این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.
https://www.elmeservat.com/fa/wp-content/uploads/2016/08/عکس-سایت-2.jpg8001020گروه تحقیقاتی عباسمنش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباسمنش2016-08-21 12:20:202020-08-22 21:46:45«الگوهای موفق» در خانواده صمیمی عباس منش
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
امشب توی راه برگشت به خونه داشتم توی ذهنم با این موضوع میجنگیدم :
من : یعنی موفق میشم؟ خیلی دارم سعی میکنم ذهنمو کنترل کنم و واقعا دارم بهتر و بهتر میشم. اما آیا واقعا موفق هم میشم؟ یا کنترل ذهن فقط برای اینه که حالمو خوب نگه دارم و توهم بزنم که همه چیز دارم؟!
ذهن: قبلا هم بهت گفته بودم این راه فقط برای بعضیا جواب میده. اونایی که خوش شانسن یا اونایی که در عین جون کندن مثبت اندیشیم میکنن و فکر میکنن بخاطر مثبت نگر بودن موفق شدن.اما تو باور نمیکردی! گاهی موفق میشدم که دو دلت کنم ولی همش به قول خودت اون “یه حسی…” موفق میشد و تورو میکشوند توی این مسیر که اگه زاویه ی دیدتو عوض کنی خیلیی ساده موفق میشی!
من کلیی صبر کردم تا نتیجه رو ببینم.حالا بیا واقع بین باشیم! الان دقیقاا به چه موفقیتایی رسیدی؟
جز اینکه مامانت همش بخاطر چیزای کوچیک ازت عصبانی میشه.
جز اینکه همون چیزمیزایی که قبلا برات با کلی اصرارر و استدلال میخریدن هم دیگه نمیخرن! چون تو فکر میکنی برای اینکه به خواسته هات برسیو برات فلان چیزو بخرن باید مثبت اندیش باشی هیچی نگیو بگی: اون خودش میفهمه من چی میخوام. داره برام تدارک میبینه!
هروقت حرف میزدم بهم میگفتی دهنتو ببند و زر زر نکن. منم میگفتم: خیلی خوب. حالا هنوز داغه. بزار یکم دیگه بگذره خودش میفهمه چقد حرفاش بچه گونس و برای تصمیم گیری ایندفه خودش میاد سراغت!
قرار بود تا 2 تیر یعنی دو روز پیش برات گوشی بخرن! اما امروز 4 تیره و یک ماهه هیچ حرفی ازش زده نشده.
یادم میاد دفعه ی اولی که برات گوشی خریدن 5 سال پیش کلا یک هفته بیشتر طول نکشید. چون به حرف من گوش میدادی و هی بهشون اصرار میکردی. حتی اگه میدونستی شرایط مساعد نبود. اما الان چی؟ دو ساااله گوشی میخوای اما کلن 2 یا 3 بار گفتی تازه هیچ اصراریم نکردی.
خوبه همینجوری پیش برو ببینم دیگه چی بدست میاری!
من : وای حق با توعه! من هیچوقت موفق نمیشم. من همش تو خوابو خیالم. میخوام گریه کنم. من حتی عرضه ی پیله کردنم ندارم…
قلبم (یکم صداش ضعیف میاد. شاید چون اجازه دادم که ذهنم انقدر حرف بزنه.) : تو خیلی عجولی! کمی صبر داشته باش! اجازه بده حداقل یک هفته از کاشت دونه بگذره بعد بگو : پس کوش جوانه! کوش جوانه؟
انقدر علفای هرز روی زمین زیادن که تا نزنیشون دونه رشد نمیکنه.باید وقت بیشتری صرف زدودن علفای هرز بکنی! نه اینکه داد بزنی : من که جوانه ای نمیبینم!! پس…
ذهن : نه نه! اون یکسال و خورده اییه توی این برنامه هاست. قانون جذبو اینااا ولی بعد از یکسال من که موفقیته چندانی نمیبینم! اگه..
قلبم : اما اون فقط 6 هفت روزه که متعهد به انجام تمرینات شده!
ذهن: نه اون چند بار دیگه ام تعهد داده بو…
من: خاموش شو! بسه! دیگه نمیخوام بشنوم. تو به اندازه ی کافی منظورتو رسوندی. حالا بزار ببینیم قلب چی میگه!
قلب ( ایندفعه صداش بلندتر از قبله. مطمئنم بخاطر اینه که فهمیده بهش گوش میدم!) :
تو همین الانشم خیلی خوب پیش رفتی!
شاید مامانت بداخلاقی کنه اما به همون اندازه باهات صمیمی تره.
یادت میاد پریشب بخاطر اثر هنری (هرچند کوچیک و ناتمومی) که خلق کردی گریه میکرد! از روی شوق. از روی اینکه بهت انقدر ایمان داشت. یادت میاد باهم تا صبح بیدار موندین و اون بهت گفت تو مایه ی خوشبختیشی؟
خب اگه تا الان یادت نبود سرزنشت نمیکنم. چون انسان فراموشکاره!
یادته امروز چقد دلت هوای بستنی کرده بود؟ یبار بابا برات بستنی خرید یبارم داداشت. یادته تا چند ساعت چقد خرکیف بودی؟
وقتایی که دیر میکردی اما میدیدی که در بهترین موقع رسیدی.
وقتایی که فکر میکردی خدا ازت متنفره ولی فرداش میدیدی که فقط چون عاشقت بوده اینکارو کرده.
وقتایی که دوستات و یا خانوادت سوپرایزت میکردن. هم برای تولدت هم بی مناسبت.
افرادی که یه موقع آرزو داشتی باهاشون دوست بشی الان اصرار دارن باهات دوست بشن.
اینا هیچکدوم با اصرار حل نشدن. با پیله بودن حل نشدن!
با ایمان صبر و طی کردن تکاملت رخ دادن. شاید از نظر تو کوچیک باشن اما :
سه سال پیشو یادته؟
زمانی که برای داشتن دوتا دوست دستو پا میزدی.
هیچچچ هدفی نداشتی.
بیمار بودی!
تقریبا هرشب گریه میکردی چون یکی بهت گفته بود مهم نیستی یا بهت بی توجهی شده بود.
تقریبا اصلا با مامانت حرف نمیزدی!
همه چی داشتی اما انگار هیچی نداشتی!
اما الان:
اینهمههه دوست داری که همش میخوان ببیننت و باهات باشن.
الان مهمترین هدف زندگیتو پیدا کردی و به خیلیا هم کمک کردی که هدفشونو پیدا کنن.
کاملا سلامتی و روزبه روز شادتر و سلامت تر میشی.
توی این مدت بیشتر از اشک غم اشک شوق ریختی. بخاطر اینکه فهمیدی چقدرر پروردگارت دوست داره.
توی همه ی جمعا مورد توجه مثبت بقیه ای.
تقریبا هرروز با مامانت راجب به آرزوهاتون و زیبایی ها حرف میزنین و تحسینشون میکنین.
با کوچیکترین اتفاق مثبت انگار همه چیز داری!
و این راهشه.
اول احساسش میکنی. بعد به وجودش میاری!
مثل ونسان ون گوگ! که اول تجسمش میکرد و بعد نقاشیشو میکشید!
استاد عزیزم و خانواده ی گلم امشب از قلبم درسای زیادی یادگرفتم که البته بیشتریشون یادآوری موفقیتای گذشته بود. مطمئنم شما هم مثل من موفقیتای زیادی هرچند کوچیک کسب کردید.
قلبم به من یاد داد که توجه و تمرکزمو معطوف کنم به موفقیتام!
قلبم به من گفت که وظیفه ی من در حال حاضر فقط حس کردنه(تجسم کردن) و سپس نتایج به طور طبیعی وارد زندگیم میشن( نقاشیو میکشیم و خلق میکنیم!)
شما تا همینجا هم راه زیادیو اومدین . به خودتون افتخار کنین و به قول استاد ” مطمئننننننننه مطمئننننن باشید که موفق میشید!”
استاد جانم مرسی بخاطر این فایل محشر که بهم یادآوری شد که باید از افراد موفق الگوبرداری کنم و توضیح دادین : با اینکه هیچ نتیجه ای نمیدیدم ایمانی در من بوجود اومده بود که امکاااان نداره نشه!
پس من میخوام از شما الگو برداری کنم و ایمانی رو در خودم بوجود بیارم که “امکان نداره نشه”.
اونقدر کامنتت قشنگ بود که وسط کامنت خوندن اشک شوق میریختم
آخه منم دو هفته ای میشه که متعهد شدم روی خودم کار کنم
اما امروز بخاطر اتفاقی که افتاد به همه چی شک کردم
و دقیییقا جدال بین ذهن و قلبم شروع شد
که ذهنم میگفت اینا همش توهم هست و تو باید تلاش فیزیکی کنی
اما قلبم میگفت تو به خواسته ات میرسی…فقط ایمانتو حفظ کن و صبر داشته باش…
نمیدونم قراره چه اتفاقی در آینده بیفته اما از خدا میخوام هدایتم کنه که این مسیرو ادامه بدم و حرفای تو رو به عنوان نشونه ای از خدا ببینم…
اونجا که گفتی:
{ اینا هیچکدوم با اصرار حل نشدن. با پیله بودن حل نشدن!
با ایمان صبر و طی کردن تکاملت رخ دادن }
چرا که من همین امروز تصمیم داشتم دوباااره زنگ بزنم و پیگیر بشم که خداوند گفت پیله نکن…صبر کن…ایمان داشته باش…
بی نهایت ازت سپاسگذارم️
امیدوارم بتونیم تو این مسیر قدم برداریم و ناامید نشیم…
(این کامنت رو چند روز قبل توی گوشیم نوشتم اما داخل سایت قرار ندادم بخاطر شرک و عدم اطمینان و ترسی که داشتم اما الان دوباره از سمت خداوند نشونه دیدم و مصمم شدم که کامنت خودم رو قرار بدم تا رد پایی از خودم بزارم و بعدها بدونم از کجا شروع کردم)
من اززمانی ک عضوسایت شدم تاالان تغییرات زیادی درزندگیم رخ داده مخصوصا بعدازخریدقدم اول دوره ۱۲قدم تونستم کنترل ذهن یادبگیرم وب راحتی ذهنموکنترل کنم وازطریق ستاره قطبی تونستم خالق بودنمو باورکنم ازطریق فایلهای رایگان خیلی چیزایادگرفتم وعمل میکنم ازطریق فایلهای آرامش درپرتوآگاهی درسلامت کاملم وخشمم از۱۰۰به صفر رسیده ازنظرروابط رابطم عالی بودعالی ترشد ازنظرمالی منی ک همیشه درحال قرض کردن بودم وکلی بدهی داشتیم الان پولی ک تودستمون میمونه ۷میلیونه ب راحتی هرچی میخوام میخرم درحدظرفم وباورام البته وهمچنان درحال کارکردن روخودم هستم منی ک دنبال تاییددیگران بودم خودمومظلوم نشون میدادم سعی میکردم خودمو اثبات کنم اهل قضاوت بودم تمام اینهادرمن ازبین رفته وهمچنان جای کارکردن دارم واول ازخدا وبعداستادوخانم شایسته عزیزم ممنونم وخداروشاکرم ک دراین مسیرزیبا منوقرارداد
امیدوارم تونسته باشم حتی ۱درصدم کمک کرده باشم خودم ک الان اینارومرورکردم حسم فوق العاده شد والگوهای زندگی من اول استادوخانم شایسته وبعد بچه های گل سایته
الا ای سیدحسین استادبنده که هرکس دانش اموزت شده چه ثروتمنده
الا ای سید حسین ای نوح ثانی بود وبسایت تو کشتی, تو رانی
الا ای سید حسین ای کوه باور تو کوفتی بر سر شیطان با اگزوز خاور
الا ای سید حسین ای مرد خنده که لبخند بر لبت شیرین چو قنده
الا ای سید حسین معلم خاص که درسها درکلاست شیرین چو مرباس
الا ای سید حسین ای مرد ایمان که داری تو فقط تکیه به یزدان
الا ای سید حسین راننده تاکسی که حالا سرنشین کشتی کروزی
تو مردی از تبار اریایی همیشه خوش خبر وخندان میایی
الان داری اقامت در یو اس آ عجب جاییست بکن قسمت خدایا
بود راه تو راه زندگانی عجب راهیست ادامه ده تامیتوانی
کنم یکدم نصیحت من به دوستان بمانید اندر این ره خیر پرستان
کنم شکر به درگاهت خدایا که یافتم من هدایت را خدایا
به نام خدا
با عرض سلام خدمت تمامی دوستان عزیز و سوار بر کشتی نجات عباس منش.و سلام به استاد بزرگوار و دوست داشتنی.
راستش انقدر دوست داشتم یه شعر در وصف استاد بگم که نمیدونم یهو این مصرع ها تندو تند از کجا اومدن.امیدوارم این شعر کوچیک حداقل یه لبخند کوچیک رو لباتون اورده باشه.
من محمدرضا 33 ساله مجرد اهل اصفهان و لیسانس مکانیک
یه چیزی وبخوام بگم و اینکه ای کاش این حرفها وباورها رو من 15 یا حداقل 10 سال پیش میشنیدم و به فوتبالم ادامه میدادم وحتما به جاهای بزرگی میرسیدم.ولی افسوس که از بچگی با اعتماد بنفس ضعیفی بزرگ شدم واین بزرگترین ضربه ای بود که توزندگی به من وارد شد.یعنی اعتماد به نفس ضعیف.
از بس تو خونه. فامیل .دوستان وغیره هی گفتن فوتبال نون واب نمیشه بچسب به درست.بروبابا مگه تومیتونی به تیمای بزرگ برسی تو نه پارتی داری نه پول برو فکر نون باش که خربزه ابه. واین حرفا باعث شد من هر جایی رفتم واسه تست غول بزرگ پول وپارتی جلوم ظاهر بشه و قبل از تست دادن مهر مردودی رو رو خودم بزنم وضعیف ظاهر بشم.
دست اخر در سن 23 سالگی بعد از چندین سال تمرین مداوم و البته وقفه 2ساله سربازی که منو بیچاره کرد مجبور شدم عشق بزرگ و رویایی خودم یعنی فوتبالو رها کنم و برم دنبال درس.
دوستان اینو میخوام بگم که من اگه در فوتبال نتونستم به جایی برسم چون فکر خرابی داشتم بخاطر حرفایی بود که میشنیدم من از نظر روحی و روانی نیاز به ساپورت داشتم وگرنه از لحاظ جسمی عالی بودم.چون بعضی وقتا یه جاهایی که بعضی از مربیا تشویقم میکردن خیلی خوب ظاهرمیشدم ولی بخاطر اعتماد به نفس ضعیفم نمیتونستم این خوب بودنو حفظ کنم.بعدش دیگه تصمیم گرفتم فوتبالو فراموش کنم و روش زندگیمو عوض کنم. برای فراموش کردنش رفتم سراغ بدنسازی و علاقه مو بردم سمت اون ورزش که البته اونجام موفقیتی نداشتم چون همون لحظه تو ذهنم گذاشتند که این ورزش هم دارو میخاد هم مکمل منم حاضر به استفاده ازاین اشغالا نبودم.
رفتم دانشگاه وبه امید مهندس شدن وخوب پول دراوردن لیسلنس گرفتم ولی متاسفانه درس برام نون که نشد هیچ ابم نشد.خلاصه اینکه بعد از درس خوندن خیلی سعی کردم یه کاریو سریع یادبگیرم تورشته خودم و واسه خودم کارکنم اما نشد که نشد چون من اصلا نمیتونستم با هیچ کارفرمایی کار کنم همیشه هم ادمای زپرتی به پستم میخوردن که سر کوچکترین چیزی باهاشون بحثم میشدودر نهایت چند روز یا چند هفته یا دیگه خیلی طول میکشید دو سه ماه بیشتر نمیتونستم با هرکارفرمایی کار کنم.چون همیشه این باورم بود که من باید رییس خودم باشم و زیر بار کارای بیخودی نمیرفتم.یکی دوبارم واسه خودم کارای متفرقه راه انداختم ولی توی اونهام شکست خوردم یکیش کار تولید وفروش سنگهای تزیینی کرافت استون بود که یکسالی توش فعالیت کردم و باز شکست خوردم چون فکر میکنم باورم این بود که یه کسب و کار باید زود جواب بده و چون اینکار بمن جواب نداده بود زود جمعش کردم.
یه دو سه سالیم مشغول معامله گری در بورس شدم تا جایی که حتی اموزش خصوصیم میدادم.که خب اونم به علت رکود سال 92به این طرف وضررهای پشت سر همی که دادم مجبور شدم خودمو ناچارا ازمهلکه نجات بدم.
دوستان من به خیلی از شغلها سرک کشیدم غافل ازاینکه همشون خوبن و این فکر من بود که ایراد داشت نه اون شغل.
ولی یه تجربه خوب بتازگی دارم و اونم اینکه اتفاقا بورس بهترین قلکه واسه سرمایه گذاری و بجای خرید سکه ودلار و طلا وعتیقه بهتره هرماه 10درصد از درامدتون رو سهام بخرید وبه دید بلند مدت بهش نگاه کنید نه به روش من ودوستام که سهم رو امروز میخریدیم و دوروز بعد یه هفته یعد یا یکماه بعد باضرر میدادیم میرفت و به خیال خودمون تحلیلگر بازاریم ومیتونیم نوسان بگیریم.
تاهمین پارسالم من حتی قبض موبایلمم به سختی جورش میکردم.من واقعا 32 سالم بود و هنوز هیچ موفقیتی تو زندگیم بدست نیاورده بودم.فشار خانواده هم از طرفی خیلی سخت بود که اخه پس چرا نه شغلی نه کاری نه ازدواجی ومن هیچ جوابی نداشتم بدم.
تا اینکه به لطف خدا یکی از دوستان منو با فایلای استاد اشنا کرد و از اونجا بود که من تازه متوجه شدم که جریان زندگی من از کجا اب میخوره.
البته پولی نداشتم که محصولات رو خریدکنم ولی تمام فایلای رایگان رو دان کردم و هر روز تو این یکسال گوششون دادم.تواین یکسالم نتونستم از لحاظ مالی رشدی بکنم ولی حداقل پول تو جیبیم دراومده.
تا اینکه قبل از عید امسال تصمیم به انجام یه کاری باپدرم گرفتیم و اونم خرید کامیون حمل شیر خام به پیشنهاد همون دوستی که منو با عباسمنش اشنا کرد.چون خودشم اینکاره بود وراضی از کارش.پدرم کلا شغلش رانندگی بوده ولی تواین سی سال خیلی از لحاظ مالی پیشرفت نکرده وهنوز مشغول بکاربود با یه ماشین قدیمی.خلاصه دست بکار شدیم ویه ماشین خوب خریدیم والان بااینکه خیلی سختی کشیدیم بتازگی کارمون بهترشده ومن درامدی که تاحالا بحسابم نیومده بود رو تجربه کردم.وبه راحتی دارم حس میکنم به یکسال نرسیده ماشین دومم بخریم انشالله.
من قید مدرک ورشته مم زدم و وارد صنعت لبنیات شدم.چون معتقدم به قول استاد جهانگیری پدر کار افرینی ایران رشته تو اونجایی هست که بتونی پول دربیاری و مهندسم مهندسم رو بذاری کنار وگرنه گشنه میمونی.وقصد دارم اولین محصولیم که میخرم عزت نفس باشه چون از نون شب برام واجبتره .
*
اگه تواین یکسال خیلی نتونستم به لحاظ مالی پیشرفت کنم ولی ناراحت نیستم چون راه درست رو من دیگه پیدا کردم وبیمه شدم دیگه.و مطمئنم تا چندسال دیگه پیشرفتهای خوبی خواهم کرد.تقریبا نگرانیام از هرچیز خرد و درشتی کم شده و از اینده.دیگه همش عصبی نیستم و میدونم اینده مال منه ناراحتی معده م خیلی خیلی خوب شده ودیگه مثل قبلا اذیتم نمیکنه. ورزش بدنسازی رو که هرچند وقت یکبار چند ماه میرفتم و بعدش یابه دلیل بی پولی یا بی انگیزگی باز رهاش میکردم الان وسیله خریدم و خودم مربی خودمم و چند ماهه تو خونه با شوق انجامش میدم.
هیچوقت نمیشه که برم داخل شهر و جای پارک پیدا نکنم.رابطه م با دوستام بهتر شده و گاهی ازم مشورت میخوان.
منی که قبلا حتی یک کبریتم روم نمیشد درخواست کنم از کسی الان هرچیزی رو براحتی درخواست میکنم.ودر نهایت احساسم نسبت به قبل خیلی بهتره.
البته ناگفته نمونه که در سالهای گذشته مم چیزایی داشتم که واقعا خدارو بخاطرشون سپاسگزارم.مثل خانواده خوب دوستای خوب مسافرت تن سالم و……
به امید روزهای خوب و خوبترو باورهای درستر و زندگی شادتر.
از اینکه وقت گذاشتین وانشای منو خوندید بسیار سپاسگزارم.
چند روز پیش که داشتم عکسای گوشیمو خالی میکردم روی هارد کامپیوتر واقعا از ته قلبم احساس سپاسگزاری کردم
طبیعت های فوق العاده ای که توش بودم و جنگل و دریا و مخصوصا یه عکس جاده که دو طرفش پر از درخته
خیلیهاشون مخصوصا عکس جاده دقیقا مثل عکسی بود که من توی دریم بگردم داشتم
من همه ی عمرم تا قبل از امسال توی تهران زندگی کردم پدرم اهل مسافرت نیست زیاد. به خاطر همین همه ی طبیعت و جنگلی که من میدیدم شاید سالی یبار در حد سه چهار روز بود.و اینکه به شدت هم پدرم سختگیر بود یعنی اجازه نمیداد تنها از خونه بیرون برم اصلا. من تقریبا نود و پنج درصد اوقات توی اتاقم بودم پنجره ی اتاقم یه منظره بود به شهر. قبلنا بهش میگفتم شهر مرده چون تنها رنگی که توش دیده میشد خاکستری ساختمونا بود و تنها نکته ی مثبتش آسمون بود عکسایی که دارم ازین صحنه تضاد این رنگ خاکستری در کنار آبی آسمون خیلی واضح و ملموسه ولی یادمه همون موقع هم وقتی کنار پنجره وایمیسادم تصور میکردم که روبه روم جنگله. من همیشه قوه ی تخلیم عالی بوده
در نهایت این تضاد ها من پارسال که انتخاب رشته کردم یه دانشگاه عالی توی شمال قبول شدم و توی خابگاه زندگی میکنم
جایی که به همه ی تضادهام پاسخ داده طبیعت سرسبز فوق العاده جنگل های بینظیری که توی خود دانشگاه هست و دریایی که نزدیکمه و اون جاده ی فوق العاده که دو طرفش پر از درخته دقیقا همون جاده ایه که من هر روز ازش عبور میکنم و میرم دانشگاه (توی کارتون آن شرلی هم یه جاده مثل همون بود که آنه هروز ازش رد میشد میرفت مدرسه این ایده از اونجا توی ذهنم اومده بود)
من الان آزادی بی نظیری دارم بعد از دانشگاه کلی توی جنگل برای خودم میگردم و سپاس گزاری میکنم و با خدا حرف میزنم و هر وقت دلم بخاد خیلی راحت دریا میرم و خودم تنهایی میرم خرید.
کلی دوستای خوب توی خابگاه دارم و و توی محیط شاد خابگاه هستم و آخر هفته ها هم میام خونه و پیش خانوادم هستم
واقعا هیچوقت فکر نمیکردم که انقدر ساده به خاسته ی من جواب داده بشه حتی موقع انتخاب رشته اصلا دقت نکرده بودم که بخام عمدا شمال رو انتخاب کنم
من دیشب در این قسمت دیدگاه چندتا از عزیزان رو خوندم و احساسم این بود که من هنوز به نتیجه خاصی نرسیدم که بخوام با شما درمیون بذارم اما خوب که فکر کردم دیدم مسایلی که برای من اتفاق افتاده مخصوصا این اخیرا کلی نشانه هایی از طرف خداوند داشته که دوست دارم به شما بگم
من تو خانواده ای بزرگ شدم که از لحاظ مالی معمولی بود ولی مادرم خیلی خیلی منفی نگر و بدبین هستند اما خوشبختانه و در کمال تعجب من اصلا اینطوری نیستم و حتی مادرم خیلی أوقات به همین خاطر من رو سرزنش کردند که تو خیلی خوشبینی و حواست نیست و….
دیدگاه مادرم در مورد درس طوری بود که آدم فقط با درس خوندن میتونه به جایی برسه و من هم در دوره دبستان و راهنمایی و چندسال دبیرستان خیلی درس میخوندم و نمرات خیلی خوبی داشتم تا اینکه در سال پیش دانشگاهی که سال سرنوشت ساز بود من به دلایلی کلا درس خوندن رو گذاشتم کنار و توی همون سال فیلم راز رو دیدم و مطالب زیادی در مورد موفقیت می خوندم و به جای درس خوندن برای کنکور تو حال و هوای دیگه ای بودم ، با این حال کنکور دادم و منی که انتظار میرفت حداقل رشته های مهندسی دانشگاه فردوسی مشهد قبول شم ، کاردانی رشته دبیری ریاضی دانشگاه آزاد مشهد قبول شدم . مادرم خیلی اصرار داشتند که نرم و بشینم درس بخونم برای سال آینده اما من اصلا حال و حوصله ای برای درس خوندن نداشتم. زمانی که کاردانی ام رو گرفتم با اصرار مادرم برای کارشناسی شرکت کردم اما تو این مدت فهمیده بودم که علاقه ای به این رشته ندارم برای همین پیش یک مشاور و روانشناس رفتم تا من رو راهنمایی کنه که درس مورد علاقه ام رو پیدا کنم و توی اون ادامه تحصیل بدم اما ایشون من رو راهنمایی درستی نکرد و من هم دیگه پیگیری نکردم و کارشناسی قبول شدم و دوباره ادامه دادم به کاری که دوسش نداشتم وقتی کارشناسی رو گرفتم جایی مشغول کار شدم بعد از چند سال ازدواج کردم و مادرم همچنان اصرار داشت من ارشد بخونم و بعد دکترا و استاد دانشگاه بشم اما من علاقه ای نداشتم و خودم هم گاهی این فکر اشتباه رو داشتم که من چون درسم رو ادامه ندادم دیگه به جای خاصی و موفقیت چشم گیری نمیرسم در این بین چندین کار عوض کردم و باز هم با رفتن به کلاس های اساتید مختلف سعی کردم بفهمم علاقه و استعداد من در چه کاری هست اما باز هم بینتیجه بود من این اواخر در حال کار در یک شرکت خصوصی بودم با درآمد خیلی کم!
تا اینکه یه اتفاقی که به ظاهر شر دیده می شد کلی تغییرات در زندگی من ایجاد کرد.
من و همسرم دعوای شدیدی داشتیم تا جایی که همسرم گفت که باید جدا شیم ، تا قبل اون موضوع ما خیلی زندگی آرومی داشتیم و خیلی کم ناراحتی و
دلخوری داشتیم .
این مشکل حل شد اما باعث شد من یه تکونی بخورم و برم دنبال آگاهی های بیشتر در این مورد
و یکی از دوستانم چند تا اساتید مختلف به من معرفی کرد من محصولات اون ها تهیه کردم و گوش دادم و محصولات دیگر أونها که در مورد ثروت بود رو هم تهیه کردم تو یکی از أونها اون آقای استاد از جناب عباس منش صحبت کرد و از ایشون تعریف کرد ، بعدا من اومدم سایت ایشون رو پیدا کردم و می خواستم محصولات رو تهیه کنم و دیدم قیمتها نسبتا بالاست و من اون پول رو نداشتم و فکر نمیکردم ایشون فایل های رایگان هم داشته باشند و در سایت هم جست و جویی نکردم و من همیشه توی زندگی از شرایطی که داشتم راضی نبودم و خودم رو لایق شرایط بهتر و کار بهتری می دونستم اما باور اشتباهم در مورد تحصیل باعث میشد که فکر کنم فقط با درس خوندن میشه تغییرش داد گاهی از ذهنم رد میشد که دوباره برم از صفر شروع کنم تو رشته دیگه ای کنکور بدم و… اما این مسیر خیلی طولانی و دشوار به ذهنم میرسید تا رسیدن به موفقیت در همین حین همسر من آزمونی جهت استخدام در یک اداره دولتی داده بود و قبول شده بود و جزو شرایط اون ها این بود که باید میرفتیم و شهر دیگه ای زندگی میکردیم حداقل برای چند سال .. من خیلی ناراحت بودم و دوست نداشتم خانوادم و کارم رو رها کنم
تا اینکه یکی از دوستانم کلیپ تئوری سطل از استاد
عباس منش رو برای من فرستادن اون رو گوش کردم و اتفاقا استاد توی اون فایل میگفتن برای موفقیت و کسب ثروت لازم نیست به شهر دیگه ای بری و با تغییر باورها در هر جایی میتونی موفق بشی اینو برای همسرم گذاشتم که شاید نظرش عوض بشه اما فایده ای نداشت.
من چندین کتاب که اساتید دیگه معرفی کرده بودن خریده بودم که مطالعه کنم اما به خاطر مشغله زیادم فرصت نکرده بودم یا أونها رو نصفه ول کرده بودم اما واقعا دوست داشتم شرایط زندگیم رو تغییر بدم بالاخره شرایط طوری رقم خورد که من مجبور شدم کارم رو رها کنم و با همسرم به شهر دیگه ای بیام اول خیلی ناراحت بودم و سعی میکردم با بیرون رفتن یا فیلم دیدن سر خودم رو گرم کنم اما بعد با خودم فکر کردم که من می خواستم فایل های استاد رو گوش کنم و کتاب ها رو بخونم و فرصت نداشتم پس الان بهترین فرصت هست و باید استفاده کنم وقتی فایل های رایگان استاد رو دانلود کردم و گوش کردم توی یکی از فایل ها استاد گفتن وقتی شروع کنید و در راه درست قرار بگیرید امکان داره از کار قبلی اخراج بشید، و من دیدم حتما برای من لازم بوده که دیگه سر اون کار با اون حقوق نا چیز نرم تا بتونم کسب و کار مورد علاقه خودم رو راه بندازم و مورد دیگه ای که تو این جابه جایی پیش اومده بود من از خانوادم دور شده بودم و تفکر منفی مادرم رو خیلی کمتر میشنیدم و کم کم داشتم متوجه نشانه ها میشدم هر موقع هر سوالی برام پیش میومد توی فایل بعدی که از استاد میشنیدم به سوالم پاسخ داده میشد.
من همیشه احساس گناه داشتم از اینکه اعمال مذهبی رو انجام نمیدم و احساس شرم ساری جلوی خداوند داشتم و حتی خواسته هایی که داشتم رو از خدا نمیخواستم و نگاهم این بود که اون جوابی به من نمیده وقتی فایل مصاحبه با من قسمت ۶ دیدگاه استاد رو در مورد خداوند شنیدم واقعا کیف کردم و به دلم نشست کم کم با گوش کردن بقیه فایل ها منم تصمیم گرفتم خودم قرآن رو بخونم و البته هنوز فقط سوره بقره رو خوندم اما خیلی خیلی احساس بهتر و معنوی تری دارم و خیلی خیلی سپاس گذار خداوند هستم به خاطر این حس و این آرامش و این هدایت.
الان تقریبا دو هفته ای هست که من اصلا تلویزیون روشن نکردم و صبح ها که تنها هستم در حین کارهای خونه فقط فایل های استاد رو گوش میکنم .
خیلی دوست داشتم بسته روانشناسی ثروت ١ رو بخرم اما پولم کم بود و حس درونیم بهم میگفت بسته عزت نفس رو تهیه کنم چندین بار می خواستم بخرم که باز با خودم میگفتم پولم برای خریدن بسته ثروت کمتر میشه و باز همون لحظه سعی میکردم این فکر رو از خودم دور کنم و به خودم می گفتم پول اون هم میرسه تا اینکه حرف استاد رو توی فایلی که در مورد دوره ١٢قدم بود شنیدم که گفتن توضیحات در مورد هر محصول رو گوش کنید و بعد هر چیزی حستون بهتون گفت انجام بدید و مطمئن تر شدم که باید به حسم اعتماد کنم اما باز هم تصمیمم رو عملی نکردم تا امروز یه فایلی در مورد عملی کردن تصمیم ها از استاد شنیدم و این باز خودش برای من یک نشونه بود .
امروز حتما بسته رو خریداری میکنم قبلش دوست داشتم بیام و حرف هامو بگم. این روزها حس آرامش و شادی خیلی زیادی دارم خیلی خوشحالم که تنها و توی یک شهر دیگه هستم و به راحتی می تونم روی همه باورهام کار کنم . الان دیگه باورم عوض شده که تنها راه موفقیت درس نیست و هزاران راه برای موفقیت و بدست آوردن ثروت هست. دیروز فایل چگونه در یک سال درآمدمون رو سه برابر کنیم رو گوش کردم و نوشتم و امضا کردم که تا سال آینده حتما کاری رو شروع کنم و به درآمد برسم.
اگر بخوام صحبت کنم هنوز خیلی حرف دارم که دوست دارم بگم اما شاید از حوصله شما خارج باشه.
مطمئن هستم همگی با تغییر باورهامون می تونیم به همه آرزوهامون برسیم . ان شا الله
از شما استاد عزیز هم به خاطر فایل های رایگان واقعا ممنونم.
واقعیت خودم خیلی لذت نمی برم از اینکه پای یک پست اینترنتی بخوام پیام بگذارم. مگر اینکه واقعا اون پست بخواد یک مسئله ای از من را حل کنه. در این صورت هم تشکر میکنم و هم سوال می پرسم.
از اینکه دوره های استاد عباس منش خیلی از مسائل ما را حل کرده و شکی نیست که در ادامه هم حل میکنه بخاطر همین من از ایشان و تیم شان تشکر و قدردانی میکنم.
واقعیت اینه که من سال ها با مسائل موفقیت و قوانین آن آشنایی داشتم و شاید بیش از صد کتاب تو این زمینه مطالعه کرده بودم ولی صحبت های استاد عباسمنش خیلی به این مطالعات من هم جهت داد و هم عمق و هم وسیعتر کرد.یعنی دوره ها و آموزش های ایشون در سه بعد مختلف قابل بیان و دفاع کردن است و قطعا کسانی که استفاده درست و بجا کرده اند نتایج آن را دیده اند.
بگذارید از خودم بگویم.
در حوزه سلامتی معده درد یکی از مشکلات اصلی و اساسی من بود که در دوره های آفرینش با حذف خیلی از مصائبی که خودم با ذهنم ایجاد کرده بودم مسئله معده درد ابتدا کاهش و سپس با مراجعه به یک دکتر فوق تخصص که اتفاقا از دوستان قبلی ما بود و با زمان و هزینه یک دهم بقیه مراجعین مسئله معده درد من برای همیشه حل شد.
در حوزه روابط نیز بشدت عالی شدم بطوری که تقریبا با هر کسی می توانم وارد رابطه عالی و قشنگ شوم.
در حوزه سرمایه گذاری چند سرمایه گذاری انجام دادم که خدایا شکر سودهای میلیاردی برای من داشته است.
تنها موردی که داشتم حوزه شغل و کسب و کار شخصی است که هنوز نمی توانم خود را در آن موفق بدانم.هرچند همین حالا مدیر عامل یکی از شرکت بزرگ هستم و درآمد من هم خیلی خوب است ولی هنوز در این حوزه خیلی جایی کار دارم و امیدوارم روزی از محل کسب وکار من به همه شما خدمت برسد.این تنها حوزه ای است که صد در صد در آن موفق نشده و فکر میکنم روزی نه چندان دور به موفقیت آن هم خواهم رسید و انشالله در همین جا برای شما خواهم نوشت.
در پایان باز هم از استاد عباسمنش و گروه شان تقدیر و تشکر ویژه دارم.
من چند وقت بود که دچار بی پولی شدید شدم و اوضاع مالیم بد شد بسیار بد اخلاق و منفی نگر شده بودم ترس تمام وجودم رو هر روز بیشتر از روز قبل در بر میگرفت مرتب از خودم میپرسیدم که پس این پول کجاس.فک میکردم که باید ی چیزی یا روشی باشه که بشه پول دراورد قبلا دو بار رفتم پیش فال گیر.به هر کس میرسدم ناله میکردم و غر میزدم واز بخت بدم گله میکردم و اوناهم چون تو فرکانس اون موقع من بودن با من همنوا میشدن و من بیشتر نتیجه میگرفتم که همه بدبختن ولی حواسم به پول دارای دروبرم هم بود و میدیدم که هر سال یک خونه توپ میخرن شک کردم و فهمیدم که باید داستانی باشه در این عالم که من هنوز خبر ندارم شروع بهتحقیق کردم شش ماه که با استاد اشنا شدم وفایل های رایگان رو کلا گوش کردم و تقریبا نصف کتابهای صوتی رو هم خریدم و اونا روهم شخم زدم بلاخره دیروز قانون فرکانس را خریدم و تا الان 3 بار گوش دادم.من بغیر از بعد مالی که خیلی خیلی برام مهمه و تعهد دادم به خودم که بیلیارد بشم هنوز به نتیجه دلخواهم نرسیدم ولی الباقی زمینه ها نتایج عالی گرفتم که شامله:
1-غیبت نمیکنم اصلا
2-فحش نمیدم
3-دروغ نمیگم
4-تهمت نمیزنم
5-تخریب نمیکنم وبجاش سازنده شدم و خوبی های دوستانم و فامیلم رو میبینم و بهشون میگم
6-به خداوند رزاق بعنوان پدراسمانیم ایمان باور و توکل 100٪پیدا کردم
7-بسیار بسیار شکرگذاری میکنم
8-باور کردم که جهان پر از فراوانیه
9-شش ماهه حتی یک قرص هم نخوردم هفته پیش ازمایش کامل دادم گفتن همه چیزت عالیه
10-اتوماتیک با بعضی از دوستان و فامیل قطع ارتباط شده
11-اصلا و ابدا بحث نمیکنم
12-غر نمیزنم و اصلا شکایت نمیکنم
13رفتارم با خانواده ام 180مثبت تر شده
14-خیر خواه و کمک کننده شدم
15-تمام زندگیم رو زوم کردم به پول دار شدن شدیدا تو کار تجسم خلاقم
16-بغیر از برنامه هایورزشی اصلا تلویزیون نمیبینم بعد از کارم رزش میکنم کتاب یخونم و کارهای استاد روگوش میکنم.
17-روزی دو بار به مدت 25 تا 30 دقیقه مراقبه میکنم
18-فرشتگان اسمانی رو به اسم میشناسم و باهاشون رفیق شدم مثل:میکاییل .اریل شامیویل رافایل
19-.به قانون توجه بسیار توجه می کنم و حواسم هست به حالمو فرکانسم( اتومایک شده)
20-ترس هایم خیلی خیلی کم شده
21-استاد رو خیلی دوست دارم که راه رو دوباره بمن نشون داد
دوستتون دارم و براتون خیر و برکت از پدرم جان جانان الله تواتگر و مهربان بخشنده جوهره هوشمند خرد الهی در خواست میکنم
سلام / ان شاالله بزودی بیلیونر شوید. ولی همین الانم به نظرمن خیلی چیزهایی بدست آورده ایدکه خیلی ها حاضرند میلیون میلیون خرج کنندتا بدست بیاورند.شاد وثروتمند باشید
سلام به استادعزیزم و خانم شایسته گرامی و خانواده گرم و صمیمی و عاشق پیشرفت سایت عباس منش
بعد از شنیدن فایل “الگوهای موفق” و اینکه در دوران زندگی چه چیز باعث ایجاد انگیزه و پیشرفتم در یکی از حوزه های زندگی شده را خواستم تعریف کنم.
من سال 92 دارای مدرک لیسانس در رشته مترجمی زبان انگلیسی بودم . از آنجاییکه در حوزه کاری که مشغول بودم کمتر از رشته تحصیلی ام استفاده می کردم و دوست داشتم در رشته مرتبط با حوزه کاری ام فعالیت کنم هرچند از زبان انگلیسی هم در برخی از فعالیت های شرکت بهره می بردم و لی آنچنان به رشته صنایع گرایش بهره وری و سیستم ها علاقه داشتم که می خواستم هر طور شده این رشته را بخونم..ولی فرصت شرکت در کنکور و انتخاب این رشته را برای من خیلی دشوار و در بیشتر مواقع با توجه به رشته پایه لیسانسم اونو دور ذهن می دونستم ..
ولی در مهر ماه سال 92 وقتی دیدم یکی از همکارانم که از سهیمه خاص استفاده کرده و تا دکترای همان رشته قبول شده این انگیزه که من هم می توانم مثل همان همکارم البته بدون استفاده از سهیمه خاص توی این رشته موفق بشوم در من چند برابر شد..البته در این دوران از سایت عباس منش هیچ اطلاعی نداشتم .
همان سال در کنکور ارشد شرکت کردم و موفق شدم در رشته مورد علاقم قبول شوم .
یادم هست در اولین روزهای کلاس آمار و احتمالات استاد این درس که خداوند روحش را قرین رحت قرار دهد، منو صدا زد و در بیرون کلاس جلسه ای با من گذاشت که تو نمی تونی در این رشته موفق بشی چون پایه ات ضعیفه و لیسانس تو ربطی به این رشته ندارد . من باایمان و اراده ای که استاد در فایل بالا عنوان نمود و علاقه ای که به این رشته داشتم حرف استاد دانشگاه را نادیده گرفتم و با تمام وجود و تلاش شبانه روزی موفق شدم پس از 2 سال با معدل 17 در این رشته فارغ التحصیل بشم.
بله همانطور که استاد در فایل “الگوهای موفق ” توضیح داد من این خاطره و موفقیت زندگی ام را به یاد آوردم که اگر در “یه کار کسی موفق شده حتماً من هم می توانم ” نمونه ای از توانستن را برای من به واقعیت تبدیل کرد.
امیدوارم همگی ما هم بتوانیم در بدست آوردن موفقیتهای زندگی هایمان در تمام حوزه ها با تغییر باورهایمان و با نگرش جدید و با تاسی از آموزه های ناب استاد عباس منش عزیز پیروز شویم …
الان 6 ماهی است که عضوی از این خانواده با ارزش شده ام موفقیتهای خوبی هر چند کوچک نصیبم شده است مثلآ در حوزه روابط ،سلامتی و کاری و دارم کلیه فایل های استاد را یک به یک برای چند بار گوش می کنم تا به مراحل موفقیهای بیشتری برسم .باور کنید هربار که فایل های استاد را گوش می کنم حالم دگرگون میشه و قدرت و حس خوبی را تجربه می کنم.
به امید موفقیهای روز افزون برای تک تک اعضای گروه سایت عباس منش
از خداوند برای استاد عزیزم و خانم شایسته و شما عزیزان شادی ،سلامتی خوشبختی و ثروت و سعادت دنیاو آخرت را خواهانم…
اینجانب احسان خان هستم که میخوام موفقیت هایی که بواسطه اشنایی با گروه عباس منش رو بدست اوردم رو براتون توضیح بدم.
من دانشجوی دکتری بیوتکنولوژی هستم و یادمه که وقتی دکتری قبول شدم خیلی چون خوشحال نشدم و مثل اب خوردن بود ولی من همیشه دنبال هدف هایی فراتر از اینا بودم . همیشه به دنبال روزنه هایی برای خوشبختی میگشتم ومیدونستم که هست ولی کجاست رو متوجه نمیشدم … یادمه که تو خیابونای انقلاب راه میرفتم و گریه می کردم که من دنبال چیزی هستم که نمیدونم از کجا باید پیداش کنم..کتاب های زیادی میخوندم ولی همش سایه ای از خوشبختی بود ….اما داستان از اینجا اغاز میشه که وقتی قبول شدم سال اول نه خوابگاه داشتم و نه جایی برای سکونت و تنها جایی که میتونستم برم این بود که پیش دوستم که یه اتاق دو نفره توی کوی دانشگاه تهران داشت رو انتخاب کنم.من هرروز درگیر نگهبانی بودم که از من کارت خوابگاه نخوان و منو راه ندن…و یادمه که با دوستام میرفتم که بواسطه اونا چیزی نگن.من سعی میکردم که در هفته بیش از 2 روز رو بیرون خوابگاه نرم که درگیر نگهبانی نشم.خلاصه حدود 8-9 ماه رو همینجوری قاچاقی اونجا موندیم که بالاخره متوجه شدن که من جزو دانشجویان دانشگاه تهران نیستم و حتی عکس منو جلو نگبهانی زده بودن که منو دیدن،دیگه رام ندن.حتی یادمه که از دیوار خوابگاه بالا میرفتم که از گیت نگهبانی رد نشم که منو ببینن.تا اینکه فهمیدم که دیگه اینجا جای من نیست.با 3 تا از دوستام خونه گرفتیم.
lمن واقعا درگیر شدید مسایل مالی زیادی بودم که چرا من پول ندارم و چراهای زیادی که همه درگیرش هستند…و این دقیقا رو ی تحصیل من هم اثر گذاشت… از لحاظ تحصیلی من خیلی از درس زده شده بودم…دوستای من دانشجوی دندانپزشکی بودن و روزی تقریبا 300-400 درامد داشتن حتی زمان دانشجوییشون ولی من ماهی 300-400 از دانشگاه حقوق میگرفتم اونم توی تهران.من کاملا ناامید بودم و حتی یادمه که ترم های اول و دوم رو دانشگاه خیلی نمی رفتم و در سال سوم نامه اخراج من اومد ..منی که همیشه توی کنکورا جزو 10 نفر اول بودم …6 ماه اخراج شدم …ولی با پیگیری و تعهد دوباره ادامه دادم ….
اینکه چرا باید درس خوند و اخرش پول نیست و شادی نیست جزو سوالای همیشگی من بود و همیشه منو درگیر خودش میکرد و منو به ادمی کاملا منزوی تبدیل کرده بود و حتی من درجشن های تولد خودمم خوشحال نبودم از ته دل و این ته دل کلمه ای نا اشنا بود ..
یادم میاد که از این وضعیت که چرا من نمیتونم ثرتمند باشم،چرا من شادنیستم، چرا من سرجای خودم نیستم و بسیارچراهایی که توی ذهنم با خودم مرور میکردم بود…
مطمین بودم که باید راهی برای ارامش مطلق توی باشه تا من بتونم راحت زندگی کنم.. توی گوگل سرچ کردم با عنوان موفقیت که متوجه سمیناری شدم و رفتم واونجا به نظرم استارتی برای من بود که بتونم تغییر رو ایجاد کنم ویادمه که خیلی خوب بود و بعد از اون من چنتا کلاس اون استاد رو رفتم ولی اطلاعات خوبی میداد ولی به عمل منجر نمی شد و بیشتر از لحاظ تئوری خوب بود و از عمل خبری نبود.من نیاز به تغییری جدی داشتم. اتفاقی کتاب قدرت مثبت اندیشی رو خریدم و این کتاب سراغازی بود برای کمی بهتر شدن من. من تمریناتش رو دقیق انجام دادم ویه تمرینش فوق العاده بود که میگفت برای اینکه به ارامش برسی، برای هر نفری که امروز دیدی، ارزوی خوبی کن تا حالتون بهتر بشه.و دقیقا این اتفاق افتاد و کم کم حالم رو داشتم عوض میکردم.
چند روز بعد با کتاب 4 اثر اشنا شدم که اون دقیقا شوکی به من وارد کرد و فوق العاده بود…
یه مذت گذشت .. یکی از دوستام تو سایت دانشگاه کنار من نشسته بود و اتفاقی دیدم که توی سایتی هستش بنام عباس منش و این شروع داستان اشنایی من بود و اولین فایل رایگانی که دانلود کردم، چگونه درامد خود را ٣ برابر افزایش دهید بود چون دغدغه مالی رو همیشه داشتم ولی به جایی نمیرسیدم و یادمه حتی دوره های بورس و راه اندازی سایت اینترنتی ر هم اموزش دیدم ولی بازم سرجای اولم برمیگشتم..و اونو با شک و تردید دانلود کردم و یادمه اول واقعا دوس نداشتم اقای عباس منش رو چون فک میکردم مثل بقیه هست و فقط داره ادعا میکنه.. وقتی اولای فایل، اقای عباس منش شروع به حرف زدن کرد،من اصلا اعتقادی بهشون نداشتم و همینجوری گفتم که اونو ببینم و وقتی به دقیقه 5-6 رسید واقعا احساس خیلی خوبی بهم منتقل شد و مخصوصا اونجایی که میگفتن میشه فقط با خداوند به همه چیز رسید…شاید کلید طلایی رو اونجا دستگیرم شد و جمله ای بود که سالها دنبالش میگشتم …. و امیدهای زندگی من واقعا زیاد شد و بعدش از دم تمام فایل های رایگانش رو دانلود کردم. ولی فایلی خیلی خیلی منو زیرو رو کرد و من کلا هر روز حالم بهتر و بهتر میشد به نام “جهان مانند اینه” و من اینو فک کنم تا حالا ٨٠-٩٠ بار گوش دادم و هر روز تا دانشگاه تو گوشم بود. فوق العاده بود… تا اینکه فایل انگیزشی شماره 4 روی سایت اومد که من فقط با اون گریه میکردم… مخصوصا این جمله که میگفت ” خدامنو هدایت کرد” و این جملش واقعا همین الانم داره اشکمو درمیاره و یادمه برای این فایل نظری توی سایت گذاشتم و چند روز بعد از طرف گروه تحقیقاتی عباس منش با من تماس گرفتن و به خاطر نظر زیبای من، از من تشکر کردن.این فایل نیروی محرکه ای بود،هست و خواهد بود که من دست به کارای بزرگی بزنم که هنوز هم باورم نمیشه…
ومن همزمان کتاب معجزه سپاسگذاری رو هم شروع کرده بودم به خوندن و یادمه اینقدر این کتاب روی من اثرگذاشت که هر روز که میخوندمش،در حین خوندنش فقط اشک میریختم و چه ارامشی بهم میداد.. به نظرم دقیقا باعث معجزه میشه این کتاب..
و معجزه اینطوری شکل گرفت ..
من هرسال از این خونه به اون خونه درحال جابجایی بودم و امسالم قرار بود که جابجا بشیم. من یه اروز داشتم که تا پایان سال ١٣٩4 باید خونه بخرم. من ماهی ١ تومن حقوق داشتم و ٣٠میلیون تومن پول ورهن خونه ای که توش بودم.
من همه جا این فایل انگیزشی توی گوشم بود و کل بنگاهیایی منطقه اسکندری و اذربایجان رو زیرو رو کردم برای اجاره ولی جایی وام هم قرار بود که بهم بدن و من ٣ سال بود که منتظر اون بودم. بطور اتفاقی و معجزه اسا باهام تماس گرفتن که وام شما امادست و بیا بگیر. منم که نشونه رو فهمیدم و متوجه شدم که کتاب معجزه سپاسگذاری دقیقا معجزه هست و با اتمام این کتاب این تماس با من گرفته شد…، گفتم دیگه خونه رو میخرم. همه جا گشتم وبالاخره یه خونه پیداکردم که فوق العاده بود.من با تکنیک تجسم رسیدن به ارزو، چند بار اون خونه رو از دور میدیم و لباسهای خودمو توی بالکن تجسم میکردم و اشم خوشحالی میریختم..
هنوز ٣٠ تومن رهن رو نگرفته بودم و وام هم که خیلی طول میکشید و الان جور نمیشد ولی با ایمان ١٠٠٪ من مطمین بودم که این مال منه.
با صابخونه صحبت کردیم که من ٣٠ تومن بیشتر ندارم ووامم رو بعد از عید میگیرم و اون موقع هم اسفند بود و بدترین موقع خرید و فروش. ولی من مصمم بودم که این مال منه. بطورباورنکردنی صاحبخونه کلید خونه رو با ٢ میلیون تومن به من داد که برم توش و هروقت وام بدن هم عیبی نداره..!!!! من میدونستم که ایمان محدودیت رو برطرف میکنه و خود فروشنده هم اومدکمک برای اسباب کشی. همه میگفتن که عمرا با ٢تومن بهت کلید بده.ولی یادمه از اقواممون که خودش بنگاهی بود امد خونه رو دید و گفت عمرا اینجوری بده و مواظب باش کلاه سرت نذارن.ولی این باور رو که همه تهرانی ها ادمهای فوق العاده ای هستند رومن توی ذهنم داشتم با فایل های صوتی که با صدای خودم درست کرده بودم با باورهای جدیدم و هرروز گوش میدادم و این باور رو درخودم ایجاد کرده بودم.
ومن با ٢ میلیون سند رو نوشتیم وتمام شد….
و واقعا اقای عباس منش راست میگفت که معجزه رو خودمون خلق میکنیم اگه فقط ایمان داشته باشیم به خداوند و فقط به هدف فکر کنیم و کاری به چجوری اتفاق افتادنش نداشته باشیم که جهان خودش همه چیز رو با هم هماهنک میکنه.
یادمه فروشنده میگفت که باید این فروش خونه رو توی گینس ثبت کنم که فقط با ٢میلیون رفتی تو خونه و خودشم مونده بود چجوری..
من تقریبا ٢ ماه پیش وام رو گرفتم و بقیه روهم دادم و سند نهایی هم الان تو کشو خونمه.
سند تک برگ. الان دوستام میان میگن این خونه رو چجوری تونستی بگیری توی این مکان که خونه همه چیز داره. هم پارکینگ و هم انباری و هم بالکن و خیلی هم تمیزه…
من اینقدر به این اتفاق ایمان داشتم که خیلی تعجب نکردم چون میدونستم قانون جواب میده اگه خودمون از ته دلمون چیزی رو بخواهیم….
ایمان محدودیت رو برطرف میکنه بخدا
“خداوند انقدر به تو خواهد داد که راضی شوی” رو من برای سومین بار در زندگیم تجربه کردم..ولی اینبار کاملا اگاهانه و من در طی این پروسه اصلا یه ذره نگرانی نداشتم چون مطمین بودم …این جمله اینقدر به من انرژی میده که توی خونم این جمله که “خداوند انقدر به تو خواهد داد که راضی شوی” رو روی دیوار خونم نصب کردم ..من وقتی میخوام برم خونمون، به خودم میگم که من وارد خونه خدا شدم …
از زحمات اقای عباس منش واقعا سپاس گذارم که همه چیزای که برای سعادت بشر نیازه رو با ساده ترین کلمات به ما میگن…
من گاهی وایمیسم سرپا و برای اقای عباس منش بابت اینهمه تغییری رو که در خودشون ایجاد کردن دست میزنم …
شش ماهی میشد که کامل باهاش کات کرده بودم. حتی شمارمو عوض کرده بودم که دیگه رابطه ای نباشه با اینکه دوستش داشتم و دوستم داشت ولی به آخر خط رسیده بودم چیزی در اون نبود که منو امیدوار به ادامه رابطه کنه .
رفتم مشهد تو مشهد دعا کردم اولین خبر خوش توی فامیل خبر ازدواج من باشه .چه نیروی جذب فوق العاده ای .بعد از یک ماه همکارم به خواستگاریم اومد ولی ما آشنایی چندانی نداشتیم چون شرکت تازه تاسیس بود .موقعی که ایشون اومدن خواستگاری من . من اصلا خوشحال نشدم چون با مرد رویای من فرق داشت .ما یه چند سالی میشد که وارد این شهر شده بودیم و با فرهنگ من یه کم تفاوت داشت .رییس شرکتم که دوست همکارم بود خیلی اصرار کرد و گفت ایشون از یک خانواده خیلی خوب هستند .رفتم خونه زدم زیر گریه گفتم ایشون سنش خیلی از من بیشتر احساس بدی بهم دست میده .بعد کلی گریه. نمی دونم چرا دلم آروم شد اجازه دادم که برای خواستگاری بیان .من به خدا گفتم یه چیزی امشب به من بگو که راهم باز شه بدونم چه تصمیمی باید بگیرم مادرم یه خوابی دید صبح اومد برام تعریف کرد الان که بهش فکر میکنم میبیبنم چه بی ربط بود ولی اون موقع فکر میکردم خدا گفته ایشون مناسب هستند .موقعی که میخواستم جواب بدم به این فکر کردم چون ایشون خیلی فامیل های درجه یک داره حتما خیلی به دردمون میخورن .راضی نبودم ولی فکر میکردم حداقل به درد بقیه اعضای خانوادم میخورم .(یادم رفته بود که من خدامو دارم شاید غریبی به من فشار آورده بود)رییس شرکتم گفت اگه بهش جواب رد بدی .برای همیشه از این شهر میره و خودشو گم میکنه (من فکر کردم چقدر عاشقمه)نگو مشکل ایشون کمبود اعتماد به نفس خودشون بوده .اشتباه اولم این بود که فکر کردم برای هر کس فقط یک نفر وجود داره که باهاش خوشبخت میشه فکر میکردم خدا ایشون رو برای من در نظر گرفته .موقعی که اون شب از خدا خواستم که منو راهنمایی کنه همین که مامانم خواب دید فکر کردم کفایت میکنه و من چون آدم مومنی هستم این اتفاق افتاده وگرنه که خدا تو خواب هر کس نمیاد و هر کسی رو راهنمایی نمیکنه .من همیشه قبلا از حسم خیلی پیروی میکردم و همیشه حال خوب داشتم و فکر میکردم این از زرنگی منه .نگو خدا منو همیشه داشته راهنمایی میکرده .بعد عقد کردم چه حس بدی بود مثل عروسک خیمه شب بازی فقط نقش أدم شاد رو بازی میکردم .(آخه فکر میکردم خدا اونو برای من در نظر گرفته .آخه کسی خبر نداشت که من پیش امام رضا از خدا چی خواستم .)
میخواستم نامزدی کنم گفتن ما اصلا رسم به نامزدی نداریم و همه منو مجاب کردن که نامزدی نکنم و من مثل یه الاغ قبول کردم.آخه همه این کارها به خاطر اعتمادی بود که به خدا داشتم.نمی دونستم موقعی که اینقدر احساسم بده .اعتماد چه مفهومی داره.عقد کردم .اینقدر احساسم بد بود فقط از خدا میخواستم که فلج بشم .و تمام موهام سفید بشه .میدونستم که اگه میگفتم میخوام جدا بشم با چه عکس العمل هایی مواجه میشدم .آخه من دخترخیلی عاقلی بودم وهمه دلشون میخواست من ازدواج کنم آخه خیلی مشکل پسند هم بودم ولی با تغییر مکان دادنم .باورهای من عوض شده بود من فکر میکردم مرد مناسب برای من دیگه نیست .همه اطرافیانم میگفتن با یکی باید ازدواج کرد مرد رویایی تو. تو قصه هاست.من تمام این مدت فکر میکردم خدا همه زمین و زمان رو برای من میدوزه ولی خدا هیچ کاری برام نکرد .برای کسی نگفتم خدا چه نامردی در حقم کرد .فکر میکردم خدایی که یک عمر عشق من بود .باید برام یه کاری بکنه ولی برای من هیچ کاری نمیکردم فقط روز به روز افسرده تر میشدم . از کتابخونه کتاب گرفتم ته کتاب اینگار زندگی منو نوشته بودند .وقتی خوندمش خشکم زد .زنگ زدم به مشاورم و بهش گفتم .مشاورم گفت خانم کار شما اصلا عاقلانه نیست خدا برام پیام فرستاده بود ولی من نادیده گرفته بودمش آخه من نمیدونستم که اصلا کسی به این مسائل اعتقادی داره یا اصلا کسی در مورد این مسائل میدونه .ازدواج کردم از فرط افسردگی کارم به جایی رسید که شبیه یه تیکه گوشت شده بودم . از اینکه مردم برای زندگیشون تلاش میکنن تعجب میکردم .تو دلم میگفتم اونها واقعا چه انگیزه ای دارن ؟دیگه کم کم از خدا متنفر شدم من دیگه دوستش نداشتم از امام رضا که باعث شد من از یک زندان سر در بیارم متنفربودم . من فقط میخواستم یه شوهر خوب داشته باشم مگه خدا عقلش نمیرسید که خوب یعنی چی؟پس این چه خدایی هست که هیچی رو نمیدونه .تو تمام این مدتم آرزو میکردم با عشق قبلیم بودم اون خیلی بد بود .ولی همسرم هزار بار از اون بدتر بود. یادم رفته بود موقعی که از عشق قبلیم جدا شده بود چه تصمیمی گرفته بودم که جدا شدم .آخه من عادت به نوشتن نداشتم تو ذهنم تصمیم گرفتم .بعد یه مدت فراموش کرده بود انگیزه ام برای جدایی چی بود و فقط خوبی هاش تو ذهنم بود.بعضی وقتها دلم میخواست خودمو از پنجره پرت کنم پایین .مشاورم گفت باید قرص مصرف کنی . من یه دختر زیبا که آرزوی هر پسری بودم .به چه زلالتی دچار شده بودم . شوهر من هم عصبی بود هم بد زبون هم نمی ذاشت درس بخونم و نه کار کنم نه باشگاه برم و هیچ فعالیتی .مثل یه اسیر تو دستش بودم من تو این شهر غریب بودم حتی تو دستم موبایل هم میدید که با دوستانم در ارتباط بودم ناراحت میشد .وقتی مشاور به من گفت باید قرص مصرف کنی اونجا نقطه عطف زندگی من بود .من از اون همه فعالیت به بی فعالیتی محض رسیده بودم .به خدا میگفتم هدف من تو زندگی مثل یه حیون زندگی کردنه ؟من برای چی به این دنیا اومدم . هدف از زندگی چیه؟
یه روزی خواهرم میخواست بره تهران خونه خواهر شوهرش .خواهر کوچیکم گفت منم میخوام برم تهران خرید کنم .ولی دلم نمی خواد با خواهرم برم خونه. خواهر شوهرش .تو ذهنم یه جرقه زد گفتم کاش میرفتم به دوست قدیمی خودم هم یه سر میزدم خواهر کوچیک هم میرفت خریدشو میکرد .به شوهر گفتم و اون قبول نکرد ولی من تصمیم رو گرفتم با کلی دعوا قبول کرد .من رفتم خونه دوستم.دوستم یه شب که نشسته بودیم رم موبایلمو گذاشت تو لب تابش تا عکس و فیلم های خنده دار تلگرام بخندیم .گفت یه سری فایل روانشناسی داره برام میفرسته .گفت عباس منشه.گفتم میبشناسم کسی در موردش گفته خیلی عالیه . ولی من پی گیری نکردم چون همه روانشناسها رو عین هم میدیدم چون خودم شاید 5 تا روانشناس عوض کردم ولی همهشون عین هم بودن به خاطر همین انگیزه ای نداشتم برای اینکه بخوام بشناسمش .یه روزی خواهر شوهرم یه مهمونی مجلل گرفت تو خونه مجللش و کلی از فامیل شاید 100 رو دعوت کرده بود ما رو هم دعوت کرد . من به شوخی به همسرم گفتم ما نمیریم چون فلان شب که خواهرت رو دعوت کردیم نیومد .شوهرم گفت اگه دست و پاتم بشکنم ولی میبرمت .با این حرفش تصمیم گرفتم که به مهمونی نرم .این مهمونی ها برای شوهرم خیلی مهم بود .و مخالفت با اون یعنی یه عاقبت وحشتناک برای من .من اینقدر غرورم جریحه دار شد که به هر قیمتی بود نرفتم .شوهرم اومد خونه اینقدر عصبانی بود که من از شدت ناراحتی تهوع گرفته بودم .تو اون حالت خیلی بدم که شوهرم در حال داد و فریاد و غر غر کردن بود .هنذفری رو گذاشتم تو گوشم صدای استاد بود حالم خیلی بد بود.فایل 9 آفرینش بود .من گوشش دادم و با آرامش خوابیدم تمام حرفهای استاد رو من تجربه کرده بودم تمام کلماتش به دلم می نشست خدا شما رو تو اون لحظات واسه من فرستاد و این یه معجزه بود برای من .من دیونه استاد شدم.بعد رفتم فایل 10 آفرینش رو خریدم بعد عشق و مودت بعد تمام آفرینش رو .کم کم رو به بهبودی رفتم و به عبارتی زنده شدم .دوباره عاشق خدا شدم .رابطم با همسرم خیلی خوب شده .دنیا برام یه رنگ دیگه شده .شدم پر از آگاهی .حالا به هر چی نگاه میکنم با یه دید دیگه نگاه میکنم .آرامش همه وجودم رو گرفته.شاید حتی به این زندگی دیگه ادامه ندم . به خاطر اختلاف فکری هر دوی ما . ولی من حداقل میدونم دارم چی کار میکنم .اختلاف فکری ما دیگه توش دعوا نیست
.و اینو مدیون استادم هستم .استادی که ثابت قدم موند تو کارش . و ادامه داد راهی رو که خودش فکر کرد درسته نه هیچ کس دیگه .ممنونم از چشمای مهربون هر کسی که مطلب منو میخونه.
امشب توی راه برگشت به خونه داشتم توی ذهنم با این موضوع میجنگیدم :
من : یعنی موفق میشم؟ خیلی دارم سعی میکنم ذهنمو کنترل کنم و واقعا دارم بهتر و بهتر میشم. اما آیا واقعا موفق هم میشم؟ یا کنترل ذهن فقط برای اینه که حالمو خوب نگه دارم و توهم بزنم که همه چیز دارم؟!
ذهن: قبلا هم بهت گفته بودم این راه فقط برای بعضیا جواب میده. اونایی که خوش شانسن یا اونایی که در عین جون کندن مثبت اندیشیم میکنن و فکر میکنن بخاطر مثبت نگر بودن موفق شدن.اما تو باور نمیکردی! گاهی موفق میشدم که دو دلت کنم ولی همش به قول خودت اون “یه حسی…” موفق میشد و تورو میکشوند توی این مسیر که اگه زاویه ی دیدتو عوض کنی خیلیی ساده موفق میشی!
من کلیی صبر کردم تا نتیجه رو ببینم.حالا بیا واقع بین باشیم! الان دقیقاا به چه موفقیتایی رسیدی؟
جز اینکه مامانت همش بخاطر چیزای کوچیک ازت عصبانی میشه.
جز اینکه همون چیزمیزایی که قبلا برات با کلی اصرارر و استدلال میخریدن هم دیگه نمیخرن! چون تو فکر میکنی برای اینکه به خواسته هات برسیو برات فلان چیزو بخرن باید مثبت اندیش باشی هیچی نگیو بگی: اون خودش میفهمه من چی میخوام. داره برام تدارک میبینه!
هروقت حرف میزدم بهم میگفتی دهنتو ببند و زر زر نکن. منم میگفتم: خیلی خوب. حالا هنوز داغه. بزار یکم دیگه بگذره خودش میفهمه چقد حرفاش بچه گونس و برای تصمیم گیری ایندفه خودش میاد سراغت!
قرار بود تا 2 تیر یعنی دو روز پیش برات گوشی بخرن! اما امروز 4 تیره و یک ماهه هیچ حرفی ازش زده نشده.
یادم میاد دفعه ی اولی که برات گوشی خریدن 5 سال پیش کلا یک هفته بیشتر طول نکشید. چون به حرف من گوش میدادی و هی بهشون اصرار میکردی. حتی اگه میدونستی شرایط مساعد نبود. اما الان چی؟ دو ساااله گوشی میخوای اما کلن 2 یا 3 بار گفتی تازه هیچ اصراریم نکردی.
خوبه همینجوری پیش برو ببینم دیگه چی بدست میاری!
من : وای حق با توعه! من هیچوقت موفق نمیشم. من همش تو خوابو خیالم. میخوام گریه کنم. من حتی عرضه ی پیله کردنم ندارم…
قلبم (یکم صداش ضعیف میاد. شاید چون اجازه دادم که ذهنم انقدر حرف بزنه.) : تو خیلی عجولی! کمی صبر داشته باش! اجازه بده حداقل یک هفته از کاشت دونه بگذره بعد بگو : پس کوش جوانه! کوش جوانه؟
انقدر علفای هرز روی زمین زیادن که تا نزنیشون دونه رشد نمیکنه.باید وقت بیشتری صرف زدودن علفای هرز بکنی! نه اینکه داد بزنی : من که جوانه ای نمیبینم!! پس…
ذهن : نه نه! اون یکسال و خورده اییه توی این برنامه هاست. قانون جذبو اینااا ولی بعد از یکسال من که موفقیته چندانی نمیبینم! اگه..
قلبم : اما اون فقط 6 هفت روزه که متعهد به انجام تمرینات شده!
ذهن: نه اون چند بار دیگه ام تعهد داده بو…
من: خاموش شو! بسه! دیگه نمیخوام بشنوم. تو به اندازه ی کافی منظورتو رسوندی. حالا بزار ببینیم قلب چی میگه!
قلب ( ایندفعه صداش بلندتر از قبله. مطمئنم بخاطر اینه که فهمیده بهش گوش میدم!) :
تو همین الانشم خیلی خوب پیش رفتی!
شاید مامانت بداخلاقی کنه اما به همون اندازه باهات صمیمی تره.
یادت میاد پریشب بخاطر اثر هنری (هرچند کوچیک و ناتمومی) که خلق کردی گریه میکرد! از روی شوق. از روی اینکه بهت انقدر ایمان داشت. یادت میاد باهم تا صبح بیدار موندین و اون بهت گفت تو مایه ی خوشبختیشی؟
خب اگه تا الان یادت نبود سرزنشت نمیکنم. چون انسان فراموشکاره!
یادته امروز چقد دلت هوای بستنی کرده بود؟ یبار بابا برات بستنی خرید یبارم داداشت. یادته تا چند ساعت چقد خرکیف بودی؟
قبلنم هروقت متعهد میشدی کلی اتفاقای خوب برات میوفتاد یادته؟
وقتایی که دیر میکردی اما میدیدی که در بهترین موقع رسیدی.
وقتایی که فکر میکردی خدا ازت متنفره ولی فرداش میدیدی که فقط چون عاشقت بوده اینکارو کرده.
وقتایی که دوستات و یا خانوادت سوپرایزت میکردن. هم برای تولدت هم بی مناسبت.
افرادی که یه موقع آرزو داشتی باهاشون دوست بشی الان اصرار دارن باهات دوست بشن.
اینا هیچکدوم با اصرار حل نشدن. با پیله بودن حل نشدن!
با ایمان صبر و طی کردن تکاملت رخ دادن. شاید از نظر تو کوچیک باشن اما :
سه سال پیشو یادته؟
زمانی که برای داشتن دوتا دوست دستو پا میزدی.
هیچچچ هدفی نداشتی.
بیمار بودی!
تقریبا هرشب گریه میکردی چون یکی بهت گفته بود مهم نیستی یا بهت بی توجهی شده بود.
تقریبا اصلا با مامانت حرف نمیزدی!
همه چی داشتی اما انگار هیچی نداشتی!
اما الان:
اینهمههه دوست داری که همش میخوان ببیننت و باهات باشن.
الان مهمترین هدف زندگیتو پیدا کردی و به خیلیا هم کمک کردی که هدفشونو پیدا کنن.
کاملا سلامتی و روزبه روز شادتر و سلامت تر میشی.
توی این مدت بیشتر از اشک غم اشک شوق ریختی. بخاطر اینکه فهمیدی چقدرر پروردگارت دوست داره.
توی همه ی جمعا مورد توجه مثبت بقیه ای.
تقریبا هرروز با مامانت راجب به آرزوهاتون و زیبایی ها حرف میزنین و تحسینشون میکنین.
با کوچیکترین اتفاق مثبت انگار همه چیز داری!
و این راهشه.
اول احساسش میکنی. بعد به وجودش میاری!
مثل ونسان ون گوگ! که اول تجسمش میکرد و بعد نقاشیشو میکشید!
استاد عزیزم و خانواده ی گلم امشب از قلبم درسای زیادی یادگرفتم که البته بیشتریشون یادآوری موفقیتای گذشته بود. مطمئنم شما هم مثل من موفقیتای زیادی هرچند کوچیک کسب کردید.
قلبم به من یاد داد که توجه و تمرکزمو معطوف کنم به موفقیتام!
قلبم به من گفت که وظیفه ی من در حال حاضر فقط حس کردنه(تجسم کردن) و سپس نتایج به طور طبیعی وارد زندگیم میشن( نقاشیو میکشیم و خلق میکنیم!)
شما تا همینجا هم راه زیادیو اومدین . به خودتون افتخار کنین و به قول استاد ” مطمئننننننننه مطمئننننن باشید که موفق میشید!”
استاد جانم مرسی بخاطر این فایل محشر که بهم یادآوری شد که باید از افراد موفق الگوبرداری کنم و توضیح دادین : با اینکه هیچ نتیجه ای نمیدیدم ایمانی در من بوجود اومده بود که امکاااان نداره نشه!
پس من میخوام از شما الگو برداری کنم و ایمانی رو در خودم بوجود بیارم که “امکان نداره نشه”.
سلام به پردیس عزیزم…
دوست قشنگ و خداگونه ام
اونقدر کامنتت قشنگ بود که وسط کامنت خوندن اشک شوق میریختم
آخه منم دو هفته ای میشه که متعهد شدم روی خودم کار کنم
اما امروز بخاطر اتفاقی که افتاد به همه چی شک کردم
و دقیییقا جدال بین ذهن و قلبم شروع شد
که ذهنم میگفت اینا همش توهم هست و تو باید تلاش فیزیکی کنی
اما قلبم میگفت تو به خواسته ات میرسی…فقط ایمانتو حفظ کن و صبر داشته باش…
نمیدونم قراره چه اتفاقی در آینده بیفته اما از خدا میخوام هدایتم کنه که این مسیرو ادامه بدم و حرفای تو رو به عنوان نشونه ای از خدا ببینم…
اونجا که گفتی:
{ اینا هیچکدوم با اصرار حل نشدن. با پیله بودن حل نشدن!
با ایمان صبر و طی کردن تکاملت رخ دادن }
چرا که من همین امروز تصمیم داشتم دوباااره زنگ بزنم و پیگیر بشم که خداوند گفت پیله نکن…صبر کن…ایمان داشته باش…
بی نهایت ازت سپاسگذارم️
امیدوارم بتونیم تو این مسیر قدم برداریم و ناامید نشیم…
(این کامنت رو چند روز قبل توی گوشیم نوشتم اما داخل سایت قرار ندادم بخاطر شرک و عدم اطمینان و ترسی که داشتم اما الان دوباره از سمت خداوند نشونه دیدم و مصمم شدم که کامنت خودم رو قرار بدم تا رد پایی از خودم بزارم و بعدها بدونم از کجا شروع کردم)
بی نهایت دوستتون دارم️
بنام خداوندی ک هرلحظه درحال هدایت ماست😍
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام خدمت عزیزانم
من اززمانی ک عضوسایت شدم تاالان تغییرات زیادی درزندگیم رخ داده مخصوصا بعدازخریدقدم اول دوره ۱۲قدم تونستم کنترل ذهن یادبگیرم وب راحتی ذهنموکنترل کنم وازطریق ستاره قطبی تونستم خالق بودنمو باورکنم ازطریق فایلهای رایگان خیلی چیزایادگرفتم وعمل میکنم ازطریق فایلهای آرامش درپرتوآگاهی درسلامت کاملم وخشمم از۱۰۰به صفر رسیده ازنظرروابط رابطم عالی بودعالی ترشد ازنظرمالی منی ک همیشه درحال قرض کردن بودم وکلی بدهی داشتیم الان پولی ک تودستمون میمونه ۷میلیونه ب راحتی هرچی میخوام میخرم درحدظرفم وباورام البته وهمچنان درحال کارکردن روخودم هستم منی ک دنبال تاییددیگران بودم خودمومظلوم نشون میدادم سعی میکردم خودمو اثبات کنم اهل قضاوت بودم تمام اینهادرمن ازبین رفته وهمچنان جای کارکردن دارم واول ازخدا وبعداستادوخانم شایسته عزیزم ممنونم وخداروشاکرم ک دراین مسیرزیبا منوقرارداد
امیدوارم تونسته باشم حتی ۱درصدم کمک کرده باشم خودم ک الان اینارومرورکردم حسم فوق العاده شد والگوهای زندگی من اول استادوخانم شایسته وبعد بچه های گل سایته
ازهمگی ممنونم وشکرگزارخدام
درپناه الله یکتاشادوپیروزوموفق باشید😍🥰😘
الا ای سیدحسین استادبنده که هرکس دانش اموزت شده چه ثروتمنده
الا ای سید حسین ای نوح ثانی بود وبسایت تو کشتی, تو رانی
الا ای سید حسین ای کوه باور تو کوفتی بر سر شیطان با اگزوز خاور
الا ای سید حسین ای مرد خنده که لبخند بر لبت شیرین چو قنده
الا ای سید حسین معلم خاص که درسها درکلاست شیرین چو مرباس
الا ای سید حسین ای مرد ایمان که داری تو فقط تکیه به یزدان
الا ای سید حسین راننده تاکسی که حالا سرنشین کشتی کروزی
تو مردی از تبار اریایی همیشه خوش خبر وخندان میایی
الان داری اقامت در یو اس آ عجب جاییست بکن قسمت خدایا
بود راه تو راه زندگانی عجب راهیست ادامه ده تامیتوانی
کنم یکدم نصیحت من به دوستان بمانید اندر این ره خیر پرستان
کنم شکر به درگاهت خدایا که یافتم من هدایت را خدایا
به نام خدا
با عرض سلام خدمت تمامی دوستان عزیز و سوار بر کشتی نجات عباس منش.و سلام به استاد بزرگوار و دوست داشتنی.
راستش انقدر دوست داشتم یه شعر در وصف استاد بگم که نمیدونم یهو این مصرع ها تندو تند از کجا اومدن.امیدوارم این شعر کوچیک حداقل یه لبخند کوچیک رو لباتون اورده باشه.
من محمدرضا 33 ساله مجرد اهل اصفهان و لیسانس مکانیک
یه چیزی وبخوام بگم و اینکه ای کاش این حرفها وباورها رو من 15 یا حداقل 10 سال پیش میشنیدم و به فوتبالم ادامه میدادم وحتما به جاهای بزرگی میرسیدم.ولی افسوس که از بچگی با اعتماد بنفس ضعیفی بزرگ شدم واین بزرگترین ضربه ای بود که توزندگی به من وارد شد.یعنی اعتماد به نفس ضعیف.
از بس تو خونه. فامیل .دوستان وغیره هی گفتن فوتبال نون واب نمیشه بچسب به درست.بروبابا مگه تومیتونی به تیمای بزرگ برسی تو نه پارتی داری نه پول برو فکر نون باش که خربزه ابه. واین حرفا باعث شد من هر جایی رفتم واسه تست غول بزرگ پول وپارتی جلوم ظاهر بشه و قبل از تست دادن مهر مردودی رو رو خودم بزنم وضعیف ظاهر بشم.
دست اخر در سن 23 سالگی بعد از چندین سال تمرین مداوم و البته وقفه 2ساله سربازی که منو بیچاره کرد مجبور شدم عشق بزرگ و رویایی خودم یعنی فوتبالو رها کنم و برم دنبال درس.
دوستان اینو میخوام بگم که من اگه در فوتبال نتونستم به جایی برسم چون فکر خرابی داشتم بخاطر حرفایی بود که میشنیدم من از نظر روحی و روانی نیاز به ساپورت داشتم وگرنه از لحاظ جسمی عالی بودم.چون بعضی وقتا یه جاهایی که بعضی از مربیا تشویقم میکردن خیلی خوب ظاهرمیشدم ولی بخاطر اعتماد به نفس ضعیفم نمیتونستم این خوب بودنو حفظ کنم.بعدش دیگه تصمیم گرفتم فوتبالو فراموش کنم و روش زندگیمو عوض کنم. برای فراموش کردنش رفتم سراغ بدنسازی و علاقه مو بردم سمت اون ورزش که البته اونجام موفقیتی نداشتم چون همون لحظه تو ذهنم گذاشتند که این ورزش هم دارو میخاد هم مکمل منم حاضر به استفاده ازاین اشغالا نبودم.
رفتم دانشگاه وبه امید مهندس شدن وخوب پول دراوردن لیسلنس گرفتم ولی متاسفانه درس برام نون که نشد هیچ ابم نشد.خلاصه اینکه بعد از درس خوندن خیلی سعی کردم یه کاریو سریع یادبگیرم تورشته خودم و واسه خودم کارکنم اما نشد که نشد چون من اصلا نمیتونستم با هیچ کارفرمایی کار کنم همیشه هم ادمای زپرتی به پستم میخوردن که سر کوچکترین چیزی باهاشون بحثم میشدودر نهایت چند روز یا چند هفته یا دیگه خیلی طول میکشید دو سه ماه بیشتر نمیتونستم با هرکارفرمایی کار کنم.چون همیشه این باورم بود که من باید رییس خودم باشم و زیر بار کارای بیخودی نمیرفتم.یکی دوبارم واسه خودم کارای متفرقه راه انداختم ولی توی اونهام شکست خوردم یکیش کار تولید وفروش سنگهای تزیینی کرافت استون بود که یکسالی توش فعالیت کردم و باز شکست خوردم چون فکر میکنم باورم این بود که یه کسب و کار باید زود جواب بده و چون اینکار بمن جواب نداده بود زود جمعش کردم.
یه دو سه سالیم مشغول معامله گری در بورس شدم تا جایی که حتی اموزش خصوصیم میدادم.که خب اونم به علت رکود سال 92به این طرف وضررهای پشت سر همی که دادم مجبور شدم خودمو ناچارا ازمهلکه نجات بدم.
دوستان من به خیلی از شغلها سرک کشیدم غافل ازاینکه همشون خوبن و این فکر من بود که ایراد داشت نه اون شغل.
ولی یه تجربه خوب بتازگی دارم و اونم اینکه اتفاقا بورس بهترین قلکه واسه سرمایه گذاری و بجای خرید سکه ودلار و طلا وعتیقه بهتره هرماه 10درصد از درامدتون رو سهام بخرید وبه دید بلند مدت بهش نگاه کنید نه به روش من ودوستام که سهم رو امروز میخریدیم و دوروز بعد یه هفته یعد یا یکماه بعد باضرر میدادیم میرفت و به خیال خودمون تحلیلگر بازاریم ومیتونیم نوسان بگیریم.
تاهمین پارسالم من حتی قبض موبایلمم به سختی جورش میکردم.من واقعا 32 سالم بود و هنوز هیچ موفقیتی تو زندگیم بدست نیاورده بودم.فشار خانواده هم از طرفی خیلی سخت بود که اخه پس چرا نه شغلی نه کاری نه ازدواجی ومن هیچ جوابی نداشتم بدم.
تا اینکه به لطف خدا یکی از دوستان منو با فایلای استاد اشنا کرد و از اونجا بود که من تازه متوجه شدم که جریان زندگی من از کجا اب میخوره.
البته پولی نداشتم که محصولات رو خریدکنم ولی تمام فایلای رایگان رو دان کردم و هر روز تو این یکسال گوششون دادم.تواین یکسالم نتونستم از لحاظ مالی رشدی بکنم ولی حداقل پول تو جیبیم دراومده.
تا اینکه قبل از عید امسال تصمیم به انجام یه کاری باپدرم گرفتیم و اونم خرید کامیون حمل شیر خام به پیشنهاد همون دوستی که منو با عباسمنش اشنا کرد.چون خودشم اینکاره بود وراضی از کارش.پدرم کلا شغلش رانندگی بوده ولی تواین سی سال خیلی از لحاظ مالی پیشرفت نکرده وهنوز مشغول بکاربود با یه ماشین قدیمی.خلاصه دست بکار شدیم ویه ماشین خوب خریدیم والان بااینکه خیلی سختی کشیدیم بتازگی کارمون بهترشده ومن درامدی که تاحالا بحسابم نیومده بود رو تجربه کردم.وبه راحتی دارم حس میکنم به یکسال نرسیده ماشین دومم بخریم انشالله.
من قید مدرک ورشته مم زدم و وارد صنعت لبنیات شدم.چون معتقدم به قول استاد جهانگیری پدر کار افرینی ایران رشته تو اونجایی هست که بتونی پول دربیاری و مهندسم مهندسم رو بذاری کنار وگرنه گشنه میمونی.وقصد دارم اولین محصولیم که میخرم عزت نفس باشه چون از نون شب برام واجبتره .
*
اگه تواین یکسال خیلی نتونستم به لحاظ مالی پیشرفت کنم ولی ناراحت نیستم چون راه درست رو من دیگه پیدا کردم وبیمه شدم دیگه.و مطمئنم تا چندسال دیگه پیشرفتهای خوبی خواهم کرد.تقریبا نگرانیام از هرچیز خرد و درشتی کم شده و از اینده.دیگه همش عصبی نیستم و میدونم اینده مال منه ناراحتی معده م خیلی خیلی خوب شده ودیگه مثل قبلا اذیتم نمیکنه. ورزش بدنسازی رو که هرچند وقت یکبار چند ماه میرفتم و بعدش یابه دلیل بی پولی یا بی انگیزگی باز رهاش میکردم الان وسیله خریدم و خودم مربی خودمم و چند ماهه تو خونه با شوق انجامش میدم.
هیچوقت نمیشه که برم داخل شهر و جای پارک پیدا نکنم.رابطه م با دوستام بهتر شده و گاهی ازم مشورت میخوان.
منی که قبلا حتی یک کبریتم روم نمیشد درخواست کنم از کسی الان هرچیزی رو براحتی درخواست میکنم.ودر نهایت احساسم نسبت به قبل خیلی بهتره.
البته ناگفته نمونه که در سالهای گذشته مم چیزایی داشتم که واقعا خدارو بخاطرشون سپاسگزارم.مثل خانواده خوب دوستای خوب مسافرت تن سالم و……
به امید روزهای خوب و خوبترو باورهای درستر و زندگی شادتر.
از اینکه وقت گذاشتین وانشای منو خوندید بسیار سپاسگزارم.
سلام محمد رضای عزیز
سپاس از به اشتراک گذاشتن داستان زندگیت، انشالله همیشه موفق باشی
بنظرم امسال پول ماشین دوم رو سهام بخر و قبل از انتخابات بفروش و برو ماشین دوم و سوم رو با هم بخر
از سهام خوب خودرویی و قطعه سازی
سهام ساختمونی که الان تو کف هستن
و از پالایشی ها
بخر بنداز یه گوشه برج 2 و 3 سال بعد بیا بفروش
موفق تر باشی دوست عزیز
آقای ذوالفقاری شعر فوق العاده زیبا و طناز تو دفترم نوشتم (:
آقای ذوالفقاری گرامی ، همینکه ، خود را یافته اید بزرگترین ثروت الهیست تبریک دوست عزیز
سلام جناب اقای ذوالفقاری عزیز شعر اولتون نسبت به استاد خیلی قشنگ بودش حال کردم
خیلی چیزها یاد گرفتم ممنونم مخصوصا 10 درصد از درامدمونو سهام بذاریم من خودم
الان تو نت ورک هستم ولی زیاد فعالیت نداشتم داخلش ولی وقتی تکامل شما وبقیه دوستان رو میبینم
انگیزه میگیرم و با شوق و قدرت به سویش میرم همینطور درمورد فایل عزت نفس که گفتید منم خیلی مشتاقم اول اونو بخرم
وهمینطور منتظرم زود زندگیم مثل شما ها به نتایج عالی برسم و باید تکامل رو تی کنم
خیلی گلیددددددددددد ممنونم بابت این داستان زندگی عالیتون موفق باشید راسی منم یکی از دوستام دقیقا مشکل شمارو داره
و ورزشکار بود و فوتبال حرفه بازی میکنه حتی من به سایتم معرفیش کردم ولی دقیقا همون حرف استاد شد که هرکسی تو مدارش قرار نداشته باشه
هر کاریم بکنی نمیادش خیلی دوسداشتم زندگی اون عوض بشه خیلی داره به خودش عذاب میده و زندگیشوخراب میکنه نتیجه داستان شما رو براش میذارم بخونه
که انگیزه بگیره ممنونم ازتون:)
سلاااااااااااام به همه
چند روز پیش که داشتم عکسای گوشیمو خالی میکردم روی هارد کامپیوتر واقعا از ته قلبم احساس سپاسگزاری کردم
طبیعت های فوق العاده ای که توش بودم و جنگل و دریا و مخصوصا یه عکس جاده که دو طرفش پر از درخته
خیلیهاشون مخصوصا عکس جاده دقیقا مثل عکسی بود که من توی دریم بگردم داشتم
من همه ی عمرم تا قبل از امسال توی تهران زندگی کردم پدرم اهل مسافرت نیست زیاد. به خاطر همین همه ی طبیعت و جنگلی که من میدیدم شاید سالی یبار در حد سه چهار روز بود.و اینکه به شدت هم پدرم سختگیر بود یعنی اجازه نمیداد تنها از خونه بیرون برم اصلا. من تقریبا نود و پنج درصد اوقات توی اتاقم بودم پنجره ی اتاقم یه منظره بود به شهر. قبلنا بهش میگفتم شهر مرده چون تنها رنگی که توش دیده میشد خاکستری ساختمونا بود و تنها نکته ی مثبتش آسمون بود عکسایی که دارم ازین صحنه تضاد این رنگ خاکستری در کنار آبی آسمون خیلی واضح و ملموسه ولی یادمه همون موقع هم وقتی کنار پنجره وایمیسادم تصور میکردم که روبه روم جنگله. من همیشه قوه ی تخلیم عالی بوده
در نهایت این تضاد ها من پارسال که انتخاب رشته کردم یه دانشگاه عالی توی شمال قبول شدم و توی خابگاه زندگی میکنم
جایی که به همه ی تضادهام پاسخ داده طبیعت سرسبز فوق العاده جنگل های بینظیری که توی خود دانشگاه هست و دریایی که نزدیکمه و اون جاده ی فوق العاده که دو طرفش پر از درخته دقیقا همون جاده ایه که من هر روز ازش عبور میکنم و میرم دانشگاه (توی کارتون آن شرلی هم یه جاده مثل همون بود که آنه هروز ازش رد میشد میرفت مدرسه این ایده از اونجا توی ذهنم اومده بود)
من الان آزادی بی نظیری دارم بعد از دانشگاه کلی توی جنگل برای خودم میگردم و سپاس گزاری میکنم و با خدا حرف میزنم و هر وقت دلم بخاد خیلی راحت دریا میرم و خودم تنهایی میرم خرید.
کلی دوستای خوب توی خابگاه دارم و و توی محیط شاد خابگاه هستم و آخر هفته ها هم میام خونه و پیش خانوادم هستم
واقعا هیچوقت فکر نمیکردم که انقدر ساده به خاسته ی من جواب داده بشه حتی موقع انتخاب رشته اصلا دقت نکرده بودم که بخام عمدا شمال رو انتخاب کنم
واقعا خداروشکر خداروشکر خداروشکر
دقیقا دقیقا خدا ب تجسماتت پاسخ داد همون جاده رویایی تو آن شرلی
موفق باشی عزیزم
سلام
دوست عزیز از کامنت شما حس خوب گرفتم
برات آرزوی موفقیت دارم.
خدا رو شکر با قوانین بدون تغییر خدا آشنا شدی.
سلام به همه دوستان و استاد عزیز
من دیشب در این قسمت دیدگاه چندتا از عزیزان رو خوندم و احساسم این بود که من هنوز به نتیجه خاصی نرسیدم که بخوام با شما درمیون بذارم اما خوب که فکر کردم دیدم مسایلی که برای من اتفاق افتاده مخصوصا این اخیرا کلی نشانه هایی از طرف خداوند داشته که دوست دارم به شما بگم
من تو خانواده ای بزرگ شدم که از لحاظ مالی معمولی بود ولی مادرم خیلی خیلی منفی نگر و بدبین هستند اما خوشبختانه و در کمال تعجب من اصلا اینطوری نیستم و حتی مادرم خیلی أوقات به همین خاطر من رو سرزنش کردند که تو خیلی خوشبینی و حواست نیست و….
دیدگاه مادرم در مورد درس طوری بود که آدم فقط با درس خوندن میتونه به جایی برسه و من هم در دوره دبستان و راهنمایی و چندسال دبیرستان خیلی درس میخوندم و نمرات خیلی خوبی داشتم تا اینکه در سال پیش دانشگاهی که سال سرنوشت ساز بود من به دلایلی کلا درس خوندن رو گذاشتم کنار و توی همون سال فیلم راز رو دیدم و مطالب زیادی در مورد موفقیت می خوندم و به جای درس خوندن برای کنکور تو حال و هوای دیگه ای بودم ، با این حال کنکور دادم و منی که انتظار میرفت حداقل رشته های مهندسی دانشگاه فردوسی مشهد قبول شم ، کاردانی رشته دبیری ریاضی دانشگاه آزاد مشهد قبول شدم . مادرم خیلی اصرار داشتند که نرم و بشینم درس بخونم برای سال آینده اما من اصلا حال و حوصله ای برای درس خوندن نداشتم. زمانی که کاردانی ام رو گرفتم با اصرار مادرم برای کارشناسی شرکت کردم اما تو این مدت فهمیده بودم که علاقه ای به این رشته ندارم برای همین پیش یک مشاور و روانشناس رفتم تا من رو راهنمایی کنه که درس مورد علاقه ام رو پیدا کنم و توی اون ادامه تحصیل بدم اما ایشون من رو راهنمایی درستی نکرد و من هم دیگه پیگیری نکردم و کارشناسی قبول شدم و دوباره ادامه دادم به کاری که دوسش نداشتم وقتی کارشناسی رو گرفتم جایی مشغول کار شدم بعد از چند سال ازدواج کردم و مادرم همچنان اصرار داشت من ارشد بخونم و بعد دکترا و استاد دانشگاه بشم اما من علاقه ای نداشتم و خودم هم گاهی این فکر اشتباه رو داشتم که من چون درسم رو ادامه ندادم دیگه به جای خاصی و موفقیت چشم گیری نمیرسم در این بین چندین کار عوض کردم و باز هم با رفتن به کلاس های اساتید مختلف سعی کردم بفهمم علاقه و استعداد من در چه کاری هست اما باز هم بینتیجه بود من این اواخر در حال کار در یک شرکت خصوصی بودم با درآمد خیلی کم!
تا اینکه یه اتفاقی که به ظاهر شر دیده می شد کلی تغییرات در زندگی من ایجاد کرد.
من و همسرم دعوای شدیدی داشتیم تا جایی که همسرم گفت که باید جدا شیم ، تا قبل اون موضوع ما خیلی زندگی آرومی داشتیم و خیلی کم ناراحتی و
دلخوری داشتیم .
این مشکل حل شد اما باعث شد من یه تکونی بخورم و برم دنبال آگاهی های بیشتر در این مورد
و یکی از دوستانم چند تا اساتید مختلف به من معرفی کرد من محصولات اون ها تهیه کردم و گوش دادم و محصولات دیگر أونها که در مورد ثروت بود رو هم تهیه کردم تو یکی از أونها اون آقای استاد از جناب عباس منش صحبت کرد و از ایشون تعریف کرد ، بعدا من اومدم سایت ایشون رو پیدا کردم و می خواستم محصولات رو تهیه کنم و دیدم قیمتها نسبتا بالاست و من اون پول رو نداشتم و فکر نمیکردم ایشون فایل های رایگان هم داشته باشند و در سایت هم جست و جویی نکردم و من همیشه توی زندگی از شرایطی که داشتم راضی نبودم و خودم رو لایق شرایط بهتر و کار بهتری می دونستم اما باور اشتباهم در مورد تحصیل باعث میشد که فکر کنم فقط با درس خوندن میشه تغییرش داد گاهی از ذهنم رد میشد که دوباره برم از صفر شروع کنم تو رشته دیگه ای کنکور بدم و… اما این مسیر خیلی طولانی و دشوار به ذهنم میرسید تا رسیدن به موفقیت در همین حین همسر من آزمونی جهت استخدام در یک اداره دولتی داده بود و قبول شده بود و جزو شرایط اون ها این بود که باید میرفتیم و شهر دیگه ای زندگی میکردیم حداقل برای چند سال .. من خیلی ناراحت بودم و دوست نداشتم خانوادم و کارم رو رها کنم
تا اینکه یکی از دوستانم کلیپ تئوری سطل از استاد
عباس منش رو برای من فرستادن اون رو گوش کردم و اتفاقا استاد توی اون فایل میگفتن برای موفقیت و کسب ثروت لازم نیست به شهر دیگه ای بری و با تغییر باورها در هر جایی میتونی موفق بشی اینو برای همسرم گذاشتم که شاید نظرش عوض بشه اما فایده ای نداشت.
من چندین کتاب که اساتید دیگه معرفی کرده بودن خریده بودم که مطالعه کنم اما به خاطر مشغله زیادم فرصت نکرده بودم یا أونها رو نصفه ول کرده بودم اما واقعا دوست داشتم شرایط زندگیم رو تغییر بدم بالاخره شرایط طوری رقم خورد که من مجبور شدم کارم رو رها کنم و با همسرم به شهر دیگه ای بیام اول خیلی ناراحت بودم و سعی میکردم با بیرون رفتن یا فیلم دیدن سر خودم رو گرم کنم اما بعد با خودم فکر کردم که من می خواستم فایل های استاد رو گوش کنم و کتاب ها رو بخونم و فرصت نداشتم پس الان بهترین فرصت هست و باید استفاده کنم وقتی فایل های رایگان استاد رو دانلود کردم و گوش کردم توی یکی از فایل ها استاد گفتن وقتی شروع کنید و در راه درست قرار بگیرید امکان داره از کار قبلی اخراج بشید، و من دیدم حتما برای من لازم بوده که دیگه سر اون کار با اون حقوق نا چیز نرم تا بتونم کسب و کار مورد علاقه خودم رو راه بندازم و مورد دیگه ای که تو این جابه جایی پیش اومده بود من از خانوادم دور شده بودم و تفکر منفی مادرم رو خیلی کمتر میشنیدم و کم کم داشتم متوجه نشانه ها میشدم هر موقع هر سوالی برام پیش میومد توی فایل بعدی که از استاد میشنیدم به سوالم پاسخ داده میشد.
من همیشه احساس گناه داشتم از اینکه اعمال مذهبی رو انجام نمیدم و احساس شرم ساری جلوی خداوند داشتم و حتی خواسته هایی که داشتم رو از خدا نمیخواستم و نگاهم این بود که اون جوابی به من نمیده وقتی فایل مصاحبه با من قسمت ۶ دیدگاه استاد رو در مورد خداوند شنیدم واقعا کیف کردم و به دلم نشست کم کم با گوش کردن بقیه فایل ها منم تصمیم گرفتم خودم قرآن رو بخونم و البته هنوز فقط سوره بقره رو خوندم اما خیلی خیلی احساس بهتر و معنوی تری دارم و خیلی خیلی سپاس گذار خداوند هستم به خاطر این حس و این آرامش و این هدایت.
الان تقریبا دو هفته ای هست که من اصلا تلویزیون روشن نکردم و صبح ها که تنها هستم در حین کارهای خونه فقط فایل های استاد رو گوش میکنم .
خیلی دوست داشتم بسته روانشناسی ثروت ١ رو بخرم اما پولم کم بود و حس درونیم بهم میگفت بسته عزت نفس رو تهیه کنم چندین بار می خواستم بخرم که باز با خودم میگفتم پولم برای خریدن بسته ثروت کمتر میشه و باز همون لحظه سعی میکردم این فکر رو از خودم دور کنم و به خودم می گفتم پول اون هم میرسه تا اینکه حرف استاد رو توی فایلی که در مورد دوره ١٢قدم بود شنیدم که گفتن توضیحات در مورد هر محصول رو گوش کنید و بعد هر چیزی حستون بهتون گفت انجام بدید و مطمئن تر شدم که باید به حسم اعتماد کنم اما باز هم تصمیمم رو عملی نکردم تا امروز یه فایلی در مورد عملی کردن تصمیم ها از استاد شنیدم و این باز خودش برای من یک نشونه بود .
امروز حتما بسته رو خریداری میکنم قبلش دوست داشتم بیام و حرف هامو بگم. این روزها حس آرامش و شادی خیلی زیادی دارم خیلی خوشحالم که تنها و توی یک شهر دیگه هستم و به راحتی می تونم روی همه باورهام کار کنم . الان دیگه باورم عوض شده که تنها راه موفقیت درس نیست و هزاران راه برای موفقیت و بدست آوردن ثروت هست. دیروز فایل چگونه در یک سال درآمدمون رو سه برابر کنیم رو گوش کردم و نوشتم و امضا کردم که تا سال آینده حتما کاری رو شروع کنم و به درآمد برسم.
اگر بخوام صحبت کنم هنوز خیلی حرف دارم که دوست دارم بگم اما شاید از حوصله شما خارج باشه.
مطمئن هستم همگی با تغییر باورهامون می تونیم به همه آرزوهامون برسیم . ان شا الله
از شما استاد عزیز هم به خاطر فایل های رایگان واقعا ممنونم.
سلام عزیزم
همیشه با خودم میگفتم چرا از اون شغل قبلی اومدم بیرون
و فکر میکردم اشتباه کردم
گاهی خودم یا دیگران رو سرزنش میکردم اما با حرف شما فهمیدم به فال نیک بگیریم و بدونیم برای ما خوب هست تا کسب و کار خودمون رو آغاز کنیم
خداروشکر که نگرش زیبا رو به اشتراک گذاشتی
در پناه الله یکتا شاد باشی
سلام دوستان و هم فرکانسی های عزیز
واقعیت خودم خیلی لذت نمی برم از اینکه پای یک پست اینترنتی بخوام پیام بگذارم. مگر اینکه واقعا اون پست بخواد یک مسئله ای از من را حل کنه. در این صورت هم تشکر میکنم و هم سوال می پرسم.
از اینکه دوره های استاد عباس منش خیلی از مسائل ما را حل کرده و شکی نیست که در ادامه هم حل میکنه بخاطر همین من از ایشان و تیم شان تشکر و قدردانی میکنم.
واقعیت اینه که من سال ها با مسائل موفقیت و قوانین آن آشنایی داشتم و شاید بیش از صد کتاب تو این زمینه مطالعه کرده بودم ولی صحبت های استاد عباسمنش خیلی به این مطالعات من هم جهت داد و هم عمق و هم وسیعتر کرد.یعنی دوره ها و آموزش های ایشون در سه بعد مختلف قابل بیان و دفاع کردن است و قطعا کسانی که استفاده درست و بجا کرده اند نتایج آن را دیده اند.
بگذارید از خودم بگویم.
در حوزه سلامتی معده درد یکی از مشکلات اصلی و اساسی من بود که در دوره های آفرینش با حذف خیلی از مصائبی که خودم با ذهنم ایجاد کرده بودم مسئله معده درد ابتدا کاهش و سپس با مراجعه به یک دکتر فوق تخصص که اتفاقا از دوستان قبلی ما بود و با زمان و هزینه یک دهم بقیه مراجعین مسئله معده درد من برای همیشه حل شد.
در حوزه روابط نیز بشدت عالی شدم بطوری که تقریبا با هر کسی می توانم وارد رابطه عالی و قشنگ شوم.
در حوزه سرمایه گذاری چند سرمایه گذاری انجام دادم که خدایا شکر سودهای میلیاردی برای من داشته است.
تنها موردی که داشتم حوزه شغل و کسب و کار شخصی است که هنوز نمی توانم خود را در آن موفق بدانم.هرچند همین حالا مدیر عامل یکی از شرکت بزرگ هستم و درآمد من هم خیلی خوب است ولی هنوز در این حوزه خیلی جایی کار دارم و امیدوارم روزی از محل کسب وکار من به همه شما خدمت برسد.این تنها حوزه ای است که صد در صد در آن موفق نشده و فکر میکنم روزی نه چندان دور به موفقیت آن هم خواهم رسید و انشالله در همین جا برای شما خواهم نوشت.
در پایان باز هم از استاد عباسمنش و گروه شان تقدیر و تشکر ویژه دارم.
حق نگهدار همه شما عزیزان.
من چند وقت بود که دچار بی پولی شدید شدم و اوضاع مالیم بد شد بسیار بد اخلاق و منفی نگر شده بودم ترس تمام وجودم رو هر روز بیشتر از روز قبل در بر میگرفت مرتب از خودم میپرسیدم که پس این پول کجاس.فک میکردم که باید ی چیزی یا روشی باشه که بشه پول دراورد قبلا دو بار رفتم پیش فال گیر.به هر کس میرسدم ناله میکردم و غر میزدم واز بخت بدم گله میکردم و اوناهم چون تو فرکانس اون موقع من بودن با من همنوا میشدن و من بیشتر نتیجه میگرفتم که همه بدبختن ولی حواسم به پول دارای دروبرم هم بود و میدیدم که هر سال یک خونه توپ میخرن شک کردم و فهمیدم که باید داستانی باشه در این عالم که من هنوز خبر ندارم شروع بهتحقیق کردم شش ماه که با استاد اشنا شدم وفایل های رایگان رو کلا گوش کردم و تقریبا نصف کتابهای صوتی رو هم خریدم و اونا روهم شخم زدم بلاخره دیروز قانون فرکانس را خریدم و تا الان 3 بار گوش دادم.من بغیر از بعد مالی که خیلی خیلی برام مهمه و تعهد دادم به خودم که بیلیارد بشم هنوز به نتیجه دلخواهم نرسیدم ولی الباقی زمینه ها نتایج عالی گرفتم که شامله:
1-غیبت نمیکنم اصلا
2-فحش نمیدم
3-دروغ نمیگم
4-تهمت نمیزنم
5-تخریب نمیکنم وبجاش سازنده شدم و خوبی های دوستانم و فامیلم رو میبینم و بهشون میگم
6-به خداوند رزاق بعنوان پدراسمانیم ایمان باور و توکل 100٪پیدا کردم
7-بسیار بسیار شکرگذاری میکنم
8-باور کردم که جهان پر از فراوانیه
9-شش ماهه حتی یک قرص هم نخوردم هفته پیش ازمایش کامل دادم گفتن همه چیزت عالیه
10-اتوماتیک با بعضی از دوستان و فامیل قطع ارتباط شده
11-اصلا و ابدا بحث نمیکنم
12-غر نمیزنم و اصلا شکایت نمیکنم
13رفتارم با خانواده ام 180مثبت تر شده
14-خیر خواه و کمک کننده شدم
15-تمام زندگیم رو زوم کردم به پول دار شدن شدیدا تو کار تجسم خلاقم
16-بغیر از برنامه هایورزشی اصلا تلویزیون نمیبینم بعد از کارم رزش میکنم کتاب یخونم و کارهای استاد روگوش میکنم.
17-روزی دو بار به مدت 25 تا 30 دقیقه مراقبه میکنم
18-فرشتگان اسمانی رو به اسم میشناسم و باهاشون رفیق شدم مثل:میکاییل .اریل شامیویل رافایل
19-.به قانون توجه بسیار توجه می کنم و حواسم هست به حالمو فرکانسم( اتومایک شده)
20-ترس هایم خیلی خیلی کم شده
21-استاد رو خیلی دوست دارم که راه رو دوباره بمن نشون داد
دوستتون دارم و براتون خیر و برکت از پدرم جان جانان الله تواتگر و مهربان بخشنده جوهره هوشمند خرد الهی در خواست میکنم
شهرام خسروی از دبی
سلام
عالی بود
عالی
خنده در تامین شادی خودکفاست
موجب خشنودی هــر مبتلاست
خنده یک ورزش همانند شناست
چون که بر افسردگی فرمانرواست
خنده خوشحالی بی چون و چراست
طالبش هم شاه است و هم گداست
خنده های عاقلانه کم صداست
چون بهین سنّت ز رسم انبیاست
خنده چون آبی گوارا تشنه راست
نیک نوشی ضدّ امراض و بلاست
خنده ی آرام از شرم و حیاست
خنده ی جاهل همیشه پرصداست
خنده از روی رضا شکر خداست
بلکه پایان تمـــام غصّه هاست
خنده داروی امراض شماست
حرف دشمن همچنان باد هواست
خنده رویی شیوه ای از اولیاست
پس جواب خنده رو صد مرحباست
خنده در هنگامه ی مرگ هم بجاست
سنّت جـمعی شــهید کـربلاست
خنده بر لب های من زین ادّعاست
جان و تن را سوی جنّت رهنماست
سلام / ان شاالله بزودی بیلیونر شوید. ولی همین الانم به نظرمن خیلی چیزهایی بدست آورده ایدکه خیلی ها حاضرند میلیون میلیون خرج کنندتا بدست بیاورند.شاد وثروتمند باشید
آقای خسروی تغییرات شیوه و روش شما در زندگیتان تحسین برانگیز است تبریک دوست عزیز
سلام به استادعزیزم و خانم شایسته گرامی و خانواده گرم و صمیمی و عاشق پیشرفت سایت عباس منش
بعد از شنیدن فایل “الگوهای موفق” و اینکه در دوران زندگی چه چیز باعث ایجاد انگیزه و پیشرفتم در یکی از حوزه های زندگی شده را خواستم تعریف کنم.
من سال 92 دارای مدرک لیسانس در رشته مترجمی زبان انگلیسی بودم . از آنجاییکه در حوزه کاری که مشغول بودم کمتر از رشته تحصیلی ام استفاده می کردم و دوست داشتم در رشته مرتبط با حوزه کاری ام فعالیت کنم هرچند از زبان انگلیسی هم در برخی از فعالیت های شرکت بهره می بردم و لی آنچنان به رشته صنایع گرایش بهره وری و سیستم ها علاقه داشتم که می خواستم هر طور شده این رشته را بخونم..ولی فرصت شرکت در کنکور و انتخاب این رشته را برای من خیلی دشوار و در بیشتر مواقع با توجه به رشته پایه لیسانسم اونو دور ذهن می دونستم ..
ولی در مهر ماه سال 92 وقتی دیدم یکی از همکارانم که از سهیمه خاص استفاده کرده و تا دکترای همان رشته قبول شده این انگیزه که من هم می توانم مثل همان همکارم البته بدون استفاده از سهیمه خاص توی این رشته موفق بشوم در من چند برابر شد..البته در این دوران از سایت عباس منش هیچ اطلاعی نداشتم .
همان سال در کنکور ارشد شرکت کردم و موفق شدم در رشته مورد علاقم قبول شوم .
یادم هست در اولین روزهای کلاس آمار و احتمالات استاد این درس که خداوند روحش را قرین رحت قرار دهد، منو صدا زد و در بیرون کلاس جلسه ای با من گذاشت که تو نمی تونی در این رشته موفق بشی چون پایه ات ضعیفه و لیسانس تو ربطی به این رشته ندارد . من باایمان و اراده ای که استاد در فایل بالا عنوان نمود و علاقه ای که به این رشته داشتم حرف استاد دانشگاه را نادیده گرفتم و با تمام وجود و تلاش شبانه روزی موفق شدم پس از 2 سال با معدل 17 در این رشته فارغ التحصیل بشم.
بله همانطور که استاد در فایل “الگوهای موفق ” توضیح داد من این خاطره و موفقیت زندگی ام را به یاد آوردم که اگر در “یه کار کسی موفق شده حتماً من هم می توانم ” نمونه ای از توانستن را برای من به واقعیت تبدیل کرد.
امیدوارم همگی ما هم بتوانیم در بدست آوردن موفقیتهای زندگی هایمان در تمام حوزه ها با تغییر باورهایمان و با نگرش جدید و با تاسی از آموزه های ناب استاد عباس منش عزیز پیروز شویم …
الان 6 ماهی است که عضوی از این خانواده با ارزش شده ام موفقیتهای خوبی هر چند کوچک نصیبم شده است مثلآ در حوزه روابط ،سلامتی و کاری و دارم کلیه فایل های استاد را یک به یک برای چند بار گوش می کنم تا به مراحل موفقیهای بیشتری برسم .باور کنید هربار که فایل های استاد را گوش می کنم حالم دگرگون میشه و قدرت و حس خوبی را تجربه می کنم.
به امید موفقیهای روز افزون برای تک تک اعضای گروه سایت عباس منش
از خداوند برای استاد عزیزم و خانم شایسته و شما عزیزان شادی ،سلامتی خوشبختی و ثروت و سعادت دنیاو آخرت را خواهانم…
با سلام
اینجانب احسان خان هستم که میخوام موفقیت هایی که بواسطه اشنایی با گروه عباس منش رو بدست اوردم رو براتون توضیح بدم.
من دانشجوی دکتری بیوتکنولوژی هستم و یادمه که وقتی دکتری قبول شدم خیلی چون خوشحال نشدم و مثل اب خوردن بود ولی من همیشه دنبال هدف هایی فراتر از اینا بودم . همیشه به دنبال روزنه هایی برای خوشبختی میگشتم ومیدونستم که هست ولی کجاست رو متوجه نمیشدم … یادمه که تو خیابونای انقلاب راه میرفتم و گریه می کردم که من دنبال چیزی هستم که نمیدونم از کجا باید پیداش کنم..کتاب های زیادی میخوندم ولی همش سایه ای از خوشبختی بود ….اما داستان از اینجا اغاز میشه که وقتی قبول شدم سال اول نه خوابگاه داشتم و نه جایی برای سکونت و تنها جایی که میتونستم برم این بود که پیش دوستم که یه اتاق دو نفره توی کوی دانشگاه تهران داشت رو انتخاب کنم.من هرروز درگیر نگهبانی بودم که از من کارت خوابگاه نخوان و منو راه ندن…و یادمه که با دوستام میرفتم که بواسطه اونا چیزی نگن.من سعی میکردم که در هفته بیش از 2 روز رو بیرون خوابگاه نرم که درگیر نگهبانی نشم.خلاصه حدود 8-9 ماه رو همینجوری قاچاقی اونجا موندیم که بالاخره متوجه شدن که من جزو دانشجویان دانشگاه تهران نیستم و حتی عکس منو جلو نگبهانی زده بودن که منو دیدن،دیگه رام ندن.حتی یادمه که از دیوار خوابگاه بالا میرفتم که از گیت نگهبانی رد نشم که منو ببینن.تا اینکه فهمیدم که دیگه اینجا جای من نیست.با 3 تا از دوستام خونه گرفتیم.
lمن واقعا درگیر شدید مسایل مالی زیادی بودم که چرا من پول ندارم و چراهای زیادی که همه درگیرش هستند…و این دقیقا رو ی تحصیل من هم اثر گذاشت… از لحاظ تحصیلی من خیلی از درس زده شده بودم…دوستای من دانشجوی دندانپزشکی بودن و روزی تقریبا 300-400 درامد داشتن حتی زمان دانشجوییشون ولی من ماهی 300-400 از دانشگاه حقوق میگرفتم اونم توی تهران.من کاملا ناامید بودم و حتی یادمه که ترم های اول و دوم رو دانشگاه خیلی نمی رفتم و در سال سوم نامه اخراج من اومد ..منی که همیشه توی کنکورا جزو 10 نفر اول بودم …6 ماه اخراج شدم …ولی با پیگیری و تعهد دوباره ادامه دادم ….
اینکه چرا باید درس خوند و اخرش پول نیست و شادی نیست جزو سوالای همیشگی من بود و همیشه منو درگیر خودش میکرد و منو به ادمی کاملا منزوی تبدیل کرده بود و حتی من درجشن های تولد خودمم خوشحال نبودم از ته دل و این ته دل کلمه ای نا اشنا بود ..
یادم میاد که از این وضعیت که چرا من نمیتونم ثرتمند باشم،چرا من شادنیستم، چرا من سرجای خودم نیستم و بسیارچراهایی که توی ذهنم با خودم مرور میکردم بود…
مطمین بودم که باید راهی برای ارامش مطلق توی باشه تا من بتونم راحت زندگی کنم.. توی گوگل سرچ کردم با عنوان موفقیت که متوجه سمیناری شدم و رفتم واونجا به نظرم استارتی برای من بود که بتونم تغییر رو ایجاد کنم ویادمه که خیلی خوب بود و بعد از اون من چنتا کلاس اون استاد رو رفتم ولی اطلاعات خوبی میداد ولی به عمل منجر نمی شد و بیشتر از لحاظ تئوری خوب بود و از عمل خبری نبود.من نیاز به تغییری جدی داشتم. اتفاقی کتاب قدرت مثبت اندیشی رو خریدم و این کتاب سراغازی بود برای کمی بهتر شدن من. من تمریناتش رو دقیق انجام دادم ویه تمرینش فوق العاده بود که میگفت برای اینکه به ارامش برسی، برای هر نفری که امروز دیدی، ارزوی خوبی کن تا حالتون بهتر بشه.و دقیقا این اتفاق افتاد و کم کم حالم رو داشتم عوض میکردم.
چند روز بعد با کتاب 4 اثر اشنا شدم که اون دقیقا شوکی به من وارد کرد و فوق العاده بود…
یه مذت گذشت .. یکی از دوستام تو سایت دانشگاه کنار من نشسته بود و اتفاقی دیدم که توی سایتی هستش بنام عباس منش و این شروع داستان اشنایی من بود و اولین فایل رایگانی که دانلود کردم، چگونه درامد خود را ٣ برابر افزایش دهید بود چون دغدغه مالی رو همیشه داشتم ولی به جایی نمیرسیدم و یادمه حتی دوره های بورس و راه اندازی سایت اینترنتی ر هم اموزش دیدم ولی بازم سرجای اولم برمیگشتم..و اونو با شک و تردید دانلود کردم و یادمه اول واقعا دوس نداشتم اقای عباس منش رو چون فک میکردم مثل بقیه هست و فقط داره ادعا میکنه.. وقتی اولای فایل، اقای عباس منش شروع به حرف زدن کرد،من اصلا اعتقادی بهشون نداشتم و همینجوری گفتم که اونو ببینم و وقتی به دقیقه 5-6 رسید واقعا احساس خیلی خوبی بهم منتقل شد و مخصوصا اونجایی که میگفتن میشه فقط با خداوند به همه چیز رسید…شاید کلید طلایی رو اونجا دستگیرم شد و جمله ای بود که سالها دنبالش میگشتم …. و امیدهای زندگی من واقعا زیاد شد و بعدش از دم تمام فایل های رایگانش رو دانلود کردم. ولی فایلی خیلی خیلی منو زیرو رو کرد و من کلا هر روز حالم بهتر و بهتر میشد به نام “جهان مانند اینه” و من اینو فک کنم تا حالا ٨٠-٩٠ بار گوش دادم و هر روز تا دانشگاه تو گوشم بود. فوق العاده بود… تا اینکه فایل انگیزشی شماره 4 روی سایت اومد که من فقط با اون گریه میکردم… مخصوصا این جمله که میگفت ” خدامنو هدایت کرد” و این جملش واقعا همین الانم داره اشکمو درمیاره و یادمه برای این فایل نظری توی سایت گذاشتم و چند روز بعد از طرف گروه تحقیقاتی عباس منش با من تماس گرفتن و به خاطر نظر زیبای من، از من تشکر کردن.این فایل نیروی محرکه ای بود،هست و خواهد بود که من دست به کارای بزرگی بزنم که هنوز هم باورم نمیشه…
ومن همزمان کتاب معجزه سپاسگذاری رو هم شروع کرده بودم به خوندن و یادمه اینقدر این کتاب روی من اثرگذاشت که هر روز که میخوندمش،در حین خوندنش فقط اشک میریختم و چه ارامشی بهم میداد.. به نظرم دقیقا باعث معجزه میشه این کتاب..
و معجزه اینطوری شکل گرفت ..
من هرسال از این خونه به اون خونه درحال جابجایی بودم و امسالم قرار بود که جابجا بشیم. من یه اروز داشتم که تا پایان سال ١٣٩4 باید خونه بخرم. من ماهی ١ تومن حقوق داشتم و ٣٠میلیون تومن پول ورهن خونه ای که توش بودم.
من همه جا این فایل انگیزشی توی گوشم بود و کل بنگاهیایی منطقه اسکندری و اذربایجان رو زیرو رو کردم برای اجاره ولی جایی وام هم قرار بود که بهم بدن و من ٣ سال بود که منتظر اون بودم. بطور اتفاقی و معجزه اسا باهام تماس گرفتن که وام شما امادست و بیا بگیر. منم که نشونه رو فهمیدم و متوجه شدم که کتاب معجزه سپاسگذاری دقیقا معجزه هست و با اتمام این کتاب این تماس با من گرفته شد…، گفتم دیگه خونه رو میخرم. همه جا گشتم وبالاخره یه خونه پیداکردم که فوق العاده بود.من با تکنیک تجسم رسیدن به ارزو، چند بار اون خونه رو از دور میدیم و لباسهای خودمو توی بالکن تجسم میکردم و اشم خوشحالی میریختم..
هنوز ٣٠ تومن رهن رو نگرفته بودم و وام هم که خیلی طول میکشید و الان جور نمیشد ولی با ایمان ١٠٠٪ من مطمین بودم که این مال منه.
با صابخونه صحبت کردیم که من ٣٠ تومن بیشتر ندارم ووامم رو بعد از عید میگیرم و اون موقع هم اسفند بود و بدترین موقع خرید و فروش. ولی من مصمم بودم که این مال منه. بطورباورنکردنی صاحبخونه کلید خونه رو با ٢ میلیون تومن به من داد که برم توش و هروقت وام بدن هم عیبی نداره..!!!! من میدونستم که ایمان محدودیت رو برطرف میکنه و خود فروشنده هم اومدکمک برای اسباب کشی. همه میگفتن که عمرا با ٢تومن بهت کلید بده.ولی یادمه از اقواممون که خودش بنگاهی بود امد خونه رو دید و گفت عمرا اینجوری بده و مواظب باش کلاه سرت نذارن.ولی این باور رو که همه تهرانی ها ادمهای فوق العاده ای هستند رومن توی ذهنم داشتم با فایل های صوتی که با صدای خودم درست کرده بودم با باورهای جدیدم و هرروز گوش میدادم و این باور رو درخودم ایجاد کرده بودم.
ومن با ٢ میلیون سند رو نوشتیم وتمام شد….
و واقعا اقای عباس منش راست میگفت که معجزه رو خودمون خلق میکنیم اگه فقط ایمان داشته باشیم به خداوند و فقط به هدف فکر کنیم و کاری به چجوری اتفاق افتادنش نداشته باشیم که جهان خودش همه چیز رو با هم هماهنک میکنه.
یادمه فروشنده میگفت که باید این فروش خونه رو توی گینس ثبت کنم که فقط با ٢میلیون رفتی تو خونه و خودشم مونده بود چجوری..
من تقریبا ٢ ماه پیش وام رو گرفتم و بقیه روهم دادم و سند نهایی هم الان تو کشو خونمه.
سند تک برگ. الان دوستام میان میگن این خونه رو چجوری تونستی بگیری توی این مکان که خونه همه چیز داره. هم پارکینگ و هم انباری و هم بالکن و خیلی هم تمیزه…
من اینقدر به این اتفاق ایمان داشتم که خیلی تعجب نکردم چون میدونستم قانون جواب میده اگه خودمون از ته دلمون چیزی رو بخواهیم….
ایمان محدودیت رو برطرف میکنه بخدا
“خداوند انقدر به تو خواهد داد که راضی شوی” رو من برای سومین بار در زندگیم تجربه کردم..ولی اینبار کاملا اگاهانه و من در طی این پروسه اصلا یه ذره نگرانی نداشتم چون مطمین بودم …این جمله اینقدر به من انرژی میده که توی خونم این جمله که “خداوند انقدر به تو خواهد داد که راضی شوی” رو روی دیوار خونم نصب کردم ..من وقتی میخوام برم خونمون، به خودم میگم که من وارد خونه خدا شدم …
از زحمات اقای عباس منش واقعا سپاس گذارم که همه چیزای که برای سعادت بشر نیازه رو با ساده ترین کلمات به ما میگن…
من گاهی وایمیسم سرپا و برای اقای عباس منش بابت اینهمه تغییری رو که در خودشون ایجاد کردن دست میزنم …
واقعا متشکرم…برای همه چیز….
آقا احسان درود برشما ,امیدوارم به همه خواسته هاتون برسید,ومنم بتونم پاشنه آشیلم که خونه دارشدنه روبشکنم.به امید رب,پروردگارا سپاس.
آقا احسان خونتون مبارک باشه. از اینکه معجزه کردین خرسندیم و آرزوی معجزات بیشمار برتیتان در تمام مراحل زندگی داریم.
آقا احسان درود بر شما ، می شود با خداوند از صفر شروع کرد و به هر آنچه بخواهیم برسیم
شش ماهی میشد که کامل باهاش کات کرده بودم. حتی شمارمو عوض کرده بودم که دیگه رابطه ای نباشه با اینکه دوستش داشتم و دوستم داشت ولی به آخر خط رسیده بودم چیزی در اون نبود که منو امیدوار به ادامه رابطه کنه .
رفتم مشهد تو مشهد دعا کردم اولین خبر خوش توی فامیل خبر ازدواج من باشه .چه نیروی جذب فوق العاده ای .بعد از یک ماه همکارم به خواستگاریم اومد ولی ما آشنایی چندانی نداشتیم چون شرکت تازه تاسیس بود .موقعی که ایشون اومدن خواستگاری من . من اصلا خوشحال نشدم چون با مرد رویای من فرق داشت .ما یه چند سالی میشد که وارد این شهر شده بودیم و با فرهنگ من یه کم تفاوت داشت .رییس شرکتم که دوست همکارم بود خیلی اصرار کرد و گفت ایشون از یک خانواده خیلی خوب هستند .رفتم خونه زدم زیر گریه گفتم ایشون سنش خیلی از من بیشتر احساس بدی بهم دست میده .بعد کلی گریه. نمی دونم چرا دلم آروم شد اجازه دادم که برای خواستگاری بیان .من به خدا گفتم یه چیزی امشب به من بگو که راهم باز شه بدونم چه تصمیمی باید بگیرم مادرم یه خوابی دید صبح اومد برام تعریف کرد الان که بهش فکر میکنم میبیبنم چه بی ربط بود ولی اون موقع فکر میکردم خدا گفته ایشون مناسب هستند .موقعی که میخواستم جواب بدم به این فکر کردم چون ایشون خیلی فامیل های درجه یک داره حتما خیلی به دردمون میخورن .راضی نبودم ولی فکر میکردم حداقل به درد بقیه اعضای خانوادم میخورم .(یادم رفته بود که من خدامو دارم شاید غریبی به من فشار آورده بود)رییس شرکتم گفت اگه بهش جواب رد بدی .برای همیشه از این شهر میره و خودشو گم میکنه (من فکر کردم چقدر عاشقمه)نگو مشکل ایشون کمبود اعتماد به نفس خودشون بوده .اشتباه اولم این بود که فکر کردم برای هر کس فقط یک نفر وجود داره که باهاش خوشبخت میشه فکر میکردم خدا ایشون رو برای من در نظر گرفته .موقعی که اون شب از خدا خواستم که منو راهنمایی کنه همین که مامانم خواب دید فکر کردم کفایت میکنه و من چون آدم مومنی هستم این اتفاق افتاده وگرنه که خدا تو خواب هر کس نمیاد و هر کسی رو راهنمایی نمیکنه .من همیشه قبلا از حسم خیلی پیروی میکردم و همیشه حال خوب داشتم و فکر میکردم این از زرنگی منه .نگو خدا منو همیشه داشته راهنمایی میکرده .بعد عقد کردم چه حس بدی بود مثل عروسک خیمه شب بازی فقط نقش أدم شاد رو بازی میکردم .(آخه فکر میکردم خدا اونو برای من در نظر گرفته .آخه کسی خبر نداشت که من پیش امام رضا از خدا چی خواستم .)
میخواستم نامزدی کنم گفتن ما اصلا رسم به نامزدی نداریم و همه منو مجاب کردن که نامزدی نکنم و من مثل یه الاغ قبول کردم.آخه همه این کارها به خاطر اعتمادی بود که به خدا داشتم.نمی دونستم موقعی که اینقدر احساسم بده .اعتماد چه مفهومی داره.عقد کردم .اینقدر احساسم بد بود فقط از خدا میخواستم که فلج بشم .و تمام موهام سفید بشه .میدونستم که اگه میگفتم میخوام جدا بشم با چه عکس العمل هایی مواجه میشدم .آخه من دخترخیلی عاقلی بودم وهمه دلشون میخواست من ازدواج کنم آخه خیلی مشکل پسند هم بودم ولی با تغییر مکان دادنم .باورهای من عوض شده بود من فکر میکردم مرد مناسب برای من دیگه نیست .همه اطرافیانم میگفتن با یکی باید ازدواج کرد مرد رویایی تو. تو قصه هاست.من تمام این مدت فکر میکردم خدا همه زمین و زمان رو برای من میدوزه ولی خدا هیچ کاری برام نکرد .برای کسی نگفتم خدا چه نامردی در حقم کرد .فکر میکردم خدایی که یک عمر عشق من بود .باید برام یه کاری بکنه ولی برای من هیچ کاری نمیکردم فقط روز به روز افسرده تر میشدم . از کتابخونه کتاب گرفتم ته کتاب اینگار زندگی منو نوشته بودند .وقتی خوندمش خشکم زد .زنگ زدم به مشاورم و بهش گفتم .مشاورم گفت خانم کار شما اصلا عاقلانه نیست خدا برام پیام فرستاده بود ولی من نادیده گرفته بودمش آخه من نمیدونستم که اصلا کسی به این مسائل اعتقادی داره یا اصلا کسی در مورد این مسائل میدونه .ازدواج کردم از فرط افسردگی کارم به جایی رسید که شبیه یه تیکه گوشت شده بودم . از اینکه مردم برای زندگیشون تلاش میکنن تعجب میکردم .تو دلم میگفتم اونها واقعا چه انگیزه ای دارن ؟دیگه کم کم از خدا متنفر شدم من دیگه دوستش نداشتم از امام رضا که باعث شد من از یک زندان سر در بیارم متنفربودم . من فقط میخواستم یه شوهر خوب داشته باشم مگه خدا عقلش نمیرسید که خوب یعنی چی؟پس این چه خدایی هست که هیچی رو نمیدونه .تو تمام این مدتم آرزو میکردم با عشق قبلیم بودم اون خیلی بد بود .ولی همسرم هزار بار از اون بدتر بود. یادم رفته بود موقعی که از عشق قبلیم جدا شده بود چه تصمیمی گرفته بودم که جدا شدم .آخه من عادت به نوشتن نداشتم تو ذهنم تصمیم گرفتم .بعد یه مدت فراموش کرده بود انگیزه ام برای جدایی چی بود و فقط خوبی هاش تو ذهنم بود.بعضی وقتها دلم میخواست خودمو از پنجره پرت کنم پایین .مشاورم گفت باید قرص مصرف کنی . من یه دختر زیبا که آرزوی هر پسری بودم .به چه زلالتی دچار شده بودم . شوهر من هم عصبی بود هم بد زبون هم نمی ذاشت درس بخونم و نه کار کنم نه باشگاه برم و هیچ فعالیتی .مثل یه اسیر تو دستش بودم من تو این شهر غریب بودم حتی تو دستم موبایل هم میدید که با دوستانم در ارتباط بودم ناراحت میشد .وقتی مشاور به من گفت باید قرص مصرف کنی اونجا نقطه عطف زندگی من بود .من از اون همه فعالیت به بی فعالیتی محض رسیده بودم .به خدا میگفتم هدف من تو زندگی مثل یه حیون زندگی کردنه ؟من برای چی به این دنیا اومدم . هدف از زندگی چیه؟
یه روزی خواهرم میخواست بره تهران خونه خواهر شوهرش .خواهر کوچیکم گفت منم میخوام برم تهران خرید کنم .ولی دلم نمی خواد با خواهرم برم خونه. خواهر شوهرش .تو ذهنم یه جرقه زد گفتم کاش میرفتم به دوست قدیمی خودم هم یه سر میزدم خواهر کوچیک هم میرفت خریدشو میکرد .به شوهر گفتم و اون قبول نکرد ولی من تصمیم رو گرفتم با کلی دعوا قبول کرد .من رفتم خونه دوستم.دوستم یه شب که نشسته بودیم رم موبایلمو گذاشت تو لب تابش تا عکس و فیلم های خنده دار تلگرام بخندیم .گفت یه سری فایل روانشناسی داره برام میفرسته .گفت عباس منشه.گفتم میبشناسم کسی در موردش گفته خیلی عالیه . ولی من پی گیری نکردم چون همه روانشناسها رو عین هم میدیدم چون خودم شاید 5 تا روانشناس عوض کردم ولی همهشون عین هم بودن به خاطر همین انگیزه ای نداشتم برای اینکه بخوام بشناسمش .یه روزی خواهر شوهرم یه مهمونی مجلل گرفت تو خونه مجللش و کلی از فامیل شاید 100 رو دعوت کرده بود ما رو هم دعوت کرد . من به شوخی به همسرم گفتم ما نمیریم چون فلان شب که خواهرت رو دعوت کردیم نیومد .شوهرم گفت اگه دست و پاتم بشکنم ولی میبرمت .با این حرفش تصمیم گرفتم که به مهمونی نرم .این مهمونی ها برای شوهرم خیلی مهم بود .و مخالفت با اون یعنی یه عاقبت وحشتناک برای من .من اینقدر غرورم جریحه دار شد که به هر قیمتی بود نرفتم .شوهرم اومد خونه اینقدر عصبانی بود که من از شدت ناراحتی تهوع گرفته بودم .تو اون حالت خیلی بدم که شوهرم در حال داد و فریاد و غر غر کردن بود .هنذفری رو گذاشتم تو گوشم صدای استاد بود حالم خیلی بد بود.فایل 9 آفرینش بود .من گوشش دادم و با آرامش خوابیدم تمام حرفهای استاد رو من تجربه کرده بودم تمام کلماتش به دلم می نشست خدا شما رو تو اون لحظات واسه من فرستاد و این یه معجزه بود برای من .من دیونه استاد شدم.بعد رفتم فایل 10 آفرینش رو خریدم بعد عشق و مودت بعد تمام آفرینش رو .کم کم رو به بهبودی رفتم و به عبارتی زنده شدم .دوباره عاشق خدا شدم .رابطم با همسرم خیلی خوب شده .دنیا برام یه رنگ دیگه شده .شدم پر از آگاهی .حالا به هر چی نگاه میکنم با یه دید دیگه نگاه میکنم .آرامش همه وجودم رو گرفته.شاید حتی به این زندگی دیگه ادامه ندم . به خاطر اختلاف فکری هر دوی ما . ولی من حداقل میدونم دارم چی کار میکنم .اختلاف فکری ما دیگه توش دعوا نیست
.و اینو مدیون استادم هستم .استادی که ثابت قدم موند تو کارش . و ادامه داد راهی رو که خودش فکر کرد درسته نه هیچ کس دیگه .ممنونم از چشمای مهربون هر کسی که مطلب منو میخونه.
خدارا شکر….
دوست خوبم ملیحه سلام و سپاس
فقط به خدا اعتقاد داشتن کافی نیست باید به خدا اعتماد هم داشته باشیم و همینطور به قوانینش.
دیدید وقتی فایل قانون آفرینش را گوش کردید زندگی شما چه تغییرات مثبتی داشت این یعنی اجرای قوانین الهی.
آرامشتان پر فروغ باد.
هر چی آرزوی خوبه مال تو …
ملیحه جان از نشانه های ایمان ، آرامش عمیق الهیست تبریک دوست عزیزم