«الگوهای موفق» در خانواده صمیمی عباس منش - صفحه 31 (به ترتیب امتیاز)


  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • دانلود با کیفیت HD
    279MB
    23 دقیقه
  • فایل صوتی «الگوهای موفق» در خانواده صمیمی عباس منش
    21MB
    23 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

3989 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    امیر ارسلان نامدار گفته:
    مدت عضویت: 3394 روز

    سلام به استاد گرامی و دوستان عزیز .

    امروز جمله ای رو در یکی از گروهها از بیل گیتس خواندم دیدم خالی از لطف نیست که اینجا برای بقیه دوستان هم بگم . این جمله اینجوریه:

    من در تقابل برای پیروزی از کسی نیستم. من فقط در رقابت با خودم هستم برای آخرین کاری که انجام نداده ام.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 22 رای:
  2. -
    فرزانه علیان گفته:
    مدت عضویت: 1931 روز

    به نام الله مهربان

    سلام

    خدایا شکرت که به این فایل هدایتم کردی

    خدایا شکرت که درس های بیشتری یادگرفتم

    خدایا شکرت که عضو این خانواده صمیمی هستم

    یکی از مهم ترین عواملی که باعث میشه ما به موفقیت برسیم الگوبرداشتن از افراد موفق هست.

    وقتی ما باورهای افراد موفق رو در ذهنمون ایجاد میکنیم

    وقتی نگاهمون مثل نگاه اونها به زندگی باشه

    وقتی مثل اونها حرکت کنیم و قدم برداریم

    وقتی مثل اونها ایمانمون رو عملی کنیم

    وقتی قوانین رو بدونیم و در زندگیمون اجرا کنیم

    به باور و ایمانی میرسیم که ۱۰۰درصد میشه که موفق شد

    وقتی اونها تونستن پس منم میتونم که موفق بشم۱۰۰درصد میتونم چون منم مثل اونها هستم هیچی کمتر ندارم منم دارم روی باورهام کار میکنم و ذهنیتم رو تغییر میدم و مغز ثروتساز میسازم پس چرا نتونم؟خداوند هدایتم میکنه پس می شود…

    افراد موفق هم توی زندگی با مسائل و مشکلات زیادی برخورد کردند..اما ازشون پل ساختن و درس گرفتن و مسائل رو به نقطه ای برای پرش خودشون تبدیل کردن. با نگاهی مثبت به مسائل نگاه کردن تا تونستن حل کنن. در لحظه ی برخورد با مسائل قائدتا احساسشون بد شده اما تمام تلاششون رو کردن که توی اون حال نباشن و بیان بیرون و خودشون رو خوب کنن احساسشون رو تغییر بدن. بنظرم این هم فاکتور مهمی هست برای رسیدن به موفقیت که باید یاد بگیرم و با قدرت بیشتری انجامش بدم..خدایاشکرت

    بقول استاد، موفقیت رویای دور از دسترس نیست! وقتی باور کنی که میشود، برات رقم میخوره..

    خدارو صدهزار مرتبه شکر از زمانی که با این قانون آشنا شدم، ۱۸۰ درجه تغییر کردم و یک فرزانه ی دیگه از من ساخته شده.

    آرامشی که در زندگیم دارم باعث تعجب همه ی آدمای اطرافمه.

    احساس خوبی که در زندگیم دارم اتفاقات خوب زیادی رو برام بوجود آورده..اما باید تلاش کنم که در شرایط به ظاهر سخت هم حالم رو خوب نگهدارم.

    پول و ثروتی که برام جاری میشه بواسطه ی فایلهایی هست که گوش میدم و کار کردن روی باورهای ثروتسازم.

    سلامتی و تندرستی کاملی که دارم بخاطر سپاسگزاری از عالی کار کردن اعضای بدنمه و بی توجهی به بیماری.

    هر روز به زیبایی های فراوون و فوق العاده ای هدایت میشم که بخاطر تحسین کردن و توجه بر اونهاست و البته تمرکز بر فایلهای زندگی در بهشت و سفر به دور آمریکا.

    میتونم ذهنم رو کنترل کنم و افسارش رو بدست بگیرم تا منحرفم نکنه از این مسیر الهی و زیبا.

    در حوزه ی روابط خیلی پیشرفت کردم و رابطم با افراد خانوادم و اطرافیانم کاملا تغییر کرده اما باید خیلی بیشتر روی خودم کارکنم‌.

    خداوند خواسته هام رو یکی یکی برام تیک میزنه و سوپرایزم میکنه و من با تمام وجودم سپاسگزارشم.

    تونستم از خودم یک شخصیت تحسینگر بسازم و هرچیز زیبا و مثبتی رو تحسین کنم و احساس خوب رو به دیگران منتقل کنم و چندبرابرش رو در زندگیم ببینم.

    و هزاران اتفاق خوب دیگه ای که بواسطه ی آشنایی من با قانون و این سایته و البته کار کردن روی خودم

    توی این۳سال انگار فرزانه ی جدید متولد شد انگار خدا منو یبار دیگه از نو ساخت

    و من سعی میکنم برای خودم یادآوری کنم تا فراموش نکنم و هرلحظه سپاسگزار الله یکتا باشم

    خدایا شکرت که مرا انسان آفریدی

    استاد عزیزم سپاسگزارم که دست خدا شدی برام

    عاشق همتونم♥️

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 22 رای:
    • -
      رویا مهاجرسلطانی گفته:
      مدت عضویت: 2288 روز

      با سلام خدمت دوست عزیزم فرزانه علیان که امروز به کامنت زیبا و پر محتوای شما در این بخش هدایت شدم .

      در مورد الگو برداری از افراد موفق هست که باعث موفقیت شما در حوزه هایی در زمینه ثروت ساختن و سلامتی و تندرستی و روابط بود که وقتی خواندم فهمیدم که چقدر قشنگ روی خودتون کار کردید و به نتایج خوبی هم رسیدید و از اینکه با کنترل ذهن نسبت به ورودی های حواس تون انجام دادید و با دیدن فایل های زندگی در بهشت و سریال سفر به دور آمریکا و از اینکه از خودتون شخصیت تحسینگری ساختین تحسین تون می کنم و بهتون تبریک میگم..

      و از اینکه روی خود سازی خودتون تمرکز داشتید و نتایج تون رو گفتید و کامنت گذاشتید ممنون و سپاسگذارم براتون نور و عشق رو آرزو میکنم

      ممنون و سپاسگذارم

      🙋‍♀️🙏🙏🙏👏👏👏👏🥀🌲🌳🧚‍♀️🧚‍♀️🧚‍♀️👑👑👑

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
      • -
        فرزانه علیان گفته:
        مدت عضویت: 1931 روز

        رویای عزیزم سلام

        خداروشکر که به کامنتم هدایت شدی و دست خداوند شدم برات برای انتقال درس های الهی و احساس خوب.

        خوشحالم که تونستم با نتایجم و کامنت هام به شما کمک کنم.

        خداروشکر که عضو سایتی هستم که محیطی کاملا مناسبه و اعضاش میتونن تعاملی مناسب و مثبت باهمدیگه داشته باشن.

        از این کامنتم ۴ ماه میگذره و الان که این ردپارو دوباره خوندم، دیدم چقدر فرق کردم با ۴ ماه پیش! چقدر نتایجم بیشتر شده.

        اون موقع فکرمیکردم در حوزه ی سلامتی و روابط خیلی خوبم اما الان خیلی بهتر از قبل شدم. خداوند به جاهایی هدایتم کرد که سبک غذایی خودم رو عوض کنم و باعث ایجاد سلامتی بیشتر و تناسب اندام بیشتری در من شد.

        خداوند به افرادی هدایتم کرد که هر روز ازشون درس میگیرم و در کنارشون خوشحالم. منو با کسی هم فرکانس کرد که بابت وجودش هر روز از خدای مهربونم سپاسگزارم

        و خیلی چیزهای دیگه خیلی هدایت های دیگه که از اون موقع تا الان فرق کرده و میدونم که بیشتر هم میشه. چون اگر ما در این مسیر ثابت قدم باشیم و هر روز عملگراتر باشیم نتایج خودشونو نشون میدن. به میزانی که قوانین رو در زندگیمون استفاده کنیم نتیجه میگیرم.

        ما خالق زندگی خودمون هستیم پس میتونیم بهترین و زیباترین ها رو برای خودمون خلق کنیم.

        رویا جان کامنت های نابت رو میخونم و لذت میبرم.

        خداروشکر برای وجود تک تک شما هم فرکانسی های نازنینم در این سایت الهی

        مرسی که نوشتی و حس خوبت رو بهم منتقل کردی

        در پناه قدرتمند خدا بهترین ها برات رقم بخوره

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  3. -
    امیرحسین بابایی گفته:
    مدت عضویت: 1295 روز

    سلام

    به نظرم این فایل و این کامنت ها یه گنجِ

    خدارو شکر که در مدار دریافتش هستم

    من تصمیم دارم خیلی رو این فایل بمونم بنویسم کامنت هارو بخونم و یادبگیرم‌

    این فایل عمل کردن به تمرین جلسه1 قدم1 دوره بی نظیر 12 قدم

    که استاد میگه ذهن که رها میشه کارش اینِ نجوا کنه بهت میگه نمیشه امکان نداره فلانی و ببین

    اصلا ازکدوم‌راه و…..

    و ما باید برای نتیجه گرفتن وورودی مناسب ب ذهنم بدم

    و ذهنم رو قانع کنم!

    چه جوری ذهن قانع میشه؟

    بافکت با واقعیت…

    که این جلسه و کامنت های نتیجه دوستان خوراکه ذهنِ که بخونم تا ذهنم باورکنه که میشود

    وقتی انقدر تکرار بشه و بشینه تو ناخودآگاه من

    مدار من تغییر میکنه

    و به اندازه ظرفی که می‌سازم نعمت‌بیشتری وارد زندگیم میشه

    ممنونم خدا که هدایتم کردی به این فایل تا ظرفم بزرگتر بشه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 22 رای:
  4. -
    نگار ارجمند گفته:
    مدت عضویت: 3902 روز

    با عرض سلام خدمت استاد عزیز و گرانقدرم

    استاد با اینکه مسابقه شما به اتمام رسیده است و بعلت درگیر بودن در آزمون نظام مهندسی فرصت نکردم در مسابقه شرکت کنم، اما دلم میخواهد تجربه ام را برایتان بنویسم تا هم از شما تشکر کنم و هم از خدا. البته تجربه من در زمینه موفقیت مالی نیست ولی خب بسیار شنیدنی است.

    من در یک روستای دور افتاده و در یک خانواده مذهبی بدنیا اومدم. از بچگی قوه تخیل و تجسم بسیار قوی ای داشتم اما تا همین 2 سال پیش که با سایت شما آشنا شدم نمیدونستم که این منم که اتفاقات خوب و بد زندگیم را رقم میزنم. در حالیکه قبلا فکر میکردم حس ششم قوی ای دارم و میتونم آینده رو پیشگویی کنم. بهر حال بگذریم.

    چون برادرم بسیار در درس خوندن کوشا بود و با تمام مشکلاتی که داشتیم تونست مهندسی برق قبول بشه ، من هم برادرمو الگوی خودم قرار دادم و گفتم من هم باید مهندسی برق قبول بشم. من تمام دوران تحصیلم بجز دوره ابتدایی رو در خوابگاههای شبانه روزی نمونه دولتی سپری کردم اما حتا لحظه ای یادم نمیاد که از اون شرایط سخت به درگاه خدا شکایت کرده باشم. همیشه هدفم جلوی چشمم بود و با تمام وجودم تلاش میکردم که قبول بشم. شرایط بسیار سختی داشتم . دوران راهنمایی رو در اتاقهای 30 نفره، دبیرستان رو در اتاقهای 20 نفره و دانشگاه هم در اتاق 6 نفره زندگی کردم. بعلت اینکه روستای ما نه تلفن داشت و نه جاده درست حسابی، ماشین هم خیلی اونجا رفت و آمد نمیکرد و من مجبور بودم از همان کلاس اول راهنمایی هر 2 ماه یکبار و حتا گاهی هر 3 ماه به خانواده ام سر بزنم و این منو خیلی مستقل بار آورد. بعلت نبود تلفن، خانواده من هم نمیتونستند با من در ارتباط باشن و خلاصه اینکه همیشه بی پول بودم و کار من این بود که از این دوستم پول قرض میکردم به اون یکی دوستم قرضشو پس میدادم.

    در تمام دوران تحصیلم تنها هدف و فکر و ذکرم قبولی در کنکور ورشته مهندسی برق بود خودمو تجسم میکردم که قبول شده ام و رتبه 1 کشور شده ام و با من مصاحبه میکنند و کلی ذوق میکردم . وقتی نتایج کنکور اومد و داییم به من مژدگانی داد که قبول شده ام من اصلا ذوق زده نشدم چون من از قبل میدونستم که قبول میشم. حالا درسته رتبه اول کشور نشدم اما رشته مهندسی برق دانشگاه دولتی رو قبول شدم و از خدا بسیار ممنونم.

    در دوران دانشگاه و البته قبل از اون در دبیرستان علاقه خاصی به کتابهای روانشناسی و کلا کار کردن بر روی ذهن داشتم و علاقه من طوری بود که تمام دوستانم وقتی میرفتن بیرون و یه کتاب جدید در همین زمینه توی کتابفروشیا میدیدن میومدن بمن میگفتن که فلان کتابم هست ها برو اونم بخون. و من وقتی کتابا رو میخوندم چنان غرق کتاب میشدم که همه بمن میگفتن ادم فک میکنه تو داری رمان میخونی.

    استاد شما در دوره عشق و مودت گفتین که ما میتونیم رفتار بقیه رو با خودمون کنترل کنیم. میخام بهتون بگم که من هم در دوران دانشگاه دقیقا کارای شما رو میکردم. ولی نمیدونستم که بخاطر افکارمه در حالیکه اون موقع فکر میکردم بخاطر جذابیت ظاهری و زیبایی چهره ام این قدرت رو دارم. قضیه از این قراره که در دوران دانشگاه، هر پسری رو که ازش خوشم میومد روش تمرکز میکردم و بی بروبرگرد اون پسرعاشقم میشد. ولی بخاطر افکار پوچ مذهبی ای که داشتم فکر میکردم هر نوع ارتباطی حتا حرف زدن با جنس مخالف حرامه و نخواستم با هیچ کدوم از اون پسرا دوست بشم وفقط اونا خودشونو به هر دری میزدن که به هر بهونه ای با من حرف بزنن اما من هرگز بهشون روی خوش نشون ندادم. این قضیه در مورد یکی از استادای مجردم هم صادق بود. البته الان که نزدیک 10 سال از اون روزها میگذره من متوجه شدم که بزرگترین اشتباه رو کردم و از قانون بر ضد خودم استفاده کردم. چون اون موقع که روی هر پسری تمرکز میکردم میدونستم که نمیخام نه باهاش دوست بشم و نه باهاش ازدواج کنم و فقط میخاستم یه جورایی با احساساتشون بازی کنم و اونا رو عاشق خودم کنم که بخودم قدرتمو ثابت کنم. (برای خودم واقعا متاسفم)

    دوران دانشگاه رو با بهترین معدل به پایان بردم. در دانشگاه همیشه برای ازدواجم تجسم میکردم و با خودم میگفتم شوهر من باید یه ادم کارشناس ارشد برق باشه خوش تیپ باشه و فوق العاده پولدار و با اخلاق و مهربون. و همیشه منتظر همچین کسی بودم و قلبم هم اطمینان میداد که این فرد حتما یه روزی وارد زندگیم میشه. وقتی دانشگام تموم شد و رفتم تهران تا در کنار برادرم مشغول به کار بشم، با همون فردی که منتظرش بودم آشنا شدم. ایشون دوست صمیمی برادرم بودند. وقتی در همون نگاه اول همدیگه رو ملاقات کردیم قلبم بمن گفت این همون کسیه که منتطرش بودی؛ با اینکه اصلا از میزان تحصیلاتش و ثروتش و خونوادش هیچی نمیدونستم. بعدا که بیشتر اشنا شدم دیدم تمام اون مشخصاتو داره .

    دوست برادرم، محمد در همون هفته اول آشناییمون منو از برادرم خواستگاری کرد. وقتی برادرم قضیه رو گفت بمن گفت ببین نکنه الان خودتو گم کنی و … من تو دلم به برادرم خندیدم و گفتم من منتظر همچین روزی بودم بعد تو الان بمن میگی خودتو گم نکنی!!!

    همون شبی که برادرم قضیه خواستگاری رو بمن گفت من در پوست خودم نمی گنجیدم و مطمان بودم که با همدیگه ازدواج می کنیم و شروع کردم به رویاپردازی و طوری تجسم میکردم که انگار واقعا ما با هم ازدواج کردیم. در همون موقع که داشتم تجسم میکردم ناگهان برادرم عطسه کرد. از زمان بچگیم مامانم و تمام فک و فامیل به این اعتقاد داشتند که وقتی داری در مورد انجام کاری حرف میزنی یا فکر میکنی و کسی در همون لحظه عطسه کنه ینی صبر اومده و اون کار اتفاق نمی افته.

    وقتی برادرم عطسه کرد دقیقا به همون اندازه ای که قبلش مطمان بودم منو محمد با هم ازدواج می کنیم، به همون اندازه مطمان شدم که ما با هم ازدواج نمی کنیم. از همون لحظه شروع کردم به گریه کردن و شکایت کردن به خدا که خدایا تو چرا آرزومو بمن نمیدی.

    بخاطر این اعتقاد مسخره، منم بخودم گفتم پس بزار هی منفی فکر کنم و هی بخودم بگم که منو محمد با هم ازدواج نمی کنیم تا دوباره یکی عطسه کنه و وقتی یکی عطسه کرد برعکسش اتفاق می افته و اونوقت ما با هم ازدواج می کنیم. و شروع کردم به تجسم کردن منفی و روز به روز افسرده تر شدم. این افسردگی بمدت 5 سال ادامه یافت. در این مدت خواستگارهای زیادی برام اومدن اما من از هر کی خوشم میومد یه اتفاقی میفتاد که نمیشد. و انقدر که به عطسه کردن فکر میکردم تمام زندگیم شده بود ترس از اینکه الان یکی عطسه میکنه و …

    در افسردگی کامل سیر میکردم و حتا به فکر خودکشی می افتادم گاهی. تا اینکه پاییز سال 93 به همکارم قول دادم که از این به بعد فقط و فقط مثبت فکر میکنم. یکماه به سختی فکرمو کنترل میکردم و هر وقت میخواستم شکایت کنم همکارم مچمو میگرفت و یاداوری میکرد که باید مثبت فکر کنی. بعد از یکماه همکارم یه فایلی رو بمن داد و گفت بیا این فایلو گوش بده در مورد ثروته ولی بدرد تو هم میخوره. اون فایل، قسمت اول فایل صوتی “چگونه در عرض یکسال درآمد خود را سه برابر کنیم” بود.

    من اون فایلو گوش دادم و نمیدونین چه انرژی ای گرفتم. با اشتیاق تمام اومدم دو تا قسمت بعدی و تمام فایلای رایگان رو هم دانلود کردم و صبح تا شب گوش میدادم. حرفای شما استاد بمن انرژی میداد و هر وقت میخاستم دوباره به افسردگی برگردم شور و حرارت کلام شما مانع میشد.

    من هر روز بارها و بارها فایلا رو گوش میدادم و بعدش دوره گام به گام تا استقلال مالی رو خریدم و همینطور کم کم تمام محصولات شما رو خریدم. وقتی در دوره هدفگذاری شما شرکت کردم در جلسه فکر کنم سوم گفتین که خواسته تان را با جزییات کامل بنویسید. منم شروع کردم به نوشتن در مورد ازدواج رویایی ای که آرزو داشتم. داشتم با خودم فکر میکردم که چی بنویسم ناخودآگاه فکرم رفت سراغ محمد. سریع بخودم گفتم با اون که نمیتونم ازدواج کنم اما ناگهان یه صدایی تو قلبم گفت چرا نشه. استاد نمیدونین وقتی اون صدا رو تو قلبم حس کردم موهای تنم سیخ شد… خدا داشت با من حرف میزد. من باورم نمیشد ناخودآگاه شروع کردم به گریه کردن و بخودم گفتم خدایا ینی میشه؟

    در هر صورت سال 94 هم سپری شد و من بارها و بارها هی بزور تجسم میکردم ولی خیلی زود عقلم مانع میشد و باز بخودم میگفتم نه نمیشه. سال 95 برای خودم هدفگذاری کردم که میخام یه ازدواج موفق داشته باشم اصلا هم مهم نیست که محمد باشه یا کس دیگه ای. اما خصوصیات موردنظرمو داشته باشه.

    اوایل سال 95 دوره عشق و مودت رو ثبت نام کردم و بعد از اون دوره نسبت به قبل خیلی بهتر میتونم تجسم کنم. و پیشرفت من در حدی است که وقتی تجسم میکنم عقلم دیگه مانع نمیشه اما هنوز هم باید فکرمو کنترل کنم چون تا حواسم ازش پرت میشه دوباره برمیگرده سراغ همون افکار مسموم و بیمارگونه دوره افسردگی.

    استاد بعد از تهیه دوره روانشناسی ثروت، بعد از 6 ماه یه شرکت ثبت کردم اما فعلا درآمد خاصی از شرکتم ندارم. تمام کارهای ثبت شرکت و حتا ایده آن خودبخود بمن نشان داده شد.

    ماه گذشته برادرم که دید شرکت ثبت کرده ام بمن گفت بیا برو دوره هایی که محمد برگزار میکنه رو شرکت کن چون در زمینه فعالیت شرکت توعه. من این رو یه نشونه میدونم شاید خدا داره به قولی که بمن داده بود عمل میکنه و داره شرایط رو طوری درست میکنه که منو محمد دوباره با هم ملاقات داشته باشیم البته نمیدونم شاید هم توهم زده ام. 2 هفته آینده قراره برم و اون دوره آموزشی رو شرکت کنم.

    استاد از شما بینهایت تشکر میکنم چون شما زندگیمو از لبه پرتگاه نجات دادین. کلام شما بمن قدرت و انرژی میداد تا این راه رو تا الان ادامه دادم و با توکل بر خدا تا ابد این راه را ادامه خواهم داد. از خدای بزرگم بی نهایت سپاسگزارم که منو با شما آشنا کرد. اما در این 7 سالی که از آشنایی منو محمد میگذره من با تمام وجودم به آیه” فمن یعمل مثقال ذره خیرا یره و من یعمل مثقال ذره شرا یره” ایمان آوردم . چون تمام اون تجسمهای منفی که نادانسته در قبال دیگران میکردم به سر خودم اومد و من بارها و بارها از خدا طلب بخشش کردم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 24 رای:
    • -
      میلاد صمیمی گفته:
      مدت عضویت: 3802 روز

      سلام خانم ارجمند داستان شما به شدت من رو یاد یکی از اقواممون انداخت. دختر عموم. به طرز عجیبی حس کردم شما شباهت بسیار زیادی به دختر عموی من دارین آخه من خودم جزء کسایی بودم که عاشق دختر عموم شده بودم و اون مثل شما نه میخواست با کسی دوست باشه و نه با کسی ازدواج کنه. همزاد پنداری عجیبی با داستان شما کردم. ولی نظرم اینه که من هم از جنس دختر عموم بودم و هنوز هم کمتر ولی هستم که در مدارش قرار گرفتم و عاشقش شدم گرچه الان اصلا احساس عشقی بهش ندارم و فقط دوست دارم کمکش کنم. ولی الان میفهمم که من خدا رو اون موقع نداشتم و به جای وابسته بودن به خدا وابسته به بهده هاش میشدم. فکر میکنم شما هم مشکل من رو داشتید و معذرت میخوام دارید. به خدا وابسته باشید. هر موقع احساس علاقه شدید مثل وابستگی به کسی داشتید بدونید که ممکنه طرفتون رو یه مدت به دست بیارید ولی بعد حتما از دستش میدید میدونید چرا؟ چون وقتی به کسی وابسته میشید اولش برای هر دو نفر جذابه ولی بعدش چون آزادی شخص گرفته میشه اون هرگز حاضر نمیشه آزادیشو با همیشه در کنار شما بودن تعویض کنه. این رو از استاد یاد گرفتم. شما رو به خدا تو زندگیتون فقط به خدا وابسته بشید اون قدر وابسته که اگه نباشه بمیرید…

      پیروز و موفق باشید ممنون از داشتانی که نوشتید بسیار آموزنده بود برای من

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  5. -
    فرشید ... گفته:
    مدت عضویت: 3793 روز

    عشق فقط خدا!!!

    عاشقم…اهل همین کوچه ی بن بست کناری، که تو از پنجره اش پای به قلب منِ دیوانه نهادی،

    تو کجا ؟کوچه کجا ؟ 

    پنجره ی باز کجا ؟ 

    من کجا ؟ 

    عشق کجا؟ 

    طاقتِ آغاز کجا ؟ 

    تو به لبخند و نگاهی،

    منِ دلداده به آهی ، 

    بنشستیم 

    تو در قلب و

    منِ خسته به چاهی…گُنه از کیست ؟ 

    از آن پنجره ی باز ؟ 

    از آن لحظه ی آغاز ؟ 

    از آن چشمِ گنه کار ؟ 

    از آن لحظه ی دیدار ؟ 

    کاش می شد گُنهِ پنجره و لحظه و چشمت ، 

    همه بر دوش بگیرم 

    جای آن یک شب مهتاب ، 

    تو را یک نظر از کوچه ی عشاق ببینم…

    به کسی کینه نگیرید

    دل بی کینه قشنگ است

    به همه مهر بورزید

    به خدا مهر قشنگ است

    دست هر رهگذری را بفشارید به گرمی

    بوسه هم حس قشنگی است

    بوسه بر دست پدر

    بوسه بر گونه مادر

    لحظه حادثه بوسه قشنگ است

    بفشارید به آغوش عزیزان

    پدر و مادر و فرزند

    به خدا گرمی آغوش قشنگ است

    نزنید سنگ به گنجشک

    پر گنجشک قشنگ است

    پر پروانه ببوسید

    پر پروانه قشنگ است

    نسترن را بشناسید

    یاس را لمس کنید

    به خدا لاله قشنگ است

    همه جا مست بخندید

    همه جا عشق بورزید

    سینه با عشق قشنگ است

    بشناسید خدا را

    هر کجا یاد خدا هست

    سقف آن خانه قشنگ است…

    ????????????????????I love you God????????????????????

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 22 رای:
  6. -
    حمید جباری گفته:
    مدت عضویت: 4088 روز

    سلام به همه دوستان صمیمی واستاد عزیزمن 30سالمه ودارای مدرک تحصیلی کاردانی در رشته مکانیزاسیون ماشینهای کشاورزی فارغ التحصیل شدم اما اصلا علاقه ای به رشته ام نداشتم وفعالیتم رو در زمینه کاری که انجام میدادم دنبال کردم کار در خدمات منازل البته بگم قبلش تو2تا شرکت هم کار کردم که موقتی بود همیشه توذهنم این بود که برا خودم کار داشته باشم خودم اقای خودم باشم درکل ازاد باشم .یادم اومد که شرایط قبلمم باید بگم سال 86بود اگه اشتباه نکنم که سی دی راز رو به طور اتفاقی خریدم وقتی دیدمش بارها تو ذهنم این مرور میشد که واقعا درست هست مطالب سی دی اگه درست باشه اخه چجوری؟خیلی ذوق داشتم از شنیدن مطالب وشروع کردم به گفتن مطالب با دوستان و از اونجایی که مذهبی بودم یکی از دوستانمن شروع کرد به گفتن اینکه تمام اینا دروغ وکار اسراییل وامریکاس بخاطر اینکه ما رو از راه به در کنن منم ساده بعد اون بیخیال شدم از پیگیری این سی دی و اینکه بعدها که فهمیدم به خودم گفتم چرا ادامه ندادی که ادمه دادنت باعث رشدت میشدبه هر حال کشش ندم درسته که دیگه گوش ندادم اما هراز گاهی تو ذهنم مرور میشد مطالب سی دی ترم اخر دانشگاه بود که خواستگاری کردم از دختری که دوسش داشتم اونم با اقتدار بااینکه مادر خانمم راضی به وصلت نبود بخاطر شرایط سنی خانمم و شرایط درس وباقی خدمتم اما باقدرت حرفامو به پدرخانمم گفتم وقرارخواستگاری رو گرفتم وبعد همه چی اوکی شد خدمتم رفتم بعد5ماه باپیگیری کسری خدمت برگشتم وسریع مشغول بکار شدم بعد مدتی کارکرد تصمیم به ساختن بالا خونه پدری کردم به طوری که موقع جهاز برون من لباس کارگری تنم بود وبرا خیلیا شوکه کننده بود عروسی کردم بعد4ماه زندگی به مشکلات خانوادگی برخوردیم وتصمیم گرفتم خالی کنم وهمه وسایلای خونه رو توخونه پدرخانم گذاشتم بماند که همونم مساله سازشد تا اینکه خانمم یه کوچولو طلایی هم که داشت روفروخت وکمی هم من پول جور کردم و یه خونه زیرزمینی رو اجاره کردیم بابت طلا هم بگم خانمم تمام سرویس طلاشو برا ساخت خونه فروخته بود وتو عروسی سرویس بدل داشت با خانم هم قسم شدیم وتو یکسال پولامونو جمع کردیم وبا دراومدن قرعه کشیا که پشت سر هم شد صاحبخونه شدیم اما بخاطر اینکه م.ستاجر داشت مجبور شدیم 8ماه دوباره با پدر ومادرم زندگی کنیم اینم بگم تو همون شرایط تصمیم گرفتم برا خودم کار کنم وبا پول پیش وکمی از اینور اونور جور کردن شرکتمو تاسیس کردم در همین شرایط شروع کارم قسمت پدر شدن نصیبم شد که اونم قصه های خودشو داشت با همه مبارکیش چون برا هزینه شم به مشکل خورده بودم تو همین روزا بود که بااستاد در کرج اشنا شدم با دوره روانشناسی ثروت وبعد با استادان دیگه وکتابتای دیگه اما نیروی که استاد بهم میداد باعث شد با همه نداریم دور دوم دوره ایشونم ثبت نام کنم واسه اسه قدم گذاشتم تو مسیر رشد وعبور از ترسها .تودوره افرینش استاد یاد گرفتم که احساس خوب اتفاقات خوب همین تازگیا رو باورم کار کردم که مشتری زیاد هست واسه من تماسام بیشتر از قبل شده بود چون روزنامه که همون روزنامه بود چرا تو اوج کارم که اخر سال بود کار کم بود اما الان همون تبلیغ اما تفاوت برام چشمگیر بود

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 25 رای:
  7. -
    لیلا شب خیز گفته:
    مدت عضویت: 3533 روز

    ????????????????????????????????????????

    خداوند مهربانم امروز آمده ام به جای دفتر سپاسگزاریم اینجا برایت نامه بنویسم ,و سپاسگزار الطافت باشم و برایم یاد آوری شود از کجا به کجا رسیده ام

    ????????????????????????????????

    خدایا یادم هست زمانی که فرزندم به شدت بیمار شده بود ، سرفه های شدیدی می زد و من به خاطر نداشتن پول توان خرید داروهایش را نداشتم و درحالی بود که تمام پزشکان رای به بستری شدنش می دادند و معتقد بودند ریه اش آسیب دیده است و من از فقر از شب تا صبح کنار بستر فرزندم گریستم

    و امروزم را ببین که چگونه فرزندم سالم و با بدن قوی و استوار مقابلم راه می رود و می خندد و بازی می کند

    پس خداوندا سپاسگزارم سپاسگزارم سپاسگزارم

    ????????????????????????????????????????????

    خدایا یادم هست زمانی که به خاطر ناراحتی های روحی پدرم ، هیچ لذتی از دوران کودکی و نوجوانی ام نبردم نه تفریحی و نه شادی و نه مسافرتی و فقط صدای فریاد ها را می شنیدم

    خداوندا امروزم را ببین که پدرم برای یک دقیقه دیدن من لحظه شماری می کند و امروز به سفر های رویایی ام می روم

    پس خداوندا سپاسگزارم سپاسگزارم سپاسگزارم

    ????????????????????????????????????????

    خدا یادم هست روزی که مهمان به خانه ی ما آمد و هیچ وسیله ای برای پذیرایی از آن ها نداشتیم و به نان شب مان محتاج بودیم و چه قدر آن روزها همه ما را به خاطر بی کفایتی مان تحقیر می کردند

    تازه اگر مذهبی بودند می گفتند هر که مقرب تر است جام بلا بیشترش می دهند

    خداوندا امروزم را ببین که آن قدر برکت و فراوانی به زندگیم نازل کرده ای که از وفور نعمت آن ها را به همسایه ها می بخشم

    پس خداوندا سپاسگزارم سپاسگزارم سپاسگزارم

    ????????????????????????????????????????????

    خدایا یادم هست زمانی که طلبکاران پاشنه ی در خانه مان را از جا درآورده بودند و حکم جلب شوهرم را گرفته بودند و از ترس مثل بید می لرزیدیم

    خداوندا امروزم را ببین که هیچکدام از آن ها را نمی بینم و به چه راحتی قرض هایم در حال پرداخت است و چگونه مشتریان عالی به سمت کسب و کار شوهرم جذب می شوند

    پس خداوندا سپاسگزارم سپاسگزارم سپاسگزارم

    ????????????????????????????????????????

    خدایا یادم هست تحقیرها و توهین ها و تمسخرهای اطرافیانم و آنان که می گفتند این که دم از خدا می زند ببینید زندگیش به کجا کشیده شده است

    خداوندا امروزم را ببین که چگونه دوستانم مرا تحسین می کنند و آفرین می گویند و از شنیدن موفقیت هایم اشک شوق می ریزند و در پوست خود نمی گنجند

    پس خداوندا سپاسگزارم سپاسگزارم سپاسگزارم

    ????????????????????????????????????????

    خداوندا یادم هست زمانی را که آرزو داشتم و لحظه شماری می کردم تا یکی از فایل های قانون‌آفرینش استاد عباس منش بزرگوارم را داشته باشم و دست یابی به بسته روانشناسی ثروت ایشان ، در خواب هم برایم غیر قابل باور بود

    خداوندا امروزم را ببین که اکثر فایل های ایشان را تهیه کرده ام و مدام به آن ها گوش می دهم

    ????????????????????????????????????

    خدایا امروزم هیچ نسبتی با دیروزم ندارد ،

    امروز تو را می بینم و دیروز بندگانت را می دیدم

    امروز تو عزتم دادی و نامم را بالا بردی

    امروز از هیچ برایم همه چیز را هست کردی

    امروز دستان قدرتمند تو را باور دارم

    امروز شماره حساب بانکی ام فقط به دست توست

    امروز خداوندا تو را با تمام وجودم احساس می کنم

    فقط و فقط باورت کردم و به تو ایمان حقیقی آوردم

    همه چیز در تو ای خداوند مهربانم حل می شود ، اصلا دیگر مشکلی نیست که با تو آسان نشود

    پس باز هم خداوند مهربانم ، ای یکتای بی همتا ، ای همه ی هستی من ، ای تمام وجودم از صمیم قلب و تمام اعضا و جوارح بدنم و تمام سلول سلول بدنم تو را می ستاید و می گوید

    خداوندا سپاسگزارم سپاسگزارم سپاسگزارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 22 رای:
    • -
      علی جوان گفته:
      مدت عضویت: 3975 روز

      خانم شب خیز خواهر گرامی والله خیلی عجیب است زندگی من و شما مثل یک سیبی است که از وسط به دو نیم شده است. می خواستم بنویسم گفتم نکنند بگویند از شما کپ زده ام.

      باورم نمی شود اینقدر شباهت. مریضی فرزند و طلبکار و معافیت بنده و همسرتان و مهمان و سرزنش به خاطر ایمان و …

      من هم اکثر محصولات را به لطف استاد عباس منش که واقعا روزی با حسرت به آن ها نگاه می کردم حالا دارم و در پوست خودم نمی گنجم و شروع به جذب بسته ثروت کرده ام وقتی آن را به دست آوردم می گویم چه وضعیتی داشتم و حالا چه شده.

      خوشحالم که موفقیتی که در آینده می خواهم به دست بیاورد اکنون در شما می بینم و شما یک الگوی خوب و انگیزه ای عالی جهت رشد و موفقیت همه عزیزان خصوصا بنده هستید.

      از صمیم قلب برای شما و همسر و فرزندانتان دعا می کنم.

      هر چی آرزوی خوبه مال تو …

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
      • -
        لیلا شب خیز گفته:
        مدت عضویت: 3533 روز

        آقای جوان برادر ارجمندم بسیاری از مواقع به این می اندیشم که چه شد که خداوند اینگونه ما را به راه راست هدایت کرد و اصلا بین این همه از بندگان چنین استادی را برای ما برگزید البته که زندگی همه ی ما به نوعی شبیه هم است زیرا همین تضادها ما را متوجه خواسته هایمان کرد و از این حیث بسیار از خداوند مهربانم سپاسگزارم

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
    • -
      امیر علوی گفته:
      مدت عضویت: 3669 روز

      سلام و درود بر خانم شبخیز عزیز

      بسیار عالی مثل همیشه…

      من از شما نحوه سپاس گزاری درست رو یاد می گیرم و به همین خاطر از شما ممنونم…

      بار خدایا و معبودا، به خاطر قرار داشتن تو یه همچین فضایی که سرشار از آگاهیه از تو سپاس گزارم.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
    • -
      hayat husaini گفته:
      مدت عضویت: 3596 روز

      سلام

      خانوم شب خیز از یگانی پرستی ک بهش رسیدی خیلی ب من انگیزه شوق داد چقدر ب وضوح بیان کردی.

      ایمان و توحیدپرستی حضرت ابراهیم خلیلالله را برایت آرزو دارم ک برسی انشالا و همینطور دوباره در آینده با ماه در میان بگزاری توفیقات و فضل الاهی همراهت

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
    • -
      عاشق خدا گفته:
      مدت عضویت: 3424 روز

      سلام خدای نازنینم که خانوم شبخیز رو از زیباترین احساسات و ایمان آفریدی

      چیزی برای گفتن ندارم

      تنها اشکهایم به جای زبانم آنچه را در قلبم میگذرد به زیباترین احساس بیان میکند

      خدایااااااااااااااااااا به وسعت رحیمیتت شکرتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
    • -
      فاروق رحمان نژاد گفته:
      مدت عضویت: 3626 روز

      سلام خانم شبخیز

      یه مدتیه درگیر کارام بودم و یادم رفته بود این شکرگذاری ها را و ازاینکه به یادم انداختین بسیار سپاسگذارم و اینکه اعتراف کنم خیلی تحت تاثیر این جمله ها قرار گرفتم.ممنون

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
    • -
      احمدرضا کریمیان گفته:
      مدت عضویت: 4040 روز

      به نام الله رزاق وهاب

      سلامی گرم به شما خانم شب خیز

      مثل همیشه عالی ودرجه یک بود.

      بسیار به شما برای کسب این همه موفقیت وتغییر در زندگیتان تبریک می گویم.

      با خواندن متن شما بسیار به احساس خوبی رسیدم.

      با آرزوی موفقیت وشادکامی در تمام جنبه های زندگی.

      در پناه خداوند باشید.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  8. -
    بهمن بهراد گفته:
    مدت عضویت: 3327 روز

    “به نام آفریننده قوانین”

    سال 1393 بود من توی تابستون 18 ساله بودم و دنبال یک کسب و کاری بودم که بتونم تا چند سال اینده سرمایه ای رو جمع کنم و از پس مخارجم بر بیام.

    وضعیت زندگیم کاملا متوسط بود و اون زمان فقط دوست داشتم اشتباهات پدرو مادرم رو انجام ندم.

    درحالی که از لحاظ روحی هم ضربه خورده بودم و نیاز به قدرت داشتم.

    فقط دوهفته طول کشید تا یک کار خوب پیدا کردم از جایی که اصلا فکرش رو نمیکردم که کنار درسم بتونم انجام بدم.

    یکی دو ماه گذشت و من اتفاقی مستند راز (قانون جذب)رو باهاش اشنا شدم و نگاه کردم اما نمیتونستم به کار بگیرمش واسم گنگ بود اما چندبار تستش کردم برای مسایل کوچیک برام جواب داده بود.

    بعد از سه چهار ماه از طرف یکی از دوستام که حامی خیلی خوبی بود برام 13 تا فایل صوتی فرستاده شد،توی برنامه چت.

    اولین صدا رو که باز کردم اسمش “فقط خدا” بود.هیچ موقع یادم نمیره لحظه های اول عادی بود کم کم با ادامه حرفها اشتیاقم بیشتر میشد برای گوش کردن.

    حرفهایی که زده میشد به اعتقاداتم نزدیک بود.

    فایل که تموم شد بقیه رو هم پلی کردم و شروع کردم به گوش کردن.

    انگار که توی یک جاده تاریک نور حقیقت های جهان برام روشن میشد…

    توی بیشتر صدا ها معرفی اولیه انجام میشد(سید حسین عباس منش) و توی یکی دوتا فایل قسمتی از داستانهای زندگیش رو که میشنیدم از زبون خودش بیشتر به اشتیاق میومدم.

    موقعی که به فایل ها گوش میکردم گذشتم و ایندم و اشتباهاتی که انجام دادم و برنامه هام و باورام همه از جلوی چشمام رد میشدن.

    با تمام کلمه ها ارتباط برقرار میکرم و خوشحال بودم که به صورت درستی دارم درس میگیرم.

    چون تا قبل از اون هر کس از خدا و ایمان و باور و غیره صحبت میکرد خیلی کلیشه ای بود و به این واضحی برام تفسیر نمیشد که دلایلش رو بفهمم.

    گوش کردن رو مدتها تکرار میکردم و شده بودم کسی که همه چیز رو از لحاظ نگرشی میسنجید و حتی توی ذهنم اتفاقایی که برای خودم و اطرافیانم میخواست بیفته رو از لحاظ کایناتی پیش بینی میکردم.

    اشتیاق زیادی داشتم که به کسایی که دوسشون دارم این فایل هارو بدم تا اونها هم از این قانون ها و نگرش ها بهرمند شن و اونهایی که قدر دونستن استفاده کردن.

    کتاب های بیشتر خوندم قانون جذب رو بیشتر باور کردم و بکار گرفتمش.تا اینکه سال پیش قبل کنکور یک برگه زدم به دیوار اتاقم با این عنوان “رتبه زیر 5000 دانشگاه شیراز” و به دلیل مشغله کار ی حتی 5 ساعت هم نتونستم درس بخونم اما ایمان پیدا کرده بودم که میشه.

    وقتی نتایج رتبه و انتخاب رشته اومد برای هیچکس باور کردنی نبود من رتبه 4000 اوردم و دانشگاه شیراز قبول شدم.

    و اخر سال توی کسب و کارم در عرض یک ماه 5 برابر رشد کردم.

    بعد از این اتفاق ها تبدیل شده بودم به یک ادمی که میتونس با سن کمش و این تجربیات به بقیه کمک کنه تا مشکلاتشون رو فراموش کنن و نترسن و درست فکر کنن و تا حدودی به بعضی از افراد کمک کردم و شاکر خدا و استاد و گروهش هستم.

    20 سالم هست.یک سال و نیم هست که فکری جز رشد زندگیم و رسیدن به هدفام ندارم.

    سالمم از لحاظ روح و جسم طوری که دوست من که متافیزیک کار میکرد یک روز به من گفت تنها شخصی هستی که احساس سلامتی کامل میکنی.

    و فکر میکنم تمام اینها لطف خدایی بود که با فرستادن درخواستم به کاینات قسمتی از کمال رو بهم نشون داد.

    امیدوارم همه بتونن که باور کنن این مطالب رو چون عقیده من اینه که انسان باید باور کنه تا ببینه در حالی که خیلی از مردم فک میکنن باید ببینن تا باور کنن.

    همتون رو دوست دارم و بهترین هارو براتون ارزو دارم :)

    خدا پشت و پناهتون

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 26 رای:
  9. -
    مریم طغیانی گفته:
    مدت عضویت: 3867 روز

    سلام سلامی به لطافت گلها ی بهاری به گرمی آفتاب زمستان بعد از یک روز بارانی به بوی خوش خاک بعد از نم نم بارون. ..

    وعرض خدا قوت خدمت تمامی دوستان عزیز در خانواده ی صمیمی عباسمنش. ..

    جا داره موفقیت تمامی دوستان راتبریک بگویم واز استاد عزیزم یک تشکر ویژه برای کمک به دوستان برای این همه رشد وپیشرفت را داشته باشم.

    دوستان واستاد مبارکتان باد این همه موفقیت که لایقش بوده ایم.

    استاد گرامی می دانم که چه حس وصف ناپذیریست وقتی نظرات دوستان را می خوانید واز اینکه توانسته آید به این همه آدم کمک کنید به وجد می آیید ومطمئنم این روزها برای همه ی مان به یاد ماندنیست مخصوصا شما که مثل باغبانی هستید که باغتان ثمر داده آن هم چه میوه هایی!!!!!!!

    من خانمی دیپلمه 36 ساله هستم.

    وقتی نتایج دوستان را میخواندم ومیخوانم میبینم نتایجی که دوستان از صفر یاحتی زیر صفر گرفته اند در مقابل نتیجه ای که من گرفته ام بسیار بزرگ است قصد اینکه داستان پیشرفت خودم را بنویسم نداشتم ولی به قول دوستان حیفم آمد در این کتاب بزرگ سهمی نداشته باشم….

    من سال 93 در کلاسهای قانون جذب در شهر خودم شرکت کردم و از شنیدن حرفهایی که الان میبینم چقدر کم و ناقص در مورد قانون جذب صحبت میکردند به وجد می آمدم و میدیدم زندگی من چقدر باقانون پیش میرفته بدون اینکه این قانون را بلد باشم …بعد از شرکت در آن کلاسها دچار تضاد شدید شدم مثلا :من میگفتم وقتی اتفاق بدی برایمان پیش می آید حتما میخواسته جلو ی اتفاق بزرگتری را بگیرد وحال خودم را خوب میکردم ولی در انجا به من گفتند مگر خدا نمیتواند با اتفاق خوب جلوی اتفاق بد را بگیرد واین ذهن مرا بسیار درگیر کرده بود و حالم را هم بد.در صورتی که استاد همان فکری که من داشتم بیان میکنند تغییر نگاه برای داشتن احساس خوب..ویا سوالات دیگه ای که با جوابشان ابهامات من بیشتر میشد. از طرفی یقین داشتم قانون جواب میدهد واز طرف دیگر ترس اینکه مبادا مغایر با دین و خدا باشد و من خودم را همه کاره بدانم. نتایجی که از قانون میگرفتم خیلی جالب بود ولی به خاطر ترس غرور بین دو راهی استفاده ی آگاهانه از قانون ویا کنار گذاشتن آن بودم واز خدا می خواستم اگر این قانون از طرف اوست که هست واز آنجا که همه چیز در قرآن گفته شده پس از این قانون هم باید نشانه ای باشد.

    حس میکردم این همان راهی که مدتها به دنبالش میگشتم.تا اینکه هر روز وشب در اینترنت به دنبال سایتی ،فایلی،نمیدانم چیزی که جواب سوالم را بدهد میگشتم خیلی از سایت‌هایی که قانون جذب رابیان میکردند را گشتم ولی باز جواب سوال من نبود تااینکه شب 5شنبه ای بود نمیدانم کجا ولی فکر میکنم اپارات بود فایل قانون جذب وقران استاد را دانلود کردم از خوشحالی در پوست خودم نمی گنجید که خدایاشکرت چه خوب جواب سوالم را دادی وصبح جمعه آن فایل را به همراه شوهرم گوش کردیم وکم کم تمام فایلهای رایگان را دانلود میکردم وگوش میدادیم وهر روز در خانه ی ما صحبت از استاد بود و قانون فرزند 3 ساله ام راه میرفت و میگفت عباسمنش دات آی آر. ما برای شنیدن فایلهای استاد یک تلوزیون ال ای دی هوشمند خریدیم همچنین یک پیرینتر که بتوانیم مقالات را چاپ کنیم و پول هرکدام به راحتی جور شد واین به دلیل استفاده از قانون و لطف خدا بود….آرامشم بیشتر شده بود اعتمادم به خدا بیشتر شده بود تااینکه دوره ی افرینش شروع شد و چون پول خرید فایلها را نداشتیم فقط به خلاصه ی جلسات اکتفا میکردم وخیلی از باورها ی غلط خودم را میشناختم تااینکه با شرکت در مسابقه ای که سر کار شوهرم بود نفر اول استان شدم وبا جایزه ی آن توانستم دوتا از فایلهای افرینش رابخرم پول بقیه ی فایلها هم به راحتی برایمان جور میشد واین نتیجه ی تغییر باورهایم بود ولی هنوز بااینکه نتایج را میدیدم باز مردد بودم تااینکه بایک استاد اخلاق صحبت کردم وقتی تایید کرد که تمامی کاینات دارای فرکانس هستند جواب بسیاری از سوالهایم را گرفتم دلم قرص تر شد و مصمم تر برای ادامه ی مسیر..به قدری از استاد وحرفهایش میگفتم که همه مشتاق شنیدن بودند( البته ناگفته نماند فن بیان خیلی خوبی دارم )واین خصوصیت باعث میشد سخنان استاد را جذاب تر بیان کنم.بعد از مدتی برای فامیل 5 جلسه از قانون آفرینش را گذاشتم البته 15 جلسه ی 4 ساعته.ونتایجی که میگرفتند بسیار عالی بود.آرامشم به حدی شده بود که در سفرها دیگر ترس نداشتم چون خودم وخانواده وماشینمان را به دستان امن خداوند سپرده بودم. در یکی از سفرهایم به کردستان و مریوان و پاوه مااز زیبایی مسیر میگفتیم وخواهرم از وحشتناک بودن مسیر کوهستانی حرف میزد تفاوت از کجاتا کجا واین آرامش وصف ناپذیر است ..خلاصه تر کنم سال 94 در دوره ی آنلاین هدفگذاری شرکت کردیم اهداف من :کیف پر از تراوال..خانه ی بزرگ …داشتن کارخانه ی طلا سازی..هدفگذاری را تمام کردیم شوهرم بدنبال شغل دوم بود تا درآمدمان بیشتر شود معاملات ماشین..خرید وفروش قراضه.ولی هیچکدام حتی یک معامله هم نشد تااینکه به پیشنهاد یکی از همکارانش مغازه ی طلا فروشی شراکتی راه بیندازند ولی من اولا با مغازه ی طلا فروشی و دوما شراکت مخالف بودم ولی شوهرم بامشورت یکی از اقوام که در بوشهر طلافروشی داشت وتشویق ایشان در تصمیم خود مصمم شد ولی من همچنان مخالف در همین حین بود که سر دفترم قسمت هدفگذاری رفتم در کمال تعجب دیدم به کیف پر از تراوال هر چند یکبار رسیده ام.و هدف دیگرم داشتن کارخانه ی طلا! !!!!!!!! خدایا چه میبینم چطور کائنات را رهبری کردی تامارا به هدفمان برسانند بدون اینکه ما یادمان باشد هزاران مرتبه شکرت پس بنویس تااتفاق بیفتد.مقاومتها را کنار گذاشتم وشروع به تشویق شوهرم کردم تمام کارهایی اداری را خودم انجام میدادم در طی مسیر تمام کارها خیلی جالب وشگفت انگیز انجام میشد که مجالی برای بیان آن نیست مثال:آماده شدن شیشه ی ضد گلوله نزدیک عیدروز جمعه که تعجب فروشنده را هم برانگیخت.وخیلی اتفاقات دیگر که انگار همه چیز دست در دست هم داده بود تارا به هدفمان برساند ..تا. 94٫12٫5 مغازه را باز کردیم به لطف خدا.در ضمن ماهیچ سابقه ی کاری نداشتیم.فقط باتوکل وایمان به خدا و قوانینش شروع وادامه میدهیم..خدایاهزاران مرتبه شکرت..

    مهمترین چیزی که من در این مسیر بدست اوردم خانواده ی صمیمی وبزرگ به سرپرستی استاد عباسمنش است که با خواندن نظرات تک تک آنها انرژی میگیرم.

    ممنون از تمامی دوستانی که باچشمان زیبایشآن نظر مرا خواندند هر چند خلاصه بود ولی تغییر باورهای زیادی مرا در این مسیر کمک کرد که آن را مدیون تمرینها ی استاد عزیزم هستم. برای همه ی شما آرزوی خوشبختی میکنم در پناه خداوند مهربان.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 24 رای:
  10. -
    صفا فاضل گفته:
    مدت عضویت: 4095 روز

    سلام به همه ی عزیزان دل

    نفس به نفس خداروشاکرم بابت دوستان مهربان ودوست داشتنی چون شما عزیزان جان

    ممنونم که هستید ووجودتان مایه آرامش

    درود خدابرروح پاک وخداییتان

    وسپاسگذارلطفتان که این چند سطرنوشته را مهمان چشمان زیبا وپر محبتتان می کنید

    متن آقای زارع وآقای معموری وخانم میر گلم راکه خواندم بیاد موفقیت های خودم و دوستم افتادم که قلبم گفت بنویس

    من ودوستم همزمان با آقای عباس منش آشنا شدیم زمانی که ایشان یک کارمند رسمی بود ومن یک دانشجوی ارشد ،بعداز گوش دادن ودیدن سی دی قانون جذب( اونموقه سایت الان نبود )یک انفجار بزرگی در ما ایجاد شد .

    ایشان مغازه شیرینی فروشی کوچکی هم داشتن که بعداز ظهرها مدیریت میکردن ،بعداز آشنایی با این قوانین کم کم ایشان تصمیم گرفتند که استعفا بدهند وبه کار شیرینی پزی خود متمرکز شوند وآن را وسعت دهند چون واقعا به این کار علاقه داشتند اما باور اینکه در این کار پول نیست و عدم اعتماد به خدا تا آنموقه آن را وسعت نداده بودند ،بگم که همه به دوستم میگفتن این کار تو دیوانگیه محض، تو مسئول مالی، با حقوق ثابت ،با بیمه و…..وخلاصه همه مخالف بودن همه، اما دوستم تصمیم گرفت بین ترس وایمان ،ایمان را انتخاب کند وبه خدا اعتماد کندو استععفا بدهد.

    بعد از استعفا دادن ایشان به کمک ومنت خداوند الان شعبه دوم قنادی ویک کارگاه بزرگ شیرینی پزی راه اندازی کردند

    والان هشت ماه از استعفا دادن ایشان میگذرد و همه دوستان وهمکاران به ایشان غبطه میخورند ومیگویند واقعا کارخوب ودرست تو کردی وآزاد شدی واقعا خوش بحالت.

    داستان زندگی دوستم واین پروسه ای که طی کرد مرا یاد داستان زندگی آن موجودی می اندازد که آقای ریچارد باخ در کتاب پنداربیان کردن،بهای رهایی آرامش و درآرامش حضور خدا…

    والان وقتی به هشت ماه قبل نگاه میکنم وآرامش وآزادی وعلاقه وافر دوستم را دراین کار میبینم به خودم وبه ایشان میگم که این یک جهاد اکبر بود در حینی که می ترسیدی وهمه مخالف بودن اقدام کردی و فقط به اعتماد واتکا خدا در این مسیر قدم گذاشتی واین آرامش بهای همان اعتمادبه آن قدرت مطلق وصاحب ومالک اصلیمان است.

    در این مسیر آنقدر معجزات دیدیم که خدا میداند ،ومن واهی بودن ترس را با همه ی وجودم لمس کردم وخدا میداند که که فقط از تجربه های ایشان من چقدر قدرت گرفتم

    تا جایی که اوایل من وقتی با این آموزه ها آشنا شدم از ارشدشیمی انصراف دادم وتصمیم گرفتم دوباره در کنکورشرکت کنم این بار به نیت رشته پزشکی ،بعد از یک سال واندی قبول شدم .

    در همین زمانها بود که دوره عزت نفس استاد ومسیر تحول دوستم را همراهی میکردم واینجا بود که متوجه یک باورنادرست وبهتراست بگویم شرک آمیزی در وجودم شدم

    از آنجایی که در این مدت طبق آموزه های استاد به این نتیجه رسیده بودم هرجا به ترس یا باور ضعیف کننده ای که میرسیدم باتمام قدرت روش کار میکردم ودر دلش میرفتم وخودم بمباران میکردم همین که متوجه این باورشرک آمیز شدم تصمیم گرفتم با قدرت واردش بشم وفقط از خودش خواستم که کمکم کنه وفرمان قلبم رودر دست بگیره.

    باور ضعیف کننده که مرا به سمت این رشته سوق داده بود برمن واقف شد که این رشته ودانشگاه را بخاطر اینکه سر زبانهاست ودر اجتماع پرستیژدیگه ای داردورشته ای است که در آن پوله واحترام وقدرت وووووووووو……انتخاب کرده بودم

    و این رشته ودانشگاه را بخاطر علاقه واعتمادبخدایم انتخاب نکرده بودم

    برای اینکه بیشتر برام ثابت بشه که این راه ،راه من نیست چون همه ی وجودم این رافریاد میزد که این راهی نیست که باآن به من برسی صفا واز آنجایی که من مطیع ندای قلبم هستم چون واقعا به من آرامش میده ومرا هدایت می کنه تصمیم گرفتم چند روز بادوستانم در محیط بیمارستان سر کنم وهمین جا بود که نشانه ها رابه وضوح هرچه تمام تر دیدم و به ندای قلبم بیشتر از قبل ایمان ویقین آوردم ،واو راست میگفت این راه من نبود برای رسیدن به خدا ،ودر کمال ناباوری همه وارد دانشگاه ورشته نشدم.

    واین بزرگترین نقطه عطف زندگیم بود وبرای اینکه با تمام قدرت روی خودم کار کنم چون تا اینجا من متوجه باور شده بودم اما کاملا برطرف نشده بود که ، به همین دلیل تقریبا دوماه درجایی که فقط من وخدا بودیم رفتم واین هم پیشنهاد قلبم بود ،وبعدازاین دوره واین موضوع زندگی من زیر رو شد

    نعمت وآرامش وثروت از آسمان وزمین بر من می بارد شاید کسی باور نکند اما دیگه برای من قابل باوره ومیدانم از کجا آب میخوره

    الان جوری شده که خیلی از خواسته هام فقط از قلبم میگذرونم وبرای من به وجود میاد حتی به زبان هم نمی آورم واین موجب شکر گزاری من از تنها قدرت این کاینات شده ،آن قدر زندگیم ،خودم آرامشم ومهم تر از همه ایمانم تغییر کرده که نمیدانم چه بنویسم.

    واقعا نمیدانم چگونه سپاسگذاری کنم از خدایم،

    به خدایم میگویم خود شاهد باش که اشک هایم جای زبان با تو حرف میزند

    وودراین حال عجیب نام شما دوستان عزیزم واستاد ارزشمندم هم بر زبانم جاری می شود..

    از این حا ل وهوا نوشتن برایم آسان نیست اما چه کنم که فرمان قلبم است وخدا میداند.

    ممنون از نگاه پرمهرتان که براین نوشته افتاد

    دوستتان دارم وخدارا برایتان آرزومندم.

    الهی که همه ی او شوید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 23 رای:
    • -
      آلما میر گفته:
      مدت عضویت: 3435 روز

      دوست عزیزم سلام

      وقتی محبت خداوند در دلی خانه کرد, آن دل محبت همه ی کسانی را که رنگ و نشانی از او دارند, در خود می یابد و به مقداری که این رنگ و نشان بیشتر و قوی تر باشد , علاقه و محبت نیز فزون تر می شود.

      متن شما خیلی به دلم نشست و اون احساسی که موقع نوشتن داشتید بمن منتقل شد , پر از عشق و محبت و خلوص نیت عالی بود , لطفا بیشتر نظر بزارید وقتی اینقدر خوبید :-)

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
    • -
      ابراهیم خدایجو گفته:
      مدت عضویت: 3970 روز

      سلام صفا فاضل عزیز و گرامی…. خیلی خوب و عالی صفا دادین روح و قلب تون رو… تبریک فراوان…

      بسیار تجارب بزرگی بود و من به شخصه یاد گرفتم…

      آفرین بر حال خوب دل شما…

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
    • -
      میلاد صمیمی گفته:
      مدت عضویت: 3802 روز

      صفا فاضل دوست عزیز و ارزشمندم سلام. إِنَّ الَّذِینَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّـهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا فَلَا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلَا هُمْ یَحْزَنُونَ به درستی کسانی که میگویند که رب ما الله است و سپس استقامت میکنند، نه ترسی بر آنهاست و نه غمگین میشوند.

      به درستی که شما در دل گفتید که رب شما الله است و در این مدت طولانی هم بر این جمله خود استقامت کردید، پس شجاعت و شادی نتیجه اعمال شما طبق وعده خداوند است. انک لا تخلف المیعاد…

      مسلمانیتان مبارکتان باد…

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
    • -
      راضیه راضیه گفته:
      مدت عضویت: 3527 روز

      سلام دوست عزیز ، چقدر کار خوبی کردید که از موفقیت هاتون نوشتید و بهتون تبریک می گممممم ، چقدر خوشحالم از بودن در این سایت و خوندن نظرات شما دوستان عزیزم که کلی بهم انرژی ، ایمان و باور میده

      موفق و شاد باشی

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای: