این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.
https://www.elmeservat.com/fa/wp-content/uploads/2016/08/عکس-سایت-2.jpg8001020گروه تحقیقاتی عباسمنش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباسمنش2016-08-21 12:20:202020-08-22 21:46:45«الگوهای موفق» در خانواده صمیمی عباس منش
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
««« از لحاظ مالی واقعا من پاشنه اشیل های زیادی داشتم ودارم که خیلی باید روش کار کنم اما خب نتایجیم گرفتم من کار مورد علاقمو شروع کردم وقتی با استاد اشنا شدم تخصصشو یاد گرفتم وازش پول ساختم یک سال تو همون سر کار میخوابیدم جایی نداشتم حتی خیلی وقتها غذا برای خوردن و….اما الان خونه گرفتم برا خودم خرج زندگیمو میدم مسافرت میرم برا خودم خرج میکنم خیلی از چیزهایی که دلم میخواست رو خریدم وبه خیلی از خواسته های کوچیکم رسیدم »»»»
سلام و درود فراوان دوست باارزشم ، خوشحالی همراه با بغض دارم از آغاز ضاینکه کاملا درکتون کردم شرایط روحی نابسامانی که در گذشته داشتید چون من هم داشتم اما به لطف منت الله هدایت شدم ؛؛؛ ببینید اینکه گفتید منت واقعااا منّت به معنای واقعی هست و من واقعا نمیدونم چطور شکرگزار این رحمت بی انتهای خداوندیم باشم و حق کلام را شما به من آموختید سپاسگزارتونم …
و بعد از این بابت پاشنه آشیلی که فرموده اید واقعااا موفقیت بسیااار بزرگی هست این دستاوردها بهتون تبریک میگم که به شغل مورد علاقه ای دست پیدا کردید و در زمانی کوتاه تونستید موفقیت های مالی مثل خونه داشته باشید
من خودم شخصا بسیار میخواهم تا این قوت و اقتدار و آزادی مالی رو بدست بیارم و عمل گرا بشم ، هدایت بشوم عمل کنم ، اینکه بتونید در کار مورد علاقه تون جای خواب هم داشته باشید خیلی خوبه واقعا ، من از خدامه کار مورد علاقه م رو در جایی شروع کنم و حتی شب و روز همونجا بمونم تا به نقطه با ثباتی برسم از لحاظ مالی این ها اصلا موفقیت های کمی نیست که هر وقت بخواهید سفر بروید خونه داررریییددد واقعا دست مریزاد به دوستانی که توانستند با این دوره های ارزشمند به این استقلال و مالکیت های دلخواهشون برسند خدا قوت به همگی ،، من هم خیلی دلم میخواد به استقلال مالی از نظر شغلی و زندگی برسم واقعا از خداوند همین رو میخواهم و ایمان دارم اگه در مسیر خوشبختی ام قدم بردارم قدم به قدم به تک تک خواسته هایم میرسم و خداوند مرتبااا مرتبااا با نشانه هایی بسیار غیر قابل انتظار با من سخن میگوید خدایا خداوندا بگمم باور نمیکنید چند روزه به طور خیلی خیلی غیر پیش بینی شده من از هر کسی تعریف و تحسین میکنم به هر نعمتی نه لزوما هر آدمی با عشق و محبت سخن میگویم نعمتها خداوندم را حتی تحسین میکنم بلافاصله از اون نعمت به نحوی به من نیکی و خیر و برکت و موهبت و عشق و سلامتی و خوشحالی نور می تابه خیلی خیلی باور نکردنیه و من امروز دیگه شوکه شدم اگه بگم باورتون نمیشه واقعا من در خیابون عطر خوشی رو احساس کردم و من خیلی عطرها رو دوست دارم و همونجا خداوندم رو تحسین کردم گفتم آفرین خداوندا این نعمت فوق العاده و خاصی که خلق کردی از بهترین نعمت های توست الله اکبر ، و باورتون نمیشه سوار اتوبوس شدم خانومی از کنارم رد شد پشت سرم نشیت عطرش انقدرررر خوش بو بود برگشت و بهش گفتم چقدر خوشبو عطرتون و چقدر شما خوش سلیقه هستید و ایشون تشکر کرد و گفت الان همراهم دارم و به من عطرشو داد و گفتند بزنید و من با عشق با عطر محبت خداوندم خوش عطر و بو شدم … خیلیی خیلییی قصه های شیرینی داره اتفاق میوفته الله اکبر خالق هستی دیگه وقتی با او هستی انگار که پادشاه زندگی خودت میشی هنوز اول راهم الله اکبر خداوندا سپاسگزارم و قدردانم ، اساتید نازنینم سپاسگزارم و ممنون وجودتونم شکر شکر شکر
و یه خوش خبری به استاد جانم بدم که بنده گفتم از خواهرم در مورد آموزش هاتون از دوره قانون سلامتی پرسیدم و در مدت دوازده روزی که عمل کردم به آموزش ها امروز خودم رو وزن کردم و وزنم از 65٫5 کیلو به 62 کیلو رسیده بود و خیلیی تعجب کردم چون از لحاظ ظاهری تغییری نکردم اما نمیدونم چطور شده وزنم کم شده انشالله که آگاهم میشم از این قضیه باز هم متشکرم و ممنونم و سپاسگزار وجود تک تک نعمت های الهیی انوار خورشید تابناک حقایق عالم و آدم هستم
در مدار عشق و سعادت و ثروت و سلامت و خوشبختیی هایی مسیرهای طولانی و پر شور و هیاهوو باشیددد
ممنونم ممنونم ممنونم شکر وجود نازنین تون عزیزان دلم
با سلام خدمت استاد عزیزم و تمام مخاطبان سایت عباسمنش…پیشنهاد میکنم حتما داستان موفقیت من رو بخونید…..
پویا هستم 28 سالمه و دارای مدرک لیسانس معماری …من از 12 سالگی شدیدا به دنبال استقلال مالی و کسب ثروت بودم…بسیار رویا پرداز بودم و همیشه خودمو در آینده ای عالی میدیدم…انقدر رویا پرداز بودم که وقتی در خیابون راه می رفتم احساس میکردم همه دارن تشویقم میکنند…..
در 15 سالگی پدرم فوت کردو از لحاظ روحی خیلی افت کردم من موندم با مادرم و 2 خواهر بزرگتر از خودم …از پدرم فقط یک حقوق مستمری مانده بود و بس…مستجر بودیم و شرایط سختی رو داشتیم و مادرم با تمام نداری به طرز فوق العاده ای به لحاظ مالی و عاطفی شرایط رو مدیریت میکرد….تا اینکه خودم تصمیم گرفتم از یه جایی شروع کنم و برم دنبال رویاهام…دیپلم گرفتم و هم فکر کار بودم هم فکر ادامه تحصیل…….
حدودا از 18 سالگی در یک فروشگاه لباس آقایان مشغول به کار شدم….اولین تجربه کارم بودو خیلی واسم جذاب بود که خودم پول در میارم…فوق العاده خوب کار میکردمو صاحب کارم خیلی ازم راضی بود…یادمه یه روز که صاحب کارم نبود تونستم 3 میلیون به تنهایی در یک مغازه 45 متری که تک فروشی بود اونم در سال 88 جنس فروختم …!!! فردای اون روز که صاحب کارم اومد متعجب شد و بهم گفت پویا گل کاشتی….جوری کار میکردم که انگار مغازه خودمه….
حدود 2 سال به عنوان فروشنده اونجا مشغول بودم …تا اینکه تصمیم گرفتم هر جوری که شده از اونجا بیام بیرون و واسه خودم یک کاریو راه اندازی کنم…..
اینم بگم که در کارم به طرز فوق العاده ای جدی و با صداقت بودم …وقتی به صاحب کارم گفتم میخوام برم قبول نکرد و بهم پیشنهاد حقوق بیشتری داد اما من قبول نکردم و فقط به موفقیت فکر میکردم وقتی صاحب کارم فهمید که من به هیچ پیشنهادی جز پیشرفت قانع نیستم بهم پیشنهاد شراکت داد و واقعا متعجبم کرد…!!!
این اتفاق بینظیری بود واسم و شروعی فوق العاده….استارت این شراکت مربوط به سال 88 بودو من کلی ذوق داشتم و اینم بگم که اون موقع هیچی از قوانین نمیدونستم و الان فهمیدم که ارسال فرکانس های مثبتم باعث این اتفاق شده بود…در اولین ماه شروع شراکتم 3 میلیون تومان سهم من شد که در زمان خودش و برای یک جوان 20 ساله پول خوبی بود…..
روزای عالی رو داشتم تجربه میکردم و تقریبا همه چی واسم فوق العاده بود…درآمدم هر ماه بیشتر و بیشتر میشد …ماه دوم بیشتر…ماه سوم بازم بیشتر….و تقریبا به لحاظ مالی دیگه نگرانی نداشتم…دیگه طعم لذت رو داشتم میچشیدم ماشین صفر کیلومتر…سفرای خارجی…رستوران گردی لوکس…لوازم لوکس موبایل ..ساعت و….این اتفاقات طی 3 سال افتاد دیگه یه مغازه جواب نمیدادو تصمیم گرفتیم یک شعبه جدید و بزرگتر تاسیس کنیم…
به لطف خدا یه جای خیلی خوب بهمون پیشنهاد شد و قراردادشو بستیم…حدود 100 میلیون تومان دکور زدیم و شدیم بهترین فروشگاه شیک منطقه….هر روز فروشمون بهتر میشد و در منطقه رقیبی نداشتیم…خودمم به هر لحاظ در اوج بودم…به جایی رسیده بودم که در دوست و فامیل همه جا صحبت از من بود و همه به عنوان یک الگوی خوب و کسی که بدون داشتن سرمایه به جایی رسیده بود ازم یاد میکردن….
تا اینکه از 2 سال پیش هزینه کرایه مغازه و دیگر هزینه هامون 2 برابر شد و در مقابلش فروشمون بیشتر از نصف افت کرد و شدیدا رفتیم در رکود …هر چی توی این چند سال جمع کرده بودیم مجبور شدیم برای نگه داشتن کارمون تزریق سرمایه کنیم و خیلی ضرر دادیم…و اما نحوه آشناییم با سایت عباسمش..
سال 93 یکی از اقوام که میدید من عاشق پیشرفتم فایل انگیزشی باید از خودمون سعوال کنیم رو واسم فرستاد..زود رفتم توی سایت عباسمنش و واقعا از دیدن این همه آدم هم فرکانسی خودم جا خوردم..زود چند تا فایل رایگان دانلود کردم و واقعا لذت بردم …اما انقدر بی حوصله بودم دیگه دنبال نکردم…
تا اینکه عید 95 محصول آفرینش رو کامل خریداری کردم و شروع کردم به گوش دادن و تمرین کردن……واااااااایییییی…..خیلی خلاصه بگم که یک انفجاری از موفقیت و اتفاقات عالی در حال وقوع بود…روابطم…درآمدم….ارتباطم با خدا و بنده هاش …..همه و همه به سطح عالی رسید و خداوند رو شاکرم که منو در این مسیر قرار داد…به همه دوستانی که طالب تغییر واقعی هستند پیشنهاد میکنم این محصول رو تهیه کنند….
ممنونم از شما علی آقای عزیز که با حوصله نظرات رو مطالعه میکنید…امیدوارم هر چه زودتر این محصول رو تهیه کنید…البته شما در همین حالت هم بی نظیرید….شاد و پیروز باشید……..
از خداوند میخام که در هر کجا که هستید سالم و سلامت باشید و بهترین نصیب قلب بزرگتون💐💐💐💐💐💐💐
چند روزی هست که من با دقت و تمرکز و با عشششششق دارم کامنت های این پست رو میخونم و خدا شاهده الان درک میکنم که وقتی دوستان میگفتن خانواده ی صمیمی عباس منش یعنی چه
واقعا فضای گرم و صمیمی درست مثل یک خانواده
من از صفحه ی ۸۰ شروع کردم و الان به ۵۸ رسیدم
و یک سری از دوستان با کامنت هاشون درهایی از آگاهی رو برای من باز کردند که هر لحظه شکر گزارم مثل کامنت های آقای علی جوان
بی نظییییییییر بود و بازهم سپاس گزارم همین طور بقیه دوستا خانم لیلا شبخیر آلما میر و هادی زارع میلاد صمیمی آرمان مشایخ و خیلی های دیگه که حضور ذهن ندارم
اما باز هم صمیمانه میخام تشکر کنم برای کامنت های نورانی تون
در همین چند روز من احساس میکنم قانون رو درست درک کردم و نشانه هایی میبینم که وقتی بهشون فکر میکنم در کمتر از ثانیه میتونم بگم همشون نتیجه ی اعتماد من به خداوند هست
شاید خیللللی کوچیک باشن اما واقعا در ذهن و قلب من آن قدرررررر بزرگ شدن که فقط میتونم بگم خدایا شکرت خدایا عاشقتم
نمیدونم کامنت کدام یک از دوستان بود اما محتواش این بود:
رسالت ما از آمدن به این دنیای مادی این است که یادبگیریم در این دنیا چطور به خداوند اعتماد کنیم 🌹
هربار که به این جمله فکر میکنم مثل یک پروانه سبک و رها میشوم
استاد عباسمنش نازنین خانم شایسته خوش صدا
خانم فرهادی عزیز آقای ابراهیم بزرگوار و تک تک شما دوستانِ جاااااان برای داشتن شماها از خداوند سپاس گزارم بی نهایت
مدتی است که دختر گلم نام دوستانش را به صورت انگلسی می نویسد و با طرح های زیبای گرافیکی که خودم ابداع کرده است تزئین می کند و به دوستانش و شاگردهای من و همسرم هدیه می دهد.
3 روز پیش طرحی را کشیده بود که بسیار زیبا بود و ترکیب رنگ بسیار چشم نوازی داشت طوری که خودش هم خیلی بهش وابسطه شده بود و دلش نمی آمد آن را به دوستش بدهد و می گفت حداقل یه کپی ازش بگیرم تا داشته باشمش.
من فقط با یه نگاه معنا دار به او فهماندم که یه جای تصمیم او مشکل داره و او هم خیلی خوب معنای نگاهم را درک کرد.
فردا که می خواست بره مدرسه دیدم نقاشی در دستش است گفتم کجا می بریش هنوز که کپی نگرفتی.
جمله ای را گفت که او را غرق بوسه کردم.
گفت : نمی خوام فکر کنم که دیگه نمی تونم یه نقاشی خوب بکشم می خوام به این باور برسم که بهتر از این هم می تونم بکشم.
و به خاطر این تصمیم خوبش و باور قشنگش یک ضیافت زیبا ترتیب دادیم و دیشب را به شادی گذراندیم.
خدایا از اینکه شاهد ثمره آموزه های استاد و قوانین الهی در زندگی هستیم تو را با تمام وجود سپاس می گوییم.
خوش بحال فرزندان به داشتن همچین پدری…تبریک میگویم که باور های قدرتمند در فرزندتون ایجاد کرده اید..
کتاب “سارا” از خانم استرهیکس کتاب بسیار فوق العاده ای هست که قوانین را در داستان های زیبا توضیح میدهد.این کتاب سه جلد داره.من برای تمرین های تندخوانی آنرا خریدم ولی واقعا از آن لذت بردم. پیشنهاد میکنم که این کتاب را برای دخترتان تهیه کنید.خانم استرهیکس برای آموزش به فرزندان خود آن را نوشته است.
سلام الان بهمن ۹۹ هستش و من چند روزیه که هدایت شدم ب این قسمت سایت و دیدگاه های قدیمی بیشتریاشونو ک میخونم دلم میگیره و بعضیاشونم بغض میگیره گلومو اینکه دون دونه از این آدما ی متنی یه نوشته ای یه یادگاری رو اینجا نوشتن و الان کجای این کره خاکین از دونه ب دونه شماها الگو میگیرم از آلما میر ها از شب خیز و صمیمی ها علی جوان ها
امیدوارم تا الان به دونه دونه آرزوهاتون رسیده باشید بهترینا رو براتون آرزومندم چون لایق بهترینایید
من به تازگی با این الگو و فرایند آشنا شدم و قدم برداشتم ، اما طی همین مدت کوتاه اتفاق های برای من افتاده که در باور هیچکس نمیگنجد ، در های برای من باز شده که با هیچ فرمولی قابل محاسبه نیست ، با وجود اینکه تنها 2 ماه هست که ایمان آوردم و تسلیم شدهام اما نتایج شگفت انگیزی گرفتم ، سعی میکنم که هر روز و هر لحظه تو برنامه باشم ، چون تازه داره موتورم روشن میشه و گرم میشه ، تازه داره زندگی حال میده ، احساس میکنم خدا ایستاده و میگه تو آرزو کن تا من برآورده کنم ، به امید روزی که اهداف ام محقق بشه و با دوستان به اشتراک بگذارم
یه روزی اینقدر حالم بد بود که وقتی از محل کار داشتم میرفتم خونه داشت گریه ام میگرفت از دست این اوضاع، راهم رو کج کردم و چندین ساعت به پیاده روی کنار اتوبان ادامه دادم، همیشه وقتی به این نقطه های بحرانی میخورم پیاده روی میکنم و با خودم شروع میکنم به صحبت کردن تا جایی صحبت کردن رو ادامه میدم که به آرامش برسم، اما این بار کمی متفاوت تر بود، به گریه افتاده بودم، به زمین و زمان بد می گفتم، به خدا بد می گفتم، با خدا شروع کردم صحبت کردن، که چرا نمی بینمت، چرا دیگه توی زندگیم احساست نمی کنم، چرا منو رها کردی به حال خودم، منو رها کردی تا خرد شدنم رو ببینی، خوشت میاد منو آزار بدی، دوست داری بدبختی هام رو ببینی و…… توی این حال بودم و گریه می کردم، می گفتم من این کار رو برای بهتر شدن اوضاع کردم اما جواب نگرفتم، فلان کار رو کردم و یکی یکی کارهایی که کرده بودم برای بهبود اوضاع رو به خودم و خدا یادآوری می کردم.
مثلا، من سرمایه گذاری کردم توی بورس، کلی روی ترس خرید سهام کار کردم حتی اولش جرات نمی کردم سهام بخرم اما تو توی دلم انداختی که این کار رو شروع کنم، حالا چی شده کمکم نمی کنی
من شروع کردم به تبلیغ، شروع کردم به فلان کار اما جواب نمی گیرم، اگر کار فعلی رو انجام بدم حالم بدتر میشه چیکار کنم، چاره ای ندارم، اگر من هرکاری رو شروع کنم تو بزنی خرابش کنی من چیکار کنم، من که قدرتی ندارم جلوت وایسم، تو باید برکت رو به زندگیم بدی، طوری که همش می ترسیدم کاری رو شروع کنم، و پیش خود می گفتم اگر فلان کار رو شروع کنم بعد تو حالم رو بگیری چی؟
اصلا چرا اون موقع ی که من تلاش کردم با تمام وجود نفس بکشم جلوی نفس کشیدن دوباره من رو نگرفتی و بهم زندگی دادی؟ این زندگی رو دادی بهم که چی بشه، چیکارش کنم، وقتی تو نمی خواهی من پیشرفت کنم من باید چیکار کنم؟
وقتی من هر تلاشی می کنم که صادقانه و بدون بالا رفتن از کول بقیه، بدون کندن از بقیه و… با رعایت تمام اصول اخلاقی برای رسیدن به موفقیت و آرزوهام ولی نمیرسم باید چیکار کنم؟
اصلا اگر من به آرزوهام نرسم زندگی چه معنایی داره، برای چی برگشتم به این زندگی، زندگی که همش درد و رنج باشه چه فایده ای داره جونم رو میگرفتی که بهتر بود.
تو حتی اینقدر بهم بنیه مالی ندادی که بتونم از پس یه زندگی بر بیام چه برسه به اینکه بخوام به آرزوهام برسم.
مگر آرزوهای من خلاف شرع هست، مگه توش مشکلی هست، اگر من بهشون برسم باعث پیشرفت جامعه میشه اما مثل اینکه تو نمی خواهی
اگر نمی خواهی آرزوهای بزرگم رو بهم بدی باشه، برای مشکل مالی فعلیم و ازدواج کردنم کمکم کن، این حداقل کمکی هست که میتونی بهم بکنی.
وقتی بهم پول ندادی من چطوری برم ازدواج کنم، این یکی رو هم از دست دادم، بعدی رو هم اگر بخواد به همین منوال پیش بره از دست میدم، مگه نمیگی ازدواج نصف دین هست خوب پس کو، من نصف دینم رو از تو میخوام.
باشه اصلا نمیخوام ازدواج کنم این رو هم ازت نخواستم، حداقل اوضاع مالیم رو خوب کن تا بتونم از پس خودم بر بیام ازدواج پیش کشم.
اینم شد کار، اصلا چرا باید این کار رو انتخاب کنم، چرا باید این کار رو بکنم وقتی برکت رو ازش گرفتی، تقصیر توئه که من اوضاع کاری و مالیم خوب پیش نمیره و ………………….
////////////////////////////////////////
ولی به یک باره همه چیز تغییر کرد، یه احساسی بهم گفت که تقصیر خودته، خودت این رو انتخاب کردی به خدا چه ربطی داره، برای چی داری همه چیز رو می ندازی گردن خدا، خودت خواستی، به یک باره آب سردی ریختن روم، آروم شدم.
همون لحظه اول به یاد آوردم که این شرایط کاری الانم انتخاب خودم هست، یادم افتاد که خودم میخواستم همچین کارو رو با همچین شرایطی داشته باشم، این انتخاب من بود و کم کم در مورد مابقی موارد هم به این نتیجه و حس رسیدم که همش تقصیر خودمه نه خدا
یک مرحله دیگه به خودشناسی نزدیک تر شدم تا حدودی زیادی پذیرفتم که انتخاب خودم بوده اما در مورد بعضی از مسائل هنوز تقصیر بقیه هست ولی من با تلاشم از پس مشکلات برمیام. تا حدودی سعی میکردم دیگه تقصیر رو گردن یکی دیگه نندازم. یادم نیست قبل از این موضوع یا بعدش تا حدودی از تلوزیون و اخبار فاصله گرفتم، با شنیدن اخبار حالم بد میشد، قلبم درد می گرفت.
قبل از آشنایی با این سایت بود چون من از طریق یک سایت موفقیت و فایلی که از استاد گذاشته بودن با اینجا آشنا شدم در هر صورت اون سایت باعث شد تا من جرات کنم و بعد از چند وقت به خاطر سلامتیم و اوضاع مالی از شرکت استعفا بدم، خیلی برام سخت بود انتخاب کردنش اما در هرصورت دیگه توان ادامه کار رو نداشتم. بعد از این که استعفا دادم کمی به آرامش رسیدم اما درونم هنوز سرشار از نارحتی و پریشانی بود به خاطر کار، پول و کلی افکار مزاحم.
شروع کردم به مطالعه سایت موفقیتی که قبلا توش عضو شده بودم، مقالات رو میخوندم و باور داشتم که میتونم اوضاع رو تغییر بدم، چند هفته فقط مقالات اون سایت رو میخوانم، یادم میاد یه روزی رو کردم به صفحه اون سایت و گفتم تو باعث شدی من جرات کنم استعفا بدم باید کمک کنی تا به هدفم برسم، باز دوباره به فایل هایی که از سایت قبلی گرفته بودم گوش کردم یک فایل از استاد با نام تغییر عقاید و یکی هم با نام روانشناسی ثروت توی اونها بود که قبلا خیلی دقیق بهشون گوش نکرده بودم. فایل ها رو سعی کردم چندین بار با دقت گوش بدم، موقع گوش دادن فایل ها با خودم می گفتم نگاه کنم ببین همین بود ها.
////////////////////////////////////////
اومدم توی سایت و سعی کردم که باز دوباره به مطالب نگاهی بندازم، اگر اشتباه نکنم فایل های رایگانی که در مورد قرآن بود توجه ام رو بیشتر از همه جلب کرد و همچنین چطوری درآمد خود را 3 برابر کنم.
اون اوایل وقتی فایل ها رو دیدم پیش خودم گفتم این همون جوابی بود که از خدا میخواستم بهم بده، چه چیزهای خوبی اینجا هست، خیلی خوشحال بودم از اینکه خدا همیشه راه هایی رو پیش پام میزاره تا کارم راحت بشه. من همیشه می بینم که خدا کمکم میکنه تا کارهام راحت تر انجام بشه.
خصوصا به خاطر باورهایی که داشتم به فایل های قرآنی خیلی با دیده شک نگاه میکردم و سعی میکردم به همین راحتی همه رو نپذیرم و خودم برم قرآن رو نگاه کنم، هر آیه ای که مثال زده می شد میرفتم توی قرآن میخوندم ببینم که خود قرآن چی میگه، می شستم ساعت ها فکر میکردم هر چند خیلی از اوقات گفته های استاد رو خیلی راحت از ته قلب قبول میکردم، اما نمیخواستم همین طوری کورکورانه از کسی چیزی بپزیرم چون قبلا ضربه همچین چیزی رو خورده بودم، اینکه زندگی رو کورکورانه جلو بردم، مخصوصا توی مسائل مالی بعد از خواندن کتاب پدر پولدار و پدر بی پول دیگه نمی خواستم بدون فکر چیزی رو قبول کنم، پیش خودم میگفتم خدا بهم عقل داده چرا ازش استفاده نمیکنم.
اوایلش نمیتونستم به قانون جذب اعتماد کنم با اینکه سال ها قبل مستند راز رو دیده بودم و حتی برای جذب تاکسی ازش استفاده میکردم و همیشه وقتی حالم خوب بود و باور داشتم سریع تاکسی پیدا میکردم، برام شده بود یه بازی جالب سعی میکردم که به خودم بگم من این قدر قوی هستم توی این زمینه و خوش شانس هستم که تاکسی همیشه زود گیرم میاد. اسمش رو هم نگذاشته بودم قانون جذب، هرچند بعد از مستند راز این کار رو برای تفریح انجام میدادم و هر وقت هم که این اتفاق نمی افتاد حس میکردم که دیگه خدا دوستم نداره یا من یه کاری کردم که خدا این خواستم رو بهم نمیده. حداقلش این بود که قانون جذب در مورد مسائل مالی برای من جوابی که می خواستم رو نداده بود و به یاد آوردم چندین سال پیش چند باری سعی کردم از این قانون استفاده کنم تا پولدار بشم اما من پولدار نشدم.
با کلی شک و تردید در مورد مسائل قرآنی قانون جذب کم کم تونستم اعتماد کنم، با اینکه اما کلی سوال داشتم، هر سوالی که برام پیش میومد به طور اتفاقی به نحوی جواب سوال هام رو توی فایل ها میگرفتم و یا توی قسمت نظرات بهش میرسیدم، شب و روزم شده بود فایل های رایگان این سایت، از صبح که بیدار می شدم شروع میکردم به گوش دادن فایل هایی که همین دیروز بهشون گوش داده بودم تا شب، هر بار که گوش می دادم چیزهای جدیدی پیدا می کردم و خیلی هاش رو خیلی راحت قلباً باور میکردم، میگفتم آره خودشه.
شروع کردم به دانلود تمام کتاب هایی که توی زمینه موفقیت بود و همچنین تمام نرم افزاری های اندرویدی در این خصوص، به طور اتفاقی نرم افزار این سایت رو هم نصب کردم. کتابهایی که دوستان توی سایت معرفی کردن رو سرچ میکردم توی اینترنت تا اونجایی که ممکن بود سعی میکردم فایل های صوتیش رو گیر بیارم و گوش بدم، کار و زندگیم شده بود گوش دادن به کتاب های صوتی و محصولات این سایت، یکی از کتاب های صوتی که دوستان معرفی کردن و به من کمک کرد کتاب گره بود.
بعدها با دیدن فیلم راهنمای درون متوجه شدم تمام جواب ها درون خودمه نه بیرون از خودم، کتاب گره هم خیلی کمکم کرد برای فهم بهتر این موضوع. این حرف قدیمی که برای خداشناسی اول باید به خودشناسی بررسی مدت ها توی ذهنم می گذشت همین هم باعث شده بود خیلی وقت بزارم روی خودم و پیدا کردن عادت هایی که دارم و بررسی رفتار خودم، قبل از اینکه به نقطه عطف برسم یه روزی این حس رو کردم که من فقط تمرکزم رو گذاشتم روی اشتباهات دیگران، اصلا اشتباهات خودم رو نمی بینم، از طرفی وقتی ذهنم درگیر اشتباهات و خطاهای دیگران می شد به خودم سرکوفت میزدم که چرا وقتم رو دارم برای بقیه هدر میدم، همین که بتونم اشتباه های خودم رو پیدا کنم و عادت های بدم رو اصلاح کنم کلی هنر کردم.
اولین محصولی که خریدم جلسه اول قانون آفرینش بود. میخواستم بیشتر در مورد قانون جذب بدونم و هنوز اون اعتماد لازم رو نداشتم، میخواستم خودم چرخ رو اختراع کنم، نمیدونم چرا ولی به خودم می گفتم اگر این آدم تونسته با قرآن و چند تا کتاب ثروتمند بشه و راه ثروتمند شدن رو پیدا کنه پس من هم میتونم. توی جلسه اول یا دوم قانون آفرینش وقتی به قسمت مسئولیت رسیدم فیلم رو استاپ کردم و بی اختیار از جام بلند شدم و شروع کردم به کف زدن برای استاد به خاطر حرفشون، به یاد آوردم وقتی که حالم بود توی نقطه عطف ام تنها چیزی که آروم ام کرد این بود که من پذیرفتم وضعیت بدم تقصیر خودم هست و مسئولیت اشتباهاتم رو پذیرفتم، از اون موقع درها یکی پس از دیگری برام باز می شد. پذیرفتم که دیگه مسائل و مشکلاتم رو گردن دولت نیندازم.
چون از استاد یاد گرفته بودم که خانواده روی باورهای ما تاثیر گذار هست، سعی میکردم روی رفتار پدر و مادر تمرکز کنم و ببینم چه کارهایی انجام میدن که من هم انجام میدم، یکی یکی عادت های بد و باورهای اونها رو شناسایی میکردم و می دیدم توی وجود خودم هم همین ها هست، این کار بیشتر عصبانیم می کرد و حالم رو خراب می کرد، تا اینکه بهم کمک کنه. تا جایی که گاهی درگیری هایی بین من و پدرم به وجود میاورد. بعد نشستم بیشتر به این موضوع فکر کردم و یاد اومد که استاد گفتند روی اشتباهات دیگران تمرکز نکنیم، به یاد آوردم کدورت هایی که قبلا بین من و پدر به وجود اومده بود به دلیل تمرکز من روی رفتار پدرم بود میخواستم اون رفتارش رو اصلاح کنه تا من جلوی دیگران کم نیارم و حالم گرفته نشه، به عبارتی خودم رو هنوز نشناختم بودم و سعی در کنترل رفتار دیگران داشتم تا حالم خوب بشه، همین هم باعث می شد کنترل اوضاع دست خودم نباشه و دیگران من رو کنترل کند، حال خوب و بدم دست اونها باشه. مدت ها روی خودم کار کردم تا سعی در کنترل دیگران نداشته باشم، نخوام کسی رو درست کنم.
هر سوالی برام پیش می یومد سری به سایت می زدم می دیدم که استاد یه فایل رایگان گذاشتن که جواب سوالم توی اون فایل بود یا سوالی که پرسیده بودند باعث می شد بشینم فکر کنم، گاهی یکی دو روز درگیر اون سوال می شدم تا جواب رو خودم پیدا کنم.
کلی سوال توی ذهنم بود و اصلی ترین سوال این که چطوری؟ چطوری اون موفقیت مالی رو بدست بیارم؟
همین باعث شده بود که نتونم آرامش خودم رو حفظ کنم، خیلی سردرگم بودم و زیاد از این دوره به اون دوره می پریدم، بیشتر دونبال جواب سوال هام بودم تا جواب سوالم رو نمی گرفتم آروم نمی شدم.
تا اینکه استاد سوالی مطرح کردن با عنوان: چرا خدا به شیطان اجازه وسوسه انسان را داد؟(قسمت اول)
این سوال خیلی به من کمک کرد، یه جورایی منو وسوسه کرد تا برم درمورد شیطان و داستان خلقت انسان از دیدگاه قرآن تحقیق کردن، دونبال حقیقت بودم، این سوال سالهای متمادی ذهنم رو مشغول کرده بود:
” آسمان بار امانت نتوانست کشید قرعه کار به نام من دیوانه زدند” یعنی چی؟ اون امانت الهی چیه؟
واقعا من کیم؟ این داستان خلقت ی که برام تعریف کردن یعنی چی سوالهایی توی این زمینه داشتم و گاهی شکی توی وجودم بود. آیه هایی که در این زمینه بود رو پیدا کردم، معنی آیه رو میخوندم از استاد یادگرفته بودم که چند تا آیه قبل تر رو هم ببینم، شروع میکردم به خوندن ترجمه قرآن تا چند صفحه بعد، طوری که غرق این کار می شدم. به خودم می گفتم به بین این همه فرشته به من سجده کردن برای چی؟ به بین خدا چقدر برات ارزش قائل شده، یادم میاد که تاثیر فایل های رایگان موضوع اعتماد به نفس و همچنین جلسه دوم قانون آفرینش باعث شد بیشتر روی خودشناسی و ارزش های خودم کار کنم. بی خود می گفتم چرا تا حالا یه بار وقت نذاشتم قرآن رو مطالعه کنم. بعد از اون موضوع تازه ارزش واقعی خودم رو فهمیدم، اینکه چقدر توی قرآن خدا برام ارزش قائل شده، برای انسان ارزش قائل شده، من ارزش هام رو فراموش کردم. چی باعث شد که من به این نقطه برسم که از زندگی حالم بهم بخوره، چون برای خودم ارزش قائل نبودم، داشتم برای حرف مردم زندگی می کردم، برای دیگران زندگی می کردم نه خودم؛ دلیل اون رو هم به خاطر آوردم، سالهای قبل بعد از دانشگاه به خاطر اصرار خانواده و فامیل و همچنین ضعف هایی که داشتم تصمیم گرفتم یکم هم به حرف مردم گوش بدم، من تا قبل از اون به حرف مردم اهمیتی نمی دادم و فقط تمرکزم روی کار خودم بود طوری که هر روز توی زندگی معجزه می دیدم، به موفقیت هایی دست پیدا می کردم که دیگران حسرتش رو می خوردند، از فرط خوشحالی وقتی به هدف هام می رسیدم می پریدم بالا پایین و با تمام وجود خوشحالی میکردم (سالهاست که دیگه این حس رو نداشتم دلم برای همچین حسی تنگ شده بود)، ولی این انتخاب اشتباه باعث شده بود من سال های متمادی نتونم به خیلی از اهدافم برسم، اعتماد به نفس ام از بین بره تا جایی که برای رسیدن به یک هدف که میشد توی یه بازه زمانی 2 الی 3 ماه به دستش آورد با زجر، بدبختی و تحمل مشکلات فراوان، اعصاب داغون، ناراحتی، پرخاشگری به این اون، همه چیز رو تقصیر بقه انداختن، بعد از گذشت 3 سال به اون هدف برسم.
یکی از بزرگترین رنج هایی که باعث شد من به نقطه عطف برسم این دلیل بود که سال های متمادی موفقیت آنچنانی نداشتم، به حرف مردم گوش کردن باعث شده بود که من نتونم روی اهدافم تمرکز کنم و پیشرفت های بزرگی توی حوزه کاریم نداشته باشم، همین باعث شده بود درآمد خوبی هم نداشته باشم. می دونستم که برای درآمد بیشتر باید به چند تا هدف زندگیم برسم اما جرات انجام اون رو نداشتم، اگر فایل استاد در مورد فلسفه قربانی کردن حضرت ابراهیم از نگاه استاد عباس منش رو دیده باشید و البته توی دوره هدف گذاری نیز بهش اشاره کردن ترس از حرف مردم باعث شده بود من جرات پرداخت بهایی که باید می پرداختم رو نداشته باشم.
از طرف دیگه تا جای پیشرفتم که دیگه قدرت تصمیم گیری نداشتم حتی برای چیزهای کوچیک نمی تونستم تصمیم بگیرم از ترس حرف مردم و مسخره شدن رو آورده بودم به استخاره گرفتن، شده بود مثل تخم مرغ شانسی، هر روز برای حتی کوچکترین چیز نیز باید استخاره می گرفتم، گاهی اوقات پیش میومد که باید در مواقع بحرانی در مورد یه موضوعی تصمیم میگرفتم اما نمی تونستم، چون امکانش اون موقع برام فراهم نبود خیلی به یه رنجی برخود کردم که باعث شود یکم توی این قضیه روی خودم کار کنم اما هنوز برای تصمیم های بزرگ میرفتم سراغش تا اینکه توی اون دوران سخت بیماری رسیدم به نقطه عطف اون زمان به این یقین رسیده بودم که انتخاب کردن و انتخاب نکردن خودم و ضعف در تصمیم گیری باعث شده من با اینجا برسم، من از ترس تصمیم گیری رو آورده بودم به این کار با خودم عهد کردم و از انجام این کار به گونه ای متنفر شدم که هرگز دیگه همچین کاری نکنم، شده تصمیم اشتباه بگیرم و پاش بایستم بهتر از این هست که خودم تصمیم نگیرم، تاثیر کتاب رابرت کیوساکی و نوشته هاش در مورد تصمیم های اشتباه و هم چنین مقالاتی که در زمینه موفقیت میخوندم باعث شد که توی این حوزه یه تصمیم قاطع بگیرم، بعدها که فایل استاد در مورد استخاره رو دیدم به خودم گفتم ببین همین بود، توی اون فایل و دوره هدف گذاری خیلی استاد در این مورد صحبت کردن به خودم میگفتم بین تصمیم نگرفتن چه بلایی سرم آورده بود، شده بودم مثل برده ها، بعد از اون جریان کلی تصمیم اشتباه داشتم، همشون باعث شد من به مشکلاتی برخورد کنم که توی اونها کلی درس یادگرفتم.
این سوال توی وجودم شکل گرفت که قوانین ی که استاد ازش صحبت میکنند چی هست؟
با خوندن نظرات بچه ها و موفقیت های که کسب کردن ترقیب شدم و کل محصول هدف گذاری و تند خوانی رو قبل از جلسه دوم قانون آفرینش خریدم و گذاشتم کنار تا توی قانون آفرینش به جایی برسم بعد برم سراغ هدف گذاری و…
همزمان با جلسه اول و دوم قانون آفرینش به فایل های دیگه هم گوش میدادم، به خاطر اینکه دیگه پولی نداشتم نتونستم مابقی محصول آفرینش رو بخرم. حتی پول خرید این محصولات رو نیز جذب کرده بودم؛ به فایل های نرم افزار دستورالعمل ثروت سایت گوش می دادم.
من هنوز دونبال جواب بودم، از مدت ها قبل تر فهمیده بودم افکار مزاحم ی که دارم باعث میشه نتونم تمرکز کنم رو اهدافم، خیلی سعی می کردم که افکارم رو کنترل کنم و به این گفته استاد که اتفاقات بد رو مرور نکنم عمل کنم. اما هر بار شکست می خوردم گاهی یه روز کامل از صبح تا شب تمام اتفاقات بدم رو مرور می کردم و حتی شده تا یه هفته یه موضوع ذهنم رو درگیر می کرد و بعد دوباره حالم بد میشد. هنوز به طور کامل نتونسته بودم تمرکزم رو از روی دیگران بردارم، یه روز از روزهایی که تمرکزم روی رفتار پدر و مادرم بود متوجه شدم من و مادرم هر دو یک بیماری مشابه رو داریم با یک رفتار مشابه و طرز فکر مشابه و حرف های مشابه در مورد اون مریضی، نتیجه این همه تشابه باعث شده بود هر دومون از یک بیماری سالها رنج ببریم و با این طرز فکر که باید تحمل کنیم نمیشه کاری کرد و…
توی دوره هدف گذاری از استاد یادگرفتم که کلام قدرت بسیار عجیبی داره، من همش در مورد مریضی، نامردی های که در حقم شده و آدمهایی که بهم بدی کردن و هزاران چیز منفی دیگه صحبت میکنم، نمی تونستم زبانم رو کنترل کنم.
بعد فایل های توی سایت با عنوان آرامش در پرتوی آگاهی قسمت اول و همین طور قسمت های بعدی رو شروع کردم به گوش دادن، به طوری که من یه نصف روز حتی یه روز کامل فقط به اون ترک گوش میکردم و سعی میکردم به آرامش برسم.
این سوال توی ذهنم ایجاد شده بود که چطوری با استفاده از این قانون به سلامتی دست پیدا کنم.
تا اینکه توی مجموعه رایگان آرامش در پرتوی آگاهی موضوع سلامتی عنوان شد، ساعت ها و حتی چندین روز پیاپی داشتم به اون فایل گوش می دادم و یکی دیگه از سوال هایی قدیمی که سال های پیش توی ذهنم بود رو باز به یاد آوردم، سال ها پیش چند تا برگه جدا شده از یک کتابی در زمینه عرفان به طور اتفاقی به دستم رسیده بود، نمیدونم از کجا اما مهمترین چیزی که توی اون برگه ها ذهنم رو به خودش مشغول کرده بود دعایی از حضرت ابراهیم بود (نمیتونم دقیق اون متن رو به خاطر بیارم اما پاراگرافی بود با این مزمون که) : ” خدایا از تو شفا میخوام، می دانم که مریضی ام تقصیر خودم هست اما دوا پیش توست”
سال ها به خودم می گفتم چرا حضرت ابراهیم این طوری با خدا دعا میکنه، روی چه حسابی این حرف رو میزنه، سعی کرده بودم چند تا جواب قانع کننده براش پیدا کنم اما اون جوابی که باید نبود، مگه مریضی دست خدا نیست، شاید اینطوری داره میگه که خدا بهش رحم کنه یا از روی ادب داره این رو میگه و یا…………
این موضوع خیلی روی من تاثیر گذار بود تا حدی که از گوش دادن به فایل های آرامش در پرتو آگاهی سیر نمی شدم بعد ها از قسمت نظرات عقل کل یا نظرات سایت و یا شاید هم سرچ توی اینترنت با کتاب قانون شفا آشنا شدم.
این کتاب واقعا برای من معجزه بود، شروع کردم به گوش دادن این کتاب و انجام تمریناتش به شیوه ای که کتاب گفته بود، بعد از مدت کوتاهی حالم خیلی خیلی خوب شد و هر روز بیشتر و بیشتر حالم خوب میشد و درد و مرض و ناراحتی هایی که داشتم ازم دور میشد، باور کردم که این کتاب و این طرز نگرش حقیقته، پیش خودم می گفتم این همون چیزی هست که استاد می گفت، این همون دعایی بود که حضرت ابراهیم میکرد، این معنا و حقیقت همون دعایی هست که سال ها نمی تونستم درک درستی ازش پیدا کنم.
من نیاز داشتم به بخشیدن خودم و آدم های دیگه. کم کم به درک درست تری از بخشش دیگران که استاد توی دوره قانون آفرینش می گفت به وسیله کتاب قانون شفا رسیدم. من شروع کردم به یادآوری افرادی و بخشیدن اون ها به بهترین شیوه ممکن که توی کتاب گفته شده بود.
رفته رفته بعد از چند ماه اینقدر حالم خوب شد که حتی دیگه پیگیر عمل هم نشدم. با مراعات کردن و با انجام تمرینات کتاب و باورهای درست و بخشیدن صحیح و اصولی آدم ها تونستم به احساس خوب برسم، خصوصا کنترل زبانم و صحبت نکردن در مورد بیماری و تا حدودی پرهیز از افکار بیماری زا تونستم به معنای واقعی سلامتی رو بیشتر حس کنم.
تا افکار بیماری زا میومد سراغم سعی میکردم ازشون به هر روشی شده دوری کنم، با گوش دادن به موسیقی با صدای بلند، هرچیزی که به ذهنم می رسید، حتی شد به زور می خوابیدم که دیگه فکر منفی نکنم، تا زبانم به گله و شکایت باز می شد سعی میکردم از اون موقعیت فرار کنم برم یه جای دیگه یا حداقل سکوت کنم.
برای اینکه کارم رو راه اندازی کنم نیاز داشتم به سرمایه اولیه این باور سرمایه اولیه نمی گذاشت اون پیشرفتی که دوست دارم رو بکنم به کمک فایل های رایگان این سایت تونستم باورهای غلطم رو در این زمینه شناسایی کنم و تونستم به این ایمان برسم که میتونم بدونم سرمایه اولیه کسب و کاری رو راه انداخت و همین موجب شده بود که سایت فروشگاهی بزنم، بدون سرمایه اولیه، بدون هزینه هاست و دامین.
یکی از اهدافم راه اندازی سایت فروش بود ، طوری شد که یک فروشگاه اینترنتی رو بدون هیچ هزینه ی راه اندازی کردم، اصلا باورم نمیشد که به این راحتی میشه سایت راه انداخت، چون قبلا وب سایت داشتم و اون زمان دسترسی به درگاه های بانکی خیلی سخت و تا حدودی غیر ممکن بود و میتونم بگم هیچ بانکی نبود که درگاه بانکی ارائه بده. اوایل هیچ خبری از پول نبود کم کم درآمدم توی این زمینه بیشتر و بیشتر شد، اما چون باور داشتم که توی تابستون دیگه دانشجوها کم میشند و دانشگاه نمیرند پس کسی نیست که از من چیزی بخره درامدم باز دوباره کم شد.
دوره هدف گذاری رو خیلی قبل تر شروع کرده بودم اوایل دوره همه چیز خوب و عالی بود و کلی داشتم از دوره لذت می بردم و اهدافم رو می نوشتم و تمرین ها رو انجام میدادم، که اواسط دوره سوالی رو استاد پرسید که من احساس گناه داشتم، به یادآوردم چیزهایی که لازم بود رو سعی کردم اقدامات لازم رو انجام بدم تا بتونم از این احساس دور بشم، اما یک موضوع آزار دهنده دیگه نیز باعث می شد من احساس خوبی نداشته باشم، خیلی سعی کردم که از این احساس دور بشم ولی نمی تونستم، کتاب قانون شفا تونست بهم کمک کنه.
اون احساس گناه باعث شد که نتونم سری اولی که داشتم از دوره هدف گذاری استفاده میکردم به خواسته ام برسم، اینقدر احساس گناه توی وجود من زیاد بود که نمی تونستم تمرکز درستی رو فایل ها بزارم و تا حدودی سرسری فایل ها رو تموم کردم چند وقت طول کشید تا بتونم اقدامات لازم رو یکی یکی طبق یه برنامه مشخص انجام بدم، و بر این حس غلبه کنم، نشستم باز دوباره کل دوره رو از اول دیدن و خط به خط گفته های استاد رو نوشتن، چون ذهنم خیلی درگیر سرمایه گذاری بود نمی تونستم به خواسته های مهم تر ام فکر کنم، برای همین دیدم تا من توی سرمایه گذاری به اون نقطه ای که باید نرسم نمیتونم به این یکی خواستم برسم، شروع کردم هدف گذاری برای یادگیری درست سرمایه گذاری و با استفاده از اهرم رنج و لذت و رسیدن به نقطه عطف تونستم به این هدف ام برسم.
توی اون دوران شروع کردم به خوندن کتاب قانون توانگری که توی نظرات سایت معرفی شده بود، خیلی بهم کمک کرد تا احساس آرامش بیشتری از لحاظ مالی پیدا کنم.
همزمان با نرم افزار سایت پیش می رفتم و روی خودم کار می کردم، تمام روز رو وقت داشتم تا اون چیزی رو که میخوام انجام بدم، با چیزهایی که اونجا یاد گرفتم تونستم از سرمایه گذاری هام نتیجه های بهتری بگیرم از سود 20 الی 50 هزار تومان برسم به سود 2 میلیونی و ماه بعدی اون 4 میلیون، اما خیلی از باورهایم اشکال داشت و تا حدودی احساس گناه و یک اشتباهی رو انجام دادم که حتی همون موقع هم به خودم گفتم چرا حواست رو جمع نکردی، شروع کردم به ادعا کردن برای چند نفری.
یاد گرفتم که دیگه همون جوری که استاد توی دوره هدف گذاری گفتن هرگز ادعا نکنم، هرگز ادعا نکنم، هرگز ادعا نکنم، من دچار این اشتباه شدم اما درس سختی از این قضیه گرفتم به یکباره قسمتی از سرمایه هام رو از دست دادم. اون موقع ای که داشتم ادعا میکردم هنوز به یک آرامش درونی نرسیده بودم.
باز هم مطالبی که توی دوره هدف گذاری یاد گرفته بودم رو به خودم یاد آوری می کردم، توی این فکر بودم همیشه از خودم سوال میکردم تا اینکه یک کلیپی رو توی اینترنت پیدا کردم در مورد اشخاصی که تونسته بودن بدون سرمایه اولیه و داشتن پشتوانه به درآمد های میلیاردی برسند، این کلیپ اینقدر بهم انرژی داد که گفتم من هم میتونم. بعد از چند روز یک ایده واقعا پول ساز به ذهنم رسید که من هم میتونم با انجام اون به سرمایه اولیه مورد نیازم برسم، اون رو نوشتم توی دفترچه اهدافم تا بعدا برم انجامش بدم.
چند روز بعد یک آگهی دیدم، زنگ زدم بهشون و آدرس گرفتم رفتم، من برای کار دیگه ی رفته بودم اولش نمی خواستم برم جلو چون اون کار اون چیزی نبود که من به خاطرش اومده بودم، به خودم گفتم بزار بهونه نیارم ببینم چی میشه، در حین مصاحبه طرف مصاحبه کننده داشت دقیقا افکار و همون چیزی رو که من بهش قبلا فکرکرده بودم تکرار می کرد، انگار یکی دیگه داشت از زبون خودم صحبت می کرد، این همون کاری بود که من باید یاد می گرفتم تا به خواسته اصلیم برسم، از فردای اون روز کار رو شروع کردم و تا دو هفته کار می کردم اما یه خواسته قوی بهم می گفت بسه اون چیزی باید از این کار یاد می گرفتی رو یاد گرفتی، بعد از دو هفته خیلی محترمانه همکاری ما با هم تموم شد، اولش یکم ناراحت شدم اما در عرض چند ثانیه یه آرامش خاصی داشتم چون می دونستم به اون چیزی می خواستم از این کار یاد بگیرم رسیدم، هرچند من می خواستم همکاریم رو بیشتر ادامه بدم و توی اون کار تجربه بیشتری کسب کنم و خودم رو بیشتر به چالش بکشم برای یادگیری اما شرایط طوری پیش رفت که همکاری ما تموم بشه، بعد با خودم سوالاتی که استاد توی دوره هدف گذاری یاد داده بودند رو تکرار میکردم که این مشکل میخواد به من چی رو یادآوری کنه، چی رو بگه؟
بعد از چند ساعت یا دقیقه متوجه شدم مثل کار قبلیم این کار رو هم جذب کرده بودم، من توی دفتر اهدافم نوشته بودم برای رسیدن به خواسته اصلیم نیاز به یک همکاری یک الی دو هفتگی بازاریابی مرتبط با کارم دارم و حالا بدستش آورده بودم همون طوری کم من میخواستم یک همکاری کوتاه مدت پر از تجربیات جدید که از من یه آدم دیگه ساخت، دیدگاه من رو کلا نسبت به موفقیت توی کارم عوض کرد و کلی ایده و شجاعت بهم داده که برای هدف بزرگ ام استفاده کنم.
بعد از خاتمه همکاریم شروع کردم به گوش دادن دوباره کتاب راهنمای درون، دیدم تا حدود زیادی موفق شدم که پارو هام رو کنار بزرام و هنوز باید روی خودم کار کنم.
اما هنوز یک نوع شک یا سوال توی ذهنم در مورد قوانین بود نمی تونستم درک درستی از سیستم که استاد میگن داشته باشم که به تازگی با دیدن فایل رایگان تئوری مدارها و همچنین با خواندن کتاب چگونه فکر خدا را بخوانیم شک ام برطرف شد و جواب خیلی از سوال هام رو گرفتم، خیلی خوشحالم از اینکه به این آگاهی دست پیدا کردم، مثال هایی که می زدن خیلی کمکم کرد تا تصویر شفاف تری از موضوع پیدا کنم.
نمیدونم این رو باید گفت یا نه، من خیلی پیش تر از قدرت سوال کردن استفاده میکردم بدون اینکه از قدرت اون خبر داشته باشم، برای برنامه ریزی اهدافم و همچنین رسیدن به حقیقت خیلی از اون استفاده کردم، اگر کل این مطالبی که تایپ کردم رو بخونید می بینید که زیاد در مورد سوال نوشتم، جوری شده بود که من سوال میکردم بعد توسط یک کتاب یا یه جمله به جوابم نزدیک تر میشدم، انگار جهان تمام کارش رو ول کرده جواب منو بده، طوری که گاهی من سوال می کردم بعد می دیدم استاد یه فایل جدید گذاشتن که جواب سوال من هست توی که انگاری استاد کار و زندگیش رو ول جواب منو بده.
چند وقت پیش فیلم زیبای پله محصول سال 2016 رو می دیدم، داستان زندگی اون خیلی ذهنم رو درگیر کرده بود، چطوری یک نفر باعث شده تا کشور برزیل به این همه پیشرفت توی ورزش دست پیدا کنه، چطوری متفاوت بودن و پا فشاریش باعث شده برزیل توی خیلی از رشته های ورزشی حرفی برای گفتن داشته باشه بعد همین اواخر داشتم به المپیک و خصوصا وزنه برداری فکر میکردم و اینکه رضازاده هم همین کار رو برای وزنه برداری کرده؛ اگر توی وزنه برداری اینقدر پیشرفت کردیم به خاطر این بوده که یکی مثل حسین رضا زاده اومد و مثل پله کاری کرد که بقیه هم باور کند، همین طور خانم کیمیا علیزاده که تونست اولین مدال بانوان ایران رو توی المپیک کسب کنه راه رو باز کرد برای بقیه خانم ها، بعد از چند روز توی فایل آخری استاد در مورد حسین رضا زاده و داستان اون صحبت میکرد، تا حالا چندین بار از این موارد پیش اومده.
چیزی که فراموش کردم بنویسم این بود که خیلی فیلم های انگیزشی می بینم، طوریکه گاهی اوقات خودم رو جای اون شخص تصور میکنم و رنجش رو احساس میکنم و بعد با پیروزی هاش خوشحال میشم و اشک شوق می ریزم انگار که خودم به اون موفقیت دست پیدا کردم. این به من خیلی قدرت میده تا اهدافم رو دونبال کنم.
یکی دیگه از چیزهایی که جدیدا خیلی بهم کمک میکنه استفاده از نرم افزار برای قرار دادن اهداف جلوی چشم هست، از نرم افرازهای برنامه ریزی استفاده می کنم و برنامه ریزی چند ماهه رو توش درست کنم بهم همیشه توی کامپیوتر و گوشی اهدافم و برنامه ریزیم رو یادآوری میکنه، همون جوری که از دوره هدف شناسی یادگرفتم با کمک این نرم افزار همیشه اهدافم جلوی چشم هست، توی صفحه دسکتاپ تصویر برتامه هفتگی ایم رو گزاشتم، در و دیوار رو پر کردم از نوشته هایی که منو یاد اهدافم بندازه.
فایل های صوتی رایگان و کتاب های صوتی رو اینقدر گوش میدم که مثل آهنگ رفته توی مخم، مثل اونها حرف میزنم و فکر میکنم.
تو این مسیر هر چه جلوتر می رفتم می دیدم از اوضاع بدم گرفته تا کارم رو خودم جذب کردم، خودم انتخاب کردم و حتی خودم در مورد اون کار صحبت میکردم و خود میخواستم که کارم به اون صورت باشه، اون خانمی که باهاش آشنا شدم رو خودم جذب کردم، واقعا خودم از خدا خواسته بودم که همچین کسی رو جلوی راهم قرار بده، حتی در مورد قیافه اون شخص تجسم هم میکردم، مریض ایم رو خودم برای خودم ایجاد کرده بودم همش در موردش فکر میکردم که نکنه فلان بشه، همیشه وقتی به بی پولی نزدیک می شدم یه پروژه رو جذب می کردم و از خدا میخواستم. که یه پروژه بهم بده تا پولی بدست بیارم، تجربه بازاریابی که مدت ها جزء خواسته های من بود رو خودم جذب کردم.
رنج بیماری و نداشتن حال خوب این قدر به من فشار آورد که موجب شد من به خواسته درونیم که سالها خاک میخورد دوباره فکر کنم و با یادآوری از زیر خاک بکشم اش بیرون و رنج نرسیدن بهش منو به جایی رسوند که توی آخرین لحظات زندگی فقط فکر رویای که از دوران دانشگاه براش تلاش کرده بودم و فقط امید به انجامش باعث شد دوباره به زندگی برگردم و به نحوه کار کردن و زندگی کردن شک کنم و به خاطر سلامتیم نحوه کارکردنم رو عوض کنم و مطالعه کنم در مورد رویاهام. یادم میاد توی اون دوران سخت همیشه امید داشتم که اوضاع خوب میشه، این جمله از استیو جابز رو همیشه پیش خودم یادآوری میکردم که هر روز میرفته جلوی آینه و به خودش میگفته اگر امروز آخرین روز زندگیش باشه چیکار میکنه، من که تام دم مرگ رفتم دیگه نهایتش مرگه دیگه.
یک سوال و یه خواسته قلبی همیشگی برای یافتن حقیقت موجب شود با اشتیاق فراون شروع کنم به مطالعه حقیقت و خودشناسی و درک بیشتری از قوانین جهان هستی، ساعت ها بشینم فکر کنم و ساعت های متمادی شده فقط یه فایل صوتی استاد رو گوش بدم، گاهی تا چند روز پیاپی یک فایل 10 دقیقه ای رو از صبح شروع میکردم به گوش دادن تا شب، هنوز خیلی باید توی این حوزه کار کنم.
اگر نوشته های بالا رو یه مروری کنید می بینید که کلی باورهای اشتباه داشتم که تونستم با کمک فایل های رایگان و کتاب هایی که دوستان توی سایت معرفی می کردند اونها رو شناسایی کنم و باورهای جدید رو جاش جایگزین کنم. این قدر به فایل ها گوش میکردم که انگار وحی منزل هست، این سایت و فایل هاش همون جوابی بود از خدا میخواستم تا راه حقیقت و درست رو بهم نشون بده. اینقدر جرات کنم که افرادی که بدترین بلاهای ممکن رو توی زندگی سرم آورده بودند ببخشم و از ته قلب براشون آرزوی خوشی، سلامتی، ثروت بی نهایت مالی و کلی چیزهای خوب بخوام.
به تازگی برای بار چندم دیدن دوره هدف گذاری و نت برداری کردن از آن برای هدف بعدی رو تموم کردم. محصول هدف گذاری به قدری خوب هست که با گوش کردن چند بارش باز هم چیزی برای یادگیری داره
یکی دیگه از اهدافم این هست که هرچه زودتر بتونم بقیه محصولات این سایت رو بخرم و بشینم تمرین هاش رو انجام بدم.
بعد از آشنایی با این سایت اوضاع خیلی تغییر کرده گاهی باور پذیر نیست.
که از جذب وسایل کوچیک گرفته تا درخواست کمک از دیگران طبق آموزش های جلسه دوم قانون آفرینش و افرادی که بدهکار بودند سریع بدهی شون رو پرداخت کردند.
درخواست از کائنات برای آسون شدن اهداف طوری که یه کاری رو که فکر میکنم باید 2 روز زمان بزارم تا تمومش کنم توی یه نصف روز تمومش میکنم، درخواست و سوال اینکه چطور از این راه ارزان تر موجب شده چیزهای رو جذب کنم با کلی تخفیف و حتی گاهی مجانی.
اما از همه اینها مهم تر سلامتی، آرامش و خودشناسی هست که بهش رسیدم، من تا سال پیش کوچک ترین موضوع اینقدر حالم رو بد می کرد که تا 2 هفته حالم گرفته بود و باید 2 هفته به خودم تلقین می کردم تا حالم خوب بشه، اما الان خیلی سریع در عرض چند ثانیه و گاهی نهایتا کمتر از 2 ساعت حالم خوب میشه. اینکه خداوند بهم لطف کرده بتونم تا حدود زیادی افکار منفی و ناخوشایند رو از ذهنم بیرون کنم اینقدر حالم خوب شده که احساس میکنم اون انرژی پایان ناپذیر دوران کودکی و دانشگاه، اون شور و شوق باز دوباره بهم هدیه داده شده. از بابت این موضوع سپاس گذارم.
از خداوند به خاطر سلامتی، آرامش، آگاهی و درک بیشتر سپاس گذارم، سپاس گذارم، سپاس گذارم.
از خداوند به خاطر همه چیزهایی که بهم داده، به خاطر امیدی که توی سخت ترین شرایط به دلم انداخته و جوابم رو داده سپاس گذارم، سپاس گذارم، سپاس گذارم.
نظر خانم شب خیز مرا یاد خاطره ای انداخت مربوط به خیلی سال پیش که در آن خیلی زیبا یکی از آیات الهی متجلی شده بود. تقدیم به شما …
چند دفعه که رفته بودم پمپ بنزین نزدیک خانه ام که به تازگی اسباب کشی کرده بودیم ، با کارگر آن جا آشنا شده بودم و یواش یواش رفیق شدیم.
یه روز دیدمش خیلی خوشحال بود بهش گفتم ها مهدی چی شده خیلی خوشحالی؟ گفت خدا بهم به دختر داده اسمش گذاشتم ریماس. گفتم ریماس یعنی چی؟ گفت یعنی درخشان مثل آب الماس.
خلاصه خیلی بهش تبریک گفتم و گفتم خدا رحمتش را بهت ارزانی کرده است چون از قدیم میگن دختر رحمت خداست و پسر نعمت خدا و ده هزار تومان بهش هدیه دادم. خیلی جا خورد می گفت تو تنها مشتری هستی که باهام با احترام رفتار می کنی و خیلی خوشحال شد و خیلی تشکر کرد.
نگاه به ساعتم کردم دیدم نزدیک اذان مغرب بود مستقیم رفتم مسجد محل.
بعد از نماز یکی از بچه ها اومد و یه پاکت نامه داد بهم و گفت این هم حق الزحمه کلاس های قرآن.
آخه چند وقت پیش یه دوره آموزش کلاس روخوانی و تجوید برای بچه های مسجد گذاشته بودن که من هم افتخار داشتم به عنوان معلم درخدمتشون باشم.
گفتم نه من که فی سبیل الله اومده بودم بالاخره با اصرار قبول کردم.
بعد که اومدم خونه پاکت رو که باز کردم به نظرتون چقدر تو پاکت بود. آفرین دقیقا 10 برابر یعنی 100 هزار تومان.
ترجمه : هر کس کار نیکى بیاورد، 10 برابر آن پاداش خواهد داشت، و هر کس کار بدى بیاورد، جز مانند آن جزا نیابد و بر آنان ستم نرود.»
———
یک ساعت هم طول نکشید …
چقدر خدا و حضورش و قوانینش را دیده ایم اما متوجه نشدیم نمی دانم! به راستی چقدر؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
خدایا غفلت هایمان را به توجه و حضور مبدل فرما و ما را جزء هدایت شوندگان و بندگان مخلص خود قرار بده آنانکه نه ترسی بر آن ها هست و نه اندوهی.آمیـــــــــــــن …
نمیدونید دیدن هربار اسم شما علی جوان بالای کامنتا چه حس نابی رو در من بیدار میکنه
قلبم بهم گفت که ازتون همینجا تشکر کنم برای این همه احساس خوب …
روح و قلب من این روح دریایی شما رو حس میکنه و تحسین تون میکنه
ان شاالله که در هر کجا هستید سالم و تندرست باشید
الان معجزه ی نوشتن درک میکنم که استاد این همه تاکید دارن چرا که یک کامنت شما سالهای قبل الان حس بی نظیری رو بیدار کرده که اصلا نمیدونم اسمش رو چی بگذارم ..
من بعد از کنکورم دیگه هدف خاصی نداشتم با اینکه دانشگاه دولتی قبول شدم اما مدتی بعد. افسردگی گرفتم و سلامتیمم تحت تاثیر قرار گرف. وقتی با استفاده از فایلهای شما احساس گناه از خودم دور کردم و عزت نفسم زیاد شد و الان خیلی خیلی حال روحیم بهتره و سلامتیمو بدست آوردم.
یه ماهی میشه که کار خودم شروع کردم و امیدوارم بتونم دوره هاتون تهیه کنم و به بقیه رویاهامم برسم. حال امروز من با پارسالم قابل مقایسه نیست. من با دیدن الگو هایی که تو سن کم موفقیت مالی بدست آوردن خیلی امکان پذیرتر دیدم ثروت رو. که یه دختر جوان چطور میتونه از شروع کنه و موفق شه . بخاطر همین باعث شد ایده هامو جدی بگیرم. امیدوارم بیام بازم از نتایج براتون بگم. استاد لطفا همین راه ادامه بدید عاشقتونم.️
بنام خداوند عزیز و حکیم من 33 سالمه و در آذر ماه سال 1393 با این سایت وقتی که داشتم تو اینترنت در مورد روشهای موفقیت جستجو میکردم آشنا شدم .من دارای تحصیلات لیسانس در رشته الهیات از دانشگاه آزاد هستم و دارای پروانه وکالت پایه یک دادگستری هستم. در سال 1392 موفق به گرفتن پروانه وکالت دادذگستری شدم و چون از لحاظ مالی هیچ سرمایه ای نداشتم و تنها یک فارغ التحصیل که پروانه وکالت داره و هیچ آشنا و دوستی که بتونم پیشش کار وکالت رو یاد بگیرم. پس با داشتن پروانه وکالت فقط یه بیکار بودم (همین) و به همین خاطر قربانی فردی شدم که وی در کمین وکلای جوانی بود که با داشتن روابط خودش در دادگستری (چون خودش پروانه وکالت نداشت و به اصطلاح کار چاق کن بود) و فقط پول و رابطه داشت و از مدرک و پروانه وکالت وکلای جوان بی پول سو استفاده کنه و متاسفانه من هم یکی از اون موارد بودم و قربانی شدم و بعد از چند نمونه کار متوجه این موضوع شدم و با وی قطع رابطه کردم و تو روحیه کاری من تاثیر بدی گذاشت و دید منو به این حرفه بکلی تغییر داد و من از از این حرفه به این دلیل و دلایل دیگه بدم اومد و تصمیم گرفتم برای مدتی نزد یکی از اقوامم در حرفه ای دیگه کارگری کنم و از اون محیط مسموم فاصله بگیرم و آرامشی همراه با کسب درامد داشته باشم و این اتفاق در مهر ماه 93 بوقوع پیوست.
دوماه بعد با سایت آشنا شدم و با فایلهای رایگان خیلی انرژی گرفتم و خیلی دوست داشتم که بسته روانشناسی ثروت رو تهیه کنم ولی پولشو نداشتم و تشنه این بودم که اونو تهیه کنم تا اینکه یه روز توی انبار متوجه مبلغی پول (دقیقا هزینه خرید بسته روانشناسی ثروت) شدم و واقعا شگفت زده شده بودم چون کسی حتی از موضوع آشنایی من با سایت عباسمنش و قیمت خرید بسته و خلاصه این مباحث اطلاعی نداشت . چند روزی اطلاع رسانی کردم که شاید صاحب اصلی پول پیدا بشه ولی انگار پول صاحبی نداشت و از طرف خدا اومده بود تا من بسته روانشناسی ثروت رو تهیه کنم یک هفته بعد به دفتر مرکزی گروه تحقسقاتی عباسمنش در تهران مراجعه کردم و بسته روانشناسی ثروت رو تهیه کردم و ذوق عجیبی داشتم و خیلی خیلی خوشحال بودم.
با انجام تمرینات بسته روانشناسی ثروت و فایلهای رایگان سایت موفقیت های عظیمی در زندگی من شکل گرفت.خلاصهای از موفقیت های کسب شده من از طریق آشنایی با سایت بدین طریق است:
1-ترک عادت هر روز رفتن من به امامزاده ای در شهرمان (حدود 7 سال) طوری ککه اگه یه روز اونجا نمی رفتم اعتماد بنفسی نداش
تم و احساس میکردم بدبیاری میارم.که با تماشای فایل های رایگان این عادتم ترک شد.(فایل (شعری از پابلو نرودا) و فایل ( نوشته هایی از ملاصدرا)
2-ترک رابطه با دوستی که سال ها با وی دوست بودم ولی همیشه از ابتدای دوستیمان احساس میکردم که وی استقلال من را به خطر انداخته و به نوعی من برده وی شده ام و اختلاف سلیقه های بنیادین با هم داشتیم و از این دوستی عذاب میکشیدیم چون وی از لحاظ مالی از من خیلی غنی تر بود و تحصیلات بالاتری داشت و روابط قوی تری رو دارا بود من احساس میکردم که توسط وی می توانم به شغل خوب و درامد بالایی برسم ولی در چندین سال رفاقتمان اثری از آن را مشاهده نکردم و مدام وعده و وعید می داد . تا اینکه یک روز به دلیل یک اختلاف . او تصمیم گرفت که دوستیمان قطع شود و من یکدفعه احساس کردم بی یاور و بلی پناه شده ام و بشدت نگران آینده ام شدم طوری که تمام شب رو ناخود آگاه گریه میکردم و یکدفعه بهم الهام شد که فایل رایگانی از استاد بدین مضمون که (فقط روی خدا حساب باز کن) رو نگاه کنم چون قبلا اونو دیده بودم و با تماشای اون فایل آروم گرفتم و چندین بار اونو نگاه کردم طوری شد که بهم الهام شد که دیگه روی احدی حساب باز نکنم و فقط روی خدا حساب باز کنم و دیگه اون رابطه رو فراموش کردم و آرامشی در من حاصل شد.
3- دربسته روانشناسی ثروت توسط فایل اهرم رنج و لذت من عادت های بد زیادی مثل سیگار کشیدن حتی بصورت تفننی و عادات ناپسند دیگه ای رو که داشتمو ترک کردم.
و با هر بار نگاه کردن هر فایلی ار بسته روانشناسی ثروت باور های جدید در من تقویت میشود و انرژی میگیرم طوری که در مدت یکسال آشنایی با بسته موفقیت های کاری بسیار خوبی در حرفه خودم در من شکل گرفت و قبول دارم که بعضی از موفقیت ها و به عبارتی موفقیت کلی در من نیاز به گکذشت زمان دارد طوری که هم اکنون من تازه متوجه برخی از حرف های استاد در بسته روانشناسی ثروت می شوم و قبلا فقط اونهارو میشنیدم ولی نه به این عمیقی که الان اونارو درک میکنم و با تمام جود اونارو پذیرفته ام مثل اینکه :دنبال عشقت برو شده هر کاری باشه و به حرف مردم و یا به باکلاس بودن شغلم توجهی نکنم .اگه دوسش ندارم و ازش لذتی نمی برم بزارمش کنار . و یاد گرفتم که برای رسیدن به موفقیت باید کمی صبر کنم .
دیشب همسر گلم یکدفعه یادش آمد که فردا جهت یک سری امور اداری نیاز به عکس داره آن هم ساعت 8 صبح باید مدارک را تحویل بدهد تا مسئول مربوطه به آموزش پرورش ببرد ولی فراموش کرده است.
با عجله رفتم به عکاسی برای ظهور مجدد ولی بسته بود و چون دیر وقت بود عکاسی دیگری هم باز نبود که عکس مجدد بگیریم.
خیلی ناراحت بود و من هم دیدن ناراحتیش برام سخت بود. گفتم غصه نخور فردا ساعت 8 عکست در دستت است.
نگاه معنا داری بهم کرد و گفت شوخی نکن آن موقع صبح هیچ عکاسی باز نیست.
به خدا گفتم اوس کریم چاکرتیم من نمی تونم ناراحتی همسر خوبم را ببینم یه کاری کن که فردا عکاسی زود بیاد و پرونده ها را هم دیرتر ببرند آموزش و پرورش.
نکته : ولی میدونستم که باید آرامش خودم را حفظ کنم و آرام بخوابم مثل اینکه قول عکس ها را بهم داده اند.
تمام مسیر فردا و اتفاقاتی را که قراره بیفتد، در ذهنم مرور کردم تا آنجا که لبخندی از رضایت بر لبانم نشست و به خواب خوشی فرو رفتم.
فردا همانگ کردم که کمی دیرتر به مدرسه می آیم و رفتم عکاسی.
به نظر شما چی دیدم؟
آخه این سوال داره آقای جوان؟ درسته دوستان عکاسی باز بود!!!!!!!!!!!!!!!!!!
رفتم سلام کردم و بلند بلند برای سلامتی و ازدیاد روزیش دعا کردم که زود اومده مغازه.
همان طور که از شور و هیجانم تعجب کرده بود گفت: امروز کار داشتم و استثنائا زود اومدم.
عکس ها را گرفته و رفتم مدرسه همسرم و بخدا قسم راس ساعت 8 عکس ها را محکم گذاشتم تو دستش و بهش گفتم دیشب چی گفتم؟
او هم گفت هنوز مسئول نیومده …
لبخند زیبایی بر لبانش نشست و بهش گفتم که این لبخند تو را با همه دنیا عوض نمی کنم.?
???????????
خدا سپاسگزارم هم از تو و هم از بنده مخلصت «سید حسین عباس منش»
آقای جوان دوست بزرگوار چه قدر سعادتمند هستید که اعضای خانواده ی عزیزتان همراه و همفکر شما هستند استاد عباس منش می فرمایند اگر تعداد بیشتری از یک خانواده مثبت گرا باشند موفقیت سریعتر و آسانتر حاصل می شود زیرا میزان فرکانس ها قویتر می شود سلام بنده را هم به همسر گرامیتان برسانید امیدوارم سال های سال در کنار یکدیگر خوشبخت و سعادتمند باشید
آفرین و احسنت بر ایمان شما. نمیدانم چطور این اتفاقات می افتد ولی بارها آن را تجربه کرده ام. امیدوارم من هم توفیق داشته باشم همسری دوست داشتنی باشم… البته مجردم دعام کنید…
چه با شکوه است بودن در جمع انسان هایی که خود مرواریدند ولی از روی خضوع کلامی به مهربانی لبخند فرشته ها و بوی گل های داوودی تقدیم دوستان می نمایند و شما دوست خوبم مصداق خوبی برای این تعبیر هستید.
««« از لحاظ مالی واقعا من پاشنه اشیل های زیادی داشتم ودارم که خیلی باید روش کار کنم اما خب نتایجیم گرفتم من کار مورد علاقمو شروع کردم وقتی با استاد اشنا شدم تخصصشو یاد گرفتم وازش پول ساختم یک سال تو همون سر کار میخوابیدم جایی نداشتم حتی خیلی وقتها غذا برای خوردن و….اما الان خونه گرفتم برا خودم خرج زندگیمو میدم مسافرت میرم برا خودم خرج میکنم خیلی از چیزهایی که دلم میخواست رو خریدم وبه خیلی از خواسته های کوچیکم رسیدم »»»»
سلام و درود فراوان دوست باارزشم ، خوشحالی همراه با بغض دارم از آغاز ضاینکه کاملا درکتون کردم شرایط روحی نابسامانی که در گذشته داشتید چون من هم داشتم اما به لطف منت الله هدایت شدم ؛؛؛ ببینید اینکه گفتید منت واقعااا منّت به معنای واقعی هست و من واقعا نمیدونم چطور شکرگزار این رحمت بی انتهای خداوندیم باشم و حق کلام را شما به من آموختید سپاسگزارتونم …
و بعد از این بابت پاشنه آشیلی که فرموده اید واقعااا موفقیت بسیااار بزرگی هست این دستاوردها بهتون تبریک میگم که به شغل مورد علاقه ای دست پیدا کردید و در زمانی کوتاه تونستید موفقیت های مالی مثل خونه داشته باشید
من خودم شخصا بسیار میخواهم تا این قوت و اقتدار و آزادی مالی رو بدست بیارم و عمل گرا بشم ، هدایت بشوم عمل کنم ، اینکه بتونید در کار مورد علاقه تون جای خواب هم داشته باشید خیلی خوبه واقعا ، من از خدامه کار مورد علاقه م رو در جایی شروع کنم و حتی شب و روز همونجا بمونم تا به نقطه با ثباتی برسم از لحاظ مالی این ها اصلا موفقیت های کمی نیست که هر وقت بخواهید سفر بروید خونه داررریییددد واقعا دست مریزاد به دوستانی که توانستند با این دوره های ارزشمند به این استقلال و مالکیت های دلخواهشون برسند خدا قوت به همگی ،، من هم خیلی دلم میخواد به استقلال مالی از نظر شغلی و زندگی برسم واقعا از خداوند همین رو میخواهم و ایمان دارم اگه در مسیر خوشبختی ام قدم بردارم قدم به قدم به تک تک خواسته هایم میرسم و خداوند مرتبااا مرتبااا با نشانه هایی بسیار غیر قابل انتظار با من سخن میگوید خدایا خداوندا بگمم باور نمیکنید چند روزه به طور خیلی خیلی غیر پیش بینی شده من از هر کسی تعریف و تحسین میکنم به هر نعمتی نه لزوما هر آدمی با عشق و محبت سخن میگویم نعمتها خداوندم را حتی تحسین میکنم بلافاصله از اون نعمت به نحوی به من نیکی و خیر و برکت و موهبت و عشق و سلامتی و خوشحالی نور می تابه خیلی خیلی باور نکردنیه و من امروز دیگه شوکه شدم اگه بگم باورتون نمیشه واقعا من در خیابون عطر خوشی رو احساس کردم و من خیلی عطرها رو دوست دارم و همونجا خداوندم رو تحسین کردم گفتم آفرین خداوندا این نعمت فوق العاده و خاصی که خلق کردی از بهترین نعمت های توست الله اکبر ، و باورتون نمیشه سوار اتوبوس شدم خانومی از کنارم رد شد پشت سرم نشیت عطرش انقدرررر خوش بو بود برگشت و بهش گفتم چقدر خوشبو عطرتون و چقدر شما خوش سلیقه هستید و ایشون تشکر کرد و گفت الان همراهم دارم و به من عطرشو داد و گفتند بزنید و من با عشق با عطر محبت خداوندم خوش عطر و بو شدم … خیلیی خیلییی قصه های شیرینی داره اتفاق میوفته الله اکبر خالق هستی دیگه وقتی با او هستی انگار که پادشاه زندگی خودت میشی هنوز اول راهم الله اکبر خداوندا سپاسگزارم و قدردانم ، اساتید نازنینم سپاسگزارم و ممنون وجودتونم شکر شکر شکر
و یه خوش خبری به استاد جانم بدم که بنده گفتم از خواهرم در مورد آموزش هاتون از دوره قانون سلامتی پرسیدم و در مدت دوازده روزی که عمل کردم به آموزش ها امروز خودم رو وزن کردم و وزنم از 65٫5 کیلو به 62 کیلو رسیده بود و خیلیی تعجب کردم چون از لحاظ ظاهری تغییری نکردم اما نمیدونم چطور شده وزنم کم شده انشالله که آگاهم میشم از این قضیه باز هم متشکرم و ممنونم و سپاسگزار وجود تک تک نعمت های الهیی انوار خورشید تابناک حقایق عالم و آدم هستم
در مدار عشق و سعادت و ثروت و سلامت و خوشبختیی هایی مسیرهای طولانی و پر شور و هیاهوو باشیددد
ممنونم ممنونم ممنونم شکر وجود نازنین تون عزیزان دلم
با سلام خدمت استاد عزیزم و تمام مخاطبان سایت عباسمنش…پیشنهاد میکنم حتما داستان موفقیت من رو بخونید…..
پویا هستم 28 سالمه و دارای مدرک لیسانس معماری …من از 12 سالگی شدیدا به دنبال استقلال مالی و کسب ثروت بودم…بسیار رویا پرداز بودم و همیشه خودمو در آینده ای عالی میدیدم…انقدر رویا پرداز بودم که وقتی در خیابون راه می رفتم احساس میکردم همه دارن تشویقم میکنند…..
در 15 سالگی پدرم فوت کردو از لحاظ روحی خیلی افت کردم من موندم با مادرم و 2 خواهر بزرگتر از خودم …از پدرم فقط یک حقوق مستمری مانده بود و بس…مستجر بودیم و شرایط سختی رو داشتیم و مادرم با تمام نداری به طرز فوق العاده ای به لحاظ مالی و عاطفی شرایط رو مدیریت میکرد….تا اینکه خودم تصمیم گرفتم از یه جایی شروع کنم و برم دنبال رویاهام…دیپلم گرفتم و هم فکر کار بودم هم فکر ادامه تحصیل…….
حدودا از 18 سالگی در یک فروشگاه لباس آقایان مشغول به کار شدم….اولین تجربه کارم بودو خیلی واسم جذاب بود که خودم پول در میارم…فوق العاده خوب کار میکردمو صاحب کارم خیلی ازم راضی بود…یادمه یه روز که صاحب کارم نبود تونستم 3 میلیون به تنهایی در یک مغازه 45 متری که تک فروشی بود اونم در سال 88 جنس فروختم …!!! فردای اون روز که صاحب کارم اومد متعجب شد و بهم گفت پویا گل کاشتی….جوری کار میکردم که انگار مغازه خودمه….
حدود 2 سال به عنوان فروشنده اونجا مشغول بودم …تا اینکه تصمیم گرفتم هر جوری که شده از اونجا بیام بیرون و واسه خودم یک کاریو راه اندازی کنم…..
اینم بگم که در کارم به طرز فوق العاده ای جدی و با صداقت بودم …وقتی به صاحب کارم گفتم میخوام برم قبول نکرد و بهم پیشنهاد حقوق بیشتری داد اما من قبول نکردم و فقط به موفقیت فکر میکردم وقتی صاحب کارم فهمید که من به هیچ پیشنهادی جز پیشرفت قانع نیستم بهم پیشنهاد شراکت داد و واقعا متعجبم کرد…!!!
این اتفاق بینظیری بود واسم و شروعی فوق العاده….استارت این شراکت مربوط به سال 88 بودو من کلی ذوق داشتم و اینم بگم که اون موقع هیچی از قوانین نمیدونستم و الان فهمیدم که ارسال فرکانس های مثبتم باعث این اتفاق شده بود…در اولین ماه شروع شراکتم 3 میلیون تومان سهم من شد که در زمان خودش و برای یک جوان 20 ساله پول خوبی بود…..
روزای عالی رو داشتم تجربه میکردم و تقریبا همه چی واسم فوق العاده بود…درآمدم هر ماه بیشتر و بیشتر میشد …ماه دوم بیشتر…ماه سوم بازم بیشتر….و تقریبا به لحاظ مالی دیگه نگرانی نداشتم…دیگه طعم لذت رو داشتم میچشیدم ماشین صفر کیلومتر…سفرای خارجی…رستوران گردی لوکس…لوازم لوکس موبایل ..ساعت و….این اتفاقات طی 3 سال افتاد دیگه یه مغازه جواب نمیدادو تصمیم گرفتیم یک شعبه جدید و بزرگتر تاسیس کنیم…
به لطف خدا یه جای خیلی خوب بهمون پیشنهاد شد و قراردادشو بستیم…حدود 100 میلیون تومان دکور زدیم و شدیم بهترین فروشگاه شیک منطقه….هر روز فروشمون بهتر میشد و در منطقه رقیبی نداشتیم…خودمم به هر لحاظ در اوج بودم…به جایی رسیده بودم که در دوست و فامیل همه جا صحبت از من بود و همه به عنوان یک الگوی خوب و کسی که بدون داشتن سرمایه به جایی رسیده بود ازم یاد میکردن….
تا اینکه از 2 سال پیش هزینه کرایه مغازه و دیگر هزینه هامون 2 برابر شد و در مقابلش فروشمون بیشتر از نصف افت کرد و شدیدا رفتیم در رکود …هر چی توی این چند سال جمع کرده بودیم مجبور شدیم برای نگه داشتن کارمون تزریق سرمایه کنیم و خیلی ضرر دادیم…و اما نحوه آشناییم با سایت عباسمش..
سال 93 یکی از اقوام که میدید من عاشق پیشرفتم فایل انگیزشی باید از خودمون سعوال کنیم رو واسم فرستاد..زود رفتم توی سایت عباسمنش و واقعا از دیدن این همه آدم هم فرکانسی خودم جا خوردم..زود چند تا فایل رایگان دانلود کردم و واقعا لذت بردم …اما انقدر بی حوصله بودم دیگه دنبال نکردم…
تا اینکه عید 95 محصول آفرینش رو کامل خریداری کردم و شروع کردم به گوش دادن و تمرین کردن……واااااااایییییی…..خیلی خلاصه بگم که یک انفجاری از موفقیت و اتفاقات عالی در حال وقوع بود…روابطم…درآمدم….ارتباطم با خدا و بنده هاش …..همه و همه به سطح عالی رسید و خداوند رو شاکرم که منو در این مسیر قرار داد…به همه دوستانی که طالب تغییر واقعی هستند پیشنهاد میکنم این محصول رو تهیه کنند….
شادو سلامت و ثروتمند باشید…………………………………
آقای پویا حقیقی سلام ، زندگیتان پر باشد از معجزه های خداوند عالی بود
با سلام خدمت شما خانم شبخیز…ممنونم از توجهتون…شما یکی از فعال ترین کاربران سایت هستید…تبریک میگم خدمتتون با آرزوی موفقیت.
دوست خوبم پویا حقایقی سلام وسپاس
خیلی عالی بود چه اعتماد به نفسی خیلی لذت بردیم آقا.
دعا کن من هم محصول قانون آفرینش را تهیه کنم چون عاشقشم.
چشم انداز زندگی شما افق های بی کران را نشانه گرفته است. موفق باشید.
هر چی آرزوی خوبه مال تو …
ممنونم از شما علی آقای عزیز که با حوصله نظرات رو مطالعه میکنید…امیدوارم هر چه زودتر این محصول رو تهیه کنید…البته شما در همین حالت هم بی نظیرید….شاد و پیروز باشید……..
سلام و هزاران درود و عشق و محبت
به تک تک دوستان عزیزم
بی نهایت خوشحالم
بی نهایت سپاس گزارم
از خوندن کامنت های شما دوستان نازنین
از خداوند میخام که در هر کجا که هستید سالم و سلامت باشید و بهترین نصیب قلب بزرگتون💐💐💐💐💐💐💐
چند روزی هست که من با دقت و تمرکز و با عشششششق دارم کامنت های این پست رو میخونم و خدا شاهده الان درک میکنم که وقتی دوستان میگفتن خانواده ی صمیمی عباس منش یعنی چه
واقعا فضای گرم و صمیمی درست مثل یک خانواده
من از صفحه ی ۸۰ شروع کردم و الان به ۵۸ رسیدم
و یک سری از دوستان با کامنت هاشون درهایی از آگاهی رو برای من باز کردند که هر لحظه شکر گزارم مثل کامنت های آقای علی جوان
بی نظییییییییر بود و بازهم سپاس گزارم همین طور بقیه دوستا خانم لیلا شبخیر آلما میر و هادی زارع میلاد صمیمی آرمان مشایخ و خیلی های دیگه که حضور ذهن ندارم
اما باز هم صمیمانه میخام تشکر کنم برای کامنت های نورانی تون
در همین چند روز من احساس میکنم قانون رو درست درک کردم و نشانه هایی میبینم که وقتی بهشون فکر میکنم در کمتر از ثانیه میتونم بگم همشون نتیجه ی اعتماد من به خداوند هست
شاید خیللللی کوچیک باشن اما واقعا در ذهن و قلب من آن قدرررررر بزرگ شدن که فقط میتونم بگم خدایا شکرت خدایا عاشقتم
نمیدونم کامنت کدام یک از دوستان بود اما محتواش این بود:
رسالت ما از آمدن به این دنیای مادی این است که یادبگیریم در این دنیا چطور به خداوند اعتماد کنیم 🌹
هربار که به این جمله فکر میکنم مثل یک پروانه سبک و رها میشوم
استاد عباسمنش نازنین خانم شایسته خوش صدا
خانم فرهادی عزیز آقای ابراهیم بزرگوار و تک تک شما دوستانِ جاااااان برای داشتن شماها از خداوند سپاس گزارم بی نهایت
جان و دلِ تون سلامت ❤️
واقعا زبان قاصر است از این همه نعمت و توجه الهی
???????????????????
مدتی است که دختر گلم نام دوستانش را به صورت انگلسی می نویسد و با طرح های زیبای گرافیکی که خودم ابداع کرده است تزئین می کند و به دوستانش و شاگردهای من و همسرم هدیه می دهد.
3 روز پیش طرحی را کشیده بود که بسیار زیبا بود و ترکیب رنگ بسیار چشم نوازی داشت طوری که خودش هم خیلی بهش وابسطه شده بود و دلش نمی آمد آن را به دوستش بدهد و می گفت حداقل یه کپی ازش بگیرم تا داشته باشمش.
من فقط با یه نگاه معنا دار به او فهماندم که یه جای تصمیم او مشکل داره و او هم خیلی خوب معنای نگاهم را درک کرد.
فردا که می خواست بره مدرسه دیدم نقاشی در دستش است گفتم کجا می بریش هنوز که کپی نگرفتی.
جمله ای را گفت که او را غرق بوسه کردم.
گفت : نمی خوام فکر کنم که دیگه نمی تونم یه نقاشی خوب بکشم می خوام به این باور برسم که بهتر از این هم می تونم بکشم.
و به خاطر این تصمیم خوبش و باور قشنگش یک ضیافت زیبا ترتیب دادیم و دیشب را به شادی گذراندیم.
خدایا از اینکه شاهد ثمره آموزه های استاد و قوانین الهی در زندگی هستیم تو را با تمام وجود سپاس می گوییم.
هر چی آرزوی خوبه مال تو …
خوش بحال فرزندان به داشتن همچین پدری…تبریک میگویم که باور های قدرتمند در فرزندتون ایجاد کرده اید..
کتاب “سارا” از خانم استرهیکس کتاب بسیار فوق العاده ای هست که قوانین را در داستان های زیبا توضیح میدهد.این کتاب سه جلد داره.من برای تمرین های تندخوانی آنرا خریدم ولی واقعا از آن لذت بردم. پیشنهاد میکنم که این کتاب را برای دخترتان تهیه کنید.خانم استرهیکس برای آموزش به فرزندان خود آن را نوشته است.
بسیار سپاسگزارم جناب زارع دوست خوب من.
هر چی آرزوی خوبه مال تو …
سلام الان بهمن ۹۹ هستش و من چند روزیه که هدایت شدم ب این قسمت سایت و دیدگاه های قدیمی بیشتریاشونو ک میخونم دلم میگیره و بعضیاشونم بغض میگیره گلومو اینکه دون دونه از این آدما ی متنی یه نوشته ای یه یادگاری رو اینجا نوشتن و الان کجای این کره خاکین از دونه ب دونه شماها الگو میگیرم از آلما میر ها از شب خیز و صمیمی ها علی جوان ها
امیدوارم تا الان به دونه دونه آرزوهاتون رسیده باشید بهترینا رو براتون آرزومندم چون لایق بهترینایید
سلام دوست عزیز.
فوق العاده زیبا بود
نکته خیلی مهمی را برای من بازگو کردید.خدارا شکر.
سپاس گزارم
درود بر شما آقای جوان عزیز …
همیشه لبخند شادی بر لبانتان جاری باشد
و زندگیتان غرق ثروت و عطر خداوندی ….
از اینکه مطالبهای شما دوستان را میخوانم این همه حال خوب
و ثروت و موفقیت شما عزیزان را میببنم …. بسیاااااااااااااار لذت میبرم و خوشحالم
وبهترینها را برایتان از خداوند مهربان خاستارم
موفق ،کامروا و ثروتمند باشید
سلام بر استاد عشق
من به تازگی با این الگو و فرایند آشنا شدم و قدم برداشتم ، اما طی همین مدت کوتاه اتفاق های برای من افتاده که در باور هیچکس نمیگنجد ، در های برای من باز شده که با هیچ فرمولی قابل محاسبه نیست ، با وجود اینکه تنها 2 ماه هست که ایمان آوردم و تسلیم شدهام اما نتایج شگفت انگیزی گرفتم ، سعی میکنم که هر روز و هر لحظه تو برنامه باشم ، چون تازه داره موتورم روشن میشه و گرم میشه ، تازه داره زندگی حال میده ، احساس میکنم خدا ایستاده و میگه تو آرزو کن تا من برآورده کنم ، به امید روزی که اهداف ام محقق بشه و با دوستان به اشتراک بگذارم
ادامه قسمت قبلی …….
یه روزی اینقدر حالم بد بود که وقتی از محل کار داشتم میرفتم خونه داشت گریه ام میگرفت از دست این اوضاع، راهم رو کج کردم و چندین ساعت به پیاده روی کنار اتوبان ادامه دادم، همیشه وقتی به این نقطه های بحرانی میخورم پیاده روی میکنم و با خودم شروع میکنم به صحبت کردن تا جایی صحبت کردن رو ادامه میدم که به آرامش برسم، اما این بار کمی متفاوت تر بود، به گریه افتاده بودم، به زمین و زمان بد می گفتم، به خدا بد می گفتم، با خدا شروع کردم صحبت کردن، که چرا نمی بینمت، چرا دیگه توی زندگیم احساست نمی کنم، چرا منو رها کردی به حال خودم، منو رها کردی تا خرد شدنم رو ببینی، خوشت میاد منو آزار بدی، دوست داری بدبختی هام رو ببینی و…… توی این حال بودم و گریه می کردم، می گفتم من این کار رو برای بهتر شدن اوضاع کردم اما جواب نگرفتم، فلان کار رو کردم و یکی یکی کارهایی که کرده بودم برای بهبود اوضاع رو به خودم و خدا یادآوری می کردم.
مثلا، من سرمایه گذاری کردم توی بورس، کلی روی ترس خرید سهام کار کردم حتی اولش جرات نمی کردم سهام بخرم اما تو توی دلم انداختی که این کار رو شروع کنم، حالا چی شده کمکم نمی کنی
من شروع کردم به تبلیغ، شروع کردم به فلان کار اما جواب نمی گیرم، اگر کار فعلی رو انجام بدم حالم بدتر میشه چیکار کنم، چاره ای ندارم، اگر من هرکاری رو شروع کنم تو بزنی خرابش کنی من چیکار کنم، من که قدرتی ندارم جلوت وایسم، تو باید برکت رو به زندگیم بدی، طوری که همش می ترسیدم کاری رو شروع کنم، و پیش خود می گفتم اگر فلان کار رو شروع کنم بعد تو حالم رو بگیری چی؟
اصلا چرا اون موقع ی که من تلاش کردم با تمام وجود نفس بکشم جلوی نفس کشیدن دوباره من رو نگرفتی و بهم زندگی دادی؟ این زندگی رو دادی بهم که چی بشه، چیکارش کنم، وقتی تو نمی خواهی من پیشرفت کنم من باید چیکار کنم؟
وقتی من هر تلاشی می کنم که صادقانه و بدون بالا رفتن از کول بقیه، بدون کندن از بقیه و… با رعایت تمام اصول اخلاقی برای رسیدن به موفقیت و آرزوهام ولی نمیرسم باید چیکار کنم؟
اصلا اگر من به آرزوهام نرسم زندگی چه معنایی داره، برای چی برگشتم به این زندگی، زندگی که همش درد و رنج باشه چه فایده ای داره جونم رو میگرفتی که بهتر بود.
تو حتی اینقدر بهم بنیه مالی ندادی که بتونم از پس یه زندگی بر بیام چه برسه به اینکه بخوام به آرزوهام برسم.
مگر آرزوهای من خلاف شرع هست، مگه توش مشکلی هست، اگر من بهشون برسم باعث پیشرفت جامعه میشه اما مثل اینکه تو نمی خواهی
اگر نمی خواهی آرزوهای بزرگم رو بهم بدی باشه، برای مشکل مالی فعلیم و ازدواج کردنم کمکم کن، این حداقل کمکی هست که میتونی بهم بکنی.
وقتی بهم پول ندادی من چطوری برم ازدواج کنم، این یکی رو هم از دست دادم، بعدی رو هم اگر بخواد به همین منوال پیش بره از دست میدم، مگه نمیگی ازدواج نصف دین هست خوب پس کو، من نصف دینم رو از تو میخوام.
باشه اصلا نمیخوام ازدواج کنم این رو هم ازت نخواستم، حداقل اوضاع مالیم رو خوب کن تا بتونم از پس خودم بر بیام ازدواج پیش کشم.
اینم شد کار، اصلا چرا باید این کار رو انتخاب کنم، چرا باید این کار رو بکنم وقتی برکت رو ازش گرفتی، تقصیر توئه که من اوضاع کاری و مالیم خوب پیش نمیره و ………………….
////////////////////////////////////////
ولی به یک باره همه چیز تغییر کرد، یه احساسی بهم گفت که تقصیر خودته، خودت این رو انتخاب کردی به خدا چه ربطی داره، برای چی داری همه چیز رو می ندازی گردن خدا، خودت خواستی، به یک باره آب سردی ریختن روم، آروم شدم.
همون لحظه اول به یاد آوردم که این شرایط کاری الانم انتخاب خودم هست، یادم افتاد که خودم میخواستم همچین کارو رو با همچین شرایطی داشته باشم، این انتخاب من بود و کم کم در مورد مابقی موارد هم به این نتیجه و حس رسیدم که همش تقصیر خودمه نه خدا
یک مرحله دیگه به خودشناسی نزدیک تر شدم تا حدودی زیادی پذیرفتم که انتخاب خودم بوده اما در مورد بعضی از مسائل هنوز تقصیر بقیه هست ولی من با تلاشم از پس مشکلات برمیام. تا حدودی سعی میکردم دیگه تقصیر رو گردن یکی دیگه نندازم. یادم نیست قبل از این موضوع یا بعدش تا حدودی از تلوزیون و اخبار فاصله گرفتم، با شنیدن اخبار حالم بد میشد، قلبم درد می گرفت.
قبل از آشنایی با این سایت بود چون من از طریق یک سایت موفقیت و فایلی که از استاد گذاشته بودن با اینجا آشنا شدم در هر صورت اون سایت باعث شد تا من جرات کنم و بعد از چند وقت به خاطر سلامتیم و اوضاع مالی از شرکت استعفا بدم، خیلی برام سخت بود انتخاب کردنش اما در هرصورت دیگه توان ادامه کار رو نداشتم. بعد از این که استعفا دادم کمی به آرامش رسیدم اما درونم هنوز سرشار از نارحتی و پریشانی بود به خاطر کار، پول و کلی افکار مزاحم.
شروع کردم به مطالعه سایت موفقیتی که قبلا توش عضو شده بودم، مقالات رو میخوندم و باور داشتم که میتونم اوضاع رو تغییر بدم، چند هفته فقط مقالات اون سایت رو میخوانم، یادم میاد یه روزی رو کردم به صفحه اون سایت و گفتم تو باعث شدی من جرات کنم استعفا بدم باید کمک کنی تا به هدفم برسم، باز دوباره به فایل هایی که از سایت قبلی گرفته بودم گوش کردم یک فایل از استاد با نام تغییر عقاید و یکی هم با نام روانشناسی ثروت توی اونها بود که قبلا خیلی دقیق بهشون گوش نکرده بودم. فایل ها رو سعی کردم چندین بار با دقت گوش بدم، موقع گوش دادن فایل ها با خودم می گفتم نگاه کنم ببین همین بود ها.
////////////////////////////////////////
اومدم توی سایت و سعی کردم که باز دوباره به مطالب نگاهی بندازم، اگر اشتباه نکنم فایل های رایگانی که در مورد قرآن بود توجه ام رو بیشتر از همه جلب کرد و همچنین چطوری درآمد خود را 3 برابر کنم.
اون اوایل وقتی فایل ها رو دیدم پیش خودم گفتم این همون جوابی بود که از خدا میخواستم بهم بده، چه چیزهای خوبی اینجا هست، خیلی خوشحال بودم از اینکه خدا همیشه راه هایی رو پیش پام میزاره تا کارم راحت بشه. من همیشه می بینم که خدا کمکم میکنه تا کارهام راحت تر انجام بشه.
خصوصا به خاطر باورهایی که داشتم به فایل های قرآنی خیلی با دیده شک نگاه میکردم و سعی میکردم به همین راحتی همه رو نپذیرم و خودم برم قرآن رو نگاه کنم، هر آیه ای که مثال زده می شد میرفتم توی قرآن میخوندم ببینم که خود قرآن چی میگه، می شستم ساعت ها فکر میکردم هر چند خیلی از اوقات گفته های استاد رو خیلی راحت از ته قلب قبول میکردم، اما نمیخواستم همین طوری کورکورانه از کسی چیزی بپزیرم چون قبلا ضربه همچین چیزی رو خورده بودم، اینکه زندگی رو کورکورانه جلو بردم، مخصوصا توی مسائل مالی بعد از خواندن کتاب پدر پولدار و پدر بی پول دیگه نمی خواستم بدون فکر چیزی رو قبول کنم، پیش خودم میگفتم خدا بهم عقل داده چرا ازش استفاده نمیکنم.
اوایلش نمیتونستم به قانون جذب اعتماد کنم با اینکه سال ها قبل مستند راز رو دیده بودم و حتی برای جذب تاکسی ازش استفاده میکردم و همیشه وقتی حالم خوب بود و باور داشتم سریع تاکسی پیدا میکردم، برام شده بود یه بازی جالب سعی میکردم که به خودم بگم من این قدر قوی هستم توی این زمینه و خوش شانس هستم که تاکسی همیشه زود گیرم میاد. اسمش رو هم نگذاشته بودم قانون جذب، هرچند بعد از مستند راز این کار رو برای تفریح انجام میدادم و هر وقت هم که این اتفاق نمی افتاد حس میکردم که دیگه خدا دوستم نداره یا من یه کاری کردم که خدا این خواستم رو بهم نمیده. حداقلش این بود که قانون جذب در مورد مسائل مالی برای من جوابی که می خواستم رو نداده بود و به یاد آوردم چندین سال پیش چند باری سعی کردم از این قانون استفاده کنم تا پولدار بشم اما من پولدار نشدم.
با کلی شک و تردید در مورد مسائل قرآنی قانون جذب کم کم تونستم اعتماد کنم، با اینکه اما کلی سوال داشتم، هر سوالی که برام پیش میومد به طور اتفاقی به نحوی جواب سوال هام رو توی فایل ها میگرفتم و یا توی قسمت نظرات بهش میرسیدم، شب و روزم شده بود فایل های رایگان این سایت، از صبح که بیدار می شدم شروع میکردم به گوش دادن فایل هایی که همین دیروز بهشون گوش داده بودم تا شب، هر بار که گوش می دادم چیزهای جدیدی پیدا می کردم و خیلی هاش رو خیلی راحت قلباً باور میکردم، میگفتم آره خودشه.
شروع کردم به دانلود تمام کتاب هایی که توی زمینه موفقیت بود و همچنین تمام نرم افزاری های اندرویدی در این خصوص، به طور اتفاقی نرم افزار این سایت رو هم نصب کردم. کتابهایی که دوستان توی سایت معرفی کردن رو سرچ میکردم توی اینترنت تا اونجایی که ممکن بود سعی میکردم فایل های صوتیش رو گیر بیارم و گوش بدم، کار و زندگیم شده بود گوش دادن به کتاب های صوتی و محصولات این سایت، یکی از کتاب های صوتی که دوستان معرفی کردن و به من کمک کرد کتاب گره بود.
بعدها با دیدن فیلم راهنمای درون متوجه شدم تمام جواب ها درون خودمه نه بیرون از خودم، کتاب گره هم خیلی کمکم کرد برای فهم بهتر این موضوع. این حرف قدیمی که برای خداشناسی اول باید به خودشناسی بررسی مدت ها توی ذهنم می گذشت همین هم باعث شده بود خیلی وقت بزارم روی خودم و پیدا کردن عادت هایی که دارم و بررسی رفتار خودم، قبل از اینکه به نقطه عطف برسم یه روزی این حس رو کردم که من فقط تمرکزم رو گذاشتم روی اشتباهات دیگران، اصلا اشتباهات خودم رو نمی بینم، از طرفی وقتی ذهنم درگیر اشتباهات و خطاهای دیگران می شد به خودم سرکوفت میزدم که چرا وقتم رو دارم برای بقیه هدر میدم، همین که بتونم اشتباه های خودم رو پیدا کنم و عادت های بدم رو اصلاح کنم کلی هنر کردم.
اولین محصولی که خریدم جلسه اول قانون آفرینش بود. میخواستم بیشتر در مورد قانون جذب بدونم و هنوز اون اعتماد لازم رو نداشتم، میخواستم خودم چرخ رو اختراع کنم، نمیدونم چرا ولی به خودم می گفتم اگر این آدم تونسته با قرآن و چند تا کتاب ثروتمند بشه و راه ثروتمند شدن رو پیدا کنه پس من هم میتونم. توی جلسه اول یا دوم قانون آفرینش وقتی به قسمت مسئولیت رسیدم فیلم رو استاپ کردم و بی اختیار از جام بلند شدم و شروع کردم به کف زدن برای استاد به خاطر حرفشون، به یاد آوردم وقتی که حالم بود توی نقطه عطف ام تنها چیزی که آروم ام کرد این بود که من پذیرفتم وضعیت بدم تقصیر خودم هست و مسئولیت اشتباهاتم رو پذیرفتم، از اون موقع درها یکی پس از دیگری برام باز می شد. پذیرفتم که دیگه مسائل و مشکلاتم رو گردن دولت نیندازم.
چون از استاد یاد گرفته بودم که خانواده روی باورهای ما تاثیر گذار هست، سعی میکردم روی رفتار پدر و مادر تمرکز کنم و ببینم چه کارهایی انجام میدن که من هم انجام میدم، یکی یکی عادت های بد و باورهای اونها رو شناسایی میکردم و می دیدم توی وجود خودم هم همین ها هست، این کار بیشتر عصبانیم می کرد و حالم رو خراب می کرد، تا اینکه بهم کمک کنه. تا جایی که گاهی درگیری هایی بین من و پدرم به وجود میاورد. بعد نشستم بیشتر به این موضوع فکر کردم و یاد اومد که استاد گفتند روی اشتباهات دیگران تمرکز نکنیم، به یاد آوردم کدورت هایی که قبلا بین من و پدر به وجود اومده بود به دلیل تمرکز من روی رفتار پدرم بود میخواستم اون رفتارش رو اصلاح کنه تا من جلوی دیگران کم نیارم و حالم گرفته نشه، به عبارتی خودم رو هنوز نشناختم بودم و سعی در کنترل رفتار دیگران داشتم تا حالم خوب بشه، همین هم باعث می شد کنترل اوضاع دست خودم نباشه و دیگران من رو کنترل کند، حال خوب و بدم دست اونها باشه. مدت ها روی خودم کار کردم تا سعی در کنترل دیگران نداشته باشم، نخوام کسی رو درست کنم.
هر سوالی برام پیش می یومد سری به سایت می زدم می دیدم که استاد یه فایل رایگان گذاشتن که جواب سوالم توی اون فایل بود یا سوالی که پرسیده بودند باعث می شد بشینم فکر کنم، گاهی یکی دو روز درگیر اون سوال می شدم تا جواب رو خودم پیدا کنم.
کلی سوال توی ذهنم بود و اصلی ترین سوال این که چطوری؟ چطوری اون موفقیت مالی رو بدست بیارم؟
همین باعث شده بود که نتونم آرامش خودم رو حفظ کنم، خیلی سردرگم بودم و زیاد از این دوره به اون دوره می پریدم، بیشتر دونبال جواب سوال هام بودم تا جواب سوالم رو نمی گرفتم آروم نمی شدم.
تا اینکه استاد سوالی مطرح کردن با عنوان: چرا خدا به شیطان اجازه وسوسه انسان را داد؟(قسمت اول)
این سوال خیلی به من کمک کرد، یه جورایی منو وسوسه کرد تا برم درمورد شیطان و داستان خلقت انسان از دیدگاه قرآن تحقیق کردن، دونبال حقیقت بودم، این سوال سالهای متمادی ذهنم رو مشغول کرده بود:
” آسمان بار امانت نتوانست کشید قرعه کار به نام من دیوانه زدند” یعنی چی؟ اون امانت الهی چیه؟
واقعا من کیم؟ این داستان خلقت ی که برام تعریف کردن یعنی چی سوالهایی توی این زمینه داشتم و گاهی شکی توی وجودم بود. آیه هایی که در این زمینه بود رو پیدا کردم، معنی آیه رو میخوندم از استاد یادگرفته بودم که چند تا آیه قبل تر رو هم ببینم، شروع میکردم به خوندن ترجمه قرآن تا چند صفحه بعد، طوری که غرق این کار می شدم. به خودم می گفتم به بین این همه فرشته به من سجده کردن برای چی؟ به بین خدا چقدر برات ارزش قائل شده، یادم میاد که تاثیر فایل های رایگان موضوع اعتماد به نفس و همچنین جلسه دوم قانون آفرینش باعث شد بیشتر روی خودشناسی و ارزش های خودم کار کنم. بی خود می گفتم چرا تا حالا یه بار وقت نذاشتم قرآن رو مطالعه کنم. بعد از اون موضوع تازه ارزش واقعی خودم رو فهمیدم، اینکه چقدر توی قرآن خدا برام ارزش قائل شده، برای انسان ارزش قائل شده، من ارزش هام رو فراموش کردم. چی باعث شد که من به این نقطه برسم که از زندگی حالم بهم بخوره، چون برای خودم ارزش قائل نبودم، داشتم برای حرف مردم زندگی می کردم، برای دیگران زندگی می کردم نه خودم؛ دلیل اون رو هم به خاطر آوردم، سالهای قبل بعد از دانشگاه به خاطر اصرار خانواده و فامیل و همچنین ضعف هایی که داشتم تصمیم گرفتم یکم هم به حرف مردم گوش بدم، من تا قبل از اون به حرف مردم اهمیتی نمی دادم و فقط تمرکزم روی کار خودم بود طوری که هر روز توی زندگی معجزه می دیدم، به موفقیت هایی دست پیدا می کردم که دیگران حسرتش رو می خوردند، از فرط خوشحالی وقتی به هدف هام می رسیدم می پریدم بالا پایین و با تمام وجود خوشحالی میکردم (سالهاست که دیگه این حس رو نداشتم دلم برای همچین حسی تنگ شده بود)، ولی این انتخاب اشتباه باعث شده بود من سال های متمادی نتونم به خیلی از اهدافم برسم، اعتماد به نفس ام از بین بره تا جایی که برای رسیدن به یک هدف که میشد توی یه بازه زمانی 2 الی 3 ماه به دستش آورد با زجر، بدبختی و تحمل مشکلات فراوان، اعصاب داغون، ناراحتی، پرخاشگری به این اون، همه چیز رو تقصیر بقه انداختن، بعد از گذشت 3 سال به اون هدف برسم.
یکی از بزرگترین رنج هایی که باعث شد من به نقطه عطف برسم این دلیل بود که سال های متمادی موفقیت آنچنانی نداشتم، به حرف مردم گوش کردن باعث شده بود که من نتونم روی اهدافم تمرکز کنم و پیشرفت های بزرگی توی حوزه کاریم نداشته باشم، همین باعث شده بود درآمد خوبی هم نداشته باشم. می دونستم که برای درآمد بیشتر باید به چند تا هدف زندگیم برسم اما جرات انجام اون رو نداشتم، اگر فایل استاد در مورد فلسفه قربانی کردن حضرت ابراهیم از نگاه استاد عباس منش رو دیده باشید و البته توی دوره هدف گذاری نیز بهش اشاره کردن ترس از حرف مردم باعث شده بود من جرات پرداخت بهایی که باید می پرداختم رو نداشته باشم.
از طرف دیگه تا جای پیشرفتم که دیگه قدرت تصمیم گیری نداشتم حتی برای چیزهای کوچیک نمی تونستم تصمیم بگیرم از ترس حرف مردم و مسخره شدن رو آورده بودم به استخاره گرفتن، شده بود مثل تخم مرغ شانسی، هر روز برای حتی کوچکترین چیز نیز باید استخاره می گرفتم، گاهی اوقات پیش میومد که باید در مواقع بحرانی در مورد یه موضوعی تصمیم میگرفتم اما نمی تونستم، چون امکانش اون موقع برام فراهم نبود خیلی به یه رنجی برخود کردم که باعث شود یکم توی این قضیه روی خودم کار کنم اما هنوز برای تصمیم های بزرگ میرفتم سراغش تا اینکه توی اون دوران سخت بیماری رسیدم به نقطه عطف اون زمان به این یقین رسیده بودم که انتخاب کردن و انتخاب نکردن خودم و ضعف در تصمیم گیری باعث شده من با اینجا برسم، من از ترس تصمیم گیری رو آورده بودم به این کار با خودم عهد کردم و از انجام این کار به گونه ای متنفر شدم که هرگز دیگه همچین کاری نکنم، شده تصمیم اشتباه بگیرم و پاش بایستم بهتر از این هست که خودم تصمیم نگیرم، تاثیر کتاب رابرت کیوساکی و نوشته هاش در مورد تصمیم های اشتباه و هم چنین مقالاتی که در زمینه موفقیت میخوندم باعث شد که توی این حوزه یه تصمیم قاطع بگیرم، بعدها که فایل استاد در مورد استخاره رو دیدم به خودم گفتم ببین همین بود، توی اون فایل و دوره هدف گذاری خیلی استاد در این مورد صحبت کردن به خودم میگفتم بین تصمیم نگرفتن چه بلایی سرم آورده بود، شده بودم مثل برده ها، بعد از اون جریان کلی تصمیم اشتباه داشتم، همشون باعث شد من به مشکلاتی برخورد کنم که توی اونها کلی درس یادگرفتم.
این سوال توی وجودم شکل گرفت که قوانین ی که استاد ازش صحبت میکنند چی هست؟
با خوندن نظرات بچه ها و موفقیت های که کسب کردن ترقیب شدم و کل محصول هدف گذاری و تند خوانی رو قبل از جلسه دوم قانون آفرینش خریدم و گذاشتم کنار تا توی قانون آفرینش به جایی برسم بعد برم سراغ هدف گذاری و…
همزمان با جلسه اول و دوم قانون آفرینش به فایل های دیگه هم گوش میدادم، به خاطر اینکه دیگه پولی نداشتم نتونستم مابقی محصول آفرینش رو بخرم. حتی پول خرید این محصولات رو نیز جذب کرده بودم؛ به فایل های نرم افزار دستورالعمل ثروت سایت گوش می دادم.
من هنوز دونبال جواب بودم، از مدت ها قبل تر فهمیده بودم افکار مزاحم ی که دارم باعث میشه نتونم تمرکز کنم رو اهدافم، خیلی سعی می کردم که افکارم رو کنترل کنم و به این گفته استاد که اتفاقات بد رو مرور نکنم عمل کنم. اما هر بار شکست می خوردم گاهی یه روز کامل از صبح تا شب تمام اتفاقات بدم رو مرور می کردم و حتی شده تا یه هفته یه موضوع ذهنم رو درگیر می کرد و بعد دوباره حالم بد میشد. هنوز به طور کامل نتونسته بودم تمرکزم رو از روی دیگران بردارم، یه روز از روزهایی که تمرکزم روی رفتار پدر و مادرم بود متوجه شدم من و مادرم هر دو یک بیماری مشابه رو داریم با یک رفتار مشابه و طرز فکر مشابه و حرف های مشابه در مورد اون مریضی، نتیجه این همه تشابه باعث شده بود هر دومون از یک بیماری سالها رنج ببریم و با این طرز فکر که باید تحمل کنیم نمیشه کاری کرد و…
توی دوره هدف گذاری از استاد یادگرفتم که کلام قدرت بسیار عجیبی داره، من همش در مورد مریضی، نامردی های که در حقم شده و آدمهایی که بهم بدی کردن و هزاران چیز منفی دیگه صحبت میکنم، نمی تونستم زبانم رو کنترل کنم.
بعد فایل های توی سایت با عنوان آرامش در پرتوی آگاهی قسمت اول و همین طور قسمت های بعدی رو شروع کردم به گوش دادن، به طوری که من یه نصف روز حتی یه روز کامل فقط به اون ترک گوش میکردم و سعی میکردم به آرامش برسم.
این سوال توی ذهنم ایجاد شده بود که چطوری با استفاده از این قانون به سلامتی دست پیدا کنم.
تا اینکه توی مجموعه رایگان آرامش در پرتوی آگاهی موضوع سلامتی عنوان شد، ساعت ها و حتی چندین روز پیاپی داشتم به اون فایل گوش می دادم و یکی دیگه از سوال هایی قدیمی که سال های پیش توی ذهنم بود رو باز به یاد آوردم، سال ها پیش چند تا برگه جدا شده از یک کتابی در زمینه عرفان به طور اتفاقی به دستم رسیده بود، نمیدونم از کجا اما مهمترین چیزی که توی اون برگه ها ذهنم رو به خودش مشغول کرده بود دعایی از حضرت ابراهیم بود (نمیتونم دقیق اون متن رو به خاطر بیارم اما پاراگرافی بود با این مزمون که) : ” خدایا از تو شفا میخوام، می دانم که مریضی ام تقصیر خودم هست اما دوا پیش توست”
سال ها به خودم می گفتم چرا حضرت ابراهیم این طوری با خدا دعا میکنه، روی چه حسابی این حرف رو میزنه، سعی کرده بودم چند تا جواب قانع کننده براش پیدا کنم اما اون جوابی که باید نبود، مگه مریضی دست خدا نیست، شاید اینطوری داره میگه که خدا بهش رحم کنه یا از روی ادب داره این رو میگه و یا…………
این موضوع خیلی روی من تاثیر گذار بود تا حدی که از گوش دادن به فایل های آرامش در پرتو آگاهی سیر نمی شدم بعد ها از قسمت نظرات عقل کل یا نظرات سایت و یا شاید هم سرچ توی اینترنت با کتاب قانون شفا آشنا شدم.
این کتاب واقعا برای من معجزه بود، شروع کردم به گوش دادن این کتاب و انجام تمریناتش به شیوه ای که کتاب گفته بود، بعد از مدت کوتاهی حالم خیلی خیلی خوب شد و هر روز بیشتر و بیشتر حالم خوب میشد و درد و مرض و ناراحتی هایی که داشتم ازم دور میشد، باور کردم که این کتاب و این طرز نگرش حقیقته، پیش خودم می گفتم این همون چیزی هست که استاد می گفت، این همون دعایی بود که حضرت ابراهیم میکرد، این معنا و حقیقت همون دعایی هست که سال ها نمی تونستم درک درستی ازش پیدا کنم.
من نیاز داشتم به بخشیدن خودم و آدم های دیگه. کم کم به درک درست تری از بخشش دیگران که استاد توی دوره قانون آفرینش می گفت به وسیله کتاب قانون شفا رسیدم. من شروع کردم به یادآوری افرادی و بخشیدن اون ها به بهترین شیوه ممکن که توی کتاب گفته شده بود.
رفته رفته بعد از چند ماه اینقدر حالم خوب شد که حتی دیگه پیگیر عمل هم نشدم. با مراعات کردن و با انجام تمرینات کتاب و باورهای درست و بخشیدن صحیح و اصولی آدم ها تونستم به احساس خوب برسم، خصوصا کنترل زبانم و صحبت نکردن در مورد بیماری و تا حدودی پرهیز از افکار بیماری زا تونستم به معنای واقعی سلامتی رو بیشتر حس کنم.
تا افکار بیماری زا میومد سراغم سعی میکردم ازشون به هر روشی شده دوری کنم، با گوش دادن به موسیقی با صدای بلند، هرچیزی که به ذهنم می رسید، حتی شد به زور می خوابیدم که دیگه فکر منفی نکنم، تا زبانم به گله و شکایت باز می شد سعی میکردم از اون موقعیت فرار کنم برم یه جای دیگه یا حداقل سکوت کنم.
برای اینکه کارم رو راه اندازی کنم نیاز داشتم به سرمایه اولیه این باور سرمایه اولیه نمی گذاشت اون پیشرفتی که دوست دارم رو بکنم به کمک فایل های رایگان این سایت تونستم باورهای غلطم رو در این زمینه شناسایی کنم و تونستم به این ایمان برسم که میتونم بدونم سرمایه اولیه کسب و کاری رو راه انداخت و همین موجب شده بود که سایت فروشگاهی بزنم، بدون سرمایه اولیه، بدون هزینه هاست و دامین.
یکی از اهدافم راه اندازی سایت فروش بود ، طوری شد که یک فروشگاه اینترنتی رو بدون هیچ هزینه ی راه اندازی کردم، اصلا باورم نمیشد که به این راحتی میشه سایت راه انداخت، چون قبلا وب سایت داشتم و اون زمان دسترسی به درگاه های بانکی خیلی سخت و تا حدودی غیر ممکن بود و میتونم بگم هیچ بانکی نبود که درگاه بانکی ارائه بده. اوایل هیچ خبری از پول نبود کم کم درآمدم توی این زمینه بیشتر و بیشتر شد، اما چون باور داشتم که توی تابستون دیگه دانشجوها کم میشند و دانشگاه نمیرند پس کسی نیست که از من چیزی بخره درامدم باز دوباره کم شد.
دوره هدف گذاری رو خیلی قبل تر شروع کرده بودم اوایل دوره همه چیز خوب و عالی بود و کلی داشتم از دوره لذت می بردم و اهدافم رو می نوشتم و تمرین ها رو انجام میدادم، که اواسط دوره سوالی رو استاد پرسید که من احساس گناه داشتم، به یادآوردم چیزهایی که لازم بود رو سعی کردم اقدامات لازم رو انجام بدم تا بتونم از این احساس دور بشم، اما یک موضوع آزار دهنده دیگه نیز باعث می شد من احساس خوبی نداشته باشم، خیلی سعی کردم که از این احساس دور بشم ولی نمی تونستم، کتاب قانون شفا تونست بهم کمک کنه.
اون احساس گناه باعث شد که نتونم سری اولی که داشتم از دوره هدف گذاری استفاده میکردم به خواسته ام برسم، اینقدر احساس گناه توی وجود من زیاد بود که نمی تونستم تمرکز درستی رو فایل ها بزارم و تا حدودی سرسری فایل ها رو تموم کردم چند وقت طول کشید تا بتونم اقدامات لازم رو یکی یکی طبق یه برنامه مشخص انجام بدم، و بر این حس غلبه کنم، نشستم باز دوباره کل دوره رو از اول دیدن و خط به خط گفته های استاد رو نوشتن، چون ذهنم خیلی درگیر سرمایه گذاری بود نمی تونستم به خواسته های مهم تر ام فکر کنم، برای همین دیدم تا من توی سرمایه گذاری به اون نقطه ای که باید نرسم نمیتونم به این یکی خواستم برسم، شروع کردم هدف گذاری برای یادگیری درست سرمایه گذاری و با استفاده از اهرم رنج و لذت و رسیدن به نقطه عطف تونستم به این هدف ام برسم.
توی اون دوران شروع کردم به خوندن کتاب قانون توانگری که توی نظرات سایت معرفی شده بود، خیلی بهم کمک کرد تا احساس آرامش بیشتری از لحاظ مالی پیدا کنم.
همزمان با نرم افزار سایت پیش می رفتم و روی خودم کار می کردم، تمام روز رو وقت داشتم تا اون چیزی رو که میخوام انجام بدم، با چیزهایی که اونجا یاد گرفتم تونستم از سرمایه گذاری هام نتیجه های بهتری بگیرم از سود 20 الی 50 هزار تومان برسم به سود 2 میلیونی و ماه بعدی اون 4 میلیون، اما خیلی از باورهایم اشکال داشت و تا حدودی احساس گناه و یک اشتباهی رو انجام دادم که حتی همون موقع هم به خودم گفتم چرا حواست رو جمع نکردی، شروع کردم به ادعا کردن برای چند نفری.
یاد گرفتم که دیگه همون جوری که استاد توی دوره هدف گذاری گفتن هرگز ادعا نکنم، هرگز ادعا نکنم، هرگز ادعا نکنم، من دچار این اشتباه شدم اما درس سختی از این قضیه گرفتم به یکباره قسمتی از سرمایه هام رو از دست دادم. اون موقع ای که داشتم ادعا میکردم هنوز به یک آرامش درونی نرسیده بودم.
باز هم مطالبی که توی دوره هدف گذاری یاد گرفته بودم رو به خودم یاد آوری می کردم، توی این فکر بودم همیشه از خودم سوال میکردم تا اینکه یک کلیپی رو توی اینترنت پیدا کردم در مورد اشخاصی که تونسته بودن بدون سرمایه اولیه و داشتن پشتوانه به درآمد های میلیاردی برسند، این کلیپ اینقدر بهم انرژی داد که گفتم من هم میتونم. بعد از چند روز یک ایده واقعا پول ساز به ذهنم رسید که من هم میتونم با انجام اون به سرمایه اولیه مورد نیازم برسم، اون رو نوشتم توی دفترچه اهدافم تا بعدا برم انجامش بدم.
چند روز بعد یک آگهی دیدم، زنگ زدم بهشون و آدرس گرفتم رفتم، من برای کار دیگه ی رفته بودم اولش نمی خواستم برم جلو چون اون کار اون چیزی نبود که من به خاطرش اومده بودم، به خودم گفتم بزار بهونه نیارم ببینم چی میشه، در حین مصاحبه طرف مصاحبه کننده داشت دقیقا افکار و همون چیزی رو که من بهش قبلا فکرکرده بودم تکرار می کرد، انگار یکی دیگه داشت از زبون خودم صحبت می کرد، این همون کاری بود که من باید یاد می گرفتم تا به خواسته اصلیم برسم، از فردای اون روز کار رو شروع کردم و تا دو هفته کار می کردم اما یه خواسته قوی بهم می گفت بسه اون چیزی باید از این کار یاد می گرفتی رو یاد گرفتی، بعد از دو هفته خیلی محترمانه همکاری ما با هم تموم شد، اولش یکم ناراحت شدم اما در عرض چند ثانیه یه آرامش خاصی داشتم چون می دونستم به اون چیزی می خواستم از این کار یاد بگیرم رسیدم، هرچند من می خواستم همکاریم رو بیشتر ادامه بدم و توی اون کار تجربه بیشتری کسب کنم و خودم رو بیشتر به چالش بکشم برای یادگیری اما شرایط طوری پیش رفت که همکاری ما تموم بشه، بعد با خودم سوالاتی که استاد توی دوره هدف گذاری یاد داده بودند رو تکرار میکردم که این مشکل میخواد به من چی رو یادآوری کنه، چی رو بگه؟
بعد از چند ساعت یا دقیقه متوجه شدم مثل کار قبلیم این کار رو هم جذب کرده بودم، من توی دفتر اهدافم نوشته بودم برای رسیدن به خواسته اصلیم نیاز به یک همکاری یک الی دو هفتگی بازاریابی مرتبط با کارم دارم و حالا بدستش آورده بودم همون طوری کم من میخواستم یک همکاری کوتاه مدت پر از تجربیات جدید که از من یه آدم دیگه ساخت، دیدگاه من رو کلا نسبت به موفقیت توی کارم عوض کرد و کلی ایده و شجاعت بهم داده که برای هدف بزرگ ام استفاده کنم.
بعد از خاتمه همکاریم شروع کردم به گوش دادن دوباره کتاب راهنمای درون، دیدم تا حدود زیادی موفق شدم که پارو هام رو کنار بزرام و هنوز باید روی خودم کار کنم.
اما هنوز یک نوع شک یا سوال توی ذهنم در مورد قوانین بود نمی تونستم درک درستی از سیستم که استاد میگن داشته باشم که به تازگی با دیدن فایل رایگان تئوری مدارها و همچنین با خواندن کتاب چگونه فکر خدا را بخوانیم شک ام برطرف شد و جواب خیلی از سوال هام رو گرفتم، خیلی خوشحالم از اینکه به این آگاهی دست پیدا کردم، مثال هایی که می زدن خیلی کمکم کرد تا تصویر شفاف تری از موضوع پیدا کنم.
نمیدونم این رو باید گفت یا نه، من خیلی پیش تر از قدرت سوال کردن استفاده میکردم بدون اینکه از قدرت اون خبر داشته باشم، برای برنامه ریزی اهدافم و همچنین رسیدن به حقیقت خیلی از اون استفاده کردم، اگر کل این مطالبی که تایپ کردم رو بخونید می بینید که زیاد در مورد سوال نوشتم، جوری شده بود که من سوال میکردم بعد توسط یک کتاب یا یه جمله به جوابم نزدیک تر میشدم، انگار جهان تمام کارش رو ول کرده جواب منو بده، طوری که گاهی من سوال می کردم بعد می دیدم استاد یه فایل جدید گذاشتن که جواب سوال من هست توی که انگاری استاد کار و زندگیش رو ول جواب منو بده.
چند وقت پیش فیلم زیبای پله محصول سال 2016 رو می دیدم، داستان زندگی اون خیلی ذهنم رو درگیر کرده بود، چطوری یک نفر باعث شده تا کشور برزیل به این همه پیشرفت توی ورزش دست پیدا کنه، چطوری متفاوت بودن و پا فشاریش باعث شده برزیل توی خیلی از رشته های ورزشی حرفی برای گفتن داشته باشه بعد همین اواخر داشتم به المپیک و خصوصا وزنه برداری فکر میکردم و اینکه رضازاده هم همین کار رو برای وزنه برداری کرده؛ اگر توی وزنه برداری اینقدر پیشرفت کردیم به خاطر این بوده که یکی مثل حسین رضا زاده اومد و مثل پله کاری کرد که بقیه هم باور کند، همین طور خانم کیمیا علیزاده که تونست اولین مدال بانوان ایران رو توی المپیک کسب کنه راه رو باز کرد برای بقیه خانم ها، بعد از چند روز توی فایل آخری استاد در مورد حسین رضا زاده و داستان اون صحبت میکرد، تا حالا چندین بار از این موارد پیش اومده.
چیزی که فراموش کردم بنویسم این بود که خیلی فیلم های انگیزشی می بینم، طوریکه گاهی اوقات خودم رو جای اون شخص تصور میکنم و رنجش رو احساس میکنم و بعد با پیروزی هاش خوشحال میشم و اشک شوق می ریزم انگار که خودم به اون موفقیت دست پیدا کردم. این به من خیلی قدرت میده تا اهدافم رو دونبال کنم.
یکی دیگه از چیزهایی که جدیدا خیلی بهم کمک میکنه استفاده از نرم افزار برای قرار دادن اهداف جلوی چشم هست، از نرم افرازهای برنامه ریزی استفاده می کنم و برنامه ریزی چند ماهه رو توش درست کنم بهم همیشه توی کامپیوتر و گوشی اهدافم و برنامه ریزیم رو یادآوری میکنه، همون جوری که از دوره هدف شناسی یادگرفتم با کمک این نرم افزار همیشه اهدافم جلوی چشم هست، توی صفحه دسکتاپ تصویر برتامه هفتگی ایم رو گزاشتم، در و دیوار رو پر کردم از نوشته هایی که منو یاد اهدافم بندازه.
فایل های صوتی رایگان و کتاب های صوتی رو اینقدر گوش میدم که مثل آهنگ رفته توی مخم، مثل اونها حرف میزنم و فکر میکنم.
تو این مسیر هر چه جلوتر می رفتم می دیدم از اوضاع بدم گرفته تا کارم رو خودم جذب کردم، خودم انتخاب کردم و حتی خودم در مورد اون کار صحبت میکردم و خود میخواستم که کارم به اون صورت باشه، اون خانمی که باهاش آشنا شدم رو خودم جذب کردم، واقعا خودم از خدا خواسته بودم که همچین کسی رو جلوی راهم قرار بده، حتی در مورد قیافه اون شخص تجسم هم میکردم، مریض ایم رو خودم برای خودم ایجاد کرده بودم همش در موردش فکر میکردم که نکنه فلان بشه، همیشه وقتی به بی پولی نزدیک می شدم یه پروژه رو جذب می کردم و از خدا میخواستم. که یه پروژه بهم بده تا پولی بدست بیارم، تجربه بازاریابی که مدت ها جزء خواسته های من بود رو خودم جذب کردم.
رنج بیماری و نداشتن حال خوب این قدر به من فشار آورد که موجب شد من به خواسته درونیم که سالها خاک میخورد دوباره فکر کنم و با یادآوری از زیر خاک بکشم اش بیرون و رنج نرسیدن بهش منو به جایی رسوند که توی آخرین لحظات زندگی فقط فکر رویای که از دوران دانشگاه براش تلاش کرده بودم و فقط امید به انجامش باعث شد دوباره به زندگی برگردم و به نحوه کار کردن و زندگی کردن شک کنم و به خاطر سلامتیم نحوه کارکردنم رو عوض کنم و مطالعه کنم در مورد رویاهام. یادم میاد توی اون دوران سخت همیشه امید داشتم که اوضاع خوب میشه، این جمله از استیو جابز رو همیشه پیش خودم یادآوری میکردم که هر روز میرفته جلوی آینه و به خودش میگفته اگر امروز آخرین روز زندگیش باشه چیکار میکنه، من که تام دم مرگ رفتم دیگه نهایتش مرگه دیگه.
یک سوال و یه خواسته قلبی همیشگی برای یافتن حقیقت موجب شود با اشتیاق فراون شروع کنم به مطالعه حقیقت و خودشناسی و درک بیشتری از قوانین جهان هستی، ساعت ها بشینم فکر کنم و ساعت های متمادی شده فقط یه فایل صوتی استاد رو گوش بدم، گاهی تا چند روز پیاپی یک فایل 10 دقیقه ای رو از صبح شروع میکردم به گوش دادن تا شب، هنوز خیلی باید توی این حوزه کار کنم.
اگر نوشته های بالا رو یه مروری کنید می بینید که کلی باورهای اشتباه داشتم که تونستم با کمک فایل های رایگان و کتاب هایی که دوستان توی سایت معرفی می کردند اونها رو شناسایی کنم و باورهای جدید رو جاش جایگزین کنم. این قدر به فایل ها گوش میکردم که انگار وحی منزل هست، این سایت و فایل هاش همون جوابی بود از خدا میخواستم تا راه حقیقت و درست رو بهم نشون بده. اینقدر جرات کنم که افرادی که بدترین بلاهای ممکن رو توی زندگی سرم آورده بودند ببخشم و از ته قلب براشون آرزوی خوشی، سلامتی، ثروت بی نهایت مالی و کلی چیزهای خوب بخوام.
به تازگی برای بار چندم دیدن دوره هدف گذاری و نت برداری کردن از آن برای هدف بعدی رو تموم کردم. محصول هدف گذاری به قدری خوب هست که با گوش کردن چند بارش باز هم چیزی برای یادگیری داره
یکی دیگه از اهدافم این هست که هرچه زودتر بتونم بقیه محصولات این سایت رو بخرم و بشینم تمرین هاش رو انجام بدم.
بعد از آشنایی با این سایت اوضاع خیلی تغییر کرده گاهی باور پذیر نیست.
که از جذب وسایل کوچیک گرفته تا درخواست کمک از دیگران طبق آموزش های جلسه دوم قانون آفرینش و افرادی که بدهکار بودند سریع بدهی شون رو پرداخت کردند.
درخواست از کائنات برای آسون شدن اهداف طوری که یه کاری رو که فکر میکنم باید 2 روز زمان بزارم تا تمومش کنم توی یه نصف روز تمومش میکنم، درخواست و سوال اینکه چطور از این راه ارزان تر موجب شده چیزهای رو جذب کنم با کلی تخفیف و حتی گاهی مجانی.
اما از همه اینها مهم تر سلامتی، آرامش و خودشناسی هست که بهش رسیدم، من تا سال پیش کوچک ترین موضوع اینقدر حالم رو بد می کرد که تا 2 هفته حالم گرفته بود و باید 2 هفته به خودم تلقین می کردم تا حالم خوب بشه، اما الان خیلی سریع در عرض چند ثانیه و گاهی نهایتا کمتر از 2 ساعت حالم خوب میشه. اینکه خداوند بهم لطف کرده بتونم تا حدود زیادی افکار منفی و ناخوشایند رو از ذهنم بیرون کنم اینقدر حالم خوب شده که احساس میکنم اون انرژی پایان ناپذیر دوران کودکی و دانشگاه، اون شور و شوق باز دوباره بهم هدیه داده شده. از بابت این موضوع سپاس گذارم.
از خداوند به خاطر سلامتی، آرامش، آگاهی و درک بیشتر سپاس گذارم، سپاس گذارم، سپاس گذارم.
از خداوند به خاطر همه چیزهایی که بهم داده، به خاطر امیدی که توی سخت ترین شرایط به دلم انداخته و جوابم رو داده سپاس گذارم، سپاس گذارم، سپاس گذارم.
سلام دوست گرامی
قشنگ و عالی بود و دقیق متشکرم
هر رنج و مشقت برسد جانب رحمان
یا فتنه بُود یا که بُود علت تـــــــــــاوان
لیکن ؛ بُود شکر بسی واجب از حفظ سلامت
بر محنت و رنجی که رسد دار نــــــــــــدامت
پس در همه حال شکر خدا کن جمـــــــالی
محبوب خدائی ؛ که آزار شوی عشق کذائی
سلام دوست عزیز
واقعا لذت بردم. داستان شما یکی از زیباترین و آموزنده ترین داستان هایی بود که تابه حال خوانده ام.
براتون بهترین ها رو آرزو دارم?
سلام دوستان موفق و ثروتمند
???????????
نظر خانم شب خیز مرا یاد خاطره ای انداخت مربوط به خیلی سال پیش که در آن خیلی زیبا یکی از آیات الهی متجلی شده بود. تقدیم به شما …
چند دفعه که رفته بودم پمپ بنزین نزدیک خانه ام که به تازگی اسباب کشی کرده بودیم ، با کارگر آن جا آشنا شده بودم و یواش یواش رفیق شدیم.
یه روز دیدمش خیلی خوشحال بود بهش گفتم ها مهدی چی شده خیلی خوشحالی؟ گفت خدا بهم به دختر داده اسمش گذاشتم ریماس. گفتم ریماس یعنی چی؟ گفت یعنی درخشان مثل آب الماس.
خلاصه خیلی بهش تبریک گفتم و گفتم خدا رحمتش را بهت ارزانی کرده است چون از قدیم میگن دختر رحمت خداست و پسر نعمت خدا و ده هزار تومان بهش هدیه دادم. خیلی جا خورد می گفت تو تنها مشتری هستی که باهام با احترام رفتار می کنی و خیلی خوشحال شد و خیلی تشکر کرد.
نگاه به ساعتم کردم دیدم نزدیک اذان مغرب بود مستقیم رفتم مسجد محل.
بعد از نماز یکی از بچه ها اومد و یه پاکت نامه داد بهم و گفت این هم حق الزحمه کلاس های قرآن.
آخه چند وقت پیش یه دوره آموزش کلاس روخوانی و تجوید برای بچه های مسجد گذاشته بودن که من هم افتخار داشتم به عنوان معلم درخدمتشون باشم.
گفتم نه من که فی سبیل الله اومده بودم بالاخره با اصرار قبول کردم.
بعد که اومدم خونه پاکت رو که باز کردم به نظرتون چقدر تو پاکت بود. آفرین دقیقا 10 برابر یعنی 100 هزار تومان.
و این آیه اومد تو ذهنم که :
«مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَهِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها وَ مَنْ جاءَ بِالسَّیِّئَهِ فَلا یُجْزی إِلاَّ مِثْلَها وَ هُمْ لا یُظْلَمُونَ (انعام/60)
ترجمه : هر کس کار نیکى بیاورد، 10 برابر آن پاداش خواهد داشت، و هر کس کار بدى بیاورد، جز مانند آن جزا نیابد و بر آنان ستم نرود.»
———
یک ساعت هم طول نکشید …
چقدر خدا و حضورش و قوانینش را دیده ایم اما متوجه نشدیم نمی دانم! به راستی چقدر؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
خدایا غفلت هایمان را به توجه و حضور مبدل فرما و ما را جزء هدایت شوندگان و بندگان مخلص خود قرار بده آنانکه نه ترسی بر آن ها هست و نه اندوهی.آمیـــــــــــــن …
هر چی آرزوی خوبه مال تو ….
سلام خدمت دوست عزیزم آقای جوان
دلم برای خواندن نظرات زیبای شما تنگ شده بود.
خیلی ممنونم که با اشتراک این نظر بهم یاد دادید تا بیشتر ببخشم.دوستتون دارم و بهترین هارو برای شما آرزومندم.
سلام خدمت دوست عزیز و گلم آقای جوان
دلم برای خواندن نظرات زیبای شما تنگ شده بود.
خیلی ممنونم که با اشتراک این نظر بهم یاد دادید تا بیشتر ببخشم.دوستتون دارم و بهترین هارو برای شما آرزومندم.
ممنونم عزیز دل. من هم همینطور …
هر چی آرزوی خوبه مال تو …
تصحیح می کنم آیه 160 سوره انعام.
سلام و احترام و محبت
خدمت شما آقای جوان
نمیدونید دیدن هربار اسم شما علی جوان بالای کامنتا چه حس نابی رو در من بیدار میکنه
قلبم بهم گفت که ازتون همینجا تشکر کنم برای این همه احساس خوب …
روح و قلب من این روح دریایی شما رو حس میکنه و تحسین تون میکنه
ان شاالله که در هر کجا هستید سالم و تندرست باشید
الان معجزه ی نوشتن درک میکنم که استاد این همه تاکید دارن چرا که یک کامنت شما سالهای قبل الان حس بی نظیری رو بیدار کرده که اصلا نمیدونم اسمش رو چی بگذارم ..
فقط میتونم بگم خدا سپاس گزارم
استاد عباس منش سپاس گزارم
دوست نازنین آقای جوان سپاس گزارم
جان و دل تون سلامت
سلام استاد. عزیزم
من بعد از کنکورم دیگه هدف خاصی نداشتم با اینکه دانشگاه دولتی قبول شدم اما مدتی بعد. افسردگی گرفتم و سلامتیمم تحت تاثیر قرار گرف. وقتی با استفاده از فایلهای شما احساس گناه از خودم دور کردم و عزت نفسم زیاد شد و الان خیلی خیلی حال روحیم بهتره و سلامتیمو بدست آوردم.
یه ماهی میشه که کار خودم شروع کردم و امیدوارم بتونم دوره هاتون تهیه کنم و به بقیه رویاهامم برسم. حال امروز من با پارسالم قابل مقایسه نیست. من با دیدن الگو هایی که تو سن کم موفقیت مالی بدست آوردن خیلی امکان پذیرتر دیدم ثروت رو. که یه دختر جوان چطور میتونه از شروع کنه و موفق شه . بخاطر همین باعث شد ایده هامو جدی بگیرم. امیدوارم بیام بازم از نتایج براتون بگم. استاد لطفا همین راه ادامه بدید عاشقتونم.️
بنام خداوند عزیز و حکیم من 33 سالمه و در آذر ماه سال 1393 با این سایت وقتی که داشتم تو اینترنت در مورد روشهای موفقیت جستجو میکردم آشنا شدم .من دارای تحصیلات لیسانس در رشته الهیات از دانشگاه آزاد هستم و دارای پروانه وکالت پایه یک دادگستری هستم. در سال 1392 موفق به گرفتن پروانه وکالت دادذگستری شدم و چون از لحاظ مالی هیچ سرمایه ای نداشتم و تنها یک فارغ التحصیل که پروانه وکالت داره و هیچ آشنا و دوستی که بتونم پیشش کار وکالت رو یاد بگیرم. پس با داشتن پروانه وکالت فقط یه بیکار بودم (همین) و به همین خاطر قربانی فردی شدم که وی در کمین وکلای جوانی بود که با داشتن روابط خودش در دادگستری (چون خودش پروانه وکالت نداشت و به اصطلاح کار چاق کن بود) و فقط پول و رابطه داشت و از مدرک و پروانه وکالت وکلای جوان بی پول سو استفاده کنه و متاسفانه من هم یکی از اون موارد بودم و قربانی شدم و بعد از چند نمونه کار متوجه این موضوع شدم و با وی قطع رابطه کردم و تو روحیه کاری من تاثیر بدی گذاشت و دید منو به این حرفه بکلی تغییر داد و من از از این حرفه به این دلیل و دلایل دیگه بدم اومد و تصمیم گرفتم برای مدتی نزد یکی از اقوامم در حرفه ای دیگه کارگری کنم و از اون محیط مسموم فاصله بگیرم و آرامشی همراه با کسب درامد داشته باشم و این اتفاق در مهر ماه 93 بوقوع پیوست.
دوماه بعد با سایت آشنا شدم و با فایلهای رایگان خیلی انرژی گرفتم و خیلی دوست داشتم که بسته روانشناسی ثروت رو تهیه کنم ولی پولشو نداشتم و تشنه این بودم که اونو تهیه کنم تا اینکه یه روز توی انبار متوجه مبلغی پول (دقیقا هزینه خرید بسته روانشناسی ثروت) شدم و واقعا شگفت زده شده بودم چون کسی حتی از موضوع آشنایی من با سایت عباسمنش و قیمت خرید بسته و خلاصه این مباحث اطلاعی نداشت . چند روزی اطلاع رسانی کردم که شاید صاحب اصلی پول پیدا بشه ولی انگار پول صاحبی نداشت و از طرف خدا اومده بود تا من بسته روانشناسی ثروت رو تهیه کنم یک هفته بعد به دفتر مرکزی گروه تحقسقاتی عباسمنش در تهران مراجعه کردم و بسته روانشناسی ثروت رو تهیه کردم و ذوق عجیبی داشتم و خیلی خیلی خوشحال بودم.
با انجام تمرینات بسته روانشناسی ثروت و فایلهای رایگان سایت موفقیت های عظیمی در زندگی من شکل گرفت.خلاصهای از موفقیت های کسب شده من از طریق آشنایی با سایت بدین طریق است:
1-ترک عادت هر روز رفتن من به امامزاده ای در شهرمان (حدود 7 سال) طوری ککه اگه یه روز اونجا نمی رفتم اعتماد بنفسی نداش
تم و احساس میکردم بدبیاری میارم.که با تماشای فایل های رایگان این عادتم ترک شد.(فایل (شعری از پابلو نرودا) و فایل ( نوشته هایی از ملاصدرا)
2-ترک رابطه با دوستی که سال ها با وی دوست بودم ولی همیشه از ابتدای دوستیمان احساس میکردم که وی استقلال من را به خطر انداخته و به نوعی من برده وی شده ام و اختلاف سلیقه های بنیادین با هم داشتیم و از این دوستی عذاب میکشیدیم چون وی از لحاظ مالی از من خیلی غنی تر بود و تحصیلات بالاتری داشت و روابط قوی تری رو دارا بود من احساس میکردم که توسط وی می توانم به شغل خوب و درامد بالایی برسم ولی در چندین سال رفاقتمان اثری از آن را مشاهده نکردم و مدام وعده و وعید می داد . تا اینکه یک روز به دلیل یک اختلاف . او تصمیم گرفت که دوستیمان قطع شود و من یکدفعه احساس کردم بی یاور و بلی پناه شده ام و بشدت نگران آینده ام شدم طوری که تمام شب رو ناخود آگاه گریه میکردم و یکدفعه بهم الهام شد که فایل رایگانی از استاد بدین مضمون که (فقط روی خدا حساب باز کن) رو نگاه کنم چون قبلا اونو دیده بودم و با تماشای اون فایل آروم گرفتم و چندین بار اونو نگاه کردم طوری شد که بهم الهام شد که دیگه روی احدی حساب باز نکنم و فقط روی خدا حساب باز کنم و دیگه اون رابطه رو فراموش کردم و آرامشی در من حاصل شد.
3- دربسته روانشناسی ثروت توسط فایل اهرم رنج و لذت من عادت های بد زیادی مثل سیگار کشیدن حتی بصورت تفننی و عادات ناپسند دیگه ای رو که داشتمو ترک کردم.
و با هر بار نگاه کردن هر فایلی ار بسته روانشناسی ثروت باور های جدید در من تقویت میشود و انرژی میگیرم طوری که در مدت یکسال آشنایی با بسته موفقیت های کاری بسیار خوبی در حرفه خودم در من شکل گرفت و قبول دارم که بعضی از موفقیت ها و به عبارتی موفقیت کلی در من نیاز به گکذشت زمان دارد طوری که هم اکنون من تازه متوجه برخی از حرف های استاد در بسته روانشناسی ثروت می شوم و قبلا فقط اونهارو میشنیدم ولی نه به این عمیقی که الان اونارو درک میکنم و با تمام جود اونارو پذیرفته ام مثل اینکه :دنبال عشقت برو شده هر کاری باشه و به حرف مردم و یا به باکلاس بودن شغلم توجهی نکنم .اگه دوسش ندارم و ازش لذتی نمی برم بزارمش کنار . و یاد گرفتم که برای رسیدن به موفقیت باید کمی صبر کنم .
خداحفظت کنه استاد…
سلام محمد جان، خدا رو شکر که در مسیر موفقیت قرار گرفته ای. امیدوارم در هر کاری که هستی پیروز باشی.
یکی از شماها
محمدحسین
نشانه ها هر روز بیشتر از دیروز
???????????
دیشب همسر گلم یکدفعه یادش آمد که فردا جهت یک سری امور اداری نیاز به عکس داره آن هم ساعت 8 صبح باید مدارک را تحویل بدهد تا مسئول مربوطه به آموزش پرورش ببرد ولی فراموش کرده است.
با عجله رفتم به عکاسی برای ظهور مجدد ولی بسته بود و چون دیر وقت بود عکاسی دیگری هم باز نبود که عکس مجدد بگیریم.
خیلی ناراحت بود و من هم دیدن ناراحتیش برام سخت بود. گفتم غصه نخور فردا ساعت 8 عکست در دستت است.
نگاه معنا داری بهم کرد و گفت شوخی نکن آن موقع صبح هیچ عکاسی باز نیست.
به خدا گفتم اوس کریم چاکرتیم من نمی تونم ناراحتی همسر خوبم را ببینم یه کاری کن که فردا عکاسی زود بیاد و پرونده ها را هم دیرتر ببرند آموزش و پرورش.
نکته : ولی میدونستم که باید آرامش خودم را حفظ کنم و آرام بخوابم مثل اینکه قول عکس ها را بهم داده اند.
تمام مسیر فردا و اتفاقاتی را که قراره بیفتد، در ذهنم مرور کردم تا آنجا که لبخندی از رضایت بر لبانم نشست و به خواب خوشی فرو رفتم.
فردا همانگ کردم که کمی دیرتر به مدرسه می آیم و رفتم عکاسی.
به نظر شما چی دیدم؟
آخه این سوال داره آقای جوان؟ درسته دوستان عکاسی باز بود!!!!!!!!!!!!!!!!!!
رفتم سلام کردم و بلند بلند برای سلامتی و ازدیاد روزیش دعا کردم که زود اومده مغازه.
همان طور که از شور و هیجانم تعجب کرده بود گفت: امروز کار داشتم و استثنائا زود اومدم.
عکس ها را گرفته و رفتم مدرسه همسرم و بخدا قسم راس ساعت 8 عکس ها را محکم گذاشتم تو دستش و بهش گفتم دیشب چی گفتم؟
او هم گفت هنوز مسئول نیومده …
لبخند زیبایی بر لبانش نشست و بهش گفتم که این لبخند تو را با همه دنیا عوض نمی کنم.?
???????????
خدا سپاسگزارم هم از تو و هم از بنده مخلصت «سید حسین عباس منش»
هر چی آرزوی خوبه مال تو …
آقای جوان دوست بزرگوار چه قدر سعادتمند هستید که اعضای خانواده ی عزیزتان همراه و همفکر شما هستند استاد عباس منش می فرمایند اگر تعداد بیشتری از یک خانواده مثبت گرا باشند موفقیت سریعتر و آسانتر حاصل می شود زیرا میزان فرکانس ها قویتر می شود سلام بنده را هم به همسر گرامیتان برسانید امیدوارم سال های سال در کنار یکدیگر خوشبخت و سعادتمند باشید
خدمت خانم شب خیز عزیز و قدرتمند سلام
از عنایت شما سپاسگزارم. مدتی کم پیدا بودید دل نگران شدیم. بنده و همه دوستان نیاز به انرژی و انگیزه های الهی شما داریم لطفا دریغ نفرمایید.
هر چی آرزوی خوبه مال تو …
آفرین و احسنت بر ایمان شما. نمیدانم چطور این اتفاقات می افتد ولی بارها آن را تجربه کرده ام. امیدوارم من هم توفیق داشته باشم همسری دوست داشتنی باشم… البته مجردم دعام کنید…
آفرین و احسنت بر ایمان شما دوست خوبم که بارها این موارد را تجربه کرده اید.
عالی ترین تجربه های توحیدی را از خداوند قدرتمند برای شما خواستارم.
برای شما همسری خوش سیرت ، با ایمان، هم فرکانس و شایسته شما از خداوند ودود و پیوند دهنده قلب ها خواهانم.
هر چی آرزوی خوبه مال تو …
سلام آقای جوان مثل همیشه از داستان زیبای شما انرژی و باور گرفتم. متشکرم
جناب زارع عزیز سپاسگزارم. شاد و سربلند باشید.
هر چی آرزوی خوبه مال تو …
سلام اقای جوان
خداوند را سپاس میگوئیم که قوانین ثابت و تغییر ناپذیری را برای اداره جهان قرار داده و ما را نیز به راه راست هدایت نموده
شما یکی از مخلصترین بندگان خداوندید
خانم اقبال عزیز سلام و سپاس
چه با شکوه است بودن در جمع انسان هایی که خود مرواریدند ولی از روی خضوع کلامی به مهربانی لبخند فرشته ها و بوی گل های داوودی تقدیم دوستان می نمایند و شما دوست خوبم مصداق خوبی برای این تعبیر هستید.
مناعت طبع شما قابل تحسین است. پایدار باشید…
هر چی آرزوی خوبه مال تو …