نبود …به چند دلیل اول اینکه مامانم پرستاره و کلی شیفت داره و دوم ما تاحالا نرفته بودیم اصلا نمیدونستیم اونجا چه جوریه و کجاستو اینا …
و برای من اولین بار بود …
خلاصه اون روز بعد دانشگاه رفتیم برج میلاد …
توی راه من کلی فایلای استاد رو گوش دادم
اون روز همه با هم رفتیم برج میلاد و کلی خوش گذشت و پیتزا خوردبم و اینا
.
یکی از بزرگ ترین فانتزی ها و تصوراتم این بود که برم تهرانو بگردمو و برم بالای برج میلاد عکس بگیرم …
اون ذوزا باور بسیار محدود کننده من این بود فکر میکردم اونایی که توی تهران هستن موفق میشنو تهران جای پیشرفته …چون تمام دوستای هم سنو سال خودم توی فضای مجازی تهران بودن و دستشون توی جیب خودشون بود …
بعد از اون روز بهمون گفتن یک هفته دیگه بیاین و ما رفتیم و بعد یه هفته دوباره اومدیم تهران ولی این دفعه مادر بزرگم هم بردیم …
(تمام این سفر ها رو با ماشین خودمون رفتیم )
اون روز عالی بود …بی نظیر …ولی اولش به خاطر اینکه خودم تسلیم نبودمو با غرور و به کلام توکل بر خدا رفتیم توی دانشگاه به خاطر بی توجهی به نشانه های خدا کلی اذیت شدم و از اینجا به اونجا و ظهر بود وقتی با بدنی لرزان و خسته به خودم اومدم و گفتم خدایا غلط کردم من تسلیمم من نمیدونم تا اینجاش اینطوری و به این راحتی حل شد تو کردی اینم تو بکن من نمیدونم انگار راه ها باز شد …
(اینم بگم که این دفعه من برای انتقالی به اصفهان رفته بودم
چون دعه ی قبل دانشگاهو دیدمو و فهمیدم حتی خوابگاه هم نداره تصمیم گرفتم به دانشگاه ازاد نجف اباد که نزدیک اصفهانه انتقالی بگیرم که به راحتی با درخواستم موافقت شد و اصلا برای همین رفتیم که از تهران انتقالی کاملو بگیرم برم اصفهان …)
اون موقع که من تسلیم شدم انگار راه ها باز شد و من رفتم توی سوله ای که همون صبح خدا با تشانه هاش بهم گفت ولی من با خودم میدونم و خودم بلدم خودمو زدم به اون راه و اونا بهم گفتن که باید بری توی این قسمت سایت …
ولی ظهر بود و اینا هم مراکز اداری بودن و داشتن میرفتن مشکل سایتم حل شد ولی برای امضا و انتقالی باید یکسری افراد میبودن که رفته بودن و ما مجبور بودیم یه جا بریم …
که هبچ جایی هم نداشتیم …
اون روز بود که من قطره ای از مفهوم تسلیم بودن در برابر خدا رو فهمیدم گرچه این روند تکاملی همچنان ادامه داره و با فایل ایمان عملی ۱۰ این مفهوم بیشتر برام جا افتاد …
خلاصه چون ما توی اصفهان بکسری امام زاده و مسجد داریم که برای عیدو اینا میزارند توش بخوابیم تصمیم گرفتیم بریم امام زاده عبدالعظیم که مادرم و مامانم خیلی شنیده بودن …
اونجا رفتیم و فهمیدیم که نمیشه خوابید ولی این خداست که دل ها رو نرم میکنه و به ما اجازه دادن بخوابیم …
صبح شد و بعد صبحانه رفتیم دانشگاه و کارم به راحتی و اسونی تا قبل از ۱۲ تموم شد …اینقدر راهش راحت بود که به خودم گفتم ببین ملیکا این خودتی که خودت رو از راه درست و راحت محروم میکنی …پس خاشع باش در برابر خدا ….
شنیده بودم تهران خیلی شلوغه و ترافیک زیاد داره و این شنیده ها برام ثابت شد و ما انگار همش توی راه بودیم …
راسش اصفهان خیلی بزرگ تر و کم جمعیت تره …من تا به حال ترافیم اینجوری ندیده بودم ولی تهران زیباتر از چیزی بود که شنیده بودم …
خیلی سرسبز و زیبا بود و هیلی ساختمون ها مخصوصا از بالا که نگاه میکردی منظم بودن …
اون روز برگشتیم و به فکر مامانم افتاد که بره روپوش سفید پرستاری بخره چون همیشه توی اصفهان یه مدل هست و همشون میگفتن تهران فلان جا خیلی مدلایی که شما می خاین رو به قیمت تولید داره …
خلاصه ما که تا ۷۰ تا ۸۰ تا سرعت توی اصفهان میرفتیم توی تهران فکر نکنم بیشتر ۴۰ با حتی ۵۰ تا سرعت رفته بوذیم ولی من از این فرصت ها استفاده میکردمو و فایلای استاد رو گوش میدادم …
خلاصه همینجور که به طرف اون تولیدی رو پوش میرفتیم من زیبایی های تهران رو میدیدمو تحسین میکردمو یه جورایی چون داشتم خداحافظی میکردم سعی میکردم با تک تک سلول هام از اون شهر که رویای من بود لذت ببرم …
که رسیدیم به سر در دانشگاه تهران …با نوشحالی گفتم عه نگاه کن جلوش دارن روبیک درست میکنن مامان ما میریم اونجا ….مامانم هم چون روپوشه همون نزدیکیا بود گفت باشه …
همیشه تصویر سازی میکردم که توسط رتبه شدن توی کنکور معروف میشم و میرم توی تلویزیون و اونجا …جلوی سر در دانشگاه تهران …یه عالمه روبیک و چندین بچه بودن و منم چون عاشق بازی روبیکم با داداش کوچیکم بهشون پیوستیم …
اونا دلشتن با درست کردن روبیک یک عکس به نشانه ی حمایت از بچه های غزه درست میکردن ولی من که نمیدونستم همینجوری رفتیم برای اینکه عاشق درست کردن روبیک بودیم و می خواستم فقط لذت ببرم و زیباییش اینکه با همون روش ساده و مبتدی حتی با کمتر از اون هم میشد کمک کرد …
مسوولا با تعجب به منو داداشم نگاه میکردن که اینا کجا بودن …من با یه مانتو سنتی کرنی و یک شال ارغوانی و یک شلوار راحتی طرح جین طوسی با خوشحال داشتم روبیک درست میکردم که بوهو یکی از خانم های مسئوول اومد و گفت شما خودتون اومدین با خوشحالی گفتم بله من عاشق روبیکم خیلی ایده ی قشنگیه …از ذوق من خیلی تعجب کرده بود منو به مسوول اصلی معرفی کرد و گفت این خانواده هم به قورت خودجوش اومدن ….
بعد یوهو گفتن از تلویزیون اومدن و مصاحبه کردن …اینا که توی اون مصاحبه متوجه شدم من واقعا برای لذت بردن اومدم…
ولی اونجا باید میگفتم من برای حمایت اومدم دلم اینو نمیگفت ولی باید تمومش میکردم …
(با سر در دانشگاه عکس گرفتم )که این یکی از تصویر سازیام بود با اینکه تازه اون روز بود که فهمیدم خیلی سال پیش دیگه این درو باز نکردن …)
بعد از طرف اونا وارد خود دانشگاه شدیم و رفتیم توی غذا خوری و جوجه خوردیم و من با برادرم رفتیم کبی دانشگاه ها رو گشتیم …من اونقدر ذوق زده میدیدم که همه چپ چپ نگاه میکردن ولی بی توجه به هر کسی میدویدم و لذت میبردم …
دقیقا همینطور که خودمو تصور کرده بودم که اونجا راه میرم غذا میخورم عکس میگیرم توی تلویزون میان باهام مصاحبه میکنن …و….
اصلا خودمم باورم نمیشه که چطور خدا همش رو پشت سر هم چیده بود …
امیدوارم که از خوندن پیامم لذت برده باشید …
شما رو به خدای بزرگم میسپارم …
در پناه الله یکتا شاد و سالم و ثروتمند و سلامت باشید …



2

1 سال پیش

چقدر اتفاق های قشنگی برات افتاده و لذت بردم که انقدر با جزئیات نوشتی و از نوشته ت ایده گرفتم

واقعا خداروشکر که ما توانایی خلق خواسته هامونو داریم

فقط من یه سوالی داشتم بنظرت اینکه رتبه مورد نظرت نشدی دلیلش تلاش هایی بوده که فکر میکردی ناکافیه ؟

ممکنه خواست خدا بر این بوده باشه ….

یا ممکنه باور های اشتباهی داشتی …..

ممکن هم هست فرکانس حضور در اون مکان رو نداشتی یا هدفت دقیقا واضح نبوده …..

البته که اینهایی که گفتم فرضیه بود

و دوست دارم جواب بدین و راهنمایی بشم

چون من هم قبلا البته که به قوانین آگاه نبودم

چیزی رو تصور میکردم مدام

و درنهایت اون اتفاق افتاد ولی نه در آن مکان و شرایطی که مد نظر من بود

حتما نظرتونو به اشتراک بذارید ممنون میشم


1 سال پیش

سلام مليكا عزيز

بسيار لذت بردم از خوندن اين داستان زيبات اشگام جاري شد كه انقدر جالب تصوير سازيت جواب داده

بهت تبريك ميگم كه در روزهاي شاد و بهار زندگيت با اين سايت و قوانين جهان آشنا شدي و داري زندگيت رو خلق ميكني

مشتاقم كامنت هاي بيشتري ازت در سايت بخونم

موفق باشي

24

باسلام
درمورد سناریونویسی همانطور که دربالا توضیح کامل داده شده ولی من یه تجربه شخصی وعملی دارم برای این موضوع
من چند ماه پیش که باسایت اشنا شده بودم درهمان روزهای اول درموردثروت استادفرموندند که وقتی به این باوربرسید که خودمون خالق زندگیمون هستیم وبا فرکانسهایی که میفرستیم زندگیمون رو تغییر میدیم من روی این باورخیلی کارکردم واینکه نباید ترس وشک وتردید داشته باشیم وقدم اول روبردایم وزمانی که احساس خوب داشته باشیم خداوند هدایتمون میکنه به مسیر درست ومهم مهم مهم داشتن احساس خوب در مورد رسیدن به خواسته است
فقط باید فرکانسمون روی احساس خوب باشه ومن از زمانیکه احساسم رو کنترل میکنم ایدههای بسیار عالی بهم الهام شده ومن یکی از اونها رو عملی کردم وچون عشق وعلاقه زیادی دارم درموردایده ام خداوندخیلی کمکم میکنه همه چی برمیگرده به اینکه ما چی میفرستیم هرانچه رو بفرستیم از همون جنس دریافت میکنیم
خدایاشکرت خدایاشکرت خدایاشکرت
ومن استادعزیزم رو دستانی میدانم از دستان خداوند


24

سلام به همه ی دوستان واستتد عزیزم
من مدتیه که دچار استرس ونگرانی وگاهی نا اومیدی شدم باید خونه امونو عوض کنیم وتوی این مدت که من حالم بد بود اتفاقات بد تکرار شد تمام تلاشمو دارم میکنم که ذهنمو منحرف کنم وبرای این کار توی سایت میگردم فایل میبینم وکامنت میخوانم وخوب به نسبت حالمو بهتر میکنه البته به نسبت گذشته ام الان حال بهتری دارم بعد از آشنایی با قوانین کائنات خداروشکر
امشب هدایت شدم به این بخش وکامنت های دوستان
میخوام منم برای پیدا کردن خونه ی مورد نظرم اینجا سناریو بنویسم
میدونم که خدا منو هدایت میکنه به بهترین ها همونتور که امرز کلی هوا مو داشت ومانع این شد که من ضرر کنم
من دارم توی سایت مسکن یابی میگردم که یه مورد عالی به چشمم میخوره تماس میگرم واون آقا میگن بله میتونید بیایید خونه رو ببینید
یه خونه ی ۱۵۰ متری با سه تا اتاق حواب بزرگ ونور گیر با کمد دیواری های جاداروشیک رنگ اتاقها هرکدوم زیباتر وخوشرنگ تر از اون یکی
یکی از اتاق ها مستر هست با همه ی امکانات
یه سرویس بهداشنی وحمام جدا هم داره با سرویس فرنگی )که صبح موقع مدرسه وکار دیگه بچه هام باهم دعواشون نمیشه😁)
آشپز خانه بزرگ نور گیر با کابینن های سفید وجادار با چیدمان درست وزیبا تازه یه فضای عالی داره برای کارهای مم انجام سفارشاتم (من قناد هستم وتوی خونه کار میکنم🥰)
پذیرایی با کف پوش زیبا وخوشرنگ پنجره های بزرگ ونور گیر سقف بلند ونقشه ای عالی که به طور زیبایی میشه چیدمان کرد ووسایل مم توش نمای قشنگی داره با ویوی زیبا بدون مشرف
ما طبقه ی همکف هستیم البته آسانسور داره خیلی فرق نمیکنه کدوم طبقه باشه وقتی مامان وبابا میخوان بیان چون پاشون درمیکنه هیچ مشکلی ندارن
واوو چه همسایه های خوب خوش اخلاق خوش بدخورد دوست داشتنی ثروتمند که دوستان خوبی برامون‌میشن والبته مشتری های دایمی برای کارم که همین باعث گسترش کارم وافزایش مشتری هام میشه
فضای بازی برای پسرم حتی توی ساختمان دوست پیدا میکنه وخیلی خوشحال وسرگرمه
جا پار عالی برای هردو ماشینمون در دسترس وعالی داره منطفه ای با کلاس ومحیطی بسیار امن با هنسایه های خوب وبا فرهنگ
صاحب خانه ی ممصف وخوش اخلاق ودوست داشتنی وسخاوتمند که تا وقتی خونهی خودمونو بخریم هموجا میمونیم
این خونه رو باقیمت بسیار بسیار بسیار عالی مناسب وایده آل اجاره ورهن میکنیم وپولش به راحترین شکل ممکن جور میشه
خدایا شکرت خدایا شکرت خدایا شکرت خدایا شکرت خدایا شکرت🥰🥰🥰



1

2 سال پیش

به نام خدای که من راهدایت کرد به اینجا تابتونم

خدارا شکر میکنم من هم تاالان هیچ مطلبی نذاشته بودم ولی امروز بهم الهام شد که من دیدگاهم را بزار مثل بقیه دوستان که از خوندنشون واقعا حس خوبی که تاالان نداشتم

من سالن آرایشی دارم یک سالن به متراژ 150 متر تو این سالن همه لاین هامو فعال هستش چند نفر که ازاین سالن دارن کسب درآمد میکنن خیلی خوشحالم خودم هم تخصص میکاپ هستش تازه کارما آپدیت کردم سالن پر ازعروس های خوشگل هستش هرروز مشتریام زیاد زیاد میشن خدارا هزاران بار شکر میکنم هر مشتری که براممیاد از کارم و تکنیک های که واسشون انجام میدم بارضایت کامل از پیشم میرن خدارامیلیونا بار شکر میکنم خودمشتریام برام تبلیغ میکنن هرروز مشتری ثروتمند وارد سالونم میشن به راحتی بدون دغدغه دارم کارما انجام میدم وخیلی خوشحال هستم و همیشه خدا راشاکر هستم واز لحاظ مالی بهترین خونه با امکانت عالی دارم تو بهترین منطقه شهرمون و یک ماشین واقعا خدارا شکر میکنم که اینهمه به من ثروت داده همسر مهربان و دوتا بچه شیرین که این خوشبختیمنا کامل کرده هرروز با روحیه شاد ازخواب بلند میشم وتا شب انرژی زیادی دارم خداراشکر میکنم درماه یک بار باعزیزان به مسافرت میرم وخیلی زندگی شیرینی دارم خدایا شکرت ازاین همه آرامش خدایا ازتوممنونم ومیلیونها میلیون از تو سپاس گذارم که تن سالم ثروت فراوان وآرامش خوشبختی به من و عزیزانم دادی خدایا شکرت خدایا شکرت خدایا شکرت

24

سلام
داستان من هم میشه گفت یه جورایی سناریو نویسی بود
قبل اینکه با این سایت اشنا بشم خیلی برنامه ریزی میکردم که چه لباسایی بخرم توی اینترنت انواع لباس ها و کفش ها رو نگاه میکردم و توی دفتچرم مینوشتم که چه لباسایی دوست دارم بخرم با چه رنگایی و پولش رو هم کاملا مطمئن نبودم جور بشه…..یا اون موقع که تابستون بود خیلی تجسم میکردم که دبیرستانم رو چجوری میخوام بگذرونم چه تیپایی میخوام بزنم و جالب اینجاست که من اصلا مدرسه ای دوستام اونجا بودن نرفتم و اصلا پول اون لباس هایی که دوست داشتم بخرم جور نشد ولی با این سایت اشنا شدم و انگار خدا بهم گفت بیا یه اگاهی هایی در اختیارت میزارم که لباس سهله همه چی توی زندگیت بدست بیاری و منتظر این و اون هم نباشی و مسیر درست رو بری
و الان تازه دارم به این اموزش ها ایمان میارم و انگار خدا میگه اره راهش همینه ادامه بده


23

به نام خالق این همه زیبایی
الان یکه می خوام این سناریو رو بنویسم احساس فوق العاده ای دارم خدایا شکرت
صبح ساعت ۵ از خواب بیدار شدم یه لیوان آب می خورم یه ربع نرمش میکنم دفترمو برداشتم تمرین ستاره قطبی رو انجام میدم
میام رو به روی اینه خدایا شکرت چه قدر خوشتیپ و جذاب و دوست‌داشتنیم لایف استایل ورزشکاریم لباسی رو که پوشیدم خیلی دوست دارم عطر فوق العاده ای که از دبی خریدمو میزنم خدایا شکرت چقدر همه چی عالی
اومدم بالکن ساختمونم چه منظره قشنگی چه آدم های ورزشکاری چه هوای صاف و رویایی خدایا هزاران بار شکرت به خاطر این همه زیبایی
از راه پله میرم پایین که کارگر دامداری زنگ میزنه میگه یه صبحانه دلچسب برامون بیار منم میگم چشم حتما
میام پایین ماشینمو روشن میکنم
خدایا شکرت چه ماشین فوق العاده ای دارم اصلا وقتی لوگو ی Kia رو میبنم حس و حالم فوق العاده میشه
ریموت پارکینگ میزنم میرم به به چه ماشین های قشنگی رو میبینم چه شهر تمیز و فوق العاده ای
تو راه دامداریم دارم میرم چقدر همه جا سر سبز و باصفای میرسم دامداری صبحونه کارگرای دامداریمو میدم اوناهم ازم تشکر میکنن
خدایا شکرت چه کارگرای فوق العاده ای دارم لباسمو عوض میکنم میام داخل گوسفندام خدایا شکرت چقدر گوسفندای خوشگل و عالی دارم چه کارگرای فوق العاده ای دارم به بهترین نحوه ممکن کارشون انجام میدن
اون یکی کارگر صدام میکنم میگه برو زایشگاه شماره ۷۷
یه گوسفندامون ۵ قلو زایمان کرده خدایا شکرت
چقدر همه چی عالی وضعیت دامداریم فوق العاده ی
همسرم زنگ میزنه میگه بیا برات گوشت گذاشتم چون ما دو تامونم داریم قانون سلامتی رو انجام میدم میرم خونه خدایا شکرت چه هم سفر فوق العاده ای دارم چقدر خوشتیپ و دوست داشتنی و مهربون و مستقل
چه دست پخت فوق العاده ای خدایا شکرت
گوشی s24 چک میکنم میبنم واریزی ۸۰۰ میلون خدایا شکرت
چقدر آرامش دارم و خوشبختم


23

سلام به خانواده ی هم فرکانسی عزیزم

من با سناریو نویسی همین جا تو عقل کل اشنا شدم
و همیشه اول هفته که میشه یک سناریو مینویسم برای کل هفته که چی میخوام تو طول هفته برام پیش بیاد
اگر برای مثال ده مورد بنویسم هشت موردش دقیقا عین اون چیزی که نوشتم برام انجام میشه
برای مثال این هفته دخترم امتحان ریاضی داشت و نمرات ریاضیش همیشه ١٣ و ١۵ میشد من نوشتم که خدایا شکرت دخترم امتحان ریاضیشو عالی داد
باورم نمیشه امروز جوابش اومد و دخترم ١٩ گرفته بود
من راننده سرویسم و نوشتم خدایا شکرت که این هفته سرویس و عالی بردم و یکی از روزا دو نفر نیومدن و من سرویس و به راحتی بردم ،
به خدا قسم علاوه بر اینکه هر روز یه نفر نیومد ، یکی از روزا سه نفرشون نیومدن یعنی مدرسه نرفتن که من بخوام برسونمشون
قرار بود دکتر پوست برم و پولی نداشتم
اینم نوشتم که رفتم و کارم انجام شده نمیدونم چه جوری خدا تو حلش کن
خیلی عالی پولش جور شد و من رفتم
حتی نوشته بودم خدایا برای ایمانم که این هفته خیلی تقویت شد شکرت
و من تو سایت به کامنتهایی برخورد کردم که اونقدر ایمانم و قوی کرد که من اشک میریختم
من با سناریو نویسی که داستانش مفصله صاحب گوشی ایفون ١٣ و ایرپاد شد خیلی معجزه بود برام و باور نکردنی
برای اخر هفته ها مینویسم که خیلی بهم خوش بگذره و من در مکان و شرایط مناسب باشم
یه بار که اینجوری نوشته بودم خدا من و به جایی رویایی هدایت کرد که چقدر بهم خوش گذشت
خیلی خیلی جواب میده حتی الان به دخترمم یاد دادم اونم مینویسه و براش انجام میشه
واقعا خدا رو شکر برای هدایتش به بهترین راه و مسیر



1

سلام دوست عزیز چه حس خوبیه رسیدن به خواسته ها من اولین روزه که هدایت شدم به عقل کل جالبه که چند وقتی بود دوست داشتم راجب به این سناریو نویسی ورسیدن به خواسته ها بدونم وچه زیبا خداوند من را به این سمت هدایت کرد ممنون بابت اینکه تجربه های خودتون را میگید وباعث شد جهان میشید🙏